بسمه تعالی
۳۱۳
بخش اول
شاهان ساسانی
فصل اول
نگاهی به ایران به هنگام برآمدن اردشیر بابکان
دو خاندان ساسانی و صفوی را میتوان از دو نظر با یکدیگر مقایسه کرد: تأسیس حکومتی یک پارچه و فراگیر در روزگاری که ایران مرکزیتی نیرومند بود و توجه به اهرم مذهب با این که کمی باید در به کاربردن اصطلاح ملوک الطوایفی محتاط بود، در دوره اشکانی دخالت و نظارت مرکزیت شاهنشاهی در کارهای استانها یا ساتراپی ها به مراتب کمتر از دورههای پیش بود و کشور کم و بیش به صورت ملوک الطوایفی یا به تعریفی دیگر فدراتیو اما بسیار گسیخته اداره میشد از دور که مینگریم با همه بالندگی آغاز کار اشکانیان به رستاخیزی ملی میمانست با این که اشکانیان بیش از دو برابر هخامنشیان فرمان راندند هرگز نتوانستند ایران هخامنشی را از نظر سازمان اداری و نظامی و اعتبار ملی و جهانی بازبیابند به این ترتیب با گذشت حدود نیم هزاره از فرمانروایی هخامنشیان در ذهن کند آن روزگاران کم حافظه، همه چیز به آرامی دگرگون شده و ریخت و هنجاری کاملاً متفاوت یافته بود.
پس از اسکندر و اسکندریان دگرگونی در کرانههای شرقی و غربی ایران نیز یکپارچگی کشور و روابط برون مرزی را تحت تأثیر قرار داده بود. اگر کوچندگان
یونانی و قومهای همراهشان به شرق کشور و قلمرو افغانستان امروزی هنجاری متفاوت داده بودند رومیان در غرب نه تنها جای یونانیان را گرفته بودند آنان را به کلی از ذهن منطقه پاک کرده بودند. حتی با نقشی که رومیان در ارمنستان و آسیای مقدم و بین النهرین یافته بودند به رغم مواج بودن مرزها ایرانیان را برای نخستین بار تقریباً در مرزهای طبیعی خود متوقف کرده بودند و بین النهرین که در زمان هخامنشیان بخشی حساس و تعیین کننده از شاهنشاهی بود تقریباً از دست رفته بود. این دگرگونی ها با این که از نتیجههای حمله اسکندر بود با شیوه سپاه گردانی اشکانیان و همچنین بیعلاقگی آنان به قلمروهای فرهنگی بیگانه نیز در پیوند بود و گرنه پس از شکست تاریخی کراسوس از سورن میشد به روابط ایران و روم آهنگ دیگری بخشید.
در کنار نبود دینی رسمی در ایران دوره اشکانی یا بیعلاقگی این خاندان به دینی رسمی، پیشرفت دینهای یهود و مسیحی که در زمان اشکانیان پدید آمده بود، در بین النهرین نیز سبب تمایل روزافزون مردم مرزهای غربی کشور به غرب میشد. برای نمونه ایزد شاهک او سروینه پنج پسر خود را برای تربیت به رم فرستاد و حتی اشکانیان درگیر با رومیان برخی از شاهزادههای خود را برای اقامتی طولانی به رم فرستادند. حالا مسیحیت که در آسیای مقدم زاده شده و دینی بومی بود، با غرب و به عبارت دیگر با اروپا مترادف شده بود و رومیان خود را متولی مسیحیت میدانستند.
چنین است که واتیکان پایتخت جهان مسیحیت قلب رم را تسخیر کرده است. و چنین است که رم فرماندهی جنگهای طولانی صلیبی را برای غرب به عهده گرفت.
همزمان با ظهور مسیحیت در کرانههای شرقی ایران نیز دین دیگری در برابر آیین زرتشت قد علم کرد دین بودا در این جا آیین بودا رخنهای قابل توجه کرد و حتی توانست با نقش فرهنگی خود هنر قندهاری را پدید آورد که هنری بیشتر مذهبی است.
ما آگاهی چندانی از نگرانی مردم جامعه اشکانی نداریم اما پیداست که رخنه یا عرض اندام سه دین بزرگ در پیرامون ایران میتوانسته است سبب نگرانی ایرانیان شود و آنهارا به عکس العمل وادارد و پیداست که ایرانیان میتوانسته اند گناه را متوجه شاهان اشکانی کنند که خودبه خود به سبب ناتوانی در فراهم آوردن قدرت مرکزی نیرومند به ویژه در اواخر این دوره ناگزیر از تحمل بار منفی بزرگی بودند. البته نباید نقش مغان و روحانیان را در فراهم آمدن واکنشها ناچیز انگاشت. در بسیاری از زمینهها روحانیان دوره اشکانی همانند همکاران حدود ۱۵ قرن پس از خود در دوره صفوی عمل کردهاند. خواهیم دید که چگونه واکنش روحانیان ساسانی سبب پیگرد پیروان دیگر دینها شد و چه فضایی برای پیروان مانی و مزدک فراهم آمد.
ما جز اینها و جز آرزوهای پنهان ایرانیان در پشتها بخشی از اوستای به اصطلاح متأخر چیزی درباره اوضاع اجتماعی ایران به هنگام شورش اردشیر بابکان نداریم؛ اما توجه به دین در آغاز کار میتواند ناشی از درک هوشمندانه روح زمان باشد که ظاهراً اردشیر از آن بهره مند بوده است. پس میتوان نتیجه گرفت که ایران در پایان کار اشکانیان از نظر دینی و آرامش مدنی اوضاع نابسامانی داشته است. نباید فراموش کرد که بازرگانی ایران با همسایگان نیز به سبب قرار گرفتن در محاصره سه دین بزرگ یهود مسیحیت و بودایی و همچنین غیبت یک فرمانروایی یک پارچه و نیرومند نمیتوانسته است تکاپوی سنتی و راحت خود را داشته باشد. در اواخر دوره اشکانی حتی نمیتوان از یکپارچگی صوری سخن گفت حتماً پیشه وران پایین دست این بازرگانی نیز ناراحتیهای خاص خود را داشتهاند.
در چنین روزگاری بر آنیم که گام به دوره ساسانی واپسین دوره ایران باستان نهیم دورهای که فصل تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران باستان و ایران دوره اسلامی است.
فصل دوم
اردشیر بابکان، حقیقت و افسانه
۲ افسانه برآمدن اردشیر بابکان را هنور هم به سختی میتوان از واقعیتهای تاریخی جدا کرد. او با تاج گذاری در تاریخ ۲۸ آوریل (مهرماه) ۲۲۴ میلادی رسماً سلسله ساسانیان را بنیان گذاشت. ببینیم چگونه
روایت فروپاشی، اشکانیان دیرپاترین سلسله تاریخ ایران و بنیان گذاری ساسانیان دومین سلسله بزرگ و دیرپا چیزی از ویژگیهای یک افسانه کم ندارد. البته باید گفت که آغاز به کار تقریباً همه دودمانهای شاهی ایران حتی تا زمان ما، آمیخته به افسانه است. فردوسی نیز با این که با شاهنامه آهنگ نوشتن تاریخ ساسانیان را دارد برای آغاز کار این دودمان گرفتار گوناگونی روایتهای افسانهای شده است
در شاهنامه یک جا در به زنی گرفتن بهمن همای را ساسان پسر اردشیر از این که پدر به هنگام مرگ سلطنت را به دختر و همسرش همای میسپرد و فرزند او را که باردار است پسر یا دختر به ولی عهدی بر میگزیند دل آزرده از دربار دور میشود و به نیشابور میرود. در آن جا زنی از تخمه بزرگان از او بار میگیرد و او فرزند را که پسر است ساسان نام میدهد و چون ساسان به مردی میرسد پدرش ساسان از شاه نیشابور
گلهای میستاند و به چوپانی میرود در جای دیگر شاهنامه در خواب دیدن بابک در کار ساسان ساسان پسر دارا، به هنگام حمله اسکندر به ایران پس از کشته شدن پدر به هندوستان میگریزد و با فقر دست به گریبان میشود تا به زاری میمیرد. از او پسری میماند ساسان نام و تا چهار نسل پدر نام ساسان بر پسر مینهد که همه به چوپانی و ساربانی روزگار میگذرانند آخرین ساسان به پارس باز میگردد و با شغل چوپانی به خدمت پاپک یا بابک فرمانروای اصطخر در میآید بابک شبی در خواب پی به تبار ساسان میبرد و در بیداری از نیاکان او میپرسد و ساسان سرانجام عقده میگشاید. بابک دختر خود را به ساسان میدهد و اردشیر از آن دو زاده میشود.
همین داستان را کارنامک اردشیر پاپکان با اندکی دگرگونی میآورد. در این جا پاپک مرزبان و شهردار پارس است و گمارده اردوان و هیچ فرزندی ندارد. پس از تعبیر خوابش دختر خویش به پایک شبان میدهد پایک اردشیر را به فرزندی خود میپذیرد. چون آوازه اردشیر پانزده ساله به اردوان میرسد از پاپک میخواهد که اردشیر را نزد او فرستد تا در کنار فرزندان او آموزش ببیند و پرورش یابد. به خوبی روشن است که داستان پرداز سخت نیازمند تبارسازی است و نیازمند این که تن قهرمان داستان به تن شاهان خورده باشد و با پرورش درباری آشنا بوده باشد.
تبلور اردشیر به آرامی اوج میگیرد روزی اردوان در نخجیرگاه است که پسر بزرگش و اردشیر در پی گوری میتازند تیر اردشیر گور را میخواباند. اکنون برای توجیه قیام اردشیر که میبایستی مردی آزاده و حق شناس باشد، نوبت به آفریدن کینه مورد نیاز میرسد پسر اردوان نزد او اردشیر را دروغزن میخواند و اردوان اردشیر را به آخور ستوران میفرستد اردشیر نامه به پایک مینویسد و پاپک او را به بردباری میخواند کنیزکی از بارگاه اردوان فریفته اردشیر میشود و به همه شب تا بامداد نزد او میآرامد. اختر ماران به اردوان از برآمدن مردی میگویند که پادشاهی دیگری بار آورد.
حالا همه چیز آماده روی برتافتن از اردوان است و با بهانهای پیش آمده است دیگر کسی اردشیر را به ناسپاسی متهم نخواهد کرد. جالب است که اردشیر بی آن که از کسی واهمه داشته باشد خود را شاهزاده میخواند
سپس اردشیر با کنیزک از اردوان گریخته و روی به پارس میآورد. اردوان با پسر
و سپاهی گران در پی اردشیر میتازد و سرانجام اردشیر پس از چهار ماه نبرد اردوان را میکشد و دخت او کنیزک) را به زنی میگیرد. این همان زنی است که شاپور در نهان از او زاده میشود و پرورش مییابد.
روایت آگاتانگلوس از این داستان اندکی متفاوت است. در هر حال باید که اردشیر به هنگام برخاستن یکی از بلند پایگان و سپاه گردانان سرشناس روزگار خود بوده باشد. مورخان معمولاً با تکیه بر طبری او را ارکید فرمانده ارک) میشناسند. ارکید در دوره ساسانیان بالاترین مقام پس از شاهنشاه بوده است. طبری مینویسد، هنگامی که اردشیر ۷ ساله بود پدرش بابک او را در در سپید نزد جوز هر گوزیهر گوچیهر] برد و از او خواست که اردشیر را برای پرورش به تیری بسپارد تا پس از تیری اردشیر ارکبد دارابگرد شود. تیری کاری را که بر عهده گرفته بود به انجام رسانید و اردشیر پس از درگذشت او به ارکبدی دارابگرد رسید. بنابراین اردشیر به هنگام برآمدن حتماً بلند پایهای نظامی بوده و با فنون سپاه گردانی کاملاً آشنا بوده است.
تنها در منابع بومی نیست که اردشیر پیش از رسیدن به قدرت ارکبد پارس است. منبعهای غیر ایرانی از سدههای چهارم و پنجم میلادی نیز بابک را امیر اصطخر میدانند. هرودیان او را شاه پارسها میخواند و دیو مردی پارسی. اما مهمتر از همه این منبعها نوشته خود اردشیر در کنار نگاره خود است:
این [است] پیکر خدایگان مزدایی اردشیر شاهنشاه ایران با چهرهای مینوی
گوهری یا سیرتی از خدایان پسر بابک شاه.
در کنار شاهنامه و تاریخ طبری گزارشهای ابن اثیر میرخواند، جز در جزییات هماهنگ اند. ساسان پدر بزرگ اردشیر با دختری به نام را مبهشت از خانوادهای شاهی ازدواج کرد و ریاست معبد آناهیتا را به عهده گرفت پسر او پاپک در مقام پدر جانشین او شد و سپس پسر او اردشیر این مقام را به ارث برد پاپک در زمان حیات خود حدود ۲۰۰ میلادی ارکبدی دارابگرد را نیز برای پسرش دست و پا کرد و با کشتن گوچهر (گوزهر) پادشاه اصطخر در سال ۲۲۰ با دستیابی بر همه پارس از اردوان که در این هنگام درگیر نابسامانیهای فرمانروایی در حال فروپاشی اشکانی بود خواست تا اجازه دهد که پسر بزرگش شاپور غیر از شاپور پسر اردشیر به جای گوچهرشاه اصطخر شود و اردوان مخالفت کرد.
تفاوت روایتها تنها در رنگ آمیزی از حقایق تاریخ است. حقیقت میتواند این باشد که خاندان اردشیر به ریاست پاپک در زمان اردوان پنجم در پارس که خودبه خود و از نخست پیوند چندانی با بدنه فرمانروایی اشکانیان نداشت از تنگناهای تنگناهای اردوان استفاده کرده و برای خود حکومت مستقلی را بنیان گذاشته است.
از مجموع منابع موجود چنین پیداست که پس از پاپک پسر بزرگتر او شاپورشاه اصطخر شده است. آنگاه نزدیک بوده است که برادران شاپور درگیر جنگ با یکدیگر شوند که شاپور ظاهراً با مرگی تصادفی میدان را خالی میکند. برادران دیگر نیز حکومت را به اردشیر میسپرند.
با توجه به همه منابع میتوانیم به این نتیجه برسیم که اردشیر در سال ۲۰۸ میلادی شاه پارس شد چون کتاب کوچک کارنامه اردشیر پاپکان از صافی ساسانیان گذشته است و در این کتاب به دست نشاندگی بابک اشاره شده است باید پذیرفت که پادشاهی خاندان اردشیر در اصطخر و پیرامون در مقام یکی از شاهکهای پارس بوده
است. البته به روایت کارنامه اردشیر بابکان با تأیید دربار اشکانی از این که اردشیر پس از رسیدن به قدرت برای جلوگیری از طغیان برادران همه آنهارا کشت باید نتیجه گرفت که قدرت گرفتن اردشیر در درون خانواده با یک دلی چندانی همراه نبوده و بیشتر با اعمال فشار انجام پذیرفته است. اردشیر خود را به سبب خویشاوندی با اردوان برای رسیدن به فرمانروایی محقتر از شاپور میدانست.
نخستین اقدام اردشیر تأسیس حکومتی نیرومند و یکپارچه در اصطخر و پارس بود و رهایی از حکومت ملوک الطوایفی و ایجاد حکومت مرکزی و وحدت ملی به قول طبری با رسیدن اردشیر به قدرت به کرمان تاخت و پس از دستگیر کردن بلایش برادر و رقیب اردوان و گماردن پسر خود که او هم اردشیر نامیده میشد، به مرزبانی کرمان به برانداختن فرمانروایان نواحی ساحلی رفت و آنان را کشت و به سراسر منطقه جنوب دست یافت و در گور فیروز آباد آتشکده و کاخ سلطنتی ساخت اردوان نگران از پیروزیهای اردشیر نیروفر شاه اهواز را مأمور دستگیری اردشیر کرد. اردشیر پس از تصرف اصفهان به جنگ شاه اهواز شتافت و او را شکست داد.
اکنون اردوان خود ناگزیر از رویارویی با اردشیر شد اما در نبردی سرنوشت ساز در محلی به نام هرمزدگان در ۲۸ آوریل ۲۲۴ هم تاج باخت و هم جان.
مجمل التواریخ با قاطعیت مینویسد که اردشیر به دست خویش اردوان را کشت کشت و طبری میگوید که اردشیر پیاده شد و سر اردوان را لگدمال کرد.
اردشیر پس از این پیروزی به تیسفون درآمد و ایالت بابل را نیز به اطاعت خود درآورد. با این همه باید که اردشیر پس از به دست گرفتن قدرت بیشتر عمر خود را برای استواری و نگهداری فرمانروایی خود در جنگ سپری کرده بوده باشد. بالأخره اشکانیان به رغم ضعف در ساماندهی حکومت مرکزی ۴۷۰ سال در ایران فرمان رانده بودند.
اردشیر خود حقیقت امر را با نگارههایی صخرهای که به یادگار گذاشته است به خوبی به تصویر کشیده است و نشان میدهد که منبعهای بومی و اسلامی یاد شده گاهی چندان هم به خطا نرفتهاند از اردشیر پنج نگاره بزرگ در دست است که وجود تاریخی او را بیدرنگ از میان افسانهها بیرون میکشند او در نگاره بزرگ فیروزآباد پیروزی خود را بر اردوان به تصویر کشیده است.
اردشیر در فیروزآباد با نگارهای که ۱۸ متر پهنا و حدود ۴ متر بلندی دارد یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ ایران را جاودانه کرده است. این رویداد در سه مجلس نبرد سواره به نمایش گذاشته شده است در مجلس سمت راست اردشیر اردوان نجم را به ۱ ضرب نیزه از اسب به پایین میکشد در مجلس میانی ولی عهد شاپور وزیر یا دبیر اردوان دارابنداد را از زین میکند و سرانجام در مجلس سوم جوانی پارسی که گمان رفته است که ندیم اردشیر است سواری ناشناس پارتی را از اسب کنده است و آهنگ خفه کردن او را دارد.
جالب است که در این نگاره هر یک از سه مرد پارسی اردشیر، شاپور و جوان به اصطلاح ندیم نشان ویژه خود را دارند نشان اردشیر دیهیمی است با نواری با دو
سر آزاد و آویخته که متمایل به پشت است نشان شاپور در مقام ولی عهدی تاجی است به صورت هلال ماه که بر پایهای به شکل T نشانده شده است و سرانجام نشان جوانک ندیم ظاهراً غنچهای است سوار بر نواری افقی از سرپوش ندیم پیداست که او جوانی بلند پایه است. این نشان در بخش بالایی کلاه خود مردی که در نگارهای در نقش رستم نقش بسته است و هرمز دوم (۳۰۲-۳۰۹ میلادی در حال کندن او از زین است نیز دیده میشود.
از سه دشمنی که در نگاره فیروزآباد به صورت مغلوب به تصویر کشیده شدهاند، تنها اردوان دارای نشان است که مانند نشان شاپور است منتها بدون هلال ماه و پایه T مانند آن.
در این نگاره تاج اردشیر کلاهی است به شکل عرق چین با دستمالی شال مانند که به صورت افقی در پشت سر مواج است حلقهای لابد زرین این کلاه و دستمال مواج و موی سر را در میان دارد. این دیهیم و تاج تا آخرین شاه ساسانی با دگرگونیهایی بسیار اندک محفوظ میماند و در حقیقت شناسه شاهان ساسانی است.
تاج گذاری و دیهیم ستانی اردشیر
اردشیر در سال ۲۲۴ میلادی تاج گذاری کرد و خود را شاهنشاه ایران خواند. در حالی که هرتسفلد گمان میکند که این تاج گذاری در معبد آناهیتای اصطخر انجام گرفته است، هینتس محل تاج گذاری را تیسفون میداند شاید انگیزه برداشت هینتس اهمیت تیسفون، پایتخت دیرین امپراتوری و نقش آن از نظر سیاسی بوده است اما با توجه به سنگ نگارههای مجلس دیهیم ستانی اردشیر از اهورمزدا در نقش رجب، نقش رستم و فیروز آباد، احتمال تاج گذاری در تیسفون ضعیف میشود اردشیر میتوانسته است با دیدن آثار هخامنشیان در پارس برداشتی از عظمت روزگاران دیرین داشته باشد و دست کم از حمله اسکندر و عاقبت کار داریوش سوم و یا دارای دارایان با آرایههایی افسانهای بیخبر نباشد.
با اینکه از جریان تاج گذاری اردشیر گزارشی نداریم خوشبختانه خود اردشیر این تاج گذاری و یا به تعبیر خود او این دیهیم ستانی را در فیروزآباد، در نقش رجب و سرانجام در نقش رستم در زیر آرامگاههای هخامنشیان در سینه صخره تاریخی جاودانه کرده است. هر سه مجلس دیهیم ستانی اردشیر به خوبی نشان میدهند که او چگونه تاج و تخت خود را موهبتی الاهی میداند.
در حقیقت نگاره پیروزی اردشیر بر اردوان پنجم در فیروزآباد بیانیهای است برای آیندگان همانند بیانیه داریوش در بیستون که در یک جمع بندی نهایی راست و دروغها و افسانهها را از صافی میگذرانند تصویر اهورمزدا در نگارههای آیین
دیهیم ستانی اردشیر برای جانشینان او به صورت سنت درآمد.
نگاره دیهیم ستانی اردشیر از اهورمزدا یا به لهجه پهلوی اورمزد (هرمز) در صخرهای در فیروزآباد در پشت تنگاب ظاهراً پس از ۲۲۶ میلادی و پس از تاج گذاری اردشیر با ۷ متر پهنا و ۳٫۷۰ متر بلندی ساخته شده است. در اینجا اهورمزدا در سمت چپ مجلس با دست راست دیهیم (فر) شاهی را که دو نوار پهن از آن آویخته است به اردشیر میبخشد اهورمزدا برسم مقدس را که در آیین زرتشت نقش مهمی دارد به دست چپ دارد که اغلب آن را دبوس انگاشتهاند.
اردشیر با تاج ویژه خود و بالایی درست برابر اهورمزدا در حال گرفتن دیهیم با دست راست جلو او ایستاده است. اردشیر دست چپ خود را نیز با سبابه خمیده به رسم احترام بلند کرده است. این شیوه از نگه داشتن دست در دیگر نگارههای ساسانی همچنان محفوظ میماند.
در این جا در پشت سر اردشیر ندیم و بادزن او متناسب با مقام با بالایی کوتاهتر قرار گرفته است. بر روی کلاه این ندیم نشان ویژه او که یک غنچه است دیده میشود. پشت سر این ندیم نیمه سمت راست مجلس را سه مرد ریشو پر کردهاند. اینها دست راست را به رسم احترام بلند کردهاند و دست چپ را روی دسته شمشیر خود نهادهاند. از این سه نفر نفر اول پشت سر ندیم به طوری که از کلاهش پیداست شاپور ولی عهد اردشیر است. اردشیر در زمان دیهیم ستانی (۲۲۶ (میلادی) میتواند ۵۰ تا ۵۵ سال داشته باشد. آن دو نفر دیگر در کنار شاپور را نمیشناسیم نبشته عمودی و کاملاً آسیب دیده پهلوی که در بالای محراب سمت راست اهورمزدا قرار دارد احتمالاً مربوط به دخمه بالای نگاره است و باید از سده ششم میلادی بوده باشد.
نگاره میانی نیز مجلسی است از آیین دیهیم ستانی اردشیر اهورمزدا با حلقه پادشاهی در دست راست و دبوس فرمانروایی در دست چپ در حال اعطای آنهابه شاه نقش شده است. شاه با دست راست در حال گرفتن حلقه شاهی دیهیم فر) از دست راست اهورمزدا است و انگشت سبابهاش را به نشانه احترام و اطاعت به طرف جلو دراز کرده است. اهورمزدا در این جا تاجی زرین و کنگره دار بر سر و دسته
برسمی در دست چپ دارد موی سر در بالای سر مانند یک کره به دقت جمع شده است و نشان شاهی به صورت دو سر دستمالی شال مانند که بر دیهیم او بسته شده در پشت سر مواج است. از آرایش و مخصوصاً از گردن بند زرین و همانند گردن بند شاه پیداست که مردی که پشت سر ندیم شاه ایستاده است شاپور ولی عهد است که ریشش فقط اندکی کوتاهتر از ریش شاه است. در این جا نیز به رسمی درباری دست چپ شاپور در آستین پنهان است.
در مجلس دیهیم ستانی نقش رستم که سالمتر مانده است و آن را می توان زیباترین نگاره اردشیر اول و یکی از زیباترین نگارههای دوره ساسانی به شمار آورد اهورمزدا و اردشیر سوار بر اسباند. این اثر کمی پس از نگارههایی که شرح دادیم پدید آمده است. در این جا مردی با کلاه زیر پای اسب افتاده است که باید اردوان آخرین شاه اشکانی باشد در زیر پای اسب اهورمزدا نیز شخصی برهنه افتاده است که در میان موهای ژولیدهاش سر چند مار نقش شده است که ظاهراً اهریمن است. اهورمزدا، در حالی که دسته برسم را در دست چپ دارد با دست خود در حال اعطای دیهیم شاهی به اردشیر دیده میشود طبق معمول اردشیر دست چپ را به رسم احترام بالا نگه داشته است و با دست راست در حال گرفتن دیهیم است. پشت سر شاه باز ندیم و بادزن شاه قرار دارد که با نشان غنچه روی کلاه او آشنا هستیم. بر اسب شاه نبشتهای به خط پهلوی و یونانی کنده شده است و در آن به اردشیر شاهنشاه ایران پسر پاپک از نژاد ایزدان اشاره شده است.
با این چهار مجلس دیهیم ستانی برای نخستین بار مستقیماً و از زبان خود شاهی باستانی با هنجار نگاه شاهی از روزگاران باستانی ایران به موضوع فرمانروایی و جایگاه خانواده او در نظام دربار آشنا شدیم. تردیدی نیست که در مجلس واقعی دیهیم ستانی مقامی روحانی دیهیم شاهی را به او داده و کلاه جهانداری بر سرش نهاده است. از این که اردشیر تا چه اندازه این موهبت را باور داشته است چیزی نمیدانیم اما این را
میدانیم که از این هنگام دین نقشی تعیین کننده در نظام حاکم بر ایران پیدا میکند و موبدان به اوج قدرت میرسند.
چنین است که اردشیر که خود به خاطر تولیت پدرش در معبد آناهیتای اصطخر که طبری آن را بیت نار اناهید میخواند و سرپرستی همه آتشکدههای منطقه از تربیتی مذهبی برخوردار بود دین برای نخستین بار در تاریخ ایران قدم به عرصه سیاست گذاشت. اگر این گزارش طبری که بابک را قیم علی بیت النار میخواند درست باشد ساسانیان از خانواده یک هیربد بودهاند.
در هر حال میتوان گمان برد که اردشیر خود نیز مردی مذهبی بوده است. او پیش از چیره شدن به اردوان پنجم نذر کرده بود در صورت پیروزی سر اردوان را از معبد اردشیر خوره خواهد آویخت. اردشیر از آغاز با روحانیان زرتشتی که در پارس از قدرت زیادی برخوردار بودند و این قدرت را تا آغاز اسلام حفظ کردند، رابطه خوبی برقرار کرد. برای نخستین بار در زمان اردشیر است که به عنوان موبدان مؤید بر میخوریم. ظاهراً به دستور اردشیر اول برای نخستین بار تمام دستوران و موبدان کشور برای تدوین اوستا گرد میآیند.
تنفیذ سلطنت از سوی بزرگان دربار به شاه در حال تاج گذاری نیز نشان دهنده ۴ نقش اردشیر در احیاء دین است. در نامه تنسر میخوانیم:
قبول کردی از خدای بزرگ عزی اسمه بر دین زرتشت که شهنشاه گشتاسپ بن لهراسف تقویت کرد و اردشیر بن بابک احیاء فرمود.
اینک به رغم اعتبار اصطخر به منزله پایتخت تیسفون، پایتخت اشکانیان همچنان پایتخت جانشین باقی ماند و سلوکیه که در مقابل تیسفون قرار داشت بازسازی شد و نام «وه اردشیر» (به اردشیر گرفت.
به گزارش دیو در هتره (الحضر) پایتخت امیرنشینی کوچک در بین النهرین پیشروی اردشیر متوقف شد ۲۲۷) میلادی) فتح همدان و ماد ظاهراً پس از حمله به
هتره صورت گرفته باشد. تصرف ارمنستان که تقریباً در تمام مدت فرمانروایی ساسانیان همچون ایالتی از ایران اداره میشد در آغاز کار ممکن نشد اردشیر به مرور خراسان مرو، خوارزم و بلخ را به تصرف خود درآورد و شاهان کوشان، توران و مکران خود با اعزام سفیر شاهنشاهی اردشیر را پذیرفتند.
نکته بسیار مهم این است که بافت یکپارچه اجتماعی اداری و سیاسی ایران در زمان ساسانیان هیچ شباهتی به بافت حکومتی و اداری از هم گسیخته اشکانیان نداشت. این مدیریت بزرگترین شاخص در فرمانروایی اردشیر بابکان است که بنیان گذار سلسلهای بود که ۴۲۵ سال تا ظهور اسلام بر ایران حکومت راند.
برخلاف زمان اشکانیان که ایالات کاملاً در اختیار ساتراپ ها بودند، اردشیر تشکیلات اداری کشور را متمرکز کرد و اداره امور کشوری را در ایالات به دست نجبای درجه دو یعنی دهقانان سپرد که پیوسته به شاهنشاه وفادار بودند. او همچنین شبکه اطلاع رسانی را منظم کرد اردشیر به طبقات اجتماعی نیز سامانی نو داد.
ساسانیان و ارمنستان
چنین پیداست که به هنگام انتقال قدرت از اشکانیان به ساسانیان، ارمنستان که تقریباً به دست شاهزادگان اشکانی اداره میشد توانسته بود بیشترین مقاومت را از خود نشان دهد. حتی خسرو اشکانی که بر ارمنستان فرمان میراند نه تنها از به رسمیت شناختن اردشیر سرباز زد بلکه با کشته شدن اردوان مدعی عنوان شاهنشاهی شد. ظاهراً خسرو آهنگ آن را داشته است که در جنگ اردوان با اردشیر به یاری او بشتابد و دست کم جان او را نجات بدهد اما در میان راه در آشور خبر کشته شدن اردوان را دریافت کرده بود خسرو با حمایت فیلیپ امپراتور روم هر از گاهی به آشور و خاک ایران
یورش میآورد. اما چون رومیان به سبب تعویض مکرر امپراتوران خود از حمایت خسرو دست برداشتند اردشیر بر آن شد که او را از میان بردارد و تکلیف خود را با دشمنی ناآرام روشن کند. به گزارش موسی خورنی که ظاهراً بر آگاتانگلوس، معاصر این رویدادها تکیه کرده است اردشیر با تطمیع شخصی به نام آناک از خاندان سورن او را مأمور کشتن خسرو کرد آناک در گریزی نمایشی به ارمنستان پناه برد و خسرو نیز به او پناه داد. آناک توانست پس از دو سال اقامت در نزدیکی خسرو او را بکشد.
از این که اردشیر برای از سر راه برداشتن شاه ارمنستان از همکاری یکی از اعضای خاندان سورن استفاده کرد میتوان به میزان اضمحلال در میان بلند پایگان اشکانی پی برد. سورن کسی بود که روزگاری تاج شاهی را در زمان اشکانیان بر سر شاه مینهاد و در اواخر فرمانروایی، اشکانیان شکست بزرگ و تعیین کننده کراسوس رومی از سپاه ایران با تدبیر و دلاوری این سردار بزرگ انجام پذیرفت.
اردشیر و روم
ساسانیان تقریباً در سراسر فرمانروایی خود درگیر جنگ با رومیان بودند. درباره آناک پس از کشته شدن خسرو در راه فرار به ایران با اعضاء خانواده خود به استثنای دو پسر در رودخانه ارس غرق شد. نقش یکی از پسران نجات یافته در سرنوشت آینده ارمنستان بسیار تعیین کننده است هواداران رومیان در ارمنستان تیرداد پسر خسرو را به پادشاهی ارمنستان برداشتند و کمک روم را خواستار شدند اما چون رومیان به سبب گرفتاری های داخلی آمادگی لازم را برای کمک رسانی نداشتند اردشیر به آسانی وارد ارمنستان شد و سپاه ناچیزی را که روم در منطقه داشت بیرون راند. بلند پایگان اشکانی ناچار تیرداد را برداشته و سر به قلمرو یونان گذاشتند. اردشیر نیز در این هنگام علی الحساب به تصرف ارمنستان بی فرمانروا بسنده کرد.
رومی ها از آنتیوخ (انطاکیه) سفیرانی را به دربار اردشیر فرستادند تا او را به یاد لشکر کشی های نرایان و سوروس بیندازند. اما این یادآوری ها در اردشیر کارگر نیفتادند. ناگزیر آلکساندر سوروس در سال ۲۳۱ میلادی به فکر یک لشکرکشی تدافعی
افتاد. سفیران رومی به هدف نرسیدند؛ در عوض ۴۰۰ سوار شیک پوش پارسی به بروبالایی فاخر با این پیام وارد آنتیوخ شدند که باید همه سرزمینها تا کاریه، ایونیه پونتوس و دریای اژه به ایران بازگردانده شوند سوروس که اعضاء این هیأت را که فقط حامل پیام فرمانروای خود بودند نمیتوانست بکشد اسیر جنگی نامید و آنهارا به فریگیه فرستاد.
در جنگی که در سال ۲۳۲ میان روم و سپاه اردشیر روی داد، سوروس سپاه خود را به سه جناح تقسیم کرد جناح اول دستور داشت که پس از تصرف ارمنستان به ماد حمله کند، جناح دوم مأمور عملیات در جنوب فرات و دجله و پیرامون اروندرود بود و جناح میانی که نیروی اصلی بود میبایستی به فرماندهی خود سوروس به بین النهرین رخنه کند. چون به این ترتیب سپاه روم تجزیه شده بود ایرانیان به آسیب پذیری آن امیدوار بودند این نقشه به زودی به سبب ترس سوروس از پیشروی تند و همچنین بی کمک ماندن دو جناح دیگر با شکست روبه رو شد.
رومی ها در شمال با تحمل دشواریهای فراوان از ارمنستان گذشته و تا حدود با موفقیت وارد ماد شده بودند همین که اردشیر شنید جناح جنوب نیز در حال رخنه به مرزهای جنوبی است بیدرنگ با برجای گذاشتن بخش کوچکی از سپاه در ماد که تنها برای رفع رجوع و سرگرم کردن سپاه روم در کوهستان کفایت میکرد، خود با سپاهی نیرومند به رویارویی جناح جنوب سپاه روم شتافت و آن را چنان تارومار کرد که تک و توک قادر به بازگشت به میهن شدند. در ماد هم پیشرفت سپاه روم متوقف ماند و سوروس که ظاهراً به سبب شیوع بیماری در سپاه خود ناگزیر از بازگشت به آنتیوخ بود، آن را نیز فراخواند اردشیر نیز صلاح را در این دید که به این پیروزی بسنده کرده و تن به صلحی عاری از شرایطی سخت بدهد.
پایان کار اردشیر
پایان کار اردشیر نیز مانند آغاز کار او در هالهای از ابهام پنهان است. مدت فرمانروایی او نیز متفاوت گزارش شده است فردوسی به اردشیر ۷۸ سال عمر میبخشد و چنین میداند که او در پایان عمر خود را پس از چهل سال و دو ماه از فرمانروایی کنار
کشیده و کار را به ولی عهد خویش شاپور سپرده است طبری مدت سلطنت اردشیر را ۱۴ سال ده ماه مینویسد. حمزه اصفهانی ۱۴ سال و شش ماه، مجمل التواریخ و القصص: ۱۴ سال و شش ماه میرخواند ۱۴ سال و پیش از آن ۱۲ سال)، آگائیاس مورخ ارمنی ۱۴ سال و ده ماه چون همهی مورخان پیرامون ۱۴ سال میچرخند، به گمان فردوسی حتماً از آغاز تا پایان کار سیاسی اردشیر را در مدنظر داشته است. همچنان که میرخواند نیز به ۱۲ سال پیش از فرمانروایی نیز اشاره دارد.
از آرامگاه اردشیر نیز مانند آرامگاههای شاهان اشکانی و دیگر شاهان ساسانی بی خبریم به گمان شاهان ساسانی را در دخمه قرار می داده اند.
شخصیت اردشیر
شخصیت اردشیر و نقش دین در اندام گرفتن فرمانروایی او پیروزی برق آسای او بر اردوان و تثبیت فرمانروایی بدون رقیب او میتواند نشان دهنده این برداشت باشد که اردشیر شخصیتی سرشناس مصمم موقع شناس قاطع و آشنا با اوضاع و احوال کشور بوده است. وحدت سیاسی بینظیری که اردشیر با فروپاشی اشکانیان در مدتی کوتاه فراهم آورد خود به خود از او شخصیتی بزرگ میسازد. حاصل همین است که مورخان دوره اسلامی اغلب اندرزها را به او نسبت میدهند و تلاش میکنند تا از او شخصیتی سازنده و چهرهای محبوب بسازند.
نگارههای دیهیم ستانی اردشیر از اهورمزدا در نقش رجب، نقش رستم و فیروز آباد نیز تأیید کننده همه منابعی هستند که او را مردی متکی به دین معرفی کردهاند. در نگاره دیهیم ستانی اردشیر برخلاف تأکیدهای شفاهی داریوش و به تقلید از او دیگر شاهان هخامنشی که سلطنت بخششی است از سوی اهورمزدا برای نخستین بار اهورمزدا به طور کامل به تصویر کشیده میشود هخامنشیان به تصویر سمبولیک و فروهری اهورمزدا به طور شناور در آسمان قناعت کرده بودند اما اردشیر به خدای ایران باستان
اندام رفتار و هنجاری انسانی و ملموس میدهد و نشان میدهد که چگونه فر یا دیهیم شاهی را از او ستانده است. او همچنین در سکههای خود خود را مردا پرست میخواند و آتش را که جانمایه مادی و نمادین آیین زرتشت است پشتوانه سکههای خود میکند. نام اردشیر آرته) خشتره نیز که به معنی فرمانروایی فضیلت و تقوی است، به گوهر اصلی تفکر و دکترین آیین زرتشت تکیه دارد فرقی چندان نمیکند که او این نام را پیش از رسیدن به قدرت داشته است و یا پس از آن برای خود گزیده است. مهم توجه خانواده او و یا خود او به این نام است و توجه به فرمانروایی فضیلت گوهر و جانمایه اصلی آیین زرتشت
هنگامی که حضور اهورمزدا را در نگارههای اردشیر میبینیم روایتهای گوناگون مورخان را که نیاکان او و خود او مدیریت معبد آناهیتای اصطخر را داشتهاند بهتر میسنجیم و به تصویر نسبتاً خوبی از جهان بینی اردشیر دست مییابیم. در این میان تنها نمیدانیم که این جهان بینی مصلحتی بوده است یا درونی مصلحتی بودن گرایشهای دینی در جانشینان اردشیر انکار ناپذیر است موبدان در زمان اردشیر به چنان قدرتی رسیدند که پیش از آن با آن بیگانه بودند قدرت موبدان بیش از اندازه بود و آنان خود به خود در مقام فرهیختگان کشور همه شغلهای دیوانی را که نیاز به سواد داشت در اختیار داشتند به قول اغراق آمیز فردوسی همه آبادی های مهم دارای آموزشگاه دینی و آتشکده بودند مسعودی با خاطری آسوده مینویسد که اردشیر دادگری را رسمی پسندیده و آیینی پسندیده کرد و او پیش قدم در تنظیم طبقات بود و شاهان پس از او از او پیروی کردند پیرامونیان اردشیر سه طبقه بودند. نخست اسواران و شاهزادگان بودند و جای اینان طرف راست پادشاه بود و ده ذرع از او فاصله داشت و اینان که همه از اشراف و دانشوران بودند نزدیکان و ندیمان و هم سخنان شاه را تشکیل میدادند. طبقه دوم که در ده زرعی طبقه اول جای داشت، مرزبانان و شاهان استانهای مقیم دربار و سپهبدان بودند. جای طبقه سوم نیز ده ذراع دورتر از جای طبقه دوم بود و اینان دلقکان و بذله گویان بودند که پستان فرومایگان و ناقص تنان را به میانشان راه نبود اردشیر بر این باور بود که برای شاه و مدیر و دانشور چیزی
زیان آورتر از آمیزش با فرومایگان نیست زیرا همچنان که آمیزش با فرزانگان به نکویی میانجامد هم سخنی با فرومایگان تباهی میآورد مسعودی در ادامه میگوید، اردشیر طبقات مردم را مرتب کرد به هفت طبقه تقسیم کرد و در پایان عمر معتکف معبد شد.
به قول دینوری اردشیر سخت مراقب رفتار و کردار خود بود و به کارهای کوچک و بزرگ خود شخصاً رسیدگی میکرد او برای شاهان پس از خود آیین نامه فرمانروایی نگاشت به نوشته مسعودی اردشیر با آرای سقراط و افلاطون آشنا بود مسعودی سپس لابد با تکیه بر اندرزنامههای ساسانی با اشاره به اندرزهای اردشیر شخصیتی دانا و مدبر از اردشیر میسازد در اندرزنامههای ساسانی هر جا که نیاز به پندی سازنده احساس میشد آن پند را به یکی از شاهان گذشته منسوب میکردند. اما این که بیشتر این پندها به منظور فراهم آوردن اعتبار منسوب به اردشیر است، میتواند نشان از شایستگی تاریخی او داشته باشد در پشت قهرمان رمان تاریخی اردشیر بابکان نیز که در زمان ساسانیان تألیف شده است شخصیتی استثنایی پنهان است. ظاهراً اردشیر فردوسی هم اردشیر اندرزنامهها و همین کارنامه اردشیر بابکان است.
منبعی سریانی تدوین شخصی به نام مشیحه زها در سده ششم میلادی، امکان بهتری را برای شناخت شخصیت اردشیر و تدبیر او در فرمانروایی فراهم میآورد. از این منبع در مجموع چنین بر میآید که اردشیر پس از پیروزی بر استانها به جای شاهک های مستقل مرزبانانی گمارده است که همه تابع و فرمانبر مرکزیت حکومت ساسانی بودند و در این منبع درباره نقش دین میخوانیم که برای پاسداری از ایزدان اردشیر فرمان داد تا آتشکدههای تازهای ساخته شوند در میان این ایزدان مهر از همه برتر بود و اردشیر پیروان دیگر دینها را وادار به ستایش از مهر کرد. همین پیوند دین با فرمانروایی بود که به اردشیر قوت و قدرت بخشید به این ترتیب برای نخستین بار دین با حکومت آمیخت و نخستین حکومت دینی ایرانیان پاگرفت و مغان و یا به عبارت دیگر موبدان و روحانیان حاکم بر همه هنجارهای جامعه شدند و نظام قبیلهای دیرین اهمیت خود را از دست داد.
یکی دیگر از ویژگیهای بارز اردشیر این است که او نخستین شاهی بود –
آگاهانه خود را بغ (خدا) نامید و در کنار نگاره خود در نقشم رستم نوشت
پیکر خدایگان مزدا پرست اردشیر شاهنشاه ایران که مینوی چهره (نهاد) از ایزدان دارد پسر خدایگان بابک
اگر آوازه اردشیر به بیرون از خاک اصلی ایران رخنه نکرده بود منابع سریانی به خدایگانی اردشیر اشاره نمیکردند به این ترتیب اردشیر نه تنها فرمانروای سیاسی کشور بود بلکه حاکمیت دین را هم مستقیماً در دست داشت و راحت میتوانست همراه اهورمزدا و زرتشت به محفلهای ساده عمومی سر بکشد و چون در هر حال توان اندیشه گماری و شگردسازی تودههای مردم کمتر از شاه درباریان و روحانیان بود، به آسانی آیین نامه جای قانون را میگرفت برنامه وحدت دینی وحدت فرمانروایی بر کشور بود. اما این دین نه تنها همان دینی نبود که زرتشت آورده بود بلکه با هر شاهی که میگذشت فاصله بیشتری از آن میگرفت اینک دیگر عزل شاه نیز به روش سنتی مانند دوره اشکانی غیرممکن بود عزل شاه مانند دوره پایانی فرمانروایی ساسانیان هنگامی ممکن شد که فساد دینی و اجتماعی و همچنین فساد حاکم بر شاهان و بلند پایگان به اوج خود رسید.
آثار مکتوب منسوب به روزگار اردشیر
ابن ندیم صفحه (۴۳۷ مطلبی درباره اردشیر دارد که نه میتوان آن را به کنار نهاد و نه می توان و به آن تکیه کرد
همین که زمام کلیه امور را به دست گرفت مردمانی را به هند و چین و روم فرستاد تا از کتابهایی که نزدشان بود نسخه برداری نمایند و به جستجوی مقدار کمی هم که در عراق بود برآمده و همه آنهارا جمع آوری کرده و از آن پراکندگی در آورده و اختلاف و تباینی که در آن بود برطرف کرد.
در هر حال کتابی از زمان اردشیر بر جای نمانده است تنها نشانههایی گاهی به اختصار و گاهی به تفصیل از اندرزنامه و کارنامه به ترجمه عربی و فارسی به ما رسیدهاند که از خط و ربط و هنجار نخستین آنهاپیش از ترجمه کوچکترین نشانی در دست نیست. تقریباً همه اندرزنامههای دوره ساسانی منسوب به اردشیر و انوشیروان
هستند. عهد اردشیر معروفترین اندرزنامهای است که منسوب به اردشیر است. جز این از عهد اردشیر به پسرش و رساله اردشیر در آیین کشورداری میتوان نام برد که هر دو منسوب به اردشیر هستند اما باید در نظر داشت که نمی توان این نوشتهها را با قطعیت تاریخی خواند مطالب این نوشتهها پند و اندرز و آیین نامه است و آنهارا به هر کسی میتوان منتسب کرد.
این مطالب را که به مرور جمع شده و به صورت مجموعهای کوچک فراهم آمدهاند و از اصل آنهاخبری نیست نمیتوان ادب دوره اردشیر و حتی ادب دوره ساسانی نامید. اما میتوان فکر کرد که هنجار مطالب و گرایش به اندرز از آن دوره ساسانی است.
اردشیر در نامه تنسر
به هنگام پرداختن به اردشیر نمیتوان از نامه تنسر موبد موبدان زمان او به گشنسپ شاه گیلان صرف نظر کند زیرا بسیاری از حقایق در نامه تنسر غوطه ور است. با این همه نباید پنداشت که نامه تنسر منبعی بیچون و چرا است.
بنابر روایتهای عربی و فارسی نامه تنسر برای به قدرت رسیدن اردشیر سهمی مهم داشته است تنسر زاهدی بوده است افلاطونی مذهب که با ترک تخت شاهی که از پدر به ارث برده بود گوشه گرفته و مردم را به ظهور اردشیر مژده میداده است و چون اردشیر برآمد رایزنی او را به عهده گرفت. چنین شد که همه از دم سر به چنبر فرمانش نهادند.
چون در این بخش تنها به برخی از اندرزهای اردشیر میپردازیم، یادآوری مجدد این نکته ضروری است که سندی بر از اردشیر بودن این اندرزها نیست و هدف تنها رسیدن به برداشتی است که در روزگار نگارش نامه از اردشیر وجود داشته است:
درباره سه گروه از گنهکاران یعنی از دین برگشتگان شورشیان و ستمکاران
اردشیر فرمود که از دین برگشتگان را به مدت یک سال به زندان افکنند و گاه به گاه فرهیختگان آنان را اندرز دهند با برهان زشتی رفتارشان را آشکار کنند. پس آنگاه اگر به راه افتادند که آزاد شوند و گرنه آنهارا بکشند از شورشیان علیه شاهان تنی چند را برای ایجاد وحشت و عبرت بکشند و برخی را زنده نگه دارند تا امید به عفو داشته باشند و مرعوب شوند. ستمکاران را چنان تنبیه کنند که آنان به رنج آیند ستمدیدگان به آسایش رسند. البته نه چنان که دزدی را دست ببرند که از این کار به هیچ کس سودی نرسد و تنها کاستی بزرگی در میان مردم فراهم میآید دزد و زانی را بینی ببرند و دیگر هیچ تا هم شرمگین شود و هم امیدوار به کار در سیاست کردن مردم نه باید چنان بود که از احساس امنیت پررو شوند و نه باید کاری کرد که راه آوارگی پیش کشند.
درباره اینکه چرا اردشیر ولی عهد خود را معرفی نمیکند گفته شده است که اگر ولی عهد معرفی شود او در انتظار محبت خواهد بود و اگر کسی به او احساس نزدیکی نکند به او کینه خواهد ورزید دیگر این که همواره مرگ پدر را انتظار خواهد کشید و دل از مهر پدر خواهد شست. علاوه بر این ولی عهد در معرض حسد و هلاک قرار خواهد گرفت. ولی عهد از خویشتن بینی عاصی خواهد و از عصیان خشم خواهد گرفت و از سر خشم راه تعدی پیش خواهد کشید و چون چنین شد به انتقام گرفتن از او مشغول خواهند شد تا هلاک شود.
آثار اردشیر
در گزارش تاج گذاری و دیهیم ستانی اردشیر به نگارههای سنگی او در بدنه صخرهها اشاره کردیم این نگارهها مشخصترین یادگارهای اردشیر هستند. رونق نگارگری در دوره اشکانی در کنارههای شرقی و غربی ایران یعنی در افغانستان امروزی و بین النهرین بوده است و گمان نمیرود که در درون ایران با فاصله حدود ۷۰۰ سالهای که از بنای تخت جمشید گرفتهایم دسترسی به هنرمندان سنگ تراش آسان بوده باشد.
علاوه بر سه نگاره دیهیم ستانی دو نگاره دیگر نیز از اردشیر به یادگار ماندهاند که از منابع اصلی تاریخ ساسانیان به شمار میآیند یکی از این دو نگاره عظیم (۱۸) متر در ۴ متر) مجلس پیروزی اردشیر بر اردوان پنجم در فیروزآباد است که شاید بتوان آن را نخستین نگاره اردشیر به شمار آورد.
جالب توجه است که مورخان دوره اسلامی به نام و همچنین ساخت و سازهای اردشیر بیشتر از دیگر شاهان ایران باستان اشاره کردهاند و پرداختهاند. برای نمونه اردشیر شش شهر بزرگ بنیاد کرد یکی شهر اردشیر خره فیروزآباد امروزی در فارس و شهر رام اردشیر و هرمزدان اردشیر که بزرگترین شهر اهواز خوزستان بود و شهر استاذ اردشیر اشا اردشیر فضیلت اردشیر شهر باستانی مسینه یا کرخای میشان، شهر فوران اردشیر بوران یا پران اردشیر در بحرین و شهر دیگری در استان موصل که خرزا دارد شیر نام د داشت» و یا «اردشیر شهرهای متعددی ساخت از جمله آنهااردشیر خره به اردشیر تجدید بنای سلوکیه بهمن اردشیر اشا اردشیر، رام اردشیر رام هر مزار د شیر هر مزار د شیر بودار دشیر و هشت اردشیر بهترین اردشیر، بهشت اردشیر] بصره امروزی بتن اردشیر تن اردشیر و در پشت نامهایی چون نرماشیر، گواشیر بهمنشیر، ریشهر روشهر و بوشهر نام اردشیر پنهان است.
پیداست که نباید این نکته را از نظر دور داشت که در همه موارد الزاماً چنین نیست که با نام شهری منسوب به اردشیر انگاشته شود که این شهر از نخست به صورت یک شهر سنتی با شارستان و دم و دستگاه متعارف ساخته شده بوده است. باید که بیشتر این به اصطلاح «اردشیریه ها هم مانند اسکندریههای اسکندر پادگان نظامی یا انبار آذوقه و یا معبد و آتشکدهای بیش نبوده باشند که به ضرورت ساخته میشدند و سپس با گذشت زمان به آبادی مسکونی و شهر تبدیل میشدند.
گاهی هم نام اردشیری دیگر مطرح بوده است. مثلاً درباره رام اردشیر کارنامه اردشیر بابکان گمان کردهاند که این شهر به وسیله هرمزد اردشیر نوه اردشیر و پسر شاپور اول ساخته شده است. بخشی از این شهر ویژه بازرگانان و سوداگران بود که در دوره اسلامی سوق الاهواز نام گرفت گاهی نیز نام شهری به مناسبتی دگرگون شده است: هنگامی که عضدالدوله میخواست به گور اردشیر خره (ارتشیر گدمن) برود چون کراهت داشت که به گور برود به فیروزآباد تغییر داد نام اصلی این شهر در کارنامه اردشیر بابکان آمده است. در حقیقت آنچه را که کارنامه اردشیر بابکان مینویسد که اردشیر در این جا ور (اصطخر) بزرگی کند و آب آن را به چهارسوی در پیرامون روان کرد و در این جا علاوه بر آبادانی بسیاری روستا، آتش بهرام نشاند، در فیروز آباد می توان بازیافت
گزارش حمزه اصفهانی درباره تقسیم آب بسیار جالب توجه است: «آبهای اصفهان را به دست مهر پسر وردان قسمت کرد و همچنین آبهای وادی خوزستان را نیز قسمت فرمود و از آب آن نهرها جدا ساخت از جمله نهر مشرقان (مسرقان یا گرگر که به فارسی اردشیرکان گویند.
فیروزآباد باید شهر تاریخ دانست. از قرائن پیداست که این شهر پس از پیروزی اردشیر بابکان بر اردوان پنجم برای استقرار پایتخت بنا شده است. شهر به تقلید از پارتها و سنت دیرین آریاییها به شکل دایره بود و پیرامون خود دو بارو با خندقی در میان داشت که هنوز هم قابل بازشناسی است چهار دروازه به چهار خیابان اصلی که در مرکز شهر مانند یک صلیب همدیگر را میبریدند گشوده میشدند. در مرکز شهر دایره دیگری به قطر ۴۵۰ متر با بارو و دروازههای ویژه خود بناهای شهر را در میان میگرفت.
درست در مرکز هندسی شهر که در دوره اسلامی گور نامیده شده است رد پای
برجی با قاعدهای چهارگوش قرار دارد. طول هر ضلع قاعده برج حدود ۱۱ متر و ارتفاع آن حدود ۳۳ متر است. این برج که با سنگ و آهک با اندام و ساختاری که دارد، نمونهای است منحصر به فرد هنوز با قاطعیت نمیدانیم که برج فیروز آباد یک آتشدان بوده است یا برجی بوده است برای دیده بانی یا خبر رسانی پلکانی مارپیچی در بدنه بیرونی برج مانند مناره مسجد نمایشگاه تهران به بالای آن که با آهنگی آرام باریکتر میشود منتهی میشده است.
از اردشیر در ۵ کیلومتری شمال اردشیر خوره کاخی برجای مانده است مستطیل شکل با سه گنبد و ایوان در پشت ایوانی عمیق که سقف آن از دو گنبد تشکیل شده است سه تالار در کنار هم قرار گرفتهاند که با راهروهای درازی به یکدیگر میپیوندند راه پلهای در شمال شرقی که با در مخصوص خود با صحن کاخ مربوط میشود به دو طبقه فوقانی که اتاقهای آن بر روی راهروها و در فضای میان گنبدهای عظیم ساخته شدهاند منتهی میشود در میان نیمه جنوبی کاخ حیاطی مربع شکل با دو ایوان روبه رو قرار دارند پیرامون این حیاط تالارهای بزرگی با سقفهای گنبدی ساخته شدهاند.
در یا کاخ معروف به قلعه دختر در پیچشی از تنگ آب بر گرده صخره آهکی در شمال اردشیر خره ساخته شده است که از هر سوی با بارویی استوار در امان است. قلعه دختر هماهنگ با صخره پایه خود و به تبعیت از آن در سه سطح یا تخت مختلف ساخته شده است. ورودی قلعه در تخت نخست قرار دارد که حیاطی است با راه پلهای چهارگوش و پلههایی به عرض دو متر که در ارتفاع ۱۰ متری به تخت دوم منتهی میشود. تخت دوم حیاطی است مستطیل شکل که در سه سوی خود اتاقهای بزرگی با سقفهای گنبدی دارد. سوی چهارم این حیاط پلکانی بوده است که پلکانی به تخت سوم یا بخش اصلی بنا یعنی اتاقهای نشیمن و تالارهای تشریفاتی در بالا منتهی می شده است. در این جا نخست ایوانی قرار داشته است به بزرگی ۱۳٫۹۵ در ۲۳٫۳۰ با اتاقهای بزرگی با سقف گنبدی در دو سوی خود پشت ایوان تالار اصلی به شکل دایره و با گنبدی عظیم قرار گرفته بوده است. سرانجام دو طبقه بالای تالار دایره مخصوص اتاقهای خصوصی بوده است.
در پایین دست قلعه دختر یک کیلومتر مانده به تنگ آب دو تا از نگارههای مهم
ساسانی بر بدنه صخره کنده شدهاند یکی مجلس دیهیم ستانی اردشیر اول از اهورمزدا برای قانونی کردن فرمانروایی است و دیگری مجلس پیروزی اردشیر بر اردوان
نگاره اردشیر اول در سلماس
نگاره اردشیر در سلماس که حدود ۵ متر پهنا و ۲٫۵۰ تا ۲٫۸۰ متر بلندی دارد، از دو مجلس همانند در یک مجلس درست شده است. در هر دو مجلس مردی سوار بر اسب و مردی ایستاده در جلو اسب دیده میشود سوار سمت چپ سوار جلوتر) اردشیر اول است و سوار سمت راست پسر او شاپور که در مقام ولی عهد همان رخت و کلاهی را دارد که پدر پوشیده
یکی از پرسشهای بیپاسخ مانده در پیوند با نگارههای ساسانی وجود چیزی گلوله مانند است به بزرگی سر انسان که همواره از کمر اسب آویخته است.
هیچ یک از گمانهایی که تاکنون رفته است نتوانسته است حتی صاحب گمان را ارضا کند. کر پورتر که برای نخستین بار طرحی از نگاره سلماس تهیه کرد بر این باور بود که این گلوله مانند اسب را در هنگام حرکت تحریک به شتاب میکرده است. هینتس نخست. فکر میکرد که با این وسیله خاک به چشم دشمن پاشیده میشد اما چهار سال بعد از این برداشت فاصله گرفت.
با توجه با این که این وسیله تنها نگارههای اهورمزدا و شاهان ساسانی و ولی عهد شاپور و ندیم اردشیر و اردوان پنجم در حال نبرد با اردشیر (فیروزآباد) را همراهی میکند می توان به آیینی بودن این وسیله توجه داشت. شاید بتوان این وسیله را با اختیاط محل نگهداری آتش مقدس دانست دست کم در مورد شاهان ساسانی میدانیم که آنان به هنگام سفر و جابه جایی آتش مقدس را با خود همراه داشتند تا در منزل جدید به کمک آن آتش جدیدی را بیافروزند با نشانههای موجود در نگارهها جنس این وسیله از فلز بوده است در نگاره شاپور اول در داراب به خوبی پیداست که وسیله مورد نظر ما به کمک یک زنجیر از بدن اسب آویزان است.
فصل سوم
شاپور اول
افسانه و تاریخ
با داستان زاده شدن افسانهای شاپور آشنا هستیم. ظاهراً اردشیر پس از گشودن هتره، در روزهای پایانی عمر خود در سال ۲۴۲ میلادی پس از سپردن تخت شاهی به تنها پسرش شاپور در گذشته است. آخرین سکههای اردشیر که در آنهاشاپور را هم همراه دارد گواهی میدهند که شاپور در پایان عمر پدر با او حکومت میکرده است و یا دست کم زمام بسیاری از کارها را در دست داشته است.
اردشیر چنان سامانی به فرمانروایی تازه تأسیس خود داده بود که پسر او میتوانست بدون کوچکترین دغدغهای دست به کار شود با همه ماتی تصویر فرمانروایی اردشیر شاپور وارث حکومتی بود که گویی پشتوانهای از چندین نسل دارد و به همین زودی فراموش شده است اشکانیان ۴۷۲ سال بر ایران فرمان راندهاند. سنگ نبشته شاپور بر بدنه کعبه زرتشت در نقش رستم نیز که نمونه کوچکتری از سنگ نبشته داریوش در بیستون است و باید آن را دومین سند غیرقابل تحریف تاریخ ایران باستان خواند به برداشت ما از قدرت بیچون و چرای فرمانروایی شاپور کمک میکند.
درباره حکومت طولانی شاپور جز مطالبی در حاشیه چیزی نمیدانیم تنها سنگ نبشته های او هستند که اندکی پرده از روی زندگی سیاسی و اجتماعی او بر میکشند.
شاپور که در سال ۲۴۲ میلادی از سوی پدر مأمور جنگ با سپاهیان روم شده
بود، نه تنها در این مأموریت بین النهرین را در نوردید بلکه تا آنتیوخ (انطاکیه) پیش رفت و این شهر پراهمیت را گشود اما دیری نپایید که رومی ها او را وادار به بازپس دادن آنتیوخ کردند. او در نبرد رأس عین شکست خورد و حران و نصیبین را که تازه تصرف کرده بود از دست داد رومی ها به دنبال این پیروزی و با درگذشت سردار خود تیمسیتوس یا میسیتوس این امید را که به زودی سر از تیسفون در خواهند آورد از دست دادند. گوردیان سوم امپراتور روم بر آن شد تا شخصاً سپاه روم را فرماندهی کند اما در شورشی نظامی به رهبری فیلیپ، سردار رومی در روز یازدهم فوریه ۲۴۴ میلادی در کرانه فرات در جایی که امروز بغداد قرار دارد کشته شد و سردمدار شورش به نام فیلیپ عرب به امپراتوری رسید که با شتاب تصمیم به صلحی ناخواسته با شاپور گرفت تا بیدغدغه هر چه زودتر خود را به مسند قدرت برساند.
در نتیجه در پیمان صلحی که بسته شد بین النهرین و ارمنستان نیز به ایران تعلق یافت به این ترتیب این پیروزی را که ناشی از درگیری دشمن با مسائل درونی خود بود میتوان نخستین کار بزرگ شاپور اول به شمار آورد که طی آن محلی را هم همان گونه که در سنگ نبشته کعبه زرتشت اشاره میکند پیروز شاپور نام نهاد. اما از نخست پیدا بود که شرایط صلح به مذاق رم خوش نیامده است و فیلیپ عرب ناچار از شکستن پیمان خواهد شد.
پس از پیمان صلح مدتی طولانی و تا سال ۲۵۸ میلادی هیچ گونه گزارشی نداریم که برخوردی میان ایران و روم روی داده باشد. بنابراین از ساسانیان هم بی خبریم زیرا معمولاً از ایران باستان هنگامی خبری شنیده میشود که جنگی با غرب (یونان و روم) در میگیرد و مورخان یونانی و رومی آن را در پیوند با تاریخ خود گزارش میکنند.
پس از آرامشی ۱۴ ساله در سال ۲۵۸ میلادی سپاه ایران سر از سوریه در آورد. کاپادوکیه را ویران میکند و ادسا را محاصره کرد والرین امپراتور کهنسال روم، خود ناگزیر از رویارویی با شاپور پیمان شکن شد والرین در آغاز چندان ناموفق نبود اما در
سال ۲۶۰ میلادی با لشکر طاعون زده و ضعیف او در کاپادوکیه رو به رو میشویم که در راه ادسا برای رهانیدن این شهر از محاصره شاپور است.
سپاه ضعیف والرین به محاصره سپاه پرنیروی ایرانی درآمد و تنها شمار کمی موفق به فرار شدند و بقیه همراه امپراتور والرین به اسارت افتادند. نظری دیگر بر این است هنگامی که والرین از رهایی مأیوس شد مبلغ هنگفتی را در برابر آزادی خود به شاپور پیشنهاد کرد اما شاپور که متوجه تنگای والرین شده بود، مدتی سفیران او را معطل کرد و سپس خواست که والرین شخصاً برای گفت و گو درباره صلح به حضور برسد. سرانجام والرین که از سوی سپاهیان خود زیر فشار قرار داشت از سر خامی با این درخواست موافقت کرد و با همه سپاه خود و چند تن از بلند پایگان و سناتورهای رومی و سرداران اسیر شاپور شدند که به نوشته خود شاپور در سنگ نبشته کعبه زرتشت به فارس و پارت و خوزستان فرستاده شدند. بخشی از سپاهیان روم هم به ماکرینوس پیوستند که خود را امپراتور روم خوانده بود. در این هنگام شاپور خود را با نامیدن کیریادس یا ماریادس که مطیع او بود به امپراتوری روم خود را قدری مطلق العنان میدید نظری هم وجود دارد که والرین با ملاحظه موقعیت نابسامان خود و از بیم شورش رومیان با میل شخصی تسلیم شاپور شده است و متصرفات آسیایی رومیان بی آن که مانعی بر سر راه باشد میدان تاخت و تاز سپاه ایران قرار گرفته است.
به هر روی واقعیت تاریخی این است که شاپور والرین را دستگیر کرده است و او را به صورت نگاره در سینه سنگ در نقش رستم و بیشاپور به نمایش گذاشته است و در بیانیه بسیار مهم خود در بدنه کعبه زرتشت از این پیروزی سخن رانده است.
پیداست که اسارت امپراتور روم در دربار ایران در جهان آن روزگاران انعکاسی بسیار بزرگ یافته است و رفتار با او پس از خشونتهای طبیعی نخستین همراه با رأفت بوده باشد. این هم پیداست که زندگی امپراتوری سالخورده نمیتوانسته است در سرزمینی کاملاً بیگانه و دور از ناز و نعمت رم چنگی چندان بر دل زند!
شاپور پس از بازگشت از جبهه
شاپور پس از پیروزی بر والرین به تیسفون بازگشت اما شگفت انگیز اگر ضعف شاپور را به هنگام بازگشت ناشی از سرمستی او از پیروزی ندانیم باید او را بر والرین به پای شانس بنویسیم تا ضعف دشمن رومی.
هنگامی که شاپور به سوی سپاه روم میرفت آذینه (أدناتوس ” منابع غربی) شاهک عرب تدمر پالمیرای منابع غربی در خاک سوریه امروزی برای چاپلوسی سفیرانی را با هدیههایی گران بها نزد شاپور فرستاده بود و شاپور نیز از سر غرور شاید ناراضی از لحن نامه اذینه با رفتاری اهانت آمیز از پذیرفتن هدیهها خودداری کرده بود.
اینک آذینه در راه بازگشت شاپور برای جبران اهانت به سپاه ایران حمله کرد و نه تنها بخشی از غنایم جنگی در اختیار شاپور را به چنگ آورد بلکه تنی چند از اعضاء حرم همراه او را نیز اسیر کرد. او همچنین با استفاده از غیبت رومی ها تصمیم به گسترش فرمانروایی خود گرفت.
بهانه برای اذینه مهیا بود. او برای گرفتن انتقام والرین محبوس به بین النهرین حمله کرد. شهرهای حران و نصیبین تسلیم او شدند و اذینه فرمانداران اسیر را نزد گالینوس فرستاد. او سپس از دجله گذشته و رو به سوی تیسفون نهاد و حتی شاپور را وادار به فرار کرد تیسفون محاصره شد اما با کمک ساتراپهایی که از هر سو به کمک پایتخت شتافته بودند سپاه مهاجم کاری از پیش نبرد و گذینه به گسترش قلمرو خود در بین النهرین بسنده کرد و گالینوس به پاس این که تنها او شکست روم را جبران کرده بود به او عنوان آوگوستوس داد.
این رویدادها سبب شد که برای مدتی کوتاهی ایرانیان و رومیان دست از یکدیگر بردارند با این که اذینه پس از چند سال حکومت در یک توطئه خانوادگی کشته شد، شاپور دیگر جرات حمله مجدد به پالمیرا را نداشت. جالب است که زنوبیا (زینب؟) بیوه اذینه که جانشین او در فرمانروایی جدید شده بود، چند سال دیگر از
آسیای صغیر تا مصر اعمال قدرت میکرد او حتی در سال ۲۷۱ میلادی عنوان قیصر را برای خود برگزید. سرانجام آوگوستوس، آئرلیانوس (اورلیان)، امپراتور نیرومند روم همه توان خود را به کار گرفت تا دوباره قدرت را در آسیای مقدم به دست آورد. او در سال ۲۷۳ میلادی به حکومت پالمیرا پایان داد و شهر را به کلی ویران کرد.
زنوبیا پیش از از دست دادن قدرت با شاپور پیمان دوستی بسته بود. از این روی شاپور پیش از سقوط پالمیرا نیرویی کمکی برای زنوبیا فرستاد که سپاه روم شکست خورد. این نبرد را باید آخرین حرکت نظامی شاپور به شمار آورد. پس از نابودی پالمیرا امپراتور آئرلیانوس با هرمز اول جانشین شاپور پیمان صلح بست.
در روزگاری این چنین بود که مانی با تفکر و برداشت ویژه خود از دین آغاز به فعالیت عقیدتی کرد که کمی پایینتر پس از آشنایی با گردر موبد مخوف به آن خواهیم پرداخت.
منابع بومی از این رویدادها گزارش چندانی ندارند. طبری و ابن اثیر در خبری بسیار کوتاه علت بازگشت شاپور را به ایران سامان دادن به وضع خراسان میدانند و مینویسند که شاپور پادشاه روم را در جندی شاپور گندی شاپور ماندگار کرد.
پیداست که در زمان شاپور علاوه بر مسئله روم فرمانروایی گسترده ساسانی تحرکاتی دیگر نیز داشته است که گزارش نشدهاند. طبری پس از آوردن دو سه افسانه مینویسد: «آنگاه از سوی خراسان خبرها آمد که باید بدانجا میشد و آهنگ خراسان کرد و کار آنجا را سامان داد اما شاپور در سنگ نبشته های خود، دست کم سرفصل کارهای مهم خود را آورده است.
گردر
با وجود دو شخصیت بزرگ دینی مانی و گردر در زمان شاپور از چگونگی دین و نقش شاپور در امور دینی اطلاع مستقیمی نداریم به مانی در بخش بعدی خواهیم
پرداخت برای گردر نیز به خاطر نقشی استثنایی و تعیین کنندهای که او در دوره ساسانی دارد، ناگزیر از داشتن بخشی ویژه هستیم اما در این جا موقتاً به آغاز کار او در زمان شاپور میپردازیم که در زمان هفت فرمانروای ساسانی در سده سوم میلادی حضور داشت.
