دانشگاه پیام نور
رشته تاریخ – کارشناسی
نام درس :
تاریخ و مطالعات میان رشته ای
تعداد واحد :
۲ واحد نظری
گردآورنده :
دکتر مهری ادریسی
۱۴۰۲
مقدمه :
تاریخ با توجه به این اصل که ساختار موجود در هر جامعه صورت تکامل یافته ساختار حیات جمعی آن جامعه در ادوار پیشین است. انسان و جامعه را در مراحل تکاملشان بررسی میکند بنابر این شناخت ابعاد مختلف آن دری همه جانبه ای می طلبد عبور از این محدودیت و رفتن به سمت همگرایی علمی در میان شاخه های علمی به ویژه علم تاریخ کمک میکند تا خود را از محدوده تنگ نظری و نگرش از پیش تعیین شده رهایی بخشد زیرا دانش شمول موضوعی فراگیرتری دارد و در مطالعات موضوعی با بسیاری از علوم در ارتباط است.
ساختار اجتماعی در هر دوره ای کلیت به هم پیوسته ای است که وجوه مختلف ساختاری آن هم زمان و در ارتباط متقابل با دیگر وجوه معنا پیدا می کند و بی این مهم و کمک علوم هم عرض نمیتوان بر ساختار جوامع اشراف داشت. به دلیل این پیوستگی وجود ساختاری مورخ باید اقتصاد جامعه شناسی روان شناسی، جغرافیا، علوم سیاسی باستان شناسی و بسیاری از علوم دیگر و حتی علوم تجربی را به کمک بگیرد. چون با مطالعه هر یک از این علوم میتواند گوشه های خاصی از واقعیت های گذشته را جست وجو کند. این نوع نگاه هم میتواند مطالعات را عمق و معنا ببخشد و هم راه های جدیدی را با چشم اندازه های گسترده در برابر دیدگان مورخ بگستراند و مهم تر این که مورخ و انسان معاصر را از گرفتار شدن در آفت دیرینه تاریخ یعنی تاریخ سیاسی رهایی بخشد و افقهای تازه ای پیش چشم آورد. ما در کنار تاریخ سیاسی تاریخ اقتصادی، تاریخ ادبیات تاریخ اجتماعی تاریخ دین و…. داریم. به تناسب پیچیدگی های جوامع میتوان شاخه های علم تاریخ را گسترش داد؛ بنابراین، مورخ برای شناخت و تحلیل نظام مند دوره های مختلف تاریخی و تبیین علمی تحولات تاریخی ناچار از درک ارتباط و ضرورت آن با سایر علوم است.
نقدی بر ضرورت مطالعات میان رشته ای
طرح مسئله و مدعا
تاریخ شناسی در مقام معرفتی که تلاش میکند فعل انسان را در زمان ماضی فهم و تبیین کند. برای ارائه فهم و تبیینی . صحیح و عمیق، نیازمند بهره مندی از معارف دیگری است که به گونه ای دغدغه شناخت بعدی از ابعاد انسانی را دارند معارفی همانند روان شناسی که شناخت روان انسان را وجهه همت خود قرار داده یا جامعه شناسی که در پی شناخت جامعه انسانی است یا علم سیاست که در پی درک رفتار انسان در حوزه قدرت ذیل نهاد دولت است، یا دانش جغرافیا که در پی شناخت مکان زیست انسانی و به طور کلی رابطه انسان و طبیعت است یا دانش اقتصاد که دغدغه فهم رفتار انسان در حوزه داد و ستد را دارد و موارد دیگر. طبیعتاً علوم یادشده و علوم دیگری که از آنها یاد نشد اگر در جستجوی شناخت انسان به منزله موضوعی مستقل و یا غیر مستقل باشند و بخواهند این شناخت را در زمان ماضی پی بگیرند، به ناگزیر نیازمند کمکهای تاریخ شناسی و تاریخ شناسان اند. این گونه است که داد و سندی میان دانش تاریخ و علوم دیگر صورت می پذیرد. در این بازار مکاره عالمان علوم گوناگون کالاهای ارزشمند خود را به شیوه معامله تهاتری در اختیار هم قرار میدهند تا از تجارتی برنده برنده برای هر دو طرف سود لازم را ببرند.
آنچه را گفتیم میتوان مفروض این پژوهش دانست اما مسئله این نوشتار این است که آیا همیشه این معامله به دو طرف سود می رساند؟ آیا تاریخ شناسان فارغ از هر گونه نگرانی درباره آسیبها و تهدیدهای این دادوستد میتوانند به این بده وبستان بی پروا ادامه دهند؟ آیا در این میانه ماهیت دانش تاریخ در معرض خطر و تهدید قرار نمی گیرد؟ آیا در این تجارت علمی خطر تحمیل روشها و غایات علوم دیگر بر دانش تاریخ وجود ندارد؟ و آیا روی آوردن به چنین تجارتی نیازمند مقدماتی هست یا خیر؟ و اگر جواب مثبت است، آیا تاریخ شناسان مقدمات ورود به چنین دادوستدی را برای در امان ماندن از تهدیدهای احتمالی آماده کرده اند؟ این پرسش ها، دغدغه ها و دلنگرانی های نگارنده در باب روی آوردن تاریخ شناسان به مطالعات میان رشته ای است.
می توان در دو سطح ایران و جهان به پرسشهای طرح شده پاسخ داد. اما من میخواهم در سطح کشور ایران به این موضوع بپردازم مدعای اصلی نوشتار حاضر این است که در ایران مقدمات لازم برای ورود تاریخ شناسان به حوزه مطالعات میان رشته ای فراهم نشده است. به
بیان دیگر، ورود به عرصه مطالعات میان رشته ای الزامانی دارد که در حال حاضر دانش تاریخ در ایران در سطوح مختلف از آنها بی بهره است. بی توجهی به این الزامات می تواند پژوهشهای تاریخی را با تهدیدهایی روبه رو کند. آنچه در ادامه می آید تأکیدی است بر توجه تاریخ شناسان به این الزامات
۱ تاریخ شناسی در مقام علمی با شأن مستقل تاریخ شناسان اگر در پی رابطه برابر و هم شأن با علوم دیگرند لازم است بر این موضوع که تاریخ شناسی دانشی با موضوع، روش و غایت مشخص و معینی است همانند همه علوم مستقل دیگر تأکید کنند. میدانیم که برخی از عالمان علوم انسانی چنین دیدگاهی ندارند و معتقدند تاریخ جزو علوم آلی است و موضوع روش و غایت مشخص و مستقلی ندارد بلکه دانشی است در خدمت علوم دیگر. اگر معتقد به چنین دیدگاههای شوپنهاوری ای در باب ماهیت تاریخ شناسی باشیم، طبیعی است که در مقام دادوستد با علوم دیگر در موضع قدرت و قوت نباشیم اما فارغ از این منازعات موجود در باب اینکه تاریخ شناسی دانشی مستقل است و یا دانشی کمکی در خدمت علوم دیگر نکته مهم این است که در بازار دادوستد میان دانشها تاریخ شناسی متاعی گران سنگ و ذی قیمت برای عرضه دارد که علوم دیگر هیچ وقت نمیتوانند از آن بی نیاز شوند یا بی نیاز از مورخان، خود به دنبال تولید آن متاع بروند آن متاع گران سنگ چیزی نیست جز داده fact داده) که انحصار تولید و ارائه آن در باب گذشته انسانی در اختیار مورخان است. همین ویژگی factual داده – بنیاد) بودن دانش تاریخ است که میتواند آن را در مواجهه با علوم دیگر به مقام سیادت و اربابی برساند و به بیان دیگر از موضع اربابی به دادوستد با علوم دیگر وارد شود.
پیش درآمد این رویارویی عزتمندانه مورخان با عالمان علوم دیگر تأکید بر این نکته است که تولید داده در دانش تاریخ در قالب فرآیندی علمی و با بهره گیری از روشهای مشخص صورت میگیرد و موفقیت در این عرصه نیازمند کسب مهارت ها و تخصص های لازم است که فقط در درون دانش تاریخ میتوان آنها را آموخت و عملی کرد. از این روست که مورخان
مشخصی باید بر تاریخ شناسی در مقام یک رشته علمی که دارای موضوع و روش و غایت ما است، تاکید کنند. ناگفته پیداست که مقدمه ترویج چنین نظری از زبان مورخان باور ذهنی و عملی ایشان به آن است. به عبارت دیگر تاریخ شناسان در درون دانش تاریخ و یا در مواجهه با علوم دیگر نباید این موضوع کلیدی را فراموش کنند که وظیفه و رسالت اصلی شان، در مقام تاریخ ورزی، در درجه اول تولید داده و در درجه دوم تبیین آن است و این رویکرد است که می تواند آنها را در تعامل با علوم دیگر در موضع قدرت قرار دهد.
داشتن درک درست از مطالعه میان رشته ای الزام دیگری است که تاریخ شناسان باید به آن عنایت داشته باشند. به نظر می رسد مطالعه میان رشته ای یعنی استفاده ابزاری علوم از یکدیگر در مسیر کسب معرفت و شناخت به بیان دیگر هر دانشی باید در هنگام ورود به مطالعه میان رشته ای روشهایی را که در دانش خود بدانها پایبند است فراموش نکند و روی به تقلیدهای کورکورانه و ناشیانه از الگوها و روشهای شناختی علوم دیگر نیاورد. به عبارت دیگر، اگر تاریخ شناسان به بهانه انجام مطالعات میان رشته ای روشهای خاص دانش تاریخ را فراموش کنند و روی به استفاده از روشهای علوم دیگر بیاورند که عملاً به دور شدن آنها از رسالت اصلی شان یعنی بهره گیری از روشهایی که به تولید داده و سپس تبیین آن می انجامد منجر شود به خطا رفته اند و چنین رویه ای میتواند تهدیدی برای تاریخ شناسی به حساب آید
بنابراین اگر تاریخ شناسی و تاریخ شناسان بی ملاحظه رو به مطالعات میان رشته ای بیاورند. ممکن است با تهدیدهایی روبه رو شوند احساس وجود تهدیدهایی از این دست برای تاریخ شناسان چقدر واقعی است؟ اساساً چرا باید از تهدید سخن گفت؟ مگر اوضاع دانش تاریخ در کشور ایران چگونه است که از تهدیدهایی نشسته در کمین تاریخ شناسی سخن به میان می آید؟ به نظر میرسد به جهات زیر باید از چنین تهدیدهایی سخن به میان آورد.
تاریخ شناسان کشور ما به قدر کافی به ماهیت دانش تاریخ خود آگاه نیستند تاریخ شناسان بیشتر ترجیح میدهند درگیر سند و مطالعه تحولات باشند، تا اینکه در باب ماهیت دانش خود مقولاتی که در فلسفه علم تاریخ مورد توجه است، مانند تعریف تاریخ و تاریخ شناسی اهمیت فایده و علمیت و عینیت در تاریخ شناسی و….) تأمل کنند اگر به حجم
مقالات و کتابهایی توجه کنیم که درباره فلسفه تاریخ شناسی در ایران منتشر می شود. خواهیم دید که پرداختن به این موضوعات چندان مورد علاقه تاریخ ورزان نیست. اگر به حجم تحقیقات صورت گرفته در حوزه مباحث نظری دانش تاریخ در جهان و ایران نظری بیفکنیم، تقریباً می توانیم بگوییم که ایران در عمل هیچ سهمی در آن ندارد و به تعبیری کلیشه ای تر تولید علم در این حوزه تعطیل است و فاقد برون داد. حال اگر متولیان یک دانش در باب ماهیت و جنس کاری که میکنند به تأمل جدی نپردازند، چگونه میخواهند وارد دادوستد با علوم دیگر بشوند؟ وقتی خود اشراف به این ندارند که در مقام تاریخ ورز چه کاره اند و ارزش و قیمت متاعی را که تولید میکنند نمی دانند و حتی از این حیث به شأن و مقام دانش خود در میان دانشهای دیگر خودآگاهی ندارند چگونه میتوانند در این بازار مکاره دادوستدی سودمند به حال دانش خود رقم بزنند؟
عدم توجه جدی به روش نخستین بار در سال ۱۸۰۴م اصطلاح Forshung (به آلمانی: تحقیق را استادانی مانند ویلهلم فن هومبولت در دانشگاه برلن به کار بردند. واژه Forshung آلمانی برابر با Research در زبان انگلیسی است. مفهوم «روش» را هم میتوان برابر با Method دانست که در اصل ریشه یونانی دارد پیشینه مفهوم «تحقیق» و یا «روش» که کی و کجا و به دست چه کسانی مطرح شدند دارای اهمیت چندانی نیست. مهم این است که بدانیم کسانی مانند فن هومبولت چه قصدی از ساختن مفهوم Forshung داشتند؟ به نظر می رسد، قصد آنها این بود که اندیشمندان و دانشمندان علوم مختلف بر خلاف دوره سنتی که به صورت فردی به فعالیت علمی می پرداختند با اتخاذ روشهایی مشترک و به صورت جمعی به پژوهش و تولید علم بپردازند. این اتفاق تفاوت اساسی دوره سنتی و دوره مدرن در تاریخ علم است و همین موضوع به رشد سریع دانش و اکتشافات علمی کمک شایانی کرد. از آن زمان عالمان علوم گوناگون با ارزش دادن به روش نقش مهمی در رشد و فزونی اکتشافات و اختراعات علمی ایفا نمودند. شاید اینک بتوان علوم را بیشتر از زوایه روشهایی که استفاده می کنند از هم تفکیک کرد تا موضوعات و غایاتشان
در حالی که اینک در علوم مختلف به سبب توجه ویژه به مقوله روش هم در سطح آموزش با گنجاندن واحدهای متعدد درباره روش تحقیق روش شناسی و معرفت شناسی در مقاطع مختلف تحصیلی و هم در سطح پژوهش با تولید متون مختلف دانشگاهی و غیر دانشگاهی)
جدا از اینکه در تربیت پژوهشگران حرفه ای موفقیتهای زیادی حاصل شده، راه بر ورود ناواردان نااهل هم بسته شده است. زیرا ورود در این حوزه ها، مثلاً تحقیقات جامعه شناختی نیازمند کسب مهارت های روشی مشخصی است و افراد غیر حرفه ای، به سبب نا آشنایی با آنها امکان ورود بدانها را پیدا نمی کنند.