گردر به معنی برنده توجه شود به نشان کلاه او که یک قیچی است که به اشتباه کرتیر مینویسند روحانی بلند پایه شگفت انگیز مقتدر پرنفوذ و مخوفی است که در ایران پیش از اسلام پس از شاه تنها شخصی است که از خود سنگ نبشتهای بزرگ بر بدنه کعبه زرتشت در نقش رستم بر جای گذاشته است و در این نبشته های سیاسی – مذهبی خود روند کار خود و برنامه مذهبی شاهان ساسانی به سرپرستی خود را گزارش کرده است. او در زمان بنیان گذار فرمانروایی ساسانی روحانی سادهای بود و در زمان شاپور اول بود که نظارت بر کارهای مربوط به مغان مغوستان) را بر عهده گرفت. او خود درباره آغاز کار خود در سنگ نبشته کعبه زرتشت مینویسد:
ا. و من گردر موبد چون به ایزدان و شاپور شاهنشاه خوب پریستار و خوشکامه بودم مرا بدان سپاس که به ایزدان و شاپور کرده بودم، آن گاه شاپور شاهنشاه برای کردگان یزدان کارهای دینی در دربار و شهر به شهر کشور به کشور یا استان به استان جای به جای در همه شهرها به انجمن مغان (مغوستان) کامکار و فرمانروا کرد و به غلامان شاپور
۲ شاهنشاه و همپشتی ایزدان و شاهنشاه شهر به شهر جای به جای بس کردگان یزدان افزایش گرفت و بس آذر ورهران (آتشکده بهرام) نهاده شد و بس مغمردان خوشبخت و آبادان بودند و بس آذران (آتشکدهها و مغان را پادخشیر آوشت وقف نامه و مستمری مهر کرد و هرمزد و ایزدان را بزرگ سود رسید و اهریمن و دیوان را بزرگ گزند بود. و این چند آذر (آتشکده) و کردگان یزدان که بنوشتم، انجام آن را
شاپور شاهنشاه پیش در حضور شاهزادگان واسپوهرگان به من سفارش کرد که این بن خانه سرزمین مام میهن؟ ترا بود چنان کن که دانی برای ایزدان و ما بهتر است و در وصیت نامهها و پادخشیر
وقف نامه از گزارشهایی که در زمان شاپور شاهنشاه در دربار و هم شهرها جای به جای کرده شد در آن چنین بر نبشته است که «گردر هیربد و پس از آن شاهپور شاهنشاه به گاه بغان شد.
چنین پیداست که کردر در زمان شاپور که به اندازه پدر توانایی برخورد با مسائل دینی را نداشته است و ناگزیر این مسائل را به کردر سپرده است. کردر با انتصاب به مقام هیربدی از سوی شاپور اول همه اهرمهای دینی را که به وزنههای سیاسی منتهی میشدند به دست گرفت به هنگام پرداختن دوباره به گردر درباره «بن خانهای که او در بند سه از سنگ نبشته خود به آن اشاره میکند صحبت خواهیم کرد.
مانی
بیتردید آنان که نگران دگرگونی آموزههای دینی در آغاز کار ساسانیان بودند و نیاز به نوسازی دین را احساس میکردند در انتظار فرصتی بودند تا به تجدید نظر در برداشتهای دینی بپردازند و تفسیری نو از دین را فراهم آورند. مانی و مزدک دو نمونه درخشان از این تحول اجتماعی و فکری هستند که فعلاً مزدک را تا قباد و انوشیروان به حال خود رها میکنیم.
مانی از پدری به نامهای پاتک پتیگ (فتق) از همدان و مادری به نام میس (یا او تاخیم و مرمریم حدود سال ۲۱۵ میلادی (۲۱۶) یا (۲۱۷) در زمان آخرین فرمانروای اشکانی در شمال بابل متولد شد و در سال ۲۷۶ فقط چند سال پس از درگذشت شاپور در زندان گردر در زمان بهرام اول ساسانی به گناه زندیق (زندیک، تفسیر کننده) کشته شد.
مانی فقط ۲۶ روز در بند بود و در این مدت هر روز زنجیرهای او را تنگتر کردند تا سرانجام جان سپرد. معروف است که سر او را پس از مرگ بریدند و تن او را با کاه انباشتند و از دروازه گندی شاپور آویختند از این روی این دروازه به دروازه مانی معروف شد.
مانی در حدود ۲۴ سالگی (۲۴۰) میلادی در زمان اردشیر بابکان مدعی پیامبری
شد. نخستین پشتیبان او فیروز پسر اردشیر بود پس از درگذشت اردشیر مدتی نیز شاپور که ظاهراً بر خلاف پدر عقیده چندانی به سختگیری در کارهای دینی نداشت از او حمایت کرد و حتی در سفرهای جنگی خود او را همراه برداشت. در نتیجه همین حمایت است که یکی از کتابهای مانی شاپورگان نامیده شده است. اما سرانجام شاپور از حمایت دست برداشت و زیر فشار روحانیان و به ویژه گردر او را به خارج از ایران تبعید کرد. مانی در حال تبعید از هند و ثبت و چین دیدن کرد و علاوه بر تبلیغ بر مطالعات خود افزود. او با درگذشت شاپور به ایران بازگشت و از حمایت هرمز شاه ساسانی برخوردار شد. سرانجام گردر که اینک به روحانی و سیاستمداری مخوف دوره ساسانی تبدیل شده بود در زمان بهرام اول به بهانه پاسداری از آیین زرتشت کار او را ساخت. پیداست که پرداختن به مانی و کار بزرگ عقیدتی او بیرون از برنامه این کتاب است و در اینجا به قدر نیاز و در پیوند با روزگار شاپور به او پرداخته میشود.
مانی نگارگری را ابزار تفهیم تعالیم خود کرد او کتابهای زیادی نوشت که به تصویر نیز آراسته بودند. چنین است که مانی را نقاش نیز مینامند. جهان بینی یا آیین و یا به تساهل دین مانی که آمیزهای از دینهای زرتشتی مسیحی بودایی و همچنین یونانی است پس از او از تبت تا اروپا گسترش یافت دین مانی بر دو عنصر تاریکی و روشنایی تأکید دارد و از لذائذ دنیوی مانند ازدواج و خوردن گوشت و نوشیدن شراب رویگردان است و تزکیه نفس را تنها راه رستگاری میداند.
در گزارش فرمانروایی قباد و انوشیروان و مسئله مزدک یک بار دیگر به مانی بازخواهیم گشت تا ببینیم که چرا مانی با این که دامنه فعالیت او بسیار بزرگتر از مزدک بود هرگز در ایران به شهرت و محبوبیت مزدک دست نیافت و چرا حتی در دوره اسلامی برخی از نهضتهای مردمی در نخستین سدههای پس از ساسانیان تفکر مزدک را جان مایه برنامههای خود قرار دادند اما تقریباً هرگز سخنی از مانی به میان نیامد.
درگذشت شاپور
شاپور نیز ظاهراً مانند پدر پیش از مرگ تخت شاهی را به پسرش هرمز سپرده و سپس در گذشته است ۲۷۰) یا ۲۷۳ میلادی بر خلاف اردشیر اشاره به شخصیت شاپور کمتر از ناچیز است.
مدت فرمانروایی شاپور ۳۰ تا ۳۱ سال گزارش شده است حمزه اصفهانی ۳۰ سال و ۱۵ یا ۲۸ روز آگائیاس: ۳۱ سال میرخواند و ابن اثیر ۳۱ سال و ۶ ماه و ۱۵ روز و فردوسی ۳۰ سال و دو ماه
آثار شاپور
فعالیتهای ساختمانی
شاپور ظاهراً از اسیران رومی برای ساخت برخی از بناهای خود از آن میان گندی شاپور با نخستین مجتمع علمی ایران استفاده کرده است. طبری مینویسد که شاپور والرین را به ساختن بند شوشتر سد قیصر واداشت و او بند را به کمک رومیان همراه خود ساخت و پس از فراغت از بنا آزادی خود را خواستار. شد.
ویرانه بسیار باشکوه این بند دو منظوره که تلفیقی است از پل و سد هنوز در نزدیکی شوشتر قرار دارد.
به نوشته گیرشمن والرین به همراه اسیران رومی گندی شاپور را از روی طرح اردوگاهی نظامی ساخته است. امروز ما میتوانیم با همین اطلاعات اندکی که مخصوصاً از دوره انوشیروان داریم به تصویری مات از نخستین مرکز علمی شناخته شده ایران دست یابیم. در مجتمع گندی شاپور بود که ترجمه کارهای هندی و یونانی آغاز شد و در روزگار انوشیروان به اوج خود رسید به موقع خود یک بار دیگر به جندی شاپور بازخواهیم گشت.
فردوسی از جندی شاپور و شاپور گرد نام میبرد و اشارهای دارد به کهن دژی در نیشابور شهری که نامش در پیوند با شاپور است. ابن اثیر شهر فیروز شاپور (انبار) را به این شهرها میافزاید اما شهرهایی که حمزه اصفهانی از آنهانام میبرد خیلی بیشتر است: نیشابور بیشاپور شاد شاپور (میشان) به از اندیوشاپور بهتر از انطاکیه شاپور) شاپور خواست بلایش شاپور و فیروزشاپور
یادگارهای شاپور در بیشاپور
چنین پیداست که شاپور به شهرسازی توجهی خاص داشته است. بیشاپور یکی از شهرهایی است که شاپور آن را مشرف بر چشم انداز فیروزآباد برای پایتختی خود ساخته است و به خوبی توجه او را به شهرسازی نشان میدهد از نام شهر هم که اگر آن را به درستی معنی کرده باشیم به شاپور شهر زیبای شاپور چنین برداشت میشود. شاید هم بیشاپور را باید خداونگار شاپور دانست مانند بیدخت در نزدیکی گناباد در خراسان که هنوز هم فکر میکنم که باید بغدخت ایزدبانو باشد. قلعه دختر شوراب در نزدیک بیدخت گواه این برداشت است. گیرشمن این شهر را ورسای ساسانیان مینامد. شهری ۱۵۵ هکتاری چهارگوش که از یک سوی مانند تخت جمشید بر کوه تکیه کرده است و دژی برای حفاظت از شهر داشت و بقیه آن را بارو و خندق و رودخانه در میان گرفته بود.
کاخهای سلطنتی بیشاپور در سمت شرقی شهر ساخته شده بودند که تأسیساتی زیرزمینی لابد برای کارهای مذهبی در کنار داشتهاند تالار بزرگ کاخ اصلی که با قلوه سنگ و ساروج ساخته شده بوده است مربعی است به ضلع ۲۲ متر که گنبدی با بیش از ۲۵ متر ارتفاع بر آن سوار بوده است که چهار ایوان سه اتاقه در پیرامون داشته است. در حقیقت نمونه خوبی از ساختار بنای چهار ایوانی ایران که در زمان اشکانیان هم با آن روبه رو بودیم ۶۴ طاقچه گچ بری شده دیوارهای تالار اصلی را با رنگهای تند سرخ و زرد و سیاه زینت می داده اند. طرح این گچ بری ها تا حدودی تحت تأثیر
نقشهای تزیینی هنر یونان قرار دارند امروز یکی از این طاقچههای زیبا زینت بخش موزه لوور است.
در قسمت شرقی تالار اصلی کف تالاری سه ایوانی که حیاطی بزرگ را در کنار داشته است از سنگ بوده است که در حاشیه خود حاشیهای از موزائیک با ترکیبی از عناصر ایرانی و رومی داشته است مجلسهای تزیینی این کف که از نمونههای منحصر به فرد در ایران هستند بیشتر به مجلسهای یک مهمانی بزرگ درباری میمانند بانوان بلند پایه برخی بادبزن در دست بر بالش تکیه دارند و بعضی با لباسی بلند و تاجی بر سر و دسته گلی در دست در جشنی درباری شرکت کردهاند در موزائیک کف ایوان زنی را میبینیم که در حال بافتن یک دیهیم است تصویر رنگین این زن را باید یکی از سندهای مهم هنر بافندگی در ایران باستان به شمار آورد که به خوبی از یکی از شیوههای بافندگی روزگار خود پرده بر میدارد زن چنگ نواز موزائیک کف ایوان نیز سند ارجمندی است برای پردازندگان به تاریخ موسیقی در ایران
نزدیک کاخ بیشاپور کاخ دیگری قرار داشته است که امروز چیز زیادی از آن برجای نمانده است. اما از دستاوردهای باستان شناسان پیداست که شیوههایی سنت معماری تخت جمشید الگوی سازندگان بوده است و با کاربرد سنگهای خوش تراش مستطیل شکل از طاقچههای کاخهای داریوش و خشیارشا تقلید شده است. و چنین بر میآید که گویا صحنههایی از نبردهای شاپور را به نمایش گذاشته بودهاند. با این همه هنرمندان نتوانستهاند از سبک رو به رونمای دوره اشکانی فاصله بگیرند.
این کاخ پرستشگاهی در کنار دارد که باید معبد آناهیتا باشد. این معبد بهترین نمونهای است که از دوره ساسانی میشناسیم تالار مرکزی آتشکده به شکل مربع ساخته شده است که از هر سو یک در ورودی داشت طول هر ضلع تالار مرکزی ۱۴ متر است و پیرامون تالار چهار دالان دارد که در آن جویهایی ساخته شده است. ورودی پرستشگاه پلکانی طویل است که از طریق آن به درون تالار که گود افتاده است فرود می آمده اند. دیوارهای تالار مکعب شکل هم ۱۴ متر ارتفاع دارند. با تخته سنگهای تراشیده بزرگ که پیوندشان بستهای دم چلچلهای و خرده سنگ است.
سرستون های کله گاوی نگه دارنده تیرهای سقف تالار تقلید از حجاران تخت جمشید به خوبی نشان میدهند از بنایی از دوره اسلامی در نزدیکی پرستشگاه
آتشدانی هم همانند آتشدان سکههای ساسانی به دست آمده است. برای نخستین بار باستان شناس فرانسوی گیرشمن بود که حاصل بررسیهای خود را در بیشاپور منتشر کرد و این شهر باستانی را به روشنایی تاریخ کشاند از بافت شهر چنین پیداست که زندگی محلهای در این شهر معمول بوده است و هر محله حدودی معین داشته است.
شهر مانند بیشتر شهرهای امروزی ایران دو خیابان اصلی داشته است با چهارراهی در مرکز شهر
در بنای یادبود پیروزی شاپور بر امپراتوران روم که در سال ظاهراً ۲۶۶ ساخته شده است بر روی دو ستون پایه سه پله دو ستون از سنگ یک پارچه بر پاست که با سرستونهایی به سبک کورنتی هنوز از ادامه حیات سبک هلنی گواهی میدهند. نبشتهای که به پهلوی اشکانی و ساسانی بر روی یکی از ستونها کنده شده است نشان میدهد که در اینجا تندیسی نیز از شاپور وجود داشته است. هر یک از دو ستون آتشدان کوچکی نیز لابد برای برگزاری آیینهایی تشریفاتی در کنار دارد. از نام و نشان مقاطعه کاران به خط و زبان یونانی بر روی تخته سنگهای بیشاپور باقی است. پیداست که هنرمندان یونانی در ساخت این بنا نقش داشتهاند با این همه در مجموع بناهای بیشاپور مهر هنر ایرانی را بر پیشانی دارند.
سنگ نگارههای شاپور اول
نگارههایی که از شاپور در نقش رجب، داراب بیشاپور و نقش رستم بر جای ماندهاند نشان دهنده برداشت او از زمام داری. اند. در این نگارهها امپراتوران شکست خورده روم گوردیان فیلیپ عرب والرین به نمایش درآمدهاند.
نگاره داراب شاپور با ۹٫۱۰ متر پهنا و ۵٫۴۰ متر بلندی در ۱۰ کیلومتری جنوب غربی داراب دارا بجرد) در سینه صخرهای در کنار برکهای پوشیده از نی قرار دارد و لابد که بلافاصله پس از پیروزی بر والرین امپراتور روم در سال ۲۶۰ میلادی تراشیده شده است. شاید بیانیهای برای مسافران راههای دور دریایی هند و چین و ماچین شاپور سوار بر اسب در وسط مجلس قرار گرفته است. نمیدانیم که چرا شاپور در این جا تاج کنگره دار همیشگی خود را بر سر ندارد بلکه تاج خودمانندی را حمل میکند که در نگاره سلماس در مقام ولی عهدی بر سر دارد و همانند تاج
اردشیر است. شاپور دست چپ خود را بر روی سر امپراتوری رومی نهاده است و در دست راست چیزی مسطح و مربع شکل دارد کمی پایینتر باز هم در این باره صحبت خواهیم داشت.
نکته قابل توجه در این نگاره و دیگر نگارههای دوره شاپور اول تراش چینهای لباسها بر سنگ است چین لباس برای نخستین بار در هنر ایرانی حالت منجمد خود را از دست میدهد و با موجهایی نامتقارن به بدنی که در زیر خود پنهان کرده است حرکت و پویایی میبخشد چینهای آستینهای جسد گوردیان که به زیر سمهای اسب شاپور فاتح افتاده است چنان ماهرانه تراشیده شدهاند که میتوانند درد دستان جسد را هم به طور غافل گیر کنندهای به بیننده منتقل کنند و جسد گوردیان را به صورت شاهکاری هنری به نمایش بگذارند و به بیننده بگویند که این گوردیان غمگین با این که جسدی بیش نیست غمگینترین امپراتور تمام تاریخ پرهیاهوی روم است. گویی لژیونرهای رومی هرگز وجود نداشتهاند و افسانهای بیش نبودهاند.
پشت سر شاه در سمت چپ چهار ردیف ایرانی قرار گرفتهاند. هر یک از دو ردیف پایین از پنج نفر درست شده است و هر یک از دو ردیف بالا از چهار نفر یعنی در مجموع ۱۸ نفر هر پنج نفر ردیف اول ریش بلندی دارند که قسمت پایین آن آرایشی افقی دارد که ظاهراً همان گونه که اشاره شد آرایش ویژه شاهزادگان خاندان شاه بوده است. شاه هم گاهی که میل ندارد ریشش را با حلقهای میان ببندد، با چنین ریشی ظاهر میشده است.
سمت راست مجلس در اختیار نمایش رویداد منحصر به فردی است از تاریخ جهان باستان که افراد سمت چپ مجلس ناظر آن هستند مجلس خواری سه امپراتور روم در برابر شاهنشاه سوار ایران و شاهزادگان و بلند پایگان او امپراتوری که شاپور دست بر سر او نهاده است با این که شیوه هنرمندان دوره ساسانی نشان دادن حالت درونی چهرهها نیست با چهرهای افسرده و سری افکنده در جلو شاه پیروز ایستاده است. نفر دیگر هم که با درونی نگران به سوی شاپور میشتابد، باز یک امپراتور شکست خورده رومی است. او دستهای خود را به التماس و به درخواست رحمت به طرف شاپور دراز کرده است. چنین مینماید که او تازه از ارابه پیاده شده است. بخشی از ارابه جنگی او در سمت راست مجلس پدیدار است. در سمت چپ کمر او شمشیر
بلند رومی او از حمایلی ناپیدا آویخته است. دوش انداز کوتاه رومی او که ویژه میدان جنگ است به طرف پشت مواج است. او چنان شتاب زده است که با پای چپ ندانسته بازوی راست جسد دیگر امپراتور بر زمین افتاده را لگد کرده است.
امپراتوری که زیر پای اسب افتاده است گوردیان سوم است. این امپراتور در سال ۲۴۴ میلادی در ۱۹ سالگی در کرانه فرات از سپاه شاپور که به دستور پدر به جنگ با رومی ها رفته بود کشته شد امپراتوری که شاپور دست خود را بر روی سر او نهاده است فیلیپ عرب است که بلافاصله پس از کشته شدن گوردیان سوم با پرداخت نیم میلیون دینار به شاپور و قبول پرداخت خراج در سال ۲۴۴ میلادی با او صلح کرد به نظر هینتس چیزی که شاپور در این نگاره در دست دارد و احتمالاً از مرمر یا برنز است قرارداد صلح است. این پیمان نامه بندی هم در کنار دارد که لابد برای آویختن آن است و سرانجام دیگر امپراتور والرین است که دو دست خود را به التماس به جلو برده است که در سال ۲۶۶ در ادسا اسیر شاپور شد. در این جا علاوه بر سه امپراتور ۲۶ تن از رومیان لابد بلند پایگان نیز در پشت سر امپراتوران به تصویر کشیده شدهاند.
امپراتوران روم
در سنگ نگارههای شاپور اول در بیشاپور
در سنگ نگارههای شاپور در بیشاپور باری دیگر سه امپراتور رومی به نمایش گذاشته شدهاند. امپراتوری مرده امپراتوری ایستاده و امپراتوری ملتمس و زانو زده در سنگ نگاره سوم شاپور در بیشاپور از امپراتور مرده خبری نیست. درباره نام سه امپراتور
رو می گمانه زنیهای زیادی شده است. سرانجام هیئتس در یک تحقیق گسترده به نتایجی درست دست یافت و معلوم شد که در پژوهشهای پیشین به اشتباه امپراتوران را با یکدیگر عوضی گرفتهاند هیئتس مینویسد چون شاپور در سنگ نبشته کعبه زرتشت میگوید که والرین را شخصاً دستگیر کرده است و چون او در نگارههای نقش رستم و بیشاپور دست امپراتور ایستاده را میگیرد ظاهراً باید تردیدی نماند که امپراتور ایستاده والرین است. به نظر مک درموت چون گوردیان در حال نبرد کشته شده است امپراتوری که زانو زده است فقط میتواند فیلیپ عرب باشد سکههای والرین هم که همواره او را بدون ریش نشان میدهند این نظر را تأیید میکنند نظر مک درموت مورد استقبال گیرشمن قرار گرفت و پورادا هم با کمی احتیاط آن را پذیرفت. اما این دانشمندان تنها به نیمی از حقیقت دست یافته بودند.
به نظر هینتس امپراتور ایستاده کسی جز فیلیپ عرب نیست و امپراتوری که زانو زده است والرین است. درستی این برداشت در گزارش سنگ نگارههای شاپور در بیشاپور و نقش رستم روشن خواهد شد
نگارههای شاپور اول در بیشاپور
با شش نگاره دوره ساسانی میتوان بیشاپور را شهر نگارهها خواند. از آن میان دو نگاره از یادگارهای شاپور اول است و بقیه از دیگر شاهان دودمان در نگاره شماره ۱ که ۹٫۲۰ متر پهنا و ۵۰۵ متر بلندی دارد و به شدت آسیب دیده است، شاپور به آیین دیهیم ستانی خود و پیروزیش بر دو امپراتور اشاره دارد.
شاپور در سنگ نبشته خود در کعبه زرتشت میگوید تازه در کشور به قدرت رسیده بودم که امپراتور گوردیان از همه سرزمین امپراتوری روم سپاهی از گوتها و ژرمنها فراهم آورد و روی به سوی آسورستان نهاد و به جنگ با ایران و ما آمد. در
مرز آسورستان در میسیشه نبرد بزرگ در گرفت امپراتور گوردیان کشته شد و ما سپاه روم را نابود کردیم.
در حالی که در این نقاره به طور سمبولیک اشاره شده است، گفته میشود که جسد گوردیان سوم به رم انتقال یافته است و بنابراین نمیتواند در این جا داشته باشد! مگر اندام انسانی اهورمزدا در این نگارهها را میتوان واقعی انگاشت. در نگاره شماره ۲
شاپور در بیشاپور فرشتهای در بالای سر اسب شاپور در هوا شناور است در حالی که رو به شاپور دارد گوردیان را در زیر پا دارد اهریمن زیر پای اهورمزدا در نقش رستم را هم هنوز کسی به چشم ندیده است اتفاقاً ارزش هنری این نگارهها در سمبولیک بودن آنهاست.
در این نگاره والرین در حال زانوزدن در برابر شاه سوار بسیار خوارتر از مجلس نگاره شاپور در داراب به تصویر کشیده شده است. والرین در این جا نیز با شنل شال مانند و مواج خود بر دوش افکنده و شمشیر رومی خود را از حمایل بازوی چپ آویخته است. یعنی یا باکی از مسلح بودنش نیست و یا به احترام امپراتور بودنش خلع سلاح نشده است. در نگاه اول مهم این است که او بر سر راهی که به رم ختم میشود و مخاطبان رومی لابد چشمگیری دارد در حضور شاپور زانو زده است و ملتمس است. در این نگاره از فیلیپ عرب خبری نیست.
نگاره شماره ۲ با ۱۲٫۴۰ متر پهنا و ۴٫۶۹ بلندی کمی پایینتر باز هم در کرانه چپ رودخانه قرار دارد. در این نگاره شاپور سوار بر اسب است و جسد گوردیان با نوار برگ غار در پیرامون سر مانند نگاره داراب زیر پاهای افتاده است. شاپور با دست راست بازوی راست فیلیپ عرب را گرفته است به سنت دربار ایران دستها را در آستین پنهان کرده است. والرین ملتمسانه جلو اسب شاپور زانو زده است و بازهم مسلح است و شمشیر رومی خود را از حمایل بازوی چپ آویخته است و شنل شال مانند و مواج خود را بر دوش دارد.
تفاوت رفتار متفاوت شاپور با والرین و فیلیپ از این روی است که فیلیپ در سال ۲۴۴ میلادی با پرداخت غرامت به شاپور با او پیمان صلح بست اما والرین در حال نبرد با او دستگیر شد. در تصویر غافل گیر کننده نگینی از سده چهارم میلادی که
۱ امروز در کتابخانه ملی پاریس نگهداری میشود امپراتور روم و شاپور اول هر دو سوار بر اسبهای به هم تاخته به چشم میخورند امپراتور شمشیر خود را از نیام بیرون کشیده است تا بر پیکر شاپور فرود آورد و شاپور به جای دست بردن بر شمشیر، تنها به گرفتن دست چپ امپراتور قناعت کرده است. گویی قصد او تنها دستگیر کردن دشمن است نه کشتن او پیداست که این تصویر با نگارههایی که در آنهاشاپور دست فیلیپ را گرفته است در پیوند است گیرشمن حق داشته باشد که با قاطعیت این امپراتور را والرین میداند. این نگین را باید با فضای کوچکی که دارد و با مجلس پرکاری که آن را با موفقیت به نمایش گذاشته است نمونهای شاهکار و بیمانند از هنر تراشکاری ایران باستان به شمار آورد. در این نگین هنرمند مهارتی شگفت انگیز از هیچ نشانی مربوط به شاپور یا امپراتور والرین صرف نظر نشده است.
نگاره ۳ که در مقایسه با نگاره شماره ۲ شاپور پیش رفتهتر است با ۱۱ متر پهنا و ۴٫۲۰ متر بلندی باری دیگر به پیروزی شاپور بر امپراتوران رومی پرداخته است. این توجه مکرر نشان میدهد که خود شاپور از این پیروزیها بسیار انگیخته بوده است. او در این جا نیز با دست راست خود دست فیلیپ عرب را گرفته است و گوردیان سوم در زیر سمهای اسب قرار گرفته است. جالب است که هنرمند سنگ تراش دستهای گوردیان را به صورتی خیلی طبیعی آکنده از بدبختی کرده است. به این ترتیب در اینجا یک بار دیگر به رغم آسیبهای فراوانی که نگاره با گذشت زمان دیده است، با یکی از کارهای هنری بسیار موفق دوره ساسانی رو به رو میشویم برای نمونه دستهای والرین به زانو درآمده نیز ملتمسانهتر از نگاره شماره ۲ به سوی شاپور دراز شدهاند. ولی عهد هرمزد اردشیر نیز هیأتی مشخصتر و گویاتر دارد.
نگاره شاپور در نقش رستم
شاپور در نقش رستم هم در سمت چپ پایین آرامگاه داریوش، به پیروزی خود بر امپراتوران روم میپردازد دو نفر در جلو شاپور سوار و یک نفر در پشت سر او و به صورت تابلویی مجرد و نیمتنه که ربطی به مجلس ندارد. صاحب این تنه گردر معروف است که در فرصتی مناسب تصویر خود را در پشت سر شاه آورده است.
از دو نفری که در روبه روی شاه قرار دارند یکی فیلیپ عرب است که شاپور با گرفتن دست او پیمان صلح با او را تأیید میکند و دیگری والرین است که محکوم به زانو زدن است. حالت چهرهها به ویژه چهره شاپور که در این نگاره که آسیب کمتری دیدهاند بسیار متبلور هستند و جزئیات تاج کنگره دار ویژه شاپور به خوبی پیداست.
تندیس شاپور در غار بیشاپور
هرگز نخواهم توانست به علت ساخته شدن تندیس تنومند سرد و منجمد شاپور که حدود ۳۰ تن وزن دارد در غاری بی عبور و تقریباً غیرقابل دسترس پی ببریم. در این جا بزرگی نجابت قدرت دلیری و صلابت فرمانروایی به گونهای در چهره شاپور به نمایش درآمدهاند که چیزی از شکوه حضور شاه ایران و انیران کاسته نشود.
این هم پیدا نیست که چرا این تندیس بلند اندام هفت متری که قرنها با تاج خود به سقف غار و با پاها به زمین چسبیده بوده است در روزگاری نامعین فروافتاده است. نوار دیهیم آویخته از تاج که پشت سر به صورت آبشاری مواج بوده است، بر ستبری گردن شاپور افزوده است و مانع جدا شدن سر از گردن شده است. گردن ستبری که پیرامون آن ۲۳۰ سانتی متر است.
برای به دست آوردن برداشتی درست از این تندیس کافی است که به اندازههای اعضاء آن فکر کنیم.
دور سر ۳۲۰ سانتی متر
طول چشم ۱۸
دور گردن ۲۳۰
دور بازو ۱۵۰
طول ابرو ۳۰
دور مچ ۱۰۰
طول بینی ۳۰
دور ران ۲۵۰
طول سبیل ۸۰
طول کفش ۱۱۰
پهنای شانه ۲۴۰
پهنای کفش ۶۰
دور سینه ۴۰۰
بلندی تندیس ۶۰۰
دور کمر ۳۰۵
وزن تندیس حدود شش تن
مانی مینویسد که شاپور به هنگام مرگی ناشی از بیماری در شهر محبوب خود در بیشاپور بوده است. آیا غار بیشاپور آرامگاه شاپور بوده است و شاپور خود نگهبانی از آرامگاه خود را بر عهده گرفته بوده است؟ غار شاپور به دخمه شاپور نیز شهرت دارد و امکان دارد که جسد شاهانه به آیین زرتشتیان در این دخمه خوراک ددان کوهی پیرامون غار شده باشد.
در سال ۱۳۳۶ خورشیدی این تندیس را که بر زمین خوابیده بود دوباره بر سر جای خود ایستاندهاند و روز ۱۷ فروردین ۱۳۳۷ از آن پرده برداری کردهاند.
سنگ نبشته های شاپور اول
سنگ نبشته های شاپور از مهمترین اسناد تاریخ ایران پیش از اسلام هستند. سه سنگ نبشته مستقل و دو نبشته همراه نگاره
۱ سنگ نبشتهای به دو زبان پهلوی پارتی (۱۴) سطر و پهلوی ساسانی (۱۶) سطر) در غار شیخ علی (زندان (جمشید در حاجی آباد (در دره رودخانه پلوار)؛
۲ سنگ نبشته آسیب دیده در تنگ براق همانند سنگ نبشته حاجی آباد اما خلاصهتر؛
سنگ نبشته بزرگی در سه بدنه بیرونی کعبه زرتشت به سه زبان پهلوی ساسانی (۳۵) سطر) در بدنه شرقی پهلوی پارتی (۳۰) سطر) در بدنه غربی و یونانی (۷۰) سطر) در بدنه جنوبی
در این میان سنگ نبشته کعبه زرتشت از اهمیت زیادی برخوردار است و آن را میتوان از جهاتی با سنگ نبشته داریوش در بیستون مقایسه کرد این سنگ نبشته بسیاری از کارهای شاپور اول را گزارش میکند و نشانههایی از تشکیلات اداری و دیوانی و همچنین حدود متصرفات روزگار شاپور را به دست میدهد. علاوه بر این از نظر ذخیره نامهای خاص روزگار ساسانیان بسیار غنی است.
در سنگ نبشته کعبه زرتشت شاپور با غروری بسیار خود را خدایگان مزدا پرست شاپور شاهان شاه ایران و انیران میخواند که مینوی چهره (نهاد) از ایزدان دارد و پسر خدایگان مزدا پرست اردشیر شاهان شاه ایران که نهاد از ایزدان دارد. در این جا برای نخستین بار به نام ایران بر میخوریم. در این نبشته شاپور استانهای کشور خود را بر میشمرد به کمک این نامها میتوان نقشه سیاسی ایران روزگار شاپور را ترسیم کرد شاپور در این نبشته گزارش نخستین لشکر کشی خود را علیه گوردیان امپراتور روم میدهد و به نابودی او و جانشینی فیلیپ عرب اشاره میکند که ناگزیر از قبول پرداخت باج به شاپور شد. بعد شاپور به دومین لشکر کشی خود به روم میپردازد زیرا امپراتور دروغ گفته بود و به قول خود وفا نکرده بود. در این لشکر کشی ۳۷ شهر با پیرامون به دست شاپور میافتند که نام همه آنهادر سنگ نبشته آمده است. بعد نوبت به گزارش جنگ سوم شاپور با رومیان میرسد. در این جنگ امپراتور والرین دستگیر میشود که سپاهی ۷۰ هزار نفری داشت که از آلمانیها گرفته تا سپاهیانی از بین النهرین در آن حضور داشتند. در این جا شاپور مینویسد که طی نبردی سخت که به دست خویش امپراتور والرین و سران سپاه و سناتوران را اسیر گرفت و به پارس آورد و دوباره ۳۶ شهر را به چنگ آورد.
شاپور در پایان سنگ نبشته مینویسد که او ایزدان را با شور پرستیده است و چون با ایزدان همراه بوده است به یاری آنان مردم را یافته است و بر آنان برتری جسته است و آرزو کرده است که هر کس که پس از او به فرمانروایی میرسد ایزدان را پاس دارد تا اینان به او نیز یاری رسانند. جالب است که در متن پارتی به امضای کاتب نبشته نیز بر میخوریم
این به خط من هرمزد دبیر پسر شیرک دبیر است.
فصل چهارم
هرمز اول
درباره هرمز اول (۲۷۲ ۲۷۳ (میلادی) چیزی نمیدانیم طبری که علاقهای انکار ناپذیر به افسانه دارد مینویسد به اردشیر گفته بودهاند که یکی از نوادگان مهرک که او را در اردشیر خره کشت به فرمانروایی خواهد رسید. اردشیر ناگزیر همه مهرکیان را بکشت
الا مادر هرمز را که از میانه بجست
روزی شاپور به آهنگ شکار بیرون شد و در پی شکار راه زیادی را پیمود تا خستگی و تشنگی او را به چادرهایی کشاند که مادر هرمز در آنها میبود. از قضا چوپانها همه غایب بودند و ناگزیر کسی جز مادر هرمز نبود که جام آب به شاپور رساند تا تشنگی او را فرونشاند و یک بار دیگر از قضای روزگار مادر هرمز اندامی دلربا و بالایی شگفت انگیز و چهرهای به زیبایی این گونه رویدادها داشت چوپانان به هنگام بازگشتند و شاپور درباره این زن پرسید یکی از چوپانان او را دختر خود خواند. شاپور گفت که دخترک را به همسری خود بر میدارد چوپان پذیرفت و شاپور دخترک را به سرای خود برد و فرمود تا او را زیبنده، مشکوی پاکیزه کنند و بیارایند که آهنگ در آمیختن داشت به هنگام دختر مهرک دست شاپور پس زد. کار به کشاکش کشید اما سرانجام به رغم هوس شاهانه زور دختر مهرک چربید و بر شاپور چیره شد. شاپور در درازای کار شگفت زده جویای سبب شد مهرک راز خود فاش کرد و یادآور گزند اردشیر شد. شاپور که از شوق خویش نمیتوانست بکاهد پیمان داد که
راز پوشیده خواهد ماند پس آنگاه با او در امیخت که هرمز میوه آن بود.
روزی اردشیر برنشست و به سوی سرای شاپور شد هرمز چوگان به دست درآمد که بزرگ شده بود و به آشکاری بالا و گونهای کیانی برگرفته بود. اردشیر در گمان شد و در حالی که در شگفتی غوطه میخورد از شاپور جویای هرمز شد. شاپور که در برابر پدر از دروغ ناتوان بود به روافتاد و داستان باز گفت. اردشیر در دم به یاد پیش گویی اختر شماران افتاد و دانست که فرمانروایی که میباید از خاندان مهرک برآید از کمر خود اوست. پس از نگرانی در آمد و خوشحال شد.
طبری داستان خود را چنین پی میگیرد که هرمز پس از درگذشت اردشیر و تخت نشینی شاپور فرمانروایی استان پارت را گرفت و در کار خود استقلال بسیار نشان داد و شاهان پیرامون خود را با خشونت وادار به فرمانبری کرد طبق معمول فتنه گران و رشک بران در کار میشوند و چنین مینمایانند که گویا هرمز آهنگ برانداختن پدر را دارد و شاپور را بر آن میدارند تا هرمز را فراخواند هرمز پس از آگاهی از نیرنگ فتنه گران دست خود را میبرد و آن را در حقهای پنهان میکند و برای پدر میفرستد تا هرگونه گمان بدی را از او برگیرد زیرا که ناقصان برابر سنت نمیتوانند که به فرمانروایی کشور رسند.
شاپور را دل از اندوه پاره میشود و پاسخ مینویسد که اگر هرمز همه اعضاء بدن خود را ببرد بازهم شاهی از آن او خواهد بود. پس پادشاهی را به او میدهد. هرمز کمتر از دو سال فرمان میراند.
دینوری هم زمان با طبری داستانی درباره هرمز میآورد که چیزی جز خیالبافی نیست
وی مانی را دستگیر کرد و دستور داد تا پوست او را کندند. و به کاه آکندند و به دروازه شهر جندی شاپور آویختند… پس به تعقیب یاران و پیروان مانی پرداخت تا همه آنهارا بکشت هرمز ۳۰ سال سلطنت کرد.
هرمز با این که گردر را برکشید نه تنها مانویان را تعقیب نکرد بلکه با پیش کشیدن سیاست تسامح نسبت به دین و آزاد گذاشتن مانی راه اغراق را پیمود و حتی خود را متهم به پیروی از مانی کرد و اسباب بدبینی بزرگان و روحانیان را فراهم
آورد که منجر به افتادنش از تخت شد و از همین روی در متنهای قبطی مانوی شاه نیک نامیده شده است. دینوری درباره مدت سلطنت هرمز هم سخت در اشتباه است.
پادشاهی او کمتر از دو سال بود مجمل التواریخ و القصص نام مادر او را کودزاد میآورد که باید گردزاد حمزه اصفهانی باشد. با این همه مادر هرمز آدور آناهیت دختر شاپور و همسر محبوب او بود.
از نوشته گردر در سنگ نبشته کعبه زرتشت پیداست که برکناری هرمز بسیار محترمانه انجام پذیرفته و برادرش بهرام بر جای او نشسته است.
گردر مینویسد:
…. و پس از آن که شاپور به گاه بغان
۴ شد در گذشت و هرمزد شاهنشاه پسرش به شهریاری رسید هرمزد شاهنشاه به من کمر و کلاه داد و جاه و ارجم برتر کرد و مرا در دربار و شهر به شهر جای به جای در همه شهر (کشور) برای کردگان یزدان کامکارتر و فرمان رواتر کرد و مرا گردر – هرمزد – موبد به نام هرمزد خدای نام کرد و آنگاه بدان زمان شهر به شهر، جای به جای
ه بس کردگان یزدان افزایش گرفت و بس آذر بهرام نهاده شد. و بس مغمردان خوشبخت و آبادان بودند و بس آذران آتشکدهها و مغان را پاد شیر آوشت وقف نامه مهر کرد و به وصیت نامهها و پادخشیر و گزارشهایی که در زمان هرمزد شاهنشاه به دربار و همه شهرها، جای به جای کرده شد چنین نبشته است که گردر هرمزد – موبد و پس از آن شاهنشاه به گاه بغان شد.
به ادعای گردر در زمان هرمز ساخت بناهای دینی افزایش گرفته است و
موقوفات دینی به رهبری گردر روند تازهای یافتهاند ثعالبی مرغنی هم مانند طبری در اشاره به دلاوری هرمز او را شاهی جنگ آزما میخواند که سم اسبانش را با خون دشمنان رنگین میکرد و مینویسد که هرمز سغدی ها را که به قول او همان هپتالیان بودهاند شکست داد و از آنهاباج ستاند و در مرز با آنان سنگی سترگ نهاد که از آن نگذرند. ثعالبی هرمز را دادگر معرفی میکند و مینویسد که او نیز مانند پیشینیان خود به آبادانی علاقه مند بود در اهواز رام هرمز را ساخت
آگاهی ما از فعالیتهای برون مرزی او کمتر از ناچیز است. مثلاً این که پس از نابودی فرمانروایی زنوبیا در پالمیرا امپراتور آئرلیانوس با هرمز پیمان صلح بست.
گزارشها درباره مدت فرمانروایی هرمز اول تقریباً یکسان است. آگائیاس” مورخ بیزانسی، مانند حمزه اصفهانی، ابن اثیر و میرخواند، مدت فرمانروایی هرمز اول را. یک سال و ده ماه مینویسد تنها فردوسی سخن از یک سال و دو ماه به میان میآورد و مسعودی میان یک سال و یک سال و ده ماه مردد است.
فصل پنجم
بهرام اول
پس از درگذشت هرمز اول در سال ۲۷۳ میلادی برادر ناتنی او بهرام در سن ۵۸ سالگی بر تخت نشست مهمترین رویداد دوره فرمانروایی بهرام اول را باید کشته شدن مانی و آغاز قدرت مذهبی گردر دانست که منجر به زرتشتیگری و حکومت مطلق العنان مذهبی ساسانیان شد گردر خود درباره موقعیت خویش در نزد بهرام اول مینویسد: ۲
و پس از آن که هرمزد شاهنشاه به گاه بغان شد
و بهرام شاهنشاه پسر شاپور شاهنشاه و برادر هرمزد شاهنشاه به شهریاری رسید مرا بهرام شاهنشاه نیز ارجمند و فرمانروا داشت و مرا در دربار و شهر به شهر جای به جای از برای کردگان یزدان همه گونه کامکار و توانا کرد و در آن زمان نیز شهر به شهر جای به جای بس کردگان یزدان افزایش گرفت و بس آذر و رهزان (بهرام) نهاده شد و بس مغمردان خوشبخت
و آبادان بودند و بس آذران و مغان را پادخشیر آوشت (وقف نامه صادر کرد. و در وصیت نامهها و پادخشیر و گزارشهایی نیز که در زمان بهرام شاهنشاه کرده شد چنین بر نبشته است گردر هرمزد – موبد. و پس
از آن که بهرام شاهنشاه پسر شاپور به گاه بغان شد…..
در سال ۲۷۶ پس از بحثی طولانی که میان او و روحانیان درباری روی داد سرانجام دچار تناقض شد و سرانجام در زندان گردر به گناه زندیق (زندیک) بودن پس از ۲۶ روز با شکنجهای بسیار دردآور کشته شد. در این مدت هر روز زنجیرهای او را تنگتر کردند تا جان. سپرد. رفتار با جسد مانی نیز بسیار خشن بود سر او را بریدند و تن او را با کاه انباشتند و از دروازه گندی شاپور آویختند. بعدها این دروازه به دروازه مانی معروف شد.
در سال ۲۴۰ میلادی مانی ۲۴ سال بیش نداشت در زمان اردشیر بابکان مدعی پیامبری شد. نخستین پشتیبان او پیروز فیروز) پسر اردشیر بود. پس از درگذشت اردشیر مدتی نیز شاپور از او حمایت کرد اما سرانجام او را به خارج از ایران تبعید کرد. مانی در سالهای تبعید در هند و تبت و چین به تبلیغ و مطالعه پرداخت و با درگذشت شاپور به خیال این که فرصت مناسب شده است به ایران بازگشت و از حمایت هرمز اول برخوردار شد. او برای تفهیم تعالیم خود از نگارگری استفاده میکرد و کتابهای بسیاری را که نوشت به تصویر آراست. از همین روی است که مانی را نقاش نیز مینامند.
آیین مانی که آمیختهای بود از دینهای موجود در روزگار او، مانند دین زرتشتی
مسیحی بودایی و همچنین یونانی پس از او شاید به خاطر همین چندگانگی از ثبت تا اروپا گسترش یافت ساختمان بینش یا دین مانی بر دو عنصر تاریکی و روشنایی استوار بود و از لذتهای دنیوی مانند ازدواج و خوردن گوشت و نوشیدن شراب رویگردان است. مانی تزکیه نفس را تنها راه رستگاری میدانست.
از کارهای برون مرزی بهرام اول چیزی نمیدانیم الا کمک ناچیز او در سال ۲۷۳ میلادی به زنوبیا فرمانروای پالمیرا در رویارویی با رومیان ظاهراً زنوبیا پس از شکست از امپراتور روم به ایران پناهنده شد خود بهرام با کشته شدن امپراتور در شورش سپاهیان روم در سال ۲۷۵ میلادی از درگیری جنگ با سپاه روم در امان ماند.
در نقش رجب نگارهای از بهرام اول و ایزد بهرام در حالی که روبه روی یکدیگر ایستادهاند برجای مانده است به گمان نگارهای در نقش رجب بهرام را در سن ۱۵ سالگی در پشت سر شاپور نفر سوم و نگارهای دیگر او را در داراب در ۴۷ سالگی در کنار شاه نشان میدهد حکومت کوتاه بهرام اول را از سه سال تا سه سال و سه ماه و سه روز نوشتهاند. بهرام را مردی بردبار و خوش سیرت دانستهاند.
نگاره بینظیر دیهیم ستانی بهرام اول که آن را باید اوج کار تندیس تراشان دوره ساسانی به شمار آورد در تنگ چوگان بیشاپور قرار دارد این نگاره که ۹٫۵ متر پهنا دارد و بلندی آن بیش از چهار متر است از نظر ظرافتهای هنری تقلیدی است از نگاره دیهیم ستانی اردشیر اول در نقش رجب که شاه را فقط با یکی از ایزدان شاید اهورمزدا) نشان میدهد تناسب اندامها و همچنین هماهنگی شیوه ایستادن اسبهای شاه و ایزد غافلگیر کننده است.
فصل ششم
بهرام دوم
حکومت دینی گردر
بهرام دوم یا بهرام بهرامان (۲۷۶-۲۹۳) میلادی را باید در ردیف ضعیفترین شاهان دوره ساسانی به شمار آورد در سنگ نبشته شاپور در کعبه زرتشت از سال ۲۶۰ میلادی به هنگام اشاره به اعضای خاندان شاهی از بهرام دوم خبری نیست بنابراین باید که او در سال ۲۶۱ متولد شده و در نتیجه به هنگام تخت نشینی تازه ۱۵ ساله بوده باشد.
ظاهراً بهرام دوم در زمان پدر خود ساتراپ سیستان بود و از همین روی به سکانشاه معروف بود.
جالب توجه است که طبری و ابن اثیر تنها او را نیز مردی باسواد و خوش سیرت و با حکومتی بیدغدغه نوشتهاند و گردر نیز به طور غافل گیر کنندهای چنین نظری دارد:
…… و در شهریاری راد و راست و مهربان و خوب کار و نیکوکار بهرام شاهنشاه پسر بهرام به شهریاری رسید.
اشپیگل مینویسد: پربوس امپراتور روم از پذیرفتن سفیران صلح و همچنین هدایای بهرام دوم به بهانه ناچیز بودن آن سرباز زد پربوس در پی بهانهای برای جنگ با ایران بود که به سبب مرگ فرصت اقدام به آن را نیافت. اما در سال ۲۳۷ میلادی کاروس جانشین او وارد جنگ با ایران شد و بین النهرین را در نوردید و به دروازه تیسفون رسید. ایرانیان به خاطر ناآرامیهای داخلی مقاومتی از خود نشان ندادند اما رومیان با درگذشت ناگهانی امپراتور ناگزیر از بازگشت شدند.
بهرام با شورش برادرش هرمز ساتراپ خراسان در سال ۲۸۳ میلادی با رومیان پیمان صلح امضاء کرد که بر پایه آن ارمنستان و بین النهرین در اختیار رومیان قرار گرفت. سپس بهرام برای سرکوبی هرمزد شتافت که کوشانیان و سکاها را در کنار داشت. هرمز کشته شد و بهرام پسر و جانشین خود بهرام بهرام سوم را با لقب سکانشاه به ساتراپی سیستان گمارد.
بهرام دوم در سال ۲۹۳ میلادی در ۳۴ سالگی در گذشت و تخت ساسانی را برای پسر نابالغ خود برجای گذاشت.
نگارههای بهرام دوم
از بهرام دوم هفت نگاره بزرگ به یادگار ماندهاند. در حقیقت این نگارهها را باید حاصل اوج قدرت کردر بدانیم که هدفش ثبت تاریخی خود بوده است.
نگاره بهرام دوم در نقش رستم در سمت راست نگاره اردشیر اول و اندکی کوچکتر از آن در میان خانواده و نزدیکان دربار نشان میدهد. جالب و منحصر به فرد است که بر سکههای بهرام نیز شاه و شهبانو به صورت نیمرخ در حالی که ظاهراً ولی عهد را در مقابل دارند نقش بستهاند این نگاره که ۵٫۴۰ متر پهنا و ۲٫۵۰ متر بلندی دارد بر روی نگارهای ایلامی کنده شده است. بهرام دوم با بالایی به بلندی ۲٫۵۰ متر در وسط نگاره در درگاه جان پناه مانندی که دو بر آن تا آرنج او میرسند، قرار گرفته است. ما او را با تاج شهپردار روی سکههایش میشناسیم این تاج شب کلاه مانند
با نوار دیهیم در دو طرف مجهز به شهپر است و در بالای خود گلوله معروف تاج شاهان ساسانی را دارد موهای بهرام با تابی بزرگ بر روی شانههای او ریختهاند و پایین ریش او به عادت شاهان ساسانی بسته است.
در سمت راست بهرام برای بیننده سمت چپ اعضاء خانواده او در پشت جان پناه مانندی ایستادهاند. بلافاصله از شاه شهبانو به چشم میخورد. با نام این شهبانو از سال ۱۹۶۸ آشنا هستیم در ۱۵ آوریل این سال در پنجمین کنگره جهانی هنر و باستان شناسی ایران در تهران ولادیمیر لوکونین دانشمند بلند پایه روس درباره سکهای سیمین از بهرام دوم که در موزه ارمیتاژ سن پتزبورگ گزارش داد که تصویر شهبانو در پشت آن قرار گرفته است. در این سکه نام شهبانو شاپور دختک آمده است. پس از شهبانو دو شاهزاده قرار دارند.
زاره نفر بعدی پس از ا از این شاهزادگان را که دست خود را به نشانه احترام بالا برده است و نمیتواند عضو خانواده شاهی باشد بدون قید نام با توجه به این که ساسانیان با تکیه بر دین بر سر کار آمدهاند به درستی موبد بزرگ دانسته است. علامت قیچی بر روی کلاه نشان میدهد که او واقعاً گردر است. قیچی معروف گردر در این نگاره یک بار دیگر به طور مجرد نقش بسته است و حکایت از آن دارد که این نگاره به فرمان خود کردر ساخته شده است.
نگاره دیگری از بهرام دوم که نقش بهرام نامیده میشود، بر سر راه کازرون و فهلیان، تقریباً در ۳۵ کیلومتری شمال بیشاپور قرار دارد. این که مردم محلی نقش بهرام را سرو» «بهرام سرآب (بهرام مینامند خیلی شگفت انگیز است و نشان از حافظه تاریخی مردم دارد.
بهرام بر تخت نشسته است و در هر طرف او دو نفر از بلند پایگان برجسته دربار
ایستادهاند. تخت شاه کمی جلوتر قرار دارد با این که صورت بهرام کمی آسیب دیده است هنوز میتوان ریش او را که در قسمت پایین به صورت گلوله بسته شده است تشخیص داد. تاج شاهی نیز به شدت آسیب دیده است بلند پایگان حاضر دست راست خود را به نشانه احترام بلند کردهاند. نفر دوم در سمت چپ بهرام کسی جز گردر رهبر روحانی کل شاهنشاهی نمیتواند باشد نشان قیچی بر کلاه گردر به وضوح پیداست که در مقام وزیر دادگستری نشان از برندگی و بیچون و چرا بودن رأی او دارد.
نخستین گزارش درباره نگاره بهرام دوم در سرمشهد که ۴٫۴۵ متر پهنا و ۲٫۱۰ تر بلندی دارد از هرتسفلد و از سال ۱۹۲۴ است. او نوشت که چگونه بهرام در این سنگ نگاره در حالی که شیری را کشته و شیر دومی را که در حال جستن بر روی اوست با شمشیر به دو نیم میکند و از شهبانو و ولی عهد و بلند پایهای که در پشت سر دارد حفاظت میکند بر خلاف این نظر دو نفری که در پشت سر شهبانو ایستادهاند و دست راست خود را به نشانه احترام بالا بردهاند برابر با سنت نمیتوانند از اعضاء خانواده شاهی باشند بنابراین ولی عهد بهرام بهرام) سوم بعدی در این نگاره حضور ندارد اما چون در بالای نگاره سنگ نبشته کردر در سطحی با ۵٫۲۷ متر پهنا و ۲٫۷۸ متر بلندی آمده است میتوان نتیجه گرفت که خود او نیز در این نگاره حضور داشته باشد کلاه قیچی دار کردر نشان میدهد که او در میان شهبانو شاپور دختک و شاه ایستاده است.
بهرام دوم نگاره دیگری دارد در برم دلک در ۱۰ کیلومتری شرق شیراز و پس از قصر به اصطلاح ابونصر در بیشهای که چشمههای چندی از کوه کنارش میجوشند. این نگاره آسیب فراوانی دیده است و یکی از پر معماترین نگارههای بهرام دوم است که از دو مجلس درست است. ظاهراً این جا جز شاه که معمولاً با بالایی بلندتر از دیگران به تصویر کشیده میشود اندامها اندازهای واقعی دارند در مجلس سمت چپ که ۲٫۵۰ متر پهنا دارد زنی به بلندی ۱٫۶۱ متر و مردی به بلندی ۱٫۹۴ به چشم میخورد. در
شاه که ۲٫۶۵ متر بلندی دارد و در بخش سمت راست با ۱٫۱۸ متر پهنا مردی با ۱٫۷۷ متر بلندی ایستادهاند. عمق کنده کاری نگاره هفت سانتی متر است.
در سمت راست مجلس سمت چپ مردی با ظاهر و بالایی فاخر با دست راست خود در حال دادن چیزی به زن روبه روی خود است. این زن را با نوارهای مواجی که در دیهیم خود دارد شهبانو دانستهاند. در سال ۱۹۶۸ هیئتس و گرد گروپ به هنگام کاوش در برم دلک در قسمت پایین دو بخش نگاره به یاری نور مناسب آفتاب نبشتهای بسیار آسیب دیده به خط پهلوی یافتند که نام شهبانو را فاش میکند. چند واژهای که از این نبشته خوانده شده است آمده است این پیکر اردشیر آناهید دختر بهرام است تا به دست آمدن این نبشته با دختر بهرام اول آشنا نبودیم. ظاهراً اردشیر آناهید نخستین همسر بهرام دوم بود پس در مییابیم که بهرام دوم با خواهر خود ازدواج کرده است. چون خود او پسر بهرام بود تنها ممکن است که بهرام دوم و اردشیر آناهید هر دو از یک مادر نبوده باشند.
سمت راست نگاره برم دلک از دو بخش مجزا اما واحد درست شده است. نفر سمت چپ که تاج شهپردار بر نهاده و بالایی بلندتر و فاخرتر از سه نفر دیگر کل نگاره دارد نیازی به تأمل زیاد نیست. او بهرام دوم است که دست راستش را به نشانه تفقد بالا برده است.
شخصیت روبه روی شاه که او نیز دست راستش را به نشانه احترام بلند کرده است، فقط میتواند کردر باشد چون در این زمان هیچ کس جایگاه او را نداشته است.
نگارهای بسیار آسیب دیده نیز در دو بخش که در روی یکدیگر قرار گرفتهاند در نقش رستم در زیر آرامگاههای شاهان هخامنشی قرار دارد که منسوب بهرام دوم است و او را در حال نبردی سواره نشان میدهد ظاهراً در این جا برای نشان دادن قدرت شاه نبردی سمبولیک با دشمنی فرضی به نمایش در آمده است.
کردر که ظاهراً خود بهرام دوم را بر تخت نشانده بود در زمان او به اوج قدرت رسید و مورخ اگر هم دلیل قانع کنندهای برای حضور او در این نگاره ندارد، نمیتواند به آسانی او را از قلم بیندازد.
گردر بر خلاف سنت با چنان هیبت و صلابتی در کنار نبشته شاه نبشته خود را آورده است که گویی خود را اول شخص کشور میداند این نبشته درباره موقعیت دین و قلمرو آن اطلاعات گران بهایی را در اختیار مورخان تاریخ اجتماعی دوره ساسانی میگذارد. لابد که گردر برای رسیدن به همه کارهایی که به آنهااشاره دارد به بیشماری کارگزار و کارمند نیاز داشته است به ویژه این که به گزارش خود او دامنه فعالیتهای او در غرب تا آن سوی قفقاز و تا به یونان گسترده بوده است. بدون تردید تبیین و تثبیت دین دولتی و رسیدگی به موقوفات و کارهای دینی کار زیادی را فراهم میآورده است.
نکته غافلگیر کننده در سنگ نبشته کردر در کعبه زرتشت همانندی طرح موضوع با سنگ نبشته های بیستون از داریوش است
داریوش نبشته خود را با نام خود آغاز میکند و میگوید:
بسیاری کارهای دیگر انجام پذیرفت که در این نبشته نوشته نشده است. زیرا مبادا آن که در آینده این نبشته را بخواند… در دیده او بسیار آید.
گردر نبشته خود را با نام خود آغاز میکند و میگوید:
کارهای بسیاری کرده است که بر این نامه سنگ نبشته نوشته نیامد. چه اگر نوشته میآمد بسیار مینمود من این نامه را نبشته را از آن روی نوشتم که کسی که…… فرازتر در آینده)… ببیند
داریوش در جایی دیگر به هنگام اشاره به گستردگی قلمرو شاهنشاهی پس از ستودن اسبهای کشور مینویسد
مرد پارسی خیلی دور از پارس جنگیده است.
گردر هم به هنگام اشاره به گستردگی قلمرو شاهنشاهی مینویسد:
تا آنجا که اسب و مرد شاهنشاه میرسید.
مگر در دوره ساسانی با خط میخی فارسی باستان آشنا بودهاند؟
از کردر سه سنگ نبشته دیگر به یادگار مانده است در نقش رستم و در سمت راست نگاره پیروزی اردشیر؛ در اشکفت نقش رجب در سمت چپ نگاره اردشیر سوم و سرانجام در بالای نگاره نبرد بهرام با شیر در سرمشهد.
مقدیسی هم میداند که گردر نفوذ فوق العادهای بر بهرام (دوم) داشته است.
کمی پایینتر خواهیم دید که بهرام ریاست معبد آناهیتا را به گردر داد و سرانجام او را موبد موبدان نامید و به نوشته خود کردر امور قضایی کشور را به او سپرد. در حقیقت گردر روح و روان بهرام را به تسخیر خود در آورده بوده است. بیدلیل نیست که بهرام به گردر عنوان بخت روان رهاننده (روان) بهرام – هرمزد – موبد را داده است. یعنی گردر روان بهرام را پالوده و از کژروی رهانیده است گردر مینویسد: برهمن و نصارا و مسیحی و مکتک)؟ و زندیک در کشور زده شدند و این ادعا در حالی انجام میگیرد که خود گردر بزرگترین زندیک ایران باستان است و این گردر
است که بزرگترین آسیب را بر بدنه و نهاد آیین زرتشت وارد آورده است.
از نبشته گردر پیداست که او خود را متولی تمام عیار ایران میدانست. او در بند
سوم سنگ نبشته خود مینویسد:
لله شاپور شاهنشاه پیش شاهزادگان واسپوهرگان به من سفارش کرد که این بن» خانه ترا بود چنان کن که دانی برای ایزدان و ما بهتر است.
تا هنگامی که برای این خانه تعبیر و معنای دیگری پیدا نشود می توان آن را سرزمین مادری» (سرزمین اصلی و یا به عبارتی مصطلح مام» میهن دانست. یعنی منظور شاپور این بوده است که با مام میهن چنان رفتار بکن که برای ایزدان و ما بهتر است
سنگ نبشته گردر فاش میکند که بزرگترین کاری که در زمان او انجام پذیرفته است خوشبختی و کامروایی مغان بوده است و روزافزونی کارهای دینی مصلحتی سراسر نوشته گردر صحبت از وقف نامه است و کردگان یزدان و این که او ازدواج با محارم را رواج داده است! مسعودی با طرح گفت و گویی میان شاه و موبد که نمیتواند کسی جز گردر بوده باشد به فقر عمومی و ویرانیهای زمان بهرام دوم اشاره میکند. این اشاره با این که با قصهای خیالی از گفت و گوی دو جغد در ویرانههای پیرامون پایتخت انجام گرفته است نمیتواند از بیخ و بن نادرست بوده باشد. این که مصاحب شاه در این جا یک موبد است خود به طور غافل گیر کنندهای نشانی کمرنگ از حقیقت است.
فصل هفتم
بهرام سوم
بهرام سوم پسر بهرام دوم و نوه بهرام اول در منابع اسلامی بهرام بهرام بهرام یا بهرام بهرامان خوانده میشود حکومت این شاه خردسال بود تنها ۴ ماه از سال ۲۹۳ میلادی را دوام آورد که مورخان دوره اسلامی به اشتباه آن را چهار سال نوشتهاند. از زندگی سیاسی بهرام سوم اطلاعی در دست نیست جز این که در زمان پدر سکانشاه بوده است. که منظور ساتراپ سکستان باشد.
بهرام سوم در سال ۲۹۳ میلادی در گذشت بعید نیست که او به توطئه شاهنشاه بعدی و مخالفان کردر از میان برداشته باشد. همین گمان برای بهرام دوم هم وجود دارد.
چون پس از بهرام سوم بود که از اعتبار کردر کاسته شد تا سرانجام در سنی بالا در گذشت.
فصل هشتم
نرسی (نرسه)
طبری و ابن اثیر نرسی را پسر بهرام و برادر بهرام سوم فردوسی حتی پسر بهرام سوم میآورند اما خود نرسی در سنگ نبشته پایکولی در عراق امروز خود را پسر شاپور و نوه اردشیر معرفی میکند یعنی هنگامی که او در سال ۲۹۳ میلادی در ۵۶ سالگی بر تخت نشست میان پدر و پسر پنج نفر دیگر از بر اردشیر سلطنت کرده بودند.
میرخواند هم در گزارشی اندکی وزین تر نرسی را پسر بهرام دوم میآورد و به او عنوان نخجیرگان میدهد و مینویسد که نرسی پس از رسیدن به قدرت طایفهای را که در زمان بهرام دوم بر سر کار آمده بودند برداشت و با نواختن مردمان اصیل به همه جا عاملان کاردان روانه کرد پیداست که منظور میرخواند از طایفه» به اصطلاح امروز «باند» کردر است.
نرسی پیش از رسیدن به سلطنت شاه ارمنستان بود اطلاعات ما درباره زندگی سیاسی و نظامی او در ارمنستان پراکنده و ناقص است. فقط مطمئن هستیم که سزار
گالریوس ماکسیمیانوس در اواخر حکومت دیوکلتیانوس در سال ۲۹۶ میلادی به ایران حمله کرد اما تاب مقاومت در برابر سپاه نرسی را نیاورد و به دیوکلتیانوس که در این هنگام در آنتیوخ (انطاکیه) به سر میبرد پناه برد. رفتار تحقیر آمیز دیوکلتیانوس با گالریوس سبب شد که او سال بعد شکست خود را جبران کند. نرسی در سال ۲۹۷ میلادی در ارمنستان که تازه ناگزیر از اطاعت شده بود چنان شکستی خورد که حتی حرمش به دست دشمن پیروز افتاد خود نرسی که زخم برداشته بود ناگزیر از فرار به شرق کشور شد.
از پیمان صلحی که بسته شد نه تنها دجله خط مرزی دو قدرت تعیین شد، پنج منطقه جدید نیز به در این سوی دجله به روم واگذار شد علاوه بر این قرار بر این شد شد که ایران در امور ارمنستان و گرجستان دخالت نکند و تنفیذ شاه گرجستان با امپراتور روم باشد. بنابراین فرمانروایی تیرداد بر ارمنستان تثبیت شد. نرسی در برابر تحمل این باج سنگین توانست خانواده خود را از رومیان پس بگیرد و به گمان از اندوه ناشی از این شکست بزرگ پس از مدتی کوتاه در سال ۳۰۲ میلادی در ۶۸ سالگی در گذرد. سنگ نبشته بسیار مهم پایکولی و نگاره همراه آن است از یادگارهای نرسی است. اثر باستانی پایکولی که راولیسون در سال ۱۸۳۶ میلادی آن را پیدا کرد در جنوب سلیمانیه و شمال قصر شیرین گرفته است و امروز به بت خانه آتشکده معروف است. در این جا نرسی به هنگام بازگشت از ارمنستان برای نشستن بر تخت شاهنشاهی پیروزی خود بر بهرام سوم را به صورت بیانیهای در کنار نگاره خود آورده است که متن پهلوی ساسانی آن ۴۶ سطر و متن پهلوی اشکانی ۴۳ سطر دارد. از نرسی نبشتهای دیگر در ۱۱ سطر در زیر نقش بهرام آمده است در نقش رستم نیز از نرسی نگاره داریم که آیین دیهیم ستانی او را از آناهیتا نشان میدهد.
فصل نهم
هرمز دوم
تنها چیزی که درباره هرمز دوم (۳۰۲-۳۰۹ میلادی میدانیم این است که او نخست تندخو بوده است و سپس نرم خو شده است!
هرمز دوم در نقش رستم سنگ نگارهای از خود به یادگار گذاشته است که در سال ۱۳۱۸ از زیر آوار خاک دامنه کوه بیرون کشیده شد. در این نگاره در نبردی سواره هرمز به ضرب نیزه خود در حال به پایین کشیدن دشمن از اسب است.
فصل دهم
شاپور دوم (ذوالاکتاف)
در سال ۳۰۹ میلادی با این که شمارش معکوس پایان عمر فرمانروایی خاندان ساسانی آغاز شد با شاپور دوم نوبت به نمایش اندامی دیگر در خاندان محتضر ساسانی رسید. داستان آغاز فرمانروایی شاپور دوم (۳۰۹-۳۸۰ میلادی در رحم مادر تقریباً در همه منابع اسلامی همانند است چون پسری برای جانشینی نداشت، درباریان و بزرگان بر آن شدند تا جنین یکی از همسران هرمز را که حامله بود به فرمانروایی برگزینند. پس تاج بر شکم مادر نهادند و ایران پس از زادن مادر که اتفاقاً پسر آورده بود، شاهنشاهی گهواره نشین یافت چنین بود که حکومت شاپور دوم در میان همه فرمانروایان ایران طولانیتر از همه بود.
درباره نایب السلطنه شاه خرد سال هم چیزی نمیشنویم اما میبینیم که بیگانگان از غیبت شاهی مقتدر و ضعف شاهی گهواره نشین جسور شدند و به قلمرو ایران دست اندازهایی کردهاند این بیگانگان بیشتر ترک و یونانی و مخصوصاً عرب بودند.
برخورد با عربها
پیداست که خردسالی شاپور میتوانست دست کم همسایگان نزدیک را به فکر تجاوز به ایران بیندازد. عربها بی آن که هدفی نظامی داشته باشند با دست اندازی به کرانههای جنوب کشور با زور به چپاول سازوبرگ زندگی و دامهای مردم میپرداختند. بنابراین نخستین کار شاپور دوم پس از استخوان گرفتن سرکوب عربها بود که شاید اولین بار بود که به خود اجازه تاختن به ایران را داده بودند گزارشهای پریشان مورخان
دوره اسلامی مانند طبری، ثعالبی، دینوری، خواندمیر و ابن اثیر و دیگران درباره برخوردهای شاپور با عربها عاری از دقت هستند بنابراین در این باره هم باید به برداشتهای کلی بسنده کنیم.
در این گزارشها میخوانیم که ظاهراً ایاد رئیس یکی از قبیلههای عرب حتی منطقه سواد را به تصرف خود درآورد و عربها دامنه چپاولهای خود را به بخشهای دیگری از قلمرو ایران گسترش دادند و گفته میشود که طاهر شاه یمن جسارت را به جایی رسانید که به تیسفون حمله کرد و چند تن از ثروتمندان و حتی شاهزاده خانمی از دربار را با خود برد.
هنگامی که شاپور به طاهر تاخت حدود ۱۶ سال داشت طاهر گریخت و در قلعهای حصار گرفت در این جا فردوسی همان قصهای را تعریف میکند که آن را دیگر منابع اسلامی در ارتباط با شاپور اول میآورند. دختر طاهر عاشق شاپور دوم میشود و پدر خود را زنده تحویل شاپور میدهد به این ترتیب شاپور انتقام آسیبی را که طاهر به ایران وارد کرده بود به وسیله یکی از اعضاء خانواده خود او گرفت. ظاهراً شاپور علاوه بر گرفتن این انتقام در چهارچوب همین لشکر کشی گوش عربهای بین النهرین و جزیرههای خلیج فارس را مانند عربهای عبدالقیس در بحرین و یا عربهایی کاظمه (نزدیک بصره که تا ریهشر و کرانههای اردشیر خره رخنه میکردند نیز با خشونت و کشتاری بیسابقه مالیده است و باید که عنوان ذوالاکتاف با این که هنوز معنای درستی را از آن نداریم مربوط به همین دوره بوده باشد که با احتیاط باید آن را بیشتر به معنی پهن شانه» (چهارشانه) بدانیم و نه آن گونه که حمزه اصفهانی مینویسد، «شانه سوراخ کن».
شاپور و رومیان
پس از یک دوره حدود ۴۰ ساله صلح میان دو قدرت متخاصم ایران و روم با
تخت نشینی شاپور دوم دوباره بر سر ارمنستان شرایط برای به راه انداختن جنگی تازه مهیا بود. کنستانینوس پسر و جانشین کنستانتین در سال ۳۳۸ میلادی بر ارمنستان دست انداخت اما جنگی با ایران در نگرفت. شاپور نیز پس از ۶۳ روز محاصره بیحاصل نصیبین که در زمان نرسی به دست رومیان افتاده بود به ایران بازگشت. کوشش دوباره او ظاهراً در سال ۳۴۰ میلادی هم پس از ۷۸ روز محاصره نصیبین به نتیجهای نرسید.
در سال ۳۴۸ میلادی است که بار دیگر نیروهای دو قدرت در سنجار در نزدیکی دجله روبه روی هم قرار گرفتند. اینک شاپور دوم حدود ۳۰ سال دارد. چون کوشش شاپور برای یافتن نقطه ضعفی در صف دشمن برای حمله بینتیجه ماند سپاه خود را از دجله عقب کشید برخلاف میل کنستانتینوس که میل به بازگشت داشت سپاه روم که راه درازی را پشت سرگذاشته بود و حاضر به بینتیجه گذاشتن آن نبود، به تعقیب سپاه ایران پرداخت در رویارویی بعدی پیروزی با رومیان بود و حتی نرسی برادر شاپور اسیر شد اما تشنگی به رومیان بیشتر از ایرانیان که آموخته آب و هوا بودند فشار آورد و ناگزیر از بازگشت شدند و از سر خشم نرسی را کشتند. سال ۳۴۹ میلادی با آرامش سپری شد دستاورد این لشکر کشی برای رومیان جز زیان چیزی نبود.
شاپور با استفاده رومی ها نصیبین را برای سومین بار به محاصره درآورد. شاپور زمان خوبی را برای محاصره انتخاب نکرده بود؛ هنوز کار محاصره آغاز نشده بود که رودخانه شهر بالا آمد و پیرامون شهر را به زیر آب برد شاپور دستور داد تا قلعه کوبها را سوار بر قایق کنند. به این ترتیب تلفات این محاصره دشوار هم برای سپاه ایران رو به افزایش بود. البته کار محاصره شوندگان هم به نسبت سخت بود. شاپور با بندهایی که ساخت آب را به سوی باروی شهر روان کرد و آن را به خطر انداخت. سرانجام گوشهای از بارو فروریخت فیلهای سپاه ایران نیز برای حمله و ایجاد وحشت آماده شدند. با این همه سپاه شاپور نه تنها کاری از پیش نبرد از آب و گل پیرامون شهر آسیب زیادی دید در این هنگام خبرهای نگران کنندهای از شورش ماساگت های ساکن
شرق کشور رسید، شاپور دستور عقب نشینی داد جنگ بیحاصل چهار ماه طول کشیده بود.
در این میان به سبب درگیری کنستانتینوس در اروپا و شاپور با خیونان (هونها) و گیلانی ها جنگ ایران و روم هشت سال با آتش بس سپری شد. سپس برخی از بلند پایگان رومی که از اوضاع درون ایران بیخبر نبودند موقعیت را برای صلح با ایران مناسب تشخیص دادند شاپور هم بیدرنگ تصمیم به بهره برداری از موقعیت ضعیف کنستانتینوس گرفت و موافقت خود را با صلح اعلام کرد اما با شرایطی که رومیان با اوضاع و احوال آن روزگار نمیتوانستند با آن موافقت کنند. نامه شاپور نشان میدهد که روزگار او موقعیت ایران در زمان هخامنشیان را فراموش نکرده بوده است.
آمیانوس مورخ رومی که معاصر واقعه است متن نامه شاپور به کنستانتینوس را در کتاب خود آورده است چون این نامه اسباب سرافکندگی روم را فراهم میآورد تنها میتواند سنگینتر از این بوده باشد که میخوانیم در هر حال این نامه که در کلیات مفاد آن نمیتوان تردید کرد به طور غافل گیرندهای برداشت شاپور را از مسائل سیاسی و استواری او را در برخورد با دشمن فاش میکند شاپور در این نامه تاریخی که آن را به همراه هدایایی با سفیر خود برای کنستانتینوس فرستاده است مینویسد:
شاپور شاهنشاه همتای ستارگان و برادر مهر و ماه به برادر خود به کنستانتینوس سلام میدهد و خشنود است که امپراتور با تجربهای که به دست آورده است راه درست را پیش کشیده است. نیاکان او (شاپور) فرمانروایی خود را تا به رود استریمون و کناره مقدونیه گسترش داده
بودند و خود او بی آن که باد خودستایی در سر داشته باشد، از حیث شکوه و فضیلت برتر از همه نیاکان خود است و اینک موظف است که ارمنستان و بین النهرین را که به نیرنگ بیگانه از دست داده است بازستاند. ما هرگز این برداشت شما را نخواهیم پذیرفت که با گستاخی گفتهاید پیروزی در جنگ خواه به دلاوری و خواه به نیرنگ شایسته ستایش است. همان گونه که گاهی پزشکان عضوی از بدن را قطع
میکنند یا میسوزانند تا استفاده دیگر اعضا را ممکن کنند همان گونه هم باید که امپراتور سرزمینهای کوچکی را که تنها میتوانند سبب نفاق و خونریزی باشند پس بدهد تا بتواند بر بقیه قلمرو خویش فرمان براند.
اگر سفیران ایران با دست خالی بازگردند شاهنشاه پس از استراحت در زمستان با همه نیروی نظامی خود به امپراتور خواهد تاخت
به گزارش همین مورخ کنستانتینوس در پاسخ به شاپور دوم ضمن امتناع صریح از پذیرفتن درخواست شاپور او را به سبب طمع روز افزونش سرزنش کرد و نوشت که اگر رومیان گاهی دفاع را بر حمله ترجیح میدهند از ترس و کم دلی نیست بلکه سبب مدارا است. اگر هم گاهی رومیان در جنگی پیروز نشدهاند، سرانجام جنگ به سود آنان بوده است. با این همه کنستانتینوس سفیرانی را به همراه هدایایی برای شاپور به دربار ایران فرستاد تا مگر او را از تصمیمی که گرفته بود بازدارند و یا دست کم زمان جنگ را به عقب بیندازند. مأموریت این هیأت ناکام شد. شاپور برای گزیدن راه حل جنگ مصممتر شده بود یکی از بلندپایگان رومی به نام آنتونینوس که از توطئههای دشمنان خود به ایران پناهنده شده بود شاپور را تشویق کرد که از دستپاچگی رومی ها استفاده کرده و فرات عبور کند.
چنین شد که شاپور در بهار سال ۳۵۹ میلادی وارد قلمرو روم شد. خوشبختانه مورخ رومی آمیانوس که خود در جنگ حضور داشت گزارشی خوب از رویدادهای بعدی را از خود به یادگار گذاشته است. آمیانوس با حرکت سپاه ایران همراه اور سیکینوس سردار رومی به منطقه آمده بود و در نصیبین به سر میبرد و میتوانست عبور شاپور از زاب بزرگ و دجله را در پیرامون موصل شخصاً تجربه کند. ۲
رومیان چون در خود توان رویارویی ندیدند به آن سوی فرات عقب نشستند. شهرهای بین النهرین به حال آماده باش درآمدند تنها شهر حران به سبب بدی برج و با رویش رها شد. رومیان برای در تنگنا گذاشتن سپاه ایران مزرعهها و علوفه موجود را به آتش کشیدند و برای جلوگیری از پیشروی سپاه ایران سنگرها و پاسگاههایی در ساحل فرات ساخته شد. سرانجام سردار تهمشاپور و سردار نوذر توانستند با نیروهای تحت امر خود شبانه
از فرات گذشته و خود را به بلندیهایی در نزدیکی شهر آمد در دیار بکر برسانند. در این گیرودار مورخ رومی اورسیکینوس بیخبر از پیش روی ایرانیان با نیروی اندک همراه خود غافل گیر و قلع و قمع شدند و آمیانوس توانست خود را به آمد برساند.
در این جا پیداست که سرگذشت آمیانوس برای مورخ مهم نیست بلکه حضور او در درون رویدادها است که اهمیت دارد آمیانوس گام به گام ما را در جریان جنگ قرار میدهد، در حالی که از کمبود منبع رنج میبریم با گوشهای از جنگ آشنا
میشویم که بسیار زنده است. اینک بگذاریم آمیانوس گزارش خود را بدهد:
درآمد. شاپور شخصاً ۷۳ روز این شهر را محاصره کرد تا سرانجام با خشونتی زیاد وارد شهر شد و حمام خون به راه انداخت شاپور پس از این پیروزی به مردم بیشمار شهر که به مناسبت بازار مکارهای جمعیت زیادی را از پیرامون به خود خوانده بود مروتی نشان نداد و بسیاری از دم تیغ گذشتند آمیانوس راهی برای فرار پیدا کرد و خود را به آنتیوخ رساند.
با نزدیک شدن فصل بارش و سرما سپاه روم ادامه جنگ را به سال آینده انداخت. سال بعد ۳۶۰ میلادی شاپور به بین النهرین رفت و به تصرف سنجار و چند شهر دیگر بسنده کرد. سپس اسیران رومی را به دورترین نقاط ایران فرستاد. شاپور خود به ایران بازگشت. کنستانتینوس برای دیدن تدارک بیشتر به ادسا رفت. در این جا
آرشاک سوم شاه ارمنستان به او پیوست و سوگند یاد کرد که در کنار او بجنگد.
در سال ۳۶۱ میلادی کنستانتینوس نیز منصرف از جنگ روی مغرب نهاد اما در سیسیل بود که مرگ به سراغش آمد سپاهیان ایران نیز با دریافت خبر مرگ او از فرصت استفاده کرده و باری دیگر بدون هدف نظامی معینی به تاخت و تاز و چپاول در بین النهرین پرداختند.
شاپور با شنیدن خبر در گذشت امپراتور نگران از حمله قیصر جدید در سال ۳۶۲ میلادی نامهای به یولیان نوشت و اطلاع داد که به زودی هیأتی را به نزد او خواهد فرستاد. یولیان نامه شاپور را با تحقیر به زمین انداخت و گفت که نیاز به سفیر هم نیست چون او خود به زودی به ایران خواهد آمد!
آمیانوس مینویسد او مانند سلف خود تریان این باد را در سر داشت که رد پای اسکندر مقدونی را در ایران بگیرد با این تفاوت که شکست برنامه یولیان قابل پیش بینی بود. امیران زیادی از گوشه و کنار به یولیان پیشنهاد کمک کرده بودند اما او با این پاسخ که نیازی به کمک ندارد همه را پس زده بود.
یولیان روز ۱۵ مارس ۳۶۳ میلادی از فرات گذشت و به حران رسید. او در این جا پس از تعیین استراتژی و تاکتیکهای جنگ پیش روی و تقسیم سپاه و تعیین نوع استفاده از آرشاک شاه ارمنستان و هرمز برادر بزرگ شاپور که پیشتر به روم پناهنده
شده بود و اینک در حال آزمودن شانس خود بود در امتداد فرات به سوی تیسفون حرکت کرد. ظاهراً برنامه شاپور این بوده است که سپاه اصلی روم را به داخل خاک ایران بکشاند و هنگامی وارد جنگی جدی شود که دشمن را پس از یک بی اعتناعی طولانی خسته و نامصمم کرده است. اما یولیان در نبردی فرعی از زخم زوبین یک سپاهی ایرانی درگذشت و سپاهیان او بیدرنگ در روز ۲۷ ژوئن ۳۶۳ یوویانوس (یوویان) را به جانشینی او برگزیدند. اینک هدف یوویان این بود که هر چه زودتر سپاه خود را به قلمرو روم عقب بکشد.
ه شاپور با شنیدن خبر کشته شدن یولیان پیروزمندانه: تصمیم به حمله و تعقیب
نخواهد داشت و اگر دست امپراتور را در بازگشت به میهن خود باز بگذارد خواهد توانست در پیمان صلح با او به امتیازهایی دست یابد.
سپاه روم در حوالی نصیبین بود که پیشنهاد صلح شاپور رسید. چون امپراتور کار دیگری جز پذیرفتن شرایط صلح نمیتوانست بکند سرانجام پیمان صلح به دلخواه شاپور بسته شد (۳۶۳) میلادی شاپور اصرار به گرفتن پنج ایالتی داشت که در زمان نرسی به دست روم افتاده بود. او همچنین میخواست تا رومی ها ارمنستان و گرجستان و پیرامون را به حال خود رها کنند. او توانست با موقعیتی که برای روم فراهم آمده بود به خواستههای خود برسد مبادله اسیران نیز در این پیمان گنجانده شده بود.
شاپور دوم و ارمنستان و گرجستان
مبارزه با خطر مسیحیت در ارمنستان از آغاز فرمانروایی شاپور در برنامه کار او بود. او نخست برای رسیدن به هدف سیاست دیگری را پیش کشید آرشاک شاه ارمنستان با فرمانده سپاه او واساک به تیسفون دعوت شدند و شاپور کوشید تا این گمان را برای آرشاک فراهم آورد که شاپور او را هم طراز خود میبیند این برنامه شاپور هنوز در حال اجرا بود که با شکست روبه رو شد وردان برادر ساهاک که در انجام مذاکرات نقش تعیین کنندهای داشت و اعتماد شاپور را در بست به خود جلب کرده بود، حسادت ساهاک را چنان برانگیخت که او را بر آن داشت تا آرشاک وادار به ترک پنهانی تیسفون بکند. حرکت فرار گونه آرشاک از پایتخت موجی از تعقیب مسیحیان را در پی داشت. ماری بطریق پاتریک) تیسفون اعدام شد میتوان گمان برد که مسیحیان ایران که آرزوی پیوستن ارمنستان به بیزانس را داشتند با سوگند آرشاک موافقت نکرده و سبب خشم شاپور را فراهم آورده بودهاند. البته در این میان رفتار غریب و فرار آرشاک علت اصلی بریدن شاپور از او نشده بود در این هنگام روابط ارمنستان با بیزانس وارد مرحله تازهای شد و دو شاهزاده ارمنی که تا این زمان به صورت گروگان در دربار به سر
میبردند به ارمنستان بازگشتند نام یکی از این دو شاهزاده گنل بود که پسر تیرداد برادر آرشاک بود و دیگری تیریث نام داشت و دگر پسر برادر آرشاک بود. بازگشت این دو شاهزاده از خشم آرشاک چیزی نکاست از همین روی او با رویگردانی از رومی ها هر از گاهی حملهای به کاپادوکیه میبرد که سبب رضایت خاطر شاپور نیز میشد. با این همه پیوند او با شاپور همواره بسیار متزلل بود.
سرانجام مردم ارمنستان خشمگین از رفتارهای ناشایست آرشاک با رهبری دینی نرسی که تازه از تبعید رومیان بازگشته بود سر به شورش برداشتند. آرشاک و سردارش واساک به گرجستان گریختند شاور طرف شورشیان را گرفت و سپاهی از ایران به ارمنستان حمله کرد و شهر آنی را به تصرف خود درآورد آرشاک با جمع و جور کردن سپاهی در گرجستان به ارمنستان بازگشت. در آغاز جنگ و گریز میان دو طرف ادامه داشت تا نیرویی رومی برای مقابله با آرشاک آمد آرشاک ناچار دست به دامن نرسی شد. نرسی با استفاده از نفوذ خود در ارمنستان و بیزانس موفق به خواباندن قائله شد. در این هنگام دو جریان مشخص در ارمنستان وجود داشت در حالی که گروهی مسیحی به رهبری نرسی متمایل به بیزانس و پیوند با روم بودند، گروهی دیگر دوستی با شاپور و ایران را میخواستند امپراتور روم صلحی را که فراهم آمده بود پذیرفت و دستور عقب نشینی قوای رومی را داد.
تثبیت مسیحیت در منطقه از رویدادهای تعیین کننده دوره شاپور دوم بود. امپراتوری روم از موقعیت ارمنستان کاملاً آگاه بود و از همین روی همواره به ارمنستان به چشم سنگر خط مقدم جبهه نگاه میکرد اما در این هنگام به سبب صلحی که میان ایران و روم وجود داشت دخالت در کار ارمنستان تنها از طریق نیرنگ و دسیسههای پنهان انجام میگرفت این پنهان کاری از یک سوی آتش را همچنان زیر خاکستر نگه میداشت و از سویی دیگر بر گستاخی آرشاک میافزود.
شاپور توانسته بود به مخاصمات ایران و روم آرامشی نسبی ببخشد، اینک نوبت به
روشن کردن تکلیف ارمنستان و گرجستان بود که در زمان شاپور اول هم ساتراپ نشینهایی از ایران بودند به گزارش آمیانوس در سال ۳۶۸ میلادی شاپور به ارمنستان تاخت برنامه او این بود که مردم را با تاخت و تازهای مکرر در ارمنستان وادار به تسلیم صلح آمیز کندا او همزمان با این تاخت و تازها میکوشید تا ساتراپ ها و بلند پایگان ارمنستان را حتی اگر شده است با رشوه به سوی خود جذب کند. آرشاک شاه ارمنستان را که به نیرنگ به مهمانی خوانده بود دستگیر و کور کرد و سپس او را در در آقابانا کشت شاپور میخواست در گرجستان نیز مانند ارمنستان دامنه نفوذ خود را گسترش دهد. سرمک را که با نظر موافق روم در گرجستان فرمان میراند وادار به فرار کرد و یکی از هواداران خود به نام اسپکوراس را بر جای او نشاند. حکومت ارمنستان به خواجهای به نام کیلاک و اردوان سپرده شد که هر دو ارمنی بودند و به صورت پناهنده در دربار ایران به سر میبردند این دو مأموریت داشتند که در ارتوگراسا را که ملکه آرشاک همراه پسرش که جانشین قانونی آرشاک در آنجا به سر میبردند و گنجینه شاه را در اختیار داشتند به تصرف خود در آورند. اما زمستان سخت ارمنستان مانع اجرای برنامه آنها شد. در نتیجه این دو بر آن شدند تا با مذاکره و تهدید ملکه را وادار به تسلیم کنند. در گفت و گویی که انجام گرفت هر دو گمارده ارمنی شاپور به ملکه پیوستند و در نبردی نمایشی قربانیان زیادی از سپاه ایران گرفته شد و پارا (پاپ ولی عهد ارمنستان امکان یافت تا به قلمرو روم فرار کند. والنس امپراتور روم نیز مکانی در قصیریه نو برای برای او تعیین کرد. سرانجام پارا (پاپ) به درخواست سیلاک و اردوان از والنس به ارمنستان بازگشت اما برای نشکستن پیمان صلح با ایران از دادن عنوان شاهی به او خودداری شد.
ناگزیر شاپور باری دیگر به ارمنستان تاخت سیلاک و اردوان به کوههای لازستان در غرب فراری شدند. در ارتوگراسا با ملکه و همچنین گنجینه شاهی به دست شاپور افتاد. در سال ۳۷۰ میلادی پارا پس از بازگشت شاپور به ایران دوباره به کمک رومی ها سر از ارمنستان در آورد شاپور به پیمان شکنی روم اعتراض کرد اما روم در پاسخ سرمک را نیز
۱۲ لژیون رومی به گرجستان بازگرداند. گرجستان به دو بخش تقسیم شد، بخش غربی به دست سرمک افتاد و بخش مرزی گرجستان با ارمنستان و لازستان از آن اسپکوراس شد.
آخرین جنگ شاپور دوم با روم
در سال ۳۷۱ میلادی دوباره خبر لشکر کشی ایران به سوی مرز روم منتشر شد. از سوی روم ترایان و وادو ماریوس با این دستور که به سپاه ایران حمله نکنند، به مقابله با شاپور فرستاده شدند اما کار به جنگ کشید و سپاه ایران شکست خورد و چون زمستان فرارسید به تیسفون بازگشت و حدود نه سال دیگر فرمان راند. در مجموع چنین برداشت میشود که سالهای پایانی شاپور با موفقیت چندانی همراه نبوده است.
شخصیت شاپور دوم (ذوالاکتاف)
گزارشهای آمیانوس ما را به خوبی با برخی از ویژگیهای شخصیت شاپور دوم آشنا میکند. حتی پی میبریم که او بالایی بلند داشته است و یک سروگردن از ملتزمان خود بلندتر بوده است و به جای تاج کلاهی، زرین گوهرنشان و گرانبها بر سر داشت که به کله قوچ میمانست دیدیم که آمیانوس که خود از جبهه دشمن بود، نوشت که چگونه شاپور در پای باروی شهر آمد مانند یک فرمانده دلاور به این سو و آن سوی میتاخت و فرمان میداد. با مطالعه چگونگی اوضاع و احوال سیاسی ارمنستان در زمان شاپور بیدرنگ در مییابیم که شاپور به رغم برخورد شجاعانه با مسایل اغلب با خویشتن داری و عاقبت اندیشی راه حلی را بر میگزید که به صلاح نزدیکتر بود و در پیوند با ارمنستان دیدیم که شاپور اغلب میل به حل مسئله داشت تا فرونشاندن خشم خود در گزارشهای آمیانوس تقریباً به نکتهای منفی درباره شاپور بر نمیخوریم آمیانوس اشاره میکند هنگامی که همسر بلند پایهای رومی دستگیر میشود از این که ممکن است به او دست درازی شود به خود میلرزد شاپور او را به حضور میخواند و به او میگوید که به زودی شوهر خود را باز خواهد یافت و هیچ کس در ایران به شرافت او بیاحترامی نخواهد کرد. این ماجرا از این روی پراهمیت است که از زبان مورخی است که در جبهه
دشمن طعم تلخ جنگ با شاپور را شخصاً چشیده بود. آمیانوس با این که این رفتار را ناشی از نیرنگ دانسته است کمی بعد میآورد که همین که شوهر بلند پایه این زن ناگزیر از فرار از کشور خویش میشود به ایران پناه میآورد و شاپور همسر و همه خویشاوندان و همچنین دارایی او را به او بر میگرداند و علاوه بر این منصبی را نیز به او وا میگذارد.
فاوست بیزانسی هم از پیشکشهای شاپور به بلند پایگان مینویسد. پیشکش مانوئل سردار ارمنی عبارت بود از جامه شاهانهای از پوست خز نوارهایی زرین و سیمین برای آویختن از عقب کلاه زیورهایی که شاهان بر سینه مینشانند، سراپردهای ارغوانی رنگ با فرشهایی به رنگ آبی آسمانی برای افکندن بر جلو سراپرده و ظرفهای زرین برای خوان او
دین در زمان شاپور دوم
پس از گردر آگاهی ما درباره موقعیت دین کمتر از زمان شاهان پیش از شاپور کمتر است. اما با قدرت تعیین کنندهای که شاپور داشت گمان نمیرود که دین در زمان شاپور از تبلور ویژهای برخوردار بوده است. حضور ناگهانی و فعال مسیحیت در آن سوی مرزهای غربی هم برای او تحمل ناپذیر بود. مخصوصاً با تمایلی که برای رخنه به ایران وجود داشته است یعنی اینک به خصومت ملی و عاطفی معمول و موجود میان ایران و روم خصومت دینی نیز افزوده شده بوده است. از کتاب «اعمال شهدای ایرانی به روایت سریانی میدانیم که شاپور دوم دستور تعقیب و نابودی مسیحیان را صادر کرده بوده است. بنابراین در زمان شاپور دوم متکی بر خود نیز شخصیتی مذهبی دیگری میتوانسته است کم و بیش نیرومند باشد و قد علم کند پس تعقیب مسیحیان را در این دوره بیشتر میتوان ناشی از ملاحظات سیاسی دید تا تعصبات دینی
شاید بتوانیم گردر زمان شاپور دوم را آذرباد مهر سپندان بدانیم که تدوین مجموعه اوستا و خرده اوستا را به او نیز نسبت میدهند شاپور دوم برای رویارویی با مسیحیت دستور داد که موقعیت دین در ایران سنجیده شود. بنا بر روایت موبد موبدان
آذرباد مهر سپندان نظارت بر شورای این سنجش و احیاناًان دادن به ی های موجود اوستا را بر عهده داشته است. اما شخصیت خود او نیز نخست باید به منظور جلب ایمان همگانی به خود سنجیده میشد تا معلوم شود که چند مرده دیندار و عابد است. بر سینه او روی گداخته ریختند و او در آزمایش ور گرم پیروز شد.
برخلاف نام کردر که در متنهای پهلوی اشارهای به آن نشده است، نام آذرباد یکی از نامهایی است که در این متنها اغلب به آن بر میخوریم. همین امر نشان میدهد که آذربد با مسایل دینی جدیتر از کردر بوده است که دین را ابزاری در انحصار سیاست میدید معراج ارداویراف و نقش آذرباد مهرسپندان نیز که به قول حمزه در زمان شاپور دوم میزیسته فقط به این برداشت کمک میکند که اوستا در زمان ساسانیان تدوین شده و از صافی بینش دینی این خاندان گذشته است.
گزارشهای موجود در یک جمع بندی نهایی به این احتمال قوت میبخشد که در زمان شاپور دوم واقعاً انجمنی به کار تدوین اوستا پرداخته بوده باشد. در این زمان مانویت سرکوب شده بود و مسیحیت در حالی که گرویدن به آن برای ایرانیان ممنوع بود از مرزهای غربی در حال رخنه بود بنابراین امکان زیادی وجود دارد که شاپور دوم آذرباد مهرسپندان را مأمور جمع آوری بخشهای از اوستا که اصالت آنهاتردیدی وجود نداشته کرده است. البته در چنین صورتی طبیعی به نظر میرسد که بینش زمان شاپور و ساسانیان در آن دمیده شده باشد.
یادگارهای شاپور دوم
حمزه نیز درست یا نادرست ساخت شهرهایی را به شاپور دوم نسبت داده است که از چند و چون آنهااطلاعی چندان نداریم یکی از این شهرها شهری است مستطیل شکل و به طول چهار و عرض یک کیلومتر که شاپور دوم پس از ویرانی شوش در ۲۵
کیلومتری شمال این شهر ساخت که نام جدید آن ایوان کرخه است. ساسانیان از پایان سده سوم میلادی در بناهای خود دیگر استفاده چندانی از سنگ نمیکنند، کاخ این شهر هم با آجر و ساروج ساخته شده است که تالار چهارگوش است که گنبدی بر فراز دارد.
گیرشمن در نخستین کاوش خود در محله شاهی به کوشکی سه ایوانی برخورد که گویا دیوارهای آن پوشیده از نقاشی بودهاند که در زیر خود قشری از ساروج داشتهاند. از زمان شاپور نقاشی و تزیین با گچ بری معمول بوده است.
نگاره شاپور دوم در طاق بستان
یکی از نگارههای شاپور دوم در طاق کوچکتر طاق بستان قرار دارد. این طاق با ۵٫۸ متر پهنا و ۳٫۶ متر عمق و سقفی نیمدایره که از ارتفاع ۲٫۲ متری شروع میشود و دارای سه دیوار مسطح است. در دیوار روبه روی این طاق تنها نگاره شاپور دوم (سمت راست همراه پسرش شاپور سوم سمت چپ قرار دارد هر کدام از پدر و پسر نبشته مربوط به خود را دارند بلندی هر دو پیکر بدون کلاه ۲٫۲ متر است. در این نگاره منجمد و سرد که از نظر هنری کیفیتی چندان ندارد پدر و پسر در حالی که به سبک اشکانی از روبه رو نشان داده شدهاند به یکدیگر نگاه میکنند نقطه تلاقی نگاهها خط فرضی و عمود وسط طاق است. پاها با این که در نمایش عمومی اندامها اندکی به عمق توجه شده است مانند نقاشی کودکان در دو طرف به سوی بیرون اندام جهتی افقی دارند. هر دو دست راست را بر روی دسته شمشیر دارند و با دست چپ غلاف را زیر دسته شمشیر گرفتهاند. این دو که با همدیگر تنها در شکل تاج متفاوت هستند، جز دگرگونی اندکی که در حالت دارند با نگاره اردشیر دوم که پایینتر گزارش آن خواهد آمد کاملاً برابرند. صرف نظر از افزودههایی جزئی تاج کنگره دار شاپور دوم همان تاج شاپور اول است که در سکهها به چشم میخورد.
در نبشته سمت راست نگاره که مربوط به شاپور دوم است میخوانیم
این است پیکر
خدایگان مزدا پرست
شاپور شاهان
شاه ایران و ایران
با چهرهای از ایزدان پسر مزدا پرست
خدایگان هرمز شاهان
شاه ایران و انیران که
با چهرهای از ایزدان نوه خدایگان
نرسه شاهان شاه
در نبشته سمت چپ نگاره که مربوط به شاپور سوم است میخوانیم
این است پیکر
این مزدا پرست
خدایگان
شاپور
شاهان شاه
ایران و انیران
که با] چهرهای از ایزدان
پسر مزدا پرست خدایگان
شاپور شاهان
شاه ایران و انیران
که با چهرهای از ایزدان نوه
خدایگان هرمز
شاهان شاه
نگاره شاپور دوم در بیشاپور
این نگاره که حدود ۱۰ متر پهنا و ۵ متر بلندی دارد شاه با مویی انبوه بر روی شانهها در ردیف بالا در میان گروهی از بلندپایگان که در دو طرف به صف ایستادهاند و رو به او دارند بر تخت نشسته است و دست چپ خود را بر روی دسته شمشیر بلند خود که به صورت عمود بر زمین تکیه دارد نهاده است و دست راست خود را به دبوس شاهی تکیه داده است. این اثر نیز از نظر هنری ضعیفتر از نگارههای شاپور اول است. در هر
حال هنرمند حکاک مجلسی که شاپور دوم را در جام سیمینی در حال شکار شیر نشان میدهد از نظر هنری بسیار پختهتر از حجار نگارههای شاپور دوم عمل کرده است. این جام امروز در موزه ارمیتاژ سن پترزبورگ نگهداری میشود.
در ردیف پایین دو ردیف سمت راست برای بیننده سمت چپ که بلند پایگان و بزرگان به تصویر کشیده شدهاند نفر اول در ردیف پایین سمت چپ شاه برای بیننده سمت راست سر بریده دشمنی را بر دست دارد که از کلاهش پید است که مغلوبی کوشانی است.
فصل یازدهم
اردشیر دوم
با این که شاپور سوم ولی عهد شاپور دوم بود روشن نیست که چرا و چگونه اردشیر دوم در تابستان ۳۷۹ پس از مرگ برادرش شاپور دوم بر تخت نشست. گزارشهای ناچیزی که در دست است برای پرداختن به زندگی سیاسی اردشیر دوم کفایت نمیکنند. پیداست که دوره کوتاه سلطنت این شاه سالمند بدون رویداد قابل ذکری سپری شده است. طبری مینویسد که اردشیر دوم بسیاری از بزرگان را کشت و پس از ۴ سال ۴۸۳ میلادی) از سلطنت خلع شد. این نیز ممکن است که به سن قانونی رسیدن ولی عهد شاپور سوم خود اردشیر از سلطنت کناره گرفته باشد. ۱
نویسنده ناشناس مجمل التواریخ و القصص” مینویسد: چون اردشیر دوم مالیاتی از مردم دریافت نکرد به نکوکار شهرت یافت در گزارشی در تاریخ شهدای سریانی اردشیر در سالهای ۳۴۴ و ۳۷۶ میلادی در مقام ساتراپ آدیابنه، به دستور برادرش شاپور دوم بیشماری از مسیحیان را تعقیب و شکنجه کرده است.
نقش دیهیم ستانی اردشیر دوم از اهورمزدا در سمت چپ طاق بستان نشان میدهد که اردشیر دوم فرمانروایی خود را امری موقتی نمیدانسته و با به سن بلوغ رسیدن شاپور قصد کناره گیری از سلطنت را نداشته است نگاره دیهیم ستانی اردشیر دوم ۴٫۵ متر پهنا دارد و بلندی سه پیکر نگاره بدون تاج شاه، حدود ۲ متر است.
این سه تن را مردم بومی چهار قلندر مینامند ظاهراً این نام از حکایت چهار درویش امیر خسرو دهلوی گرفته شده است یا از داستانی همانند به نام «داستان اشرف خان و سه درویش
در این جا سه نفر در کنار هم به چشم میخورند دو نفر روبه روی هم و نفر سوم از سمت چپ پشت سر نفر وسط با دسته برسمی در دست راست و حالتی که گویا متوجه نفر اول در سمت راست است. نفر سمت راست که تاجی بلند و کنگره دار اهورمزدا است که با دست راست حلقه سلطنت یا دیهیم شاهی را به اردشیر دوم میدهد و دست چپ خود را بر کمر زده است. اردشیر را با تاجی که بر سر دارد از سکههایش میشناسیم نفر سمت چپ با دسته برسم را که هالهای از نور در پیرامون سر دارد از طریق نگارههای آرامگاه آنتیوخوس از نمرود داغ میشناسیم. او میترا ایزد نور و خورشید است.
در سال ۱۳۳۴ شمسی بشقابی سیمین ظاهراً از اردشیر دوم با نقشی از مجلس اردشیر در حال شکار از حدود سال ۳۷۵ میلادی از زمان مرزبانی او در آدیابنه در ایستگاه راه آهن ساری به دست آمد که در موزه آثار باستانی نگاهداری میشود.
فصل دوازدهم
شاپور سوم
شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸) (میلادی) که حدود پنج سال فرمان راند چیزی نمیدانی طبری که پیدا نیست که از چه منبعی استفاده کرده است فقط از شیوه کشته ش اردشیر سوم مینویسد که بزرگان دربار ریسمانهای سراپرده او را بریدند و او را مرگ سپردند و به حکومت کوتاه او پایان دادند.
در سال ۳۸۴ میلادی هیأتی برای فراهم آوردن پیمان صلحی پایدار میان ایراد روم به بیزانس رفت و به هدف خود نیز دست یافت. البته به سبب طولانی بو مذاکرات بهره برداری از این صلح به زمان جانشین شاپور یعنی بهرام چهارم افتاد.
فصل سیزدهم
بهرام چهارم
بهرام چهارم پیش از رسیدن به فرمانروایی ساتراپ کرمان بود و کرمانشاه خوانده میشد. منابع دوره اسلامی بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹) (میلادی) دوازدهمین شاهنشاه ساسانی را پسر شاپور دوم و برادر شاپور سوم نوشتهاند.
مسئله ارمنستان در زمان بهرام چهارم به گونهای صلح آمیز حل شد. البته شاید هر دو متخاصم ایران و روم نیاز به آرامش داشتند کوششی که در زمان شاپور سوم برای دست یافتن به یک پیمان صلح پایدار با حکومت روم انجام گرفت در زمان بهرام چهارم به امضا رسید و به اختلافات طولانی ایران و روم پایان داد دو طرف مذاکره شاید در سال ۳۹۰ میلادی تصمیم گرفتند که برای جلوگیری از اختلاف ارمنستان در میان دو قدرت بزرگ حکومتی بیطرف با دو شاه داشته باشند یکی برگزیده ایران و دیگری برگزیده رم شیوه تقسیم ارمنستان به دو بخش بیطرف نشان میدهد که بر پایه نظر شاپور دوم عمل شده است. بخش ارمنستان ایران به مراتب بزرگتر از بخش رومی آن بود که گلخیس تا بین النهرین ادامه داشت آرشاک شاه وقت ارمنستان ناگزیر شد پایتخت پدران خود را در آرارات ترک کند و به بخش روم برود. به همین سبب بسیاری از به اصطلاح نجبا نیز که املاکشان در ارمنستان ایران قرار داشت همراه
آرشاک منطقه را ترک گفتند.
بهرام چهارم دلگیر و یا خشمگین از این رفتار آرشاک بازگشت بزرگان را خواستار شد. آرشاک پاسخ داد که او نه میتواند کسی را وادار به ماندن در ارمنستان ایران بکند و نه میتواند از کسی بخواهد که آن جا را ترک کند و بهتر است که شاه ایران سهم خود را نیز به او واگذار کند بهرام این نظر را نپذیرفت و خسرو را که از خاندانی اشکانی بود به پادشاهی ارمنستان ایران گماشت که خود مسیحی بود. بهرام سپس به نجبای فراری اعلام کرد که در صورت بازگشت به املاک خود خواهند رسید. و در غیر این صورت داراییهای آنهاتوقیف خواهد شد پیشنهاد بهرام را به استثنای معدودی پذیرفتند و به املاک خود بازگشتند.
سرانجام آرشاک که خسرو را شکست داده بود دو سال و نیم پس از تقسیم ارمنستان درگذشت از سوی امپراتور کارمندی بلند پایه برای رسیدگی به کار ارمنستان روم فرستاده شد. این راه حل بزرگان ارمنستان را بر انگیخت و ناچار به خسرو روی آوردند و در سال ۳۹۴ میلادی حکومت ارمنستان روم را به او سپردند. با این شرط که داراییهای توقیف شده بازگشتگان به آنهابازگردانده شود و همچنین خسرو متعهد شود در صورتی که رومیان به اموال بخش رومی ارمنستان نظر داشته باشد از صاحبان آنهادفاع کند. خسرو با خشنودی این پیشنهادها را پذیرفت و در نتیجه دوباره ارمنستان پادشاهی یک پارچه خود را بازیافت کمی بعد بهرام چهارم که از تکرویهای خسرو مکدر بود، او را به نزد خواند و از سلطنت برداشت و برادر او ورایم شاپوه (بهرام شاپور) را شاه ارمنستان کرد.
مدت فرمانروایی بهرام چهارم را از ۱۱ تا ۱۴ سال آوردهاند. حمزه اصفهانی بهرام را پادشاهی بیفکر معرفی میکند و مینویسد که پس از مرگ بهرام نامههای زیادی خطاب به او به دست آمد که همچنان ممهور برجای مانده بودند. بهرام در شورش سپاهیان خود به ضرب تیر یک ناشناس به نوشته میرخواند شاید یکی از خویشان خود کشته شد.
فصل چهاردهم
یزدگرد اول
درباریان و بلند پایگان ساسانی در سال ۳۹۹ میلادی یزدگرد اول را که به گمان پسر شاپور سوم و به احتمال پسر بهرام چهارم بود بر تخت نشست نشاندند. اما او در برابر آنان ایستاد. ظاهراً در آغاز سلطنت یزدگرد میان ایران و روم اختلافی پدید آمده و سرانجام به صلح انجامیده و تا پایان عمر او دوام آورده است.
یزدگرد اول که خود را در سکههایش را مشت رس صلح جو میخواند در منابع دوره اسلامی بدرفتار تنگ دل سنگ دل خرده گیر پر نیرنگ و ترفند و سرانجام بزه کار (گناه کار)، دفر (ریاکار) و اثیم خوانده شده است. اما همین منابع او را پادشاهی دانا و آشنا با دانش روزگار خود دانستهاند. او توانسته بود در بیرون از مرزهای ایران نیز مورد احترام باشد. به گونهای که حتی آرکادیوس امپراتور بیزانس، به سبب رفتار دوستانه یزدگرد، در وصیت نامه رسمی خود تربیت ولی عهد خردسال خود تئودوسیوس را به یزدگرد سپرد و یزدگرد نیز طی نامهای به رم خبر داد که دشمنان تئودوسیوس با شاهنشاه ایران طرف خواهند بود یزدگرد خواجهای دانشمند را که زیر نظر وزیر او مهرنرسی انجام وظیفه میکرد برای پرورش تئودوسیوس در اختیار آرکادیوس گذاشت. از همین روی است که گفتهاند که آرکادیوس شاهنشاه ایران یزدگرد را قیم پسر خود کرده است.
یزدگرد اول و مسیحیت
به گمان بزرگان و موبدان سخت گیر یزدگرد را به خاطر سیاست او در مسائل دینی و پیش کشیدن شیوه تسامح و تساهل نسبت به پیروان دیگر دینها به ویژه به مسیحیان ایران بزه کار نامیدهاند. در حقیقت بعید به نظر میرسد که مردم روزگاری توانسته باشند فرمانروایی را بزه کار بنامند اما روحانیان همیشه این امکان را داشتهاند که با سلاح دین به جنگ فرمانروایان روند.
مسیحیان به جای حق شناسی راه زیاده روی پیش کشیدند و حتی آتشکدهای را که نزدیک کلیسای آنان بود ویران کردند و یزدگرد ناگزیر از اعدام خراب کار شد. مرگ مرموز او در ۴۲۰ میلادی در شمال خراسان نیز باید حاصل توطئه موبدان بوده باشد.
حتی به سبب توجه زیاد یزدگرد به مسیحیت چنین برداشت می شده است که یزدگرد آشکارا به دین مسیح در خواهد آمد. اما برخوردهای یزدگرد در اواخر حکومت با مسیحیت نشان میدهد که این برداشت درست نبوده است. توجه یزدگرد را به مسیحیت باید به خاطر ماروثا، اسقف بین النهرین دانست که گویا در اثر دعای او سردرد رو به افزایش یزدگرد بهبود یافته بوده است به نوشته سقراط باید توجه زیاد مارونا به یزدگرد اسباب حسادت مغان را فراهم آورده باشد. مغان کسی را در آتشکدهای که یزدگرد در آنجا هر روز نیایش روزانه خود را انجام میداده است، پنهان میکنند که از سوی آتش خطاب به یزدگرد میگوید که این درست نیست که او به یک مسیحی محبت میکند این نیرنگ به کمک ماروثا که نمیتوانست سخن گفتن آتش را بپذیرد فاش شد و مغان مسئول به شدت مجازات شدند. مغان در کوشش دیگری بوی عفنی را از جایگاه ماروتا برخیزانده بودند که فاش شد و به مجازات انجامید. ماروثا توانست در شورایی که در سال ۴۱۰ میلادی با اطلاع یزدگرد در سلوکیه تشکیل شد حقوقی را برای عیسویان در قلمرو شاهنشاهی به تصویب برساند و موافقت یزدگرد را با آن به دست آورد.
در درستی این گزارشهای افسانه آمیز میتوان به سختی پذیرفت اما پیداست که مسائلی نگران کننده در ارتباط با مسیحیان وجود داشته است به گمان مسیحیت پس از
به دست آوردن امپراتوری روم به شاهنشاهی ایران نیز که پس از شاپور دوم دچار ضعف و رخوت شده بود بیتوجه نبوده است. سقراط با اطمینان مینویسد که یزدگرد نه تنها مسیحیان را تعقیب نکرده است بلکه اگر اجل مهلتش داده بود خود به مسیحیت گرویده بود. البته این نظر با گزارش کوتاه تئوفانس نمیخواند که مینویسد که در سال ۴۱۴ میلادی یزدگرد آغاز به تعقیب مسیحیان کرده است تئودورت گزارش مفصلتری میدهد. با نوشته او به این نتیجه میرسیم که دست مسیحیان ایران با لطفی که یزدگرد به آنهاداشته است خیلی باز بوده است. هنگامی که عبداً اسقفی مسیحی در هرمز دارد شیر پرستشگاهی زرتشتی را به آتش کشید و موبدان از او نزد یزدگرد شکایت کردند، یزدگرد با سخنانی نرم به او دستور داد تا آتشکده را از نو بناکند! عبداً از اجرای این دستور سرباز زد. آن گاه یزدگرد تهدید کرد چنانچه به دستور او عمل نشود همه کلیساها را ویران خواهد کرد و سرانجام عبداً ناگزیر از اجرای تهدید خود شد. این کار سبب آغاز تعقیب شدید مسیحیان در ایران شد که ۳۰ سال دوام داشت.
در سالهای آخر عمر یزدگرد مردم ارمنستان از او خواستند تا خسرو شاه پیشین ارمنستان را که در ایران و در تبعید به سر میبرد به ارمنستان بازگرداند. یزدگرد با این درخواست موافقت کرد اما خسرو که اینک سالخورده بود پس از هشت ماه فرمانروایی در سال ۴۱۳ میلادی درگذشت یزدگرد بر آن شد تا به جای شاهی از خاندانهای گذشته ارمنستان پسر خود شاپور را به سلطنت ارمنستان بگمارد تا به این ترتیب پاسخی نیز به رومیان داده باشد که اعزام صاحب منصبی رومی به بخش خود بر توقع خویش از حکومت ارمنستان افزوده بودند در همین زمان که بیشتر مردم ارمنستان به دین مسیح درآمده بودند تعقیب مسیحیان در ایران آغاز شده بود. شاپور برای جلب بلند پایگان ارمنستان آنان را به ضیافتهای بزرگ و نخجیرهای شاهانه میخواند و یزدگرد بر این باور بود که میتواند به کمک پسر خود مردم را از مسیحیت روی گردان کند. شاپور چهار سال تا مرگ پدر بر ارمنستان فرمان راند اما به گزارش موسی خورنی در میان مردم محبوبیتی به دست نیاورد.
اختراع خط ارمنی در زمان یزدگرد ضربه دیگری بود که پیوند ناپایدار میان ایران و ارمنستان را گسست حالا با ترجمه نوشتههای مسیحیان به زبان ارمنی و رخنه دیگر افکار مسیحیان به سرزمین، ارمنستان پیوند با ایران روز به روز گسیختهتر میشد.
ظاهراً دامنه تعقیب مسیحیان به ارمنستان نیز کشیده شده بود و مردم بیشماری به قلمرو روم پناهنده شده بودند گفته میشود که در ارتباط با همین پناهندگان است که شهر ارزروم ساخته شد.
در کتاب گزیده اعمال شهدای ایرانی به روایت سریانی جریان شهادت عبداً در بیست و دومین سال فرمانروایی یزدگرد اول آخرین سال آمده است که چکیدهای از آن برای تاریخ اجتماعی این دوره ایران بسیار سودمند است. مؤلف سریانی
مینویسد:
در بیست و دومین سال فرمانروایی یزدگرد توفانی علیه مردم ما وزیدن گرفت بلند پایگان شاه و موبدانی که قدرت را در دست داشتند به ملت ما تهمت زدند که اسقفها هم از فرمان شاه سرپیچی میکنند و مقام شاهانه او را تحقیر میکنند به ایزدان شاه توهین میکنند آتش و آب را مسخره میکنند تندیسهای آتشکدههای ما را که طرف نیایش ما هستند به پایین میکشند و به قانون احترام نمیگذارند. شاه خشمگین از این موضوع شورایی را از بزرگان کشور خود ترتیب داد و از این شورا درباره درست بودن این اتهامها پرسید او با پاسخی که دریافت کرد فرمان داد تا کلیساها و صومعههای همه استانهای کشور را برچینند و مجالس عبادت را تعطیل کنند و کشیشها و دیگر روحانیان را دستگیر کنند و به دربار برند… شاه از عبداً و همراهانش پرسید که چرا به دستورهای او بیاعتنایی میکنند و چرا دینی را که ایرانیان از پدران خود به ارث بردهاند کنار گذاشتهاند و به راه نادرست افتادهاند؟ به شاه پاسخ داده شد که آنهااز اراده خداوند پیروی کردهاند و عناصر را نپرستیدهاند. سپس شاه پرسید که چرا شما تندیسهای آتشکدهها را ویران میکنید؟ –
نزد اعلیحضرت علیه ما توطئه کردهاند. شاه گفت جریان را مأمورین به او گزارش کردهاند و رسماً تأیید شده است. یکی پرید وسط بحث آنها تندیس خدا یا در محراب تندیسی از یک قدیس را خراب نکردهاند. شاه کسی از او چیزی نپرسیده است. همان کس اما دین ما میگوید که هنگامی که موضوعی مربوط به خدا میشود باید کوچک و بزرگ در برابر شاه احمق (ساده) باشند… و سرانجام اعتراف کرد: درست است من تندیس را خراب و آتش را خاموش کردهام آن جا خانه خدا نبود و آتش هم دختر خدا نیست بلکه خدمت گذار شاهان و عامیان است و خدمت گذار مستمندان و گدایان و باز هم مطالب زیادی را علیه تقدس آتش گفت.
ادامه مطلب ظاهراً گم شده است اما پیداست که جریان مربوط است به آتش زدن پرستشگاه ایرانیان که در بالا به آن اشاره کردیم گمان میرود که متهمان پس از اعتراف به گناهان خود که البته برای آنهاگناه تلقی نمی شدهاند به مرگ محکوم شده بوده باشند. این گزارش بینظیر و غافل گیر کننده که در میان اسناد سریانی خود مسیحیان به دست آمده است، بدون شائبه نشان میدهد که تعقیب مسیحیان بدون حساب و کتاب نبوده است و متهمان نخست محاکمه میشدهاند. در سندی دیگر درباره نرسی که مسیحی متعصبی از پیرامون شهر سلوکیه در نزدیکی تیسفون بود میخوانیم
بیماری سردرد و خون دماغهای بسیار شدید او مؤثر تشخیص داده شده بود، به هنگام مرگ در خراسان و در ساو نزدیک توس به سر میبرده است. جالب توجه است که بلند پایگانی که نمی توانسته اند از خودکامگی و استقلال رأی یزدگرد خشنود باشند مرگ ناگهانی او را ناشی از غضب الاهی جلوه دادند تا از سویی از زهر سیاست تساهل و تسامح او در برخورد با مسائل دینی بکاهند و از سوی دیگر برای انتخاب جانشینی دلخواه برای او دستی باز برای خود فراهم آورند.
طبری مینویسد هیچ کس به یزدگرد آن قدر نزدیک نبود که بتواند درباره کسی شفاعت کند. او به همه بدبین بود و هیچ کس را امین خود نمیدانست و با پاداش دادن بیگانه بود. هنگامی که کسی از کسی به نیکی یاد میکرد یزدگرد میپرسید که برای این ستایش چقدر دستمزد گرفته است. یزدگرد اگر خبر میشد که یکی از نزدیکان او با یکی از همکاران خویش دوستی استواری دارد او را از کار بر میداشت. طبری معمولاً شاهانی را که درباره آنهاگزارش میدهد میستاید. پس باید که برداشت طبری و برداشتهای همانند را آبشخوری باشد. در منبعی سریانی که در زمان یزدگرد نوشته
شاهان از همه آمرزیدهتر است شاهی که یادش یادآور بخشایندگی و زندگی آیندهاش باز هم زیباتر از گذشته بواد هر روز به بی چیزان و بی نوایان نیکویی میکرد.
گرایش یزدگرد به مسیحیت دور از حقیقت است به گمان رفتار مسالمت آمیز او با مسیحیان دو دلیل داشته است بردباری و شکیبایی طبیعی در برخورد با دگراندیشان و ایستادگی در برابر روحانیان داخلی و بلند پایگانی که دین را مرکب خواستههای خود می پنداشته اند. البته این رفتار به موقع مانع از برخورد او با مسیحیان نبوده است که بالاتر به نمونههایی از آن اشاره کردیم.
مهرنرسی پسر برازه (ورازگه) با عنوان هزاربنده وزیر و بزرگ فرمدار یزدگرد اول بود. او یکی از بزرگترین دولت مردان دوره ساسانی بود که در زمان بهرام پنجم و یزدگرد دوم نیز مقام خود را حفظ کرد. طبری او را خردمند روزگار و اهل فضل و ادب میخواند و میگوید که همه شاهان او را گرامی میداشتند در حقیقت هم حفظ مقام و منزلت در دوره سه شاه ساسانی نیاز به تدبیر و شایستگی ویژه دارد.
فصل پانزدهم
شاه تاریخ و افسانه
بهرام پنجم (بهرام گور)
زندگی بهرام گور هم با افسانه آغاز میشود و با افسانه پایان میپذیرد. بنا بر روایت فرزندان یزدگرد زنده نمیماندند هنگامی که او در هشتمین سال پادشاهی صاحب پسری شد، او را بهرام نامید و خواست تا بهرام را برای جانشینی خود از پرورشی درخور برخوردار کند بزرگان دربار درباره تربیت بهرام به رایزنی پرداختند و اخترشناسان فرمانروایی چون نیکویی را در او دیدند به یزدگرد پیشنهاد دادند که پرورش او را به مردی فرزانه بسپارد. در جست و جویی که به عمل آمد، منذر شاه یمن را برای پروردن و آموختن هنرهای سواری برگزیدند.
منذر در دربار خود بهرام را پرورش داد و او را آیین شکار آموخت. بهرام هنگامی که کاملاً برآمد به دربار پدر بازگشت. اما او را که به آزادی خو گرفته بود رفتار خودکامه پدر به کام خوش نیامد و در نتیجه روابط پدر و پسر به تیرگی گرایید. یزدگرد حتی او را به این گناه که در حضور پدر خوابش در ربوده بود به زندان افکند که با پادرمیانی سفیر یونان رهایی یافت و اجازه یافت تا دوباره به نزد منذر بازگردد.
ممکن است که همه این داستان در باور نگنجد اما بخشی از آن که پیوند بهرام را با شاهی عرب نشان میدهد میتواند چیزی از حقیقت را در خود پنهان داشته باشد. به گمان مسئله مربوط میشود به آغاز کار بهرام که با دشواریهایی همراه بوده است و
بسا که در آغاز امیری عرب در رساندن بهرام به سریر او را یاری کرده است.
شاید به خاطر مخالفت درباریان و بزرگان کشور با تخت نشینی بهرام منذر او را در رسیدن به تخت شاهی کمک کرده است. البته این امکان هم وجود دارد که بهرام پس از رسیدن به قدرت به کمک منذر برای آشتی با بلند پایگان در رابطه با دین و سختگیری با عیسویان امتیازهایی به آنهاداده باشد چون بلافاصله پس از افتادن قدرت به دست بهرام تعقیب مسیحیان شدت گرفته است.
بهرام پنجم
پس از درگذشت یزدگرد اول بزرگان دربار چون پسر او را مناسب با خواستهای خود تشخیص ندادند از نسل بلافصل او صرف نظر کردند و شاهزادهای به نام خسرو را که ظاهراً از نوادگان اردشیر بابکان بود به سلطنت برگزیدند. این گزینش مدعیان سلطنت را بر آشفت. شاپوه (شاپور) شاه ارمنستان و پسر یزدگرد اول و برادر بهرام به شنیدن خبر مرگ پدر به امید رسیدن به تخت شاهنشاهی ارمنستان را به سوی ایران ترک گفت اما همین که به تیسفون رسید کشته شد. سرانجام، بهرام که بنا به روایت از کودکی در حیره بود به یاری سپاهیان حیره و به سرداری نعمان پسر منذر به پایتخت پدر حمله برد و حکومت را به دست گرفت.
بهرام پنجم معروف به بهرام گور پس از اردشیر بابکان و انوشیروان محبوبترین پادشاه ساسانی نزد ایرانیان است. حقانیت او برای گرفتن قدرت از خسرو با ربودن تاج شاهی از میان دو شیر توجیه شده است که بیشتر به افسانه میماند.
بهرام پنجم و روم
اختلاف بر سر دین و متهم کردن یکدیگر به آزار دینی اتباع خود، بهانه اصلی برخورد بهرام گور با رومیان بود. ظاهراً نخست جنگ با حمله ایران، به کمک عربها، آغاز شد. داستان چنین بود که شماری از مسیحیان ایران به قلمرو روم گریخته بودند و حکومت روم حاضر به بازگرداندن اینان به تقاضای بهرام نبود در رفتاری همانند که برای مقابله به مثل انجام میگرفت ایرانیان نیز از بازگشت کارگران رومی که برای کار در معدنهای طلا به خدمت گرفته شده بودند جلوگیری کرد همچنین به داراییهای بازرگانان رومی که در ایران بودند آسیبهایی وارد آمد. در نتیجه میان ایران و روم جنگی در گرفت که چندین سال به درازا کشید.
گفته میشود که نخست سپاه ایران بدون اطلاع پیشین به روم حمله کرد اما بارانهای شدید از پیشرفت این سپاه جلوگیری کرد و در نتیجه روم نیز با فرصتی که به دست آمد تدارک جنگ دید و به ایالت آرامی نشین ارزنه که قلمرو ایران بود تاخت. در این جنگ سردار سپاه روم آردا بوریوس و سردار سپاه ایران نرسی (پسر مهرنرسی وزیر؟) بود. نرسی شکست خورد و بازگشت ناگزیر از آن شد این شکست را با حملهای غافل گیر کننده به قلمرو روم جبران کند اما اردابوریوس پی به تصمیم او برد و نرسی با ورود به نصیبین به محاصره سپاه مهیای روم درآمد همزمان با نرسی سپاه دیگری از ایران به فرماندهی خود بهرام گور به سوی روم حرکت کرده بود. با نزدیک شدن این سپاه که تعدادی فیل نیز به همراه داشت اردابوریوس دست از محاصره نیروهای نرسی در نصیبین برداشت ۴۲۱) (میلادی) این بار ایرانیان تئودوسیو پولیس را به محاصره خود در آوردند که به پیروزی نیانجامید.
سرانجام به رغم پیروزیهای پراکنده سپاه روم تئودوسیوس بر آن شد تا با فرستادن هیأتی با بهرام گور درباره پیمان صلحی تازه وارد مذاکره شود. بهرام نیز به
سبب کمبود آذوقه برای صلح آمادگی داشت اما بیمیل نبود که پیش از انعقاد صلح یک بار دیگر قدرت خود را بیازماید گارد جاویدان ۱۰ هزار نفری مأمور انجام این آزمایش شد. اما چون دشمن به موقع از تاکتیک حمله آگاهی یافت، شکست مرگبار با گارد جاویدان بود که بهترین دلاوران خود را باخت. اینک ایران نیز برای صلح آمادگی کامل داشت. در سال ۴۲۲ میلادی میان دو قدرت پیمان صلحی بسته شد که حدود ۸۰ سال دوام یافت به نوشته تئودورت و استفانس با این پیمان به تعقیب مسیحیان پایان داده شد. اما حقیقت این است که جریان تعقیب تنها تخفیف یافت. منابع دوره اسلامی هم به این جنگ اشاره میکنند با این تفاوت که آن را در دوره پایانی فرمانروایی بهرام پنجم میدانند. ابن اثیر و میرخواند حتی سپاه بهرام را به فرماندهی نرسی به نادرست تا قسطنطنیه پیش میبرند و مینویسند که نرسی در این شهر قیصر را ناگزیر از پذیرفتن خواستههای بهرام کرده است.
جنگ بهرام پنجم با خاقان
هنگامی که در تاریخ ایران باستان منابع غربی برای دورهای کوتاه سکوت میکنند ناگزیر از روی آوردن به منابع دوره اسلامی و گزارشهای متفاوت و طبق معمول همراه افسانه آنهاهستیم. البته به گواهی اوستای به اصطلاح متأخر خودبه خود برخوردهای ایرانیان با حکومتها و همچنین با اقوام شمال شرقی ایران در آن سوی مرزها همواره آکنده از افسانه بودهاند و داستانهای اساطیری ایران باستان اغلب پیوند با آبشخورهای این سامان دارند و در افسانههای ایرانی در پیوند با این دیار صرف نظر از حضور پنهان آریاییها و هندو ایرانی ها اغلب مردم سکایی – تورانی ترک و بعدها مغول)، چینی و خیونی (هونها) چنان در هم آمیختهاند که گاهی بازشناسی آنان از یکدیگر دشوار مینماید. به این ترتیب خاقان نیز گاهی در برخی از داستانها و حتی گزارشهای واقعی و تاریخی معنای واقعی خود را ندارد و منظور از خاقان» میتواند فقط «شاه» و
فرمانروای دشمن و یا قومی مهاجم باشد.
در میان منابع بومی طبری گزارش میکند که جنگ با خاقان ترک (شاه اقوام شمال شرقی خیونان یا هونها در سال هفتم حکومت بهرام پنجم، حدود ۴۲۴ میلادی آغاز شد. در این هنگام بهرام نگران از دریافت خبر تدارکهای جنگی فرمانروای آن سوی شمال شرقی ایران بیدرنگ به فکر مقابله به هنگام با خطر افتاد. او برای پنهان داشتن برنامه خود با بیتفاوت نشان دادن خود به اخبار شمال کشور پس از سپردن قسمت اعظم سپاه و همچنین اداره امور کشور به یکی از برادران خود به نام نرسی، با سپاه کوچکی ظاهراً برای برای زیارت معبد آذرگشنسب به آذربایجان و سپس برای شکار به ارمنستان رفت معبد آذرگشنسب معبد شاهان و ارتشتاران در آذربایجان مخصوصاً در زمان ساسانیان پرستشگاهی بود که شاهان اغلب در مناسبتهای گوناگون به زیارت آن میرفتند.
بزرگان ایران بیخبر از برنامه بهرام سفر شاه را فرار از جنگ تلقی کردند و به رغم مخالفت نرسی با فرستادن سفیری نزد خاقان که در حال نزدیک شدن بود، از او خواستند تا با دریافت خراج از حمله به ایران صرف نظر کند خاقان که از فرار جبونانه بهرام اطلاع یافته بود با این درخواست موافقت کرد و پس از اشغال مرو تا رسیدن خراج در کشمیهن با فراغ بال به شکار و مشغول شد.
در این میان بهرام گور که به هدف رویارویی با خاقان پایتخت را ترک گفته بود از راه مستقیم اردبیل و آمل به خاقان حمله برد و با غافل گیر کردن او در شکار او را دستگیر کرد و با دست خود او را کشت. سپس بخارا به تصرف بهرام در آمد و او پس از گماردن مرزبان خود در آن جا مرز ایران را با نشاندن یک ستون تعیین کرد. با این پیروزی غنایم زیادی به دست بهرام افتاد او از این غنایم گوهرهای فراوانی را به
آتشکده آذرگشسب وقف کرد و زن خاقان را به خدمت این معبد گماشت. در پی این پیروزی بهرام تا پیرامون بخارا رخنه کرد و ساکنان آنجا را وادار به پرداخت باج کرد.
بزرگانی دربار شرمگین و شگفت زده از این همه دلاوری با پادرمیانی نرسی بخشوده شدند. سپس بهرام برادر خود نرسی را حکومت خراسان داد و بلخ را مقر او تعیین کرد و در میان سرور و شادی به تیسفون بازگشت.
سرکوبی دیلمیان
گزارش ابن اثیر از نبرد بهرام گور با دیلمیان از کمیاب گزارشهای مجرد مورخان دوره اسلامی از رویدادی داخلی است
بهرام خبر شد که یکی از دیلمیان سپاهی بزرگ فراهم آورده و به ری و پیرامون تاخته و پس از چپاول مردم زیادی را اسیر گرفته است و مردم را توانایی مقاومت در برابر ویرانگری های او نیست و گفتند که آن مرد دیلمی به مردم باج بسته است که باید به او بپردازند. این رویداد بهرام را گران آمد. پس مرزبانی را با سپاهی انبوه به ری گسیل داد. بهرام به مرزبان خود آموخت که کسی را در نهان به نزد آن دیلمی فرستد و به او بنمایاند که دوست اوست و او را آزمند به تاختن به ایران و فرورفتن در ژرفا کند.
این نقشه گرفت دیلمی دوباره به ری تاخت و مرزبان بهرام را در جریان امر گذاشت. بهرام به مرزبان نوشت که به سوی دیلمی رود و در جایی معین فرود آید. سپس خود او با شماری از یاران ویژه خود به راه افتاد و به مرزبان و سپاهیان خود پیوست. دیلمی چون از آمدن بهرام خبری نشد آزمندتر شد. بهرام به فرماندهی خود بر دیلمیان تاخت. رهبر شورش دستگیر شد. بهرام ندا داد که کسانی که به او بازگردند از گزند در امان خواهند بود دیلمیان همه به او پیوستند و کسی به مجازات نرسید. حتی سرکرده شورش نیز در امان ماند و از ویژگان شد.
روایت سفر افسانه آمیز بهرام به هندوستان
برای بهرام گور افسانههای زیادی ساخته شده و به مرور زمان بر دهانها افتاده است. از آن میان سفر او به صورت ناشناس به هند و یا سفرهای جنگی او به یمن و سودان شکار و همچنین روابط بهرام با زنان و ضیافتهای او نیز سبب پیدایش
افسانههای زیادی شده است.
در نوشتههای مورخان دوره اسلامی روایت سفر افسانهای بهرام را آمده است که او پس از رسیدن به آسوده بالی در فرمانروایی زمام کشور را به وزیر خود مهرنرسی سپرد و خود برای آشنایی با هند روی به این سرزمین نهاد و به کسی مهرنرسی از برنامه خود چیزی نگفت
بهرام در هندوستان به دلاوری و در افتادن با ددان بلند آوازه شد و با از پای درآوردن پیلی که راه بر مردمان میگرفت و آنان را میکشت. شاه هند با دریافت گزارش او را نواخت و از کار و پیشهاش پرسید بهرام گفت که چون بهرام شاه ایران به سعایت بداندیشان بر او خشم گرفته است روی به هند آورده است. در این هنگام شاه هند دشمنی داشت که از او در بیم بود و میخواست که به او باج دهد. بهرام شاه را به جنگ با دشمن انگیخت در نبردی که روی داد بهرام دشمن شاه هند را از پای در آورد. شاه دختر خویش را به همسری او درآورد و خواست که او را ولی عهد خود کند. بهرام راز خود فاش کرد و از شاه هند تنها این را خواست که شهرهایی را که از ایران در تصرف دارد به او بازگرداند و سالانه اندکی خراج به دیوان او فرستد. شاه هند پذیرفت و بهرام پس از دو سالی که از ترک ایران میگذشت، با دختر شاه هند و اندوخته به ایران بازگشت.
مسئله ارمنستان
شاپور پسر یزدگرد که شاه ارمنستان بود با شنیدن خبر بیماری پدر برای رسیدن به سلطنت به تیسفون آمد و بیدرنگ کشته شد بزرگان ارمنستان با استفاده از موقعیت علیه ایرانیان شوریدند و سبب ناآرامی هایی شدند بهرام که جنگ را تنها راه حل مسئله ارمنستان نمیدانست سرانجام در سال ۴۲۳ میلادی با کمک اسقف ساهاک، اردشیر (آرتاسیش) پسر ۱۸ ساله شاپور را به سلطنت ارمنستان رساند اما ۶ سال بعد (۴۲۹) میلاد) به درخواست بلند پایگان ارمنستان او را کنار گذاشت و مرزبانی ایرانی برای
ارمنستان تعیین کرد و به پادشاهی ارمنستان پایان داد.
شخصیت بهرام گور
واقعیت این است که در حالی که افسانههای در پیوند با بهرام بخشی از شخصیت او را فاش میکنند بخشی دیگر را چنان ماهرانه در خود میپیچند که رسیدن به حقیقت غیرممکن میشود. با همین افسانهها شخصیت او از تاریخ به ادب پارسی تراویده است و سر او قصر خورنق درآورده است که گل طاقش چنان آراسته بود که چراغ از ستاره میربود. چنین بوده است که نظامی میتوانسته است بسراید
رسم انصاف در جهان آورد کار بی رونقان به ساز آورد مردمی کرد در جهانداری آنچه دانه بود در بارش جهد میکرد و گنج میپرداخت مردم ایمن شده به دشت و به کوه برکشیده صفی دو فرسنگی حوضه می به هر جویی هر کسی میخرید و تیغ فروخت خلق یکبارگی سلاح نهاد روز فرمود تا دو قسمت کرد شش هزار اوستاد دستان ساز تا به هر جا که رخت کش باشند
در چنان دور غم کجا باشد؟
عدل را سر بر آسمان آورد
رفتگان را به ملک باز آورد مردمی به از مردم آزاری هر کی میکشید از انبارش چاره جان هر کسی را میساخت ناز و عشوه کنان گروه گروه بربطی و ربابی و چنگی مجلسی در میان هر کویی تدرع آهن درید و زرکش دوخت همه را تیغ و تیر رفت از یاد نیمهای کسب و نیمهای میخورد مطرب و پای وب و لعبت باز خلق را خوش کنند و خوش باشند که درو زهره کد خدا باشد
بهرام که خود عیاش و کامران بود خوشگذرانی مردم را نیز دوست میداشت. گفته شده است که به دستور او حتی برای رفع کمبود اهل طرب قبیلهای به نام زط را
از هندوستان آورد:
فرمان داد که مردمان نیمی از روز را کار کنند و نیم دیگر را به آسایش و به خوردن و آشامیدن و خوش گذرانی بپرداوند و بی خنیاگران و کولیان شراب نخورند بدین سان خنیاگران گران قدر شدند و مزد هر دستی گروهی از آنان به صد درهم رسید.
بهرام روزی گروهی از مردم را دید که خوش گذرانی نمیکردند گفت مگر من شما را از ترک عیش و عشرت باز نداشتم؟ آن مردم در پیش او به خاک افتاده گفتند رامشگران خواستیم به زیاده از صد درهم اما نیافتیم فرمان داد تا دوات و قلم و صحیفه آوردند و به پادشاه هند نامه نوشت و از وی مطربان خواست وی دوازده هزار تن مطرب فرستاد.
بهرام آنان را به شهرها و نواحی کشور خود بپراکند. و شماره آنهابه سبب تناسل بیشتر شد و گروهی اندک از فرزندانشان هم اکنون باقی هستند و آنان را زط خوانند.
بهرام موسیقی را چنان دوست میداشت که در زمان او نوازندگان و خوانندگان و حتی مقلدان درباری اجازه یافتند تا به هنگام بار در جایگاه بلند پایگان بایستند.
مورخان بهرام را به سبب افراط در کامرانی و اسراف در خرج نکوهش کرده و او را متهم کردهاند که به امور کشور چندان توجهی نداشته است عشق بهرام گور به شکار نه تنها در ادب ایران جای ویژهای دارد بلکه قرنها در نقاشی و طرح قالی و انواع پارچه و همچنین در طرح کنده کاریهای ظروف نیز نقش مهمی دارد. جام زیبایی که در موزه ارمیتاژ سن پترزبورگ نگهداری میشود بهرام گور را در حالی که محبوبه خود را بر ترک دارد سوار بر شتر نشان میدهد. محبوبه از بهرام خواسته است که غزال نری را به غزال ماده و غزال مادهای را به غزال نر تبدیل کند. بهرام دو پیکان به شکل شاخ بر سر غزال ماده کاشته و به یک تیر هر دو شاخ غزال نر را برداشته است. فردوسی و نظامی جابه جا با آفریدن مجلسهای شکار هنر بهرام گور را ستودهاند.
در کنار حقایق تاریخی در روایتهای در پیوند با بهرام گور، رفتار او همواره در دریایی از مردانگی و گذشت و انصاف غوطه میخورد داستانی که در زیر از زبان جاحظ میآوریم نشان دهنده برداشت سده دوم هجری از گذشت و انصاف بهرام گور نسبت به رعیت خود است:
در این داستان اگر درست باشد در نهایت سادگی برخورد بهرام را با یکی از رعایای خود نشان میدهد اگر هم در این جا با داستانی محض سر و کار داشته باشیم
باید آن را حاصل برداشت زمان پیدایش از شخصیت بهرام گور بدانیم. این برداشت کاری را به بهرام نسبت میدهد که انجام آن تنها از یک جوانمرد بر میآمده است.
وزیر او نیز مهرنرسی پسر ورازه بود که عنوان هزار بندک داشت. این عنوان یادآور گارد جاویدان زمان هخامنشیان است که از ۱۰۰۰ نفر تشکیل میشد. ریاست هر یک از سه طبقه بزرگ اجتماعی ایران نیز با یکی از پسران نرسی بود. یکی را نام زروانداد بود که به خواست پدر فقه و علوم دینی آموخته بود و از سوی بهرام مقام هیربد هیربدان یافته بود که به گمان منظور از آن ریاست طبقه آثرونان بوده است.
دومین پسر نرسی ماه گشتسپ نام داشت که با عنوان و استریویشان سالار در تمام مدت سلطنت بهرام دوم کارهایی دیوانی و مالیاتهای دریافتی کل کشور را زیر نظر داشت و سومین پسر نرسی با عنوان ارتشتاران سالار فرمانده کل سپاه بود. طبری مینویسد که نرسی سه باغ بزرگ ساخت در یکی ۱۲ هزار نخل کاشت در دیگری ۱۲ هزار زیتون و در باغ سوم ۱۲ هزار سرو هر یک از این باغها آتشکده ویژه خود را داشتهاند که در زمان تألیف تاریخ پا برجا بودهاند و از سوی نوادگان متولیان نخست خود اداره می شدهاند.
شاید کاخ سروستان بهرام گور در میان باغ ۱۲ هزار سرو قرار داشته است. کاخ گنبددار سروستان را که ویرانه آن امروز بر سر راه شیراز به بندر عباس قرار دارد از بناهای زمان بهرام گور دانستهاند که به دستور مهرنرسی ساخته شده است. کاخ سروستان را با تالار مرکزی ۱۳ در ۱۳ متر و ارتفاع ۱۸ متر به رغم کوچکی باید یکی از زیباترین کاخهای دوره ساسانی به شمار آورد این کاخ با توجه به موقعیت آن حتماً برای اقامت موقت بهرام به هنگام شکار ساخته شده بوده است.