اما سوگمندانه باید گفت که اهل تاریخ به سبب این که در گروه های علمی تاریخ ارزش لازم و کافی را به مقوله روش نداده اند در عمل به دست خود راه سوء استفاده و ورود مصیبت بار افراد غیر حرفه ای به حوزه تاریخ ورزی را هموار کرده اند. در کشور ما در نظام آموزشی رشته تاریخ کمترین حد توجه به مقوله روش صورت گرفته است. هنوز که هنوز است. کم نیستند استادانی که اساساً قائل به اهمیت و ضرورت آموزش روش در تاریخ شناسی نیستند و اگر جسارت تلقی نشود میتوان گفت که خود نیز آگاه به روش نیستند. همین معضل موجب شده است که
افراد غیر حرفه ای به راحتی وارد عرصه آموزش و تحقیق در تاریخ بشوند و سطح تاریخ شناسی را تا حد نقالی و قصه گویی پایین بیاورند
دانشجویانی که در گروه های تاریخ آموزش میبینند روش را به شیوه صحیح و کامل یاد نگیرند و در نتیجه پایان نامه ها و رساله هایی تولید کنند که اگر وارد دانشگاه هم نمی شدند با داشتن ذوق و شوق و علاقه به میزان کافی میتوانستند چنان پایان نامه ها و رساله هایی را به صورت خودجوش بنویسند همین نکته کلیدی است که به افراد غیر حرفه ای این چارت و گستاخی را میدهد که وارد قلم زنی در حوزه تاریخ بشوند چون آنچه در دانشگاه تولید میشود مبتنی بر مهارتها و روشهای علمی نیست و اینان با خود میگویند که چرا ما نه؟ اگر قرار است پژوهش تاریخی به ارائه مجموعه ای از اطلاعات ختم شود، بدون آنکه نیازی به کاربرد روش باشد، چرا ما این کار را نکنیم؟
دانشجویان تاریخ در سه مقطع تحصیلی کارشناسی کارشناسی ارشد و دکتری، جمعاً ۶ واحد روش تحقیق میخوانند. اگر از این زاویه رشته تاریخ را با دیگر رشته های علوم انسانی برای نمونه جامعه شناسی مقایسه کنیم، تفاوت چشمگیر است. دانشجویان رشته جامعه شناسی در سه مقطع جمعاً ۲۶ واحد در زمینه روش میگذرانند. پرواضح است که دانش آموخته جامعه شناسی به گونه ای تحقیق و پژوهش کند که فرد غیر حرفه ای توان ورود به آن عرصه را
در خود احساس نکند. اما وقتی دانشجوی تاریخ سرجمع ۶ واحد روش تحقیق میخواند، آن هم نه به طور جدی، آن وقت چه تفاوتی در تاریخ ورزی او و فردی غیر حرفه ای خواهد بود؟ راقم این سطور برای نشان دادن وضعیت آگاهی های روشی دانشجویان تاریخ در مقطع ارشد
و دکتری به طور تصادفی یکصد پایان نامه و رساله دانشگاهی در رشته تاریخ را مورد بررسی
قرار داد تا برای این پرسش پاسخی بیابد که برداشت و فهم دانشجویان از مفهوم روش چیست؟
آنچه بر نگارنده روشن شد این بود که عموم دانشجویان در فصل روش به مقولاتی اشاره می کنند
که اساساً اشرافی بدانها ندارند و از سر تقلید و یا اجبار و یا پز دادن است. برای نمونه، عموم
دانشجویانی که در قسمت روش پژوهش پایان نامه و یا رساله شان قید کرده اند که روششان
«بررسی تاریخی» است اساساً فهم درستی از روش بررسی تاریخی ندارند. مبنای این ادعا آن است
که این پرسش با برخی از دانشجویان تاریخ در میان گذاشته شد، ولی پاسخی به دست نیامد
. آنچه در حال حاضر در تحقیقات تاریخی و به ویژه در رساله های دانشگاهی شاهد آنیم تقلیدهای ناشیانه از روشهایی است که در علوم دیگر – به تناسب موضوع، روشها و غایاتی که آن علوم دارند و به کار میبرند کاربرد دارد و تقلیدوار در گروه های تاریخ هم مورد توجه قرار میگیرد. هم اکنون در گروه های علمی تاریخ روش پژوهش بیشتر در قالب طرح نامه های رساله های دانشگاهی نمود و تبلور دارد. این طرح نامه ها به گونه ای تنظیم شده است که دانشجو دانسته یا ندانسته به سمت نظریه آزمایی سوق پیدا می کند. چرا که عموماً روش تطبیق الگوی همپل مبنای تنظیم این طرح نامه هاست و به روشهای دیگر اساساً توجه نمی شود. ابتدا توضیح کوتاهی درباره این روش و سپس نقد کاربرد آن را می آوریم.
همپل تبیین در تاریخ را همانند سایر علوم میداند. الگوی پیشنهادی او مدل قیاسی – قانونی است. این مدل تبیین در سطح روش در قالب روش تطبیق Deductive-nomological pattem( الگو (Pattem Matching) با کارهای همپل مطرح شد. تطبیق الگو، رویه ای است که در آن تحلیلگر در پرتو شواهد درون موردی به بررسی و ارزیابی ارتباط های موردی و تئوریک
می پردازد.
مورخان همیل در سال ۱۹۴۲م در مقاله ای به نام «نقش قوانین عام در تاریخ» مدل قانون فراگیر با همان مدل قیاسی قانونی را مطرح کرد مدعای اصلی این مقاله این است که . رویدادهای تاریخ بشر را دقیقاً به شیوه ای تبیین میکنند که دانشمندان به تبیین عالم طبیعت می پردازند. بنابراین مقاله با طرح ساختار منطقی تبیین در علوم طبیعی آغاز می شود.
یک رویداد هنگامی تبیین میشود که گزاره ای را که به بیان وقوع رویداد (E) می پردازد بتوان منطقاً از مقدماتی استنتاج کرد که شامل این موارد باشد.
(۱) مجموعه ای از گزاره های کاملاً تأیید شده که بیانگر شرایط ضروری و تعیین کننده اند.
(۲) مجموعه ای از فرضیه های کلی کاملاً تأیید شده یعنی قوانین کلی E رویداد مورد تبیین است و دو مجموعه از گزاره ها گزاره های شرایط و قوانین عامل تبیینی هر گاه E از یکی از این دو مجموعه مقدمات قابل استنتاج باشد. پل) ادواردز فلسفه تاریخ دائره المعارف فلسفه ترجمه بهزاد سالکی، تهران پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵، ص ۳۶)
باید یادآوری کرد که ساختار هر تبیین در اینجا با ساختار هر نوع پیش بینی برابر و همسان دانسته شده است. اگر اطلاعات موجود در مجموعه مقدمات را قبل از رویداد حادثه ذکر شده در تبیین در اختیار داشته باشیم بنابر این استنتاج گزاره ای در باب یک رویداد آینده است و از این رو به پیش بینی آن پرداخته ایم.
هانتینگتون نوسازی ناموزون موجب انقلاب
می شود.
(تئوری (تبیین)
ایران شاهد نوسازی ناموزون بوده است.
اقفی شخصیه حاکی از شرط وقوع
انقلاب در ایران
(تبیین شونده)
مثال
(۱۱,۱۲,۱۳,…,In
(تئوری (تبیین)
C1,2,3,…cn
قضایای شخصیه حاکی از شرط وقوع
(تبیین شونده) E
اینکه آیا مورخان میتوانند این نوع تبیین را به کار ببرند یا نه؛ موضوع این نوشتار نیست. اما به این حد بسنده میکنیم که مدل همیل به طور جدی نقد شده است. در اینجا فقط اشاره ای میکنیم و میگذریم و اینگارتنر درباره نقدهایی که به مدل همپل وارد شده است. می نویسد: «تقریباً تمامی نویسندگانی که مدل قانون فراگیر تبیین تاریخی را رد می کنند و به پیشنهاد یک یا چند تحلیل جانشین می پردازند از جمله انتقادات و اعتراضات خود به این مدل قیاسی بر این واقعیت تاکید میکنند که هیچ نوع تبیینی که واقعاً با این مدل انطباق و سازگاری داشته باشد در آثار مورخان حرفه ای نمی یابند. به علاوه مورخان خود را ارائه کننده تبیینات واقعی و بی بدیل میدانند. حداقل در برخی موارد اعضای این حرفه راضی به نظر می رسند که نوعی تبیین که اساساً با مدل قانون فراگیر منطبق نیست کاملاً از توفیق برخوردار است و به جرح و اصلاح بیشتری نیاز ندارد. بالاخره هنگامی که مورخان به یک تبیین پیشنهادی خاص قائع نیستند جهت و سمت و سوی انتقاد و جرح و تعدیل بعدی هرگز آن چیزی نیست که دیدگاه مدل قیاسی بر آن تأکید میکند به نظر نمی رسد که مورخان از مدل قانون فراگیر حمایت کنند، حتی به عنوان یک کمال مطلوب فرضی… از آنجا که اکثریت عظیم مورخان فکر نمی کنند که باید بر اساس مدل قیاسی به تبیین مسائل بپردازند و در واقع این کار را نمی کنند این مدل نمیتواند روایتی درست از تبیین تاریخی به شمار رود» (همان، ص ۲۳)
عموماً آنچه در طرح نامه های پژوهشی گروه های علمی تاریخ در حال حاضر ساری و جاری است تبعیت و تقلید از رویه بالا با همه محاسن و معایب آن است. یعنی طرح پرسشی و سپس انتخاب نظریه ای و ارائه پاسخی موقت در قالب فرضیه ای و سپس آغاز پژوهش در راستای گردآوری داده ها و تطبیق آنها با آن نظریه به گونه ای که اثبات نظریه بشود ما حصل پژوهش در چنین رویکردی به مسئله پژوهش اثبات نظریه بیش از داده هایی که تولید می شود اهمیت پیدا میکند و محوریت پژوهش در عمل با آزمون نظریه است و نه تولید داده رویه ای که در جامعه شناسی علوم سیاسی و دیگر علوم تعمیمی همواره دنبال می شود چرا که غایت آن علوم نظریه پردازی و یا نظریه آزمایی است و دغدغه ای چندان جدی برای تولید داده ندارند. در همین راستا آنان برای آگاهی و استفاده از داده ها معمولاً به سرچشمه ها رجوع نمی کنند و تحقیقات و مراجع دست چندم را مبنای کار خود در استفاده از داده ها قرار می دهند. نمونه بسیار گویای این امر اثر جان فوران به نام «مقاومت شکننده» (جان فوران
مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین تهران رسا (۱۳۷۷) است که دغدغه اصلی آن اثبات چند نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس وابستگی گوندر فرانک و نظام جهانی والرشتاین) است، اما در فهرست مراجع این اثر که حتی در ایران هم بسیار از آن استقبال شد، هیچ سندی، روزنامه ای و یا دیگر منابع دست اول در باب تاریخ معاصر ایران به چشم نمی خورد که مورد رجوع نویسنده قرار گرفته باشد. آیا اینکه در تاریخ ورزی که مهمترین وظیفه آن تولید داده است. این گونه تولید داده فدای آزمون یک یا چند نظریه بشود فاجعه نیست؟ اگر تاریخ شناسان بخواهند از رویه کسانی مانند فوران تبعیت کنند، شکی نیست که آسیب جدی بر پیکره تاریخ شناسی وارد میشود. زیرا تاریخ شناسی وظیفه و رسالت اصلی خود را فراموش کرده و سعی کرده است. به سان جامعه شناسان یا دیگر عالمان علوم تعمیمی به سمت نظریه آزمایی برود بر فرض هم اگر در چنین مسیری موفق باشد تازه میشود یکی از رهروان موفق این علوم، بدون اینکه چیزی از خود داشته باشد که متاعی ارزشمند به حساب آید.
من تردیدی ندارم که انتخاب چنین رویه ای فقط به سبب تقلید از علوم دیگری مانند جامعه شناسی علوم سیاسی و … است. در حالی که در این تقلید ناشیانه به این موضوع توجه نشده است که ماهیتاً میان تاریخ شناسی و علوم دیگری همانند جامعه شناسی و علوم سیاسی تفاوت های جدی وجود دارد. آن علوم در پی نظریه پردازی و یا نظریه آزمایی اند، اما تاریخ شناسی پیش از آنکه چنین دغدغه هایی داشته باشد در پی توصیف گسترده و عمیق است. آن علوم در پی پاسخ به پرسشهای فرامورخانه چرایی اند اما تاریخ شناسی در درجه اول در پی پاسخ به پرسشهای چیستی و چگونگی است و پس از آن است که در قالب مطالعات میان رشته ای به پرسشهای فرامورخانه چرایی هم توجه میکند. بدون توجه به چنین تفاوت هایی سوق دادن پژوهشهای تاریخی به سمت نظریه آزمایی ممکن است تهدید بزرگی را متوجه تحقیقات تاریخی نماید به گونه ای که آنها را از اصالت و اعتبار بیندازد. اصرار بر چنین رویه ای همانند اصرار کلاغی است که راه رفتن کبک را میخواست تقلید کند، راه رفتن خود را هم فراموش کرد. اگر قرار باشد ما پیش از آنکه دغدغه تولید داده داشته باشیم کل ساختار پژوهش را به گونه ای بچینیم که نظریه آزمایی دغدغه اصلی تاریخ ورز بشود، آن وقت چه تفاوتی میان مای مورخ با آنهای جامعه شناس یا عالم علم سیاست خواهد بود؟ کی و در کجا مورخان به نظریه آزمایی و یا فراتر از آن نظریه پردازی روی آورده اند؟ چه کسانی
چنین انتظاری از مورخان دارند؟ آنچه تاکنون در پرونده مورخان همچون نگینی می درخشد و عالمان علوم دیگر به شدت بدان احساس نیاز میکنند و از تولید این محصول تاریخی ناتوان اند. تولید داده و به دنبال آن توصیف گسترده و عمیق است. پس از انجام این وظایف اصلی است که مورخ، اگر تمایل داشته باشد، می تواند در قالب پژوهش میان رشته ای به پرسش های فرامورخانه چرایی هم پاسخ بدهد.