برای نشان دادن دانایی بهرام پنجم نوشتهاند که او به عربی و به چند زبان دیگر سخن میگفت و به شعرهای عربی و فارسی او اشاره کردهاند. ثعالبی مرغنی
مینویسد:
بهرام در میان پادشاهان بیمانند بود چه همه گونه آیینها را میدانست و به زبانهای گوناگون سخن میگفت روز جشن و شادی به تازی سخن میگفت روز بخشش به پارسی در انجمن همگانی به دری گاه چوگان بازی به پهلوی در هنگام نبرد به ترکی در شکار به زابلی در هنگام گرفتاری به عبری در پزشکی به هندی در ستاره بینی به رومی در هنگام کشتی سواری به نبطی و با زنان به زبان مردم هرات
پایان کار بهرام گور
حمزه اصفهانی مینویسد به فرمان بهرام بر تابوت سنگی او نوشته بودند چون در زمین نیرو یافتم آثاری پسندیده از خود به جای گذاشتم. اما بهره ما همین تنگنا بود و ما سکونت در آن به یقین میدانستیم.
فردوسی عمر او را ۶۳ سال و درگذشت او را با مرگی طبیعی مینویسد. مدت فرمانروایی بهرام را از ۱۸ تا ۲۳ سال نوشتهاند. او ظاهراً در پایان عمر به میل خود از سلطنت کناره گیری کرد و آن را به پسر خود یزدگرد دوم سپرد و خود گوشه گرفت. نویسندگان دوره اسلامی برآنند که او در حین شکار به باتلاق، گودال یا به چاه سرپوشیدهای افتاد و جان باخت و جسد او به دست نیامد. در چگونگی مرگ بهرام هم می توان نشان از تمایل عمومی به دیدن تفاوتی میان بهرام و دیگران یافت تا این حد که گویا جسم او گم شده است و یا گورخری جسم او را با جایی جاودانی رهنمون شده است.
خیام به سبب شهرت بهرام در شکار گور و مرگ او در گور این جناس را سروده است:
آن قصر که بهرام در او جام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
فصل شانزدهم
یزدگرد دوم
دو مورخ ارمنی، إلیشه و لازاروس با گزارشهای مفصل رویدادهای زمان زمام داری یزدگرد سوم کمبود منابع بومی را جبران کردهاند لانگوا هر دو متن را در مجموعه تاریخ ارمنستان آورده است به این ترتیب باید انتظار داشت که که آن چه درباره یزدگرد میآوریم بیشتر در ارتباط با ارمنستان باشد. ۳
یزدگرد دوم در آغاز فرمانروایی خود در برابر رومیان موضعی خصمانه گرفت و در پیرامون نصیبین اردو زد. از این روی انتظار میرفت که روابط ایران و روم شرقی به تیرگی و اختلاف بیانجامد. اما بیزانس برای پرهیز از جنگ با ایران و برای بهبود روابط ژنرال آناتولیوس را به دربار شاه فرستاد این ژنرال به همه خواستههای شاه ایران جواب مثبت داد. از آن میان بازگرداندن فراریان مسیحی ایران دوام این صلح سبب شد که یزدگرد دوم همه هم خود را متوجه قبایلی بکند که با حملههای ناگهانی خود مزاحمتهایی را در شمال و شمال شرقی کشور فراهم میآوردند.
یزدگرد دوم برای این منظور نیشابور را برای سکونت خود انتخاب کرده بود. از سال چهارم تا سال یازدهم حکومت او به دفع قبایل مهاجم شمال سپری شد که البته با موفقیت همراه بود. مثلاً او توانست به کمک دژی گذر دربند را ببندد و از رخنه اقوام شمالی به درون کشور جلوگیری کند شاه کوشان نیز پس از ویران شدن بخشهایی از
فصل شانزدهم
یزدگرد دوم
دو مورخ ارمنی، الیشه و لازاروس با گزارشهای مفصل رویدادهای زمان زمام داری یزدگرد سوم کمبود منابع بومی را جبران کردهاند لانگوا هر دو متن را در مجموعه تاریخ ارمنستان آورده است. به این ترتیب باید انتظار داشت که آن چه درباره یزدگرد میآوریم بیشتر در ارتباط با ارمنستان باشد.
یزدگرد دوم در آغاز فرمانروایی خود در برابر رومیان موضعی خصمانه گرفت و در پیرامون نصیبین اردو زد. از این روی انتظار میرفت که روابط ایران و روم شرقی به تیرگی و اختلاف بیانجامد. اما بیزانس برای پرهیز از جنگ با ایران و برای بهبود روابط ژنرال آناتولیوس را به دربار شاه فرستاد این ژنرال به همه خواستههای شاه ایران جواب مثبت داد. از آن میان بازگرداندن فراریان مسیحی ایران دوام این صلح سبب شد که یزدگرد دوم همه هم خود را متوجه قبایلی بکند که با حملههای ناگهانی خود مزاحمتهایی را در شمال و شمال شرقی کشور فراهم میآوردند.
یزدگرد دوم برای این منظور نیشابور را برای سکونت خود انتخاب کرده بود. از سال چهارم تا سال یازدهم حکومت او به دفع قبایل مهاجم شمال سپری شد که البته با موفقیت همراه بود. مثلاً او توانست به کمک دژی گذر دربند را ببندد و از رخنه اقوام شمالی به درون کشور جلوگیری کند شاه کوشان نیز پس از ویران شدن بخشهایی از
قلمرو خود ناگزیر از تن دادن به صلح و آرامش شد. به این ترتیب ایران از سال دوازدهم فرمانروایی یزدگرد دوم در شمال کشور به صلحی بیسابقه دست یافت.
به دنبال آرامش فراهم آمده متأسفانه توجه به درون به شیوهای انجام پذیرفت که دشواری های زیادی را فراهم آورد و خیلی از موفقیتهای او را در بیرون مرزها نیز از میان برد. او در برخورد با مسئله دین گرفتار افراط بود و گمان میکرد که با تعصب زیادی که نسبت به آیین زرتشت داشت میتواند سراسر قلمرو سیاسی و فرهنگی ایران را از دینی واحد برخوردار کند و یا دست کم مسیحیت را به کلی از میان بردارد.
دگرگون شدن افراطی رفتار یزدگرد دوم با مسیحیان در سال هشتم سلطنت او پس از ازدواج با دخترش و کشتن شماری از بزرگان آغاز شده بود. بیتردید حضور مهر نرسی شخصیت دینی و سیاسی بزرگ دوره ساسانی در این دگرگونی نقشی تعیین کننده داشت. مهرنرسی که در اواخر شاهنشاهی بهرام گور کمی از قدرت خود را باخته بود اینک در زمان جانشین بهرام گور دوباره به وزارت رسیده بود و همه سرنخهای دینی و سیاسی را در دست خود داشت.
پیداست که برای ضمیمه کردن ارمنستان ایران به ایران مسیحیت مانع بزرگی بر سر راه بود. علاوه بر این موبدان به یزدگرد باورانده بودند که تنها اوست که میتواند دست مسیحیت را برای همیشه از قلمرو ایران کوتاه کند و نام خود را برای همیشه جاودان سازد یزدگرد تا زمانی که در شمال کشور سرگرم سرکوبی اقوام مهاجم بیگانه بود میکوشید تنها به تعقیب مسیحیان ارتودکس بسنده کند و مثلاً با نسطوریان سوریه کاری نداشت که با حکومت بیزانس میانه خوبی نداشتند و میتوانستند در نقشههای سیاسی او سودمند باشند.
الیشه یزدگرد را متهم به نیرنگ و دورویی میکند اما الیشه نمیتواند خود هم گزارش بدهد و هم به تنهایی قضاوت کند. او مینویسد یزدگرد همه دینهای کشور خود را مطالعه کرد و آنهارا با دین زرتشت سنجید او دین مسیح را نیز فرا گرفت و با آن آشنا شد و آنگاه گفت: «بپرسید، تعمق کنید ببینید کدام دین بهتر است تا ما آن را برگزینیم.
برای ما سنجیدن درست یا درستی این دستور ممکن نیست اما صرف نظر از این
که چنین دستوری را از هیچ فرمانروایی سراغ نداریم همین کافی است که گزارشگر آن یک مورخ مسیحی و مخالف است. این دستور از علاقهای که برخی از شاهان ساسانی در آغاز کار مانی یا مزدک به آنهاپیدا کردهاند متفاوت است و نشان دهنده علاقه درست یزدگرد به دین و شیوه گزینش یک دین است. در هر حال از رفتار سالهای بعدی یزدگرد با مسیحیان بویی عطر آزادگی و بلند نظری در برخورد با آراء و باورهای دیگران بر نمیخیزد و گزارشهای دو مورخ ارمنی نام برده نیز گاهی چنان طرف دارانه است که نمیتوان به آن ارزش تاریخی داد.
مهرشاپوه نخستین مرزبان ایرانی ارمنستان از ۴۲۹ تا ۴۴۲ میلادی بر سر کار بود.
اینک یزدگرد دوم مرزبانی ارمنستان را به واساک سپرد. اما فرماندهی نیروهای ارمنستان همچنان در دست وردان که متحد مسیحیان بود باقی ماند به سبب موروثی بودن این سمت چارهای هم نبود. یزدگرد از نیروهایی ارمنی، گرجی، آلبانیایی و دیگر اقوام قفقازی در جاهایی دورتر از وطن آنهامخصوصاً در کرانه شرقی دریای خزر استفاده میکرد. او بر این باور بود که مسیحیان دور از سرزمین خود آسانتر از دین خود برخواهند گشت این نیروها مأموریت خود را در پس زدن مهاجمان به خوبی انجام میدادند. از سال ۴۵۰ میلادی از آنهابرای مقابله با هپتالیان نیز استفاده میشد. اما متأسفانه یزدگرد قدر این یاریها نشناخت و به زودی معلوم شد که امید یزدگرد به روی گردانی سپاهیان ارمنی از مسیح واهی بوده است. در نتیجه سپاهیان ارمنی را در گروههای کوچک به نقاط دور دست فرستادند تا همواره در محاصره اقوام ستیزه جو و دشمن قرار داشته باشند از جیره این سپاهیان نیز چنان کاستند که همواره از گرسنگی و تشنگی رنج میبردند حتی برای اقامت زمستانی این سپاهیان جاهای نامناسبی را انتخاب کردند. در عوض کسانی که پشت به مسیحیت میکردند از این رنجها معاف بودند. خود ارمنستان نیز از رفتاری همانند در امان نماند.
به بهانه تعدیل مالیاتها شخصی به نام دنشاپوه که طرف اعتماد شاه بود به بررسی تازهای از موقعیت مالیاتها دست زد. اما در حقیقت برنامه کار این بود که
پیداست که این نامه به هر شکلی که در اصل نوشته شده باشد برای یزدگرد دوم پاسخی درشت بوده و او را بسیار بر آشفته است. پس بزرگان ارمنستان گرجستان و آلبانی را به دربار خود خواند تا شخصاً با نظر آنهاآشنا شود. البته واساک و وردان هم در میان دعوت شدگان حضور داشتند. تنها شیوه پذیرفتن مهمانان که عاری از تشریفات معمول دربار بود باید که مهمانان را متوجه خشم شاه کرده باشد. شاه در سخنان خود خطاب به مهمانان آب پاک را ریخت مسیحیان دو راه بیشتر ندارند یا باید از اعتقاد خود دست بردارند و یا به سیستان و خوزستان کوچانده شوند. مهمانان تقاضای مهلت کردند تا شاید با رشوه نظر شاه را برگردانند هیچ اقدامی در شاه مؤثر نیفتاد بلند پایهای درباری که خیرخواه آنهابود به آنهاپیشنهاد کرد که حتی به دروغ هم که شده است نظر شاه را بپذیرند تا دست کم بتوانند به خانههای خود بازگردند. مهمانان ناگزیر با شرکت در جشنی در آتشکده که به مناسبت حمله تازهای که یزدگرد به کوشان در پیش داشت برپا بود موافقت خود را با خواست شاه اعلام کردند. شاه که از این تصمیم بزرگان مسیحی واقعاً به وجد آمده بود و بر این باور بود که برگشتگان از دین پدری را دوباره بر سر عقل آورده است با دادن نشان و عنوان خشنودی خود را نشان داد. در همین زمان پیروزی یزدگرد بر خیونها (هونها در کرانه شرقی خزر سبب وجد بیشتر یزدگرد شد. پس از این پیروزی بود که شهر یزدگرد در پیرامون گرگان ساخته شد.
یزدگرد پس رسیدن به این باور که به هدف خود رسیده است، به مهمانان دربار رخصت بازگشت داد اما آشوشا شاه گرجستان و دو تا از پسران و اساک را به صورت گروگان نزد خود نگه داشت دیگر اقدام شگفت انگیز یزدگرد اعزام حدود ۷۰۰ موبد به سرپرستی یک موبد موبدان همراه مهمانان ارمنی کرد این موبدان دستور داشتند که ظرف یک سال ارمنستان گرجستان و آلبانی را از وجود هر چه مسیحی است پاک کنند. کلیساها میبایستی بسته میشدند و اموال کلیساها را تحویل خزانه شاهی میدادند. انجام مراسم دینی در کلیساها و تبلیغ و آموزش مسیحیت به کلی ممنوع شد. قرار شد راهبها و راهبهها به زور به زندگی دنیوی بازگردانده شوند و خود را به لباس دنیوی در آورند. اعتبار قانون ازدواج مسیحی لغو شد موبدان اعزامی نیروی مسلح نیز در
اختیار داشتند تا بتوانند در صورت نیاز برای بر کرسی نشاندن فرمان شاه از این نیرو کمک بگیرند.
این تصمیم برای مردخ ارمنستان بسیار تلخ بود. البته به گزارش لازاروس و الیشه بیشتر ارمنیان تصمیم گرفتند که در برابر خواستهای شاه بایستند. در این میان وردان که فرماندهی سپاه ارمنستان را بر عهده داشت بر آن شد که به قلمرو روم بکوچد اما و اساک رئیس سیاسی ارمنستان به او اطمینان داد که اگر او رهبری شورشی را که در حال شکل گرفتن بود بپذیرد با او همکاری خواهد کرد وردان تصمیم به ماندن گرفت.
سرانجام موبدان اعزامی اقدام به بستن کلیساها کردند و در نتیجه با خشم بیسابقه مردم روبه رو شدند شورشیان به فرماندهی وردان به جایگاه موبدان حمله کردند و بسیاری را کشتند و آتشکده آنهاویران کردند.
این جریان ضربه نهایی را بر روابط ایران و ارمنستان وارد آورد و یزدگرد را در مقام یک دشمن به صحنه کشید سپاهی ۱۰ هزار نفری که مأمور حراست از دربند بود با ۳۰۰ موبد به سوی ارمنستان به حرکت درآمد و اساک نیز که دو پسر خود را به صورت گروگان در ایران داشت و روی هم رفته همکاری با یزدگرد دوم را به سود خود میدید به تقویت موقعیت موبدان کمک میکرد مهرنرسی خود ناگزیر از حضور در منطقه شد و با پادرمیانی و اساک به مسیحیان آزادی اعمال دینی داده شد و یزدگرد گناه سوء تفاهمات را بر گردن مشاوران خود انداخت.
به دنبال این تحول یزدگرد سپاه خود را از ارمنستان فراخواند. و اساک و دیگر بلند پایگان ارمنستان به دربار خوانده شدند و آتر هرمزد (آذر هرمز جانشین و اساک شد و بلند پایگانی که به نحوی در مسئله ارمنستان گناهکار بودند به زندان افتادند. تا سال ۴۵۷ که یزدگرد دوم درگذشت چند بار دیگر میان او و مسیحیان ارمنستان به قهر و آشتی انجامید.
فصل هفدهم
نیابت سلطنت دینک و شاهنشاهی
هرمز سوم
ظاهراً پیروز و هرمز پسران یزدگرد دوم از شهبانو دینک به هنگام مرگ او در موقعیتی نبودهاند که بیدرنگ بر تخت پدر نشینند از این روی دینک بانبشنان با نبشن (بانوان بانو) در تیسفون سلطنت را به دست گرفت اما پس از مدتی کوتاه هرمز که ساتراپ سکستان بود در پیرامون ری خود را جانشین پدر اعلام کرد گزارشهای مورخان دوره اسلامی درباره جانشین یزدگرد دوم هماهنگ نیستند مثلاً در حالی که طبری، ثعالبی مرغنی دینوری حمزه اصفهانی و ابن اثیر هرمز را اصلاً در فهرست شاهان ساسانی نمیآورند فردوسی مسعودی و میرخواند از پادشاهی کوتاه هرمز به طور مستقل یاد میکنند. اما میدانیم که دو برادر بر سر تاج و تخت اختلاف داشتهاند و سرانجام پیروز به کمک هفتالیان در شمال شرقی ایران بر برادر خود چیره شده است.
در جریان انتقال قدرت هرمز و دو سه نفر از اعضاء درجه یک شاهی جان خود را باختند. در شاهنامه پیروز برادر خود را میبخشد برخی از منابع در کوچکتر یا بزرگتر بودن دو برادر نیز با یکدیگر اختلاف دارند مدت فرمانروایی هرمز سوم را باید حداکثر دو سال در سالهای ۴۵۷ و ۴۵۸ دانست از سرنوشت دینک هم که باید یکی از زنان جالب توجه ایران باستان باشد خبری نداریم.
فصل هجدهم
پیروز
طبری، حمزه اصفهانی، میرخواند و مسعودی مدت سلطنت پیروز را از ۲۱ تا ۲۷ سال مینویسند و فردوسی بی آن که در متن اصلی به زمانی معین اشاره کند به ۱۱ سال اشاره دارد. آگائیاس نیز از ۲۴ سال سخن به میان میآورد. این تفاوتها به خوبی نشان میدهند که با حکومتی غوطه ور در ابهام سروکار داریم.
در بندهاش میخوانیم: «در شاهی پیروز یزدگردان شش سال باران نبود. مردم را بدی و سختی گران رسید. سپس خوشنواز هفتالان شاه آمد. پیروز را کشت و قباد و خواهر او آتشک را به گروگان به هفتالان برده واقعیت این است که در زمان فرمانروایی پیروز چندین سال پیاپی کشور در چنگال یک خشک سالی بزرگ در تنگنای
بزرگی به سر برده است. همه منابع هماهنگ با یکدیگر از مدیریت بسیار خوب پیروز با مسئله قحطی گزارش دادهاند. او همه توان خود را برای رویارویی با گرفتاری مردم به کار بسته است. او علاوه به بخشیدن مالیاتهای سرانه توانمندان را به تقسیم کردن ذخیره آذوقه خود واداشته است و مبالغ هنگفتی را صرف خرید غذا از کشورهای همسایه کرده است.
اشاره گردیزی به خشکسالی روزگار پیروز بسیار غافل گیر کننده است و نشان از منابعی دارد که در زمان گردیزی وجود داشتهاند اما آب ریزگان اصفهان آنست که مردمان آب را بر آب دیگر ریزند و سبب این آن بود که باران از ایران بازایستاد به روزگار فیروز بی یزدجرد جد نوشیروان و فیروز به آتشکده شد که آن را آذر خوره گویند و بسیار پرستش کرد و خیر به درویشان داد و پیش ایزد تعالی فراوان جزع و زاری کرد تا باران گشاده گشت و هرگاه که اندرین روز باران آید، مغان آن روز را شادی کنند و عیدی سازند و این رسم به اصفهان تا بدین غایت مانده است».
چنین پیداست که فرمانروایی پیروز صرف نظر از رویدادهای طبیعی به آرامی سپری شده است و تنها در دوره پایانی فرمانروایی او رویدادهایی نظامی این آرامش را تا اندازهای کمرنگ کردهاند. در آغاز و به هنگام درگیریهای پیروز با برادرش هرمز بر سر جانشینی پدر واچه خواهرزاده یزدگرد دوم که شاه آلبانی بود، از پیروز روی گرداند و دم از استقلال زد و حتی پس از تخت نشینی پسردایی خود در ایران، تن به سازش با او در نداد و برای خود سپاهی اجارهای (مزدور) از کوهنشینان شمال فراهم آورد. با این که سپاه پیروز چندبار نیروهای واچه را شکست داد موفق به دستگیر کردن خود او نشد. تازه در پنجمین سال حکومت پیروز بود که به اختلافات پایان داده شد. به این ترتیب که واچه که در زمان دایی خود یزدگرد دوم به دین زرتشت درآمده بود و سپس با پشت کردن به این دین به مسیحیت روی آورده بود، در باقی ماندن در مسیحیت مختار شد و علاوه بر این اداره بخش کوچکی در اختیار او قرار گرفت (حدود ۴۶۴ میلادی)
پیروز نیز گرفتار دست اندازیهای اقوام گوناگون دو کرانه خزر بود که میبایستی هر چه زودتر پایان میگرفت پیروز یک سال پس از پایان کار آلبانی در سال ۴۶۵
میلادی هیأتی را برای دریافت پول برای مقابله با اقوام مهاجم شمالی به قسطنطنیه فرستاد. موقعیت و گذرگاه این اقوام به گونهای بود که در تهاجم آنهاهر دو کشور ایران و بیزانس با هم میدان تاخت و تاز قرار میگرفتند بنابراین جلوگیری از حمله این اقوام به سود هر دو کشور بود هرمز با این هیأت مبالغی هم برای جنگ با هونها کیداری ها تقاضا کرد قیصر لئو با پرداخت هیچ یک از ارقام خواسته شده موافقت نکرد و فقط اعلام کرد که خود او هیأتی را برای گفت و گو به دربار ایران خواهد فرستاد. این پاسخ باید به پیروز گران آمده باشد که سفیران لئو را برای پذیرفتن به حضور مدتی طولانی در ایسا معطل، گذاشت تا آنان را سرانجام در مرز کیداری ها به حضور پذیرفت که ظاهراً مذاکراتی بینتیجه را در پی داشت.
پیروز پس از موفقیت در جنگ با کیداریها در سال ۴۷۲ میلادی دوباره هیأتی را به قسطنطنیه فرستاد و یادآور شد که او بر اقوام مهاجم شمالی که از معبرهای کرانه غربی دریای خزر به جنوب رخنه میکردند پیروز شده است.
بیشترین وقت پیروز به جنگ با اقوام شمالی سپری شد. او دو بار با احشنوار یا خشنواز شاه هفتالیان جنگید و در هر دو جنگ که آمیخته به افسانهاند ناکام بود.
۳ کلیات روایت منابع دوره اسلامی درباره این جنگها با گزارشهایی که از پروکوپیوس داریم تا حدودی هماهنگ هستند یکی از سرهنگان اخشنواز از او میخواهد که دست و پایش را ببرند و او را بر سر راه پیروز افکنند تا او را گمراه کند. چنین میکنند. پیروز به هنگام گذشتن از کنار او حال او میپرسد. سرهنگ در پاسخ میگوید که چون به اخشنوار گفته است که آنهاتاب رویارویی با پیروز را نخواهند داشت با او چنین کردهاند. سپس سرهنگ به پیروز پیشنهاد کرد تا به او بهترین نزدیکترین راه را نشان دهد پیروز پذیرفت و در نتیجه سپاهیان او در بیابان از تشنگی و گرسنگی از پای درآمدند و او ناگزیر از آشتی با اخشنوار شد. این داستان که بافت
داستانی کلاسیک را دارد، حتماً بازتاب رویدادی تاریخی است.
چند بعد پیروز دوباره بر آن شد که باری دیگر به جنگ هفتالیان برود. او این بار برنامه خود را حتی از سپاهیان خود پنهان داشت. به گزارش لازاروس سپاهیان پیروز در هیرکانی پیرامون گرگان از برنامه کار خود آگاه شدند. به محض انتشار خبر جنگ با هفتالیان چنان ترسی سپاهیان را فرا گرفت که کوچکترین نشانی از سپاهی گری در آنان برجای نماند. در این میان هفتالیان هم راه نیرنگ را پیش کشیدند. شاه هفتالیان نخست شاه ایران را به یاد سوگندی که خورده بود انداخت و چون جوابی شایسته دریافت نکرد دست به حیلهای زد که پروکوپیوس آن را به تفصیل گزارش کرده است.
به دستور شاه هفتالی در جایی که احتمال عبور سپاهیان پیروز میرفت شاید در پیرامون مرورود خندقی طولانی کندند و روی آن را با شاخه و خاشاک پوشاندند.
در میان این خندق گذرگاهی کنده نشده و پل مانند برای عبور حدود ده سوار در نظر گرفته شد. سپس سواران هفتالی از این گذر پنهان به استقبال سپاه ایران شتافت اما
به محض این که در دیدرس سپاه ایران قرار گرفت با شتاب راه بازگشت را پیش گرفت و از معبری که تنها خود میشناختند از میدان دور شدند. سپاهیان پیروز بیخبر از وجود خندق و معبر پیش تاختند و به درون خندق سقوط کردند و جان باختند پیروز و ۳۰ تن از فرزندان او نیز در میان جان باختگان بودند تنها معدودی توانستند از این تله در امان بمانند و خود را به درون کشور بکشانند و خبر شکست بزرگ را بپراکنند.
چون خبر کشته شدن پیروز به سوخرا مرزبان سیستان و زابلستان رسید که به قول میر خواند از سوی پیروز به اداره امور کشور گماشته شده بود، بیدرنگ به جنگ اخشنوار شتافت. با این که جنگ میان سوخرا و اخشنوار به صلح انجامید، اسیران و همچنین اموالی که پیروز باخته بود به سوخرا برگردانده شد و سوخرا در مقام فاتحی بزرگ به ایران بازگشت.
فصل نوزدهم
بلایش
بلایش که در سال ۴۸۴ میلادی به کمک سردار بزرگ سوخرا بر تخت نشست روشن کردن تکلیف با هفتالیان را نخستین برنامه خود قرار داد ایرانیان با شکستی که در این جنگ خورده بودند میبایستی سالانه مبلغی هنگفت خراج میپرداختند. او نخست به جای انگیختن تعصب دینی مسیحیان راه مسالمت و دوستی با آنان را برگزید و با اعزام هیأتی به ریاست گشنسپداد ملقب به نیخور به ارمنستان با واهان رهبر شورشیان ارمنستان صلح کرد واهان و پیروانش نیز از جنگهای بیحاصل خسته شده بودند.
میان دو هیأت ایران و ارمنستان پیمانی با سه شرط بسته شد نخستین شرط آزادی مسیحیان در برگزاری آیینهای دینی و برچیده شدن آتشکدهها بود که احتمالاً منظور از آن به رسمیت شناخته شدن مسیحیت در ارمنستان بود با این شرط همچنین مقرر میشد که برای به دست آوردن موقعیت و مقامی دولتی درآمدن به دین زرتشت الزامی نباشد. شرط دوم این بود که میان مردم خوب و بد و خاندانهای نجیب و تازه به دوران رسیده یعنی کسانی که به مردم فشار وارد میآورند، فرق گذاشته شود و سرانجام شرط سوم این بود که شاه شخصاً خود اداره امور ارمنستان را به دست بگیرد و کارهای مهم را به افراد رابط نسپارد.
در این هنگام موقعیتی پیش آمد که پیش از این که عفو رسمی شورشیان اعلام شود، شاه مدیون واهان شد موضوع این بود که زاره پسر پیروز به مخالفت با بلایش برخاسته بود و شاه برای مقابله با او نیاز مبرمی به تقویت سواره نظام خود داشت. نیخور به واهان پیشنهاد کرد که گروهی از سواران ارمنی را به کمک شاه بفرستد. واهان
موافقت کرد و در نتیجه زاره دستگیر و اعدام شد. به این ترتیب هنگامی که کمی بعد عفو شاه اعلام شد واهان به دربار ایران آمد و با احترام زیادی روبه رو شد. ریاست او بر قوم ما میکونی مورد تأیید قرار گرفت و فرماندهی نیروهای ارمنستان مانند اسلاف او به او سپرده شد. به زودی مرزبانی ارمنستان نیز به واهان داده شد.
بلایش را مردی نیک نفس و علاقمند به آبادانی نوشتهاند. به نوشته طبری اگر در روستایی ساکنان خانهای به سبب ویرانی خانه آن را ترک میگفتند، بلایش دهقان آن روستا را به سبب کوتاهی در کمک به صاحب آن خانه تنبیه میکرد. با این همه به قول کریستنسین او فرمانروایی نبود که در این هنگام ایران نیاز داشت. بزرگان ناگزیر بلایش را پس از چهار سال فرمانروایی از سلطنت برداشتند و ظاهراً او را کور کردند و برادرش قباد را بر جایش نشاندند.
بلایش را سازنده شهری به نام بلایش آباد در نزدیکی تیسفون یا حلوان و شهر دیگری در حوالی مرو نوشتهاند.
فصل بیستم
قباد اول
فرمانروایی طولانی قباد سراسر جنگ و گریز و رویدادهای گوناگون است. با حکومت کوتاه جاماسپ در میان دو دوره قدرت مجموع حکومت قباد و جاماسپ را از ۴۰ تا ۴۴ سال نوشتهاند گزارشهای مؤلفان دوره اسلامی و نویسندگان ارمنی درباره قباد بسیار ضد و نقیض است. روی هم رفته چنین پیداست که قباد پس از تخت نشینی بلایش نزد شاه هفتالیان رفته است تا علیه برادرش بلایش از او کمک بگیرد و چون مدتی پس از رسیدن به فرمانروایی از سلطنت عزل شده است و دوباره به کمک هفتالیان به تاج و تخت خود بازگشته است حکومت او از دو دوره مشخص تشکیل شده است.
به گمان سوخرا با قدرت زیادی که در دربار ایران داشته است، کارگردان اصلی ماجراهایی بوده است که قباد تجربه کرده است. داستان رفتن قباد به نزد خاقان شاه هفتالیان)، آمیختن یا ازدواج او با مادر خسرو انوشیروان برکناری سوخرا و اعدام او، جنگ با خزرها، سرکوبی نهضت مزدک معزول شدن از سلطنت فرار از زندان به کمک خواهر یا همسرش به دربار خاقان اقامت در میان هفتالیان و بازگشت به ایران و تخت نشستنی دوباره همه و همه داستانهایی هستند که هرگز پرده ابهام از روی همه حقیقت آنهاکنار نخواهد رفت و دست کم حتی به ترتیب این رویدادها دست نخواهیم یافت.
گفته شده است که قباد در راه سفر به میان قوم هفتالی برای رساندن خود به قدرت با مادر انوشیروان آشنا شده باشد. داستان آشنایی افسانه آمیز قباد با زنی که انوشیروان را برای او آورده است عنصری است از موزائیک تاریخ اجتماعی ایران باستان قباد همراه گروهی از یاران خود روی به سوی شمال داشت که در پیرامون ابر شهر (نیشابور) با مادر خسرو انوشیروان در آمیخت گویا او در این جا از زرمهر پسر سوخرا زنی را برای آمیختن خواستار شد زرمهر به خانه کدخدا شد که از اسواران بود و با دادن نویدهای فراوان به او دختر او را که نیوندخت نامیده میشد برای قباد خواستار شد. کدخدا دختر خود به قباد داد که همان شب اول انوشیروان را بار گرفت و هنگامی که قباد برای ادامه راه به راه افتاد تنها خاطرهای که از او برای دختر کدخدا بر جای ماند این بود که شلوارش زربفت بود و میتوانست یک شاهزاده باشد.
دوره اول فرمانروایی قباد
قباد پس از چهار سال زندگی در نزد خاقان برای گرفتن تاج و تخت از برادر خود بلایش روی به ایران نهاد و همین که به پیرامون نیشابور رسید با همسر خود که انوشیروان را در کنار داشت دیدار کرد و آنهارا به کاروان شاهانه افزود. در این میان خبر در گذشت پیروز هم رسید با به قدرت رسیدن قباد قدرت سوخرا چنان بالا گرفت که برای شاه و برخی از بزرگان نگران کننده شد اما دیری نپایید که همین قدرت اسباب نابودی او را فراهم آورد.
به گزارش ابن اثیر سوخرا پس از سالها اقتدار مغضوب واقع شد و با حضور مؤثر و دخالت شاپور سپهبدری شاپور رازی پس از برکناری کشته شد. پیداست که شاپور به همان قدرتی دست یافت که سوخرا داشت.
از روایت فردوسی چنین پیداست که مردم تیسفون از دستگیری سوخرا نگران بودهاند و شاه از بیم مردم فرمان نابودی او را صادر کرده است. ابن اثیر مینویسد:
سوخرا سررشته کارها به دست گرفت و مردم بدو گراییدند و قباد را خوار داشتند. قباد نتوانست این گستاخی را بر تابد او برای شاپور رازی که اسپهبد پهنه جبل بود و به خاندان او مهران میگفتند نامه نوشت و او را با سپاهیانش به نزد خود خواند شاپور رازی بیامد و قباد او را آگاه ساخت که آهنگ کشتن سوخرا را دارد. به وی فرمود که این راز را پوشیده بدارد یک روز شاپور بر قباد درآمد و سوخرا در نزد وی بود. او کمندی در گردن سوخرا افکند و او را گرفت و به زندان کشاند و قباد او را خفه کرد و به نزد کسانش فرستاد و به جای او شاپور رازی را پایگاه بخشید و پیش انداخت
گزارشهای موجود روشن نمیکنند که قباد در دوره اول فرمانروایی خود در چه تاریخی سوخرا را حذف کرده است. تقریباً همه مورخان دوره اسلامی و بیزانسی قباد را شاهی سختگیر و ظالم معرفی کردهاند. مورخان به ویژه از گرویدن قباد به مزدک و روی گردانی او از سنتهای کهن به شدت انتقاد کردهاند در نامه تنسر میخوانیم:
شهنشاه برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم و آن این است که میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عام بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتکار، بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد و مدخل و مشرب و موقف و جامه و حلیه و انبیه بر قدر درجات هر یک تا خانهای خویش نگه دارند و حظ و محل فراخور خود بشناسند چنان که هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیش و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین و گفت من بدانستم که زن به منزلت وعاء است و فلان از قبیله ما مادر او در تابوت بود و من باز داشتم از آن که هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند و هر که خواهد میراث بر آن حرام کردم تا عامه مستغل و املاک بزرگ زادگان نخرند. و در این معنی مبالغت روا داشت تا هر یک را درجه و مرتبه معین ماند و به کتابها و
دیوانها مدون گردانند.
به گزارش آمیانوس اشراف صاحب اختیار جان و مال رعیت خود بودند. به این ترتیب گاهی رعیت از درآمد ناچیز خود هم به ارباب خود و هم به دولت مالیات میپرداخت برای انگیختن چنین جامعهای کافی است که رهبری توانا ظهور کند که قادر است نبض زمان را خوب بگیرد. ظاهراً مزدک از این توانایی برخوردار بوده است. به گونهای که حتی توانسته بود شاهنشاه قباد را به مرام خود آورد. هیچ تردیدی وجود ندارد که قباد سالها از مزدک و دکترین مردمی او حمایت کرده است.
قباد و خزرها
ظاهراً در یکی از سالهای دوره نخست فرمانروایی قباد قوم خزر که در دشتهای میان دن و ولگا میزیستند به مرزهای ایران تاختند و به قول ابن اثیر تا نزدیک دینور آمدند. قباد یکی از سرداران خود را به رویارویی خزرها فرستاد این سردار با عبور از ارس سرزمین اران را در نوشت و شیروان را گشود سپس قباد به سردار خود پیوست و شهرهای بیلقان و بردعه را ساخت. در این جا هم منظور از شهر باید پادگان و پایگاه نظامی و یا محلی برای اسکان اسیران جنگی بوده باشد.
نهضت مزدک
ه نهضت مزدک در سالهای ۴۴۸ تا ۴۹۶ بزرگترین رویداد روزگار قباد یکی از مهمترین رویدادهای اجتماعی سراسر تاریخ ایران است. برخی از دانشمندان حتی نهضت مزدک را کمونیزم نامیدهاند با گرویدن قباد به مزدک نهضت او نهضتی بود که برای نخستین بار در تاریخ ایران مهمترین پایگاه خود را در دربار داشت. مزدک پسر با مداد بامدادان اندیشمندی بود که در زمان قباد ساسانی به منظور بهبود وضعیت
اقتصادی زمان خود و فراهم آوردن هنجاری عادلانه در تقسیم ثروت، آیینی مبتنی بر اصل اشتراک بنیان گذاشت. البته طبری دکترین اصلی را از مردی به نام زرتشت پسر خرگان میداند.
گمان میرود که مزدک از اهالی نسا در خراسان باشد. میرخواند او را از اهالی اصطخر میداند. مزدک در آغاز کار خود توانست قباد را که در فکر شکستن قدرت نجبا و روحانیان بود با خود همراه کند. قباد با اطمینان از درستی آیین مزدک به آن گروید اما دیری نپایید که مزدک و هوادارانش در دام انوشیروان که هنوز ولی عهد قباد بود و روحانیان گرفتار شدند و در کشتاری گروهی به وضعیتی فجیع جان باختند.
گزارشی روشن درباره رونق و گسترش آیین مزدک در زمان قباد در دست نیست. تنها میدانیم که صدای این آیین به ارمنستان نیز رسیده بوده است. از مالالا مورخ سده ششم، تئوفانس نویسنده سده هشتم – نهم بیزانسی و تیموثئوس که هم عصر مزدک بود سه سند درباره اندرزگر در دست است که نشان دهنده رخنه خبر نهضت مزدک به ارمنستان و احتمالاً فعالیت مزدکی ها در آن سامان است. اندرزگر، رهبر روحانی مزدکیان است که در اواخر سال ۵۲۸ یا اوائل ۵۲۹ میلادی به هنگام قلع و قمع مزدکیان به فرمان قباد کشته شد. کریستنسین گمان دارد که اندرزگر لقب خود مزدک بوده است.
دو مورخ بیزانسی مطلب خود را از تیموثئوس که خود یک ایرانی به نام بستگر بود و به مسیحیت گرویده بود گرفتهاند. اما به دلیل نامعلومی به جای مزدکیان از مانویـان نــام بردهاند. روی هم رفته گزارشهای آنان همان است که نویسندگان اسلامی درباره مزدک
آوردهاند. گزارش پروکوپیوس نیز فاصله چندانی از نوشتههای بومی نمیگیرد. مالالاس در گزارشی رهبر روحانی مزدکیان به اشتباه مانویان را اندرزر مینویسد و تئوفانس این نام را به صورت ایندزروس میآورد به این ترتیب میبینیم که در آن روزگار خبر نهضت مزدک از مرزها گذشته بوده است. اگر مطلبی که تئوفانس درباره مجلس قتل عام مزدکیان میآورد درست باشد باید آن را به رغم کوتاهی یکی از گران بهاترین اسناد تاریخ دوره ساسانی به شمار آورد. نوشته تئوفانس در کلیات همانی است که در برخی از متنهای پهلوی و فارسی نیز به آن اشاره شده است و نشان میدهد که چیزی مانند خدای نامه مستقیم و غیرمستقیم پایه این گزارشها قرار گرفته است.
متأسفانه به خاطر نبود ادب مکتوب از زمان مزدک آگاهی ما درباره مزدک و جهان بینی او برگرفته از گزارشهایی است که در ذم او و در دوره اسلامی با ناآگاهی نوشته شده است. مانند آن داستان خیالی که خواجه نظام الملک در سیاست نامه خود آورده است. تنها این حقیقت که قباد مدتی از سلطنت خلع شد و به سختی از زندان فرار کرد و به هفتالیان (هیاطله پناه برد میتواند نشان از یک دگرگونی همه جانبه داشته باشد.
جانمایه اصلی آیین مزدک با تکیه بر آیین زرتشت مبارزه با پنج دیو بدی است. یعنی پرهیز از رشک کین خشم نیازمندی و آزمندی به این ترتیب مزدک از آیین زرتشت فاصله نمیگیرد بلکه آن را تفسیر میکند مزدک میگفت باید ریشههای این پنج صفت را شناخت و با آنهامبارزه کرد. دکترین مزدک قابل قیاس است با دو اصل خیر و شر مانویان از آیین مزدک فرقههایی چند مانند کوذکیه ابومسلمیه، ماهانیه و سپید جا مکیه به وجود آمدند که در شهرهای فارس و خوزستان و در سغد، سمرقند، چاچ و ایلاق فعالیت داشتند. خرمه دختر پاده همسر مزدک به ری رفت و در آنجا فرقه خرم دین را به نام شوهرش بنیان گذاشت.
عزل قباد از سلطنت و تخت نشینی دوباره او
سرگذشت قباد و عزل او در بخش اول فرمانروایی بسیار مبهم است. ظاهراً با گرویدن او به مزدک بلند پایگان درباری و به ویژه روحانیان موقعیت خود را در خطر دیدهاند و سرانجام بر او شوریدهاند و او را از سلطنت به کنار گذاشتهاند گفته شده است که در این شورش مزدک نیز دستگیر شده بوده است اما هوادارانش موفق به آزاد کردن او شدهاند. تصمیم بر این گرفته شده شد که قباد در جایی امن نگهداری شود و جاماسپ دیگر پسر پیروز بر تخت فرمانروایی نشانده شود گزارش کلیات این رویداد در همه منابع دروه اسلامی یکسان است.
جالب است که بر خلاف انتظار سوخرا نخست قباد را در اهواز پنهان کرد و سپس در فرار او به سرزمین هفتالیان به او یاری رساند. بنا بر منابع دوره اسلامی همچنین پروکوپیوس بزرگانی که قباد را عزل کرده بودند در کشتن او مردد بودند.
گسنسدات فرمانده کل سپاه عقیده داشت نابودی قباد برای جلوگیری از خونریزیهای بعدی ضروری است. اما نظر گسنسدات بر کرسی ننشست. چون بزرگان جرأت ریختن خون شاه را نداشتند و یا به قول پروکوپیوس از خشم مزدکیان بیمناک بودند. به زودی پیش گویی گسنسدات به حقیقت پیوست. قباد از در فراموشی
(انوشبرد) که در آن محبوس بود رهایی یافت تئوفیلاکت مینویسد که فرمانده نگهبانان زندان با زنی که مایل به رهانیدن قباد بود ارتباط نزدیک داشته است و او است که اسباب فرار قباد را فراهم آورده است.
در بیرون در یکی از دوستان قباد به نام سئوس (سیاوش) او را با اسب به جای امنی رساند. احتمالاً در اهواز و یا پیرامون به نوشته طبری قباد در این جا یک سال صبر کرد تا موضوع تعقیب او منتفی شود برخی معتقدند که ازدواج با مادر انوشیروان در همین مدت انتظار صورت گرفته است نه در نیشابور در این هنگام با این که مزدکیان با تمام نیروی خود از قباد حمایت میکردند او صلاح را در این میدید که نبرد واقعی خود را با حضور هفتالیان آغاز کند.
اکنون جاماسب رسماً فرمانروایی ایران را در دست داشت اما درباره حکومت او هیچ گزارشی نداریم فردوسی تنها به خردسالی او اشاره میکند. در این میان همه منابع اسلامی با تفاوتهایی جزیی از استقبال دوستانه هفتالیان از قباد گزارش میکنند و مینویسند که او حتی با دختر خاقان ازدواج کرد و داماد او شد. گویا در همین هنگام به قول فردوسی قباد ناگزیر از بخشیدن ایالت چغانیان به خاقان شده است.
قباد باید که در سال ۴۹۸ یا ۴۹۹ میلادی به ناگهان و برق آسا به ایران بازگشته باشد. چون هیچ نوع گزارشی از هیچ نوع مقاومتی در دست نیست. حتی به نظر میرسد که جاماسپ خود به میل خود تخت و تاج را در اختیار قباد گذاشته و مورد عفو قرار گرفته باشد. پروکوپیوس خبر از ربوده شدن چشمان او میدهد که در مقایسه با جسارتی که کرده بود مجازات کوچکی بوده است گسنسدات برای پیش گویی که کرده بود و برای جلوگیری از خون ریزی خواستار کشتن قباد شده بود، جان خود را باخت و جای او به آدر گود نومید آذرکدانبد داده شد و سیاوش باوفا ظاهراً به مقام ارتشتاران سالار رسید قباد همه فرمانهایی را که در ارتباط با مزدک صادر کرده بود لغو میکرد. تنها خود او میتوانست به مرام خود باشد.
سکوت منابع بومی درباره دوره دوم فرمانروایی قباد را منابع غربی تا حدودی
جبران میکنند. موقعیت نیز مناسب است چون باز اخباری از مناطق مرزی به گوش میرسد و هر بار که ایران به نوعی با غرب درگیر میشود منابع غربی نیز فعال میشوند. این بار اختلافات ارضی در میان دو قدرت سبب برافروختن آتش جنگ نبود.
بلکه مقصر رومیان بودند که به مرور از پرداخت خراج قرارداد سال ۴۲۲ میلادی که در زمان یزدگرد دوم بسته شده بود احساس حقارت میکردند و اینک به کلی پرداخت خراج را متوقف کرده بودند.
این پول به جیب ایران سرازیر نمیشد بلکه پولی بود که ایران هر سال برای استحکام بخشیدن به معبرهای قفقاز و دربند در برابر هجوم قومهای بیگانه به قلمرو ایران و روم هزینه میشد. البته با تسلطی که ایران بر ارمنستان پیدا کرده بود، بهانه خوبی برای رومیان فراهم آمده بود که گویا دیگر دلیلی به نگران شدن از ناحیه قفقاز را ندارند پیروز بلایش و خود قباد در دوره اول فرمانروایی خود پرداخت پول را از قسطنطنیه خواستار شده بودند اما هیچگاه پاسخی درست دریافت نکرده بودند.
جنگهای قباد با رومیان
قباد تا پایان عمر خود مشغول جنگهای طولانی با امپراتوری روم شرقی و هونها در غرب دریای خزر بود. او در همه این جنگها شاهی سربلند بود علت آغاز جنگ با روم دین سنگینی بود که قباد به خاطر حمایت هفتالیان در بازگشت به قدرت به آنها داشت. او سرانجام ناگزیر از این شد که رومیان را با جنگ وادار به پرداخت تعهدات مالی خود کند. بنابراین دست به یک سری حملاتی زد که هدف از آنها تنها گرفتن پول بود. قباد جنگ را حق خود میدانست. چون آناستاسیوس از تعهدات خود که از طریق معاهده به طور دقیق روشن شده بود سرباز میزد قبایلی که در پیرامون نصیبین سر به شورش برداشته بودند به محض اطلاع از جنگ پر حاصلی که در پیش بود، فوراً سر به اطاعت گذاشتند و آرام گرفتند. قباد به ارمنیان شورشی در صورت شرکت در جنگ، قول عفو عمومی و آزادی دینی داد.
قباد جنگ را در نیمه دوم سال ۵۰۲ میلادی آغاز کرد سپاه روم کاملاً غافل گیر شد. قباد نخست به سوی تئودوسیپولیس تاخت و چند چند روز بعد با خیانت سردار کنستانتین که به خدمت او درآمد موفق به تصرف این شهر شد. ایرانی ها با غنایم زیادی از ارمنستان بازگشتند.
تصرف شهر آمد دومین برنامه قباد بود شهر مارتیرو پولیس چون استحکامات خوبی برخوردار نبود و نمیتوانست از خود دفاع کند تسلیم نیروهای ایرانی شد و با پرداخت خراج دو سال از تعرض در امان ماند شهر آمد پس از ۸۰ روز پایداری سرسختانه سرانجام در روز دهم ژانویه ۵۰۳ میلادی سقوط کرد. در این جنگ بیآنکه ویرانی زیادی به بار آید خونهای زیادی ریخته شد و بیشتر مردم ساکنان شهر آمد به داخل ایران کوچانده شدند. اما دیری نگذشت که قباد با جوانمردی به همه اسیران اجازه بازگشت به میهن خود را داد قباد پس از این پیروزی به سبب حمله هونها از قفقاز در سال ۵۰۵ یا ۵۰۶ میلادی یک پیمان صلح هفت ساله با قیصر امضا کرد و سپس با خاطری آسوده به جنگ هونها رفت و بر آنهاچیره شد.
قباد به هنگام محاصره آمد نعمان امیر حیره را مأمور تاخت و تاز در پیرامون حران کرد. به رغم کوشش نیروهای رومی نعمان توانست سرانجام با ۱۸ هزار اسیر و معتنابهی غنیمت جنگی به ارودی سپاه ایران بپیوندد. قباد سپاهی ده هزار نفری را به فرماندهی یکی از سرداران خود به نام گلون درآمد بر جای گذاشت و بقیه سپاه و غنائم را به نصیبین فرستاد و خود در کوههای سنجار اتراق کرد آناستاسیوس که خیلی دیر به اشتباه خود پی برده بود و سفیری به نام روفینوس را با مقداری پول به نزد قباد فرستاد. روفینوس هنگامی به نزد قباد رسید که او در حال محاصره شهر آمد بود. قباد آن قدر به سفیر روم اجازه ملاقات نداد تا او به چشم خود سقوط آمد را دید. آن گاه قباد
او را مرخص کرد تا خبر شکست را برای امپراتور خود ببرد و پیغام داد که اگر امپراتور پول خواسته شده را بیدرنگ نپردازد باید در انتظار جنگی دیگر باشد.
تا درگذشت آناستاسیوس در سال ۵۱۸ پیمان صلح ۵۰۶ همچنان به قوت خود باقی بود. در سالهای ۵۲۱ و ۵۲۲ میلادی اتفاقاتی افتاد که به حق قباد را عصبانی کرد.
در این زمان ایرانیها و رومی ها هر دو عادت کرده بودند که در حد امکان در جنگها از سپاهیانی استفاده کنند که از بیرون از مرزهای خود فراهم میآوردند. هر دو طرف، بیخبر از همدیگر برای جنگی احتمالی با یکدیگر با زیلیگدس یا زیلگیبیس، امیر هونها که در در شمال دربند خزر به سر میبرد قرار همکاری گذاشته بودند و امیر هونها از هر دو طرف پول گرفته بود و به هر دو طرف قول همکاری داده بود قباد پیش از طرف رومی به زیلیگلس دستور داد که با نیروهای خود حضور خود را اعلام کند و زیلیگدس نیز با ۲۰ هزار سپاهی تحت فرمان خود به قباد پیوست یوستین امپراتور بیزانس خشمگین از این رویداد به قباد خبر داد که او پیش از قباد با زیلیگدس قرار همکاری گذاشته بوده است. زیلیگلس در پاسخ به قباد ادعای یوستین را تأیید کرد و در نتیجه قباد او و بسیاری از سپاهیان او را از دم تیغ گذراند.
در سال ۵۲۲ میلادی تزایه شاه لازستان با درگذشت پدرش برای انجام غسل تعمید و همچنین گرفتن تأیید تخت نشینی خود به قسطنطنیه رفت. در صورتی که تا این زمان رسم چنین بود که شاهان لازستان تأیید تخت نشینی خود را از شاه ایران
میگرفتند. در قسطنطنیه از شاه جدید با احترام زیادی پذیرایی شد و همسر رومی متشخصی به او داده شد و سپس با خلعتها و لباسهای فاخری به لازستان بازگردانده شد. بنا بر این دیری نگذشت که اعتراض شدید قباد به قسطنطنیه رسید. پوستین کوشید موضوع را در روابط دو قدرت بسیار پیش پا افتاده قلمداد کند. در این هنگام قباد به سبب کهنسالی حوصله جنگی دیگر را نداشت. بنابراین خواست با جلب حمایت امپراتور روم برای ولی عهد خود هم از زهر رویداد بکاهد و هم برای خسرو پشتیبانی نیرومند دست و پا کند.
به ادعای پروکوپیوس که یکی از سرداران سپاه یوستینان بود، اهلیت او برای تاریخ این دوره بیش از هر کس دیگر بوده است. از این روی بیشتر به کمک پروکوپیوس است که میتوان به تاریخ زندگی سیاسی انوشیروان دست یافت قباد در اواخر عمر خود بر سر انتخاب خسرو به جانشینی خود با مزدکیان درگیر شده بود. از ۱۰ پسر او چهار پسر شاید به سبب اعتبار مادرشان در دربار برای جانشینی مطرح بودند. از این چهار کیوس (کیکاووس؟) طرف محبت پدر نبود، زم یا ژم (جم) یا جاماسپ؟)، با این که دلیر و محبوب بود چون از یک چشم کور بود طبق سنت نمیتوانست به شاهی برسد سوم پذشخوار گرشاه پتشخوار گر شاه که طرف اعتماد مزدکیان و کاندیدای آنان بود و چهارم خسرو متکی بر مغان و روحانیان، برگزیده قباد به ولی عهدی بود.
قباد که از مخالفت عدهای با ولی عهدی انوشیروان آگاه بود میل داشت تا امپراتور روم با قبول خسرو به پسرخواندگی از نظر نظامی نیز پشتیبان خوبی برای فرزند محبوب خود فراهم آورد مزدکیان که خود را در بدنه حکومت نیرویی قوی میدانستند و میپنداشتند که با اعمال فشار میتوانند به مقاصد خود برسند از قباد
خواستند که در زمان حیات خود خود را به نفع پذشخوارگر از سلطنت کنار بکشد. قباد ظاهراً با آنهاموافقت کرد و اواخر ۵۲۸ یا اوایل ۵۲۹ از همه مزدکیان خواست تا با زن و فرزند خود در مراسم تاج گذاری پذشخوارگر شرکت کنند. سپس همه آنها را از دم تیغ گذراند. حتی مزدک از این کشتار جان سالم به در نبرد.
پس از
خیال میاد از سوی مزدکیان هیاتی از دربار ایران با این پیشنهاد
که امپراتور خسرو را به پسرخواندگی خود بپذیرد سر از قسطنطنیه درآورد. در قسطنطنیه در مجموع این نگرانی به وجود آمد و قوت گرفت که در صورت قبول پدرخواندگی خسرو از سوی یوستین خسرو میتواند در آینده مدعی تاج و تخت پوستین شود. قسطنطنیه سرگرم جمع و جور کردن خود برای دادن پاسخی محترمانه و مناسب به دربار ایران بود که دومین هیأت ایرانی سررسید و یادآور شد که سبب سن بالای قباد لازم است که هر چه زودتر هیأتی برای بستن پیمان صلح و همچنین انجام مراسم پسرخواندگی خسرو تعیین شود. این شتاب و فشار تا حد زیادی سبب انگیختن سوء تفاهم دربار بیزانس شد.
تنها برای سرگرم کردن دربار ایران هیأتی به مرز فرستاده شد.
هنگامی که سومین هیأت اعزامی قباد که نامدارانی چون ارتشتاران سلار سیاوش و مهبد بود را در میان داشت به قسطنطنیه رسید نمایندگان ایران و بیزانس خیلی زود به این نتیجه رسیدند که مسائل بزرگتر از آن هستند که بتوان با چند مذاکره پرشتاب به حل آنها پرداخت سرانجام مذاکره با شکست روبه رو شد و خسرو که دو روز از نصیبین فاصله داشت تا هر چه زودتر برای انجام مراسم پسرخواندگی به قسطنطنیه برود به ایران بازگشت.
به این ترتیب برنامه قباد نه تنها شکست خورد بلکه به قیمت جان دوست وفادار او سیاوش نیز تمام شد مهبد گناه شکست مذاکره با رومیان را متوجه سیاوش کرد و قباد تن به اعدام او داد.
در سال ۵۲۶ میلادی رومی ها برای جبران شکست در لازستان و گرجستان سردار معروف خود بلیساریوس که در این هنگام هنوز جوان بود مأمور ارمنستان
کردند. به رغم موفقیت بلیساریوس در حمله نخست با ورود دو سردار ارمنی به نامهای ارتئیوس و نرسه به میدان جنگ بلیساریوس پا به فرار گذاشت.
درگذشت قباد
قباد در ۸ سپتامبر ۵۳۱ میلادی در اثر سکته بیمار شد و پس از تحمل پنج روز فلجی در نیمه راست بدن در سن ۸۲ سالگی درگذشت.
انتخاب و پرورش ولی عهد نیز نشان میدهد که قباد مردی آینده نگر بود. با این که این ولی عهد هنوز بر تخت ننشسته تن به کشتار گروهی مزدکیان داد، خواهیم دید که در مجموع او مردی بود که در آن روزگار ایران به او نیاز داشت.
قلع و قمع مزدکیان در پایان عمر قباد
نهضت مزدک رویداد کوچکی نیست که بتوان به آسانی از کنار آن گذشت. نهضت مزدک نهضتی بود که چندین سده پی در پی حتی پس از آمدن عربها به ایران ستون فقرات هر نوع تحول مدنی و فرهنگی در ایران بود خواهیم دید که مزدکیان به سرفرماندهی انوشیروان در زمان قباد قلع و قمع شدند اما نخواهیم پذیرفت که آبشخور نهضت مدنی و فرهنگی زمان انوشیروان در نهضت مزدک نیست.
با درک بزرگی نهضت مزدک درک اهمیت سرکوبی آن نیز آسانتر خواهد شد. در اینجا اشاره به این نکته نیز ضروری است که قباد فرمانروایی بوده است که برای نخستین بار در تاریخ ایران تسلیم منطق یک مصلح شده است. البته بیدرنگ باید گفت که این تسلیم به همان میزانی که از قدرت بزرگان و توانمندان کاسته است، بر قدرت شخص شاه افزوده است. سرانجام همین قدرت است که لگام از دست قباد ربوده است و اسباب سرکوبی مزدکیان را فراهم آورده است.
آرزوی قباد برای ولی عهدی پسر عزیزش خسرو سرانجام او را به آنجا رساند که در اواخر عمر در مقابل مزدکیان بایستد در حالی که او خود مزدکیان را به قدرت رسانده بود و در راه و برای این قدرت توفانهای زیادی را پشت سرگذاشته بود و حتی به قیمت عزل خود با روی گردانی از بزرگان و بلند پایگان پیرامون خود حاضر
به پشت کردن به مزدکیان نشده بود مسئله جانشینی قباد برای مزدکیان برابر بود با هستی و نیستی آنهاآنهاتنها شاهی را میتوانستند بپذیرند که با دکترین آنهاموافق باشد و یا دست کم با آن مخالفتی نداشته باشد. خسرو کسی بود که هنوز به فرمانروایی نرسیده آهنگ آن را داشت که ریشه مزدکیان را بخشکاند از سوی دیگر مزدکیان خود را آن قدر نیرومند و پرنفوذ میدیدند که میتوانستند به یک رویارویی مسلحانه با دربار بیندیشند و به زور شمشیر به هدف خود برسند مزدکیان با این زمینه بود که به آزمایش آخرین و بزرگترین شانس خود یعنی قباد دست زدند تا مگر سیاست اجتماعی کشور را پس از قباد را در دست داشته باشند. آنهااز بیم بزرگان و درباریان مخالف خود از قباد خواستند تا از فرمانروایی کنار گرفته و پسر ظاهراً مزدکی خود پتشخوار گرشاه را در زمان حیات خود بر تخت بنشاند خود این تقاضا فاش کننده قدرت و جسارت مزدکیان در این روزگار است تا این زمان جز شورای سلطنت هنوز کسی نتوانسته بود که از شاه بخواهد که از سلطنت کناره گیری کرده و شخص مورد نظری را بر تخت نشاند.
گزارشهای متفاوت درباره مزدک و مزدکیان در مجموع به نتیجهای همانند میرسند. روی هم رفته چنین است که قباد که در تصمیم خود بر ولی عهدی خسرو استوار بود به ظاهر و با مهارت با مزدکیان موافقت کرد و قرار شد در ضیافت بزرگی که همه مزدکیان با زنان و فرزندان خود حضور دارند ولی عهدی پتشخوار گرشاه رسماً اعلام شود.
مزدکیان در روز موعود با زنان و کودکان خود جشن بزرگ کشتار خود شرکت کردند و دسته جمعی به ضرب شمشیر نگهبانان آماده کشتار جان باختند (اواخر ۵۲۸ یا اوائل ۵۲۹ میلادی پس از حمام خون به فرمان قباد در دیگر شهرهای ایران نیز این مراسم با همکاری دشمنان جنبش مزدک انجام پذیرفت نوشتهاند که فرمانده عملیات پاک سازی خود خسرو انوشیروان بوده است به این ترتیب هنگامی که قباد پس از پایان کار مزدکیان از سلطنت کناره گرفت و خسرو انوشیروان بر جای او نشست دیگر کسی نمیتوانست به خود اجازه مخالفت بدهد.
فصل بیست و یکم
خسرو انوشیروان
واقعیت این است که خسرو انوشیروان فرمانروایی را پیش از درگذشت قباد و با کشتار مزدکیان آغاز کرد. با این همه پس از مرگ قباد همان گونه که او پیش بینی کرده بود، میان پسرانش بر سر جانشینی کشمکش شد نخست کیوس (کاوس؟)، پسر بزرگتر قباد با تکیه بر ارشدیت و نام کیانی خود خود را شاه خواند اما مهبد وزیر اعظم، اعلام کرد که شاه را تنها به رأی بزرگان کشور میتوان برگزید چون بزرگان گرد آمدند، مهبد وصیت نامه قباد را که در آن خسرو به جانشینی توصیه شده بود، به آنهانشان داد. در نتیجه خسرو با لقب انوشیروان در سال ۵۳۱ میلادی بر تخت نشست. انوشیروان برای جلوگیری از توطئه همه شاهزادگان و بزرگان هم سوگند را از سر راه برداشت.
مالالاس با گزارشی شگفت انگیز بر این باور است که انوشیروان پس از برچیدن مزدکیان مردم را در گزیدن دین آزاد گذاشت و روحانیان برانگیخته از رفتار انوشیروان بر علیه او هم سوگند شدند. انوشیروان قدرت و موفقیت خود را به سادگی به دست نیاورده بود. او در حقیقت در زمان حیات پدر با سرکوب ظاهراً خونین مزدکیان، نخستین توانایی
خود را در مقابله با مخالفان و رسیدن به قدرت مطلق به بوته آزمایش برده بود. تقریباً همه منابع اسلامی، ضمن اینکه اعدام و قلع و قمع مزدکیان را خونین گزارش کردهاند، نقش انوشیروان را در این جریان بسیار متبلور دیدهاند انوشیروان برای کوبیدن مزدک تصمیم به به راه انداختن بحث علمی میان مزدک و روحانیان و موبدان زرتشتی گرفت. این تصمیم نشان میدهد که مزدکیان چنان مقام تعیین کنندهای در نظام اجتماعی زمان خود داشتهاند که مردود شمردن بدون دلیل آنهانمیتوانست از مقبولیت عامه برخوردار باشد.
انوشیروان گروهی از موبدان را برای بحث و مناظره مناظره با مزدک و باطل کردن عقاید دینی – اجتماعی او برگزید درباره این همایش تاریخی و مهم آگاهی چندانی نداریم از منابع پهلوی تنها در زند بهمن پسن اشارهای کوتاه به انتخاب موبدان برای مقابله با مزدک شده است. در نامه تنسر که به گمان در زمان انوشیروان نوشته شده است این کشتار توجیه شده است. به نوشته تنسر در روزگاران پیشین هر که از دین بر میگشت بیدرنگ کشته میشد اما در زمان انوشیروان چنین مقرر شد که چنین
کسی را باید نخست به مدت یک سال زندانی کنند و به کمک روحانیان کوشش به هدایت او شود. سپس اگر او حاضر به توبه شد رهایش کنند و گرنه او را بکشند. این سیاست درباره انوشزاد پسر انوشیروان نیز اعمال شد.
صلح با روم
سرکوبی مزدکیان نیاز قباد را برای جلب حمایت رومیها از ولی عهدی خسرو از میان برداشت. حالا خسرو هم با قتل عام مزدکیان نشان داده بود که در برخورد با دشمنان و مخالفانش میتواند مرد بسیار خطرناکی باشد. انوشیروان پایان دادن به جنگ ایران و بیزانس را نخستین برنامه زمام داری خود قرار داد تا بتواند با آرامش کافی به اوضاع نسبتاً نابسامان داخلی بپردازد یوستینیانوس امپراتور روم نیز به نیروهای خود در شمال آفریقا نیاز داشت. از همین روی در سال ۵۳۳ میلادی پیمان صلح به آسانی در چهار ماده بسته شد. امپراتور نخست از تن دادن به پیشنهاد صلح شانه خالی میکرد اما تاخت و تاز هونها که تا پیرامون کیلیکیه و فراتر رخنه کرده بودند نشان داد که حفاظت از دربندهای قفقاز برای روم هم ضروری است. قرار شد روم ۱۱ هزار پوند طلا برای حفاظت از در بندها به دولت ایران بپردازد و دو طرف همیشه متحد باقی بمانند.
جنگ اول انوشیروان با روم
یوستینیانوس و سردار بزرگش بلیزار با استفاده از فرصت سالهای صلح میان ۵۳۳ میلادی به سامان دهی قدرت نظامی روم پرداختند لابد که انوشیروان هم در این دوره بیکار ننشست اما منبع قاطعی برای اقدامات او وجود ندارد گمان میرود که او در کنار اصلاحات داخلی مشغول سرکوب شورشهای گوشه و کنار شده است. به اشاره فردوسی در این هنگام بلوچهای سرکش ناگزیر از تسلیم شدن به قدرت انوشیروان شدهاند. همچنین قبایل کوه نشین گیلان و دیلم تن به اطاعت دادند. در مرز شمال شرقی برای جلوگیری از حملههای مکرر ترکان به مازندران یک دیوار حائل ساخته شد.
بیشترین کوشش انوشیروان متوجه قبایل لجام گسیخته آن سوی قفقاز شده بود.
به فرمان انوشیروان ظاهراً با پول رومیان قلعههای مستحکمی در دربندهای مهم کوههای قفقاز ساخته شد. در سالهای بعد است که درباره درگیریهای انوشیروان با تورانیها گزارش میشود برای نمونه ابن خردادبه بنای فرغانه را به انوشیروان نسبت میدهد. شاید فتوحات هندوستان نیز متعلق به دورهای از فرمانروایی انوشیروان باشد که او سرزمینهایی را که در زمان بهرام پنجم از دست رفته بودند بازستانده است.
ابن اثیر از سند سندوست)؟ رخج و زابلستان و تخارستان و حتی سیلان نام میبرد
با این همه انوشیروان نمیتوانست نگران موفقیتهای روم نباشد. وقتی رومی ها بر واندال ها پیروز شدند انوشیروان با اعزام سفیرانی به بیزانس به امپراتور تبریک گفت اما چون این پیروزی روم را حاصل صلح با ایران میدانست درخواست بخشی از غنایم جنگی را کرد و امپراتور نیز که علاقمند به ادامه برقراری صلح با ایران بود، مقداری پول و هدیه همراه سفیر ایران به دربار ایران فرستاد اما همین که یوستینیان سرزمین گویت ها را در ایتالیا مورد تهدید قرار داد و سقوط این سرزمین نزدیک شد نگرانی انوشیروان که با هشیاری جنگ رومیان با غرب را زیر نظر داشت افزایش یافت و به فکر چاره اندیشی به موقع افتاد سفیر شاه گوتهای شرقی به انوشیروان هشدار داد و از او خواست که پیش از آن که نوبت ایران برسد برای حفظ موقعیت خود با روم وارد جنگ شود. از سوی دیگر قسمتی از ارمنستان که تحت الحمایه رومیها بود از انوشیروان درخواست کمک کرد. اکنون انوشیروان که با استفاده از فرصت صلح با رومیان سازمان ارتش ایران را سامانی نو داده بود در جست و جوی بهانهای برای آغاز جنگ بود.
سرانجام شکایت اعراب لخمی از اتباع بیزانس بهانه جنگ را فراهم آورد. المنذر سوم با این که هنوز تحت حمایت دولت ایران بود در حیره حکومت مستقلی داشت و هر از گاهی در اطراف قلمرو خود دست به غارت میزد او ظاهراً پس از صلح سال ۵۳۳ میلادی خود را به رومی ها نزدیک کرده و هدایایی نیز دریافت کرده بود. او اینک موقع را مناسب تشخیص داده و با حارث پنجم شاه غسان که تحت الحمایه روم بود آغاز به ایجاد اختلاف کرد. المنذر در سال ۵۳۹ میلادی از حارث تقاضای قطعه زمین بایری موسوم به استراتا را کرد که در جنوب تدمر قرار داشت امپراتور به فکر حل مسئله افتاد و برای پرهیز از ایجاد اختلاف با ایران کوشید با فرستادن نامه و پول برای المنذر او را آرام کند. المنذر نامه یوستینیانوس را برای انوشیروان فرستاد. به این ترتیب بهانه آغاز جنگ فراهم آمد.
انوشیروان مدعی شد که چنین نامههایی از هونها نیز به دستش رسیده است و در مجلسی از بزرگان دربار خود تصمیم به جنگ با بیزانس را گرفت و اعلام کرد که
این جنگ در بهار ۵۴۰ میلادی بدون اعلان جنگ آغاز خواهد شد. رومی ها که ظاهراً خبری از جنگ غریب الوقوع نداشتند سفیری به نام آناستازیوس را به دربار انوشیروان فرستادند. انوشیروان با جلوگیری از بازگشت سفیر به نامه یوستینیان پاسخی نداد.
انوشیروان به سبب وجود در دارا به این امید که رومی ها از حرکت او آگاه نشوند، ساحل راست فرات را با هدف انطاکیه برای لشکر کشی خود برگزید. او در راه حرکت به شمال از شهر کوچک زنوبیا صرف نظر کرد و نخستین حمله خود را متوجه شهر سوره (فردوسی (شور آب کرد شهر به تصرف در آمد و به دستور انوشیروان به منظور ایجاد وحشت در شهرهای ادامه راه با خاک یکسان شد و ساکنانش به اسارت درآمدند. سپس انوشیروان تصمیم گرفت تا اسیران را در اذاء ۲۰۰ پوند طلا آزاد کند اما چون اسقف آنهااز تهیه این طلا اظهار عجز کرد انوشیروان از او تعهد کتبی گرفت تا او این طلا را بعداً پرداخت کند آنگاه انوشیروان آناستازیوس سفیر یوستینیانوس را آزاد کرد و به او سپرد که به امپراتور خود بگوید که جنگ شروع شده است.
جالب است که دربار روم با این که نمیتوانست از حمله حتمی انوشیروان بیخبر باشد، اقدام در خور توجهی برای جلوگیری از سپاه ایران نکرده بود. حتی در این زمان بلیسار فرمانده سپاهیان روم که در منطقه بودند در ایتالیا به سر میبرد و جانشین او که بوزس نامیده میشد هیراپولیس را مقر خود قرار داده بود. جالبتر این که او پس از دریافت خبر سقوط شهر سوره بزرگان شهر هیراپولیس را به مجلسی مشورتی دعوت کرد و پس از این که حرفهای قلمبهای درباره دفاع از شهر زد با زندگان سپاه خود شهر را به سویی ترک کرد و کسی پی نبرد که او به کجا رفت در قسطنطنیه امپراتور برادرزاده خود گرمنیکوس با مقام فرمانده کل به شرق فرستاد گرمنیکوس با پسر خود یوستینوس همراه ۳۰۰ نفر با کبکبهای زیاد بدون این که سپاهی داشته باشد به راه افتاد.
امپراتور قول داد که سپاه بعداً به او ملحق شود. در کیلیکیه گرمنیکوس از برج و باروی شهر دیدن کرد و متوجه شد که دیوار در جایی احتیاج به مرمت دارد اما چون وقت
برای ترمیم دیوار تنگ بود کاری انجام نگرفت از سپاهی هم که امپراتور به فرمانده
کل نیروهای خود در شرق وعده کرده بود خبری نشد. بنابراین اقامت فرمانده کل
فایدهای نداشت و حتی میتوانست سبب شتاب خسرو در پیشروی شود. گرمنیکوس به کیلیکیه عقب نشست.
به سبب عدم آمادگی رومی ها شهرهای سوریه یکی پس از دیگری به دست نیروهای ایرانی میافتادند و انطاکیه خود را برای مذاکره با انوشیروان آماده کرد. اسقف مگاس مأمور مذاکره شد هیراپولیس با پرداخت ۲۰۰۰ پوند نقره در امان ماند و قرار شد تا اسقف مگاس ۱۰۰۰ پوند طلا آماده کند اما وقتی که او به انطاکیه رسید، سفیران یوستینیانوس نیز وارد انطاکیه شده بودند که پرداخت طلا را دور از شأن امپراتور تشخیص دادند. انوشیروان به انطاکیه حمله برد و این شهر را به تصرف خود در آورد و ثروت بزرگ کلیساها را به دست آورد. سپس انوشیروان با به آتش کشیدن قسمت بزرگی از شهر سفیران روم را به حضور پذیرفت قرار شد بیدرنگ ۵ هزار پوند طلا تحویل او شود و امپراتور هر سال ۵۰۰ پوند طلا به ایران بفرستد و علاوه بر این نگهبانی از گذرها و دربندهای قفقاز با دولت ایران باشد رومی ها چارهای جز پذیرفتن پیشنهادهای انوشیروان را نیافتند. او تا سلوکیه در ساحل مدیترانه پیش رفت تا ظاهراً ادعا کند که تنها دریا مانع ادامه پیشروی شده است و پس از شنای در دریا به انطاکیه باز گشت و در اینجا او را میل رفتن به افامیه بر سر افتاد.
شاه پیروز پس از تصرف افامیه آن جا را ترک کرد و در ورود دوباره به انطاکیه برای نشان دادن قدرت خود مسابقه ارابه رانی راه انداخت انوشیروان در بازگشت به ایران از راه پیشیتن استفاده نکرد تا با تصرف دیگر شهرهای سر راه به غنائم دیگری دست یابد. به این ترتیب نخستین جنگ انوشیروان با روم در سال ۵۴۰ میلادی پایان یافت.
انوشیروان با دریافت ۲۰۰ پوند طلا از حمله به ادسا صرف نظر کرد. شهر دارا نیز در آستانه سقوط قرار گرفت اما انوشیروان به ناگهان به جنگ پایان داد. به گزارش پروکوپیوس انوشیروان در بازگشت برخلاف قرارداد صلح آن قدر غنیمت گرفت که یوستینیانوس ناگزیر پیمان صلح موجود را لغو کرد.
ابن اثیر نیروی انوشیروان را در این جنگ ۷۰ هزار میآورد و مینویسد.
انوشیروان مردم انطاکیه را به اسیری گرفت و ایشان را به سرزمین سواد کوچاند
و نزدیک تیسفون برایشان شهری ساخت مانند انطاکیه که رومیه (رومگان) خوانده میشود. نام واقعی این شهر وه آندیو خسرو آنتیوخ انطاکیه خوب خسرو بود.
پروکوپیوس این شهر را انطاکیه خسرو مینامد که یک روز تا تیسفون فاصله داشت.
انوشیروان برای مهاجران حمام و میدانهای بزرگ ساخت تا بتوانند مانند شهر خود زندگی کنند به قول مسعودی برای بنای رومیه مرمر، سنگ سپید و انواع موزاییک که از سنگ و شیشه پخته میشد از سوریه به نزدیکی مداین آورده شد.
ارابه رانان و موسیقی دانانی نیز که از انطاکیه و دیگر شهرها آورده شده بودند به این شهر فرستاده شدند. همچنین به خرج دولت وسائل آسایش و رفاه مردم فراهم شد و انوشیروان به آنهااجازه داد تا خود را رعیت او بخوانند و فقط از شخص شاه فرمان برند هرگاه یکی از اسیران رومی میگریخت و به شهر انطاکیه خسرو پناه میآورد یکی از مردم شهر او را به خویشاوندی میپذیرفت و دیگر مالک او، حتی اگر از بزرگان بود نمیتوانست او را ناگزیر از بازگشت کند.
جنگ لازستان
در سال ۵۴۱ میلادی انوشیروان فرصت را برای حمله به لازستان که زیر نفوذ رومی ها بود، مناسب تشخیص داد بالاتر دیدیم که در زمان قباد در سال ۵۲۲ میلادی چون پدر تزایه شاه لازستان درگذشت او برای انجام غسل تعمید و همچنین گرفتن تأیید تخت نشینی خود به قسطنطنیه رفت تا این زمان رسم چنین بود که شاهان لازستان تأیید تخت نشینی خود را از شاه ایران میگرفتند این رفتار توهین آمیز تزاثه در زمان خود بدون پاسخ مانده بود و انوشیروان پس از پیروزی بر رومیان میتوانست مدعی پاسخ دادن به این توهین باشد
برای حمله به لازستان عامل دیگری نیز مهیا بود دولت روم پس از تأیید تزاثه پس از ساخت در مستحکم پترا در ساحل دریای سیاه به فرمان یوستینیانوس به مرور لازستان را بخشی از فرمانروایی خود میشمرد و سرداران حریص رومی با گرفتن
مالیاتهای سنگین و به انحصار خود در آوردن تجارت لازستان خود را منفور مردم لازستان کرده بودند به این ترتیب شاهان لازستان عملاً کارهای نبودند و گوبازی پسر و جانشین تزاثه در سال ۵۴۰-۵۴۱ میلادی با فرستادن هیأتی به تیسفون ناگزیر از روی آوردن به ایران شد سفیران با اذعان به این که سرزمینشان صعب العبور است پیشنهاد دادند که سپاه ایران را خود هدایت کنند. آنهاهمچنین گفتند که لازستان ثروتی برای عرضه کردن ندارد اما از نظر چوب غنی است و ایران میتواند با برقراری مرزهای سابق و دست یافتن به دریا به آسانی بیزانس را در دسترس خود داشته باشد.
به گزارش پروکوپیوس انوشیروان به درخواست شاه لازستان پاسخ مثبت داد.
بعد همه جا شایع کردند که هونها به گرجستان حمله کردهاند و انوشیروان برای تنبیه آنان به سوی گرجستان میشتابد اما انوشیروان بدون ایجاد سوء تفاهم به جای گرجستان وارد لازستان شد و در دم گوبازس شاه لازستان برای تکریم انوشیروان به حضور رسید. سپس سپاه ایران مستقیماً به سوی پترا رفت. انوشیروان گروهی را به فرماندهی آنیابد پیشاپیش روانه پترا کرد و خود به دنبال این گروه سپاه خود را حرکت داد. آنیا بد فریب نیرنگ سردار رومی یوهانس را خورده و به انوشیروان خبر داد که شهر تخلیه شده است. پترا در محکمی بود که بخشی از آن در حصار دریا و صخره قرار داشت و تنها ورودی در دره تنگی بود با برج و بارویی غیرقابل نفوذ.
در آغاز حمله ایرانیان یوهانس سردار رومی کشته شد و یکی از برجها به دست ایرانیان به آتش کشیده شد رومیان وحشت زده امان خواستند و آماده تسلیم شدند. با این شرط که جان و مال آنهادر امان بماند. اما قرار شد که گنجینه یوهانس به انوشیروان تعلق بگیرد. انوشیروان این سال را به این پیروزی و تصرف در پترا قناعت کرد و چون شنید که رومیان با استفاده از سرگرمی او در لازستان خود را به سرداری بلیسار در بین النهرین آماده حمله به ایران میکنند فوراً به سوی ایران بازگشت.
ناکامی بلیسار
نابسامانی سپاه روم در بین النهرین مانع موفقیت سردار بزرگی چون بلیار شد. او
متوجه شد که سربازان مقیم حتی لباس و سلاح ندارند و روحیه خود را باخته و به شدت از ایرانیان در هر اساند و کسی از فرمانده خود اطاعت نمیکند. بلیسار نخست به تدبیر به موفقیتهایی دست یافت اما چون در نتیجه مقاومت ایرانیان کاری از پیش نبرد از سوی امپراتور فراخوانده شد.
پروکوپیوس مینویسد که رومی ها با آوازه پیروزیهای پی در پی انوشیروان برای رویارویی با ایرانیان روحیه خود را باخته بودند و برای مأموریت های سنگین نظامی هیچ نوع آمادگی نداشتند برنامه انوشیروان از لشکر کشی سال ۵۴۲ میلادی به آسیای مقدم (فلسطین) بیشتر چپاول بود تا جنگی واقعی، انوشیروان باری دیگر سرمست از پیروزی الرها (ایسا) را محاصره کرد اما با دفاع شدید الرها روبه رو شد. او به این فکر افتاد که همه سرزمینهای این سوی فرات را ضمیمه شاهنشاهی خود کند. فلسطین به سبب داشتن ذخائر کلیسایی فراوان برای او از جذابیت ویژهای برخوردار بود. آوازه ثروت کلیساهای فلسطین او را متوجه این منطقه کرده بود. این بار نیز بلیسار برای مقابله با او انتخاب شد. با این که انوشیروان در این جنگ نیز پیروز به نظر میرسید، به سبب تدابیر خوب بلیسار جنگ بی آن که شدت بگیرد به پایان رسید. شاید هم قوای ایران با سبب شیوع طاعون ناگزیر از بازگشت شد.
پیداست که انوشیروان این را نیز میدانست که نیروی قابل توجهی از سوی بیزانس سر راه را بر او نخواهد گرفت باری دیگر بلیسار با نیرویی ناکارآمد به منطقه فرستاده شد. سپاهیانی هم که در منطقه بودند از شدت ضعف و ترس نمیتوانستند پادگانها و دژها را ترک کنند و بلیسار به زحمت میتوانست در اردوی اصلی خود که در پیرامون اوروپوس و نزدیک فرات قرار داشت تحرکی داشته باشد. انوشیروان همان راه پیشین خود را در ساحل راست فرات برگزید و برنامهاش این بود که برای رسیدن به منابع دست نخورده تا میتواند از شهرها و قلعههایی که در سال ۵۴۰ میلادی غارت
شده بودند پرهیز کند!
انوشیروان از شنیدن خبر حضور بلیسار در اوروپوس نگران شد که مبادا اطلاعاتی که از نیروی دشمن دارد درست نباشند و بلیسار قصد دارد که به هنگام بازگشت او به تیسفون راه را بر او بگیرد. از این روی سفیری به نام بردان به اردوی رومیان فرستاده شد تا به بهانه مأموریت سفارت اطلاعاتی از وضعیت رومی ها به دست بیاورد. بردان که انوشیروان او را مردی تیزهوش و هشیار میدانست درباره موقعیت و توانایی سپاه روم از پلیسار نیرنگ خورد و به انوشیروان توصیه کرد که هر چه زودتر به تیسفون بازگردد. انوشیروان که به سبب کمبود آذوقه نمیتوانست از راه نخست خود بازگردد، پایینتر از او روپوس از فرات گذشت و بلیسار که در خود توان رویارویی با او را نمیدید دست به اقدامی نزد حتی در نتیجه رفتار و تدبیر بلیسار، انوشیروان قول داد که اگر گروگانی در اختیار داشته باشد به مسیر خود به چشم دشمن نگاه نکند و بی آن که آسیبی برساند به تیسفون بازگردد. با این همه پیش از این که مذاکرهای درباره گروگان پیشنهادی انجام گیرد شهر کالینیکوس که به سبب عملیات بازسازی در بخشی از باروی آن قدرتی برای دفاع نداشت ویران شد و مردمی که شهر را ترک نگفته بودند اسیر شدند.
حمله انوشیروان با کالینیکوس نشان میدهد که گزارش پروکوپیوس نمیتواند چندان صادقانه و بیطرفانه بوده باشد انوشیروان مردی نبود که سرداری غیربومی بتواند او را درباره حقیقت موقعیت خود دچار اشتباه بکند. احضار ناگهانی بلیسار به قسطنطنیه و بازگشت ناگهانی انوشیروان به تیسفون خیلی همانند یکدیگرند. راولینسون گمان کرده است که رخوت نیروهای متخاصم ناشی از یک اپیدمی وحشتناک مانند شیوع طاعون در ارتباط بوده است.
شورش انوشزاد
به روایت دینوری انوشیروان از همسری مسیحی پسری داشت به نام انوشزاد که به دین مادر وفادار مانده بود پدرش او را به جندی شاپور تبعید کرد و برای پذیرفتن دین
مزدیسنا به چند نفر از معتمدان خود سپرد. در سال ۵۴۳ میلادی (پروکوپیوس: ۵۵۱ میلادی) انوشیروان برای زیارت آذرگشنسب در آتروپاتن به سر میبرد و خود را آماده لشکر کشی از راه ارمنستان ایران به بیزانس میکرد که طاعون در این منطقه نیز شایع شد و او ناگزیر از رفتن به استان آشور شد که هنوز از رخنه طاعون در امان مانده بود.
در این هنگام در ایران چنین شایع شد که انوشیروان قربانی طاعون شده است. خبر طغیان پسرش انوشزاد را دریافت کرد.
نوشزاد با این شایعه که پدرش قربانی طاعون شده است به فکر به دست آوردن تاج و تخت افتاد. او بیدرنگ رهبری گروهی مسیحی را به عهده گرفت که برخی از زندان آزاد شده بودند و یا با پولی که مادر انوشزاد در اختیار او گذاشته بود خریداری شده بودند. گویا انوشزاد حتی از امپراتور بیزانس نیز کمک خواسته بود. با این که در همان آغاز خبر مرگ انوشیروان تکذیب شد انوشزاد دل از اقدام خود نکند. می توان گمان برد که او حتی از کمک باقی مانده مزدکیان و مانویان برخوردار بوده است. رام برزین یکی از سرداران انوشیروان مأمور سرکوبی انوشزاد شد اما انوشیروان از او خواست تا جان پسرش در امان بماند شورش سرکوب شد و انوشزاد در نبردی شجاعانه کشته شد و یا به فرمان پدر چشمانش را میل کشیدند
جنگ با روم در ارمنستان و آسیای مقدم
مسئله شورش انوشزاد در سال ۵۴۳ میلادی انوشیروان را از حملهای تازه به قلمرو رومیان بازداشت اما رومیان با استفاده از فرصت به ارمنستان ایران حمله کردند و شکست خوردند. سال بعد انوشیروان تصمیم به حملهای دیگر به ادسا گرفت. این حمله منجر به دریافت ۲۰۰۰ پوند طلا از یوستینیانوس شد و چون مسئله لازستان هنوز حل نشده بود و ایران بر تصرف آن اصرار داشت به جای صلح به پیشنهاد انوشیروان به یک آتش بس ۵ ساله بسنده شد. این آتش بس در پاییز ۵۵۱ با دریافت ۲۶۰۰ پوند دیگر از بیزانس برای مدت ۵ سال دیگر تمدید شد.
در سال ۵۵۰ انوشیروان که سخت نگران منطقه قفقاز به ویژه خودسریهای لازستان و تحرکهای خصمانه رومی ها در حوالی پترا بود سپاهی را به فرماندهی خوریان که یکی از فرماندهان لایق او بود مأمور لازستان کرد. اما نتیجه مأموریت او کشته شدن او و فرار سپاهیانش بود محاصره پترا برای ایرانیان گرانتر تمام شد. با دفاع سرسختانهای که پترا از خود نشان داد در سال ۵۵۰ و آغاز ۵۵۱ میلادی به دست رومی ها افتاد. سقوط در پترا به گونهای که پروکوپیوس گزارش کرده است، یکی از غم انگیز ترین شکستهای ایرانیان در دوره میانی فرمانروایی ساسانیان بود. در این محاصره از ۶۰۰۰ هزار سپاهی رومی ۳۰۰۰ نفر لجوجانه جان باختند. روزگار ۳۰۰۰ سپاهی ایرانی درون در بهتر از جان باختگان رومی نبود از این تعداد ۷۰۰ نفر در حین محاصره کشته شدند ۷۳۰ نفر به اسارت درآمدند ۱۰۷۰ نفر به هنگام سقوط در جان باختند و بقیه که به هیچ قیمتی حاضر به تسلیم نشده بودند طعمه آتش شدند. پس از پایان جنگ معلوم شد که هنوز ذخیره آذوقه در برای مدتی طولانی کفایت میکند. لازستان از چنگ ایران خارج شده بود و اگر رومی ها راههای ورودی را به موقع اشغال میکردند حمله دوباره ایرانیان غیرممکن میشد در بهار ۵۵۱ میلادی با رسیدن سپاه
ایران به سرداری مرمررو (مرمرروئس) به منطقه خونریزی از نو شروع شد.
مرمر رو کهنسال که سرداری سپاهگردان و خستگی ناپذیر بود با دو مچ دست فلج بر روی تخت روان حمل میشد. او از زمان قباد یکی از سرداران نامدار ایران بود.
با حضور مرمر رو در لازستان همه نیروهای بومی و رومی در دژهای نظامی و درون برج و باروی شهرها زندانی شدند و هیچ سرداری جرأت ترک حصار خود را نداشت.
مر مر رو جز درون حصارها تقریباً بر تمامی لازستان چنان تسلط داشت که توانست برای خود اردویی زمستانی در فضای باز برپا کند که همچون یک در استوار بود. با این همه مرمر رو در سال ۵۵۲ نیز به سبب حصار گرفتن دشمن موفقیت چندانی به دست نیاورد. سرانجام در سال ۵۵۳ نشانههایی از تحرک در عملیات نظامی به دید آمد.
مرمر رو چون متوجه شد که از پای درآوردن دشمن از راه حمله به استحکامات دشوار است، میان سپاهیان خود نخست خبر بیماری خود را پراکند و پس از مدتی شایع کرد که در گذشته است. اینک دشمن به جای این که در انتظار حمله ایرانیان به استحکامات خود باشد، بیشتر در انتظار فرار ایرانیان از منطقه بود. در نتیجه از کیفیت حفاظت از استحکامات کاسته شد. سرانجام سردار کهنسال دستور حمله را صادر کرد و تا ساحل دریا با پیروزیهای مکرر پیش رفت و رومی ها ناگزیر از پناه بردن به جایی شبیه به جزیره شدند. اما پیروزی سپاه ایران با بیماری ناگهانی مرمر رو در اردوی نظامی صحرایی متوقف شد. او مجبور از عقب نشینی به گرجستان شد و اندکی بعد با درگذشت خود خسرو انوشیروان را عمیقاً اندوهگین کرد. سردار نخورگان جانشین مرمررو شد نخورگان به رغم قابلیتهایی که داشت سرداری از خود راضی بود. در نتیجه سپاه ایران موفقیت چندانی نداشت. سرانجام انوشیروان نخورگان را که خود لایق جبهه لازستان تشخیص داده بود، فراخواند و اعدام کرد.
پس از شش سال تلاش سپاه ایران در جنگهای مکرر در سال ۵۵۶ انوشیروان متقاعد شد که برای لازستان بیشتر از ارزشی که داشته است سرمایه مادی و انسانی گذاشته است و با این همه باید قبول کند که لازستان را از دست داده است و تن به یک صلح پایدار داد پس از مذاکراتی طولانی در سال ۵۶۲ میلادی پیمان یک صلح
۵۰ ساله بسته شد. لازستان به رومی ها سپرده شد و رومی ها متعهد شدند سالی ۳۰۰۰۰ سکه طلا به ایران پرداخت کنند
رومیان موظف شدند طلای هفت سال آینده را نقد بپردازند و پس از پایان هفت سال طلای سه سال دیگر را و پس از ده سال طلای هر سال را در همان سال در اختیار ایران قرار دهند.
در این پیمان تعهدات متقابل دیگری نیز درباره بازرگانی مسائل مرزی و نظامی مسائل مربوط به امیران عرب دست نشانده در نوار مرزی امور دینی، رفت و آمد سفرا و شیوه برخورد با پناهندگان به ثبت رسید و قرار شد که کمیسیون مشترکی ناظر بر حسن انجام امور باشد. ایران متعهد شد که از حمله اقوام وحشی پیرامون خزر به بیزانس جلوگیری کند و روم از نزدیک کردن سپاهیان خود به مرزهای ایران منع شد.
مسئله اقوام عرب که همواره در سرزمینهای مرزی سبب اختلاف میان دو دولت میشدند نیز رسماً در پیمان صلح گنجانده شد. بازرگانی میان دو کشور نیز با این شرط که دو طرف گمرک قانونی را پرداخت کنند تحت حمایت قرار گرفت. مقرر شد با سفیران و پیکهای شاهنشاه و امپراتور به هنگام عبور از مرز دو کشور برخوردی درخور شأن آنهاانجام گیرد و اینان از پرداخت گمرک برای کالای همراه خود معاف باشند. شهرهای نصیبین و دارا برای بازرگانان عرب و بیگانه دروازه ورودی تعیین شدند. قرار شد خاطیان از مواد این پیمان در کشور وقوع جرم مجازات شوند. برای فراریان بازگشت بدون مانع و مجازات تضمین شد و چنین مقرر شد که با امضاء پیمان صلح هر یک از دو طرف فراریان مقیم کشور خود را تحویل دهند. در قراردادی جداگانه مسیحیان ایران اجازه یافتند برای خود کلیسا بسازند و خود مردگان خود را به خاک سپارند و کوششی برای خواندن زرتشتیان به مسیحیت نداشته باشند.
انوشیروان و هفتالیان
فردوسی بر این باور است که اقوام همسایه شمال کشور هفتالیان باعث ویرانی سرزمین آنهاشدهاند و انوشیروان در این ویرانی دستی نداشته است. در این زمان جیحون مرز
چین بود. خاقان چین با شنیدن آوازه قدرت انوشیروان برای ایجاد دوستی سفیرانی را با هدایای فراوان روانه دربار ایران کرد فرمانروای هفتالیان که کشورش میان چین و ایران قرار گرفته بود از بیم تقسیم احتمالی کشورش میان دو امپراتوری سفیران را دستگیر کرد و کشت در نتیجه در جنگی که میان چین و هفتالیان در گرفت هفتالیان شکست خوردند و کشورشان به انقیاد چین در آمد از این روی انوشیروان نیز برای نشان دادن قدرت خود سپاهی را از گرگان به طرف شمال شرقی حرکت داد. خاقان از ترس بروز جنگ بیدرنگ وارد مذاکره شد و بخش بزرگی از سرزمین هفتالیان را که به تصرف خود درآورده بود به ایران واگذار کرد و انوشیروان دختر خاقان را به زنی گرفت.
در گزارش متفاوت دینوری پس از لشکر کشی انوشیروان به سرزمین هیاطله و تصرف تخارستان زابلستان کابلستان و سرزمین سکاها پادشاه ترکان نیز در عملی متقابل با بسیج مردم خود به خراسان لشکر کشید و شهرهای چاچ، فرغانه، سمرقند، بخارا، کش و نسف را تا بخارا تسخیر کرد. انوشیروان همین که از این دست اندازی آگاهی یافت پسر خود هرمز را به سوی مرزهای چین فرستاد و خاقان نیز شهرهایی را که تصرف کرده بود رها کرد و به کشور خویش بازگشت و انوشیروان نیز از هرمز خواست که از مرز بازگردد.
در گزارش دینوری زمان مأموریت هرمز گم است اما دقت که میکنیم علاوه بر زمان خاقان چین و قلمرو قدرت او نیز گم است. آیا این خاقان همان امپراتوری نیست که در خانبالق فرمان میرانده است و هدف او از این دست اندازی جز هموار کردن راههای بازرگانی با غرب چیز دیگری میتوانسته باشد؟ نمیدانیم. تنها در نوشته
تئوفیلاکت خبری کوچک داریم از تحرکات و رفت و آمدهایی که پس از این جنگ میان دربار ترکها و دربار روم وجود داشته است. ظاهراً با شرایطی که به وجود آمده بود هفتالیان از افول بازرگانی بیشتر رنج میبرده اند تا از دست دادن استقلال برای آنهاتفاوتی نمیکرده است که دست نشانده خاقان چین باشند یا ایران برای آنهابر سر راه جاده ابریشم بودن از اهمیت بیشتری برخوردار بود.
انوشیروان با قوانین و سیاست خود مانع از دستیابی به سود سرشاری بود که یک بازرگانی سرزنده داشت از این روی خاقان هیأتی را به دربار ایران فرستاد و خواستار آزاد گذاشتن بازرگانان در دادوستد شد. انوشیروان که به دلیلی ناشناخته علاقهای به تجارت منطقه نداشت به منظور نیازردن خاقان نیرومند ترک، همه ابریشمی را که برایش آورده بودند خرید و سپس آن را در جلو چشمان اعضاء هیأت سفارت به آتش کشید. هیأت بعدی هم نتیجهای از مأموریت خود برای بهبود تجارت نگرفت. ترکها ایران را متهم به کشتن چند نفر از اعضاء هیأت خود کردند و در نتیجه رابطه ترکها و انوشیروان بسیار سرد شد.
انوشیروان و یمن
تمایل بیزانس به بسط مسیحیت رابطه انوشیروان با یمن را تحت تأثیر خود داشت. در حالی که یمن را صحرایی بیآب و علف از ایران جدا میکرد، رومیان از دیرباز به راحتی از راه دریا به این سرزمین دست مییافتند ایران برخلاف دوره هخامنشی که حتی نیاز به کندن کانال سوئز را داشت فاقد نیروی دریایی کارآمدی بود که با راهی طولانی خلیج فارس و اقیانوس هند را به یمن میپیوست.
ذونواس در اواخر سده پنجم یا اوائل سده ششم میلادی با حملهای تعیین کننده به
شهر مسیحی نشین نیران در یمن از مردم شهر خواسته بود تا از مرگ و یا دین یهود یکی را انتخاب بکنند در نتیجه بسیاری از مسیحیان کشته شدند چون یوستین اول به سبب دوری، یمن، شاه مسیحی آخوم در حبشه را وادار به حمله به یمن کرد. ذونواس شکست خورد و حبشیها حدود سال ۵۲۵ میلادی یک پادشاهی مسیحی در یمن تأسیس کردند.
در این میان یکی از امیران خاندان حمیری به نام سیف بن ذی یزن چون برای برای رهایی یمن از چنگ حبشیان موفق به گرفتن کمک از قسطنطنیه نشد، در هیره نزد شاه نعمان رفت و به وسیله او برای گرفتن کمک به خدمت انوشیروان رسید. انوشیروان که به سبب بعد مسافت و فقر منطقه میلی به دخالت مستقیم نداشت، یکی از سرداران خود به نام و هرز یا وراز (گراز) دیلمی را با جمعی از زندانیان مأمور فتح یمن کرد. و هرز با هشت کشتی از راه حضرموت به یمن رفت و حبشیان را از یمن بیرون راند و این سرزمین را به قلمرو فرمانروایی انوشیروان افزود (حدود ۵۷۵ میلادی). در نتیجه مسیحیت که در حال جا افتادن در یمن بود برای همیشه جایگاه خود را از دست داد. در این هنگام مردم یمن یا یهودی بودند یا کافر.
آخرین حضور نظامی انوشیروان
جنگی سرد پیمان صلح ۵۰ ساله با رومیان را پس از ۱۰ سال با شکست روبه رو کرد. در سال ۵۷۲ دوباره جنگ با پیمان شکنی رومیان در گرفت، ترکان که نگران دادوستد
ابریشم خود بودند در سال ۵۷۲ با فرستادن هیأتی به قسطنطنیه و تحریک امپراتور به پایان دادن به صلح در درگیری جنگی تازه نقشی اساسی داشتند. پیشنهاد این بود که ترکها و رومی ها هم زمان با یکدیگر از دو طرف به ایران حمله کنند.
برای بیزانس که در این هنگام با تسلط ایران بر یمن راه دریایی شرق را نیز از دست داده بود حمله از شرق و غرب به ایران وسوسه انگیز بود. پیروزی بر ایران و سقوط انوشیروان برابر بود با حذف خراج سالانهای که بیزانس میبایست طبق قرارداد صلح به ایران پرداخت میکرد حوادث یمن و ارمنستان ایران برای فراهم آوردن بهانه کافی بودند. این بار نیز کوشش بیحاصل ماموران ایرانی بازگرداندن مردم ارمنستان به دین زرتشت سبب شورش آنان شده بود و در این شورش سورن، مرزبان ایرانی کشته شده بود بلند پایگان ارمنستان از یوستین دوم خواستند که آنهارا تحت الحمایه خود قرار دهد و یوستین نیز جواب مثبت داد. یوستین با سبوخت سفیر ایران که برای یادآوری پرداخت سالیانه رومی ها طبق قرارداد صلح ۵۶۲ میلادی در قسطنطنیه بود رفتاری تحقیر آمیز کرد.
با حملههایی که در سال ۵۷۲ میلادی و سال بعد به قلمرو ایران شد، سرانجام انوشیروان ناگزیر شد تا باری دیگر با همه توان خود جنگ تازهای را آغاز کند. در این جنگ هم انوشیروان به رغم پیری گوهر همیشگی خود را نشان داد و ظرف چند ماه افامیه و انطاکیه به تصرف ایران درآمد یوستین دوم نیز در این هنگام از نظر جسمی و روحی نمیتوانست با شکست تحقیر آمیزی که خورده بود کنار بیاید. ملکه سوفیا که تیبریوس را برای مشورت در کنار داشت کارهای جاری امپراتوری را اداره میکرد. از شانس خوب سوفیا و مشاورانش که نمیدانستند در فرصت کمی که دارند چگونه از عهده مسائل موجود میان ایران و روم بربیایند انوشیروان خود تمایل خود را به مذاکره نشان داد. البته با این باور که رومیان در موقعیتی نیستند که بتوانند حتی شرطی از شرایط او را نپذیرند با این که نامه انوشیروان آب و تاب چندانی نداشت، سوفیا زاخاریاس پزشک امپراتور را برای معالجه انوشیروان فرستاد و با پرداخت ۴۵ هزار سکه طلا به امضاء قرار داد آتش بسی یک ساله تن در داد در مذاکرات بعدی قرار شد
بیزانس سالی ۳۰ هزار سکه طلا به ایران بپردازد ارمنستان در این آتش بس منظور نشده بود. پس از قرار آتش بس سپاه روم بیدرنگ به سوی ارمنستان حرکت کرد اما انوشیروان شخصاً به تعقیب آن پرداخت.
اوائل سال ۵۷۵ یوستینوس پسر گرمنیکوس برای فرماندهی سپاه روم به آسیای مقدم آمد. در این هنگام انوشیروان که از فرات گذشته بود به پیرامون مالاتیا رسید و با سپاه مجهز روم روبه رو شد. ظاهراً جز چند برخورد کوچک هیچ یک از دو طرف جرأت نکرد که به طور رسمی وارد جنگ شود بعد انوشیروان در ارمنستان و گرجستان نیز به پیروزیهایی دست یافت و در سال ۵۷۷ در این منطقه نیز نظرات خود را به رومیان قبولاند با این همه اختلافات همچنان باقی بودند.
سرانجام در آغاز سال ۵۷۹ میلادی هنگامی نمایندگان روم برای مذاکرات صلح وارد تیسفون شدند که خسرو انوشیروان پس از یک پادشاهی ۴۸ ساله در گذشته بود. به قول فردوسی او به هنگام مرگ ۷۵ ساله بود و ۶ پسر داشت. در گزارشهای نویسندگان اسلامی درباره مدت پادشاهی انوشیروان اختلاف است. اما این نویسندگان درباره شخصیت او هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند.
نقش فرهنگی انوشیروان
برای ما دگرگونیهای مدنی و فرهنگی زمان انوشیروان ساسانی از این روی تعیین کننده است که بسیاری از دستاوردهای آن در دوره اسلامی و آغاز نهضت مدنی و فرهنگی در جهان اسلام که به کمک ایرانیان انجام گرفت الگوی کارهای علمی و فرهنگی قرار گرفت. در حقیقت دوره عباسی برای نهضت علمی خود میوه درخت تناوری را چید که انوشیروان کاشته پرورانده و به بار نشانده بود. عصاره همین میوه بود که به کام سردمداران رنسانس خوش آمد و به آنان پویایی بخشید.
تردیدی نیست که انوشیروان شاهی دانش پرور بود و دانش دوست بود. او نخستین شاه ایران است که از توجه او به خواندن و نوشتن و دانش خبر داریم. انوشیروان با نوشتههای افلاطون توکیدیدس و دموسینس از طریق ترجمههای پارسی و
سریانی آشنا بود ابن ندیم مینویسد کسری انوشیروان نیز برای علاقه و محبتی که به علم و دانش داشت به جمع و تألیف آن کتابها پرداخته و به آن عمل میکرد.
خلاصهای از منطق ارسطو به صورت نسخهای خطی در موزه بریتانیا نگهداری میشود که مترجم آن شخصی به نام پاولوس پاول) ایرانی است. پاول این خلاصه را به زبان سریانی و به نام پیروز بخت خسرو شاه شاهان نیکترین مردان تهیه کرده است.
مترجم در آغاز کتاب نوشته است که چون من این ارمغان حکیمانه را تقدیم شما کنم جز آن نکردهام که میوهای را که از باغ شما چیدهام به پیشگاه شما تسلیم کنم. پیداست که در زمان ترجمه منطق ارسطو یکی از مشغولیتهای انوشیروان فلسفه بوده است و کسانی مانند پاول به محضر و مجالس علمی او رفت و آمد داشتهاند.
در سال ۵۳۲ میلادی به دنبال بسته شدن مدرسههای فلسفه به فرمان یوسنینیانوس در قسطنطنیه در سال ۵۳۰ هفت فیلسوف فلوتینی به دربار ایران که برایشان به دربار دوستدار فیلسوفان شهرت داشت آمدند در شگفت ماندند که دیدگاههای فلسفی آنان هیچ تأثیری بر شیوه زندگی انوشیروان که هنوز به زحمت یک سال از آغاز زمامداری او میگذشت نگذاشت با این همه انوشیروان در قرارداد صلحی که در سال ۵۳۳ میلادی با رومیان، بست قید کرد که فیلسوفان در ایران و روم آزادی عمل داشته باشند و فیلسوفان فراری بتوانند دوباره به سرزمین خود بازگردند.
نوافلاطونیان در ایران بنیان گذار مکتب فلسفی عارفانهای شدند که نقش آن برای سدههای زیادی در مدنیت اسلامی قابل پیگیری است.
یکی از هفت فیلسوف پناهنده یونانی به نام پریسکیانوس به پرسشهای انوشیروان پاسخ داد و از این پرسش و پاسخها که نشان دهنده آشنایی انوشیروان با فلسفه است کتابی فراهم آورد. عنوان این کتاب چنین است: حل مشکلات فلسفی پریسین که خسرو شاه ایران طرح کرده است که اصل یونانی آن از میان رفته و تنها ترجمه ناتمامی از آن به زبان لاتینی به شماره ۱۳۱۴ در میان کتابهای خطی لاتینی
کتابخانه سن ژرمن پاریس نگهداری میشود.
به گمان این نخستین بار در تاریخ بشری است که قراردادی رسمی میان دو امپراتوری مقید به آزادی تحرک دانشمندان میشود وسوسه انگیز است که بدانیم که برخورد محفلهای روشنفکران آن روزگار با این قرارداد چگونه بوده است؟
اورانیوس پزشک و فیلسوف سریانی معلم فلسفه انوشیروان بود. چنین بود که فلسفه نوافلاطونی یا اشراقی در زمان انوشیروان پاگرفت و با تصرفاتی که ایرانیان به تدریج در آن کردند خود صاحب آرایی ممتاز با مشربی جداگانه شدند. از این حکما در فلسفه اسلامی با نام «خسروانی» یا «پهلوانی یاد میشود. سهروردی خود را پیرو مکتب خسروانی معرفی میکند. از خصائص مهم حکمت اشراقی آمیزش حکمت ایران باستان حکمت خسروانی با عرفان و حکمت اسلامی است. سهروردی موفق شد در حالی که عارفی کاملاً اسلامی و مفسر قرآن بود در آسمان معرفت اسلامی حقایق رمزی و تمثیلی حکمت ایران باستان را مشاهده کرده و به آن حیاتی نوین بخشد. به
عبارت دیگر سهروردی توانست حکمت خسروانی را در افق معنوی اسلام جایگاهی رفیع بخشد و در حیات عقلی و فکری ایرانیان مقامی از آنچه که از میراث قبل از اسلامی ایشان از لحاظ فکری جنبه مثبت داشت به دست آورد.
انوشیروان رابطه فرهنگی بسیار خوب و گستردهای نیز با هند داشته است. بزرگترین ارتباط فرهنگی بزرگمهر وزیر هم که به مرور چهرهای اساطیری یافته و نامش در کنار نام انوشیروان میدرخشد با هند بود از نمونههای بارز این ارتباط فرهنگی میتوان به راه یافتن بازی شطرنج به ایران و ترجمه کلیله و دمنه اشاره کرد. از جمله کتابهایی که در این زمان از هندی به فارسی ترجمه شدهاند، یکی داستانی است بودایی که از میان رفته است مفاد این کتاب از پهلوی به عربی ترجمه شده است که به
بلوهر و بوذاسف مشهور است. از این کتاب معروفتر کلیلگ و دمنگ پنچه تنتره) است. این کتاب را برزویه پزشک مروزی به پهلوی برگرداند و حکایاتی چند بر آن افزود که اغلب از دیگر مآخذ هندی بودند.
خواهیم دید که هر پژوهشگری که بخواهد در زمینه ارتباطات فرهنگی ملتها کار بکند ناگزیر از آشنایی با انوشیروان است رنساس و به دنبالش انقلاب علمی – صنعتی اروپا و تولد آرمان مارکسیسم تحت تأثیر مستقیم و غیرمستقیم همین عرصه باشکوه است و امروز هیچ فرهنگ نگار اروپایی به خود اجازه نادیده گرفتن این میراث بزرگ را نمیدهد.
انوشیروان دادگر
با این که درباره میدان گرفتن طبقات فرودست در زمان انوشیروان خبر خاصی نداریم او در مقایسه با دیگر شاهان به پادشاهی دادگر شهرت یافته است و امروز تقریباً همه او را انوشیروان عادل میشناسند و شگفت انگیز است که این عنوان هرگز در تاریخ ایران تکرار نشده است. حقیقت هر چه هست او در تاریخ ایران در مقایسه با دیگر شاهان به پادشاهی دادگر شهرت یافته است و برخی از مسلمانان برخود میبالند که پیامبرشان در زمان فرمانروایی شاهی عادل چشم بر جهان گشوده است و این حدیث معروف است که ولدت فی زمن الملک العادل و هو انوشروان.
نویسندگان اسلامی به هنگام پرداختن به انوشیروان اغلب به گفتارهایی کوتاه و حکیمانهای نیز از او اشاره کردهاند به ظن قوی داستان زنجیر عدل نوشیروان که برگرفته از سنتی هندی و چینی است و حکایت بنای طاق کسری منسوب به انوشیروان و چهارگوش نبودن فضای کاخ به سبب پرهیز از گرفتن خانه پیرزنی که حاضر به فروش خانهاش نبود داستانهاییاند خیالی و تبلوری از عدل انوشیروان در روایات شرقی خواجه نظام الملک داستانی مشابه میآورد که یکی از فرمانداران
انوشیروان خانه پیرزنی را به زور گرفته بود انوشیروان دستور داد پوست این فرماندار را بکنند و در آن گاه کنند و بر سر در بیاویزند و گوشت او را به سگان دهند.
رساله کوچک اندرز خسرو کواتان که اندرزهای خسرو پیش از مرگ به پسرش هرمز و به ملت خود است نیز نماینده شخصیت انوشیروان است. داستان وامق و عذرا نیز کتابی است از زمان انوشیروان که به قول دولتشاه سمرقندی فرزانگان آنرا تدوین کرده و به انوشیروان تقدیم کرده بودهاند. به این اعتبار انوشیروان در میان همه شاهان ایران از چهرهای ممتاز برخوردار است.
با این همه صفت دادگری او اغلب و هنوز زیر سؤال است. بالأخره او شاهی بود که برای رسیدن به قدرت همه برادران و برادرزادگان و حتی جد مادری خود را کشت و نهضت مزدکیان را که بویی از عدالت میداد خفه کرد و پسر خود انوشزاد را کشت یا کور کرد. کشتن مهبد که انوشیروان به کمک او بر رقیبان پیروز شده بود نیز لکه سیاهی در رفتار انوشیروان است. اما روی هم رفته میتوان گمان برد که وحدت کیاست و قدرت جای ناچیزی برای بیعدالتی باقی میگذاشته است. زرین کوب عدالت انوشیروان را عدالت سرد نامیده است. همین عدالت سرد آمیخته با خشونت بود که توانست هم طبقات فرودست را از تعدی بیحساب ارباب قدرت حفظ کند و هم ارباب قدرت را بی آن که به عصیان وادارد تحت نظارت قوانین جدید در آورد.
یکی از نمونههای جالب توجه عدل سرد انوشیروانی بریدن عضوی از بدن محکوم بود. این عضو مانند گوش عضوی بود که محکوم را پس از اجرای عدالت از کار باز نمیداشت؟
اصلاحات انوشیروان
شورش بیحاصلی که مزدکیان پدید آوردند انوشیروان را بر آن داشت که اصلاحاتی را
که قباد آغاز کرده بود به پایان برساند زمینها ممیزی شدند درختان خرما و زیتون برای دریافت مالیات سرشماری شدند و به جای دریافت مالیات همیشگی به تناسب زمین و پیش از برداشت محصول مالیات ثابتی بر اساس میانگین برداشت چند ساله تعیین شد.
همچنین انوشیروان فرمان داد تا نرخهای جدید مالیاتی را در خزانه سلطنتی قرار دهند و رونوشتهایی از آن برای همه ادارات مالیاتی و قضات فرستاده شود و به قضات تأکید شد که در دریافت مالیات رعایت انصاف بشود. اگر گزارش طبری درست باشد ترتیبی که انوشیروان برای دریافت مالیات مقرر کرد شاید تا زمان خود بیسابقه بوده باشد. اگر فردی یهودی اظهار میکرد که زرتشتی شده است، از پرداخت مالیات سرانه معاف میشد. این مالیات همان بود که رهبران اقلیتهای دینی آن را جمع کرده و به دولت میدادند ابو علی مسکویه اشاره به کتابی میکند که در آن انوشیروان خود به تحولی که در امور مالیاتی، دینی دادرسی کشاورزی کشورداری و شهریاری و شهرداری و بالأخره دانشوری به وجود آورده است میپردازد. منبع ابو علی مسکویه ناشناخته است اما گزارش او برای تاریخ پیش از اسلام ایران از اهمیت ویژهای برخوردار است.
نظام مالیاتی انوشیروان تا آغاز اسلام دوام یافت. ایجاد قوانین تازه مالیاتی برای این بود که به هنگام جنگ آمادگی کامل وجود داشته باشد و نیازی به دریافت مالیات فوق العاده نباشد. برای او اصلاحات نظامی نیز از اهمیت زیادی برخوردار بود. به همین سبب سپاه ساسانی نیز در آغاز فرمانروایی انوشیروان سازمانی نو یافت.
بهترین منبع ما برای اندام گرفتن سازمانی مالیاتی در زمان انوشیروان طبری است که هیچ دلیلی برای آوردن ارقام نادرست نداشته است. به گزارش طبری انوشیروان گروهی از کارشنان پاکدامن را مأمور مساحی زمینها و سرشماری درختان نخل و زیتون کرد و از آنهاخواست تا به صلاح رعیت و به قدر اقتضا مالیات تعیین کنند و به او گزارش کنند نخست هر کدام از کارشناسان رأی خود را زدند و سپس همه با هم در مالیات گندم، جو، برنج انگور، سبزی نخل و زیتون هم سخن شدند.
متوفی به سال ۵۳۶ میلادی از حوزه علمیه اسکندریه و از استفان ادسی نام برد.
روایت میشود که پزشکان جندی شاپور بیماریها و داروهای شهرهای موطن خود را طبقه بندی کردهاند و بر اساس پژوهشهای جدید چیزهایی بر آن افزوده و کتابهای تازهای تألیف کردهاند. در این جا پزشکان هندی آثاری از طب هندی به پهلوی ترجمه کردند که این ترجمهها بعدها به عربی برگردانده شدند اما بیمارستان (مارستان) جندی شاپور افزودهای بر دانشکده پزشکی بود که به دستور انوشیروان ساخته شد. این بیمارستان حدود ۳۰۰ سال فعال بود و با این سابقه طولانی در عصر اسلامی الگوی ساخت بیمارستان قرار گرفت
در اینجا همراه تحقیقات پزشکی به داروسازی نیز توجه میشد. سید اسماعیل جرجانی در کتاب ذخیره و زین العابدین انصاری در اختیارات بدیعی به نسخهها و داروهایی که در جندی شاپور رواج داشتهاند اشاره کردهاند و در کتاب تریاق ابن سرابیون از حبی به نام حب برزویه نام برده شده است.
در سال ۵۵۰ میلادی به دستور انوشیروان همایشی پزشکی به ریاست جبرائیل درستبذ و با شرکت پزشکان معروف آن عصر از آن میان السوفسطایی و اصحاب او و یوحنا برگزار شد و در آن درباره مسائل پزشکی بحث و گفتگو شد. در میان فارغ التحصیلان دانشکده پزشکی جندی شاپور میتوان از حارث بن کلده، متوفی در سال ۱۳ هجری قمری نام برد که به پرسشهای طبی انوشیروان پاسخ داده و تشویق شده است.
انوشیروان علاوه بر دانشکده پزشکی دانشکدهای نیز در فلسفه حکمت و ریاضیات و نجوم در جندی شاپور تأسیس کرد که چیزی از همتای خود در اسکندریه کم نداشت.
دانشگاه جندی شاپور با این دستاوردهای مدنی و فرهنگی بزرگ بود که در سپیده دم اسلام در شکل گیری مدنیت اسلامی در زیرسازی مدنی سودمند افتاد به ویژه همزیستی دانشمندان قلمروها و همچنین ملیتهای گوناگون در دانشگاه جندی شاپور و عادتی که برای گفت و گو پدید آمده بود شایستهترین و ارجمندترین میراث ایرانیان بود.
پایتخت انوشیروان
ساسانیان به تقلید از اشکانیان پس از استوار ساختن پایهها فرمانروایی خود تیسفون را را در ساحل چپ دجله روبه روی سلوکیه به پایتختی خود برگزیدند. شاید بیشتر برای زمستانها که این شهر هوای قابل تحملی داشته است با این همه تیسفون (مداین) در زمان انوشیروان به اوج اعتلای خود رسید نام تیسفون در کنار نامهای شوش، پاسارگاد استخر و همدان مترادف با نام ایران است. اما به نظر میرسد که تیسفون که خاقانی آیینه عبرتش میخواند بیشتر از شهرهای همزاد خود حدود یک هزاره در کنار تاریخ ایران باستان حضور داشته است.
تیسفون که در حقیقت یکی از پنج شهر مداین است عربها را نیز بر آن داشت تا در دوره اسلامی پایتخت خود را در ۳۰ کیلومتری شمال شرقی این شهر به نام بغداد با خشت و آجر تیسفون بنا کنند. البته تیسفون در دوره پایانی حکومت ساسانی، به ویژه
به ویژه از زمان خسروپرویز اهمیت و اعتبار خود را به سبب توجهی که به دستگرد شد.
از دست داد.
مشهورترین بنای عصر ساسانیان به نام طاق کسری منسوب به انوشیروان است که با متعلقاتش ۳۰۰ متر پهنا و ۴۰۰ متر درازا داشته است بخشی از کاخی بزرگ با بازماندهای به ارتفاع ۲۸٫۲۹ متر که رو به شرق دارد هنوز بر جای است. این فضای بزرگ در روزگار ساسانیان مجموعه کاخهای سلطنتی را در بر میگرفته است که طاق کسرا مانند تخت جمشید بر بلندی صفهای قرار داشت به رغم انتساب طاق کسری به انوشیروان گمان میرود که این بنا از ساختههای شاپور اول بوده باشد.
طاق یا ایوان اصلی ۲۵٫۵ متر پهنا ۳۴ متر بلندی و ۴۲٫۹۵ متر عمق دارد. این ایوان که در مقایسه بزرگتر از کاخ داریوش در تخت جمشید است، بارگاه عام شاهنشاهان ساسانی بوده است. در وسط دیوار روبه روی ایوان دری ساده این ایوان عظیم را با چند اتاق کوچک به تالار درون بنا پیوند میداده است که درست به پهنای ایوان و به طول ۳۸٫۶۷ متر بوده است. این تالار گنبد یا سقفی استوانهای داشته است.
در سمت چپ ایوان با واسطه دهلیزی دراز و سقف استوانهای دو تالار سقف استوانهای بزرگ به پهنای ۱۷ متر و طولهای ۳۴٫۶۰ و ۲۴ متر در امتداد ایوان و تالار اصلی ایوان قرار دارند که بیتردید قرینهای در سمت چپ ایوان داشتهاند. میان تالارهای بلند یک تالار کوچک مربع قرار گرفته است که احتمالاً سقفی گنبدی داشته است. گنبدهای مدور و استوانهای ایوان مداین را باید با توجه به عظمتی که داشتهاند از شاهکارهای هنر معماری ایران باستان به شمار آورد.
بنابر روایت بنای طاق کسری مقر عادی انوشیروان بود. گزارش ابن بلخی که به گمان متکی بر آیین نامگ است برای برداشتی از بارگاه انوشیروان گویا است
در سمت راست چپ و پشت انوشیروان کرسیهایی بود از زر و برای شاهان چین روم و خزران کرسی زر دیگری از آن بزرگمهر بود که جلو تخت شاه قرار
داشت و کمی پس از آن کرسی موبد موبدان و سپس کرسیهای مرزبانان و بزرگان دربار قرار گرفته بود و هر کس جای مشخص خود را داشت.
منبعی چینی فاش میکند که مداین در زمان انوشیروان بیش از ۱۰۰ هزار خانوار داشته است. در این منبع گران بها به وجود و دادوستد طلا نقره مرجان عنبر، عقیق مروارید درشت شیشه شفاف و تیره بلور، فیروزه، الماس، فولاد، مس آهن پارچههای گوناگون ابریشمی و پنبهای قالی و قالیچه چرم گوزن قرمز کندر زرد چوبه فلفل، شکر، خرما، هلیله مازو و نمک اشاره میشود.
فصل بیست و دوم
هرمز چهارم
پس از انوشیروان پسر او هرمز از شاهزاده خانمی ترک در سال ۵۷۹ پیش از میلاد بر تخت نشست. نویسندگان مغربی از او به نام شاهی جبار و خونریز یاد میکنند.
مسعودی نیز مینویسد او با خواص مردم ستم پیش گرفت و به عوام متمایل شد و آنهارا تقرب افزود و فرمایگان و اوباش را پروبال داد و بر ضد خواص برانگیخت… او در مدت پادشاهیش ۱۳ هزار مرد به نام از خواص ایران را بکشت. گویا هرمز چهارم سر بسیاری از خواص و بلند پایگان دربار را به راستی در دجله زیر آب کرد و اسباب غرق شدن آنهارا فراهم آورد به قول تئوفیلاکت شیوع این پیشگویی که او جان و تخت خود را در شورشی از کف خواهد داد او را بیمناک کرده بود.
ظاهراً هرمز چهارم فقط نسبت به خواص و بلند پایگان و موبدان بدخیم بوده است و گرنه توده مردم همواره شاهد عدل و محبت او بودهاند و او با وسواس بی نظیری میکوشید تا به هیچ رعیتی حتی از سوی اسب سپاهیان آسیبی نرسد. حتی به
قول طبری دم و گوش اسبی را که خطا کرده بود به دستور او بریدند! از همین روی بود که برخی از مورخان او را بیشتر از پدر شایسته عنوان دادگر خواندهاند. در شاهنامه بیشترین خشم هرمز متوجه ایزد گشسپ بزرگمهر و آذرماه وزیران پدرش انوشیروان است.
هرمز چهارم و بیزانس
هیأت نمایندگی بیزانس برای مذاکره درباره صلح در سوریه بود که خبر درگذشت انوشیروان را دریافت کرد اما از سوی حکومت بیزانس دستور یافت که به سفر ادامه داده و برنامه خود را با هرمز جانشین انوشیروان اجرا کند و برای اثبات حسن نیست اسیران بلند پایه ایرانی را بدون دریافت پول در اختیار شاه ایران قرار دهد. در عین حال حال بیزانس جانب احتیاط را رها نکرده همچنان خود را آماده رویارویی با نیروهای ایرانی نگه میداشت به همین منظور سردار موریکیوس یا موریس موریق متنهای دوره اسلامی در منطقه حضور داشت از فرستادگان بیزانس در نصیبین با احترام استقبال شد و از بزرگواری تیبریوس تمجید شد. اما در دربار نه تنها از توجه لازم به فرستادگان خودداری شد و هنگامی که سرانجام به حضور پذیرفته شدند، کسی در اندیشه صلح نبود. هرمز با صراحت تمام به آنهاگفت که نه به واگذار کردن دارا فکر میکند نه نصیبین و سنجار ضمناً برای تأمین فرصت کافی برای تجهیز سپاه بازگشت
هیأت سفیران به تأخیر افتاد و وضعیتی فراهم آورده شد که اعضاء هیأت سخت بیمار شدند. با این همه بر خلاف انتظار سالها تشنج قابل ذکری در مرزهای دو طرف روی نداد.
رومیان با مشاهده عدم تحرک از سوی ایران در سال ۵۷۹ آغاز به رفتارهای دشمنانه کردند. موریس به دجله نزدیک شد و در فرصتهای مختلف به قلمرو ایران دست اندازی کرد. او در سال ۵۸۰ با این تصمیم که رخنه عمیقتری در خاک ایران بکند، از سر بیاحتیاطی با منذر چهارم متحد شد و منذر نیز بیدرنگ جریان را به هرمز چهارم اطلاع داد موریس از امتداد فرات در حال پیشروی به سوی ایران بود که منذر او را ترک کرد و در همین هنگام خبر رسید که سپاهی ایرانی از مقابل در حال نزدیک شدن است. سردار رومی بلافاصله پس از به آتش کشیدن کشتیهای خود راه بازگشت را پیش کشید با این همه گزارش شده است که دو تن از سرداران ایرانی را شکست داد و این سرداران ناگزیر از راه دجله به ایران بازگشتند.
همچنین در سال ۵۸۱ میلادی زاخاریاس از طرف روم و اندیگان از سوی ایران برای مذاکره تعیین شدند اما چون ایران حاضر به دادن کوچکترین امتیازی نبود نتیجهای از آن گرفته نشد. در این میان سرداری ایرانی به نام تهم خسرو به کنستانتینه
حمله کرد با دفاع موریس سپاه و همچنین جان خود را از دست داد. این پیروزی بیزانس میتوانست برای ایران بدفرجام باشد اما موریس به قسطنطنیه دعوت شد تا بر تخت امپراتوری بیزانس بنشیند و جنگی که سپیده دم خوبی برای رومیان داشت سرانجام پس از چند نبرد کم اهمیت در سال ۵۸۲ میلادی به نفع سپاه ایران به سرداری کار دریگان (کاردار؟) تمام شد. در این جنگ فرمانده نیروهای رومی یوهانس فرمانده سپاه روم در ارمنستان بود که در سال ۵۸۳ عزل شد و سرداری به نام فیلیپیکوس جای او را گرفت.
جنگهای کم اهمیتی میان ایران و بیزانس در سالهای ۵۸۳ و ۵۸۴ میلادی نیز
گزارش شده است. در سالهای ۵۸۶ تا ۵۹۰ هم به رغم تحرکات جدیتر، نبرد تعیین کنندهای انجام نگرفت نه توانی برای جنگی تمام عیار وجود داشت و نه شهامت ترک مخاصمه شرایط مخصوصاً در جبهه رومی ها بسیار نامساعد بود.
خود هرمز هم با کینهای که میان خود و بلند پایگان فراهم آورده بود، قدرت ترک پایتخت را نداشت به این ترتیب جنگ بدون ترک مخاصمه و یا بستن پیمانی برای صلح پایان گرفت.
شورش بهرام چوبین
بهرام چوبین از خاندان مهران در ادب فارسی جای ویژهای دارد در حقیقت ویژگی او در این است که برای نخستین بار یکی از سرداران نامی شاه به مقابله با او بر میخیزد تا خود بر تخت فرمانروایی تکیه زند. شورشهای نخستین سال فرمانروایی داریوش با شورش بهرام چوبین در زمان هرمز چهارم قابل مقایسه نیست در زمان داریوش هنوز پایههای حکومت داریوش استوار نشده بود که ساتراپ های گوناگون سراسر شاهنشاهی شاید برای نشان دادن مخالفت خود با روی کار آمدن داریوش سر به شورش برداشتند. در حالی که در زمان هرمز چهارم بهرام چوبین یکی از سرداران نامدار شاهی بود که تا او ۲۱ تن از اعضای خاندانش در ایران فرمان رانده بودند که آخرین آنهاشاهی بسیار توانا و نامداری مانند انوشیروان بود.
گزارشهای در پیوند با بهرام چوبین در منابع بومی و اسلامی متفاوت از گزارشهای مورخان غربی است و گاهی به نظر میرسد که باید دو بار به این زندگی پرداخت در منابع دوره اسلامی بهرام گشسپ معروف به چوبین به عبارتی بهرام ششم)، از اهالی ری سردار هرمز چهارم و یکی از سرداران بزرگ ساسانی است.
سرگذشت او در حالی که با افسانه و تاریخ در آمیخته است، با سرگذشت پادشاهی خسرو پرویز پسر و جانشین هرمز نیز که خود در افسانه غوطه ور است سخت در هم آمیخته است.
از منابع بومی چنین پیداست که در اواخر فرمانروایی هرمز چهارم ایران از
شمال شرقی و شمال از سوی ترکان از شمال از سوی خزرها و از غرب به وسیله عربها تهدید میشده است. سرانجام بهرام چوبین که مرزبان آذربایجان بود برای مقابله با شاه ترکان برگزیده شد بهرام در میدان جنگ همانند افسانهها او را در حال فرار با پرتاب تیری آرش وار کشت هرمز چهارم ضمن قدردانی از بهرام از او خواست که کار پرموده پسر ساوه شاه را نیز یکسره کند پرموده را نیز بهرام در نبردی تن به تن شکست داد و او را همراه غنایم جنگی نزد شاه فرستاد.
داستان نیمه افسانهای اختلاف میان هرمز و بهرام چوبین نیز گوناگون است. پیدا نیست که هرمز از قدرت و محبوبیت بهرام چوبین نگران میشود و یا بهرام را باد فرمانروایی مطلق در سر میپیچد که سرانجام سردار بزرگ و شاهنشاه در روبه روی یکدیگر قرار میگیرند. هرمز با بدبین شدن به بهرام مغایر با شخصیت مردانه او، دست به حرکتی بسیار زشت میزند و برای او لباسی زنانه فرستاد. بهرام نیز تصمیم میگیرد که برانداختن حکومت ساسانیان فرمانروایی اشکانیان را از نو در ری تأسیس کند.
بهرام پس از بستن پیمانی نظامی با ترکان به رغم مخالفت بزرگان سپاه، رو به غرب نهاد و در ری به منظور بدبین کردن هرمز به پسرش خسرو به نام او سکه زد و آن را همراه بازرگانان به تیسفون فرستاد شاه بیخبر از این نیرنگ تصمیم به کشتن خسرو گرفت و خسرو به آذربایجان گریخت و به گردآوری سپاه برای رویارویی با پدر پرداخت و سرانجام به یاری داییهای خود بسطام و بند و بر تخت پدر نشست. از این پس منابع غربی و بومی تقریباً هماهنگ اند.
در منابع غربی احتمال نادرست بودن گزارشها میرود اما افسانه در آنها جایی چندان ندارد. در این منابع بهرام سرداری است از آرزنه ارمنستان که تبارش به اشکانیان میرسید. او در زمان انوشیروان در جنگی با رومیان با محاصره شهر دارا لیاقت خود را نشان داد و به فرماندهی سپاه و گارد کاخ رسید. او سپس در زمان هرمز چهارم مأمور جنگ با ترکان شد و با پیروزی بر آنهانه تنها ایران را از پرداخت ۴۰ هزار سکه طلا به آنان رهایی بخشید بلکه آنهارا وادار به بازپرداخت خراجی کرد که پیشتر از ایران گرفته بودند. ترکها با دریافت این باج به ثروتی هنگفت رسیده بودند.
هرمز بهرام چوبین را به گلخیس در شمال غربی در قفقاز فرستاد. او در این جا هم بر سپاه روم پیروز بود. هنگامی که رومیان خبر حضور بهرام چوبین را در منطقه دریافتند سرداری به نام رومانوس را به مقابله با او فرستادند. با رسیدن رومانوس به محل مأموریت بهرام با این امید که او را به درون ایران بکشد از ارس گذشته بود. رومانوس تا ارس پیش تاخت اما هشیارتر از آن بود که با سپاه کوچک خود اجازه رخنه به درون ایران را به خود بدهد پس به ناچار راه بازگشت را پیش کشید در این هنگام بهرام نیز دوباره راه شمال را پیش کشید اما چون رومانوس به تشویق سپاهیان خود ناگزیر از برخورد با او شد بهرام شکست خورد با این که حاصل این شکست اهمیت چندانی نداشت هرمز را چنان علیه بهرام برانگیخت که برای او جامهای زنانه فرستاد. پس از این اهانت و ناسپاسی هرمز بود که بهرام تصمیم به انتقامی تلخ گرفت.
بهرام چوبین هم در پاسخ این رفتار هرمز را دختر انوشیروان خواند و سفیری را که هرمز با مأموریت دستگیری او به ارمنستان فرستاده بود کشت. طغیان بهرام در نصیبین هواداری سپاهیانی برانگیخت که به خاطر شکستی که از رومیان خورده بودند از بازگشت به وطن بیمناک بودند زیرا هرمز گفته بود که این سپاهیان را در صورت شکست به مرگ محکوم خواهد کرد. هنگامی که بهرام به زاب بزرگ رسید سپاه ایرانی نصیبین با فرستادن هیأتی به نزد او با او هم پیمان شد.
بهرام چوبین دژهای مرزی را یکی پس از دیگری به تصرف خود در میآورد.
هرمز چهارم که دور از بزرگان و بلند پایگان به سر میبرد، سپاهی کوچک به فرماندهی فرخان فراهم آورد و به مقابل بهرام فرستاد فرخان در توطئهای که بهرام ترتیب داده بود کشته شد و سپاهش به تیسفون بازگشت هرمز به ناچار خود را به تیسفون رساند. اما کوشش او که سپاهی در خور برای رویارویی با بهرام فراهم آورد، حاصلی نداشت. خبر شورش بهرام چوبین به تیسفون نیز رسیده بود و سبب هیجان عمومی شده بود. در هرج و مرجی که فراهم آمد بسطام برادرزن هرمز توانست برادر خود بندو را از زندان هرمز رهایی بخشد.
نزدیک شدن سپاه بهرام به پایتخت بند و بدون رعایت تشریفات به کاخ هرمز رفت و دشنام گویان او را از تخت به پایین کشید و به زندان انداخت و سپس در زندان او را کور کرد.
خسرو پرویز برای درگیر نکردن خود در عزل پدر از تیسفون دور شد اما بند و او را به دربار بازگرداند و بر تخت نشاند. هرمز کوشید تا دست کم یکی دیگر از پسران خود را به سلطنت برساند اما این کوشش سبب قطعه قطعه شدن این پسر و مادرش شد. نفرت عمومی بیشتر از نفوذ شاه مخلوع بود. خسرو نخست در رفتار با پدر هنجار ملایمی داشت و خوراک او را از آشپزخانه خود تأمین میکرد اما به گزارش تئوفیلاکت سرانجام چون هرمز به هیچ قیمتی حاضر به آشتی با پسر خود نبود به دستور او پس از ۱۱ سال فرمانروایی آکنده از خصومت و بدبینی به ضرب شلاق از پای درآمد (۵۹۰) میلادی) ۳ دینوری مینویسد که هرمز را با دستار بندویه و بسطام خفه کردند.
فصل بیست و سوم
خسرو پرویز
فرمانروایی حدود ۳۸ ساله خسروپرویز را باید آغاز پرهیاهوی پایان کار ساسانیان به شمار آورد. با این همه در این دوره باری دیگر درخششی در خاندان ساسانی به دید آمد. نام خسروپرویز نیز مانند اردشیر بابکان و انوشیروان مترادف است با دودمان ساسانی است و زندگی خسروپرویز نیز غوطه ور در افسانه است و با شیرین پرویز داستانی دلکش فراهم آمده است که نظامی آن را از حب نبات تراشیده است تا مبادا یک شب بیستون بی صدای تیشه فرهاد بماند روی هم رفته در منابع ایرانی نمی توان
خسرو پرویز تاریخ را از خسرو پرویز افسانه جدا کرد.
با کشته شدن هرمز در سال ۵۹۰ میلادی بهرام چوبین نیز به فکر تخت نشینی افتاد، خسرو پرویز با فرستادن هدیههای گران بها برای بهرام چوبین او را دعوت به همکاری کرد و قول داد که او را دوم شخص کشور بخواند. بهرام چوبین پاسخ داد که چون کار تخت شاهی دودمان ساسانی به پایان رسیده است بهتر است که او دیهیم شاهی را از سر بردارد و نزد او برود و تنها در این صورت است که او حکومت ایالتی را به خسرو پرویز خواهد دادا ناگزیر کار مدعیان پادشاهی به جنگ کشید اما خسرو پرویز با نیروی کوچکی که از پیرامون زاب و آتروپاتن فراهم آورده بود از رقیب شکست خورد در این هنگام بدبینی خسروپرویز به فرماندهان خود نیز که سبب اعدام برخی از آنهاشد عرصه را بر او تنگتر کرده بود و چنین شد که پس از رساندن همسران خود به جایی امن خود ترتیب فرار خود را داد. اما بهرام پیش از فرار او سپاه او را با یک شبیخون به کلی تارومار کرد و خسرو توانست تنها با چند نفر از یاران خود خود را به تیسفون برساند در تیسفون نخست مردد بود که به درههای قفقاز پناه ببرد یا به ترکان و یا به رومی ها سرانجام با ۳۰ تن از یاران و زنان خود که دو نوزاد نیز بر روی سینه خود داشتند رو به سوی روم نهاد در نخستین شهر مرزی از شاه فراری استقبال خوبی به عمل آمد و پروبوس فرمانده شهر نامه درخواست پناهندگی او را به قسطنطنیه برای امپراتور موریس فرستاد و خسرو با همراهان خود به شهر هیراپولیس رفت تا منتظر جواب امپراتور بماند.
بهرام چوبین وارد تیسفون شد و سپاهی را برای تعقیب و دستگیری خسروپرویز فرستاد و خود تاج شاهی بر سر نهاد و به قسطنطنیه خبر داد که در صورت بیطرفی رومیان در اختلاف او با خسرو شهرهای استراتژیک نصیبین و دارا و نوار مرزی کرانه
غربی دجله را به آنهاخواهد داد. او همچنین پیشنهاد کرد که در صورت دریافت کمک از بیزانس شهرهای مارتیرو پولیس و دارا و بخشی از ارمنستان ایران را به بیزانس واگذارد و با بستن صلحی پایدار و همیشگی از پولی که برای نگهداری در بندهای قفقاز سالانه از رومیان گرفته میشد صرف نظر کند.
موریس در قسطنطنیه نمایندگان خسروپرویز را به حضور پذیرفت اما با ملاقات شخصی خسرو مخالفت کرد مارکیوس بیشتر مایل بود که خسرو کمک کند. هم پیشنهاد خسرو مناسبتر بود و هم حمایت از او به سبب قانونی بودن تاج و تختش آسانتر مینمود.
موریس برای کمک به خسروپرویز سپاهی در اختیار سردار ایرانی نرسی گذاشت و از بلند پایگانی که در قلمرو رومیان به اسارت میزیستند خواست تا به کمک شاه خود بشتابند. بسطام دایی خسرو پرویز نیز ترتیبی داد تا نیروهای وفادار به شاه در آتروپاتن در ارمنستان به او بپیوندند. در عوض موقعیت بهرام روز به روز بدتر میشد. دو تن از سرداران او با بخشی از سپاه شورش کردند و با رها کردن بند و دیگر دایی خسرو از زندان او را به فرماندهی برداشتند. بهرام به کمک وفادارانش در سپاه به موقع موقع شورشیان را سرکوب کرد و سرانشان را از میان برداشت. بند و جان سالم به در برد و در ارمنستان به سپاه در حال شکل گیری برادرش بسطام پیوست.
در این میان، خسروپرویز که در ماردین سه فرسنگی دارا، به سر میبرد، با پیوستن بزرگان پیرامون به خود و اظهار سرسپردگی آنهانیرو میگرفت. حالا با پیوستن نرسی با سپاه رومی قابل توجه به شاه و این موضوع که موریس خسرو را پسرخوانده خود میخواند و مبلغ معتنابهی که امپراتور به خسرو وام داد، فرار سپاهیان از صف بهرام چوبین و پیوستن آنهابه سپاه شاه افزایش یافت. خسرو پرویز همراه نرسی وارد شهر دارا شد و بیدرنگ طی سندی شهر را در اختیار موریس نهاد. او سپس مهبد را با دو هزار سپاهی روانه جنوب کرد تا شاید تیسفون را تصرف کند. مهبد
نخست سلوکیه و به انطاکیه انوشیروان را به آسانی به دست آورد و سپس تیسفون نیز تسلیم شد.
خسرو پرویز به آسانی از دجله و زاب گذشت و په و پس از چند نبرد کوچک و بزرگ بهرام شکست خورد و متواری شد تصویری که طبری از چند برخورد بهرام چوبین و خسرو پرویز میدهد بیشتر همانند شبیه خوانی و نمایشهای خیابانی است و مورخ نمیتواند اعتماد زیادی به آن داشته باشد.
در این هنگام خسرو پرویز به گنز که رفت و در این جا سپاه کمکی روم را، ظاهراً به این بهانه که بدهی رومیان را به هنگام درخواست کمک بخشیده بود، بدون پرداخت وجهی مرخص کرد خسرو به تیسفون بازگشت و این بار بهرام چوبین ناگزیر از پناهنده شدن به خاقان ترک شد و در آنجا به توطئه خسروپرویز کشته شد.
خسرو پرویز بر سریر قدرت
خون ریزی های آغاز فرمانروایی خسرو نیز ادامه یافت. قساوت او در برخورد با هواداران بهرام چوبین بیمانند بود. او حتی دایی خود بندو را که برای قدرت گرفتن او تلاش زیادی کرده بود به بهانه خون خواهی پدرش هرمز کشت تئوفیلاکت مینویسد که خسرو او را در دجله خفه کرد اما فردوسی معتقد است که به دستور خسرو دست و پای او را بریدند. خسرو پرویز چنین سرنوشتی را برای دیگر دایی خود بسطام نیز اندیشیده بود اما او به موقع خود را به جای امنی رساند سکههای برجای مانده از بسطام چنین حکایت میکنند که او حدود شش سال به طور مستقل حکومت کرده است. بر روی سکه بسطام نوشته شده بود پیروژ و ستم بنابر شاهنامه بسطام با گردویه خواهر بهرام ازدواج کرد و سپاه بهرام را که در حال از هم پاشیدن بود در اختیار گرفت.