شاید برخی از خوانندگان فرزانه نگارنده را متهم کنند که از حرف های نخ نمای قرن نوزدهمی اسپنسری دفاع میکند و شأن مورخان را به سطح «عمله» عالمان علوم دیگر بودن تنزل می دهد. راقم این سطور خود چنین تصوری ندارد و اتفاقاً در این باره شان مورخان را «ارباب» گونه می بیند زیرا در این رابطه اصالت با داده است و نه نظریه که در علوم دیگر با استناد به داده های تولیدی مورخان عرضه میشود زیرا با داده است که میتوان نظریه ای را باطل اعلام کرد در حالی که هیچ وقت عکس این اتفاق رخ نمی دهد و نظریه ای فاکتی را باطل نمی کند. بنابراین روشن است که برتری با کیست؟ تاریخ شناس و یا عالمان علوم دیگر؟ طبیعی است در این میان تاریخ شناس حکم کار فرما» را دارد و نه «عمله»
تاریخ و فلسفه
مقدمه
عنوان این مقاله یعنی فراسوی تاریخ در تاریخ خود ملهم از دو عنوان دیگر است، نخست عنوان «مطالعات بین رشته ای و تاریخ یا عناوین مشابه دیگر که به مناسبت های مختلف از سوی اهل تاریخ برای سمینارهای ملی و بین المللی انتخاب شده است و دوم مطلبی از فیلسوف فرانسوی امانوئل لویناس با عنوان فراسوی دولت در دولت (۱۹۹۹ ,Levinas) که در آن از ضرورت فراروی دولت در دولت سخن میگوید چرا که اصولاً ارزشها و اهداف سیاست سیاستی که قرار است «دیگری» را در مرکز بنیادی ترین توجهات خود قرار دهد، در فراسوی دولت قرار دارد.
نکته مهم هم در مقاله لویناس که در اصل در قالب یک سخنرانی در سال ۱۹۸۸ ارائه شد و هم به تبع آن در این مقاله این است که نه تنها امر فراروی مستقل از پدیده یا معرفتی که قرار است فراروی از آن صورت پذیرد دولت در مقاله لویناس و تاریخ در این مقاله رخ نمی دهد، بلکه دقیقاً مبتنی بر تلاش برای گشودن سینه همان پدیده یا معرفت دولت یا تاریخ) و مجبور ساختن آن برای ظهور امکانات جدیدی از خود صورت می پذیرد.
به عبارت دیگر، عنوان فراسوی تاریخ در تاریخ دو پیش فرض مهم را با خود حمل می کند نخست اینکه ضرورت دارد که تاریخ از خود به فراسوی خود کوچ کند؛ دوم اینکه تاریخ امکانات این فرارفتن از «خود» را در خود دارد پیش فرض اول در دو قسمت اول مقاله بررسی شده است. در قسمت اول از فلسفه به مثابه تهدیدی برای تبیین چیستی معرفتی به نام تاریخ توسط خود آن معرفت سخن گفته میشود و در قسمت دوم ضمن تمایز نهادن بین مطالعات چندرشته ای و مطالعات بین رشته ای از مطالعات بین رشته ای به مثابه تهدیدی برای تبیین موضوعات رشته تاریخ توسط خود تاریخ سخن گفته می شود. با کنار هم نهادن این دو تهدید، یعنی سپرده شدن تبیین چیستی رشته تاریخ به فلسفه و ربوده شدن موضوعات رشته
تاریخ به دست مطالعات بین رشته ای نتیجه گرفته میشود که اگر رشته تاریخ می خواهد همچنان به عنوان یک رشته مستقل باقی بماند ضرورت دارد که قلمروهای از دست رفته خود را هم از فلسفه و هم به ویژه از مطالعات بین رشته ای باز پس بگیرد. پس از این رو ضرورت دارد که از خود به فراسوی خود کوچ کند. قسمت سوم مقاله این پرسش را پیش می کشد که آیا رشته تاریخ امکانات این فراروی از خود و در خود» را دارد؟ پرسشی که پاسخ مثبت به آن با ورودی کوتاه به شعبه پنجم فلسفه یعنی پدیدارشناسی و جوهر آن یعنی مجال دیدن دادن به آنچه دیده نمیشود و نیز بازگشتی دوباره به عنوان مقاله و برکشیدن ناسازگاری های آموزنده آن در همان قسمت یعنی قسمت سوم سوم – بررسی خواهد شد.
ملاحظات پایانی یا بخش نتیجه گیری خلاصه سرتاسر مقاله را در چند نکته برجسته کرده است نخست تأکید مجددی بر عنوان مقاله و منطقی که آن عنوان پیگیری می کند؛ دوم، ضرورت شمرده شدن رشته تاریخ یا همان بحث دیرین هویت تاریخ از طریق ترسیم نمایزات خود با سایر شعب علوم انسانی و سوم بار دیگر پیگیری همان حکایت دیرین هویت تاریخ ولی این بار از طریق یکی از معاصرترین مفاهیم مرتبط با هویت، یعنی «به رسمیت شناخته شدن یا ارج شناسی و در اینجا به رسمیت شناخته شدن تاریخ».
چیستی علم تاریخ و تهدید فلسفه
جدی ترین و مزاحم ترین مسئله هر معرفتی پرسش از چیستی آن است، پرسشی که نه تنها دست اندرکاران علوم طبیعی و شعب مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی را آزار می دهد.
بلکه اهالی فلسفه را نیز در هزارتوی پر پیچ و خم خود گرفتار می سازد. برای روشن ساختن اهمیت این پرسش نخست نگاهی افکنده میشود کوتاه به پرسش فلسفه از فلسفه و سپس با طرح این ادعای فلسفه که پرتو افکندن بر پرسش از چیستی معارف دیگر را نیز منحصراً در صلاحیت خود می بیند، وارد بحث فلسفه به مثابه تهدیدی برای تبیین چیستی تاریخ می شویم.
می دانیم که پرسش از فلسفه که در حوزه متا فلسفه قرار می گیرد، تقریباً همزاد با خود فلسفه بوده است. حتی برای مثال در دیالوگهای افلاطونی که گفته اند بیشتر در حوزه اخلاق قرار میگیرد پرسش از فلسفه طرح شده است. افلاطون در قسمتهایی از منون به ماهیت فلسفه و روشهای فلسفی در رساله های گرگیاس پروتاگوراس و اپولوژی به اهداف متناسب با فلسفه و در جمهوری به رابطه نقد فلسفی و اجزاء زندگی روزانه می پردازد. هدف در اینجا این نیست که سیر پرسش از فلسفه در تاریخ فلسفه پیگیری شود؛ هدف فقط این است که به این نکته اشاره شود که حتی فیلسوفانی مانند ویتگنشتاین که در جایی از کتاب پژوهشهای فلسفی ادعا می کند که متا- فلسفه اصولاً وجود ندارد خود در همین کتاب فهم فلسفی را موضوع پژوهش قرار میدهد و بدین ترتیب وارد حوزه متا فلسفه می شود. همین مطلب به نحوی دیگر در مورد ریچارد رورتی که به بی حاصلی فلسفه در برخی حوزه ها حکم می دهد. نیز صادق است. تا حدی که اصولاً رورتی را به دلیل همین حکم حکم بی حاصلی فلسفه در برخی حوزه ها که لازمه آن پژوهش در مورد ماهیت فلسفه و نقش فلسفه است، اصولاً یک متا فیلسوف خوانده اند (۶۷ ۱۹۹۷ Meili Steele ،بنابراین به نظر می رسد که پرسش از فلسفه برای هر فیلسوفی مطرح است. اما تعاریفی هم که از فلسفه شده است به اندازه خود دیدگاه های فلسفی متنوع است. برای مثال پاسکال فلسفه را در پیوند با کرامت انسانی تعریف می کرد و می گفت کرامت ما در تفکر ماست پس بگذارید تلاش کنیم که خوب فکر کنیم (Pascal, p48) یا آلبر کامو جدی ترین مسئله فلسفه را مسئله خودکشی می دانست. پرداختن به
اینکه زندگی ارزش زندگی کردن دارد یا نه در واقع جدی ترین مسئله فلسفی است، و بنابراین خودکشی تنها مسئله ای است که فلسفه باید به آن بپردازد و ماهیت فلسفه چیزی جز اندیشیدن به موضوع خودکشی نیست (۱۱ ,۱۹۵۵ ,Camus).
فلسفه نه تنها پرسش از خود را ذاتی فلسفه میداند بلکه پرسش از چیستی معارف دیگر را هم منحصراً در صلاحیت خود می بیند. هایدگر در جایی (۱۱۵-۱۰۴ ,۲۰۰۵ ,Jain – جایی که می خواهد از وظایف فلسفه سخن بگوید ادعا میکند که «هیچ علمی قادر نیست یک توضیح هستی شناسانه از موضوع مورد مطالعه خود به دست دهد، مثلاً تاریخیت تاریخ در تاریخ یا انسانیت انسان در انسان شناسی یا حیوانیت حیوان در جانورشناسی کلا موضوعاتی فلسفی هستند و نمی توانند در درون معارف فوق تعریف شوند و از این رو ضرورت دارد که پرتو افکندن بر پرسشهای تاریخیت تاریخ انسانیت انسان و حیوانیت حیوان به فلسفه سپرده شود
در حقیقت از نظر هایدگر هیچ علمی نمیتواند بدون حداقل یک فهم ضمنی هستی شناختی از موضوعاتی که مورد مطالعه آن علم است خود را سرپا نگاه دارد. برای مثال، مورخان باید بر درکی هستی شناختی از آنچه یک موضوع را تاریخی میکند تکیه کنند، درکی که هایدگر آن را تاریخیت امر تاریخی مینامد بدین معنا که آنان باید پیشاپیش درکی از این مطلب داشته باشند که چه چیزی یک موضوع را تبدیل به یک پدیده تاریخی می کند. به عبارت دیگر ادعای هایدگر این است که فلسفه آن چیزهایی را مطالعه میکند که علوم دیگر از آنها غفلت می کنند و آن موقعیت هستی شناختی موجودات است. هوسرل فلسفه را فلسفه علمی می خواند و هایدگر فلسفیدن را علمی تر از هر علم ممکنی میدانست. به عبارت دیگر، «فلسفه علم نیست، بلکه منشأ هر علمی است از این رو هایدگر معتقد میشود که فلسفه می تواند نقش تاریخی خود در مقام مشعل دار علوم را بار دیگر اعاده نماید. هایدگر اما نمی خواهد ادعا کند که فیلسوفان بر عالمان سایر علوم برتری دارند. از نظر هایدگر، صاحبان سایر معارف نیز
می توانند تفلسف کنند. در حقیقت هایدگر قویاً دعوت می کند که آنان چنین کنند. علاوه بر نقد هایدگر به مورخان به دلیل آنچه او آن را غفلت اونتولوژیکال (هستی شناختی)
آنان از موضوع مورد مطالعه خود میداند بی توجهی یا کم توجهی مورخان به مسائل فلسفه انتقادی تاریخ را نیز میتوان نوعی واگذاری تبیین چیستی تاریخ به اهل فلسفه دانست. می دانیم که موضوع فلسفه انتقادی تاریخ تحلیل فلسفه تاریخ نگاری و توصیف منطقی و عقلانی آن چیزی است که مورخان صورت میدهند و نیز میدانیم که فلسفه انتقادی تاریخ با موضوعات بی شماری و از آن میان با چهار گروه مهم مسائل سروکار دارد نخست، تبیین رابطه رشته تاریخ با انواع دیگر معرفت؛ دوم، واقعیت و حقیقت در تاریخ و یا به عبارتی شرح نظری پیچیدگی های کشف وقایع تاریخ؛ سوم، عینیت تاریخ که به بحث پیرامون امکان بی طرفی و موانع و محدودیت های دست یافتن به این بی طرفی و از آن طریق دست یافتن به امر عینی می پردازد؛ و چهارم، مسئله تبیین تاریخی که مسئله اساسی آن ماهیت و تبیین تشریح تاریخی است. نکته شایان توجه در مباحث مرتبط با فلسفه انتقادی تاریخ این است که این مباحث اصولاً به دست فیلسوفان، به ویژه ویلهلم دیلتای، مهم ترین فیلسوف انتقادی به صحنه مجادلات نظری درباره تاریخ آورده شد و به دست فیلسوفان دیگری مانند کالینگوود پی گیری شد.
علاوه بر این پیش از ورود هایدگر به تاریخ و هشدار او به مورخان در مورد غفلت هستی شناختی آنان از موضوع مورد مطالعه خود و نیز پیش از ورود فلسفی کسانی مانند دیلتای به موانع و امکانات رشته تاریخ فیلسوفان نظری تاریخ یعنی کسانی مانند هر در در اندیشه هایی برای تاریخ فلسفی نوع بشر هگل در خطابه هایی در باب فلسفه تاریخ و مارکس در آثار مختلف تلاش کردند تا پرتوی نه بر معنای دوم تاریخ یعنی دانش وقایع ثبت شده» که بر معنای اول تاریخ یعنی آنچه در گذشته بوده و با وقایعی که اتفاق افتاده است، بیفکنند.