به فرمان خسروپرویز سمبات سردار ارمنی هیرکانی و هرات و بادغیس و تخارستان را ویران کرد ظاهراً از ری به سوی شرق به بهرام چوبین وفادار بودهاند. شاه به جای جنگ با بسطام به کمک گردی برادر گردیه که همچنان به شاه وفادار مانده بود با گردیه تماس گرفت و سوگند یاد کرد که اگر شر بسطام را از سر او کم کند او را در شمار همسران خود درآورد و هوادارانش را عفو کند هنگامی که بسطام مست به بستر افتاده بود گردیه او را به کمک پنج نفر از پای درآورد و به سوی شاه شتافت. او حتی توانست مردم ری را که شاه با گماردن فرماندار سخت گیری بر ری آنهارا تنبیه کرده بود برهاند.
خسروپرویز و بیزانس
با کمکی که موریس به بر تخت نشینی خسروپرویز کرده بود رابطه ایران و روم در آغاز فرمانفرمایی خسرو خوب بود در سال ۶۰۲ میلادی موریس کشته شد و فوکاس به جای او به امپراتوری روم رسید. با این تحول دوباره رابطه ایران و روم چنان به سردی گرایید که جنگ اجتناب ناپذیر شد.
موریس پیش از مرگ با درک موقعیت حساس خود پسرش تئودوسیوس را برای دریافت کمک فوری روانه دربار ایران کرده بود هنوز تئودوسیوس چیزی از راه را پشت سر نگذاشته بود که ماموران تعقیب او به او رسیدند و اعدامش کردند. اما شایع شد که پسر امپراتور خود را به ایران رسانیده و به زودی برای پس گرفتن تخت امپراتوری به قسطنطنیه بازخواهد گشت. ظاهراً طبری نیز تنها بویی از این رویداد برده است که این شایعه را حقیقت پنداشته و درباره عکس العمل شاه مینویسد چون پرویز شنید که رومیان موریق (موریس را خلع کردهاند و کشتهاند، سخت خشمگین شد و پسر او را که به نزد او آمده بود پناه داد و به فرمانروایی روم بازگرداند….
خسرو نیز با به بند کشیدن لیلیوس فرستاده فوکاس که برای اعلام تخت نشینی امپراتور به ایران آمده بود شایعه رسیدن تئودوسیوس به ایران را قوت بخشید. البته
هراکلیوس در مصر و نرسی در بین النهرین نیز تخت نشینی فوکاس را به رسمیت نشناختند نرسی حتی به ادسا حمله کرد و در حالی که با خسرو میانه خوبی نداشت به او نزدیک شد و او را به جنگ با بیزانس برانگیخت جنگی تازهای که در سال ۶۰۴ میلادی میان بیزانس و ایران در گرفت ۲۴ سال یعنی تا پایان فرمانروایی خسروپرویز دوام آورد.
خسروپرویز در سال ۶۰۴ به بین النهرین حمله کرد دو نبرد اول به پیروزی خسرو انجامید. او همه اسیران نبرد دوم را به مرگ محکوم کردا سپس میدانهای جنگ را به سرداران خود سپرد و خود به ایران بازگشت در سال ۶۰۵ دوباره خسرو خود را به میدان جنگ رساند و سراسر بین النهرین و سوریه را پرخشم و ستیز در نوردید.
تصرف رأس العین، إدسا، هیرا پولیس و آنتیوخ (انتاکیه) و آبادی های پیرامون این شهرها هم باید مربوط به همین سال باشد.
سپاه خسرو پرویز در سالهای ۶۰۷ و ۶۰۸ میلادی به سرداری شاهین تا خالکدون در کرانه بسفر و مقابل قسطنطنیه پیش رفت.
مرحله دوم جنگهای خسروپرویز با بیزانس
جنگهای خسرو پرویز با رومی ها را تا سال ۶۱۰ میلادی که فوکاس کشته شد و هراکلیوس هرقل منابع دوره اسلامی بر جای او نشست به سبب نابسامانی حکومت بیزانس نمیتوان جنگهایی تمام عیار نامید. اما با روی کار آمدن هراکلیوس دیگر بهانه خون خواهی موریس کاربردی نداشت انتظار میرفت که خسرو پرویز صلح را به درگیری ترجیح دهد اما او مغرورانه به تغییر دادن سیاست خود فکر نمیکرد.
خسروپرویز با این ادعا که سرزمین بیزانس از آن اوست و او این سرزمین را به عنایت در اختیار تئودوسیوس گذاشته بود تمایلی به پیشنهاد صلح هراکلیوس نشان نداد. در سال ۶۱۱ میلادی سپاه ایران به سوریه تاخت و در سال ۶۱۲ قیصریه برای دومین بار به دست ایرانیان افتاد شهربراز در سال ۶۱۴ دمشق را تصرف کرد و در سال ۶۱۵
فلسطین را اورشلیم پس از ۱۲ روز محاصره تن به اطاعت داد و تبدیل به یک ویرانه شد. روایت شده است که خسرو پرویز پس از تصرف اورشلیم به هراکلیوس پیغام داده است که خدای او نتوانسته است مانع از سقوط اورشلیم شود. در این جنگ بیشماری از مسیحیان کشته شدند و ۳۵ هزار تن از آنان به اسارت درآمدند. صلیب مسیح همراه غنائم جنگی به تیسفون منتقل شد تا به میریام همسر نسطوری خسروپرویز هدیه شود.
ادامه جنگ بیزانس و ایران
در سال ۶۱۶ میلادی سپاهی از ایران مصر را به تصرف درآورد و تا مرزهای حبشه پیش رفت سپاهی دیگر قسطنطنیه را از طریق دریا محاصره کرد. رومی ها در سال ۹۱۷ خالکدون را از دست دادند پس از این شکستهای پیاپی هراکلیوس تصمیم گرفت تا یک بار دیگر برای رسیدن به صلحی با ایران کوشش کند او پس از ملاقاتی که با سردار ایرانی شاهین داشت هیأتی را با هدیههای گران بها برای یافتن راههای صلح به نزد خسرو فرستاد خسرو هدیهها را پذیرفت اما نمایندگان را به بند کشید. در این هنگام غرور خسرو پرویز از حد گذشته بود او شاهین را تهدید به مرگ کرد که چرا به جای دستگیر کردن امپراتور اجازه فرستادن هدیه و سفیر را داده است او آنگاه به رومی ها پیغام داد تا زمانی که دست از مسیحیت نکشند از صلح خبری نخواهد بود.
ضعف حکومت رم شرقی به جایی رسید که در سال ۶۲۰ میلادی قلمرو حکومت هراکلیوس از قسطنطنیه تجاوز نمیکرد در حقیقت این حکومت آماده فروپاشی شد. هراکلیوس به اضطرار در پنهان تصمیم گرفت که با خزاینش به کارتاژ در شمال آفریقا برود. اما این برنامه فاش شد و او ناگزیر سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چنین نقشهای را در سر نپروراند اسقف سرگیوس که از فشار روزافزون خسرو به
مسیحیت نگران شده بود امپراتور درمانده را وادار به صدور فرمان جهاد کرد. به این ترتیب هراکلیوس ۵۰۰ سال پیش از جنگهای صلیبی لاتینی در اروپا و حدود ۱۲۰۰ سال پس از حمله کورش به آسیای صغیر و لیدی آلوده جنگی شد که می توان با کمی تسامح و تساهل به آن نام واقعی «صلیبی» را داد.
حالا هراکلیوس راهی جز جنگ با ایران نداشت برای این کار نیاز به پول و سپاهی بود پول را کلیسا در اختیار میگذاشت اما فراهم آوردن سپاه بسیار دشوار بود.
سرداران بیزانس یا پیر شده بودند و یا به وسیله فوکاس کشته شده بودند. با این همه هراکلیوس ناگزیر در سال ۶۲۲ میلادی برای آزمایش شانس خود قدم به خاک آسیا گذاشت. سپاه هراکلیوس در مقایسه با سپاه ایران با ناوگان خوبی که بیزانس در اختیار داشت میتوانست تا هر کجایی که بخواهد پیش برود به این ترتیب هراکلیوس خود را به بندر اسکندرون رساند و پس از یک سلسله لشکر کشیهای مدبرانه سرانجام در سال ۶۲۳ میلادی خود را از راه دریای سیاه و ترابوزان به ارمنستان و آذربایجان رساند. خسروپرویز با ۴۰ هزار سپاهی در گنزک و معبد آذرگشنسپ در نزدیکی تکاب امروزی در انتظار او بود. اما خسرو پیش از این که برخوردی روی دهد چون خبری از سپاه شاهین که میبایست به او میپیوست نشنید ناگزیر از راهی کوهستانی به طرف جنوب رفت. معبد آذرگشنسپ که بزرگترین آتشکده و معبد دولتی بود ویران شد.
هراکلیوس در معبد شیز آذرگشنسپ تصویری از خسروپرویز را دید که در زیر طاقی نشسته بود که نمایشی بود از آسمان با خورشید ماه ستارگان و ایزدان آسمان میتوانست به کمک دستگاههای مکانیکی بغرد و ببارد آتش مقدس و گنجینه معبد را خسرو به همراه برده بود. اصمعی از دانشمندان دربار هارون الرشید، در شرح جنگ خسرو پرویز با هرقل (هراکلیوس مینویسد در شیز آتشکده بزرگی قرار داشت که تا امروز باقی است. خسرو در این پرستشگاه مدام به دعا و نماز مشغول بود.
مسعودی نیز در گزارشی جالب توجه مینویسد که در شیز آثار شگفتی از بنا و تصویر با رنگهای جالب از صورت افلاک و نجوم و جهان از خشکی و دریا بر
جای بوده است و آتشکده آنجا را که آذرخش نامیده میشد همه مردم ایران محترم میشمردند و هر کس که در ایران به سلطنت میرسید به احترام این آتشکده پیاده به زیارتش میرفت و نذرها میکرد و همچنین از دیگر شهرها هدیه به آنجا میبردند.
البته پیداست که پیاده به زیارت رفتن شاهان اغراق آمیز است. لابد که راه پایتخت تا معبد سواره طی میشد و با پدیدار شدن آتشکده شاه از اسب به زیر میآمد. به قول فردوسی
انوشیروان چو چشمش برآمد به آذرگشسپ پیاده شد از دور بگذاشت اسب سپس برسم به دست و گریان گام به آذرگشنسب نهاد.
خسرو پرویز در سال ۶۲۴ میلادی بر آن شد تا جلو رخنه احتمالی رومیان را بگیرد. شهربراز و شاهین دو سردار نامدار خسرو در حد توان خود دو سال تمام در درگیری مدام با هراکلیوس بودند. اما ظاهراً هم سپاه ایران از این جنگهای بیحاصل و طولانی خسته شده بود و هم سپاه بیزانس پس از سالها شکستهای پیاپی طعم پیروزی را چشیده بود.
خسروپرویز که به هیچ وجه تن به صلح نمیداد برای سال ۶۲۶ میلادی نقشه جنگ بسیار بلند پروازانهای را کشیده بود که از نظر وسعت میدان جنگ در زمان خود به جنگی جهانی میمانست سپاهی نیرومند او از مردان بومی و بیگانه آزاد و برده فراهم
آورد و سردار شاهین را به فرماندهی آن گمارد به این سپاه ۵۰ هزار سپاهی نخبه به نام زرین نیزه تعلق داشت که از سپاه شهر براز گرفته شده بود سپاه دومی به فرماندهی سردار شهر بر از مأموریت یافت تا به کمک بلغارها آوارها گپیدها و اسلاوها قسطنطنیه را محاصره کند. خسرو پرویز بر آن بود که با تصرف قسطنطنیه و انحلال حکومت بیزانس ایرانیان را برای همیشه از شر رومی ها آسوده کند ارتش سومی نیز میبایست درست میشد و به فرماندهی ریزایس مرزبانی از مرزهای ایران را به عهده میگرفت.
در اینجا باید به دشواری این برنامه با وسایل اطلاع رسانی آن روزگاران فکر کرد. بیتردید صرف نظر از نوع برقراری ارتباط برای رسیدن به پیمانهایی قابل اعتماد با مردمی از قلمروهای فرهنگی کاملاً بیگانه مانند آوارها و گپیدها، حتماً صدها پیک مخفی ماهها در آمد و شد بودهاند. آگاهی ایرانیها از وجود چنین امکاناتی هم نیاز به تشکیلاتی درخور داشته است که ما امروز کوچکترین اطلاعی از آن نداریم
هراکلیوس نیز هماهنگ با این تدارکات سپاه خود را به سه بخش کرد. یک بخش مأمور حفاظت از قسطنطنیه شد. بخش دوم به فرماندهی برادر امپراتور تئودور برای رویارویی با شاهین در نظر گرفته شد و خود امپراتور با بخش سوم به لازستان و نزدیک تیفلیس رفت تا با خزرها که تا آتروپاتن با همه راهها و امکانات آشنایی کامل داشتند پیمان ببندد شاهین در جبهه خود به سبب نامساعد بودن هوا از شکستی که خورد چنان بیمار شد که در گذشت خسرو خشم خود را با اهانت به جسد فرونشاند. شهر نواز هم در پیرامون قسطنطنیه موفقیتی به دست نیاورد. آوارها چون از محاصره خود طرفی نبستند راه بازگشت را پیش کشیدند یک سال سپری شد و امپراتور با استفاده از فرصت تصمیم گرفت که چنان ضربهای به خسرو بزند که دیگر قد علم نکند.
او در سال ۶۲۷ میلادی حمله به درون ایران را آغاز کرد. اکنون با سردار ریزانس (رهزار؟) بود که جلو دشمن را بگیرد. او از گنز که حرکت کرد و به تعقیب رومی ها
پرداخت در این هنگام رومی ها هر نوع مواد غذایی که در سر راه مییافتند با خود میبردند و برای سپاه شاهین چیزی بر جای نمیگذاشتند.
سرانجام هراکلیوس در سال ۶۲۷ وارد آشور شد و در نینوا سپاه ایران را تارومار کرد. در این میدان جنگ سر سردار ریزایس نیز بریده شد. سپس در ژانویه ۶۲۸ میلادی هراکلیوس به کاخهای سلطنتی در دستگرد که در ۱۰۰ کیلومتری شمال شرقی پایتخت قرار داشت حمله کرد سپاهیان هراکلیوس تقریباً در ۸ کیلومتری دستگرد با باغ وحش شاهی روبه رو شده بودند که در آن جانوران کمیابی مانند شتر مرغ چارپایان سم دار، انواع خوک و غیره نگهداری میشده است. در حقیقت دستگرد پایتخت رسمی خسرو پرویز بوده است. به روایتی او در این زمان ۲۴ سال بود که تیسفون را ندیده بود. چون پیشگویان به او گفته بودند که این شهر برای او فلاکت بار خواهد بود. هراکلیوس ثروت هنگفتی را به دست آورد. در میان غنایم گنجینه بزرگی بود از سیم و زر و فرشهای گران بها و پارچههای ابریشم و مقدار قابل توجهی شکر و اودیه. در میان غنایم ۳۰۰ پرچم نظامی روم هم دیده میشد که مرور به دست ایرانیان افتاده بودند. همچنین در این هنگام بیشماری اسیر رومی از زندان رها شدند و راه خانههای خود را پیش کشیدند.
برای خسرو ویرانی دستگرد پایان کار او نبود و نمیتوانست او را نگران سرنوشت خود کند اگر تیسفون هم ویران میشد او گستره عظیم ایران را در اختیار داشت. او میتوانست با رعیت خود ورود هراکلیوس به ایران را بسیار دشوار کند. اما در این هنگام روابط خسرو با هم وطنانش و بزرگان کشورش همان گونه که انتظار میرفت، بسیار سرد شده بود شکستهای پیاپی نشان میدادند که او دیگر مردی نبود که بتواند به انتظارات ایرانیان پاسخ دهد.
در این هنگام شایع شده بود که شهر بر از سردار بزرگ خسرو نیز از او روی برتافته بود. خسرو از سر بیتدبیری گرفتار دسیسه بزرگان پیرامون خود شد که آهنگ. از پای درآوردن او را داشتند به کاردار یکی از فرماندهان شهر براز، نوشت که شهر براز را کشته و هر چه زودتر با سپاه او به ایران برگردد. رومی ها پیک حامل این نامه را دستگیر کردند و آن را به کنستانتین پسر هراکلیوس رساندند که در اولین فرصت
ملاقاتی را با شهر نواز ترتیب داد و نامه خسروپرویز را در اختیار او گذاشت. شهر براز به منظور افزودن به همدستان خود نامه خسروپرویز را چنین تغییر داد که گویا میبایست علاوه بر خود شهر براز ۴۰۰ نفر دیگر از افسران سپاه نیز کشته می شدهاند.
شهر براز نامه خسرو را با حضور کاردار برای سپاهیان خواند در نتیجه خسرو معزول اعلام شد. سپاه شهر براز از محاصره خالکدون دست برداشت و پس از بستن پیمان صلح با رومیان برای برداشتن خسرو از سلطنت به سوی ایران حرکت کرد.
پایان کار خسرو پرویز
در پایان فرمانروایی خسروپرویز گوشهای هم از مجلس پایانی فرمانروایی ساسانیان پیداست. جالب توجه است که خسرو پرویز از آن چه در شبه جزیره عربستان میگذرد بیخبر است و یا نسبت به آن بیاعتنا است.
هراکلیوس امپراتور بیزانس باری دیگر از دستگرد طی نامهای از خسروپرویز. تقاضای صلح کرد. او با غرور و نخوت این تقاضا را رد کرد یکی از اشتباههای بزرگ خسرو پرویز ناسپاسی در برابر سرداران و فرماندهان خود بود. او با فرار از دستگرد به تیسفون دوباره فرمان داد تا افسران ارشد را به مجازات برسانند.
چون خسروپرویز همه پلهای سر راه را خراب کرده بود هراکلیوس از حمله به تیسفون صرف نظر کرد و به گنز که بازگشت در ماه فوریه ۶۲۸ خسرو پرویز از سوی پسر خود شیرویه قباد دوم با همدستی سپهسالار شهر بر از نخست به زندان افتاد و سپس در روز ۲۸ فوریه ۶۲۸ کشته شد فروپاشی ساسانیان آغاز شده بود.
یادگارهای خسرو پرویز در طاق بستان
به تشخیص استاد محترم این بخش مهم میتواند فقط مطالعه شود
طاق در منابع اسلامی به صورتهای وسطایم وسطان وسان بسطان، بهستون بغستان بیستون… آمده است. از نویسندگانی که به طاق بستان اشاره کردهاند می توان از ابن حوقل ابن خردادبه یاقوت حموی بلعمی، ابودلف ابن بلخی مستوفی و عبدالطیف شوشتری میتوان نام برد.
از سال ۱۶۱۷ میلادی گزارشهای بسیار سودمندی از مسافران مغربی درباره طاق بستان در دست است که معروفترین آنهاتا سال ۱۹۲۰ که کار پژوهشهای جدی باستان شناسان با کار زاره و هر تسفلد درباره طاق بستان آغاز شد، در غرب نیز توجه ویژهای به این اثر نشان داده شد. طاق بستان خسروپرویز آخرین نمایش هنری ۴۰۰ سال فرمانروایی خاندان ساسانی است که در شمال شرقی، کرمانشاه، بر سر راه سنندج و بازوی غربی کوه بیستون قرار دارد که از پای آن چشمههای پرآبی میجوشند.
در نزدیکی طاق بستان در زمان ساسانیان یک باغ وحش و یک کاخ استراحت وجود داشته است که از آغاز کار این خاندان مورد استفاده شاهان قرار میگرفته است. در اینجا سه شاه شاپور دوم و سوم و خسروپرویز نگارههایی از خود به یادگار گذاشتهاند. طاق بزرگ، بستان که نمونه کوچکتری از ایوانهای معمول در بناهای ایرانی به خصوص بناهای چهار ایوانی است با عمق شگفت انگیز و ۶٫۸ متری خود که در دل سنگی صخره پیش رفته است بزرگترین و پرکارترین اثر هنری این دوره به شمار میرود پهنای این طاق ۷٫۵ متر و بلندی آن در جلو ۸٫۷۵ و در عقب ۹٫۲۰ متر است.
در آغاز میپردازیم به نگاه منابع دوره اسلامی به طاق بستان این نگاه ما را با جایگاه و منزلت طاق بستان آشناتر میکند بسیار جالب است که مردم از روزگاران بسیار کهن خسروپرویز و شبدیز را در کرمانشاهان میشناخته اند. در حالی که ما امروز تنها از روی تاج خسرو است که او را باز میشناسم این شناخت نشان میدهد که آشنایی با خسروپرویز از روز نخست ساخت طاق بستان هرگز از ذهن مردم پاک نشده است. ما چنین شناختی را از هیچ کدام از شاهان پیش از اسلام ایران نداریم.
بلعمی مینویسد: «و پرویز را اسبی بود شبدیز نام از همه اسبان جهان به چهار بدست (وجب) افزونتر و بلندتر و از روم به دست وی افتاده بود و چون نعل بستندی بر دست و پای و هر یکی به هشت میخ بستنادی و هر طعام که خسرو خوردی شبدیز را همان دادی و چون آن اسب بمرد گفت تا آن صورت بر سنگ نقش کردندی و پرویز را به هر وقتی که آرزوی دیدن شبدیز خواستی آن نقش را بدیدی و همی بگریستی و امروز همچنان است به کرمانشاهان و پرویز را بر شبدیز نقش کردهاند.
ابودلف، سیاح عرب نیز با تندیس پرویز سوار بر شبدیز آشنا شده است….
تصویر در یک فرسخی شهر قرمیسین واقع و عبارت از مردی سوار بر اسب است که از سنگ ساخته شده و زرهی به تن دارد زره مزبور و میخهایی که بر آن کوبیده شده چنان مینماید که با هیچ بند آهنی به هم نپیوسته به طوری که بیننده خیال میکند در حال حرکت است. در طاقی که تصویر موجود است نقشهای چندی از زن و مرد سواره دیده میشود جلوی آن مردی در لباس کارگری به نظر میرسد که کلاهی بر سر و کمربندی به کمر و بیلی در دست دارد.
گزارش یاقوت از طاق بستان زیر مدخل شبدیز مفصلتر است: «شبدیز محلی است میان حلوان (سریل) و قرمیسین کرمانشاهان در پای کوه بیستون که نامش را از اسبی از خسرو دارد… تندیس شبدیز در یک فرسنگی شهر قرمیسین قرار دارد. مردی سوارژ بر اسبی است از سنگ پوشیده با زرهی آهنی پاره نشدنی جوشن مرد با برآمدگیهایی بر خود به دید میآید و کسی که آن را میبیند برایش تردیدی نمیماند که دارد حرکت میکند این تندیس خسرو است که بر اسب خود شبدیز نشسته است. این تندیس را در روی زمین مانندی نیست در طاقی که تندیس قرار دارد، زنان و مردانی پیاده و سواره به تصویر کشیده شدهاند…. تندیس شبدیز از شگفتی های کرمانشاهان و جهان است. سازنده این تندیس قطوس بن سینیمار است. سینیمار همان است که خورنق در کوفه را ساخته است. سبب ساختن تندیس این اسب در این روستا این است که او نژاده ترین و بلند بالاترین و خوش خوترین اسبها بود و پایداری او در تاخت بیشتر از هر اسبی دیگر بود او را شاه هندوستان به خسرو پرویز بخشیده
بود. شبدیز زین و برگ قبول نمیکرد اما هنگامی که زیر برگستوان بود مدفوع نمیانداخت و دهانش کف نمیکرد…. بعد یاقوت جریان بیماری و مرگ شبدیز را و داستان او را در پیوند با باربد (پهلبد) میآورد و پس از آن به ستودن کار هنرمند سنگ تراش میپردازد.
اما ببینیم که چقدر میتوانیم به واقعیت نزدیک شویم
سقف طاق به شکل نیمدایره است که در دو طرف به طور نمایشی به دو ستون واره ۴٫۲۰ متری تراشیده از صخره سنگی به پهنای ۱٫۶ تا ۱٫۷ متر تکیه دارد و دو دیوار جانبی طاق به ارتفاع ۴٫۲۰ متر عمود بر کف طاق است به دیوار روبه روی طاق برای فراهم آوردن جای دو مجلس تقریباً از نیمه به دو بخش افقی تقسیم شده است.
فضای بالا برای آیین دیهیمستانی شاه و فضای پایین برای نگاره تنهای شاه که سوار بر اسب محبوب خود شبدیز است. شبدیز نامی است مترادف با رخش که منابع دوره اسلامی همواره با شیفتگی از آن یاد میکنند دیوارهای جانبی، طاق که برای نمایش صحنههای شکار و سرگرمیهای شاهانه و درباری در نظر گرفته شدهاند، همچون رسالهای پرحجم از منابع ارجمند و بیمانند تاریخ هنر ایران باستان است.
گوشههای دو سوی نمای بیرونی طاق با نگاره فرشته شاید فرشته پیروزی زینت داده شده است. فرشتهها که با بالهای گشوده به گونهای بسیار طبیعی به طور قرینه روبه روی هم در هوا مواج اند دست چپ خود را روی سینه دارند و با دست راست خود در حال اعطای فر یا دیهیم فرمانروایی هستند فرشتهها خود نیز پیرامون موی مجعد خود دیهیمی بر سر دارند آنهاپیراهن خود را دو بار میان بستهاند. کمربندی نامرئی بر دور کمر دارند و کمربندی گوهرنشان در زیر سینهها برخی از شرق شناسان نخستین و سپس هرتسفلد کوشیدهاند الگوی نقش فرشتگان نمای بیرونی طاق بستان را در کارهای روم باستان بجویند و حتی کاری از باربرینی در موزه لوور را با این فرشتگان مقایسه کردهاند. اگر چنین باشد پای هنرمندان رومی به میان کشیده میشود.
مانند بسته شده و در پشت سر بالای پاپیون دیهیم مواج است.
برخلاف شاه که ریشی کوتاه دارد ریش اورمزد بلند و نک تیز است نیمتنه یا بالاپوش اورمزد نیز مروارید نشان است با تراکمی کمتر هر بار سه مروارید به لباس دوخته شده و برای چینهای معمول جای بیشتری مانده است بر کمر این لباس زناری طناب مانند و مرصع بسته شده است. اورمزد چکمه بر پا دارد و شلوار او کوتاهتر از شلوار شاه است. چکمه دارای مهمیز است که دستمالی بر آن بسته شده است. اورمزد شنل گشادی بر روی نیمتنه پوشیده است که لبههای آن در دو ردیف مروارید دوزی شده است و در میان هر ۲۴ مروارید یک بست چهارگوش قرار دارد. دو بر این شنل که گویی باد بر آن افتاده و از دامن جدا شده با یک چفت گوهرنشان در روی سینه بسته شده است.
تاج آناهیتا مانند تاج اورمزد است. دو دسته گیس بلند بافته از روی شقیقهها روی سینه و دو دسته دیگر از گوشها بر روی شانههای آناهیتا افتادهاند. این شیوه از آرایش مو میان زنهای دوره ساسانی معمول بود. اما لباس آناهیتا متأثر از لباس یونانی است. پیداست که در این دوره هم مانند امروز گاهی لباسی از خارج حوزه فرهنگی به داخل رخنه میکرده است. البته نقش استادکاران احتمالی یونانی را در طاق بستان نباید از نظر دور داشت هنرمندان اگر هم در لباس شاهانه ناگزیر از دقت بودهاند در طرح لباس ایزدان که کسی آنان را به چشم ندیده بود حتماً دست بازتری داشتهاند. علاوه بر این در این زمان آناهیتا در آسیای صغیر نیز ایزدی محبوب بود و میتوانست لباسی از آسیای صغیر نیز بر تن داشته بوده باشد.
پیدا نیست که چرا با همه توجهی که در زمان ساسانیان به پشتها و آناهیتا میشود، در این نگاره چندان نشانی از لباس آناهیتا در آبان پشت به چشم نمیخورد. در آبان پشت جامه آناهیتا از پوست ۳۰۰ بیبر (بیدستر) ماده است که هر کدام چهار بچه زاییده است. او طوقی زیبا بر گردن دارد و کفشهایش زرین اند.
در اینجا تنها در نقش شنل آناهیتا که مانند لباسی از چرم سنگین مینماید هنرمند طراح به آبان پشت گوشه چشمی انداخته است. پیراهن زیر آناهیتا با چینهایی عمودی موازی به روی پاها و زمین افتاده است لباس رو که لباسی چین دار یونانی
است، عاری از حرکت و هر نوع برازندگی است شنل آناهیتا که کم و بیش همانند شنل اورمزد است با عنصر ستاره نقش اندازی شده است بیگمان ستاره نمادی است که در آبان پشت روی نوارهای تاج آناهیتا آمده است و در اینجا در شنل او.
تنوع در نقش پارچه در لباس شاه و ایزدان و دیگر کسانی که در طاق بستان آمدهاند چشمگیر است گل چهارپر به گونههای مختلف در جایی به صورت شطرنجی و در جایی دیگر به شکل گوهر نشان از عناصر تشکیل دهنده نقش پارچهها است. نقش برخی از آنها تصویر جانوران مختلفی چون میش کوهی خرس، مرغابی و حواصیل است. نقشها گاهی مرکب اند. مثلاً مرغابیهایی محاط در برگ به شکل لوزی که در فضای میان آنهاجابه جا ستاره گل یا تاج مروارید به کار رفته است.
نقش جامه زنانی که در شکار گراز طاق بستان در حال پارو زدن قایق اند دایرههایی است با سر گراز در میان به کمک بقایای پارچههای ابریشمی که به صورت لفاف آثار مقدس مسیحی به کلیساها و صومعههای مسیحی راه یافتهاند و امروز در موزههای اروپا نگهداری میشوند همچنین به کمک نگارهها مانند نگارههای طاق بستان میتوان به برداشتی از رنگهای درخشان و طرحهای پارچههای لباسهای دوره ساسانی دست یافت.
در نیمه پایین دیوار روبه رو و در پایین مجلس دیهیم ستانی، خسروپرویز سوار بر اسب محبوب خود شبدیز به نمایش درآمده است. این مجلس با توجه به ارتفاعی چهارمتری و با توجه به این که صحنه نمایش در درون طاق محصور است جلوهای بسیار باشکوه دارد. پیداست که هنرمندان تراشکار از مهارتی کافی برخوردار بودهاند. اما دریغ که درباره آنان چیزی نمیدانیم و روایت منابع دوره اسلامی که هنرمند را شخصی به نام قطوس بن سینیمار معرفی میکنند برای رسیدن به نتیجه کفایت نمیکند. تنها روشن است که این نام بومی نیست و میتواند یونانی باشد. متأسفانه این مجلس دچار خشم کودکانه تماشاچیان خود شاید بیشتر در زمان نادرشاه افشار و شاید در زمان قاجارها و تمرین تیراندازی شاهزادگان قاجار قرار گرفته و آسیب فراوانی دیده است.
دست راست خسرو و نقوش کلاه او به کلی محو شدهاند و نیزه و پای راست او نیز آسیب دیدهاند پای راست شبدیز و زانو و پوزه او نیز از نادانی برخی از تماشاگران
زخم برداشتهاند.
خسروپرویز و اسب او شبدیز هر دو حالت آرامی دارند. خسرو نیزه خود را که زمانی با آرنج راست خود نگه داشته بوده است بر شانه خود تکیه داده است. هنوز جای انگشتان دست غایب بر جای است افسار اسب و سپری آراسته به صلیبی فلزی در دست چپ سوار است اما این دست کاملاً در پشت دایره سپر پنهان مانده است. سر افسار نیز در پشت سپر گم شده است. پاهای آسیب دیده خسرو در رکابهای بزرگ اسب قرار داشتهاند از این روی طبق معمول همه نگارههای دوره ساسانی به طرف پایین سیخ نشدهاند و همچنین در این جا تناسب اندام اسب و سوار طبق معمول به نفع سوار دگرگون نشده است. سوار بر تن زره دارد و بر سر کلاه خودی با سپری که صورت او را به کلی پوشانده است. فقط چشمان خسرو از حفرهای عینک مانند پیداست. جوشن خسرو با گرههای بی شمارش به زحمت بر روی سنگ حک شده است و با حالتی لخت تا به بالای زانوی او میرسد کمربندی مزین کمر او را در میان گرفته است و کمی پایینتر در سمت راست ترکشی پر از تیر آویزان است. خود کمان در سمت چپ قرار دارد که قسمت بالای کماندان در پشت نشیمنگاه سوار دیده میشود. این کماندان همانند کماندانهای اشکانی و ساسانی است. نقشهای پیراهن لابد ابریشمی شاه که از زیر جوشن پیداست با دقتی بینظیر و باور نکردنی حکاکی شدهاند. نوارهای پهن دیهیم مروارید نشان در پشت کلاه شاه مواج اند. روی هم رفته در این جا اندامها نیز با برجستگی بیشتری از دیگر نگارههای دوره ساسانی از سنگ بیرون زدهاند. اسب دارای زین و برگ و رکاب کامل است اما تجهیزات سوار تقریباً روی همه چیز را پوشانده است. وسیله بیضی شکل ناشناختهای که در همه نگارههای صخرهای و بشقابهای سیمین ساسانی از کمر اسب آویزان است و پیشتر از این درباره آن سخن گفتیم، در اینجا نیز در سمت چپ اسب به چشم میخورد. همه سطح سینه و روی دستهای اسب تا به روی گردن و سر پوشیده از زره است و فقط گوشهای ظریف اسب آزاد ماندهاند. بر روی پود این زره زائدههای گلوله مانند زینتی
نشانده شده است.
آمیان درباره سواران زره پوش ساسانی مینویسد زره پوشان دستههایی فلزی بودند که تمام بدن خود را با پارههایی از آهن پوشانده بودند و مفصلهای آهنی هماهنگ با مفصلهای زره پوشان در حرکت بودند کلاه خودهایشان قالب صورتشان بود و آن را چنان پوشانده بود که به هنگام تیراندازی تنها سوراخهایی را میشد هدف گرفت که برای چشم و بینی در نظر گرفته شده بودند.
وسواس در نشان دادن جزئیات لباسهای فاخر این مجلس غافلگیر کننده است.
در لباسهای مجالس طاق بستان حتی به یراق دوزی ها و گل دوزی ها توجه شده است و زیورها و گوهرها در حد امکان به نمایش درآمدهاند. از همین روی است که نگارههای طاق بستان در شمار بهترین اسناد مربوط به هنر بافندگی و نقش اندازی پارچه و همچنین هنجارهای آرایش و پوشش در روزگار ساسانیان قرار دارند. اما موفقترین کاری که در طاق بستان انجام گرفته است نقش فیل هاست گرایش به حقیقت در نقش فیلها و مهارت در این کار فیلهای طاق بستان را به صورت شاهکاری بیمانند در آورده است. روی هم رفته هیچ گوشهای از نقشهای طاق بستان ضعیف نیست.
توجه به طاقچه و نهادن اشیاء قیمتی در آن و یا آوردن نگاره در آن از زمان شاپور دوم (ذوالاکتاف معمول شد. در کاخ بیشاپور ۶۴ طاقچه وجود داشته است که ما امروز از محتویات روزگاران گذشته آنهابی خبریم اما میتوانیم گمان ببریم که در این طاقچهها همچون ویترین بهترین آثار هنری زمان خود را به نمایش می گذاشته اند.
به پاس نقش حصار گونه طاق بستان است که نگارههای استثنایی طاق بستان از گزند گذشت زمان و آب و هوا آسیب کمتری دیدهاند دو دیواره جانبی طاق به شکار و شکارگاههای سلطنتی اختصاص یافتهاند. از ویژگیهای نگارههای شکارگاه ناقص بودن نگاره سمت راست است. پیداست که دو گروه کار حکاکی دو دیوار را بر عهده داشتهاند و گروه سمت راست نتوانسته است در مجلس شکار گوزن پابه پای گروه
سمت چپ در مجلس شکار گراز پیشرفت داشته باشد البته در سمت چپ نیز کاری ناتمام مانند ظریف کاریهای دست آخر در پرداخت موهای جانوران به چشم میخورد اما در سمت راست این حالت بسیار چشمگیر است و نشان از آن دارد که کار بر روی پروژه به سبب رویدادی تاریخی در مقطعی خاص بدون سرپرست بوده و به کلی رها شده است. اگر آغاز کار روی طرح طاق بستان را حدود سال ۶۲۰ میلادی اوج موفقیت و خوشبختی خسرو پرویز بدانیم میتوانیم ناتمام ماندن کار، مخصوصاً کار ویراستن نهایی را ناشی از جنگهای سالهای آخر فرمانروایی خسرو پرویز بدانیم.
سطح کار در دیواره چپ – درست مانند دیواره راست – ۳٫۸ در ۵٫۷ متر است. یعنی نسبت ارتفاع به عرض دو به سه است که نصف ۳٫۸ (۱٫۹) مطمئناً مضرب صحیحی از ذرع ساسانی است در این فضا دریاچه و مردابی داریم پوشیده از انبوه نی است و دریاچه که مواج است پر است از ماهی و مرغابی در سمت چپ ۱۲ فیل در ۵ ردیف دو به دو بالا و پایین سه به سه هر یک با دو فیلبان در حال تازاندن شکار هستند. نقش لباسهای ابریشمی فیلبانان با دقت و مهارت غافل گیر کنندهای نشان داده شده است. خوکها در حال گریختن از فیلها هستند گلهای بزرگ که ۶۰ خوک را می توان شمرد. پیداست که برای آفریدن مجلس یک شکار شاهانه از هیچ کوششی فروگذار نشده است قایقی با خنیاگران جدا از دیگران به راه خود میرود. وسط مجلس در اختیار قایق دو جفت تقریباً مکرر است در هر کدام از قایقهای اول و سوم پنج بربط نواز نشستهاند. در دو قایق دیگر خسرو پرویز ایستاده است که متناسب با مقامش بزرگتر از دیگران نشان داده شده است. در سمت چپ زنی در حال دادن تیری به اوست و در سمت راست زن بربط زنی نشسته است و جلو و ته قایق زنان پاروزن ایستادهاند. بر سر راه که پر از جانوران وحشت زده است پنج فیل مشغول پاک سازی هستند و جانورانی را که شکار شدهاند با خرطوم خود برداشته و به پشت سر خود پرتاب میکنند هیجان و شور حال خاصی بر مجلس شکار فرمانروا است. همه چیز حکایت از پویندگی دارد و خلاصه کلام این که دستههای فیل، فیل بانان، خنیاگران و پادوهای شکار همه در کارند تا خسرو از شکار خود بیشترین لذت را ببرد.
در دیواره سمت راست طاق نیز که مخصوص مجلس شکار گوزن است و پر شکلترین نگاره دوره ساسانی است حرکت به سوی داخل طاق است. بخشی از
سمت راست فضای نگاره به طور عمودی به سه بخش و یا به عبارت دیگر به سه خانه که بر روی یکدیگر قرار گرفتهاند تقسیم شده است. در سمت راست خانه بالایی دو فیل نقش شدهاند که هر کدام سه فیلبان دارند به نظر میرسد که این فیلها قصد عبور از دروازه مقابل خود را دارند که دو نفر آن را باز نگاه داشتهاند. در این جا سر ۱۲ گوزن هیجان زده در حال جهیدن به چشم میخورند. ظاهراً گوزنها در حصاری از چپر نگهداری میشدهاند و به هنگام شکار آنهارا رها میکرده اند. در خانه دوم و زیر خانه نخست نیز مجلسی مشابه نقش بسته است در این جا دروازه و گذرگاه چپر هر کدام به وسیله دو مرد باز نگه داشته شدهاند. خانه سوم هم با تفاوتی جزئی مانند خانه دوم است. مجلس اصلی که مجلس شکار گوزن است در سمت راست با شاه شروع میشود که کمانش را بر شانه دارد و در زیر چتری قرار دارد جالب توجه است که این چتر را یک زن در بالای سر شاه که سواره و سرزنده در حال حرکت است و در پشت سر گروهی از همسران خود را همراه دارد نگه داشته است. سه نفری که در بالا و به صورت نشسته تصویر شدهاند نوازنده به نظر میرسند. سه نفر دست به سینه ایستاده در ردیف دوم باید خواننده باشند و در ردیف سوم سه زن دیگر دیده میشوند که دو نفرشان نفیر در دست دارند و یکی هم طبل به این گروه موزیک شکار باید در سمت چپ و بالای مجلس سکویی با نردبام و شش زن بربط زن و هفت زن کف زن و خواننده نیز افزود. تازه اینها چهار مرد نی انبان زن را در کنار دارند. به قول هرتسفلد بیچاره گوزنها
جریان اصلی شکار در وسط مجلس روی میدهد در این جا ۲۰ گوزن نر و ماده در پیرامون شاه پا به فرار گذاشتهاند همراه شاه ده نفر دیگر هم به تاخت در حال تعقیب شکار هستند اما تنها شاه است که شکار میکند جلو شاه گوزنهای از پای درآمده روی زمین افتادهاند مردی در کناری مواظب است که گوزنی در نرود. چند مرد دیگر در حال جمع کردن گوزنهای شکار شده هستند بعد شاه، در حالی که سوار است و کمان خود را بر شانه دارد برای سومین بار مطرح میشود. روی هم رفته هنرمندان طراح این مجلس شکار با مهارتی که در استفاده از فضا داشتهاند چیزی را از قلم نینداختهاند. حتی در کناری از مجلس شکار مردانی را میبینیم که مشغول خالی کردن
درون گوزنهای شکار شده هستند و دو کاروان شتر در حال بردن گوزنها به تصویر کشیده شدهاند.
مجلسهای طاق بستان از نظر استفاده از فضا شباهت زیادی دارند به نقاشیهای به اصطلاح قهوه خانهای و شمایلهای دوره قاجار هنرمند بدون این که دغدغهای را به خود راه دهد از هر فضای خالی برای نمایش صحنهای مربوط به مجلس استفاده کرده است. این نوع نگارگری کاری سهل اما ممتنع است در این جا با نوعی انتزاع هدف فقط بیان مطلب است. بیننده خود باید در مونتاژ رویدادها به خود کمک کند. به نظر میرسد که اگر هنرمند فضای بسیار بزرگتری را در اختیار میداشت خود توانایی آن را داشت که مجلسی کامل و آمادهای را به نمایش بگذارد
بررسی نگارههای طاق بستان نیاز به کار مستقلی دارد ما اگر بیشتر به این نگارهها نگاه کنیم، بیتردید باز چیزهایی را برای گفتن خواهیم یافت. این نگارهها به همان اندازه که از نظر تاریخ هنر اعتبار دارند از نظر تاریخ اجتماعی نیز پراهمیت هستند. زیرا صحنههای به نمایش درآمده بازتابهایی هستند از زندگی واقعی در حقیقت هیچ دلیلی وجود نداشته است که هنرمند واقعیتها زندگی در پیرامون خود را به کناری نهاده و خود را به دست خیال پردازی بسپرد حتماً سفارش دهندگان نگاره نیز به راحتی فاصله گرفتن از واقعیت را نمی پذیرفته اند.
باقی میماند فقط نام هنرمند یا هنرمندان این نگارهها در کنار قطوس یاقوت پدر یا پسر فرق نمیکند نام دیگری داریم که با رمانهای فارسی سدههای گذشته هرگز از زبانها نیفتاده است. این نام فرهاد نظامی است چه حقیقتی در پشت نام این عاشق نامدار پنهان است که هنوز هر شب صدای تیشهاش در دل بیستون این کوهستان خدایان میپیچد؟ کوهستانی که هم میزبان ایلامیهاست و هم هخامنشیان و اشکانیان و هم ساسانیان تازه کنسیاس معتقد است که بیستون میزبان سمیرامیس هم بوده است.
فصل بیست و چهارم
شیرویه (قباد دوم)
همزمان با درگذشت پیامبر اسلام (ص) پس از خسروپرویز پسر او شیرویه از مریم دختر امپراتور روم بر تخت خاندان ساسانی نشست بنا بر روایت، خسروپرویز همواره از شیرویه دل نگران بود که مبادا همان گونه اخترشناسان پیش بینی کرده بودند بر او بشورد و او را از تخت بیندازد. سرانجام ناگزیر از زندانی کردن او و یارانش در کاخی ویژه شد. چون پرویز پیر شد خوی گنج اندوزی و خونریزی او قوت بیشتری گرفت.
سرانجام بزرگان که از فرمانروایی او خسته شده بودند از بیم جان بر آن شدند تا شیرویه را که در خانهاش زندانی بود به شاهی بردارند و خسرو را براندازند. پس به خانه شیرویه رفتند و او را با بزرگداشت به خانه زادان فرخ پرده دار بردند. شب هنگام خسرو در خواب بود که نام قباد شیرویه را به شاهنشاهی بانگ زدند. روز بعد خسرو را که پنهان شده بود دستگیر کردند و به زندان انداختنش آن گاه شیرویه و بزرگان به خسرو پیام میدادند که گناهان خود را بر گردن گیرد تا سزاوار کشتن شود.
آنگاه شیرویه در نامهای که از آن خون میچکید گناهان او را برشمرد و برایش فرستاد. خسرو به اتهامات خود پاسخ داد اما با اینکه شیرویه از سخنان پدر قانع شده بود بزرگان از بیم خسرو شیرویه را با تهدید وادار به کشتن پدر کردند.
شیرویه بیمناک از آنان فرمان داد تا کسی را برای کشتن خسرو پیدا کنند. آدم کشی بیباک گزیده شد. او شمشیر برگرفت و با تنی چند از گزارشگران به نزد
خسرو رفت خسرو با دیدن او دانست که او برای گزند آمده است. پس پرسید: «را چه کاری به این جا کشانده است؟ مرد گفت برای کاری که تو نیک میدانی، پرویز گفت: «تو هرگز مرا نخواهی کشت زیرا من پدر ترا نکشتهام و به او نیکی ها کردهام. هر کسی که بیگناهی را بکشد زن به مزد است و اگر جز در نبرد کسی را بکشد ناپاک زاده است مرد به نزد شیرویه بازگشت و او را از داستان آگاه کرد. شیرویه فرمان داد تا دیگری را بجویند سرانجام مردی را یافتند زشت و بد اندام این مرد به سوی خسروپرویز رفت و بر او تاخت. خسرو با دیدن او بر خود لرزید و گفت: «ای اهریمن به چه کار آمدهای؟ مرد گفت: «آمدهام تا فرمان پسرت را درباره تو به کاربندم. پرویز گفت: «چه سزاوار است که زشت روی زشت کار هم باشد؟ آن گاه فرمان داد تا تشتی آوردند، دست و روی شست و جامهای پاکیزه پوشید و بر بستر پاکیزهای دراز کشید. مردک شمشیر را بر او فرود آورد شمشیر فرود میآمد اما کارگر نمیافتاد. خسرو به یاد آورد که بازوبند پادشاهی نمیگذارد که شمشیر در او فرورود. پس آن را باز کرد و به کناری افکند مردک ضربتی دیگر نواخت و خسرو با همان جان باخت. مردک به نزد شیرویه، بازگشت که بزرگان پیرامون او را گرفته بودند و شمشیر خون آلود را نشان داد. شیرویه فرمان داد تا او را با همان شمشیر کشتند.
در این هنگام عربها دست به عروجی دسته جمعی زده بودند و میرفتند که بزرگترین رویداد تاریخ جهان را آغاز کنند انتظار میرفت که هنگامی که خسرو پرویز چشمان خود را فرومی بست بداند که در جنوب پایتخت باشکوه او در همان همسایگی در آن سوی نخلستانها و دریاهای شن و تک نخلهای سوخته و واحههای تشنه و کاروانهای خسته، چنان توفانی در حال تکوین است که یکی از گردبادهای آن میراث کهن پدران او را از جای خواهند کند و انتظار میرفت که او در مقام فرمانروای نصف جهان آن روزگاران دست کم میدانست که در زمان او شاهنشاهی ایران در جنوب خود نیز همسایهای قابل اعتنا دارد.
شیرویه چون در سال ۶۲۷ به قدرت رسید ۱۸ تن از برادران خود و گروهی از فرزندان آنان را کشت تا رقیبی برای سلطنت یافت نشود. او سپس کار سیاسی خود را
با آرام کردن مرزهای کشور آغاز کرد در این هنگام هراکلیوس در گنز که به سر میبرد.
در این جا بود که پس از رفت و آمدهایی که آغازگر آن شیرویه بود، در پی توافقی که به عمل آمد قرار شد همه زندانیان رومی آزاد شوند و ادسا فلسطین و دیگر قلمروهای رومی در اختیار روم قرار بگیرند و صلیب مسیح به رومیان که خود را متولی آن میدانستند برگردانده شود هراکلیوس در شهر هیراپولیس صلیب مسیح را از ایرانیان پس گرفت و پیروزمندانه وارد اورشلیم شد و صلیب را به جای نخستین خود بازگرداند. به این ترتیب نخستین جنگ رسمی صلیبی که چندین سال به بهانه دستیابی به صلیب مسیح صلح دوست کام مردم بیشماری را تلخ کرده بود، پایان گرفت.
در سال ۶۲۸ میلادی شیرویه پس از حدود هفت ماه سلطنت گرفتار و با شد و در تیسفون در گذشت بنا بر شاهنامه او را مخالفان با زهر از میان برداشتند. طبری و برخی دیگر گمان میکنند که شیرویه از اندوه سرزنشهای خواهرانش توران دخت و آذر می دخت که چرا برادران خود را کشته است جان باخته است مرگ او آغاز شمارش معکوس فروپاشی ساسانیان بود.
فصل بیست و پنجم
اردشیر سوم
در اواخر تابستان ۶۲۸ میلادی بزرگان دربار تیسفون پسر خردسال شیرویه را که از مادری رومی بود با نام اردشیر سوم به سلطنت برداشتند. زیرا یک بار دیگر با کشتاری که شیرویه از برادران خود و دیگر شاهزادگان خاندان ساسانی راه انداخته بود کشوری که شاهاش به قول طبری ۱۲ هزار زن داشت دچار قحطی شاهزاده شده بود. اکنون پسر هفت ساله میراث دار حکومتی میشد که چهار سده نقش بزرگی را در تاریخ جهان باستان بازی کرده بود. گویی اردشیر سوم باید به فروپاشی خاندان شتاب میبخشید! به سبب آشفتگی اوضاع در گزارش منابع نیز از وحدت نظر خبری نیست. طبری مدت سلطنت اردشیر سوم را ۱۸ ماه و مسعودی پنج ماه مینویسد. همهی منابع دوره اسلامی شهرور از سردار معروف خسرو پرویز را کشنده اردشیر سوم میدانند.
به هنگام تخت نشینی اردشیر مهاذر گشنسب خوانسالار دربار، به سبب خردسالی شاه به قیمومیت یا نیابت سلطنت انتخاب شد. شهروراز که مایل به اطاعت از مهاذر گشنسب نبود فرصت را برای انقراض ساسانیان و به دست گرفتن قدرت مناسب تشخیص داد. او با این بهانه که برای انتخاب شاه با او مشورت نشده است با این که کمی پیش امپراتوری روم را تهدید کرده بود اینک با توافق با هراکلیوس، قیصر روم که او نیز در انتظار چنین فرصتی بود به تیسفون حمله کرد. او پیش از حمله
حمایت نیو خسرو رئیس نگهبانان سلطنتی و نامدار گشنسب، سپاهبا، نیمروز را جلب کرده بود. در این هنگام مهاذر گشنسب در تیسفون با هشیاری در کنار شاه و سامان دادن امور بود. شهر وراز با استفاده از اختلافهای درباری بر او پیروز شده و شاه را در ۲۷ آوریل ۱۶۳۰ در ایوان قباد، کشت و با این که خود از تخمه شاهی نبود خود را شاه خواند و پس از چهل روز کشته شد.
روی هم رفته در قلمرو فرمانروایی رومیان نیز چنان ثباتی که بتواند امپراتور را به فکر کشورگشایی بیندازد به چشم نمیخورد.
فصل بیست و ششم
بوران دخت
بزرگان ساسانی ناگزیر در سال ۶۳۰ میلادی تاج شاهی را بر سر بوران دخت دختر خسرو پرویز نهادند از فرمانروایی کوتاه بوران دخت اطلاع چندانی در دست نیست.
تنها گفته شده است که در زمان او صلیب مسیح که در زمان خسروپرویز به دست ایرانیان افتاده بود همراه یک روحانی مسیحی به رومیان بازگردانده شد.
در حالی که مؤلفان غیر اسلامی و شاهنامه فردوسی مدت حکومت بوراندخت را از ۶ تا ۷ ماه گزارش کردهاند نویسندگان اسلامی آن را یک سال و ۴ ماه و در یک مورد یک سال و نیم میدانند نویسندهای ارمنی بوراندخت را همسر شاهور از شهور از و مدت حکومت او را دو سال نوشته است. نام درست این ملکه برخلاف نوشتههای متأخر ایرانی پوراندخت نبوده است. بوراندخت پس از بستن پیمان صلح دائمی با رومیان با مرگی طبیعی در گذشت.
فصل بیست و هفتم
آزرمیدخت
تقریباً همه مورخان دوره اسلامی آذرمیدخت خواهر بوراندخت را پادشاهی فوق العاده زیبا و عادل گزارش کردهاند. در مجمل التواریخ و القصص آمده است که نام آذرمیدخت در اصل خورشید بوده است اما پدرش او را آذرمی میخوانده است. او ظاهراً وزیری انتخاب نکرد و به رأی و تدبیر خود حکومت میراند رواج توطئههای درباری سبب پیدایش افسانههای چندی در ارتباط با این خاندان شده است. در هیچ کدام از منبعهایی که به آزرمیدخت پرداختهاند خبر چندانی از فعالیت سیاسی و اجتماعی این شاه ساسانی به چشم نمیخورد و حجم اصلی گزارشها را داستان عشق فرخ پسر هرمز به او و توطئه کشته شدن این سردار به دست آزرمیدخت است. باید گزارش طبری جانمایه همه گزارشهای بعدی بوده باشد
فرخ پسر هرمزد، اسپهبد خراسان که شیفته آزرمیدخت بوده است به او پیغام میدهد که او را به همسری خویش بپذیرد آزرمیدخت که از او در بیم بوده است پاسخ میدهد چون ازدواج ملکه در شأن دربار نیست بهتر است که فرخ در پنهان به دیدار او برود فرخ نیز چنین میکند و خود را به مداین میرساند و شب هنگام روی به کاخ میآورد اما بی آن که با آزرمیدخت دیداری داشته باشد به دست نگهبانان او گردنش زده میشود و روز بعد سپاهیان او سردار خود را جلو در کاخ سلطنتی کشته
مییابند و چون از زن خواهی سردار خود آگاه بودند تعرضی نمیکنند.
پسر فرخ که در جنگ میان ایرانیان و اعراب به رستم فرخزاد مشهور است و در میدان نبرد در قادسیه کشته شده است به خونخواهی پدر از خراسان به مداین لشکر میکشد و پس از تصرف دربار آزرمیدخت را پس از کامستانی از او نخست کور میکنند.
و بعد میکشد. با توجه به این که رستم فرخزاد دعوی سلطنت نکرد و تا پایان حکومت ساسانیان، به رغم دست به دست شدن مکرر سلطنت همچنان سردار سپاه ارجمند ایران باقی ماند بعید نیست که ماجرای آزرمیدخت با فرخ پسر هرمزد جانمایهای واقعی داشته بوده باشد. البته نه به این صورت کلیشهای و افسانهای که میشناسیم. مجمل التواریخ مینویسد که آزرمیدخت در ناحیه اسدآباد قصری به نام آزرمیدخت اندر هامون و نشستگاهی بزرگ بر سر تل ساخته بوده است که در زمان تألیف کتاب، ویرانههای آن هنوز بر جای بوده است. شاید این قصر همانی باشد که یاقوت به آن اشاره میکند. دیگر از بناهای منسوب به آزرمیدخت آتشگاهی است در ده قرطمان روستای ابخاز. صرف نظر از این که بازشناسی این بناها ممکن نیست به سبب کوتاهی فرمانروایی آزرمیدخت و هرج و مرجهای داخلی گزارشهای مجمل و حمزه اصفهانی دور از حقیقت به نظر میآیند. امکان دارد که ساختمان این بناها در زمان او به پایان رسیده باشند.
از آزرمیدخت چند سکه برجای مانده است دو سکه در مجموعه کوریل از سال
نخست حکومت او از ضرابخانه ویسپ شاد خسرو دو سکهای که تیمسار پیروزان به آنهادست یافته است که از آن دو یکی در ضرابخانه ویسپ شاد و دومی که تاکنون منحصر به فرد است در ضرابخانه شیرجان احتمالاً شیراز ضرب شده است، شش نمونه دیگر در مجموعه مورگان موجود است که پنج تای آنهادر ضرابخانه ویسپ شاد خسرو و ششمی در شیراز ضرب شده است. دو سکه هم در کتابخانه ملی پاریس نگهداری میشود و بالأخره سکه دیگری که در اختیار فروغی است. مدت فرمانروایی آزر می دخت را از چهار ماه تا یک سال و چهار ماه نوشتهاند.
فصل بیست و هشتم
یزدگرد سوم
سرانجام وقت آن رسیده است که با فرمانروایی یزدگرد سوم از ایران باستان خداحافظی کنیم پس از چهار سال شاه بازی دست به دست شدن فرمانروایی در خاندان ساسانی مقدر چنین بود که در روز شانزدهم ژوئن سال ۶۳۲ میلادی یزدگرد سوم بر تخت نشیند تا ۲۰ سال بعد در سال ۶۵۱ کشته شود. به قول طبری گروهی از مردم استخر یزدگرد نوجوان پسر شهریار و نوه خسروپرویز را که از هنگام برادر کشی شیرویه در آن جا میزیست به شهریاری برداشتند و در آتشکده آناهیتا تاج بر سر او نهادند.
یزدگرد ۲۵ سال پس از ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان، در سال ۶۳۲
میلادی بر تخت نشست از فرمانروایی او چیزی جز در پیوند با لشکر کشی عربها به ایران نمیدانیم چنین بود که سرانجام با کشته شدن او فرمانروایی ۴۰۰ ساله ساسانیان فروپاشید. تقریباً تنها منبع ما درباره یزدگرد تاریخ طبری است که نخستین حمله عربها به ایران را در زمان شیرویه و اردشیر سوم میداند. تقریباً همه فرمانروایی یزدگرد سوم، بیحضور او در میدان جنگ به جنگ با عربها سپری شده است.
یزدگرد سوم همه عمر خود را با عربها نجنگید بلکه طرف جنگ او آرمانی نامرئی بود. این را هم نباید فراموش کرد که در این هنگام علاوه بر ضعف نظامی دربار ایران جامعه ایران نیز با دولتی شدن دین به وسیله ساسانیان از معنویتهای دین خود فاصله زیادی گرفته بود.
افتادن بین النهرین به دست عربها
در سال ۱۲ هجری ابوبکر دستور داد مجاهدان اسلام دین خود را به عراق عربی نیز ببرند. در این جا از سال ۶۱۴ میلادی فرمانداران ایرانی جای شاهک های حیره را که دست نشانده ایران بودند گرفته بودند برنامه این بود که خالد بن ولید از سمت جنوب به منطقه نزدیک شده و تصرف کنان تا به ابله رخنه کند که پایگاه بازرگانی بسیار ثروتمندی با هندوستان داشت خالد پیش از آغاز جنگ در نامهای به هرمز فرمانده نیروهای ایرانی نوشت از او خواست تا به اسلام بگرود.
هرمز در پاسخ از سر غرور خالد را به مبارزه تن به تن فرا خواند. نبرد در کاظمیه به وقوع پیوست و هرمز کشته شد طبری مینویسد که ارزش کلاه هرمز که از سیم گوهرنشان بود، یکصد هزار درهم بود که ابوبکر آن را به خالد بخشید. این جنگ
را عربها چون ایرانیان خود را با زنجیر به یکدیگر بسته بودند، ذات السلاسل نامیدند.
رویارویی بعدی در مقابل مداین بود این بار سردار ایرانی قارین قربانوس (کارن) نام داشت قارین و نامداران دیگری همراه ۳۰ هزار پارسی کشته شدند. و نبرد بعدی در ولیجه پیرامون کسکر بود که باز به شکست ایرانیان انجامید. هنوز حیره در دست ایرانیان بود و اینک آزاد به فرماندار ایرانی این شهر به همراه پسر خود بر آن شد تا جلو پیشروی عربها را بگیرد اما کار به نبردی جدی نیانجامید. آزاد به خود را به عقب کشید و مردم حیره خود مستقیماً با عربها وارد گفت و گو شدند و قرار شد سالی ۱۹۰ هزار درهم به مسلمانان بدهند و از حمایت آنان برخوردار باشند.
رخوت حاکم بر پایتخت ساسانی برای نیروی تازه نفس عرب بسیار دلگرم کننده بود. آنهاکه برای نخستین بار وارد جنگی جدی با قدرتی بزرگ شده بودند نمیتوانستند پیروزی خود را ناشی از ضعف پایتخت ایران بدانند بلکه بیشتر در این فکر بودند که دشمن بزرگ سپاه ایران است بنابراین کوشیدند تا آشنایی خود را با فنون کشورگشایی و سپاهگردانی بیشتر کنند.
سقوط حیره سقوط بین النهرین به دنبال داشت با این پیروزی عربها جنگهای ۵۵۰ ساله ایران و روم که در سالهای پایانی سده اول میلادی در زمان مهرداد دوم آغاز شده بود پایان یافت و ایران دیگر هرگز این فرصت را نیافت که در سرزمینی که در دوره اسلامی عراق عرب خوانده میشود از نظر نظامی حرفی برای گفتن داشته باشد و ترک مخاصمه با روم تا به امروز ادامه داردا حضور بسیار جدی و پرصلابت عربها در منطقه برای همیشه رومیان را نیز از صرافت پرداختن به بین النهرین انداخت. پس از افتادن بین النهرین به دست عربها که سقوط دمشق را در ماه رجب سال ۱۴ هجری به دنبال داشت دیگر حتی یک روز بین النهرین باستان، سومر، کلده، آشور و بابل مطرح نشد و ما امروز این نامها را مرهون باستان شناسان و باستان نگاران هستیم.
ایرانیان و عربها
در این هنگام نشانههایی ناچیزی از سامان در کار فرمانروایی به چشم میخورد. رستم فرخزاد مدیر کشور و فرمانده کل نیروهای نظامی شده بود. اما از هم گسیختگی و هرج و مرج در درون کشور و تهدید بلافاصله در بیرون از مرزهای غربی و پشت دروازههای لرزان تیسفون مشهود بود گویی با مرگ خسروپرویز جلوگیری از انقراض خاندان ساسانی حتمی بود.
در حقیقت این بخش از تاریخ ایران را باید ترجیع بند شکست خواند. رستم برای رویارویی با عربها جابان را به قباد و نرسی را به کاسکر فرستاد. در این هنگام ابو عبیده فرمانده جدید عربها تازه از گرد راه رسیده بود. جابان اسیر شد و سپاه شکست خورده او خود را به نرسی رساند. ابو عبیده به تعقیب سپاه ایران پرداخت اما با ضربتی که از یک فیل خورد جان باخت و موقتاً ایرانیان به پیروزی رسیدند. با مرگ ابو عبیده سرداری به نام مثنی فرماندهی عربها را به عهده گرفت. مثنی در نهر بویب در کنار کوفه با این که ایرانیان با شجاعت بیشتری جنگیدند سردار ایرانی مهران پسر بهرام چوبین را از پای درآورد.
یزدگرد سوم برای حراست از مرزهای ایران سپاهیانی را به همه کاخهای مرزی ایران فرستاد و سپاهی را تجهیز کرد که فرماندهی آن با رستم فرخزاد بود. مردم سواد با اطمینان از پشتیبانی ایرانیان بر علیه سروری عربها بر خود سر به شورش برداشتند. عربها پس از کشته شدن مثنی خود را تا مرز به عقب کشیدند و از عمر درخواست کمک کردند. عمر نیز در پاسخ در سال ۶۳۶ میلادی سعد بن ابی وقاص را با ۴۰۰۰ نفر و در مقام سرفرماندهی سپاه به منطقه فرستاد.
نبرد قادسیه
با سعد بن ابی وقاص و نیروی حدود ۳۰ هزار نفر او جنگ و گریز عربها با ایرانیان وارد مرحلهای تازه شد. سعد نخست طی نامهای از یزدگرد سوم خواست که با اسلام آورد و یا جزیه بپردازد. ظاهراً یزدگرد فرستادگان سعد را مورد تمسخر و استهزاء قرار داد. اما در نبرد معروف به قادسیه در مرز کویر در شمال غربی حیره و غرب بغداد امروزی سپاه ایران شکست تعیین کنندهای از سپاهیان عرب خورد.
طبری و دیگر نویسندگان دوره اسلامی میل دارند گناه شکست سپاه ایران را متوجه یزدگرد بکنند که برخلاف نظر رستم فرخزاد خواستار یک رویارویی برق آسا بود و مینویسند همین شتاب بود که سپاه ایران را به رغم سه روز مبارزه دلیرانه در روز چهارم نبرد از پای درآورد. بنا بر روایتی مشهور در روز چهارم توفان شن شدیدی که مستقیماً بر صورت ایرانیان وزید و توان آنان را ربود و سپس با کشته شدن رستم فرخزاد به دست یک سپاهی عرب ایرانیان بیشتر سپاهیان خود را از دست دادند رستم فرخزاد که در تاریخ ایران از او بیشتر از هر سرداری نام برده میشود نیز در میان کشته شدگان بود. البته تلفات عربها نیز ۷۰۰۰ تن بود در پی همین شکست قادسیه بود که درفش کاویانی به دست سپاه عرب افتاد شکست چنان مهیب بود که ایرانیان کار خود را پایان یافته میپنداشتند عربها همه ساحل راست فرات را به تصرف خود در آوردند. در نتیجه شهر ابله به دست آنان افتاد که در نزدیکی آن شهر بصره را برای مسلط شدن به رفت و آمد ایرانیان بنا نهادند سپس عربها از فرات گذشتند و تمام فضای میان فرات و دجله را و همچنین نهر شیر را که مقابل کاخهای سلطنتی تیسفون بود به اشغال خود درآوردند.
خروج یزدگرد از تیسفون
اکنون با تنگ شدن عرصه بر ایرانیان ادامه حضور یزدگرد سوم در تیسفون نگران کننده شد. یزدگرد به ناچار در سال ۱۶ هجری ۶۳۷ میلادی تیسفون را به سوی ماد ترک گفت، بسیاری از ساکنان تیسفون با دم و دستگاه خود همراه شاه شهر را ترک گفتند. سپس تیسفون که تقریباً خالی از سکنه شده بود به دست عربها افتاد. آنها به تعقیب فراری ها پرداختند و در حلوان پیش از رسیدن به کوهستان به آنهارسیدند و به غنائمی گران دست یافتند.
گزارش طبری از غارت تیسفون نمیتواند بازتابی از واقعیت نباشد. در هر حال
این گزارش جمع بند ظرات مردم و مور
شکست نهاوند
مهاجمان عرب به جای تعقیب یزدگرد سوم همه هم خود را متوجه خوزستان کردند.
زیرا عربهای زیادی که در این استان میزیستند میتوانستند برای رخنه به ایران کمک مؤثری باشند. یزدگرد سوم ری را برای برپا کردن دربار خود برگزید. در سال ۶۴۰ میلادی هرمزان استاندار اهواز به رام هرمز عقب نشست تا ارتباط با شهرک استاندار فارس آسانتر شود اما دشمن او را ناگزیر از حصار گرفتن در شوشتر کرد. تا سرانجام کاری را که عربها در شش ماه محاصره نتوانستند انجام بدهند، یک ایرانی خائن انجام داد و شهر سقوط کرد.
در حالی که سپاه اسلام سرگرم سامان دادن متصرفات خود بود، یزدگرد نیز در درون ایران مشغول فراهم آوردن سپاهی نیرومند برای پایداری در برابر دشمن و همچنین باز پس گرفتن استانهای از دست رفته بود. دیری نپایید که شاه مبهوت سپاهی ۱۵۰ هزار نفری فراهم آورد که آخرین سپاه ایران پیش از اسلام بود پیروزان رقیب قدیمی رستم فرخزاد به فرماندهی این سپاه تعیین شد عربها نیز با شنیدن خبر تشکیل این سپاه با شتاب برای خود سپاهی ۳۰ هزار نفری ترتیب دادند که نعمان بن مقرن در اهواز فرماندهی آن را داشت نعمان بی آن که به مانعی بر بخورد از حلوان و تنگ کرند وارد ایران شد و شنید که سپاه ایران در در بسیار استوار نهاوند حصاری شده است اما چون او از دو ماه محاصره نهاوند سودی نجست با یک عقب نشینی نمایشی ایرانیان را واداشت تا برای تعقیب عربها موضع بسیار مستحکم خود را رها کنند. سپس در برخوردی که روی داد ۱۰۰ هزار سپاهی ایرانی جان باختند و پیروزان به هنگام فرار کشته شد سال ۲۱ هجری، ۶۴۱ میلادی با این شکست پیدا بود که شیرازه شهریاری در ایران از هم گسیخته است.
سلطنت در میهمانی
یزدگرد با شکست نهاوند دیگر هرگز نتوانست حتی سپاهی در خور سرگردانی و در به دری فراهم کند و چند سالی دیگر را فقط میهمان عواطف ایرانیان بود. او دیگر در ری هم احساس امنیت نمیکرد ناچار به خراسان روی آورد تا شاید کمکی از ترکها
بگیرد. اما عربها همچنان با تعقیب مداوم یزدگرد و تازاندن او از نقطهای به نقطه دیگر فرصت تجدید سپاه را از او میربودند.
سرانجام دیری نپایید که در همین سال ۳۱ هجری ماهویه، مرزبان مروا و پیرامون با پایان بخشیدن به زندگی یزدگرد سوم در واپسین روزهای شاهنشاهی رو به زوال ساسانیان راه را برای تصرف خراسان بزرگ به وسیله عربها هموار کرد. در منابع اسلامی گزارش این رویداد پر حادثه ایران کمی آشفته است. البته این آشفتگی بسیار موجه است. چون ظاهراً هیچ کسی شاهد آن شب سیه دندانی نبوده است که میهمان تنهایی به نام یزدگرد قربانی از میزبان خود شد. ظاهراً یزدگرد سوم را ناصیه و زرق و برق احتمالیش به کشتن داد.
ابن اثیر درباره کشته شدن یزدگرد روایتهایی گوناگون میآورد. اهم این روایتها کشته شدن یزدگرد است به دست و یا به توطئه ماهویه. انگیزه او در تصمیم به پشت کردن به یزدگرد یا بیم از از دست دادن قدرت است یا شوق به چنگ آوردن ثروت و احیاناً حکومت و ایستادگی در برابر عربها.