بدین ترتیب دیده میشود که هم تاریخ به معنای وقایعی که اتفاق افتاده است و تبیین نظری آغاز و انجام آن به دست فیلسوفان و در رأس آن هگل صورت پذیرفته است، و هم غفلت اونتولوژیکال مورخان از موضوع مورد مطالعه خود به دست فیلسوفان و در رأس آن هایدگر پیش روی مورخان نهاده شده است و هم مهم تر از همه تبیین موانع و امکانات رشته تاریخ نیز به دست فیلسوفان او در رأس آن دیلتای به دیده مورخان آورده شده است. از این رو اغراق
نیست اگر گفته شود که مورخان به دست خود و از طریق عدم ورود به مباحث مرتبط با چیستی تاریخ (به ویژه مباحث فلسفه انتقادی (تاریخ تبیین چیستی رشته خود را به فیلسوفان سپردند و این همان تهدیدی است که در ابتدای این قسمت از آن سخن گفته شد: فلسفه به مثابه تهدیدی برای تبیین چیستی رشته تاریخ تهدیدی که با تهدید مطالعات بین رشته ای و این بار تهدید موضوع رشته تاریخ ادامه یافت و بیم آن می رود که تداوم این تهدیدات تاریخ به منزله مادر علوم انسانی را به معرفتی غیر مستقل وابسته به معارف دیگر و به کلی بی هویت تبدیل کند
موضوع علم تاریخ و تهدید مطالعات بین رشته ای
برای تدقیق این قسمت بحث بی فایده نیست اگر به اختصار تفاوت «مطالعات چندرشته ای» و مطالعات بین رشته ای که گه گاه به غلط به معنایی واحد به کار گرفته میشوند روشن گردد. مطالعات چندرشته ای معرفتی حاصل از استخدام چند رشته مختلف برای بررسی یک موضوع یا موضوعات مشخص است به نحوی که در آن هر رشته معرفتی همچنان بر روش شناسی و مفروضات خود پای می فشارد و هیچ رشته ای به نفع رشته دیگر در درون مطالعات چندرشته ای تقلیل نمی یابد یا در مسیر توسعه خود به حدود رشته دیگر تجاوز نمی کند. مطالعات بین رشته ای اما مطالعه ای است که در آن مرزهای سنتی و شناخته شده بین علوم و رشته های مختلف و یا حتی مکاتب فکری فرو می ریزد و در هم تنیده می شود و آنچه حاصل می آید سنتزی از رشته های مختلف است که نه تنها برای خود هویت شخصیت و رسمیت خاصی قائل است بلکه از طریق ترسیم این نه همانی های خود با رشته های شناخته شده که در مطالعات بین رشته ای رشته های سنتی نامیده میشود اصولاً بر آن رشته ها (یعنی رشته های سنتی پرسش می افکند و اعتبار آنها را مورد تردید قرار می دهد (نک Lombardo 2010, 121-34
به عبارت دیگر مطالعات بین رشته ای خود رشته ای است که در مقابل آنچه در این رشته رشته های تخصصی سنتی – مثل تاریخ جامعه شناسی فلسفه علوم سیاسی و ….. خوانده می شود قرار می گیرد. این رشته که بعضی ها در مضمون ریشه آن را به فلسفه یونان بر می گردانند اصولاً در قرن بیستم پدید آمد. تاریخ واقعی تأسیس این رشته به سال ۱۹۴۴ و به دانشگاه
میشیگان بر می گردد. در این سال در کالج «هنرها و علوم»، که شامل گروه های علوم اجتماعی و هنرها و ادبیات و علوم طبیعی بود رشته ای پدید آمد تحت عنوان Social Science Divisional Major که شاید بتوان آن را رشته تقسیمی یا بخشی علوم اجتماعی ترجمه کرد.
منظور از این تفکیک نیز این بود که مسائلی از مسائل علوم اجتماعی که نمی توان آنها را در چارچوب علوم اجتماعی بررسی کرد به این بخش یا Division سپرده شود. پیدایش این رشته را نمی توان بی ارتباط با مسائل ناشی از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) دانست. جنگ در واقع مسائلی ایجاد کرده بود که هیچ یک از رشته های تخصصی نمی توانستند از عهده پاسخگویی به آن برآیند. بعدها در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ رشته تقسیمی یا بخشی علوم اجتماعی به ترتیب به مطالعات بین رشته ای تغییر نام داد. اکنون مطالعات بین رشته ای در ۸۱۸ دانشگاه و کالج در سراسر دنیا در مقاطع مختلف دانشگاهی از لیسانس تا دکترا تدریس می شود. دانشگاه هایی مانند آریزونا، اوهایو فلوریدا میشیگان کالیفرنیا، تورنتو بریتیش کلمبیا و …. (نک McCain (1994
مطالعات بین رشته ای در حقیقت فرایندی از پاسخ گفتن به یک پرسش حل یک مسئله با پرتو افکندن بر یک موضوع است که بزرگتر یا پیچیده تر از آن باشد که بتوان در چارچوب یک معرفت آکادمیک مشخص بدان پاسخ گفت با پیچیدگی روزافزون مسائل مبتلا به بشر در قرن بیستم مشخص شد که مسائلی نظیر جهانی شدن ایدز و گرمایش زمین علل و ابعاد چندگانه دارند، علل و ابعادی که پرتو افکندن بر تمام آنها و در نتیجه گشودن گره آن مسئله در تخصص هیچ معرفتی نیست. از این رو وظیفه مطالعات بین رشته ای این شد که نظرگاه های معارف مختلف را در هم ادغام کند یا در هم بیامیزد و درک قابل اعتمادتر یا چند جانبه تری از موضوع مسئله یا پرسش تحت مطالعه خود ارائه دهد. بنابراین مطالعات بین رشته ای خود یک رشته مستقل نظیر تاریخ و جامعه شناسی و فلسفه و علوم سیاسی است که در دانشگاه های مختلف در دوره های مختلف لیسانس فوق لیسانس و دکتری تدریس میشود و موضوع یا موضوعات مورد مطالعه آن هم موضوعاتی است پیچیده که هیچ معرفتی به تنهایی قادر به پاسخ گفتن آنها نیست برای مثال وقتی به شرح درسهای مطالعات بین رشته ای مراجعه می شود. عناوین زیر دیده می شود.
المه مقدمه ای بر مطالعات بین رشته ای تکلیف نهایی دانشجو در این درس این است که نامه ای
به خود پیشین بنویسد و در آن توضیح دهد که چگونه تفکر انتقادی مطالعات بین رشته ای و مهارت ها و روشهایی که او برای حل مسائل در این درس آموخته است می تواند به نحوی فردی، حرفه ای و جهانی به کار گرفته شود. از او در این درس خواسته می شود یکی از مسائل خود قبلی را مثال و محور مطالعه خود قرار دهد.
ب هویت در یک جامعه جهانی در این درس یا واحد درسی هم از دانشجویی که درس را به پایان رسانده است خواسته میشود که یک زندگی نامه از خود بنویسد که عنوان درس را پوشش دهد، یعنی نخست از کیستی خود سخن بگوید سپس از کیستی فرهنگی یا ملی خود سخن بگوید، سپس از کیستی جهانی خود سخن بگوید و بعد به تعبیر چارلز تیلور در کتاب منابع خود ساخته شدن هویت مدرن پیوند و ارتباط این سه سطح به هم پیوسته را به نحوی انضمامی نشان دهد.
ج مسئله مهاجرت در این درس از دانشجو خواسته میشود که یک مقاله بنویسد و در آن یک مسئله مشخص یا جنبه ای از یک مسئله مشخص را برگزیند و آن را مورد ارزیابی و مطالعه دقیق و همه جانبه قرار دهد. این نوع مقاله در مقابل خبر یا گزارش قرار می گیرد و شامل تفسیر و تحلیل همه جانبه گزارش و در صورت لزوم حتی رنگ خود را بر مسئله مورد مطالعه زدن نیز هست. نویسنده در این نوع مقاله باید تمام نظریه های مرتبط با مسئله ای از مسائل مهاجرت را که برای تحقیق خود انتخاب کرده است، مطالعه کند و تمام آنها را در هم ادغام نماید و پرتوی بر پرسش خود بیفکند علاوه بر این، او باید به این سئوال هم پاسخ دهد که چرا نمیتوان به مسائل مرتبط با مهاجرت در خارج از حوزه رشته ای به نام مطالعات بین رشته ای پاسخ گفت؟
بنابراین اگر قرار باشد این قسمت از بحث خلاصه شود، سه نتیجه مهم از آن قابل استخراج است: نخست اینکه مطالعات بین رشته ای خود یک رشته است که خود را در تقابل با سایر رشته های دانشگاهی – که آنها را رشته های تخصصی سنتی می خواند می بیند؛ دوم اینکه برای موضوعات مورد مطالعه مطالعات بین رشته ای در هیچ یک از رشته های تخصصی سنتی نمی توان پاسخی یافت؛ سوم اینکه وقتی از مطالعات بین رشته ای در تاریخ سخن گفته می شود، احتمالاً باید منظور این باشد که موضوع یا موضوعاتی از تاریخ که نمی توان آنها را در
چارچوب علم یا رشته تاریخ مطالعه کرد باید از طریق فرایند پژوهشی بین رشته ای بررسی شوند، و چون اکثر موضوعات تاریخی واجد چنین خصلتی هستند، اصولاً مطالعات بین رشته ای را باید به جای کمکی به رشته تاریخ تهدیدی برای استقلال این رشته و سایر رشته های تخصصی علوم انسانی تلقی کرد.
در ضرورت کوچ تاریخ از خود به فراسوی خود
اگر آن رویکرد فلسفه به چیستی تاریخ و این رویکرد مطالعات بین رشته ای به موضوعات تاریخ در کنار هم نهاده شود پرسشی که به صورت تمام قد سر بر می آورد این است که تاریخ چگونه میتواند در مقابل این دو تهدید بالقوه یا بالفعل استقلال خود را در مقام یک رشته حفظ کند. به عبارت دیگر چگونه میتوان وظیفه تفسیر چیستی یک معرفت را به یک معرفت دیگر و در اینجا به فلسفه و وظیفه تبیین موضوع یا موضوعات آن معرفت را به معرفتی دیگر و در اینجا به مطالعات بین رشته ای – سپرد و همچنان علم یا معرفت باقی ماند؟ پاسخ کوتاه به این پرسش این است که علم بی کیستی و بی موضوع وجود ندارد، و اگر قرار باشد تاریخ همچنان در مقابل پیش رویهای سایر معارف به حوزه های تخصصی خود بی صدا بماند، تاریخیت آن آرام آرام به آرشیوی از استاد خام فروکاسته خواهد شد. یکی از راه های پیشگیری از چنین سرنوشت بدفرجامی به کار گرفتن روشی است که در آن رشته تاریخ آن گونه که هست در مقابل وجوهی از امکانات رشته تاریخ که به تعبیری در دام مستوری افتاده است قرار می گیرد. روش پدیدارشناسی
اهل فلسفه پدیدارشناسی را مهمترین رویکرد فلسفی قرن بیستم می دانند، شعبه ای از فلسفه که توانست خود را پس از قرنها به چهار شعبه پیشین متافیزیک – هستی شناسی (ارسطو) معرفت شناسی دکارت) منطق (راسل) و اخلاق (سقراط، افلاطون) تحمیل کند و به منزله پنجمین شعبه از شعب فلسفی رسمیت یابد و خود را از جهاتی متمایز سازد. جهت اول اینکه پدیدارشناسی بر خلاف سایر شعب فلسفی و اصولاً بر خلاف همه «لوژی های موجود مطالعه موضوع ندارد، یا بهتر بگوییم موضوع مشخص ندارد هر موضوعی را میتوان مورد پدیدارشناسانه قرار داد. دوم اینکه پدیدارشناسی بر خلاف سنن سوبژکتیویستی، از ذهن شروع نمی کند. نقطه آغاز پدیدارشناسی پدیده ها و اعیان است. سوم اینکه، بر خلاف سنن ابژکتیویستی
در عین یا در پدیده آن گونه که خود را نمایان می سازد – متوقف نمی ماند، بلکه هدف آن پی بردن به وجوهی از پدیدار است که در دام مستوری افتاده است. حرکت در پدیدارشناسی از چیز به سوی خود چیزهاست. در نتیجه خصائل دوم و سوم پدیدارشناسی، رفت و آمدی مداوم بین ذهن و عین صورت میگیرد رابطه ای دوسویه بین فاعل شناسا و مفعول شناسایی من به پدیدار مجال میدهم که از سوی خود خود را بیان کند. بنابراین مسامحتاً می توان پدیدارشناسی را مجال دیدن دادن به آنچه دیده نمی شود دانست.
عنوان فراسوی تاریخ در تاریخ حامل همان رشته ناسازگاری ها و تناقض هایی است که به شکل و روشی مشابه در پدیدارشناسی به ویژه در خصائل دوم و سوم پدیدارشناسی و تبعات آن وجود دارد، ناسازگاری ها و تناقضاتی که راهگشاست و میتواند تاریخ را در جهت ایفای نقشی که پیشتر گفته شد یعنی بازپس گیری قلمروهای از دست رفته یاری رساند. ناسازگاری کلی همان ناسازگاری بین فراسو» و در Beyond and In) است. ناسازگاری ای که همچنین حامل ناسازگاری های بی شماری است. در اینجا فقط به سه نوع ناسازگاری اشاره میشود: ناسازگاری بین بیرونی بودن فراسو و درونی بودن تاریخ ناسازگاری بین غیبت فراسو و حضور در تاریخ و نهایتاً ناسازگاری بین نامحدودیت فراسو و محدودیت تاریخ
الف بیرونی بودن فراسو و درونی بودن تاریخ
پرسش افکندن بر چیستی تاریخ حدود و ثغور معرفتی آن و حتی روشهای پژوهش تاریخی معمولاً در بیرون از رشته تاریخ و به دست معارف دیگر صورت گرفته است. تاریخ، در عکس العمل، صرفاً به فرصتی برای تنظیم و مهار آن معارف بدل شده است، بی آنکه این فرصت را بیابد که چیزی از خود به یافته های این علوم ضمیمه کند. تاریخ ولی برای اینکه تاریخ باقی بماند باید تفاوت و هویت خود در نسبت با سایر معارف را از درون خود استخراج مفهوم پردازی و ارائه نماید به عبارت دیگر و به تعییر هایدگر، تاریخیت تاریخ به نحوی که آن را اولاً از علوم به طور کلی و ثانیاً از علوم انسانی به طور خاص متمایز سازد باید روشن گردد. یکی از مهم ترین پرسشهایی که تاریخ در این حوزه باید به آن پاسخ بگوید این است که ادعای جهان شمولی تاریخ را چگونه میتوان در حین وابستگی آن به متن مشخص فرهنگی جغرافیایی حل کرد
ب راه یافتن به غیبت تاریخ از طریق حضور او
معمولاً موضوع تاریخ را نوشتن آنچه واقعاً در گذشته اتفاق افتاده است میدانند. اما پرسش این است که آیا از طریق گزارش وقایعی که خود را نشان میدهند می توان ادعا کرد که تمام آنچه در گذشته اتفاق افتاده گزارش شده است؟ نقطه آغاز مطالعات تاریخی بی گمان باید وقایعی باشد که خود را نشان میدهند اما تاریخ به منزله شاخه ای از علوم انسانی نمی تواند همچون علوم طبیعی – فیزیکی در وقایع آن گونه که خود را نمایان می سازند متوقف بماند.