ما هویه که در این زمان مرزبان و فرمانروای مرو بود با یاری پسر خود براز و نیزک طرخان و ترکان از پناه دادن و یاری رسانیدن به یزدگرد خودداری کرد و او را وادار به فراری دیگر کرد. بنا بر روایت او در حال فرار برای رفع درماندگی به آسیابی و یا به عبارت دیگر به سنگ آسیاب تراشی پناه برد و میزبان، به طمع زیور و گوهر و یا به دستور ماهویه که از پناهگاه او سر در آورده بود او را کشت و شکمش را درید و پس از گران بار کردن جسد آن را به رودخانه مرغاب افکند درباره گور یزدگرد نیز
روایتها گوناگون هستند مینویسند که جسد او را برای دفن به فارس فرستادند.
با از میان برداشته شدن یزدگرد در همین سال ۳۱ هجری ابراز پسر ماهویه با ابن عامر حاتم بن نعمان باهلی در قبال دو ملیون و دویست هزار صلح کرد. در سال ۳۶ ما هویه به کوفه رفت و سند تسلیم خویش به عربها را به تأیید امام علی (ع) رسانید و ایشان نیز نامهای به دهقانان اسواران و دهسالاران نوشتند که از آن پس جزیه خود را به ما هویه بپردازند. ماهویه پس از نخستین شورش ایرانیان در نیشابور و تخیله این شهر از طرف عربها چون مردم مرو نیز سر به شورش برداشتند ناگزیر از فرار به ابر شهر شد و در همین جا در گذشت حدود سه قرن پس از کشته شدن یزدگرد هنوز فرزندان ماهویه را در مرو و پیرامون خذاه دشمن دشمن شاه و خذاه کشان (کشنده شاه) می خوانده اند.
گزارش ابن بلخی از داستان ماهویه و یزدگرد اندکی متفاوت است. به قول او یزگرد در مرو ثروت همراه خود را به ماهویه میسپارد و ماهویه به کمک فرمانروای هیاطله شاه را کشته و خود همراه ثروت او به میان هیاطله میرود و در نتیجه جواهرات و تجملات و تاج کسری به دست چینی ها میافتد و از این زمان تاج ملوک، چین تاج
کری است ماهویه را از خاندان سورن دانستهاند مجمل التواریخ لقب ما هویه را
سوری میآورد. فردوسی میگوید:
جهاندار چو کرد آهنگ مرو به ماهوی سوری کنارنگ مرو
پیشگفتار
بخش دوم
فرهنگ و مدنیت دوره ساسانی
در لابه لای گزارشهای سیاسی گاهی به ضرورت مثلاً به هنگام پرداختن به یادگارهای شاهان، اندکی هم با هنر دوره ساسانی نیز آشنا شدیم. اینک در بخش دوم نیز نگاهی میاندازیم به فرهنگ و مدنیت دوره ساسانی به ویژه این که فرهنگ اسلامی نیز تا حدودی با فرهنگ ساسانی بیگانه نخواهد بود.
فصل اول
فرمانروایان دوره ساسانی و نظام اداری آنان
(شهرداران و اسپوهرگان وژرگان و آزادگان
در روز ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی اردوان پنجم به ضرب نیزه اردشیر از اسب افتاد و نظام کشورداری و بافت اداری بسیار ساده اشکانیان هم به کلی از هم پاشید. هخامنشیان فرمانروایی بزرگی را در فلات ایران و پیرامون بنیان نهادند و اشکانیان از این فرمانروایی به قدر امکان پاسداری کردند اما ساسانیان کار را تمام کردند و به فرمانروایی بزرگی که بدون شک میراثی هخامنشی بود هویتی ملی دادند برای نخستین بار نام ایران نه مانند زمان هخامنشیان به صورت نام قوم آریایی و ایرانی بلکه به صورت یک کشور مطرح شد و در سنگ نبشته شاپور در کعبه زرتشت به ثبت تاریخی رسید. گزیدن جای این سنگ نبشته به تنهایی برای خودآگاهی مؤسسان فرمانروایی ساسانی از برنامه پیش رویشان خبر میدهد. کعبه زردشت و پیرامون آن از مقدسترین مکانهای روزگار هخامنشیان بود و جایی بود که سکوت پر صلابت تشییع جنازه داریوش تجربه کرده بود.
شاید نه در زمان هخامنشیان و نه در روزگار اشکانیان حماسه سرایی مانند فردوسی نمیتوانست با همان درون مایهای که فردوسی در نخستین سدههای دوره اسلامی داشت قلم به دست بگیرد. به عبارت دیگر یکی از ویژگیهای دیگر گونه ساسانیان بستر تاریخی جذابی بود که فردوسی در آن میغنود. شاید بتوان حکومت ساسانیان را جمع بندی حکومتهای هخامنشیان و اشکانیان دانست. یعنی نوزادی که کورش بر جای گذاشته بود در زمان ساسانیان بالغ شد. حاصل بیدرنگ این بلوغ تمرکز قدرت و ایجاد دین رسمی بود که بد یا خوب به شیوهای ثابت تبدیل شد.
در مقایسه با فرمانرواییهای هخامنشی و اشکانی فرمانروایان در دوره ساسانی به مراتب مستبدتر و خودرأی تر بودند هخامنشیان و اشکانیان علاقه زیادی به دخالت در امور دینی و زندگی فردی و خانوادگی مردم زیر دست خود نداشتند. در نتیجه نیازی هم به قوانین بیشماری که تنظیم کننده رابطه دولت با مردم از نظر دینی و اجتماعی باشد وجود نداشت حاصل برداشت ویژهای که ساسانیان از دین و دولت داشتند، تمرکز قدرت و حاکمیت مطلق دین رسمی بود که خود به خود به دگرگونی همه جانبه نظام اداری میانجامید. اضافه شدن طبقه چهارم به طبقات سه گانه یکی از عوارض این دگرگونی بود.
توجه به این نکته ضروری است که منظور از دین دینی است که آن را برای دوره ساسانی با توجه به برخی از بدعتها به اصطلاح زرتشتیگری مینامیم. فرمانروایی ساسانی با این نظریه که دین و حکومت تکیه گاه یکدیگرند، بدون این که خود را پاسخگوی کسی بداند در تمام قلمرو قدرت سیاسی خود دست به تبلیغات دینی زد. در یکی از نوشتههای سریانی آمده است که اردشیر فرمان داد تا به پاس ایزدان آتشکدههای تازه برپا شود مقام ایزد مهر از همه ایزدان بالاتر بود. اردشیر بسیاری از پیروان دیگر دینها را به ستایش مهر و پرستش پرستاری) آتش واداشت. اردشیر با شاه و خدا خواندن خود با صراحت تکلیف حکومت را روشن کرده بود.
شاپور در سنگ نبشته حاجی آباد مینویسد که او در حضور شهرداران (شاهان) و اسپوهرگان شاهزادگان وزرگان (بزرگان و آزادگان تیر خود را رها کرده است. به این ترتیب خیلی ساده تکلیف نام مقامات بالای کشور و ترتیب آنهاروشن میشود. نرسی پسر شاپور هم این ترتیب را در سنگ نبشته پایکولی رعایت میکند. در متن یونانی سنگ نبشته پایکولی شهرداران همان شاهان محلی از میان فرزندان شاهنشاه هستند که عنوان شاهنشاه با تکیه بر حضور آنان درست شده است. و اسپوهرگان با توجه به متن یونانی از اعضاء خاندان ساسانی هستند بدون این که مستقیماً از بر شاهنشاه باشند. وزرگان سران مهمترین خاندانهای شاهنشاهی و سرانجام آزادان دیگر بزرگان و به اصطلاح شریفان و نجیبان کشور هستند در بیانیه شاپور نام اعضاء معاصر این چهار گروه با مقام و وظایفشان در دربار و کشور آمده است. نرسی در پایکولی نشان میدهد که شاهنشاه و نجبا با شبکهای از وظایف و وابستگی های متقابل و
همچنین منافع مشترک با یکدیگر در پیوندی پیوسته و اجتناب ناپذیر هستند.
آمیانوس مینویسد هنگامی که آنتونینوس فراری از دربار کنستانتینوس را در اردوی زمستانی شاپور دوم به حضور آوردند، افتخار بر سرنهادن تیارا را به او دادند.
این کلاه به ایرانیان لایق اجازه میداد که بر سر سفره شاه بنشینند و هم سخن او شوند.
البته از نوشته پروکوپیوس میدانیم که این هنجار در اواخر دوره ساسانی منسوخ شد. در این زمان اعتبار بلند پایگان بیشتر ناشی از تبار خود آنان بود تا موهبتی شاهانه قباد در نظر داشته است که از دادن مشاغل به بیگانگان خودداری کند و کارها را به کسانی بسپارد که خاستگاه خانوادگیشان اجازه میداد.
آمیانوس درباره تیارا میگوید که رنگ و نشانی که بر روی تیارا نشانده میشد. نیز در نشان دادن درجه و مقام نقش تعیین کنندهای داشت علاوه بر این هر یک از بزرگان کمربند و حلقه و یراق خاص خود را داشت تئوفیلاکت با تأکید مینویسد که ارزش و اعتبار عنوان اعطایی از نام و تبار شخصی بیشتر بود.
انوشیروان پس از سرکوبی نهضت مزدک ظاهراً برای مقابله با عواقب اقتصادی این نهضت نظام اجتماعی، سیاسی اداری و نظامی کشور را به کلی دگرگون کرد. به گزارش طبری از این دگرگونیها چنین پیداست که درباره اصلاحات اجتماعی و اداری و مدنی زمان انوشیروان اغراق نشده است.
دگرگونیهای همه جانبه انوشیروان قدرتهایی را نیز پدید آورد. مانند اسپهبدان با مرزهای تازه مهار این قدرتها تنها از دست شخصی مانند انوشیروان ساخته بود. شورش بهرام چوبین از خاندان مهران در زمان پیروز چهارم و خسرو پرویز از نمونههای
بارز این تحول جدید بود بهرام چوبین پایههای فرمانروایی خاندان ساسانی را لرزاند و در پایان فرمانروایی ساسانیان دیدیم که اسپهبدان و بزرگان به بازی شطرنج با شاهان واقعی پرداختند و از ناشی گری آنان شاهی پس از شاهی دیگر مات شد. سرانجام دو زن نیز به سبب قحط الرجال واقعی برای نخستین بار حکومت ایران دست یافتند و آنهاهم به زودی مات شدند.
گزارش مسعودی درباره منصبهای گوناگون دوره ساسانی بسیار سودمند است. او از پنج منصب نام میبرد که دارندگانشان واسط میان شاه و رعیت بودند. اول و مهمتر از همه موبد بود که مقامی بالاتر از هیربد بود و موبد موبدان که در حد پیامبران بود مقام قاضی القضاتی را داشت منصب دوم وزیر بود که بزرگ فرمدار خوانده میشد. سوم اسپهبد بود. چهارم دبیر بد بود که سالار امور دیوانی و نگهبان دفتر و دستک کشور بود و پنجم تخشه بد بود که سالاری پیشه وران، کشاورزان و کاسبان را داشت و و استریویشان سالار نیز خوانده میشود افزون بر این چهار مرزبان هر کدام مسئول نگهبانی از یک چهارم از مرزهای کشور بودند مسعودی در ادامه مینویسد که ایرانیان کتابی دارند که منصبهای کشور را در آن مینویسند. در این کتاب نام ششصد منصب مرتب شده است.
با این که در دوره ساسانی قانونی بیرون از چهارچوب اخلاق و سنت زرتشتی (زرتشتیگری شناخته نمیشد هرگز قانونی هم وجود نداشت که در همه جا و برای همه کس اعتباری یکسان داشته باشد کتاب مادگان هزار دادستان با ساخت و بافت و هنجاری که دارد نوعی راهنما برای یافتن اصول کلی بوده است و در جزئیات سرانجام هر قاضی و داوری، برداشت، تعبیر تفسیر و نظر خود را داشته است. در منابع موجود جز روایتهای افسانه آمیز تقریباً چیزی درباره نظام داوری کشور نیامده است. با این همه به نظر میرسد که هر چه از پایتخت یعنی جایی که شاه حضور دارد و مراکز قدرت فاصله بگیریم هنجار داوری نیز دگرگون میشود و قانونمندی متفاوتی برابر با سنتهای بومی
معمول میشود. در عوض مانند امروز که خدامنشی در داوری رونق بیشتری میگیرد. در هر حال قانون وراثت و تجارت در روزگار ساسانیان بسیار پیچیده و سختگیر بود و همین قانون است که بسیاری از مواد خود را برای جامعه اسلامی به ارث گذاشته است.
فصل دوم
مردم دوره ساسانی
به کمک منابع دوره اسلامی به برداشتی کمرنگ از مردم دوره ساسانی دست مییابیم. نوشتههای نویسندگان دوره اسلامی با همه نقصهایی که دارند این امتیاز دارند که گهگاه با روایتی ما را اندکی با باورهای مردم ایران باستان و مردم دوره خود آشنا میکنند. همین آشنایی های ناچیز است که ما را به قلمرو میدان دید مردمانی که نیاکان ما بودهاند نزدیک میکند. در اینجا مهم باوری است که این داستانها با هر کیفیتی که دارند میآفرینند.
مردم این روزگاران به سبب سادگی از ظرفیت بالایی برای باور کردن برخوردارند.
همین ظرفیت است که اسطورهها را به آسانی پذیرفته است. پیداست که امروز بدون این ظرفیت کوچکترین نشانی از اسطوره نمیبود. وجود این ظرفیت ثابت میکند که نیاکان ما انسانهایی خوش باور ساده دل و در نتیجه بسیار مهربان بودهاند و به آسانی نمی توانسته اند با نیرنگ و فریب سازگاری پیدا کنند. امروز هم مردمان ساده دل با افسانه و روایت الفتی دیگر دارند و همین الفت است که سبب رونق کار نیرنگ بازان شده است.
بیتردید مردم روزگار هخامنشیان اشکانیان و ساسانیان فکر نمی کرده اند که کیومرث شخصیتی افسانهای است. از هیچ کجای شاهنامه برنمی آید که فردوسی با باوری اندک پا به میدان گذاشته باشد.
نشانههای زیادی در دست است که داستانهایی همانند در ایران باستان به فراوانی رواج داشتهاند. بافت اوستای متأخر و ادب پهلوی برجای مانده از دوره ساسانی هم شاهد دیگری است از بالا بودن ظرفیت باور مردم در دوره ساسانی، گویی مردم باوری که به اسطورهها و افسانهها دارند زندگی نیاکان نزدیک و حتی زندگی خودشان را از اسطوره و افسانه جدا نمیدانند همه جشنهای ایران باستان ناشی از همین برداشت است. باور به فرود آمدن فروهرها در پایان هر سال سبب شده است که ایرانیان باستان و زرتشتیان هر سال ۵ روز پیش از پایان سال برای ششمین گهنبار و ۵ روز پس از پایان سال برای پنجه کبیسه روی هم رفته ۱۰ روز با شیر و پوشاک میزبان فروهرهای خاندان خود باشند. آنهابا روشن کردن آتش و ساختن تنوره دود بر بامها، فروهرها را به خانههای خویش راهنمایی میکردند آتشی که امروز به نادرستی آتش چهارشنبه سوری نامیده میشود، در پیوند با همین دود و آتش و «سور» برای فروهرها است.
دیگر تفاوت مردم دوره ساسانی با مردم دیگر دورههای ایران نقش دین و مذهب است. این را هم فراموش نکنیم که نخستین زنان فرمانروای مستقل جهان بر مردم دوره ساسانی فرمان راندهاند.
فصل سوم
طبقات اجتماعی
با توجه به اینکه اوستا شکل نهایی خود را در روزگار ساسانیان گرفته است می توان جابه جا نشانههایی هم از زندگی اجتماعی و روزمره مردم را در این کتاب بازیافت. در زامیادیشت، مردم نسبت به پیشهای که دارند به سه گروه تقسیم شدهاند:
آثرونان (پیشوایان دینی) ربَّه اشتران گردونه داران یا رزمیان ارتشتاران و و استریویشان (برزیگران در یسنا ۱۹ از گروه چهارمی به نام هو تخشان پیشه وران و توده مردم نام برده شده است. ظاهراً گروه اخیر در اصل با گروه برزیگران یک طبقه را تشکیل می داده اند. تقسیم جامعه به سه طبقه به پیش از ساسانیان مربوط میشود که در تجدید سازمان اداری و تشکیلات اجتماعی به پیشه وران نیز به صورت طبقه چهارم هویتی نو دادند.
برخی از منابع مانند طبری و ثعالبی این تقسیم بندی را به پای جمشید افسانهای مینویسند و برخی دیگر مانند کتاب تاج و مسعودی به پای اردشیر بابکان با این همه با توجه به نقش خسرو انوشیروان در افکندن نظام نو می توان گمان برد که او دست کم به طبقات از دیرباز موجود، رسمیت بخشیده است. رسمیت تاریخی این تقسیم بندی از هر زمانی که باشد، به این نکته مهم باید اشاره شود که ایران شاید نخستین کشوری بوده باشد که در آن به
اصنف در جایگاه گروهی که اعضای آن کار همگونی را انجام میدهند، توجه شده است.
در روزگار سختگیر ساسانی حتی هر یک از این طبقات چهارگانه را به چند گروه کوچکتر تقسیم میشدند برای نمونه آثرونان گروههایی همچون موبدان هیربدان داوران دستوران و معلمان مغان اندر زبد را تشکیل میدادند. گردونه داران یا رزمیان به دو گروه اسواران و پیادگان تقسیم میشدند که زیر نظر ایران سپاهبا خدمت میکردند.
جالب توجه است که هر یک از این طبقات از دیرباز همواره آتشکدهای ویژه خود داشتهاند. در متنهای پهلوی گزارشهای مربوط به این آتشکدهها غوطه ور در افسانه آمدهاند. این که اهورمزدا در آغاز آفرینش آذر فرنبغ آذر گشنسپ و آذر برزین مهر را برای پاسبانی جهان آفرید و با دست خویش نشاند به خوبی نیاز به تبیین و تثبیت را نشان میدهد جم نیز همه کارها را بیشتر به یاری آذرهای گشنسب فرنبغ و برزین مهر کرده است. بنا بر روایت در زمان پادشاهی تهمورث چون مردم بر پشت گاو سریسوگ سریشوگ) از خونیرس به دیگر کشورها میرفتند، شبی در میان دریا آتش که در آتشدانی بر پشت گاو قرار داشت با فشار باد و موج دریا، به دریا افتاد و به ۵ جای آن سه آتش درخشیدن گرفتند آذرگشنسب آذر فرنبغ و آذر برزین مهر.
آتشکده بزرگ آذرگشنسپ که آتش ارتشتاران و شهریاران است، آتشکده فرنبغ که آتش آثرونان (روحانیان) است و آتشکده برزین مهر که آتش کشاورزان و
پیشه وران است. این سه آتشکده رسمی ایران آتش بهرام خوانده میشوند. اینکه بنیان آنهابه زمان شاهان داستانی و اساطیری باز میگردد حکایت از بسیار کهنسال بودن پرستاری از آتش در ایران باستان دارد.
فصل چهارم
سپاه در دوره ساسانی
از مجموع گزارشهای موجود چنین بر میآید که با روی کار آمدن ساسانیان، خیلی زود سپاه نامنظم اشکانیان جای خود را به ارتشی منظم داده است. اما دگرگونی واقعی مربوط به زمان خسرو انوشیروان است که ارتش ساسانی نظامی کاملاً نو مییابد. از این روی اغلب برای آغاز کار ساسانیان تشخیص ایران سپاهبذ از سپاهبذ و به طور کلی تشخیص و تفکیک مقامهای بالای نظامی از یکدیگر دشوار است. در کارنامه اردشیر بابکان برای نخستین بار به عنوان ایران سپاهبذ بر میخوریم که بلند پایهترین مقام نظامی است. از منابع موجود میتوان چنین دریافت که تا زمان خسرو اول ساسانی ایران سپاهبد وزیر جنگ و فرمانده کل سپاه بوده است. با این همه به سبب تمرکز بیش از حد قدرت در دست شاه گاهی این مقام از قدرت سازمانی خود برخوردار نبود.
همچنین معلوم نیست که ایران سپاهبذ بر مقام ارگبذی که فقط از آن یکی از اعضای خاندان شاهی بود ارشدیت داشته یا ارشدیت با ارگبذ بوده است.
در کارنامه اردشیر بابکان از ارتیشتاران سردار نیز یاد میشود. چون در هر دو جای کارنامه عنوانهای ایران سپاهبذ و ارتیشتاران سردار پس از عنوان موبد موبدان میآید میتوان گمان برد که هر دو عنوان یکی است. طبری کاردار پسر مهرنرسه را که مقام ارتیشتاران سالار داشت بالاتر از سپاهبذ و تقریباً هم ردیف ارگبد میآورد.
انوشیروان ضمن از میان برداشتن مقام ایران سپاهبا چهار سپاهبل را به ریاست
دائمی سپاه ایرانشهر برگمارد و هر کدام را مأمور سرپرستی سپاه یک چهارم کشور کرد.
سپاهبذ شرق نیروهای خراسان سکستان و کرمان را زیر فرمان خود داشت، سپاهبا جنوب نیروهای پارس و خوزستان سپاهبل غرب نیروهای عراق تا مرز روم شرقی و سپاهید شمال نیروهای ماد بزرگ و ارمنستان را.
در گزارش پروکوپیوس به نام سیاوش در مقام ارتشتاران سالار در زمان قباد بر میخوریم این عنوان از این پس دیگر در منابع به چشم نمیخورد و از قراین چنین بر میآید که ارتیشتاران سالار دیگر لقب ایران سپاهبد بوده است و خسرو انوشیروان این منصب و مقام را حذف کرده است.
در زمان انوشیروان با دگرگونیهایی که در سازمان ارتش به عمل آمد، مقرر شد تا نجبا (اسواران فرودست که هسته اصلی سپاه ایران را تشکیل میدادند و میبایستی بدون حقوق خدمت کنند و ساز و برگ جنگی را خود فراهم آورند، اسب و اسلحه و حقوق ثابت دریافت کنند همچنین قرار شد به کسی که کاری برای ارتش انجام نمیداد دیگر حقوقی پرداخت نشود و به هر کس اسلحهای داده شود که متناسب با رسته او است. از سوی دیگر حقوق سربازان از ۱۰۰۰ درهم به ۴۰۰۰ در هم افزایش یافت.
پروکوپیوس مینویسد، کشاورزان فقیری که گروه پیادگان را تشکیل میدهند تنها به این خاطر به جنگ میروند که دیوارها را فروریزند و کشتگان را لخت کنند. با این همه دست کم برای زمان ساسانیان گزارشهایی در دست است که ایرانیان هنگامی که دشمن در حال فرار را مواجه با رودخانهای میدیدند به او فرصت میدادند تا بیدردسر از آب عبور کند به گزارش تئوفیلاکت در جنگ بهرام چوبین چو با سردار رومی رومانوس نیز چنین شد. در رساله آیین آیین نامه جنگ که ظاهراً ابن مقفع آن را از پهلوی به عربی ترجمه کرده و از طریق عیون الاخبار ابن قتیبه به ما رسیده است ۶
میخوانیم وقتی که سپاه نزدیک آب توقف میکند باید اجازه داد تا دشمن سیراب شود چون برخلاف دشمن تشنه دشمن سیراب را به آسانی می توان از پای درآورد.
جالب توجه است که سپاهیان پیش از آغاز جنگ نخست مقداری آب مقدس در نزدیکترین نهر یا رودخانه میریختند سپس با کمان شاخهای مقدس به سوی دشمن پرتاب میکردند و آنگاه جنگ در میگرفت.
سربازان مزدور ساسانیان بیشتر از قبایل هون بودند اما چون روم شرقی نیز برای جنگ با ایران از همین قبایل استفاده میکرد طرفین اغلب به منظور پیشی گرفتن از دشمن ناگزیر از پرداخت بیشتر میشدند. البته این نیروهای مزدور به خاطر قابل خریداری بودنشان از سوی دشمن گاهی باعث آشفتگیهای غیرقابل جبرانی نیز میشدند. در سالهای ۵۲۱ و ۵۲۲ میلادی در زمان قباد ایران و روم بیخبر از همدیگر برای جنگی احتمالی با یکدیگر با زیلیگدس یا زیلگیبیس، امیر هونها که در شمال دربند خزر به سر میبرد قرار همکاری گذاشته بودند و امیر هونها از هر دو طرف پول گرفته بود و به هر دو طرف قول همکاری داده بود!
جنگ در اواخر دوره ساسانی بیشتر برای رسیدن به زر و سیم بود تا کشورگشایی خسروپرویز ولعی بزرگ برای به دست آوردن داشت. در زمان انوشیروان سلاح سواران عبارت بود از برگستوان اسب جوشن بلند و زرهی سینه پوش، ران بند شمشیر، نیزه سپر گرزی که به کمر بسته میشد تبرزین ترکشی با دو کمان به زه کشیده و ۳۰ تیر و بالأخره دو زه تابیده که سوارکار آنرا از پشت کلاه خود خود میآویخت. با این همه سلاح اصلی ایرانیان در زمان ساسانیان نیزه و کمان بود.
پروکوپیوس مینویسد تقریباً همه ایرانیان تیراندازانی ماهراند اما تیرشان نیروی
زیادی ندارد چون زه کمانشان به اندازه کافی کشیده نیست. از گزارش دیگر پروکوپیوس چنین بر میآید که ارتش ساسانیان مجهز به وسایل ساخت سریع پل بر رودخانه بوده است.
اصطلاح اسوار (شوالیه) در روزگار انوشیروان معنای جدیدی یافت، شاه ملازمان رکاب را از میان اسواران و اشراف بر میگزید در زمان خسرو دوم جمعی از اسواران از پسران او حفاظت میکردند در گزارش شترنگ با مادیگان چترنگ نیز به عنوان اسواران سردار بر میخوریم روی هم رفته در زمان ساسانیان نیز سواره نظام زره پوش و سنگین اسلحه دلیر هسته اصلی ارتش را تشکیل میداد به گزارش آمیانوس برق زره و سلاح سپاه زره پوش ایران در مقابله با رومیان چشم آنان را خیره کرد. گویی سواران آهن یکپارچه بودند تمام تن افراد از صفحات آهن پوشیده بود و آهن چنان بر بدن میچسبید که بستهای خشک زره از حرکات بدن تبعیت میکرد و با نقابی که از چهر آویخته میشد هیچ تیری بر بدن کارگر نبود همو مینویسد، ایرانیان فقط عادت به جنگ شجاعانه از دور عادت داشتند و به محض احساس عقب نشینی قوای خودی با شتاب راه بازگشت را پیش میکشیدند و چون در این حال به پشت سر خود تیراندازی میکردند دشمن از تعقیب عاجز میماند پشت سر سواره نظام فیلها قرار میگرفتند. پیاده نظام که پایگان نامیده میشد به فرماندهی پایگان سالار آخرین بخش سپاه را تشکیل میداد. پیادگان موظفینی از روستاییان عادی بودند که بدون دریافت حقوق به جنگ میرفتند.
A ساسانیان فن دژستانی را از رومیان آموخته بودند و از منجنیق و برج متحرک و سرب گداخته و مواد قابل اشتعال استفاده میکردند آمیانوس مینویسد که ایرانیان به به هنگام پیشروی دشمن در جلگه مزارع را میسوزاندند تا آذوقه به دست دشمن نیفتد و همچنین با ایجاد طغیانهای مصنوعی آب مانع پیشرفت دشمن میشدند.
آمیانوس میگوید که ایرانیان اسیران جنگی را میفروختند و یا آنهارا برای آبادانی و کشت و زرع به نقاط کم جمعیت کشور میفرستادند در زمان انوشیروان مردم انطاکیه را به اسیری گرفت و ایشان را به سرزمین سواد کوچ داد و نزدیک تیسفون برایشان شهری ساخت مانند انطاکیه که رومیه رومگان) خوانده میشود.
به گمان ساسانیان نیز سپاهی جاویدان و مرکب از ۱۰ هزار نفر داشتند و فرمانده این سپاه را ورثر غنیکان خدای میخواند.
برای دوره ساسانی تصویر بهتری از ارگ و ارگبد در دست است که به نزدیک شدن به معنی و کاربرد درست واژه ارگ کمک میکند اردشیر بابکان، بنیانگذار دودمان ساسانیان خود ارگبد یک ارگ بود و از همین روی پس از رسیدن او به فرمانروایی عنوان ارگبذ برای خاندان سلطنتی محفوظ ماند.
فنون نظامی ساسانیان به کمک رساله آیین پهلوی که ترجمه عربی آن در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری آمده است اطلاعات گران بهایی از فنون نظامی ساسانیان در در دست است. از آن میان سربازان چپ دست باید در جناح چپ جای بگیرند تا بتوانند رو به روی دشمن به هر سوی تیراندازی بکنند برای قلب دشمن باید محل مرتفعی انتخاب شود فرمانده سپاه باید که مراقب باشد تا سپاه پشت به نور آفتاب و وزش باد داشته باشد دستههای مقدم باید که در راههای هموار حرکت کنند، از جاهای ناشناخته نگذرند و در بلندیها توقف کنند و کمین در جای پوشیده انجام گیرد و در مدخلهایی که خطر شبیخون میرود دام آهنی گسترده شود. فرمانده باید از انتشار خبر حمله جلوگیری کند و اگر رزمندگانش دلیر و با تجربهاند بگذارد تا حمله از سوی دشمن باشد و اگر اکثریت بیتجربه باشند آنگاه بهتر است که پیش از دشمن اقدام به حمله بشود. برای حمله به دشمن نیروی خودی باید یک و نیم برابر نیروی دشمن باشد و تنها وقتی می توان با سپاه کم به مقابله دشمن پرداخت که دشمن به داخل کشور تجاوز کرده باشد. برای کمین نشستن باید سربازان دلیر و محتاط را برگزید که بلند سرفه و عطه نکنند و چارپایانی باید در اختیار داشته باشند که شیهه نکشند کمینگاه باید در نزدیکی آب باشد و از ترساندن پرندگان و جانوران وحشی باید پرهیز کرد. بهترین وقت یورش
شب است و صدای آب و باد بهترین فرصت را برای حمله فراهم میکند چون این صدا مانع رسیدن صدای یورش به دشمن است نخست قسمتی از سپاه به قلب دشمن میتازد تا صدای جنگ از این قسمت بلند شود و بعد باید با ایجاد سر و صدا و پراکندن شایعه که سردار دشمن کشته شده سپاه دشمن را تضعیف کرد و باید برای نیروهای خودی محل پوشیده و مشجر را در اختیار گرفت و زمین پست و مسطح را در اختیار دشمن گذاشت.
به کمک ابن قتیبه که از کتاب آیین درباره فن محاصره دژها و شهرها استفاده کرده است به اطلاعات جالب توجهی از تاکتیکهای نظامی ساسانیان دست مییابیم به هنگام محاصره باید که چند جاسوس در قلعه و یا شهر محاصره شده داشت تا هم بتوان به اسرار درون قلعه پی برد و هم به کمک جاسوسان به تضعیف روحیه دشمن پرداخت. باید تدبیری اندیشید که با ایجاد شایعات در میان مردم مردم با انگشت به نقاط مستحکم و سست قلعه به نقاطی که امکان حمله آلات قلعه کوب میرود، به نقاطی که با منجنیق مورد حمله قرار خواهد گرفت به جاهایی که نقب زده خواهد شد به جاهایی که نردبان نصب خواهند کرد به جاهایی که از دیوار بالا خواهند آمد و بالأخره به جاهایی که به آتش کشیده خواهد شد اشاره کنند و یا ضمن نامهای که بر تیر کمان نصب شده است به مردم هشدار داد آنان که زندهاند خائن هستند، عدهای تطمیع شدهاند تا قلعه را تسلیم کنند.
پرتاب گلولههای نفتی برای گشودن دژها نیز معمول بود. یکی از شگردهای ساسانیان این بود که با غلو در قدرت و موقعیت برتر خود ضمن تحکیم روحیه خویش از نظر روانی دشمن را تضعیف کنند. مثلاً وقتی که مهران پیروز، سردار خسرو انوشیروان به دروازه نصیبین که در دست دشمن بود رسید برای کشتن روحیه بلیسار سردار رومی با تبختر به او پیغام داد که برایش در شهر حمامی آماده سازد چون میخواهد روز بعد شهر را به تصرف خود درآورد و نیاز به حمام دارد.
به نبرد تن به تن خواندن حریف معمولترین کار سپاهی ساسانی برای ایجاد هراس در دل دشمن بود مردانی که از تناوری ویژهای برخوردار بودند قدم پیش
مینهادند و از ردیف جنگجویان دشمن هماورد با جرات میطلبیدند. دلاورترین مردان درست در جایی که نیروی خودی را ناتوان تشخیص میدادند ناگهان جلو صف دشمن سینه سپر میکردند و تقاضای هماورد میکردند.
مرگ فرمانده و سردار سبب شکست و فرار بیدرنگ سپاهیان میشد. زیرا اغلب سپاهیان ناآزموده بودند و کسی را توانایی آن نبود که جای سردار افتاده را از نظر اداری و نظامی پر کند و سرنوشت سپاهیان را به دست بگیرد مگر مواقعی که شخص شاه در میدان جنگ حضور داشت و سرداران و افسران بلند پایه فراوانی او را همراهی میکردند.
آنگاه سرشماری سپاه به سبب غلوی که همواره درباره تعداد سپاهیان شده است شاید هیچگاه به تعداد دقیق سپاهیان هیچ دورهای از تاریخ گذشته پی نبریم اما گزارشهایی در دست است که گواهی از سرشماری شرکت کنندگان در جنگ را میدهند. به گزارش پروکوپیوس برای تعیین تعداد کشتگان و اسیران نیروهای خودی از دیر باز چنین معمول بود که شاه بر تخت مینشست و تعدادی سبد در جلو او مینهادند یک یک افراد سپاهی که آماده جنگ بود از جلو شاه عبور میکردند و هر یک تیری در سبدی میانداخت سپس سبدها را با مهر شاه ممهور میکردند. پس از جنگ با بازگشت سپاه به کشور سبدها را میگشودند و هر سپاهی تیری از سبدی بر میداشت. به این ترتیب از تعداد تیرهای بر جای مانده تعداد کشتهها و یا اسیران تعیین میشد و شاه پی میبرد که سردارش جنگ را به چه بهایی برای او تمام کرده است.
فصل پنجم
دین و باورهای مردم دوره ساسانی
به رغم مکرر بودن نام اهورمزدا در سنگ نبشته های شاهان هخامنشی با قاطعیت نمیتوانیم دین آنهارا زرتشتی بخوانیم زیرا اهورمزدا پیش از زرتشت نیز خدایی از ایرانیان بود اما هنگامی که اردشیر در تنها سنگ نبشته بسیار کوتاه خود، خود را مزدا پرست میخواند تردیدی نمیماند که او یک زرتشتی بوده است.
ساسانیان با گزیدن دین مزدیسنا به منزله دین رسمی کشور و ممنوع کردن دیگر دینها بسیاری از باورها و سنتها را خودجوش و مستقل مردمی را نیز منسوخ کردند.
به گمان این نخستین بار در تاریخ ایران است که دولت با در اختیار گرفتن روحانیت رسماً متولی دین و باورهای مردم میشود. اینک دین که تاکنون با کیفیتهای گوناگون مردم را همراهی کرده بود از حالت انفعالی خود فاصله گرفته و بیدرنگ با همه ظرفیت و توان خود همه رفتارها و هنجارهای انسانی را به تصرف خود درآورد. آیین زیبای زرتشت به زرتشتیگری مبدل شد و باورهای آیین نامهای جای سخنان ساده و
استوار پیامبر را گرفتند. اما همین دین نه تنها در مقایسه با یهودیت و مسیحیت کوس برتری زد، حتی توانست تا پایان دوره ساسانی با هنجاری بسیار خشن و منحصر به فرد با این دینها بستیزد و جلوی رخنه آنهارا به درون کشور بگیرد.
متأسفانه هیچ گونه امکانی برای رسیدن به تاریخ معینی درباره آیین زرتشت و زرتشتیگری وجود ندارد تاریخ دقیق تدوین بخشهای گوناگون اوستای متأخّر و متنهای پهلوی نیز روشن نیست تا بتوان به کمک آنهابه حقایقی دست یافت.
بنابراین از شاهد مکتوب تقریباً بی بهره ایم تنها منبع کاملاً مسجلی که وجود دارد سنگ نبشته کردر در کعبه زرتشت است که البته اطلاعات زیادی به دست نمیدهد.
نوشتههایی مانند چکیده اندرز پوریو تکیشان را که به گمان از پسر آتورپات مهرسپندان وزیر شاپور دوم است نمیتوان با قاطعیت از زمانی دانست که حدس زده میشود. چنین است که مورخ با میل به دین ساسانیان نمیپردازد. شاید بخشی از اوستای به اصطلاح متأخّر به نام وندیداد و متنی پهلوی به نام روایت پهلوی به تنهایی و بدون تفسیر بتوانند با کیفیتی که دارند پرده از روی زرتشتیگری جانشین آیین ناب زرتشت کنار بزنند و بیمیلی مورخ را در پرداختن به دین این دوره از تاریخ ایران توجیه کنند. با این دو نوشته خواننده بیدرنگ متوجه خواهد شد که در این جا پای یک آیین در میان نیست بلکه مسئله مربوط میشود به آیین نامههایی دست و پاگیر که موبدان دولتی برای مقید کردن هرچه بیشتر مردم از خود بافتهاند. البته جابه جا و لابه لا با چاشنی داستانهایی اساطیری برای قدیم جلوه دادن و هویت تاریخی بخشیدن به منطق اثر کار این موبدان به این دلیل کاری زیرکانه بود که امروز هم اگر توجهی به این قبیل از متنها میشود تنها برای ذخیره اساطیری آن هاست مطالب وندیداد و روایت پهلوی نه تنها در قلمرو دین قرار نمیگیرند بلکه میتوان آنهارا با حذف روایتهای اساطیری
در شمار آثار مبتذل و ضدمدنی به شمار آورد.
در این میان شگفت انگیز است که در زمان ساسانیان نیز مانند زمان هخامنشیان اشارهای به نام پیامبر ایران باستان زرتشت نمیشود اما اگر اهورمزدا در دوره هخامنشی به صورت سمبولیک به اصطلاح فروهر هویت مادی مییابد در زمان ساسانیان برای اهور مزدا از پیکری انسانی اما آراسته و پر زیور استفاده میشود. نخستین نمونه از زمان اردشیر اول، بنیان گذار فرمانروایی ساسانی است که تربیتی مذهبی داشت و در حوزه دینی معبد و آتشکده استخر رشد کرده بود اهورمزدا در مجلس دیهیم ستانی اردشیر در فیروز آباد و نقش رجب با تاجی کنگره دار بر سر به صورت تمام قد در مقابل او ایستاده و در حالی که با دست راست دیهیم شاهی را به او میدهد دستهای برسم در دست چپ دارد. همین مجلس به صورت سواره در نقش رستم تکرار شده است. در نقش رجب مجلس دیهیم ستانی سواره دیگری شاپور اول را نشان میدهد که قطعاً تقلیدی است از پدر
اردشیر دوم در مجلس دیهیم ستانی خود در طاق بستان، میترا را نیز در پشت سر دارد. حضور میترا در این جا نشان میدهد با این که زرتشت در گاتها بدون ذکر نام با او سر ستیز داشت اینک نه تنها حضوری معنوی در مهر پشت دارد حضور مادی خود را نیز در مجلسی رسمی بر کرسی مینشاند در طاق بستان اهورمزدا دست چپ را بر کمر زده و دسته برسم در دست راست است. اهورمزدا و اردشیر دوم پاهای خود را روی دشمنی که برزمین افتاده است گذاشتهاند. ظاهراً برداشت از اهورمزدا در این تاریخ دگرگون شده است. با آشنایی اندکی که از زرتشت داریم، این که اهورمزدا پایش را روی سر اسیر یا کشتهای بگذارد با روح آیین زرتشت سازگار نیست. همچنین حضور میترا با هالهای از خورشید بر سر و گل نیلوفر در زیر پا از عظمت اهورمزدا میکاهد. پیداست که دوره افول دینی آغاز شده و آیین بیشتر در خدمت تمایلات شخصی شاه و دولت و قدرت است تا پیرایش روح و روان مردمان در این نگاره میترا در مقام یک ایزد دیگر صفتی از اهورمزدا نیست و از نوع حضور او در مجلس چنین بر میآید که جایگاه او چندان هم کوچکتر از اهورمزدا نیست.
در طاق بستان روند تکریم ایزدان ادامه مییابد در نگاره دیهیم ستانی خسرو پرویز آناهیتا نیز حضور دارد اما حضور او چیزی از شکوه و جلال آفریدگاری بزرگ که
آسمان بلورین ردای قامت اوست نمیکاهد.
امروز یکی دیگر از دلایل دشواری پژوهش دین دوره ساسانی بیشماری مقالهها و کتابهایی است که ظرف ۱۵۰ سال درباره این دین نوشته شدهاند و بسیاری از آنهااگر چه امروز از یاد رفتهاند اما در زمان خود مشکلات زیادی را از سر راه برداشتهاند.
از اواخر روزگار ساسانیان رسالهها و اندرزنامههای بیشماری درباره اعتقادات دینی زرتشتیان و برداشت آنهااز جهان فانی و باقی تدوین شدهاند که یکی از بهترین نمونهها همین چیده یا چکیده اندرز پوریوتکیشان است. در این نوشته کوتاه که اصل آن به پهلوی ساسانی است میخوانیم هر ۱۵ سالهای باید که بداند که
کیست؟
از آن کیست؟
از کجا آمده است و به کجا خواهد شد؟
از کدام پیوند و تخمه (نژاد) است؟
وظیفهاش به گیتی چیست و پاداشش در مینو (آسمان) کدام است؟
از آسمان آمده است یا که از زمین بوده است؟
از آن اهورمزدا است یا اهریمن؟
از آن ایزدان است یا از آن دیوان؟
به نیکان پیوسته است یا به بدان؟
انسان است یا دیو؟
راهش کدام است و دینش کدام؟
سودش در چیست و زیانش در چه؟
دوستش کیست و دشمنش کدام است؟
او را بن یکی است یا دو؟
نیکی از کیست و بدی از که؟
روشنایی از کیست و تاریکی از که؟
بوی خوش بوی ایزدی از کیست و بوی گند از که؟
داد از کیست و بیداد از که؟
بخشایش از کیست و نابخشی از که؟
سپس به دنبال پاسخ برخی از پرسشها میآید و بی آن که تردیدی در کار باشد:
در گیتی نبودهایم و از آسمان آمدهایم.
آفریده شدهایم و از ازل وجود نداشتهایم.
به اهورمزدا تعلق داریم و نه به اهریمن
از آن ایزدانیم نه دیوان
پیوندمان با نیکان است نه با بدان
انسانیم، نه دیو.
آفریده اهورمزداییم، نه اهریمن.
از تخمه کیومرثیم مادرمان سپندار مذ است.
پدرمان اهورمزد و انسان بودن من از مهری و مهربانی است که نخستین پیوند و
تخمه کیومرث بودند.
آنگاه وظایف و تکالیف دینداران شمرده میشود:
پذیرفتن ازلی و ابدی بودن اهورمزدا، دانایی و پاکی او
پیوستگی با اهورمزدا و امشاسپندان و دوری از اهریمن و دیوان
دین استواری و به کاربستن دستورهای دینی
بازشناسی سود از زبان کار نیک از گناه نیکی از بدی روشنایی از تاریکی
بازشناختن پرستش مزدا از دیو
زن گرفتن و پیوند در گیتی روان ساختن
کشت و کار کردن
رفتار به هنجار با رمه
یک سوم شب را به هیربدستان مدرسه دینی) رفتن و خرد
پرهیز کاران فرا گرفتن
یک سوم از شب و روز را کار کردن یک سوم شب و روز خوردن و آرمیدن و
آسودن.
بی گمانی از سود کار نیک و زبان کار بد.
اندیشه نیک گفتار نیک و کردار نیک بیگمان بودن از مرگ پذیری جز سوشیانس و هفت جاویدانان بیگمان بودن از رفتن جان و تباهی بادن و حسابرسی سه شب اول و گذشتن از پل چینوت آمدن سوشیانس برای فراهم آوردن رستاخیز و تن پسین
در هر کار نیک همراهی داشتن و هم داستانی کردن و تکالیفی از این دست برای دینداری هر چه بیشتر و رستگاری و راندن روح پلید از خود. البته رسالههای دیگری نیز جابه جا برای هر فعلی که در طول روز و شب از انسان سر میزند دستورهای فراوانی صادر کردهاند و شایست و ناشایستها را برای زندهها و مردهها برشمردهاند همین دستورهای فراوان هستند که از انسان زرتشتی انسانی به شدت محافظه کار درست کرده است.
ساسانیان با سیاست دینی خود دین را که دورههای هخامنشی و اشکانی هنجاری شخصی بود از انزوا در آوردند و دیری نپایید که دین و اصول و فروع آن به صورت متبلورترین کار و حرکت مردم درآمد یعنی برای هر فعلی که از انسان سر میزند امر و نهیی لازم پدید آمد در نتیجه کار روحانیان و موبدان که خود را مسئول حسن انجام کارها میشناختند بالا گرفت و به برآمدن کردر انجامید.
اما همین رفتار سبب اسباب بلند شدن صداهای دیگری نیز شد. زروانیسم مانویت و مزدکیسم این سه تفکر با این که هیچ کدام کاملاً پشت به آیین زرتشت نکرده بودند، توانستند حتی برخی از فرمانروایان و بلند پایگان و شاهزادگان را به خود متمایل کنند و مزدکسیم در زمان قباد حتی توانست پایههای حکومت را بلرزانند.
با مانی و مزدک به قدر نیاز آشنا شدیم در این جا تنها یادآور میشویم که احتمال ظهور این دو در روزگار هخامنشیان و اشکانیان بسیار ناچیز میبود. زیرا با آزادی نسبی دین جای نیاز چندانی را برای مبارزه یا مقابله با آن باقی نمیگذاشت. بدون تردید نواندیشان فرصت طلب آیین زرتشت را به مرور دگرگون نیز کردهاند. حضور قدیسان فراوان در اوستای متأخّر و ادب پهلوی گواه خوبی است بر این برداشت. در روزگار ساسانیان با حضور قاطع حکومت در عرصه دین و با سرکوب بیملاحظه نواندیشان آوازه اینان تا سوریه و کرانههای شرقی مدیترانه پیچید. البته ساسانیان در چنین موقعیتی
کار دیگری نیز نمیتوانستند بکنند در صورت پیروزی مانی یا مزدک دیگر جایی برای مغان و موبدان باقی نمیماند.
دیگر حرکت مذهبی یا فرقهای حرکت زروانی ها بود به هنگام مطالعه دین ساسانی از زروان و زروانیسم نباید غافل بود به ویژه این که زروانیسم چنان در آیین زرتشت رخنه کرد که توانست به جای این آیین بنشیند تا جایی که ما امروز آن را زرتشتیگری مینامیم.
در حقیقت به طوری که از کتابهای مذهبی و ادب پهلوی بر میآید در دوره طولانی ساسانی نقش غالب در امور مذهبی بیشتر با زروانی ها بود یکی از آسیبهایی که زروانیسم به جامعه ساسانی وارد کرد اعتقاد به جبر در برابر اختیار بود. هنگامی که دانا از مینوی خرد میپرسد که آیا با کوشش میتوان به مال دنیا رسید یانه؟ مینوی خرد پاسخ میدهد که با کوشش به آن نیکیای که مقدر نشده است نمیتوان به دست آورد و در پاسخ این که با خرد و دانایی میتوان ستیزه کرد یانه؟ مینوی خرد پاسخ میدهد که حتی با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم با تقدیر نمیتوان ستیزه کرد. چه هنگامی که تقدیر برایت نیکی یا بدی فرارسد دانا در کار گمراه و نادان کارداد و بددل دلیرتر و دلیرتر بددل و کوشا کاهل و کاهل کوشا شود و چنان است که با آن چیزی که مقدر شده است سبب نیز همراه میآید و هر چیز دیگر را میراند.
کتابهای بندهاش، گزیدههای زادسپرم و مینوی خرد از نمونههای بارز زروانیسم هستند که در عین حال جزء ادب زرتشتی به شمار میآیند. پیداست که در این جا بر آن نیستیم که سنت زروانی پدیدهای ساسانی است. منظور در این جا تأکید بر تبلور زروان در زمان ساسانیان است.
ایزد زروان یا خدای زمان در زمان هخامنشیان نیز ایزدی شناخته شده بود. لوح نوشتههای گلی تخت جمشید نشان میدهند که در سه آبادای برای زروان قربانی
شده است. اما درباره چگونگی پیداری و رشد زروانیسم چیزی نمیدانیم. مهمترین منبع ما درباره این مکتب کتاب تکذیب و رد فرق دینی از نیک، روحانی و نویسنده ارمنی میانه سده پنجم میلادی و معاصر ساسانیان است که در جلد نخست هزارههای گمشده اهم آن را آوردیم این کتاب به رغم شهرتش هنوز برای خواننده ایرانی کتابی تقریباً ناشناس است. در این کتاب میتوان در کنار بحثهای مذهبی گوناگون به اطلاعات گران بهایی درباره آراء دینی زمان از نیک دست یافت. بخش تکذیب و رد کیش پارسی بهترین منبع پژوهش درباره آفرینش هرمزد و اهریمن و پرداختن به زروانیسم است هم در این بخش از کتاب است که افسانه معروف تولد هرمزد و اهریمن به صورت دو برادر همزاد از بطن زروان، خدای زمان آمده است.
در مکتب زروانی ها هرمزد و اهریمن پسران زروان اند که به تعبیر از نیک که بدون تردید تعبیری است متکی بر موقعیت زروانیسم در دوره ساسانی، خدایی دو جنسی است. در گزارش از نیک که پس از لوحهای دیوانی تخت جمشید کهنترین و
بهترین منبع موجود و تعیین کننده درباره زروان است میآید که پیش از آفرینش آسمان و زمین و هر آنچه که هست حقیقتی بود به نام زروان زروان هزار سال نیایش کرد و ریاضت کشید تا فرزندی آورد به نام هرمزد و هرمزد آسمان و زمین را بیافریند و هر آنچه را که میان دو است. پس از اینکه زروان هزار سال نیایش کرد و ریاضت کشید در او این شک پدید آمد که آیا نیایش و ریاضت نتیجهای خواهد بخشید و هرمزد پدید خواهد آمد یا اینکه آن همه رنج بیهوده بوده است. زروان همچنان که در این اندیشه بود هرمزد و اهریمن را باردار بود. هرمزد حاصل نیایش و ریاضت بود و اهریمن حاصل شکی که او را فرا گرفته بود زروان هستی هر دو را حس کرد و با خود گفت
دو فرزند در درون دارم هر کدام که زودتر از آن دیگری برون آید او را پادشاهی خواهم بخشید.
هرمزد اندیشه پدر را دریافت و به اهریمن گفت
پدر ما زروان هم اکنون اندیشید هر یک از ما که زودتر نزد او برویم به او پادشاهی خواهد داد».
اهریمن در دم شکم پدر را شکافت و در حضور ایستاد، زروان او را نشناخت که
کیست پرسید
کیستی؟»
و اهریمن پاسخ داد:
فرزند تو هستم.
زروان گفت:
فرزند من خوشبو و نورانی است و تو تاریک و بد بو هستی
در این هنگام هرمزد زاده شد. هرمزد نورانی و خوشبو برابر زروان ایستاد. زروان بیدرنگ دریافت که او پسرش هرمزد است که برای پدیداریش نیایش کرده است. پس
دسته برسم را که به هنگام نیایش به دست میگرفت به هرمزد داد و گفت:
تاکنون من برای آمدن تو نیایش میکردم از این پس تو باید برای من نیایش
کنی».
همین که زروان دسته برسم را به هرمزد داد و او را درود گفت اهریمن به زروان نزدیک شد و گله کرد و گفت:
مگر پیمان نداشتی که هر کدام از فرزندانت زودتر نزد تو بیاید او را پادشاهی
خواهی داد؟
زروان برای پرهیز از پیمان شکنی به اهریمن گفت:
ای بدخیم و دروغزن بگذار پادشاهی ۹ هزار سال از آن تو باشد. هرمز را نیز
بر تو به شاهی میگمارم.
پس از ۹ هزار سال هرمزد به پادشاهی میرسد و به دلخواه خود عمل میکند. آنگاه هرمزد و اهریمن آغاز به آفرینش کردند هر آنچه که هرمزد میآفرید نیکو بود و
راست و آنچه اهریمن میکرد بدی بود و کژی
علاوه بر گزارش بیمانند از نیک درباره پیدایش زروانیسم کتابهای بندهاش گزیدههای زادسپرم و مینوی خرد در برگیرنده دکترین این مکتب و زرتشتیگری ساسانی
هستند. به این ترتیب بهترین منابع زروانیسم از دوره ساسانی است. اما به این سبب نباید زروان را ایزدی ساسانی بدانیم بلکه چون بهترین اسناد مکتوب ساسانی در پیوند با سنت زروانی است میتوان این سنت را مهمترین سنت این دوره دانست. تألیف
نهایی این سه کتاب در نخستین سدههای اسلامی هم نشان از جایگاه سنت زروان دارد. جالب توجه است که شهدای مسیحی دوره ساسانی اغلب در محاکمه خود هنگامی که میخواهند به ضعف دین ایرانی اشاره کنند به کودکانه بودن داستان تولد اهورمزدا و اهریمن اشاره میکنند این روند همچنین تألیف رساله ردیه از سوی از نیک و بحثی که او برای رد سنت زروانی به راه میاندازد نشان میدهند که مقوله زروان موضوع روز است. رخنه واژهها یا اصطلاحهای ایرانی ازل و ابد بیکرانگی ازلی و ابدی در یزدان شناسی زروانی که در هر حال در پیوند با زمان هستند، در آغاز اسلام به زبان عربی نیز حامل پیامی تعیین کننده است.
چنین پیداست که در زمان ساسانیان به ایزدکده ایرانی توجه ویژهای شده است.
امروز همه شناخت ما از این ایزدکده میراث ساسانی است که به ویژه با اوستای متأخّر به ما رسیده است که باید ویرایش دوره ساسانی باشد.
آناهیتا در زمان ساسانیان
بیشترین شناختی که از آناهیتا داریم از دوره ساسانی است. در این دوره آیین آناهیتایی اندام میگیرد و اعتباری رسمی مییابد. ساسانیان که کار خود را از معبد آناهیتای استخر که تولیت آن را به عهده داشتند آغاز کردند هم به صورت نوشته و هم با پیکر کنده تصویری بهتر و روشنتر از آناهیتا بر جای گذاشتهاند. اینک در آبان پشت میبینیم که آناهیتا دختر جوان بسیار برومندی است راست بالا و توانا، با بازوان سپیدی به ستبری شانه اسبها جامه گران بهای پر چین زرینی به تن دارد و گوشواره چهارگوش و زرین بر گوش و طوق زیبایی بر گردن و تاج هشت گوش زرینی بر تارک فزاینده گله و رمه است نطفه مردان را پاک میکند و به زنان باردار شیر ارزانی میکند. هزار دریاچه دارد و هزار رود و هر کدام از این رودها سراسر هفت کشور روی زمین را سیراب میکند.
اگر این گزارش طبری درست باشد ساسانیان از خانواده یک هیربد بودهاند.
اردشیر خود نیز مردی مذهبی بوده است. او پیش از چیره شدن به اردوان پنجم نذر کرده بود که در صورت پیروزی سر اردوان را از معبد اردشیر خوره خواهد آویخت.
حتی در زمان شاپور دوم نیز رسم بر این بود که سر بریده دشمن به آناهیتا تقدیم بشود. شاپور دوم با سرهای شهدای مسیحی چنین کرد نخستین سندهای مکتوب ساسانیان درباره آناهیتا از شاپور و از کردر است در سنگ نبشته شاپور به یکی از همسران شاه دختر و همسر شاه با نام آتور آناهیت و به معبدی به همین نام که به افتخار او بنا شده است اشاره میشود. پیداست که خود شاپور همسرش را آتور آناهیت خوانده بوده است.
کردر در سنگ نبشته خود در کعبه زرتشت به خود میبالد که بهرام دوم تولیت آتشکده آناهید اردشیر و آناهید بانوی استخر را به او سپرده است. شگفت انگیز است که در این سنگ نبشته بزرگ که عمدتاً به امور مذهبی پرداخته است، مانند سنگ نبشته های هخامنشیان از زرتشت نامی برده نمیشود این نیز جالب توجه است که کسی به نام زرتشت سوگند یاد نمیکند برای نمونه شاپور دوم به خورشید، آب و آتش سوگند یاد میکند شاپور سوم به آتش و آب و فر نیاکانش و یزدگرد دوم به خورشید.
بخشی از اوستای متأخر به نام وندیداد آکنده است از قوائد و دستورهای دست و پاگیر دینی پیداست که در دوره ساسانی مغان و روحانیان با وضع آیین نامهها و قانونهای گوناگون خواستهاند تا مردم خوش باور پیرامون خود را از هر نظر در چنگال خود داشته باشند. مزدا پرست نباید با اندیشه و زبان اعتقاد خود را به اهورمزدا نشان دهد بلکه باید دین داری خود را با کردار خود ثابت کند آشوداد (اهلودات)، خیرات
پرهیزگاران زرتشتی به قدر توانایی در روزهای گهنبار همچنین خیرات به روحانیان بهترین شیوه کمک به دینداران بود در روزهای نیکوکاری گهنبارها درهای خانههای توانایان زرتشتی به یاد روان نیاکانشان به روی میزبانان باز بود اشوداد در بامداد چهارم روز درگذشت نیز انجام میگیرد.
شگفت انگیز است که روزه گرفتن کاری ناپسند بود چون روزه از قدرت مقاومت بدن در رویارویی با ارواح پلید میکاهد باید از جانوران مفیدی که صیانت از آنهابا امشاسپند بهمن است نیز پاسداری میشد مانند جانوران خانگی و نمونههای گوناگونی از جانوران وحشی و پرندگان اما کشتن و یا شکار آنها آزاد بود. چون انسان برای زنده ماندن ناگزیر از تن دادن به عادت بد خوردن گوشت بود. طبق معمول برای رهایی از مکافات مفری وجود داشت پرهیز از خوردن گوشت کله جانور کشته یا شکار شده و اهداء آن به ایزد هوم به این ترتیب هوم میتواند با جذب بخش فناناپذیر جانوری مفید از فنای آن جلوگیری کند. در عوض ایران باستان به همه جانوران موذی و به ظاهر زیان آور (خرفستره) اعلام جنگ داده بود کشتن این جانوران یک وظیفه دینی است. البته کشتن خزندگان و حشرات پیش از ساسانیان در عصر گاتها و در زمان هخامنشیان نیز معمول بود.
ظاهراً زرتشیگری ساسانیان و رنگ آمیزی آیینها جانور کشی را نیز پررنگتر کرده است. در بندهاش داریم که پس از پیروزی تشتر بر اپوش، ده شبانه روز باران میآید و همه خرفستران را میکشد و زهر آنهارا روانه دریاها میکند و از یر است که آب دریاها شور است در زمان ساسانیان به فرمان شاه باید تعداد مارها، مارمولکها قورباغهها مورچهها و حشرات موذی دیگر که کشته میشدند رسماً به ثبت میرسیدند. مدتها طول کشید تا سرانجام متقاعد شدند که بعضی از حشرات، مانند کرم ابریشم و زنبور از این قاعده مستثنی باشند.
درباره هیزمی که آتش مقدس به کمک آن زنده نگه داشته میشود نیز دستورهای دست و پاگیر فراوانی وجود داشت هیزم باید کاملاً خشک میبود و سه بار دقت میشد
که کاملاً نیالوده باشد و چیز کثیفی به آن نچسبیده باشد انداختن هر نوع جسدی بر آتش گناهی بزرگ بود.
در وندیداد درباره طهارت و پاک و ناپاک صدها دستور دست و پاگیر و اغراق آمیز و گاهی تهوع آور میآید که حتی اشاره به آنهاملال آور است. وندیداد بهترین نمونه سوء استفاده از دین برای در چنگال داشتن مردم است.
چنین به نظر میرسد که ایزدکده زرتشتیگری دوره ساسانی با ایزدان متنوع در برگیرنده همه ایزدان ایران باستان است. دیوکده ساسانیان نیز تقریباً هیچ یک از دیوان ایران باستان را به کنار ننهاده است بنابراین همواره با رویارویی مزدیسنان با دیویستان سروکار داریم دیویسنان کسانی هستند که به جای اهورمزدا دیوها را میپرستند. در حقیقت دیویستان با دیوان دیو کده خود دشمنان خیالی ایرانیان هستند. این دشمنان ایزدان دروغین هر کدام تبلور پلشتی و خباثتی خاص هستند و همواره آماده رویارویی با مزدیسنان
در دوره ساسانی دشمنان دیگری نیز تراشیده شدهاند که کمی بدتر از دیوان و دیو پرستان هستند. اینان زندیقها (زندیکها هستند که به ظاهر دین آوردهاند و در درون و دل خود با دین در ستیزند. زندیق را گوی و گریان نامیدهاند. یاتوها (جادوها) و پئیریکه ها پئیری ها (پریان را نیز در شمار دیویسنان آورد. پریان زنان بیگانه زیباروی ملیح و رعنایی هستند که مهارتشان در فریب کاری و گمراه کردن دینداران است. پاتوها مردانی هستند که به پریان تعلق دارند اشمئوغ ها که جباران را در پیرامون خود دارند گروه دیگری هستند از مزدیسنان زندیقها، کلاهبردارها و نیرنگ بازان، راهزنان و گرگان نیز روی هم رفته اشمئوغ نامیده میشوند.
صرف نظر از اغراق نویسندگان کلاسیک و معاصر غربی از گزارشهای موجود درباره قلع و قمع یهودیان و شهدای مسیحی چنین پیداست که خویشتن داری در رویارویی با پیروان دیگر دینها را نمیتوان از خصلتهای خوب شاهان ساسانی به شمار آورد نباید تعقیب یهودیان و مسیحیان را ناشی از تعصب دینی شاهان ساسانی
دانست. بلکه چون شاهان ریاست عالیه امور دینی را در دست داشتند و نمیتوانستند شاهد قدرت گرفتن دگراندیشان باشند نیز میتواند جایگاهی داشته باشد و گمان نمیرود که سختگیریها همیشه از سر تعصب دینی بوده باشند.
یهودیان قلمرو ایران با روی کارآمدن ساسانیان ماتم گرفتند. زیرا کشتن جانوران حمام و دفن مردگان برای یهودیان ممنوع شد. سرانجام ظاهراً یهودیان توانستند با پرداخت مبالغی به دربار ساسانی آزادیهای از دست رفته خود را دوباره به دست آورند. در زمان شاپور دوم با این که یهودیان از جنگ ایران و روم در بابل آسیب زیادی دیدند ایفرا همسر یهودی شاپور دوم مادر هرمز دوم اسباب چشم پوشی هایی چند درباره آنان را فراهم آورد. حتی شاپور این سؤال را مطرح کرد که چگونه میتوان دفن مردگان را قانونی کرد.
از اردشیر دوم تا یزدگرد اول یهودیان آرامش کامل داشتند و کسی مزاحمتی برای آنان فراهم نمیکرد و یزدگرد اول همان رفتاری را با یهودیان داشت که با مسیحیان و یهودیان سرشناس که به دربار او رفت و آمد میکردند پیدایش خط ارمنی حاصل همین دوره آرامش بود که به ارمنیها هویتی تعیین کننده بخشید. اکنون با ترجمه کتاب مقدس از یونانی به ارمنی مسیحیت ارمنستان جان تازهای گرفت. از بهرام پنجم نیز به سبب خوش رفتاری با یهودیان به نیکی یاد میشود. در عوض در زمان یزدگرد دوم که بسیار متعصب بود تعقیب یهودیان در سراسر کشور به شدت رواج پیدا کرد. در زمان پیروز وضع وخیمتر شد و تمام مدرسهها و تأسیسات دینی یهودیان در بابل بسته شدند و کودکان یهودی را از دامن مادرانشان کندند و به خدمت مغان گماردند. جالب است ه که حمزه اصفهانی هم که درباره هر یک از شاهان ساسانی به دو سه خط مطلب بسنده کرده است درباره فیروز پسر یزدگرد مینویسد:
به فرمان او نیمی از یهودیان اصفهان را کشتند و فرزندان آنان را در آتشکده سروش آذران واقع در قریه حروان ظاهراً جروان) به بردگی گرفتند که در همین قریه پوست پشت دو تن از هیربدان را کنده و آن دو
را به یکدیگر پیوستند و در صنعت دباغی به کار بردند.
مورخان غربی همواره ایرانیان را به تعقیب و آزار مسیحیان متهم کردهاند. حقیقت این است که شاهان ساسانی احساسات دوستانهای به مسیحیان نداشتند اما درباره این تعقیب و آزار کمی اغراق شده است تعقیب مورد ادعا از زمان شاپور دوم شدت بیشتری پیدا کرده است و مسیحیان از سال ۳۳۰ تا ۳۷۰ میلادی کم و زیاد سالهای راحتی نداشتهاند و در این مدت شمار قابل توجهی از آنان به شهادت رسیدهاند. در عوض در زمان اردشیر دوم و شاپور سوم کلیسای مسیحی به آرامشی بزرگ رسید تا دوباره در زمان بهرام چهارم تعقیب مسیحیان دوباره از سر گرفته شود. معروف است که یزدگرد اول نخست نسبت به مسیحیان کم مهر نبوده است اما بعد در دوره پایانی حکومت به خاطر رفتار ناشایست مسیحیان با آتشکدهها دست به تعقیب آنان زده است.
هیربدان استخر فقط به طور شفاهی حافظ سفارشهای زرتشت بودند و به مرور ایزدان آریایی زیادی از اساطیر ایران را به آیین زرتشت راه داده بودند. نرسی در سنگ نبشته خود در پایکولی خودش را ستایشگر آناهیتا مینامد. دیگر سند مهم از این شاه مراسم دیهیم ستانی او از آناهیتا نگاره او در نقش رستم است. سپس برای زمانی طولانی چیزی درباره آناهیتا نمیشنویم گویی آناهیتا رو به افول است. تنها در اواخر فرمانروایی ساسانیان یک بار دیگر با سنگ نگاره مراسم دیهیم ستانی خسروپرویز در طاق بستان با چهره آناهیتا روبه رو میشویم.
در روزهای پر تلاطم واپسین سالهای فرمانروایی ساسانیان، گزیدن یزدگرد سوم به سلطنت از سوی هیربدان در جلسهای در معبد آناهیتای استخر آخرین رویکرد به آناهیتا است به این ترتیب شاهنشاهی ساسانیان – مانند اشکانیان ـ که در معبد آناهیتا بنیان گرفته بود در معبد آناهیتا آخرین فرمانروای خود را بر میگزیند.
در معبدهای روزگار ساسانی تالار مرکزی آتشکده به شکل مربع است و هر طرف یک در ورودی دارد بهترین نمونهای که از این سبک میشناسیم، پرستشگاه آناهیتا در بیشاپور در کنار کاخ سلطنتی است. علاوه بر معبدهای شناخته شده، در سراسر ایران و قلمرو فرهنگی ایرانی به نوعی بنای تاریخی بر میخوریم که می توان
آنهارا معبد آناهیتا نامید. این بناها اغلب به قلعه دختر یا آناهیتا شهرت دارند. روی هم رفته باید با نقشی که دین برای ساسانیان داشته است در این دوره آتشکدههای فراوانی ساخته شده بوده باشند طبری درباره خسروپرویز به اغراق مینوید بفرمود تا آتشکدهها بسازند و ۱۲ هزار هیربد به خدمت آنهاگماشت.
در ایزدکده دوره ساسانی ایزد بهرام جایگاه ویژهای دارد. آتشکده به طور عام آتش بهرام خوانده میشد که خود حکایت از نقش ایزد بهرام در زمان ساسانیان میکند. علاوه بر بهرام چوبین وجود پنج شاه با نام بهرام هم نشان دیگری است از اهمیت و محبوبیت این ایزد هنوز هم بهرام در میان زرتشتیان ایران نامی برگزیده است.
فصل ششم
آرایش پوشش و بافندگی در دوره ساسانی
در دوره ساسانی نیز فقط به کمک آثار منقوش هنری میتوان به شیوه آرایش و پوشش ایرانیان دست یافت که مربوط به بلند پایگان میشود به این ترتیب درباره آرایش و پوشش مردم عامی چیزی نخواهیم دانست.
در نگاره پیروزی اردشیر اول بر اردوان پنجم در ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی) در فیروز آباد آرایش و پوشش تنها وسیله بازشناخت کسانی است که در نگاره آمدهاند. از این روی برای تمام دوره ساسانی عناصر تصویری سکهها و سنگ نگارهها نقش تعیین کنندهای دارند یعنی تنها با جزئیات لباس و کلاه و آرایش مو مثلاً با عنصر گوی در بالای تاج شاهان میتوان به هویت شاهان پی برد.
در فیروزآباد نیمی از موی سر اردشیر به صورت یک توده در بالای سر او جمع شده و نیمی دیگر از زیر دیهیم فر شاهی) او که نواری پهن و مواج دارد، پشت گردن و بر روی شانهها مواج است. هر دو بخش گیسوی اردشیر مانند ریش او که حلقهای در میان دارد مجعد است. همین توده مو در بالای سر است که در تصاویر دیگر به کمک پارچهای که روی آن قرار میگیرد به شکل گوی در میآید و عنصری از تاج شاهی را تشکیل میدهد. اندازه این گوی در تاج شاهان مختلف تغییر میکند و شناسه شاهان میشود.
در میان زیور شاهان اغلب به مروارید بر میخوریم در نگاره فیروزآباد گردنبند اردشیر ظاهراً از مروارید است. پس از اردشیر گردنبند مروارید هم عنصر ثابتی است
در آرایش شاهانه از نقش آستینها و دامن پیداست که او در زیر بالاپوشی تا به کمر و بدون آستین زره بر تن دارد دو حمایل ظاهراً چرمی که از روی شانهها به زیر بغلها به دید میآیند در روی سینه یکدیگر را با بستی گوهرنشان به شکل چلیپا قطع کردهاند. دیهیم فر شاهی دیگر عنصر ثابت لباس شاهان ساسانی است. با موزائیکی رنگی در فرش موزائیک کف ایوان کاخ بیشاپور از سده سوم میلادی که زنی را در حال بافتن یک دیهیم نشان میدهد میتوان به برداشتی خوب از یک دیهیم رسید. این دیهیم که عنصری پایدار در فرهنگ ساسانی است ریشه در اعماق تاریخ ایران دارد. فر یا دیهیم شاهی حلقه سادهای بود که در پیرامون سر بر روی پیشانی مینشست و در پشت سر دو نوار چین دار یا راه راه داشت.