بلکه هدف تاریخ باید پی بردن به وجوهی از وقایع باشد که به تعبیری در دام مستوری افتاده اند. می دانیم که دیلتای با تمایز نهادن میان فهم که وجه مشخصه علوم انسانی است و تبیین که خاص علوم طبیعی است تلاش کرد به علوم انسانی هویتی متفاوت از علوم طبیعی ببخشد. پل ریکور تمایز میان علوم انسانی و علوم فیزیکی را مهم ترین گام دیلتای برای طرح اندیشه هرمنوتیک دانسته و از تلاش او ستایش کرده است. دیلتای سه تفاوت مهم بین این دو گونه علوم قائل شد. نخست اینکه موضوع علوم طبیعی ابژه ای است که ساخته انسان نیست، در حالی که موضوع علوم انسانی خود سوژه با شناسنده است؛ دوم اینکه روش علوم فیزیکی طبیعی استقراء علمی است. در حالی که روش علوم انسانی با تاریخی تأویل است؛ سوم اینکه علوم طبیعی بر اساس قانونمندی های ذهن انسانی ساخته نشده است در حالی که شناخت در علوم انسانی مدام از سوژه به ابژه در رفت و آمد است. به عبارت دیگر رابطه ای دوسویه بین فاعل شناسا و موضوع شناسایی وجود دارد (۱۹۸۹) Dilthey من به وقایع گذشته مجال میدهم که هم از زبان خود خود را بیان کنند و هم مجال دهند که آن دسته از وقایعی که دیده نمی شود به چشم آیند. اگر تمایزات دیلتای میان علوم انسانی و علوم فیزیکی و روش پدیدارشناسی، به معنای مجال دیدن دادن به آنچه دیده نمیشود در پژوهشهای تاریخی به کار گرفته شود، مشکل بتوان جایی برای مطالعات بین رشته ای در تاریخ یافت.
ج محدودیت اثبات در علم و نامحدودیت نقد در تاریخ
علی رغم گذشت یک قرن از سنت پوزیتویسم را نکه ای مطالعات تاریخی همچنان در مسیر اثبات پیش می روند و این در حالی است که تفاوت اصلی علم و تاریخ در محدودیت اثبات
در علم» و «نامحدودیت نقد در تاریخ نهفته است. علوم معمولاً یافته های خود را اموری ایستا و نابود نشدنی تلقی می کنند در حالی که تاریخ نخستین یافته ای که بدان دست می یابد را رمزگشایی و معمازدایی می خواند به بیان سرراست ایده علم تحقیق است و ایده تاریخ تبیین به عبارت دیگر، تاریخ باید بپذیرد که چیزی بیش از ردپاها به آن داده نشده است. تاریخ از این رو باید به جای اثبات همواره در حال ویران کردن باشد به نفی کردن بکوشد، بی آنکه راه اثباتی نشان دهد به عبارت دیگر اگر تاریخ دیالکتیک منفی آدورنو را، که در نقطه کاملا مقابل دیالکتیک اثباتی هگل است، در مطالعات خود به کار بندد خواهد دانست که اصولاً نمی تواند به اثبات چیزی برسد و آنچه اتفاق می افتد نفی مداوم است.
تاریخ و اقتصاد
احمد شاید بتوان گفت همکاری علم اقتصاد و تاریخ در واقع در سال ۱۹۹۳ میلادی با اعطای جایزه نوبل اقتصادی به طور مشترک به رابرت ویلیام فوگل و داگلاس سیسیل نورث رسمیت یافت. پیش از آن هم البته این همکاری – در مواردی جدی تر از امروز – وجود داشت و «اقتصاد سیاسی» به عنوان یک علم میان رشته ای عملاً از ترکیب اقتصاد با تاریخ و سیاست و حقوق تشکیل شده بود. البته پیش از همه اینها اقتصاددان آلمانی، فردریک لیست، نیای بزرگ «مکتب تاریخی اقتصاد»، با انتشار کتاب ارزشمند نظام ملی اقتصاد سیاسی ضرورت این رویکرد را به اندازه کافی آشکار و برجسته کرده بود با این حال در سالهای بعد با گسترش کاربرد ریاضی در اقتصاد کم کم کمی گرایی غالب شد و تاریخ به حاشیه رفت.
اما پس از دریافت جایزه نوبل اقتصاد توسط نورث این راه به اندازه کافی از پشتوانه نظری و رسمی برخوار دار شد، به گونه ای که کم کم اصطلاح «تاریخ سنجی اقتصادی – که در ۱۹۶۰ اقتصاددان ریاضی استنلی ریتر آن را از ریشه CLIO به معنای الهه تاریخ ساخت – به عنوان یک اصطلاح برای رشته ای از مطالعات جدید میان رشته ای تاریخ اقتصادی پذیرفته شد (۱۹۹۵ ,Goldin) با این حال هنوز تاریخ سنجی اقتصادی جریان ضعیفی است که بخش اندکی از تحقیقات اقتصادی را در بر میگیرد و همچنان اقتصاد انباشته از مطالعات کمی آماری است که بر پایه داده های بی روح گذشته سوار میشوند.
ملاحظات روش شناختی همکاری میان تاریخ و اقتصاد
بی گمان ترکیب مطالعات اقتصادی با مطالعات تاریخی هم قابلیت های تازه ای به هر دو رشته می دهد و هم ابهامات و دشواریهای روش شناختی ویژه ای برای رویکرد میان رشته ای جدید به وجود می آورد. علم اقتصاد اکنون تنها رشته ای است که در هر سال جایزه ویژه یادبود آلفرد نوبل را برای صاحب نظران خود کسب میکند. چرا چنین بوده است؟ به علت دقت نسبتاً بالای تحلیل های اقتصاد ارتدوکس؛ البته افزایش مستمر دقت تحلیلهای اقتصادی به علت گسترش کاربرد روشهای ریاضی و آماری در تحلیل های اقتصادی بوده است.
در سه دهه اخیر گسترش جنبه کمیت گرایانه در مطالعات تاریخ اقتصادی جدید باعث شده است که وجوه مشترک اقتصاد و تاریخ بیشتر شود و روش شناسی ها و الگوها و روش های آنها در بررسی و حل و فصل مشکلات نظری و تحلیلی به مشابهت گراید. اما آیا هم شکلی صوری مطالعات در رشته های مختلف کفایت میکند که آنها را ترکیب کنیم و یک حوزه میان رشته ای جدید به وجود آوریم؟
یکی از مهم ترین ملاحظات روش شناختی در مطالعات میان رشته ای و به طور مشخص در مطالعات تاریخ و اقتصاد تعیین تکلیف قواعد پایه ای و اصول محوری و نظریه های هسته مقاوم هر یک از این دو علم است. اگر در ترکیب دو علم اصول پایه ای و نظریه های هسته ای آنها مخدوش شود و نهایتاً معلوم نباشد مطالعه میان رشته ای جدید تابع قواعد روش شناختی کدام یک از دو علم اولیه بوده است درستی و استحکام مطالعه میان رشته ای جدید زیر سؤال می رود (گلاس (۱۳۷۳)
در اینجا باید به تفاوت مطالعات میان رشته ای و مطالعات چندرشته ای توجه کرد. در مطالعات چندرشته ای قرار نیست ما با حوزه علمی تازه ای روبه رو شویم، بلکه عالمان علوم مختلف برای تحلیل یک پدیده واحد با هم همکاری میکنند و هر علم تبیین خودش را از آن پدیده به دست می دهد و سرانجام از مجموع تبیین ها به یک جمع بندی می رسند. یعنی هر علم در تبیین پدیده مورد نظر مسیر مستقل و ویژه خودش را میرود و به نتایج خاص خود می رسد. و سرانجام این دستاوردهای متعدد در کنار هم مقایسه و تحلیل می شوند. روش مطالعه
چندرشته ای مانند تشکیل کمیسیون پزشکی برای تصمیم گیری در مورد یک بیماری است که در آن چند پزشک با تخصصهای متفاوت هر یک از منظر خود بیماری را تحلیل می کنند و پیامدهای آن را بر می شمارند و نهایتاً کمیسیون پزشکی با در نظر گرفتن ملاحظات مختلفی که از تخصص های متفاوت ارائه شده است به تصمیم گیری نهایی می رسد. شاید مطالعه تاریخ اقتصادی تا پیش از پیدایش تاریخ سنجی اقتصادی چنین بوده است. یعنی از یک سو مورخان غیر اقتصاددان کوشیده اند تا وقایع اقتصادی گذشته را به کمک قواعد علم تاریخ استخراج و تحلیل کنند، از سوی دیگر نیز اقتصاددانان کوشیده اند به روش خود پدیده های اقتصادی یک دوره خاص زمانی را تحلیل کنند و بعد کسانی با مقایسه دستاوردهای این دو مطالعه به تحلیل تازه ای از آن پدیده با آن دوره زمانی خاص دست پیدا کرده اند.
اما مطالعات میان رشته ای چنین نیست. در مطالعات میان رشته ای ممکن است روش شناسی (های) تازه ای شکل بگیرد که یا ترکیب روش شناسی دو علم قبلی است یا یک چارچوب مستقل و تازه ای برای تحلیل است. همچنین ممکن است روش شناسی یکی از علوم در نقش چارچوب اصلی تحقیق انتخاب شود و در حکم معیار مسلط بر کل پژوهش حاکم شود. در مواردی این وضعیت روشن است. مثلاً در میان رشته جامعه شناسی اقتصادی روشن است که فضای تحلیل در حیطه روش شناسی جامعه شناسی است اما موضوعاتی که تحلیل میشوند اقتصادی هستند. در حالی که در مطالعات اقتصاد اجتماعی یا «اقتصاد دین» و نظایر آنها روش شناسی اقتصادی حاکم است ولی موضوعات اجتماعی یا دینی هستند. البته میان رشته های دیگری نیز هستند که مطالعات آنها بین دو علم اولیه سرگردان اند. مثلاً «اقتصاد فیزیک چنین است. بخش بزرگی از مطالعات این حوزه در سیطره فیزیکدانان بوده است و آشکارا روش شناسی فیزیک حاکمیت داشته است. اما بخش کوچکتری که اقتصاددانان در آن فعال بوده اند نیز آشکارا در چارچوب روش شناسی مرسوم اقتصادی بوده است. برای اقتصاد فیزیک هنوز روش شناسی ویژه خواه تازه و مستقل یا مرکب از دو روش شناسی قبلی پدیدار نشده است. به همین علت است که در ترجمه فارسی Econophysics نه می توان
ترکیب اضافی «اقتصاد فیزیک» به کار برد و نه ترکیب اضافی «فیزیک اقتصادی» را، بلکه باید از ترکیب غیر اضافی اقتصاد فیزیک بهره برد که حاکی از آن است که در این حوزه فعلاً دو علم با حفظ روشهای خود با هم همکاری میکنند و هنوز روش شناسی تازه ای که با غلبه یکی از این علوم همراه باشد سر بر نیاورده است.
اما یکی از مطالعات میان رشته ای جدید که به تدریج زبان و روش شناسی مستقل و ویژه ای برای خود می یابد «تاریخ سنجی اقتصادی است. این میان رشته از روشها و شیوه هایی برای تحلیل خود بهره می برد که تاکنون نه مورخان اقتصادی از آنها بهره می برده اند، و نه اقتصاددانان پیرو جریان مرسوم گرچه در روش شناسی این میان رشته، هم اصول علم تاریخ و هم قواعد روش شناختی علم اقتصاد به کار رفته است اما از ترکیب آنها به تدریج روش شناسی تازه ای در حال سر بر آوردن است. به همین علت تاریخ سنجی اقتصادی را نه میتوان مطالعات اقتصادی نامید که در آن از تاریخ هم بهره گرفته شده است و نه مطالعات تاریخی دانست که به موضوعات اقتصادی در تاریخ پرداخته است.
نگاهی به «تاریخ سنجی اقتصادی»
اقتصاد و تاریخ هر دو تلاش میکنند تا روابط علت و معلولی بین متغیرها را کشف کنند. برای این منظور، اقتصاددانان با استفاده از متغیرهای ابزاری اقتصاد سنجی و تاریخ دانان با وزن دهی به عقلانی بودن روایات بدیل عمل میکنند اما استفاده از متغیرهای ابزاری در اقتصاد سنجی ممکن است مشکلات زیادی را در فهم پدیده ها به وجود آورد به گونه ای که به نظر میرسد اقتصاددانان باید برای درک دقیق تر واقعیت و روابط علی از روشهای تاریخی استفاده کنند.