از گزارش آمیانوس چنین برداشت میشود که شاه در میدان نبرد دیهیم خود را بر میداشت و به جای آن نواری دیهیم مانند از طلا میبست که بر آن نقش قوچی گوهر نشان نشانده شده بود کلاه یا تاج اردشیر اول در سکههای نخستین او با گل میخ کاری مروارید و سنگهای گران بها تزیین شده است که تقلیدی است از کلاه مهرداد دوم اشکانی در سکههای اردشیر موها در قسمت بالای سر به شکل طره با نواری که دو سر آن پیدا است بسته شدهاند و روی طره با بافتهای مروارید دوزی شده پوشانده شدهاند.
جالب توجه است که در نمونهای متأخر موی سر و ریش اردشیر به سبک هخامنشیان به کمک نقطه چین به صورت مجعد نشان داده شده است. پیدا نیست که این تقلید چقدر آگاهانه است. از زمان شاپور اول با تقلید از تاج هخامنشی، تاج همه شاهان این دودمان کنگره دار است. در زمان اردشیر فقط تاج اهورمزدا کنگره دار بود. در نگاره دیهیم ستانی اردشیر اول از اهورمزدا در نقش رجب شاه با دست راست در حال گرفتن دیهیم است و انگشت سبابهاش را به نشانه احترام و اطاعت به طرف جلو دراز کرده است. اهورمزدا تاجی زرین و کنگره دار بر سر دارد و ریش او بلند است که قسمت پایین آن به شیوه هخامنشیان حالتی افقی دارد اردشیر ریشی دراز و مربع شکل و گیسویی کوتاه دارد.
تاج شاهان ساسانی که هر کدام از آنهابرای تأکید بر پیوند شاه با ایزدان ویژگی تعیین کننده خود را دارد نمادی است برای بازشناسی آنان از یکدیگر مثلاً کنگره پیرامون تاج در پیوند با پرتو میترا برگ نخل و یا بالهای گشوده و سر عقابی که مروارید یا دانه اناری را بر منقار دارد نمادی است از ورثرغنه (بهرام)، ایزد جنگ اما در همه این تاجها عنصر دایره یا کره نمادی اصلی است که به گمان اشارهای است بر جهانی بودن ایرانی و انیرانی و فرمانروایی بر آنان از این که آنان زمین را کروی می دانسته اند یا نه چیزی نمیدانیم اما مسلم است که آنان در مدور بودن زمین و یا دست کم آسمان و فلک تردیدی نداشتند.
گلوله یا کره بالای تاج شاپور مرتفع و بزرگ است با سطح اتکائی بزرگ در نقش نگینی که امروز در موزه کتابخانه پاریس نگهداری میشود و بر آن پیروزی شاپور اول بر والرین امپراتور روم نقش بسته گوی کلاه شاپور به قطر کاسه تاج است و دو گوی مشابه دیگر که کمی کوچکتر از گوی تاج قرار دارند روی شانهها بر نوار چرمی سینه بند استوارند. اما از زمان بهرام پنجم و یزدگرد دوم عنصر دایره یا کره خیلی کوچک میشود و هلال ماه نیز در پیوند با ایزد ماه به تاج افزوده میشود و در تاج یزدگرد سوم هلال ماه ستارهای را نیز در میان دارد.
نمیدانیم با چه انگیزهای از خسرو پرویز به بعد عنصر کره روی کلاه آن قدر کوچک میشود که ستاره نشسته بر آن آن را میپوشاند. بنا بر نوشتههای مورخان اسلامی این تاجها دارای رنگهای زندهای بودهاند. معمولاً تاج شاهی به سبب وزن زیاد ناشی از تزیینات بر سر نهاده نمیشد و آن را از بالای تخت شاهی میآویختند. به گزارش طبری وقتی نعمان شاهزادهای از حیره به حضور خسرو انوشیروان رسید متوجه شد که تاج پر سنگ و گوهر انوشیروان از سقف بالای تخت با زنجیری از طلا آویخته است. هنگامی که انوشیروان تخت را ترک میکرد تاج به حالت آویخته بر جای
میماند. وزن این تاج را ۹۱٫۵ کیلو تخمین زدهاند. گزارش ثعالبی از اغراق فراتر رفته است در تاج خسرو ۶۰ من طلا به کار رفته
بود و هر یک از مرواریدهای آن به اندازه تخم گنجشک بود و زنجیری که این تاج را از آن آویخته بودند ۶۰ تا ۷۰ ذراع طول بود. این شیوه از زمان انوشیروان معمول شد و تا پایان حکومت ساسانیان بر جای ماند گلوله بالای تاج علاوه بر نقش یاد شده دست کم تا زمان بهرام پنجم در حقیقت پوششی بوده است برای موی سر موی سر به شکل گلولهای بر روی فرق و بعد با پارچهای نازک لابد از ابریشم که به راحتی چین پذیر بود پوشیده میشد و موهای دو طرف سر پشت گوشها و بر روی گردن شانه میشد. عنصر اصلی تاج دیهیم مروارید دوزی شدهای است که بر روی سر و دور پیشانی قرار میگرفت.
در غار شاپور مجسمه ۷ متری و ایستاده شاپور اول به سبب در امان ماندن از باد و بوران بهترین نمونه تاج و آرایش صورت را در اختیار میگذارد. در طرح و تراش چهره این مجسمه کوشش شده است تا شکوهی فوق انسانی همراه آرامشی مطلوب و انسانی و در عین حال سرد به بیننده القاء شود و حس اطاعت را در او برانگیزاند. پژوهنده در این جا بهترین نمونه تاج کنگره دار و گوی بالای آن را در اختیار دارد. نوارهای پهن و در از تاج مانند یک آبشار بر پشت مجسمه تنومند ریخته است. سبیل شاه به صورت افقی تابیده شده و دنباله ریش او بلافاصله از چانه به طور عمودی و باریکتر از یک انگشت تا روی گردنبند بافته و بسته شده و یا با حلقهای جمع شده است.
شاپور لباس تنگی بر تن دارد که برگردان پهن لبه راست یقه آن از روی شانه و سینه راست تا به کمر و پهلوی چپ بر روی لبه متقارن سمت چپ قرار گرفته و یقه باز و سینه نمایی را به صورت هفت درست کرده است. این لباس کاملاً شبیه لباس مرد بلند پایه اشکانی است که مجسمه او از معبد شمی به دست آمده و در موزه ملی ایران نگهداری میشود با این تفاوت که برخلاف نمونه اشکانی که چینهای لباس از دوختی متوازن و قابل تصور برخوردارند در نمونه ساسانی چینهای لباس که به شکل شعلههای پراکنده آتش تمام سطح لباس را پوشاندهاند مانند لباسی خیس بر تنی خیس وجودی غیرواقعی و دور از ذهن دارند کمربند شاپور زناری است با گره و نوارهای معمول ساسانی که کمربند دومی برای سلاح شاه به صورت مایل در روی آن قرار
گرفته است. شلوار شاپور هم مانند شلوار هخامنشیان و شلوار مجسمه اشکانی یاد شده پرچین است.
در نگاره دیهیم ستانی نرسی از آناهیتا به بهترین نمونههای لباس در دوره ساسانی بر میخوریم در اینجا لباس آناهیتا در مقام ایزد، آب دارای چینهای مواج است و دامن لباس چون مادهای جوشان بر زمین ریخته است تاج نرسی نیز که علاوه بر گلوله همیشگی که در این جا بسیار بزرگ است تقریباً به شکل استوانهای است که قائده بالای آن بزرگتر است و پیرامون آن در میان دو لبه نوارمانند بالا و پایین ردیفی از زبانک هایی مقعر دارد.
در مجلس دیهیم ستانی اردشیر دوم از اورمزد و در حضور میترا در طاق بستان به نمونههای خوبی از لباس دوره ساسانی و برداشت زمان از پوشش ایزدان بر میخوریم.
لابد که در طرح لباس ایزدان بر لباسهای فاخر موجود تکیه شده است. اورمزد و میترا هر دو نیم تنه ای تا روی زانو و شلوار گشاد چین دار بر تن دارند و یقهای شنل مانند و خوش کار که با بستی پرکار به روی سینه نیمتنه چفت شده پیداست که در پشت سر روی شانهها مواج است از چفت کمربندها در جلو دستمالی به شکل پروانه آویزان است و کفشها مجهز به مهمیزاند که نواری به آن بسته شده است. زیور اورمزد و میترا در این جا گردن بند دست بند و گوشواره است پشت تاج کنگره دار اورمزد و دیهیم میترا نوارهای پهن و بزرگی مواج اند.
در طاق بزرگتر بستان با نگاره دیهیم ستانی خسرو پرویز از اورمزد و آناهیتا به منبعی مهم از تاریخ آرایش و پوشش در زمان ساسانیان دست مییابیم خسرو پرویز نیم تنه ای پوشیده است که از زانو میگذرد سنگهای گران بهایی که در درون حلقههایی مکرر جای گرفتهاند و از هر حلقه مرواریدی چون قطره اشک آویزان است نقش این لباس را تشکیل میدهد بر لبههای این نیمتنه دو ردیف مروارید دوخته شده است. بر شلوار گشاد نیز از همان سنگهای قیمتی نیمتنه دوخته شده است. در این نگاره حتی با سخت گیری زیادی از به تصویر کشیدن گوشهای مواج از شنل کوتاهی که شاه بر دوش افکنده است در زیر شانه، راست، صرف نظر نشده است.
خسرو پرویز افزون بر سنگهای گران بهایی که بر لباس گلدوزی شده خود دارد، زیورآلات معتنابهی نیز به شکل چندین ردیف گردن بند مروارید و آویزهای دیگر با خود حمل میکند کمربند و بند و بست شمشیر و غلاف آن نیز گوهر نشان است.
نیمتنه یا بالاپوش اورمزد نیز مروارید نشان است با تراکمی کمتر هر بار سه مروارید به لباس دوخته شده و برای چینهای معمول جای بیشتری مانده است. بر کمر این لباس زناری طناب مانند و مرصع بسته شده است چون اورمزد چکمه بر پا دارد، شلوار او کوتاهتر از شلوار شاه است چکمه دارای مهمیز است که دستمالی بر آن بسته شده است. اورمزد شنل گشادی بر روی نیمتنه پوشیده است که لبههای آن در دو ردیف مروارید دوزی شده است و در میان هر ۲۴ مروارید یک بست چهارگوش قرار دارد. دو بر این شنل که گویی باد بر آن افتاده و از دامن جدا شده با یک جفت گوهرنشان در روی سینه بسته شده است.
در نقش پارچه لباس شاه و ایزدان و دیگر کسانی که در طاق بستان آمدهاند تنوع زیادی به چشم میخورد گاهی به نظر میرسد که نقش پارچه را لکههای ابر تشکیل دادهاند که اصطلاحاً آن را ابر نیکبختی میخوانند و برگرفته از چین است. گل چهارپر به گونههای مختلف در جایی به صورت شطرنجی و در جایی دیگر به شکل گوهرنشان از عناصر تشکیل دهنده نقش جامهها است. نقش برخی از جامهها تصویر جانوران مختلفی چون میش کوهی خرس مرغابی و حواصیل است. نقشها گاهی مرکب اند. مثلاً مرغابیهایی محاط در برگ به شکل لوزی که در فضای میان آنهاجا به جا ستاره گل یا تاج مروارید به کار رفته است.
نقش جامه زنانی که در شکار گراز طاق بستان مشغول پارو زدن قایق اند دایرههایی است با سر گراز در میان به کمک بقایای پارچههای ابریشمی که به صورت لفاف آثار مقدس مسیحی به کلیساها و صومعههای مسیحی راه یافتهاند و امروز در موزههای اروپا نگهداری میشوند همچنین به کمک نگارهها مانند نگارههای طاق بستان میتوان به برداشتی از رنگهای درخشان و طرحهای پارچههای لباسهای دوره ساسانی دست یافت.
در نگاره دیهیم ستانی اردشیر اول در نقش رستم ملازم مگس پران شاه که پشت
سر او ایستاده است کلاه نمدی خود مانند بزرگی بر سر نهاده و گیسوی بلند و مجعد او از زیر کلاه روی شانهاش ریخته است روی کلاه چیزی شبیه به یک غنچه نقش بسته است. این مرد که ظاهراً خواجه است ریش ندارد.
سنگ نگارهای در نقش رستم در کنار نگاره اردشیر اول اما کوچکتر از آن بهرام دوم را در میان خانواده نشان میدهد بر سکههای بهرام شاه و ملکه شاپور دختک به صورت نیمرخ در حالی که ظاهراً ولی عهد را در مقابل دارند نقش بستهاند.
پس از ملکه دو تن از شاهزادگان قرار دارند یکی که به گمان بهرام سوم آینده است با کلاهی از سر قوچ و دیگری با کلاهی از سر یوزپلنگ هر دو شاهزاده به سبب جوان بودن بدون ریش اند نفر بعدی پس از شاهزادگان پرنفوذترین قدرت روحانی در زمان ۷ شاه ساسانی یعنی گردر قرار دارد کردر در نگارههای گوناگونی که بر جای مانده شاخص است کلاه نمدی بزرگ خود مانندی که لبه آن در پشت سر تا روی گردن پایین آمده و بر روی آن همواره یک قیچی به نشانه قدرت و نفوذ و برندگی کلام در مقام مسئول امور قضایی کشور نقش بسته است شگفت انگیز است که کردر در همه نگارهها فاقد ریش است. این امکان وجود دارد که او خواجه و یا کوسه بوده باشد. خواجه پر قدرت در ایران باستان کم نیست از زلف کردر که در چند رشته موازی بافته شده و روی شانهاش آویزان است و از گردن بند و همچنین بستهایی که دو بر جامه او را به هم پیوسته پیداست که لباس فاخری بر تن دارد.
گزارش درباره لباس نظامیان نیز ناچیز است سواره نظام مانند دوره اشکانی زره پوش بود. در جنگ با رومیان چشم آنان از برق زره و سلاح زره پوشان ایرانی خیره میشد تن زره پوشان یک پارچه آهن بود و این آهن چنان بر بدن میچسبید که مفاصل خشک زره به آسانی از حرکات بدن تبعیت میکرد و برای محافظت از صورت نقابی بر چهره میکشیدند که تیر بر آن کارگر نبود
گزارشی از جاحظ در دست است که اشاره به آن خالی از فایده نیست برخی از پادشاهان جامه نو را بیشتر از یک روز و بعضی بیشتر از یک ساعت به تن نمیکردند.
گاهی هم پادشاهی جامه خود را چندان میپوشید که مندرس میشد. اردشیر یزدگرد نمیدانیم یزدگرد چندم قباد و انوشیروان جامهای را که دو بار شسته میشد به پسران و خویشان نزدیک خود میبخشیدند شاهان همچنین عطر خاص خود را داشتند.
بعضی موی خود را با روغن گل معطر میکردند و تنها از یک نوع عطر استفاده میکردند و تا بر طرف شدن کامل بوی آن عطر دیگری را به کار نمیبردند. برخی موی سر را هر روز غالیه کشیده سپس آن را با گلاب میشستند انوشیروان تا زمانی که بوی عطر از جامهاش بر میخاست به عطر دیگری دست نمیبرد. یکی دیگر از منابع درباره لباس هرمز چهارم مینویسد تاجی زرین و مرصع داشت که پرتو زبر جدهای آن که مرواریدهای غلطان آنان را در میان گرفته بودند و گوهرهایی که از موهای او آویخته بود بیننده را شگفت زده میکرد شلوار او زربفت و گلابتون دوزی شده بود.
کسی که به حضور شاه بار مییافت نخست دستار سفیدی را که پنام نامیده میشد از آستین بیرون میکشید و جلو دهان خود نگه میداشت تا نفسش سبب آزار نشود. شاه نیز دستمالی برای پاک کردن دستهای خود داشت که چون چرکین میشد آن را برای پاک کردن به میان آتش میافکندند و نمیسوخت. ظاهراً این دستمال از پنبه کوهی بوده است. به گزارش اغراق آمیز پروکوپیوس کسی حق نداشت از انگشتری طلا و کمربند و حلقه استفاده کند مگر آن که آنهارا از شاه گرفته باشد.
ثعالبی مینویسد هنگامی که خسروپرویز درباره بهترین جامه پرسید، ریدک گفت: در بهار جامه شاه جانی و دبیقی و در تابستان جامه توزی و شطوی، در پاییز پارچه دو بود رازی یا ملحم مرزوی و در زمستان پارچه خز و حواصل و در هنگام
سرمای سخت جامه خز که میان آن از ابریشم خام آکنده باشد.
جامه روحانیان در دوره ساسانی سفید بوده است. امروز هم موبدان زرتشتی جامه سفید برتن میکنند که نشان دینداری پاکی و پارسایی است. همچنان که گستی کمربند ویژه زرتشتیان از ۷۲ رشته نخ سفید پشمی به نشانه ۷۲ یسنا، بافته می شده و میشود.
درباره بافندگی در این دوره آگاهی بیشتری داریم نگارههای طاق بستان منبع خوبی است برای پژوهش در پارچههای لباسهای دوره ساسانی در این جا شکلهای نمایشی نساجان متنوع و پربار است و پژوهش هرتسفلد در این باره جایگاه ارجمندی ارجمندی دارد. با مقایسه پارچههای طاق بستان در کنار پارچههای بر جای مانده و برخی از نقاشیهای آسیای میانه میتوان به نتایج بسیار سودمندی رسید. در مجلس شکار گراز نقش لباس شاه سگ یا گرگ افسانهای و بالدار است که در دایرههایی از گلبرگ محصور هستند و خود نقشهای تزیینی زیبایی را در میان دارند.
از پارچههای به تصویر کشیده شده در طاق بستان پیداست که بافت پارچه در این دوره به اوج کمال خود رسیده بوده است. از سده ۱۰ میلادی با استخوانهای پارسایان مسیحی که آنهارا برای انتقال به اروپا در پارچههای گران بهایی میپیچیدند اندوخته خوبی به دوران ما رسیده است. بقایای پارچههای ابریشمی که به صورت لفاف استخوان و اشیاء مقدس مسیحی به کلیساها و صومعههای مسیحی راه یافتهاند و با بازمانده پردهها آویزها و پوشش ضریح بقعههای شهیدان مسیحی و دیوارهای کلیساها امروز در موزههای اروپا نگهداری میشوند.
شاپور دوم حدود ۳۶۰ میلادی پس از رخنه به سوریه بافندگان یونانی – رومی ابریشم را به شوش و شوشتر کوچاند گزارش مسعودی با منابع غربی هماهنگ است: است: پس از آن شاپور به دیار جزیره آمد و به دیگر دیار روم حمله برد و مردم بسیار
از آن جا بیاورد و در شوش و شوشتر و دیگر شهرهای ولایت اهواز اقامت داد که توالد کردند و در آن دیار سکونت گرفتند و از آن هنگام به شوشتر دیبای شوشتری و انواع حریر و به شوش خز و به دیار نصیبین پرده و فرش بافتند و معمول شد که هنوز هم هست. این اقدام از میزان توجه ایرانیان به پارچه ابریشم و در عین حال از ضعف آنان و یا قدرت سوریایی ها در بافت ابریشم حکایت میکند در حقیقت از این تاریخ است که صنعت بافت ابریشم در ایران وارد مرحله جدی خود شده است. گزارش مسعودی کهنترین سند مکتوب در باره بافندگی در ایران است.
قباد و جانشین او انوشیروان به صنعت ابریشم رونق دادند حتی ایرانیان به جای ترانزیت ابریشم خام خود به فکر صدور پارچه ابریشمی افتادند تا جایی که بر سر دریافت مالیات جنگ ابریشم میان ایران و روم در گرفت همچنین دیری نپایید که کلیسای بیزانس نگران از رواج ابریشم ایرانی مصرف آن را ناروا اعلام کرد.
بیزانس میکوشید با نقاشی پارچههای خود با پارچههای ایرانی رقابت کند. در پارچه ساسانی از عنصرهای سنتی یعنی شیر سگ بالدار گراز، بز کوهی و انواع پرندگان و همچنین نقش درختان استفاده میشد این نقشها سادهتر از نقشهای بیزانسی بودند و بافتههای ساسانی با این که هنرمند بافنده چندان در جستجوی ظرافت و نفاست نبود به سبب توجه به سنت و باورهای فرهنگی و قناعت به شکلهای آشنا و صور تزیینی آشنا و مطبوع و همچنین کاربرد رنگهای معتدل پربارتر و غنیتر بودند.
پارچههای به دست آمده معمولاً یک رنگ هستند کهنترین سند موجود درباره پارچه دوره ساسانی نقاشی دیواری شوش از سده ۴ میلادی است. در این جا نقش لباس رنگارنگ سوارکار که با تارهای زرین بافته شده با شبکهای لوزی کاملاً هندسی است. پس از این نمونه نقش قالب در پارچههای ساسانی عبارت است از تصویر جانوری واقعی یا خیالی در میان یک دایره یا بیضی این شیوه از طرح اندازی هرگز از هنر بافندگی ساسانی جدا نشد و حتی در سدههای نخستین دوره اسلامی جایگاه برتر خود را
به صورت نقشی غالب در پارچههای فاخر حفظ کرد از همین روی است که خاستگاه دو قطعه پارچهای را که از گورستان آنتینوئوس (۱۱۰-۱۳۰ میلادی) در مصر به دست آمدهاند، ایران دانستهاند. نقش یکی از این پارچهها فوج مظهر قدرت شاهی و دیگری اسب بالدار دگرگون شده بهرام ایزد جنگ و پیروزی است.
البته این شیوه همیشه رعایت نشده است. از همین گورستان پارچهای را داریم که نقش قوچها محاط. در دایره یاد شده نیستند بلکه در چند ردیف و در جهت مخالف هم نقش شدهاند. در نمونهای که از بیزانس به دست آمده است نقش اصلی سگ یا گرگ بالداری است در درون نوار دایره بزرگ و پهنی که چهار دایره کوچکتر در چهار سوی خود دارد و مانند حلقه زنجیر دایرههای بزرگ را به یکدیگر پیوند میدهند. در فضای میان دایرههای بزرگ شاخ و برگهایی برگرفته از هنر بیزانسی نقش بستهاند. این نقشها به رنگهای سفید ارغوانی سبز ملایم و زرد بر زمینهای به رنگ کبود بافته شدهاند.
در طاق بستان فقط لباس شاه دارای نقشی از موجود افسانهای بالداری است که به صورت قرینه رو به روی هم قرار گرفتهاند. روی هم رفته در نقش پارچه لباس شاه و دیگران تنوع زیادی به چشم میخورد گل چهارپر به گونههای مختلف در جایی به صورت شطرنجی و در جایی دیگر به شکل گوهر نشان از عناصر تشکیل دهنده نقش پارچهها است. مثلاً مرغابیهایی محاط در برگ به شکل لوزی که در فضای میان آنهاجابه جا ستاره گل یا تاج مروارید به کار رفته است. در نقش جامه زنان پاروزن در مجلس شکار گراز در طاق بستان سر گراز در میان دایره قرار گرفته است. نقش قالب در این دایرهها دانههای درشت مروارید است. از ذخائر گنجینه شوسوئین که در ژاپن نگهداری میشود چنین بر میآید که این شیوه به چین نیز رخنه کرده بوده است.
نقش اندازی پارچه به شیوه دوره ساسانی پس از اسلام نیز به حیات خود ادامه میدهد با این تفاوت که در طرحها از مایههای تصویری تازهای استفاده میشود.
از چگونگی تولید و بافت اطلاعی نداریم فقط یکبار در موزائیکی رنگی از کف ایوان کاخ بیشاپور از سده سوم میلادی زنی را میبینیم که در حال بافتن یک دیهیم است با همین شیوه کار بافت زنان امروز
فصل هفتم
هنر دوره ساسانی
در حالی که جز در تخت جمشید و پیرامون و شوش و بیستون، تقریباً نشانی از هنر هخامنشی به دست نیامده است تقریباً سراسر نیمه جنوبی و غربی ایران نمایشگاه بزرگی از هنر ساسانی است. مثلث تقریبی عظیمی با سه رأس داراب، سلماس و مداین. گویی ساسانیان کمتر از هخامنشیان دلبسته و وابسته جای معینی بودهاند و اصراری نداشتهاند که حتماً پایتخت اردشیر بابکان را ۴۰۰ ساله کنند.
در آثار ساسانی برجای مانده از روزگار ساسانیان شاهد تنوع بیشتری نیز هستیم کاخهای سلطنتی کوشکهای موقت صحرایی برای شکار و استراحت کوتاه مدت آتشکدهها و آتشگاههای بیشمار بیانیههای نگارهای بر سینه صخرههای سنگی شهرهای متعدد مجهز به برج و بارو و راههای دور و دراز و پلهای باشکوه بر رودهایی دائمی و موسمی… تاکنون حدود ۲۰ پل و سد ساسانی شناسایی شدهاند. پژوهندگان غربی فن پل سازی ایرانیان را برگرفته از رومیان میدانند. در صورتی که به سبب کمبود چوب همه چیز حکایت از آن دارد که مخصوصاً فن قوس و طاق سازی آبشخور خود را در ایران دارد گنبدهای کاخهای ساسانی و ایوان عظیم مداین نخستین نمونههای نوع خود در جهان هستند.
در دوره ساسانی مصالح ساختمانی نیز متفاوت و متنوع میشود. خشت و آجر جای سنگ را میگیرد و گنبدهای کوچک و بزرگ جانشین سدر و سرو لبنان میشوند و دیگر نمی توان تالار آپادانا را با ایوان مداین مقایسه کرد در این جا گچبری و نقش اندازی گرم با آجر جانشین حجاری سرد هخامنشی شده است. متأسفانه از
در مییابیم که فن گچبری در فیروزآباد در حال تولد است گچ همه جا را فرا گرفته است اما با جایگاه خود بیگانه است شیوه کار چنین بوده است که پس از ساخت عنصری گچی قالب آن را تهیه میکردند و سطح دلخواه خود را به هر سوی قالب میزدند. جالب توجه است که گچبری کاخ شاپور در بیشاپور در سدههای دوم سوم هجری تعمیر شده است.
از چهار طرخان تهران نمونه بسیار زیبا و از نظر تکنیک ساخت جالب توجهی از هنر گچبری دوره ساسانی به دست آمده است که در موزه فیلادلفیا نگهداری میشود.
این اثر که پیروز شاه ساسانی را در حال شکار گراز نشان میدهد به صورت یک قالیچه ساخته شده است. پس از حاشیه هنرمندانه و پرکار پیرامون مجلس شکار شاهانه در سه پرده مجزا به نمایش درآمده است در پرده اول سمت راست حمله گرازها به شاه سوار و نیزه به دست نشان داده شده است پرده دوم (سمت چپ) پیروزی شاه بر گرازها آمده است و سرانجام در پرده سوم میانی گلهای فشرده از گراز در حال گریز به نمایش در آمدهاند. هم نقش حاشیهها و هم نقش پردهها باسمهای هستند و برای هر یک قالب جدایی ساخته شده است.
در این اثر منحصر به فرد گل نیلوفر آبی یا گل انار در حاشیه مجلس شکار گوشه چشمی به هنر و فرهنگ هخامنشی دارد شاید در این جا اصلاً پای توجهی آگاهانه در میان نبوده است و حضور این گل ناشی از ادامه سنت بوده است. به گمان اما نقش شهپر که شناسه سمبولیک بهرام ایزد، جنگ است در دوره ساسانی دست کم جانی تازه گرفته باشد. گچبری چهار طرخان مانند نقش قالی ایرانی که معمولاً در آن هیچ عنصری جایی را به بیهودگی اشغال نمیکند بیدرنگ چنان شخصیتی برای خود فراهم میآورد که بیننده حتی نمیخواهد از شمردن عناصر تکراری خود داری کند.
نقش شهپر هم با نمونه جالبی زینت بخش موزه برلین است. این نمونه به سبب استفاده از فن به قالب زدن به تعداد زیادی بخشی از گچبری دیوار است که از دشت ورامین به دست آمده است. در این جا دو بال گشوده شهپر اناری را نیز به نشانه برکت و حاصلخیزی در میان دارند مارپیچ و نیلوفر آبی شاید هم گل انار در حاشیه این اثر نیز با زیبایی هر چه تمامتر حضور دارد. همه عناصر گچبری ورامین با قالب ساخته شدهاند.
به گمان نقشهای محصور در قابی مربع و به طور کلی طرحهای هندسی و نقش گل و برگ از جذابیت ویژهای برخوردار بودهاند فقط از یک ایوان در تیسفون ۱۸ طرح و در کاخی در کیش ۴۰ طرح به دست آمده است مانند نیمتنه زنی که از کیش به دست آمده است و در موزه بغداد نگهداری میشود این نیمتنه را قاب بسیار زیبایی در میان گرفته است. دو لوح مربع گچی دیگر از تیسفون که متعلق به موزه برلین است از نمونههای خوب گچبری دوره ساسانی هستند یکی از این لوحها همانی است که در روزگار ما الگوی آرم دانشگاه تهران قرار گرفته است.
از کاخی که آثار بازمانده آن در دامغان پیدا شده است، لوحی گچی به دست آمده است با نقش سر گرازی محصور در دایرهای از مروارید سفته، امروز این لوح که همانند لوحهایی است که در تیسفون به دست باستان شناسان افتادهاند، در موزه آثار باستانی ایران در تهران نگهداری میشود نقش جانوران گوناگونی مانند سگ، خرس و گراز را در این لوحها حتماً نباید آیینی پنداشت نقش طاووسی از تیسفون به دست آمده است و متعلق به موزه برلین است در ایران طاووس نقش آیینی خاصی ندارد. گیرشمن مینویسد این امکان هم وجود دارد که این جانوران نشانهای خانوادگی باشند. در شاهنامه که فاصله چندانی از زندگی دوره ساسانی نگرفته است بر درفش بلند پایگان بزرگ جانوران گوناگونی نقش بسته است بر درفش شاهی شیر و ماه خورشید نقش بسته بود و شیر در چنگالهای خود یک گرز و یک شمشیر را میفشرد. تقریباً چیزی شبیه شیر و خورشید سابق پرچم ایران در برخی از لوحهای گچی به دست آمده از تیسفون جانور منقوش در حصار نیست و در فضای آزاد حرکت میکند. مانند خرسی که در بیشهای در حال جهیدن است.
به قول گیرشمن، ساسانیان در نقاشی دیواری جانشینان وفادار اشکانیان بودند. آمیانوس پیرامون سلوکیه کاخی را دیده است که دیوارهایش را مزین به نقاشیهایی بودهاند که در آن شاه در حال شکار بوده است. او مینویسد، در پیکر تراشی و نقاشیهای ایرانیان جز شکار و جنگ چیز دیگری دیده نمیشود.
ساسانیان اسب را سمبل حضوری مردانه و نیرومند و پیروز میدانستند. همین است که در نگارههای خود اغلب برای القاء شکوه و جلال از اسب استفاده کردهاند.
آنهاحتی خدا را سوار بر اسب کردهاند. در نقشهای تزیینی نیز اسب حضوری فاخر دارد. یکی از نمونههای بسیار خوب نقش اسب در دورا اوروپوس به دست آمده است که گروهی سوار ساسانی را در حال شکار با نیزه نشان میدهد نمونه زیبایی دیگری با موضوع جنگ و شکار از شوش به دست آمده است. دیوار خشتی تالاری شش ستونی به هنگام ویران شدن در زمان شاپور دوم چنان بر روی زمین افتاده است که سطح کاه گلی پوشیده از نقاشی آبرنگ آن در زیر قرار گرفته و در نتیجه آسیب کمتری دیده است. در این جا دو سوار شکارچی تقریباً دو برابر اندازه معمولی در زمینهای آبی به تصویر کشیده شدهاند. لباس یکی از این دو که تیری از چله کمان رها کرده است گلی رنگ و زربفت و با نقش لوزی است رنگ اسبها بلوطی و آجری است. میان دو سوار دستهای از انواع جانوران در حال گریز هستند که برخی زخمی شده و بعضی نیز از پای درآمدهاند. در این اثر یک گل و تصویری از خورشید در دادن چشم اندازی عمق دار به صحنه ناموفق بودهاند گویی نقاش با روند دور و نزدیک بودن عناصر و همچنین عمق کاملاً بیگانه بوده است.
زرگری و حکاکی بر سنگهای گران بها و فلزات بشقاب کاسه یا پیاله و صراحی و غرابه در این دوره به ویژه در زمان شاهانی علاقه مند به شکوه و جلال مانند خسرو انوشیروان و خسرو پرویز با همین اندک ردپایی که از خود گذاشته است جای ارجمندی را برای خود باز کرده است. ظاهراً بلند پایگان و ثروتمندان برخلاف سنگ نگاری و تندیس سازی که هنری در انحصار دولت بود از کاسه کوزه و همچنین زیورآلات دربار تقلید میکرده اند حدود ۱۰۰ ظرف گران بها در روسیه شرقی یا دامنههای اورال پیدا شدهاند که امروز در موزه ارمیتاژ در سن پترزبورگ قرار دارند. نمونههای دیگری نیز در دیگر موزههای جهان و تهران نگهداری میشوند. این ظرفها را اغلب از نقره و در کارگاههای سلطنتی میساختند و نمونههای مربوط به بلند پایگان هدیههای بودند شاهانه که به مناسبتهای گوناگونی از طره شاه به آنهاداده میشد.
هنرمندان ساسانی در ساخت این ظرفها به تکنیکهای خاصی دست یافته بودند که هنوز برای همکاران اروپایی آنهاناشناخته است. مثلاً جامها و دیگر ظرفهای فلزی دو پوسته در اروپا تکنیک دو پوسته مدتها بعد در صنعت بلور و کریستال معمول شد.
(بارفتن).
هنرمندان هنگامی که در ظروف فلزی ناگزیر از زراندود کردن بخشی از اثر خود بودند بخش زراندود را پس از ساختن در جای مورد نظر بر روی کار مینشاندند و سپس آن را جوش میدادند این شیوه در سر اسبی که از کرمان به دست آمده است و به موزه لوور تعلق دارد کاملاً پیداست یکی دیگر از تکنیکهای معمول این بود که پس از برجسته سازی قسمتهایی از ظرف و حکاکی روی آن پوستهای بسیار نازک از ورق نقره بر آن میکشیدند برای ساخت برخی دیگر از ظروف که به تعداد زیادی از آن نیاز داشتند از تکنیک ریخته گری استفاده میشد.
معمولاً نقشی درباری و فاخر و صحنههایی از شکار و نبرد شاه با جانوری وحشی و همچنین مجلس بزمی شاهانه همراه با زنی زیبا و اسباب طرب به ظرف حالتی نمایشی بخشیده است تاج در این ظرفها نشانی است سمبولیک از حضوری شاهانه زیرا شاه هرگز در شکار نبرد و یا مجلس عیش تاج دست و پاگیرش را بر سر نمینهاد. در این دوره شاهکارهای بی مانندی به وجود آمدند و امروز شاید موزهای در جهان نداشته باشیم که فاقد نمونهای از آنهاباشد ظرفی زرین از خسرو انوشیروان که امروز زینت بخش تالار مدالهای موزه لوور است و بنا بر روایت از سوی هارون الرشید به شارلمانی هدیه شده و به تاس سلیمان معروف است یکی از زیباترین جامهای دوره ساسانی است. در وسط این جام بر قطعهای از در کوهی پیکر انوشیروان نشسته بر تخت حکاکی شده است. خسرو بر تختی نشسته است که پایههایش دو اسب بالدارند. با این تخت یک بار دیگر پیوند جادویی و سحر آمیز فرهنگ اسب با ایرانیان به نمایش گذاشته شده است. ظاهراً در زندگی واقعی نیز پایههای تخت شاهی میتوانسته است با اسب در ارتباط بوده باشد. گیرشمن گمان میکند که سر زرین اسبی که به دست آمده است، میتواند از آن تختی شاهانه بوده باشد نگاه آرام این اسب رساننده توانایی هنرمند در نمایش آرامش
شاید آرامش ابدی است. البته پایه مطلای بسیار زیبایی از تختی سلطنتی در ایران به دست آمده است که سر و سینه و پاهای جلو شیری افسانهای و منقاردار را نشان میدهد.
به خاطر همین جایگاه اسب در سنت ایرانی است که هنرمند در کنار تاج شاهانه و دیهیم مواج سلطنت (فر) در جای کوچکی که در اختیار داشته است از اسب صرف نظر نکرده است. پیرامون در کوهی حامل شاه یاقوت نشان است. فضای میان این قاب یاقوت نشان و لبه ظرف سه ردیف نگین شیشهای به رنگهای یک در میان سرخ و سفید با نقش گل چیده شده است و فضای میان این نگینها را لوزیهای سبز رنگی با فاصلههایی بسیار متناسب پر کرده است.
شگفت انگیز است که در میان نمونههای موجود هنر حکاکی پیش از این بشقابها به نشانههای خوبی از درک عمیق از سوی هنرمند بر میخوریم به این ترتیب مسئله اثر هنری درجه یک و درجه دو مطرح میشود اگر چنین باشد، امکان دارد که این آثار از جاهایی گوناگون و دور و نزدیک و با سطح هنری متفاوت پیشکش شاهان شده باشند. چون کافی است که مجلس شکار انوشیروان را با شکار خسروپرویز در نگارههای طاق بستان مقایسه کنیم کیفیت نگارهها به ویژه نگاره فیلها، در طاق بستان نشان میدهد که در فاصله دو خسرو برای تعالی هنر راهی طولانی با سرعت طی شده است که از نظر فرهنگی حاصل دوره پرتحرک و شکوفای انوشیروانی بوده است.
باید توجه داشت که همه آثار هنری یک دوره الزاماً ارزش هنری ندارند. بشقابی هم از خسرو پرویز نیز که از قزوین به دست آمده است و در موزه آثار باستانی بهران نگهداری میشود از نظر هنری بیارزش است. این بار تخت خسرو در زیر یک طاق قرار گرفته است که مانند طاق بستان چند کنگره و هلال ماه نقش بسته است. در هر طرف طاق بشقاب ردیفی از هفت دایره در خط عمود قرار دارند که هر کدام پرندهای را محصور کردهاند. هنرمند حتی در الگوی خود در تقسیم جا برای دایرهها دقت نکرده است و دایرههایی که در آغاز کار با یکدیگر فاصله دارند در پایان کار با یکدیگر مماس و حتی متداخل هستند. هنرمند آهنگ آن را دارد که با دو نفر در دو طرف طاق و دو شیر
در پایین طاق به مجلس وجاهتی شاهانه بدهد اما در این کوشش بسیار ناموفق بوده است با این همه نمونههای نسبتاً خوب و موفقی هم از بشقاب و ظرفهای فلزی قلم کاری شده ساسانیان زینت بخش موزههای گوناگون جهان که اگر در یک جا میبودند مجموعه زیبایی را تشکیل میدادند در سال ۱۳۴۴ در نزدیکی راه آهن ساری بشقابی سیمین به دست آمد که به گمان اردشیر دوم را در زمان ولی عهدی در حال شکار شیر نشان میدهد. نقش این بشقاب که متعلق به موزه آثار باستانی تهران است مجلس شکار شیر است. در فضای اصلی بشقاب شکارچی در حال تیراندازی به شیری است که در حال فرار است و در پایین بشقاب شیر مجروح به روی زمین افتاده است. این شیر میتواند همان شیری باشد که به او حمله شده است و با شیری دیگر این موضوع برای هنرمند مهم نیست همچنان که نوارهای دیهیم شکارچی که برای شکار رو به پشت سر خود دارد در پشت سر او به سویی که تاخته میشود مواج اند و نوارهای کفش او در جهت واقعی در هوا موج میزنند برای هنرمند فقط شناسهها اهمیت دارند. با این همه در این بشقاب به عمق و حرکت اندکی توجه شده است.
همانند این بشقاب بشقاب دیگری داریم در موزه ارمیتاژ با مجلسی از شاپور دوم. تفاوت با بشقاب پیشین در این است که این بار شیر در حال حمله به شکارچی است. در بشقاب ارمیتاژ همه اجزاء مجلس بسیار پختهتر و به حقیقت نزدیکترند. دیگر بشقاب زرین از آن کتابخانه ملی پاریس است که شاه را در حال شکار جانوران گوناگون نشان میدهد و در آن دقت در جزئیات باز هم بیشتر است. جامی منتسب به شاپور دوم که از دیلمان به دست آمده است و در یک مجموعه شخصی نگهداری میشود، شاه را در حال گلاویزی با یک گوزن نشان میدهد در نقش این بشقاب بیشتر از بشقابهای دیگر شاهد کهن بوده ریشه گلاویزی شاه با جانوری نیرومند میشویم.
در ایران باستان نه تنها زنان به ندرت به تصویر کشیده میشدند بلکه نمایش زن برهنه به هیچ گونه مجاز نبود از اواخر دوره پایانی ساسانی گاهی پیکری نیمه برهنه بر
بدنه جامها و صراحیها دیده میشوند که با احتیاط میتوان گمان کرد که پای ایدهای وارداتی در میان است در صراحی منحصر به فردی که از کلاردشت به دست آمده است و در موزه آثار باستانی تهران نگهداری میشود هنرمند در نقش اندازی و پرکردن پیرامون زن نیمه برهنه با برگ مو بسیار موفقتر بوده است تا نمایش خود او زمینه نقش و طرح برجسته و سیمین این صراحی زرین است. به گمان طنابی را که رامشگر از پشت کمر خود بر روی بازوانش انداخته است مخصوص طناب زدن (نوعی اندروای است. در قسمت بالای صراحی و در زیر گلوگاه که زنی در حال طناب زدن دیده میشود زن برهنه جام سیمینی هم که در مازندران پیدا شده است، همانند، صراحی کلاردشت است. با این تفاوت که در این جام زن برهنه در حال نواختن نی انبان است. این جام هم به گمان مخصوص شراب بوده است چون در تزیین آن از شاخ و برگ مو استفاده شده است. لوکونین زن برهنهای را که در بشقابی سیمین و نقشی زرین در حال طناب زدن است آناهیتا میداند اما این برداشت نمیتواند درست باشد. ایرانیانی که با به تصویر کشیدن انسان برهنه میانهای ندارند ایزدبانوی محبوب خود را که جامهای از پوست ۳۰۰ بیبر (بیدستر) ماده دارد و پاک و نیالوده است، برهنه و در حال طناب زدن به نمایش گذاشته بوده باشند در نگاره دیهیم ستانی نرسی از آناهیتا با لباس آناهیتا آشنا شدیم آناهیتا در همه نگارههای ساسانی با بالایی بلند، حضور یک شخصیت برتر را القاء میکند اما زنهایی که در ظروف ساسانی آمدهاند، منتظران التفات دیگران به نظر میآیند و در حالی که تاج زرین و هشت گوش آناهیتا بسان یک چرخ است و با نوارهایی چند زینت یافته و به ۱۰۰ ستاره آراسته است و چنبری پیش آمده دارد سرپوش دخترک رقصنده یا خنیاگر و نی انبان زن نشانی از الوهیت ندارد و به هیچ وجه قابل مقایسه با تصویر شهبانو در این ظرفها نیست در جامی که شهبانو در کنار شاه بر سریر نشسته است همه نشانههای بزرگی را داراست و شاه در حال دادن دیهیم ویژه ضیافت به اوست از یک دسته دیهیم دیگر که جلو سریر روی زمین افتاده است پیداست که قرار است که شاه به کسان دیگر نیز دیهیم اعطا کند.
سیمرغ بشقاب ساسانی در موزه بریتانیا و شیر بالدار بشقاب ساسانی در کانزاس سیتی از نمونههای بارز نمایش مرکب جانوران هستند شگفت انگیز است که تکنیک
هنرمندان دوره ساسانی از تکنیک هنرمندان سده ما چندان فاصلهای ندارد. شیر بالدار آن چنان زنده و حقیقی به تصویر کشیده شده است که اگر بالدار نمیبود جای اعتراض میبود.
در میان ظرفهای برجای مانده از دوره ساسانی ساغرهای سفالین و سیمینی نیز به صورت اسب یا سر اسب به دست آمدهاند که اگر ساغری به شکل سر گوزن در دست نبود، گمان میکردیم که در اینجا توجه به اسب در پیوند با تشتر ایزد باران است.
مهرهای سنگی و سکههای مصور نیز گوشهای دیگر از هنر ساسانی را می نمایانند در روی سکههای ساسانی شاه با تاج مخصوص خود که از تاج دیگر شاهان دودمان متمایز است دیده میشود و در پشت سکهها محرابی با شعله آتش و دو پریستار آتش در دو طرف آن نقش بسته است سکههای طلا و مس رواج چندانی نداشتند بیشتر سکهها سکههای نازک نقره چهار گرمی هستند. از زمان قباد اول تاریخ ضرب سکه نیز بر روی آن آمده است.
ثعالبی درباره تخت شاهی گزارشی دارد که نمی توان از آن صرف نظر کرد… دیگر تخت طاقدیس است و آن تختی است ساخته از عاج و چوب
ساج که رویهها و نردههای آن سیم و زر است. درازای آن صد و هشتاد ارش و پهنای آن صد و سیارش و بلندای آن پانزده ارش است. پلههای آن از چوب آبنوس و چوب سرخ زرکوب است. در بالای آن طاقی زرین و لاجوردی ساخته شده که نماهای کیهانی و ستارگان و برجها و اقلیمهای هفت گانه و چهره: شاهان و چگونگی ایشان در روز نبرد و روز شکار بر آن نگاشته شده است. این ساختمان شکوهمند ساعتی داشت که زمانهای روز را نشان میداد و روتختی دیباباف و گوهرنشان به اندازه همه روی تخت که بر روی هر یک از آنهانگاره هماهنگ چهار فصل بافته شده بود دیگر از ویژگیهای درگاه پرویز افسر بزرگ شصت منی بود. ساخته از زر ناب و آراسته به مرواریدهایی همچند تخم گنجشک و نگاشته به یاقوتهای اناری که تاریکی را میزدود و در شب تار میدرخشید و زمرد آبدار که چشم افعی از آن به آب میافتاد. این افسر با
زنجیری زرین به درازای هفتاد ارش از ایوان آویزان بود که افسر را از آن آویخته بودند تا به سر شاه برسد و سنگینی آن او را نیازارد دیگر از ویژههای دربار پرویز شطرنجی بود از یاقوت سرخ و زمرد آبدار دیگر نردی از مرجان و فیروزه دیگر زر مشت فشاری بود که از کانی از ثبت آورده بودند و سنگینی آن دویست مثقال بود و مانند موم نرم بود و چون آن را در مشت میفشردند از میان انگشتان بیرون میآمد و شکل پادیر بود و از آن تندیسهای گوناگون ساخته میشد و دوباره به گونه نخستین باز میگشت.
قطعات پراکندهای که از دور و نزدیک دربار ساسانی به دست میآیند و امروز در سراسر جهان پراکندهاند گواهی میدهند که گزارش مورخان اگر در جزئیات نمیتوانند برابر با واقعیتها باشند اما در کلیات دقیقاً بازتابی هستند از واقعیتهای تاریخ ایران پیداست که کارگاههای سلطنتی همواره در حال ذوب فلزهای گران بها زرگری خراطی، نجاری بافندگی گل دوزی قلم زنی و قلم کاری، نقاشی حکاکی و نقش اندازی بودهاند. آویزی به شکل سر گراز بازتاب خوبی است از کوشش هنرمندان برای استفاده از همه ظرفیتهای هنری
درباره شیوه تهیه مواد معدنی نیز بسیار ناآگاهیم بیشتر ظرفهای دوره ساسانی سیمین است در شمال نایین در نخلک یکی از معدنهای نقره ساسانیان پیدا شده است. از این که در این کارگاه حتی یک آتشکده چهار طاقی برای استفاده کارگران وجود داشته است، پیداست که کارگاه از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. اما از شواهد چنین پیداست که نقره همیشه به قدر نیاز در دسترس نبوده است. گیرشمن معتقد است که بسیاری از ظرفهای سیمین برای ضرب سکه ذوب شدهاند. در زمان شاپور دوم شاید برای پرداخت حقوق مزدوران ضرب انبوه سکه معمول شد.
در صنعت کاشی کاری نیز کم و بیش با همین مسئله روبه رو هستیم. در شرح کاخ بیشاپور دیدیم که در دوره ساسانی به ناگهان دوباره کاشی با موزاییک سازی کمر راست میکند با این که هنر کاشی کاری هنری ایرانی است باید هنر موزاییک سازی را با احتیاط برگرفته از روم دانست و احتمال دارد که در بیشاپور دست هنرمندان رومی
هم در کار بوده است. اما جالب توجه است که مجلسهای موزاییک در بیشاپور دم از استقلال میزنند و تقریباً همه چهرهها و همچنین هنجارها و رفتارها بومی هستند. توجه به احتیاط در رومی خواندن هنر موزاییک را از این روی لازم میدانم که در کاخ شوش از داریوش هم به نگارههایی موزاییک از افراد گارد شاهنشاهی بر میخوریم و میدانیم که در زمان داریوش هنوز رومیان خود را نیافته بودهاند تا برسد ما را البته آشنایی با موزاییک سازان رومی امری بعید نیست.
فصل هشتم
ادب دوره ساسانی
در حالی که تنها به قیاس از حضور ادب شفاهی تا زمان انوشیروان بیاطلاع نیستیم، از وجود نهضت فرهنگی بزرگی که در این روزگار به وجود آمد، مطمئن هستیم. و میدانیم که وجود دانشگاه جندی شاپور رفت و آمد دانشمندان خارجی، رابطه فرهنگی همه جانبه با شبه قاره هند و گرمی میدان دادوستدهای علمی و فرهنگی نیز در جهان بینی و پیرامون نگری مردم دوره ساسانی بیتأثیر نبوده است. در هر حال مجموعه اندرزها و پندهای دوره ساسانی تصویر خوبی از انسان ساسانی ترسیم میکند. اما در این هم نباید تردید کرد که بیشتر مردم عامی بیسواد بودهاند. کلاً مسئله سواد تا روشن شدن تکلیف و چگونگی خطی همگانی همچنان بلاتکلیف خواهد ماند.
این را نیز میدانیم که فرزندان بلند پایگان درباری مانند زمان هخامنشیان در درون دربار وسیله کارمندان بلند پایه هنرهای اسواری و جوانمردی را می آموخته اند. از ترجمههایی که در زمان ساسانیان به زبان پهلوی انجام گرفتهاند می توان نتیجه قطعی گرفت که گروهی لابد از دهقانان و بزرگان خواندن و نوشتن را می آموخته اند
تعدادشان از زمان انوشیروان روز افزون بوده است.
نوشته کوتاه اندرز کودکان خویشکاری ریدگان که به جای پهلوی تنها به پازند بر جای مانده است از رایج بودن دبیرستان (مدرسه) خبر میدهد. تاریخ این اندرزنامه روشن نیست اما چون مخاطب آن کودکان دبستانی است و گمان نمیرود که در سدههای نخستین دوره اسلامی زرتشتیان ایران توانسته بوده باشند که مدرسه معمولی و مدرسه دینی برای خود داشته باشند امکان دارد که اصل این متن از آن دوره ساسانی باشد در اندرزنامه کوتاه دیگری تقریباً متن اندرز کودکان تکرار شده است.
نوشتههای دوره ساسانی یا منسوب به این دوره را میتوان به سه بخش کرد
ا کتیبههای پهلوی سنگ نبشته ها پاپیروس نبشته ها و پوست نبشته ها سفال نبشته ها فلز نبشته ها سکه نبشته ها و مهرها….. به خط پهلوی سنگ نبشتهای (با) الفبای اغلب منفصل و گاهی متصل
۲ نوشتههای دینی و ادبی پهلوی به خط پهلوی کتابی با الفبای متصل و خط اوستایی زند و پازند در حقیقت این نوشتهها هستند که ادب پهلوی را تشکیل میدهند. نشانههای فراوانی گواهی میدهند که اغلب این نوشتهها در سدههای نخستین هجری با تکیه بر ادب ساسانی سنت شفاهی تدوین نهایی یافتهاند. معدودی از این نوشتهها نیز مانند مینوی خرد و ارداویراف نامه ارداویر از نامه میتوانند پیش از اسلام به تألیف نهایی رسیده باشند اما در هر حال پس از اسلام نیز دستی بر آنهاکشیده
شده است. در کنار متنهای دینی متنهای داستانی نیز مانند کارنامه اردشیر بابکان به چشم میخورد که آمیختهای است از تاریخ و داستان انتظار میرفت که با جایگاهی که اردشیر در نزد ساسانیان داشت کارنامه منتسب به او کمی طولانیتر میبود کوتاهی متنهای ادبی صفت مشترک تقریباً همه آثار پهلوی است شتاب برای به پایان رساندن مطلب بسیار بارز است. کار باید هر چه زودتر به پایان برسد و اعلام شود که به پایان رسید…. ۳۲ متن برگزیده به زحمت کمی بیشتر از ۱۰۰ صفحه جا گرفته است.
کتابهایی هم که نامشان میآید نوشتههای کم حجمی هستند که مترجمان امروز به زحمت و به کمک آوانوشت متن پهلوی حاشیه و تفسیر اعلام کتاب نامه و واژه نامه از آنهاکتابی کم برگ تراشیدهاند و اگر جز دینکرد همه کتابها و متنهای پهلوی را یک جا و بدون افزوده چاپ کنند شاید کتابی در دو جلد فراهم بیاید. از این متنها نوشتههای ادبی از میان رفتهاند و ما تنها از طریق ترجمههای عربی و ردی که در فارسی بر جای مانده است از وجود آنهاخبر داریم مانند کلیله و دمنه و داستانهای شاهنامه یا هفت پیکر نظامی مثلاً خسرو شیرین در این باره هم که مجموعه هزار و یک شب تکیه بر هزار و یک افسانه و یا هزار و یک روز ساسانی دارد تردیدی نیست.
شاهنامه که به عربی آن را سیر الملوک العجم نامیدهاند، باید در در اواخر دوره ساسانی به نام خدای نامک وجود داشته بوده باشد خدای نامک را می توان همان سالنامه دانست که ساسانیان هم ناگزیر از نوشتن آن بودهاند با این خدای نامک ها از طریق ترجمه آنهابه زبان عربی آشنا هستیم. مترجم یکی از این ترجمهها ابن مقفع بوده است.
۱ از این ایرانی زرتشتی که بعداً اسلام آورده بود ترجمههای دیگری هم وجود داشته است. اگر گزارش مسعودی درست باشد که دلیلی بر درست نبودنش وجود ندارد دست مورخان سدههای نخستین اسلامی درباره ساسانیان چندان خالی هم نبوده است:
به سال سیصد و سوم در شهر استخر پارس به نزد یکی از بزرگ زادگان ایران کتابی بزرگ دیدم که از علوم و اخبار ملوک و بناها و تدبیرهای ایرانیان مطالب فراوان داشت که چیزی از آن را در کتب دیگر چون خدای نامه و آیین نامه و غیره ندیده بودم تصویر بیست و هفت تن از ملوک ایران از خاندان ساسانی بیست و پنج مرد و دو زن در آن بود و هر یک را به روز مرگ پیر بوده یا جوان با زیور و تاج و ریش و چهره تصویر کرده بودند. با قید این که اینان چهارصد و سی و سه سال و یک ماه و هفت روز پادشاهی کردهاند و چنان بوده که وقتی یکی از شاهان بمردی تصویر او را کشیده به خزینه میسپردند تا زندگان از وصف مردگان بیخبر نمانند. صورت پادشاهانی که به جنگ بودند ایستاده بود و پادشاهی که به کاری میپرداخت نشسته بود با ذکر سرگذشت هر پادشاه و رفتار وی با خواص یاران و عوام رعیت و حادثهها و اتفاقات مهم که به دوران پادشاهی وی پدید آمده بود و تاریخ کتاب چنان بود که در نیمه جمادی الاخر به سال یکصد و سیزدهم از روی اسناد خزاین ملوک ایران نوشته شده و برای هشام عبدالملک از پارسی به عربی آمده بود. نخستین پادشاه اردشیر بود که در زمینه سرخ درخشان و لباسش به رنگ آسمانی و تاجش سبز و طلایی بود و نیزهای به دست داشت و ایستاده بود و آخرشان یزدگرد پسر شهریار پسر خسرو پرویز بود که در زمینه سبز مزین با لباس مزین آسمانی با تاج قرمز ایستاده و نیزه به دست در حالی که به شمشیر تکیه کرده بود با رنگهای شگفت که اکنون نظیر آن یافت نمیشود و با طلا و نقره محلول و مس حکاکی شده صفحه به رنگ فرفیری بود با ساختی عجیب که از فرط نکویی و
دقت ساخت ندانستم کاغذ است یا پوست».
به قول مسعودی ایرانی ها کتابی نیز داشتند به نام گاهنامه که منصبهای کشور را در آن نوشته بودند. در این کتاب نام ۶۰۰ منصب آمده بود. این کتاب بخشی آیین نامک بود و آیین نامک نیز کتابی بود همانند خدای نامک کتابی بزرگ در چند هزار ورق و برای ثبت آیینها و رسوم که فقط به نزد موبدان و دیگر بلند پایگان معتبر یافت میشد.
نامه تنسر نیز باید بر پایه نوشتهای از دوره ساسانی بوده باشد. علاوه بر این کتابها، ابن ندیم نیز به کتابهای زیادی اشاره میکند که اصل آنهااز روزگار ساسانیان است. از میان برای نمونه بهرام چوبین، نامک افسانهای به زبان پهلوی که در برگیرنده مطالبی از ساسانیان بوده است. ابن ندیم از کتابی به نام کتاب بهرام شوس چوبین] به زبان پهلوی نام میبرد که جبل بن سالم آن را به عربی ترجمه کرده بوده است. ظاهراً این همان کتابی است که مسعودی به آن اشاره میکند و ماجراهای بهرام چوبین در آن آمده است. حتماً خداینامهای که فردوسی پیش روی داشته است در برگیرنده رگههایی از این کتاب بوده است. همچنین دینوری در کتاب نهایه الارب فی اخبار ملوک الفرس والعرب طبری یعقوبی و مسعودی در پرداختن به بهرام چوبین هر یک به سیاق خود از اندوخته رمان پهلوی بهرام چوبین در بهرام چوبین نامک سود جستهاند. کلیات این کتاب را میتوان در شاهنامه بازیافت و سرانجام این که جاحظ در کتاب تاج خود آن همه اطلاعات را از خود نمیتواند بافته باشد. هنجار کار او به گونهای است که تردیدی بر جای نمیگذارد که او منابع زیادی را در زیر دست خود داشته است.
مجموعه نوشتههایی که به اصطلاح اوستا خوانده میشوند در حالی که
تنها بخش کوچکی از آنهایعنی گاتها که منسوب به خود زرتشت است اوستا است و بقیه که اوستای متأخّر نامیده میشود و پنج ششم از کتاب مقدس زرتشتیان را تشکیل میدهد اصلاً ربطی به اوستا ندارد حتی بخش بزرگی از آن به نام وندیداد به منزلت اوستا و زرتشت آسیب میزند این اوستا ظاهراً در دوره ساسانی در ۲۱ نسک تدوین شده است و به همین سبب به اوستای ساسانی مشهور است و به خط اوستایی که پس از خط پهلوی اختراع شده است نوشته شده است. در کتابهای هشتم و نهم دینکرد خلاصهای از ۲۱ نسک اوستا آمده است.
به سبب بیگانه بودن مردم با زبان اوستایی اوستا به پهلوی ترجمه شده است و اصطلاحاً زند به معنی توضیح و تفسیر نامیده میشود. در حقیقت زند تفسیر اوستا برای فهم آسانتر است همچنان که پازند تفسیر زند است. هیچ یک از نویسندگان دوره اسلامی گزارش درستی درباره چگونگی اوستا ندادهاند و گزارشها آکنده از خیال بافی است. در این میان گزارش مسعودی از همه مفصلتر است اما معلوم نیست که مسعودی چگونه به باور خود رسیده بوده است.
در کنار متنهای پهلوی سنگ نبشتهای که پیامی سیاسی و تاریخی هستند و طبعاً همزمان با تألیف نوشته شدهاند و در نتیجه تاریخ معینی دارند، تعیین تاریخ دقیق
متنهای پهلوی کتابی تقریباً محال است. تاریخ تألیف نخستین این متنها را که معمولاً مذهبی هستند و اغلب در سدههای نخستین هجری به تألیف نهایی خود رسیدهاند میتوان در فضایی به وسعت یک هزاره یا بیشتر جست این کتابها به سبب رونق ادب شفاهی همواره دستخوش دگرگونی بودهاند تا سرانجام به ثبت رسیدهاند و به هنگام ثبت نیز یک بار دیگر به وسیله کاتبان دستی به سر و روی آنهاکشیده شده است. از این روی برای تفسیر یک متن پهلوی هرگز نمیتوان به زمان خاص و محدودی اندیشید. بنابراین هنگامی که سخن از ادب پهلوی میرود، نباید ادب محدوده زمان معینی را در نظر آورد برای نمونه متن پهلوی بندهاش میتواند بازتابی از هزار سال اندیشه و دانش ایرانیان باستان باشد.
معمولاً درباره از میان رفتن نوشتههای پیش از اسلام اغراق میشود. در صورتی که پیش از اسلام به سبب رونق ادب شفاهی به ادب مکتوب توجه چندانی نمی شده است. در همه متنهایی که از زمان ساسانیان برجای ماندهاند نوعی عدم تمایل به درک زیبایی های نثر به چشم میخورد.
متن پهلوی بندهاش بهترین نمونه ادب پهلوی است و گمان میرود که بازتابی باشد از قرنها دانش پیرامون نگری ایرانیان بندهشن به معنی بن (بنیان) آفرینش یکی از مهمترین متنهای پهلوی که مطالب متنوعی را درباره او هرمزد، اهریمن، آفرینش مینوی و مادی جغرافیا گیاه شناسی جانورشناسی قوم شناسی تاریخ نجوم و تقویم دودمان شناسی در بر میگیرد. نام دیگر این کتاب زندآگاهی زند آکاسیه است و از این نام چنین بر میآید که کتاب بر پایه زندهای تفسیرهای موجود دوره ساسانی از اوستا نگارش یافته و نگاه به برداشت زردشتیگری از جهان و آفرینش آن بوده است.
چون بندهاش در ایران نوشته شده آن را در مقابل بندهاش کوچک هندی که بر اساس اصل ایرانی در هند تألیف یافته است بندهاش بزرگ ایرانی میخوانند. با توجه به نگاه مؤلف به مسئله آفرینش که در حقیقت هدف اصلی او از تألیف کتاب یا جمع آوری مطالب آن است پیداست که بندهاش اثری زروانی است. آبشخور مشترک جانمایه کتاب ردیه از نیک و بندهاش درباره آفرینش تردید ناپذیر است. در واقع از نیک
دست به رد درست همان چیزی میزند که مؤلف بندهاش قصد تبیین آن را دارد.
بندهاش را با همه حجم کوچکش میتوان کتاب دستی معارف ایران باستان به شمار آورد نام ستارگان نام بیشماری گل و گیاه کشور رود، کوه، دریا و دریاچه شهرهای نامی ایرانشهر و همچنین چگونگی جانوران گوناگون چگونگی بادها و ابر و باران چگونگی انواع آتش شرح مردمان و انبوهی از اطلاعات پراکنده، به ویژه درباره چهرههای اساطیری به این کتاب اعتبار یک فرهنگ کوچک اما گران بها را بخشیده است. چگونگی و برداشت زمان تألیف از جهان پیرامون حتی روز رستاخیز و دنیای پس مرگ در این کتاب منعکس است فشردهای از تاریخ کیانیان به ارزش کتاب افزوده است. این بخش از بندهاش که کمابیش همان طرحی را دارد که فردوسی پیش روی داشته است مهمترین مدرک ما درباره خداینامه دوره ساسانی است.
دودمان شناسی پیشدادیان کیانیان و تورانیان در بندهاش از اهمیت ویژهای برخوردار است. افزون بر این شیوه نگارش کتاب و غنای واژگان در میان متنهای پهلوی ممتاز است و گاهی لطافت در بیان مفاهیم خواننده را به شعر نزدیک میکند. با این که فرنبغ دادگی در ترجمه فارسی نویسنده کتاب دانسته شده، نویسنده کتاب به درستی معلوم نیست از کتاب هشتم دینکرد چنین بر میآید که بسیاری از نوشتههای بندهاش در دامداد نسک بخشی از اوستای ساسانی وجود داشته است. وندیداد سپند نسک زامیادیشت تیر پشت آبان پشت و چهرداد نسک گمشده اوستایی نیز میتوانند از منابع بندهاش بوده باشند.
این گمان وجود دارد که بندهاش در سال ۸۶۲ یا ۸۸۱ میلادی تألیف شده باشد اما مطالب کتاب گویای این حقیقت است که جانمایه بندهاش به زمان ساسانیان و یا پیش از آن بر میگردد.
یادآوری میشود که ادب دوره ساسانی نه تنها از آن مقطع خاصی نیست و بار همه دوره طولانی ساسانی را بر دوش میکشد بلکه تا سدههای نخستین دوره اسلامی ما را تعقیب کرده است. یعنی بندهاش دینکرد گزیدههای زادسپرم دادستان دینی روایات پهلوی و مینوی خرد و دهها اندرزنامه در حالی که ریشههای خود را در سدههای ایران باستان دارند از هوای نخستین سدههای اسلامی استنشاق میکنند.
دینکرد به معنی رساله یا اثر دینی در میان نوشتههای یادشده بزرگترین و مهمترین آنهاست که با تکیه بر اوستا در نه کتاب تألیف شده است. کتابهای اول و دوم و بخشی از کتاب سوم از میان رفته است. این کتاب که آن را دانشنامه مزدیسنا نامیدهاند و تألیف نهایی آن در سدههای نخستین اسلامی پایان یافته است در حقیقت باید یکی از ذخیرههای ادبی و دینی از دوره ساسانی دانست که در برگیرنده دانشهای زمان خود و همچنین سرگذشت اوستا است. از چگونگی دینکرد ساسانی اطلاعی در دست نیست اما میدانیم که این کتاب را که پس از فروپاشی ساسانیان دچار پراکندگی شده بوده است یکی از پیشوایان بزرگ زرتشتی به نام آذر فرنبغ فرخزادان در سده سوم هجری در زمان مأمون عباسی (۱۹۸-۲۱۸ هجری دوباره گردآوری کرده است و پس از وقفهای که پدید آمده است آذرباد پر امید کار را به پایان رسانده و آن را دینکرد هزار فصل (پر فصل) نامیده است. گزارش مسعودی در پایان اشاره او به شاهان ساسانی نشان میدهد که این آذرباد در زمان مسعودی مرد ناشناسی نبوده است.
ایرانیان کتابی دارند به نام کهنامه که منصبهای مملکت ایران در آن هست و آن را به ششصد منصب مرتب کردهاند و این کتاب از قبیل آیین نامه است و معنی آیین نامه کتاب رسوم است و کتابی بزرگ است در چند هزار ورق که جز به نزد موبدان و دیگر صاحبان مقامات معتبر یافت نمیشود. در وقت حاضر که تاریخ کتاب ماست و سال سیصد و چهل و پنجم است موبد ایرانیان به سرزمین جبال و عراق و دیگر ولایت عجمان انماز پسر اشوهشت است و موبد پیش از او پسر آذرباد پسر انمیذ امید بود که الراضی او را به سال سیصد و بیست در مدینه السلام بکشت.
کتاب سوم که ۴۲۰ فصل دارد بزرگترین کتاب دینکرد است. فصلهای کوتاه این کتاب اغلب درباره دین زرتشت و تعالیم آن است اما فصلهای بلندی به ازدواج با نزدیکان فصل (۸۰) تکوین (فصل (۱۲۳) و پزشکی (فصل (۱۵۷) اختصاص یافتهاند. در این کتاب فصلهای تکراری نیز به چشم میخورد بحث درباره ثنویت نیز در این
کتاب جای ویژهای دارد.
کتاب چهارم دینکرد که دشوارتر از دیگر کتابهای دینکرد است، گزیدهای است از آیین نامه آذر فرنبغ فرخزادان در این کتاب اشارههای به تدوین اوستا در دورههای مخالف شده است که درستی هیچ یک قابل اثبات نیست اما همین اشارهها در تاریخ اوستا همواره سبب انگیختن بحثهایی بیحاصل شده است. بیشترین طرف داران این اشارهها کسانی هستند که آگاهی درستی از تاریخ ایران باستان ندارند.
کتاب پنجم در دو بخش پاسخ آذر فرنبغ فرخزادان است به پرسشهای یعقوب خالدان و بخت ماری مسیحی درباره مسائل دینی و آیینهای دین زرتشت
کتاب ششم به صورت اندرزنامهای بزرگ در برگیرنده اندرزهای پهلوی است و کتابهای هفتم هشتم و نهم ترجمهها و تفسیرهایی هستند از نسک های گوناگون اوستا.
متن پهلوی گزیدههای زاد سپرم را باید همزاد بندهاش نامید. به قول راشد محصل بسیاری از مطالب گزیدهها و بندهاش در موضوع و حتی جملهها و عبارتها با یکدیگر مشترک و از حیث شیوه نگارش نیز به یکدیگر نزدیک اند. این کتاب را تألیف زادسپرم پسر گشن جم جوان جم موبد سیرجان و برادر منوچهر مؤید کرمان در سده سوم هجری دانستهاند اما بن مایه این کتاب هم مانند بیشتر کتابهای پهلوی از دوره ساسانی باشد و به طوری که از نامش پیداست مانند بندهاش در برگیرنده گزیدهای است از آراء زروانی روزگار ساسانیان زادسپرم که عنوان هیربد نیمروز را داشته است آهنگ تجدید نظر و ساده کردن برخی از آیینها را داشته است و از این روی با برادر خود منوچهر هیربد پارس و کرمان بر سر مسائل دینی اختلاف داشته است. از منوچهر سه نامه در رد نوآوریهای برادر و کتابی به نام دادستان دینی بر جای مانده است که شامل پاسخ به ۹۲ پرسش مهر خورشید پسر آذرماه و دیگر هم کیشان است.
دیگر متن مهم این دوره روایات پهلوی است که همراه دادستان دینی باید در سدههای نخستین دوره اسلامی بر اساس ادب دینی دوره ساسانی تألیف شده باشد. روایات پهلوی دو چهره دارد. از سویی به سبب دارا بودن مطالب اساطیری متنوع مانند
مطالبی درباره گرشاسپ و آتش کتابی است بسیار سودمند و از سوی دیگر به خاطر پرداختن به مسائل و احکام گاهی بیهوده و پیش پا افتاده دینی و آیینی کتابی است کم ارزش با این همه با همین کتاب میتوان تا حدودی با اوضاع اجتماعی و فرهنگی برداشتهای مردم زمان تألیف و پیش از آن آشنا شد.
احمد تفضلی در کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام تقریباً به همهی
پراکندهای که در میراث ساسانی محفوظ ماندهاند و اغلب بسیار کوتاه هستند است. کرده است. ۳۲ متن کوتاه پهلوی را نیز که جاماسب آسانا در هندوستان به صورت مجموعهای گردآورده بود سعید عریان با ظرافت خاص خود به فارسی برگردانده است. این اثر که زیباترین قطعات پهلوی را در بر گرفته است با یادگار زریران اینا میشود.