همان طور که عالمان اقتصاد سنجی اشاره میکنند وجود ارتباط بین متغیرها حاکی از رابطه علی بین دو پدیده نیست بلکه تنها یک نشانه است. در واقع، برای رابطه علی وجود ارتباط و همبستگی لازم است، اما کافی نیست. در اینجا این سؤال مطرح می شود که عالمان اقتصاد سنجی برای اثبات وجود رابطه علیت چه باید بکنند؟ جواب این است که آنان باید بیشتر و بهتر از تاریخ استفاده کنند. در واقع تاریخ حاوی روایات متفاوت و رقیبی است که با آنها می توانیم نقاط منفرد را به هم وصل کنیم و در کمان را از واقعیت بهبود بخشیم یا حتی اعتبار آن نقاط منفرد (مشاهدات را کاهش دهیم تاریخ اطلاعات مربوط به شرح حال پدیده ها و زندگینامه هایی
است که می تواند به ما بگوید مردم چه فکر میکنند نگرانی هایشان در چه مواردی است و اینکه در چه زمانی چه فعالیتی انجام داده اند و نیز ارتباط بین نسل ها و دوره ها چگونه است. در واقع تاریخ اقتصادی یک علم مکمل طبیعی است که به هر دو اقتصاد و تاریخ) منفعت می رساند. اقتصاد یک رویه دقیق و استاندارد روش شناختی دارد که بقیه رشته ها می توانند از آن استفاده کنند و تاریخ اقتصادی به کمک همان رویه های استاندارد و با مطالعه محدودیت ها و انگیزه ها و جمع آوری بسیاری از متغیرهای کلیدی تصمیم گیری میتواند به تبیین رابطه علیت
Morck & Yeung, 2011( کمک کند
چنین بود که نزدیک به چهار دهه پیش دانش میان رشته ای جدیدی به نام «تاریخ سنجی اقتصادی پدیدار شد که هدفش ترکیب نظریه های اقتصادی و تحلیلهای مقداری برای پیوند تاریخ و اقتصاد بود. تاریخ سنجی اقتصادی یک حرکت فکری بود که میخواست اقتصاد گذشته را با استفاده از منابع غنی تاریخی تحلیل کند و از این طریق نظریه های اقتصادی را ارزیابی و شبیه سازی کند و از این راه فرآیندهای اقتصادی بلند مدت را بهبود بخشد. این روشی ارزشمند و جذاب است اما محدودیتهای خود را نیز دارد غلبه نظریه های اقتصادی و محدودیت قدرت محاسبه تکنیکهای آماری از جمله محدودیت های این روش است.
(Winch, 2001)
به دیگر سخن، «تاریخ سنجی اقتصادی که گاهی تاریخ اقتصادی جدید» نیز نامیده شده است عبارت است از کاربرد نظریه اقتصادی تکنیکهای اقتصاد سنجی و دیگر روشهای رسمی یا ریاضی برای مطالعه تاریخ به ویژه تاریخ اجتماعی و اقتصادی این رویکرد یک رویکرد کمیت گرا در برابر رویکرد کیفی یا قوم نگارانه ) به تاریخ اقتصادی است.
تاریخ و آمار (کلیومتریک)
تاریخچه
استفاده از آمار در علوم دیگر از اواخر قرن هفدهم میلادی رایج شد. برای اولین بار یک فرانسوی به نام آدولف کتله (۱۷۹۶-۱۸۷۴) از آمار در علوم اجتماعی استفاده کرد. به نظر او اموری که در ظاهر مغشوش و نامنظم مینمایند همگی قائم به اصول و قواعدی هستند که فقط به استعانت قانون اعداد بزرگ میتوان آنها را شناخت» (نراقی، ۱۳۷۹، ص ۸۴)، به تدریج استفاده از آمار در جمعیت شناسی و دموگرافی بسیار مورد توجه واقع شد. اما در قرن بیستم، در فاصله دو جنگ جهانی، توجه به آمار در اقتصاد که آن را «اکونومتری» یا «اقتصاد سنجی» می نامیدند به وجود آمد هدف از آن تبیین امور اقتصادی از راه پژوهشهای آماری و استفاده از تحلیل های ریاضی است (همان، ص۳۲۴)
تاریخ اقتصادی در واقع درک اهمیت نهادهای اقتصادی گذشته در اقتصاد کنونی است و منابع آن متفاوت هستند. بعد از رواج اندیشه های مارکس و انگلس که اقتصاد را زیربنای همه چیز می دانستند، تاریخ اقتصادی مورد توجه بیشتری واقع شد و وقوع دو جنگ جهانی که از سویی اقتصاد اروپا را به شدت تضعیف کرد و از سوی دیگر اقتصاد آمریکا را شکوفا نمود، این توجه را چند برابر کرد. تاریخ های اقتصادی جدیدی نوشته شد. برخی از پیروان مکتب آنال نیز به رشد تاریخ اقتصادی کمک فراوانی نمودند از آن جمله میتوان به کارهای فرناند برودل (۱۹۰۲-۱۹۸۵) اشاره کرد. اما وارد کردن آمار در تاریخ اقتصادی کار دشواری بود.
تعریف کلیومتریک
تاریخ سنجی» یا «کلیومتریک» که هدف از آن بررسی و تحلیل وقایع تاریخ از طریق سنجش آماری است برگرفته از نام «کلیو» (Clio) موجود اسطوره ای یونانی یا الهه تاریخ است و «متریک» از econometric یا اقتصاد سنجی است که توسط استانلی ریتر ” متخصص اقتصاد ریاضی در سال ۱۹۶۰ به کار گرفته شد. این روش در آمریکا خیلی مورد توجه واقع شد. (Lyon, 2010, pl)
بر کلیومتریک مطابق تعریفی که انجمن کلیومتریک فرانسه از آن دارد سه نوع تحلیل را در بر می گیرد که شامل اثبات گرا چه چیز بوده است؟)، اصول گرا (چگونه باید باشد؟) و تحلیل گرا است.
روش اثبات گرا اینگونه تعریف شده است. شاخه تجربی این علم که مجموعه های آزمایش پذیری را جستجو میکند که از طریق شواهد تجربی قابل تأیید باشند. مدلهای اثبات گرا معنی دار هستند، اگر صحیح و مفید باشند و منظور از صحیح این است که سازگاری درونی داشته باشند و منظور از مفید بودن یعنی تأثیر قابل توجه انتخاب را تأیید کنند.
روش کلیومتریک اثبات گرا: شاخه اخلاقی کلیومتریک است که بر بهره روی و عدالت اجتماعی برای رسیدن به رفاه اجتماعی متمرکز است. در این روش، قضاوت ارزشها، صحیح یا غلط بودن ارزشها آزمون پذیر نیست اما کلیومتریک تشریحی تلاش می کند که «مدلهای تحلیلی را با فرایندهای تاریخی و توضیحات آماری و اقتصادی تشریح کند.
اگر چه انجمن کلیومتریک در فرانسه سه مرحله برای کار یک تاریخ کلیومتریک معرفی کرده است. (۱) جمع آوری داده ها (۲) تحلیل داده ها و (۳) تفسیر نتایج، اما یک نکته ذکر نشده که آن هم استفاده از نظریه در بررسیهای کلیومتریک است. برای مثال، نظریه قیمت که به تجزیه و تحلیل و طرز تعیین قیمت در اقتصاد سرمایه داری نظر دارد و نقش قیمت را در حل مشکلات و مسائل مربوط به تخصیص منابع بررسی میکند توانایان، ۱۳۸۵، ص ۸۰۶) بسیار مورد توجه این مورخان است و از همین رو نیز مورد انتقاد واقع شده اند. مورخی در انتقاد از این نظریه در آثار کلیومتریک مینویسد استفاده از این نظریه که عرضه فراوان، کاهش قیمت را به دنبال دارد و سنجیدن تأثیر آن بر یک مورد دیگر مانند استفاده از کالاهای صنعتی این مشکل را در بر دارد که اگر نتیجه بگیریم که خرمن فراوان موجب کاهش قیمت شده و
مصرف کننده سود بیشتری داشته پس به سمت استفاده از کالاهای صنعتی رفته نتیجه می گیریم که خرید کالاهای صنعتی بیشتر شده است. اما اگر این عامل را در نظر نگرفته باشد که خرمن فراوان موجب ضرر کشاورز شده و توجه او را به محصولات صنعتی کم کرده، پس خرمن
فراوان به ضرر کالاهای صنعتی تمام شده است و یا اینکه به طور کلی خرمن زیاد بر روی کالاهای صنعتی هیچ اثری نداشته است ۱۶ ۱۹۸۹ ,۱ MeCloskey. در نظر گرفتن تنها یک عامل و سنجش آن بر عوامل دیگر بزرگترین ایرادی است که مورخان به تحقیقات کلیومتریک وارد میکنند.
یکی دیگر از ایراداتی که به روش کلیومتریک وارد است استفاده از داده های عددی است. استنفورد از داده های آماری با عنوان شواهد سخت در مقابل شواهد نرم، یاد می کند که در اندیشه ها بیان میشوند و با کلمات اظهار میشوند نه با نمودارها، او می نویسد: «شاهد نرم پذیرای بیش از یک تفسیر است و انسانها به طور پایان ناپذیری می توانند درباره معنای دقیق آن بحث کنند اما تاریخ سنجان مدعی اند که شواهد سخت ما چنین نیستند. آنها کمیت پذیر و غیر مهم اند» استنفورد، ۱۳۸۸، ص ۲۳۰) او همچنین میگوید اگرچه برخی از فلاسفه تاریخ معتقدند که تاریخ فقط تاریخ اندیشه است اما در مورد داده ها اگر پرسیده شود «چه چیز شمارش شده است چه کسی شمرده چه موقع کجا و با چه دقتی این کار را انجام داده است؟ آن وقت میشود از داده ها استفاده کرد استنفورد، ۱۳۸۸، ص ۲۱۳)
فعالیت های مورخانی که از روش کلیومتریک استفاده می کنند
گفته شده در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آمریکا بعد از تلاشهایی که در زمینه میزان سازی مالیات ها (tunnig tax) رخ داد توجه بسیاری از مورخان اقتصادی به روش کلیومتریک جلب شد (۴۰۴) ۱۹۹۷ ,Heckman اولین تحقیقی که در این روش نوشته شد و در آمریکا توجه همه را به خود جلب کرد کاری بود که به اقتصاد برده داری در آمریکا قبل از جنگهای داخلی می پرداخت و جان مایر و کنراد در سال ۱۹۵۸ آن را نوشته بودند. این تحقیق به نقش برده داری در اقتصاد آمریکای جنوبی می پرداخت و در مجله اقتصاد سیاسی چاپ شد. محور مقاله مذکور این سؤال بود که برده داری در مزارع چقدر در سرمایه داری آمریکای جنوبی نقش داشته و همچنین برده های مهاجر در مشخصه های اصلی جامعه چه تأثیراتی داشته اند، در واقع به مردم شناسی توجه داشت. مایر در مقاله ای که درباره این تحقیق نوشته بیان
می کند که از کامپیوتر استفاده نکرده است (۱۴۰۹ ۱۹۹۷ ,Meyer)، هر چند استفاده از کامپیوتر در علم آمار به سال ۱۹۶۷ بر می گردد که یک گروه ریاضی در دانشگاه کلمبو اولین برنامه ریزی کامپیوتری را برای رشته آمار طراحی کردند.
بعد از او روبرت فوگل در سال ۱۹۶۴ به منزله رهبر و پیشتاز این روش شناخته شد. وی تحقیقی را درباره نقش راه آهن در رشد اقتصاد آمریکا انجام داد از نظر او، راه آهن به طور چشم گیری قیمت های حمل و نقل را کاهش داده بود و بازارهای سراسر آمریکا را یک دست کرده بود. اگر چه پیش از او روستو در سال ۱۹۵۹ بر روی همین موضوع کار کرده بود، اما محور کار فوگل این بود که چه میزان از رشد آمریکا به راه آهن وابستگی داشته است. بنابراین از داده های کمی برای تعیین تأثیر و میزان نقش راه آهن بهره برده بود. ( ۱۹۹۴ ,Eichengreen p170
بعد از آن فوگل به همراه انگرمن در زمینه موضوع برده داری فعالیت کرد و در سال ۱۹۷۴ در گذر زمان را نوشت و برده داری را به منزله یک سیستم اقتصادی بررسی کرد. او در این تحقیق از نظریه های اقتصادی استفاده کرد و همچنین تمام منابع تاریخ کمی را به کار گرفت و از آخرین تکنولوژی های کامپیوتری نیز بهره برد. ۷۳-Ibid, p170. سپس فوگل درباره ارتباط تغذیه و سلامت از یک سو و اقتصاد و جامعه و رفتارهای اجتماعی از سوی دیگر تحقیق کرد این تحقیق که به نام تغذیه و استانداردهای زندگی در سال ۱۹۹۰ منتشر شد همانند کار پیشین او به نظریه و آمار وابسته بود.
به غیر از فوگل مورخان دیگری نیز از طریق این روش به بررسی تاریخ اقتصادی پرداختند که در کتابها و مجلات تاریخ اقتصادی چاپ شده اند. برخی دیگر معتقدند که به تدریج در موضوعات کلیومتریک تغییراتی رخ داده است (Ibid, p405). در تحقیقی که روبرت و اپلس در مورد مجله تاریخ اقتصادی از ۱۹۴۱ تا ۱۹۹۰ انجام داده نیز این تغییر محسوس است.
روشهای آماری
تحلیل تاریخ سنجی در درجه اول یک نظریه است که تأکید بیشتر آن بر مدلهای سازگار و منسجم توسعه یافته آماری است که پایه ای برای تفسیر تاریخ اقتصادی و پدیده های اجتماعی
هستند. این تحلیل ها سه عنصر اصلی دارند.
(۱) استفاده از شواهد قابل اندازه گیری
(۳) استفاده از مفاهیم نظری و مدلها
(۳) استفاده از روشهای آماری برآورد و استنباط
برای شروع هر گونه تحلیل آماری ابتدا اطلاع داشتن از چگونگی توزیع داده ها ضروری است. با آزمونهایی مانند کولمگروف اسمیرنوف میتوان فرضیه نرمال بودن داده ها را
بررسی کرد؛ اگر داده ها نرمال باشند از آزمونهای پارامتری استفاده می شود که منظور آزمونهایی است که به توزیع جامعه آماری وابسته اند در غیر این صورت در تحلیل داده ها از آزمونهای ناپارامتری که به اصطلاح توزیع آزاد نامیده میشوند، استفاده می شود. آزمونهای پارامتری به طور قطع دقت بالاتری دارند.
آزمون های پارامتری مناسب برای داده های تاریخی آزمون ، آزمون F و آنالیز واریانس یک با دوراهه هستند و آزمونهای ناپارامتری مانند من ویتنى ، کروسکال – والیس ویل کاکون و کای دو را هستند
یکی دیگر از روشهای آماری که در علم تاریخ قابل استفاده است، تحلیل های سری زمانی است. یک سری زمانی مجموعه مشاهداتی است که بر حسب زمان مرتب شده اند، به عبارت دیگر میتوان گفت یک سری زمانی عبارت است از سری داده هایی که از مشاهده یک پدیده در طول زمان به دست آمده اند محقق یک سری زمانی را به صورت دنباله ای از مشاهدات بر روی یک متغیر مورد توجه در نظر میگیرد. متغیر در نقاط گسته ای از زمان که معمولاً فاصله های مساوی دارند، مشاهده می شود.
در یک تقسیم بندی کلی سری های زمانی را به پیوسته و گسته تقسیم می کنیم یک سری زمانی را پیوسته گوییم هرگاه مشاهدات به طور پیوسته در زمان ایجاد شده باشند یک سری زمانی را گسته گوییم هرگاه مشاهدات فقط در زمانهای معینی که معمولاً به فواصل مساوی از یکدیگر قرار دارند صورت گرفته باشند.
به طور خلاصه می توان دو هدف زیر را برای تجزیه و تحلیل سری های زمانی برشمرد
(۱) کشف و شناسایی مدل احتمالی مولد داده ها
(۲) پیش بینی مقادیر آینده
با توجه به اینکه داده های تاریخی و اقتصادی معمولاً در طول زمان جمع آوری می شوند.
بنابراین با انتخاب مدل مناسب سری زمانی میتوان تغییرات را در طول زمان بهتر تحلیل کرد. همچنین در این تحلیل ها پیش بینی تغییرات در آینده بسیار حائز اهمیت است.
نتیجه
روش کلیومتریک در پی نیاز مورخان اقتصادی به پیش بینی هایی در مورد اقتصاد کشورهای صنعتی در قرن بیستم ابداع شد. این روش به مرور زمان تکمیل شد و با استفاده از کامپیوتر به منظور سرعت بخشیدن به تحلیلهای آماری و همچنین تحلیل داده های زیاد رشد کرد. آثار روبرت فوگل و هم فکرانش در منسجم شدن این روش تأثیر فراوانی داشت. هر چند بسیاری از مورخان به این روش به دلیل استفاده از داده های کمی و علم کامپیوتر ایرادهای فراوانی گرفته اند. اما اگر مورخان این روش را با مهارت خویش و استفاده ترکیبی از منابع کمی و کیفی به جای استفاده از مفاهیم نظری و نظریه های صرف به کار برند نتایج مفید و دقیق تری درباره اوضاع اقتصادی جوامع کسب خواهند کرد.
تاریخ و نقد ادبی
مقدمه
مطالعات ادبی از دیر باز رابطه ای تنگاتنگ با مطالعات تاریخی داشته است، چندان که حی تأسیس رشته مستقلی به نام ادبیات لازم دانسته نمی شد. مطابق با الگویی از گروهبندی دپارتمان های دانشگاهی در حوزه علوم انسانی که تا اوایل قرن بیستم رواج داشت، اساساً گروه آموزشی جداگانه ای به نام ادبیات وجود نداشت و در کهن ترین و معتبرترین دانشگاههای جهان غرب ادبیات در واقع ذیل دو رشته تاریخ و فلسفه تدریس میشد. در گروه های آموزشی تاریخ ادبیات حکم شواهدی را داشت که بر تقریر تاریخ نگاران از رویدادهای تاریخی با «روح زمانه» صحه می گذاشت. حسن خواندن آثار ادبی این بود که یا با حوادث مهم و سرنوشت ساز تاریخی آشنا میشدیم و یا این که به طرز تفکر جامعه در برهه تاریخی خاصی پی می بردیم به طریق اولی دست اندر کاران مطالعات ادبی آثار شاعران و نویسندگان اعصار پیشین را آینه شفافی محسوب میکردند که واقعیتهای زمانه را با وضوحی ستودنی در خود باز می تاباندند ارزشمندترین و ماندگارترین آثار آنهایی بودند که با خواندن شان میشد تصویری روشن و دقیق از طرز زندگی مردم در مقطعی از تاریخ به دست آورد به این ترتیب ادبیات به علت یا به تبع تاریخ اهمیت داشت و نه به منزله رشته ای قائم به ذات
این نوع از تاریخ گرایی در مطالعات ادبی – که میتوان تاریخ گرایی سنتی» نامیدش – هم با سنت کهنتری در تضاد است که سابقه اش به یونان باستان و فلسفه ارسطو می رسد، و هم با رویکرد متأخرتری به نام تاریخ گرایی نوین که حدوداً از اوایل دهه ۱۹۸۰ در نقد ادبی جدید نضج گرفته است. در مقاله حاضر نخست به سنت ارسطویی خواهیم پرداخت که مبتنی بر دو بودگی با دوئیت بین تاریخ و ادبیات است. سپس آراء و اندیشه های دو متفکر معاصر (میشل فوکو و هیدن وایت را در نقد این دو بودگی تبیین میکنیم تا با این بحث و بررسی زمینه را برای طرح بر نهادها با تزهای هفتگانه ای در بخش پایانی این نوشتار در خصوص رابطه نقد ادبی با مطالعات تاریخی فراهم آوریم از سه اندیشمندی که آرامشان در این مقاله بحث می شود ارسطو، فوکو و وایت یکی فیلسوف یونان باستان است دیگری نظریه پرداز فرهنگی پسامدرن و سومی نظریه پرداز معاصر تاریخ بدین ترتیب همچنان که از این گزینش بر می آید
هدف اصلی این مقاله تأکید بر ماهیت میان رشته ای تعامل نقد ادبی با تاریخ است، تعاملی که از یک سو بر پایه مفاهیم فلسفی شکل گرفته و از سوی دیگر بر پایه مفاهیم برآمده از مطالعات تاریخی و نظریه های نقد ادبی
بحث و بررسی
الف. ارسطو و نظریه دو بودگی تاریخ و ادبیات
کتاب شعر شناسی ارسطو – که به اعتقاد نظریه پردازان نقد ادبی کهن ترین و به تعبیری نخستین کتاب در حوزه نظریه و نقد ادبی است – با بحثی در خصوص تاریخ و ادبیات آغاز می شود.
ارسطو در این کتاب میکوشد به تعریضهایی که استادش افلاطون در دو رساله جمهوری و آیون در خصوص کار کرد ادبیات مطرح کرده بود پاسخ دهد. از نظر افلاطون، شعرا هیچ کار مفیدی در جامعه بشری انجام نمیدهند بلکه حتی با بر آفریدن دنیایی تخیلی که سر تا پا دروغ است. توجه مخاطبانشان را از دنیای ملموس پیرامون به دنیایی و همی و غیر واقعی معطوف می کنند. دنیای تصویر شده در یک اثر ادبی حکم رونوشتی را دارد که خود از یک رونوشت دیگر تهیه شده است. در فلسفه افلاطون واقعیات را باید در دنیای مثل جست که ما انسانها دسترسی مستقیمی به آن نداریم. پدیده های طبیعی و نیز اشیاء و ابزاری که خود ساخته ایم، همگی کپی نمونه های اصیلی هستند که در دنیای مثل وجود دارند و نه در دنیای پیرامون ما وقتی شاعری در شعرش درختی را توصیف میکند توصیف او مبتنی بر مشاهداتش از درختی است که در این جهان تقلیدی دیده و بدین ترتیب شعرش حکم تقلید از تقلید را دارد. از این رو اگر دنیای ما یک مرتبه از واقعیت به دور است دنیای آثار ادبی دو مرتبه از اصل و منشأ همه چیز دور است. و اصالتی ندارد. از همین جا افلاطون نتیجه می گیرد که در جمهوری کمال مطلوب او نیازی به شاعر نیست. جامعه بشری نمی تواند اموراتش را بدون قاضی و طبیب و تاجر و امثال آنان رتق و فتق کند، اما یقیناً شاعر نقشی ضروری در امور جامعه ایفا نمی کند و حتی ممکن است مردم را به مستغرق شدن در امور خیالی سوق دهد و موجب رخوت شان شود. پس بهتر این است که حکومت به رشد و گسترش شعر یاری نرساند و بلکه حتی مانع آن شود.
مسئله اصلی ارسطو در کتاب شعر شناسی رد کردن همین دیدگاه منفی درباره ادبیات است. اما او، به منظور تسین دیدگاه خود، نخست بحثی را در خصوص رابطه ادبیات با تاریخ مطرح می کند. از این که چرا ارسطو تصمیم میگیرد این گونه شروع به پاسخ دادن به استاد خویش کند، چندان هم نباید تعجب کرد. بنا بر دیدگاهی بسیار کهن، ادبیات و تاریخ درست مقابل هم قرار دارند و هیچ وجه مشترکی در آنها نمیتوان یافت. ادبیات تخیل محض است، حال آن که تاریخ ثبت رویدادهایی است که در گذشته واقعاً رخ داده اند. شاعر و داستان نویس برای نوشتن از دنیای واقعی دور میشوند در حالی که تاریخ نگار کتابش را راجع به دنیای واقعی می نویسد از زمان ارسطو به این سو تلقی غالب از تاریخ و ادبیات این بود که مرز روشنی متون تاریخی را از متون ادبی جدا می کند و تاریخ و داستان دو مفهوم لزوماً متباین هستند. در رساله شعر شناسی، ارسطو استدلال می کند که کار آفرینشگر ادبی روایت امور آن گونه که واقعاً روی داده اند نیست؛ خالق متون ادبی یا به قول ارسطو «شاعر» – برخلاف تاریخ نویس – وظیفه دارد رویدادها را آن گونه که ممکن است رخ دهند روایت کند. داستان نویس با مدد گرفتن از تخیل، روایتی درست می کند که در دنیای واقعی هرگز به آن شکل معینی که در داستان شرح داده شده حادث نگردیده است اما به طور بالقوه ممکن است به انحاء گوناگون در زمانها و مکان های مختلفی رخ دهد متقابلاً تاریخ نویس نه از راه تخیل، بلکه با استناد به شواهد و مدارک به جامانده از رویدادی که در گذشته حادث شده است روایتی را از یک واقعه معین و خاص به دست میدهد فرق روایت تاریخی با روایت ادبی این است که اولی واقعی و حادث شده و قطعی است اما دومی تخیلی و ممکن الحدوث و کلی ارسطو تفاوت تاریخ نویس با داستان نویس را این گونه تبیین می کند.
تفاوت بین مورخ و شاعر در این نیست که یکی روایت خود را در قالب شعر در آورده است و آن دیگر در قالب نثر زیرا ممکن هست که تاریخ هرودت به رشته نظم در آید ولیکن با این همه آن کتاب همچنان تاریخ خواهد بود، خواه
نظم باشد و خواه نثر تفاوت آن دو در این است که یکی از آنها سخن از آن گونه حوادث میگوید که در واقع روی داده است و آن دیگری سخنش در باب وقایعی است که ممکن است روی بدهد. از این روست که شعر فلسفی تر از تاریخ و مقامش بالاتر از آن است. (ارسطو ۱۳۵۷ (۱۲۸)
چنان که از نقل قول فوق مشخص میشود از نظر ارسطو تفاوت تاریخ با ادبیات تفاوتی صوری برآمده از صورت یا شکل بیان نیست. شرحهای تاریخی را نیز می توان به واسطه زبان شعری به رشته تحریر درآورد اما این کار ماهیت یا) محتوای) متون تاریخی را دگرگون نمی کند گرچه رهیافت ارسطو به تراژدی و کمدی در رساله شعر شناسی کلاً صبغه ای شکل مینایانه دارد و او ویژگیهای این دو ژانر را با برشمردن عناصر آنها و نقش هر یک در متن تبیین میکند اما در اینجا به منظور تمایز گذاری بین تاریخ و ادبیات ارسطو رویکردی محتواگرایانه اتخاذ میکند. به اعتقاد او حتی اگر کتاب تاریخ به شکل متون ادبی به شعر) نوشته شود، باز هم محتوای آن غیرادبی است زیرا در کتاب تاریخ از رویدادهای حادث شده معین سخن به میان آورده میشود. برخلاف متون ادبی که امر «کلی» (جهان شمول) را بیان می کنند و به وقایعی نظر دارند که امکان یا ضرورت وقوع شان کانون توجه نویسنده است کتاب تاریخ امر جزئی یا خاص را روایت میکند که بر اشخاص معینی پیش تر رخ داده و تمام شده است. برتری «فلسفی ادبیات بر تاریخ هم از نظر ارسطو، از همین چشم انداز کلی ناشی می شود که نویسنده متون ادبی برای خواننده باز میکند بر پایه همین تمایز گذاری ارسطویی از دیرباز چنین استدلال میشد که تاریخ و داستان دو قطب مخالف اند، زیرا تاریخ نویس با «حقایق مسلم» سروکار دارد حال آن که داستان نویس دنیایی غیر واقعی و سرتاپا تخیلی بر می سازد.
ارسطو، با این استدلال، البته اهمیتی برای ادبیات قائل شد و نشان داد که بر خلاف آنچه افلاطون تصور می کرد، شاعران و داستان نویسان دروغ پردازانی نیستند که توجه خوانندگان را از واقعیت به خیال معطوف کنند. خالقان متون ادبی به راه و روش خاص خود مخاطبانشان را با واقعیت آشنا و بلکه به آن حساس میکنند. اما ارسطو با این استدلال همچنین تمایزی بین دو رشته تاریخ و ادبیات گذاشت که تا چند دهه پیش همچنان در کتابهای نقد ادبی مفروض تلقی می شد. این فرض با پیدایش رویکرد نقادانه موسوم به «تاریخ گرایی نوین» در نقد ادبی
۲ جدید از دهه ۱۹۸۰ به کلی مردود شناخته شده است، به گونه ای که در نقد ادبی پسامدرن این دو بودگی جای خود را به دیدگاهی میان رشته ای داده است که، مطابق با آن، تاریخ حکم نوعی روایت را دارد و لذا با مفاهیم و روش شناسی های نقد ادبی می توان دست به مطالعات تاریخی زد. تاریخ و ادبیات – اگر بخواهیم اصطلاحات نظریه پرداز پساساختارگرای فرانسوی ژاک دریدا را به عاریت بگیریم. در گذشته مصداق تقابل دو جزئی محسوب می گردیدند. تقابلی که به زعم پسامدرنیست ها اکنون میبایست و اسازی شود. این تلقی که روایت تاریخی واجد ما بازای عینی و خاص است حال آن که روایت داستانی صرفاً به طور کلی صحت دارد. در عصر حاضر جای خود را به دیدگاه دیگری داده است که تاریخ و داستان را شکل های متشابهی از دلالتگری روایی به منظور بر ساختن معنی میداند به دلایل گوناگون می توان مدعی شد که شرح ارائه شده در هیچ کتاب تاریخی ای ممکن نیست آن گونه که ارسطو اعتقاد داشت شرحی «عینی» باشد. تاریخ نویس برای بازسازی رویدادهای تاریخی، ناگزیر باید از منابعی استفاده کند که به واسطه نظام های گفتمانی از گذشته به او رسیده اند. دو متفکر و نظریه پرداز برجسته که سهم بسزایی در شکل گیری این دیدگاه معاصر داشته اند، یکی فیلسوف پسامدرن میشل فوکو است و دیگری نظریه پرداز تاریخ هیدن وایت در بخشهای بعدی تبیینی از آراء این دو متفکر به دست خواهیم داد تا در بخش پایانی مقاله چشم اندازی از رابطه میان رشته ای تاریخ با نقد ادبی معاصر ترسیم کنیم.
ب میشل فوکو و نظریه گفتمان
تأثیر فوکو در نقد تاریخ گرایانه نوین بیش از هر چیز به سبب نظریه او درباره گفتمان است. از نظر فوکو، هر گزاره یا گفته یا سخنی مبین شیوه خاصی در فهم و بر نهادن واقعیت است و به نهاد خاصی در جامعه مربوط میشود به عبارت دیگر گفتمان طرز بیان یا رفتارهای زبانی نهاد یا تشکیلاتی مدنی را مشخص میکند. برای مثال در پزشکی و نهادهای وابسته به آن (بیماستان ها، درمانگاه ها داروخانه ها دانشکده های پزشکی کارخانه های تولید دارو شرکت های توزیع دارو، آزمایشگاه ها وزارت بهداری پزشکی قانونی، سازمان نظام پزشکی
محسوب کرد مشروعیت تاریخی همواره ممکن است محل منازعه و مجادله و مناقشه باشد و با هیچ ملاکی تعیین شدنی نیست. همچنان که خود وایت در کتابی با عنوان مدارگان گفتمان مقالاتی در نقد فرهنگی اشاره میکند دیگر نباید ساده پندارانه توقع داشته باشیم که گفته های تاریخ دانان درباره دوره ای مفروض در تاریخ با مجموعه ای از رویدادها در گذشته، با مجموعه پیشاپیش موجودی از حقایق محض کاملا تطبیق کند، زیرا باید دریابیم که آن حقایق در ذات خود همان مسئله ای هستند که تاریخ نویس …. کوشیده است تا حلش کنده ( White
(۱۹۷۸, p47
نتیجه
تعامل های میان رشته ای بین نقد ادبی و تاریخ از جمله به این دلیل ضروری اند که ادبیات جلوه گاه گفتمانهایی است که تاریخ پژوهان در تحقیقاتشان بررسی می کنند. همچنان که گرگوری کامل متذکر میشود شکلهای مختلف هنر عرصه های بسیار حساس تعارض های اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی اند (۱۳۲ ۲۰۰۷ Castle) و از این رو تاریخ پژوهی بدون لحاظ کردن ادبیات دچار نقصان خواهد بود. به طریق اولی نقد ادبیات نیز بدون استفاده از مفاهیم و روش شناسی های تاریخ پژوهی معاصر نقدی ناقص و ابتر خواهد بود. نظریه فوکو درباره گفتمان و قدرت از یک سو، و نظریه وایت درباره روایی بودن تاریخ از سوی دیگر چنان تأثیر عمیقی در نقد ادبی تاریخ گرایانه به جا گذاشته اند که مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم همه مفروضات قبلی درباره رابطه تاریخ و ادبیات اکنون در پرتوی جدید مورد تجدید نظر قرار گرفته و تبیین جدیدی یافته اند میتوان گفت با اندیشه های فوکو و وایت «تاریخ» برای منتقدان ادبی به تاریخ های روایی تبدیل شد. به سخن دیگر هم یگانگی تاریخ تبدیل به چندگانگی و تکثر شد و هم واقعی بودن تاریخ جای خود را به روایت سازی داد. جی هیلیس میلر به درستی میگوید که در سالهای اخیر نظریه پردازان روایت هم به تاریخ نویسی توجه نشان داده اند و هم به روایتهای داستانی …. زیرا در نقد ادبی جدید بازگویی رویدادهایی که بر صحنه تاریخ واقعاً رخ دادند نیز گونه ای از روایت محسوب میشود (۶۸ ۱۹۹۵ Miller) پیامدهای آرا و اندیشه های این دو نظریه پرداز بزرگ در حوزه مطالعات تاریخ گرایانه ادبی را میتوان به صورت تزهای هفتگانه زیر جمع بندی کرد.
ا به دست آوردن شناخت دقیق از تاریخ ناممکن است. در مطالعات ادبی سنتی، ابتدا زمینه نگارش متن رویدادهای تاریخی برهه ای که متن در آن نوشته شد) شرح داده می شد تا سپس، بر اساس آن زمینه معنای متن ادبی را تبیین کنند. اما از این نکته ظریف غفلت می شد که ما از آن زمینه تاریخی به لحاظ زمانی فاصله گرفته ایم و هیچ دسترسی مستقیمی به گذشته سپری شده نداریم. در واقع آنچه در اختیار داریم نه خود گذشته بلکه روایت هایی از گذشته است. همان گونه که لوئیس مانتروز یکی از نظریه پردازان اصلی تاریخ گرایی نوین متذکر می شود، «نمی توانیم شناخت کامل و موثقی از گذشته به دست آوریم، یعنی نمی توانیم زندگانی مادی جامعه ای را بدون واسطه نشانه های متنی جامعه مورد نظر بشناسیم» ( ۱۹۹۲ ,Mantrose p410) تمام کتابهای تاریخ گذشته را همچون یک داستان برای ما روایت می کنند و از این حیث به داستان و رمان در ادبیات شباهت دارند. منتقدی که ابتدا حوادث یک مقطع تاریخی (مثلاً انقلاب مشروطه را باز می گوید تا سپس اشعار شاعران آن دوره همچون عارف قزوینی میرزاده عشقی و فرخی یزدی را به خواننده معرفی کند این موضوع را مفروض می پندارد که روایت او از انقلاب مشروطه شرحی عینی» و مناقشه ناپذیر است، گویی که او خود شاهد آن حوادث تاریخی بوده است؛ در حالی که او در آن مقطع تاریخی زندگی نمی کرده و شخصاً شاهد آن رویدادها نبوده است بلکه صرفاً بر اساس منابعی که اکنون و در زمان حال در دسترس دارد کوشیده تا آن بخش از تاریخ ایران را بازسازی کند. از این رو، چنین منتقدی هرگز نمی تواند مدعی شود که بازنمایی اش از انقلاب مشروطه روایتی «خالص» عاری از ملاحظات ذهنی و مبتنی بر عینیات است. هر منبعی که منتقد یادشده برای بازسازی آن مقطع از تاریخ مورد استفاده قرار دهد تفسیری ذهنیت میناست که نشانی از جهان بینی و ارزش داوری های نویسنده آن منبع را بر خود دارد با هیچ شرح واحدی از تاریخ مشروطیت نمی توان حق مطلب را درباره این رویداد مهم ادا کرد و لذا هیچ محققی نمی تواند به اتکا یک منبع یا مجموعه ای از منابع هم نظر ادعا کند که تاریخ مشروطیت را می داند و می تواند از آن تاریخ برای فهم متون ادبی نوشته شده در جریان انقلاب مشروطیت استفاده کند.
معرفت تاریخی همواره ماهیتی نظرگاهی یا گفتمانی دارد. سایمن ملپس اعتقاد دارد که تاریخ گرایان نوین سه بر نهاد (تز) مهم را از فوکو به عاریت گرفتند و در نقد ادبی به کار بردند (۶۰ ,۲۰۰۷ ,Malpas این سه برنهاد بدین قرارند: نخست این که تاریخ ناپیوسته یا منفصل
است؛ دوم این که هر برهه تاریخی عرصه کشمکش و رقابت گفتمانهای ناهمسان و ناسازگار است و سوم این که قدرت در جوامع بشری همواره کارکردی تعیین کننده دارد و نقشی سرنوشت ساز ایفا می کند. بجاست که این سه برنهاد را در پیوند با یکدیگر، اندکی بررسی کنیم. مقصود فوکو از «ناپیوسته» یا «منفصل» به بودن تاریخ این است که تاریخ را نباید حرکتی پیش رونده به جلو یا فرایندی کامل شونده پنداشت او در کتاب باستان شناسی دانش می نویسد.
تاریخ متشکل از زنجیره های مختلفی است که در مجاورت یکدیگر قرار می گیرند، از بی هم می آیند با یکدیگر همپوشانی و تلاقی پیدا میکنند بی آن که بتوان آنها را به شکل واره ای خطی تقلیل داده (Foucault, 2002, p8) کار پژوهشگر تاریخ یا منتقد ادبی نباید این باشد که در هر مقطعی از تاریخ به دنبال یک جهان بینی فراگیر بگردد و بکوشد افکار و رفتار مردم یا درون مایه های متون ادبی آن برهه را به یک نگرش واحد منتسب کند. به جای این کار تاریخ نگار یا منتقد ادبی بایستی عوامل گفتمانی ای را تشخیص دهد و تحلیل کند که در هر برهه ای وارد کنش و واکنش با یکدیگر میشوند. یکی از مهم ترین این عوامل، قدرت است. به زعم فوکو قدرت را نباید چیزی پنداشت که یک گروه اجتماعی به چنگ می آورد و بر دیگران اعمال می کند یا آن را با سایر گروه های اجتماعی تقسیم می کند (۱۹۸۴ ,Foucault p94). قدرت حضوری فراگیر دارد و هر جا که آحاد جامعه با یکدیگر تعامل می کنند، نشانی هم از قدرت میتوان یافت.
حقیقت تاریخی ثابت نیست بلکه بر حسب گفتمانهای مختلف تغییر می پذیرد حقیقت همواره از یک صافی یا فیلتر برای ما دسترس پذیر میشود و لذا هرگز نمی توان آن را به طور دقیق و دائمی یک بار برای همیشه تبیین کرد فوکو این معرفت شناسی ضد پوزیتیویستی را با این نظریه تکمیل میکند که در پس هر حقیقتی»، یک گفتمان معین نهفته است. از نظر او تاریخ سیری خطی از وقایع علت و معلولی و معطوف به غایتی متعالی نیست. آنچه در برهه کنونی حقیقت تاریخی محسوب میشود، ممکن است در برهه و اوضاعی متفاوت حقیقت تلقی نشود. در هر دوره ای گفتمان خاصی مسلط است و رویدادهای تاریخی بر حسب آن گفتمان (باز) تفسیر میشوند همچنان که ملاک های تعریف و ارزیابی نیکی و شر متغیرند ارزیابی ها از رفتار نیک و اعمال شرورانه نیز متغیرند. امر هنجارین (نرمال) همواره آن کاری است که با معیارهای گفتمانی مجاز شمرده می شود و هر گونه
تخطی از آن امر نقض گفتمانی است که بر آن صحه گذاشته. انسانها، در هر دوره ای، مطابق با «شناختمان همان دوره فکر میکنند و سخن میگویند، در غیر این صورت افکار و سخنان شان نابهنجار قلمداد میشود فوکو اصطلاح «شناختمان را نخستین بار در کتاب نظم اشیاء به کار برد شناختمان را میتوان مجموعه ای از مفروضات بنیادین درباره ماهیت دانش دانست که در هر برهه تاریخی شکل میگیرد. به سخن دیگر، فوکو چگونگی کسب دانش انتظام بخشیدن به آن و سرانجام اشاعه آن را شناختمان» مینامد. برای مثال، وقتی مورخی در کتابش رشادت فرماندهان در نبردی سرنوشت ساز را می ستاید مفهوم «رشادت» را بر حسب قواعدی به کار میبرد که شناختمان جامعه اش در این مورد تعریف کرده است. او نمی تواند معنای «رشادت را خودخواسته یا دلبخواهانه تغییر دهد و آنگاه کسانی را «رشید» بنامد که مطابق با معیارهای گفتمانی جامعه نمیتوانند رشید» محسوب شوند. شناختمان بر تعریف های ارائه شده توسط نهادهای خاص از مفاهیمی همچون رشادت صحه می گذارد و بدین ترتیب معیار با چهارچوبی را برای کاربردهای این مفهوم در زبان معین می کند. هر کس که از این چهارچوب گفتمانی خارج نشود اجازه دارد صفت رشید را به سرداران این یا آن جنگ در تاریخ اطلاق کند اما عدول از این چهارچوب موجب سلب اجازه اطلاق این مفهوم می شود. به عبارت دیگر، صحت و سقم گزاره ها بر اساس میزان پایبندی آنها به ملاک های گفتمانی ارزیابی می شود. داوری هایی که تاریخ نگاران در کتابهایشان می کنند از این قاعده مستثنی نیست؛ پس هیچ کتاب تاریخی را نمیتوان بیانگر حقیقت محض» یا «عین واقعیت» دانست.
مفهوم «روح زمانه نمی تواند به درک تاریخ کمک کند. بر خلاف تاریخ گرایان سنتی که هر دوره تاریخی را بر اساس یک «روح» فراگیر و خصیصه نما بررسی می کردند. تاریخ گرایان نوین در هر دوره تاریخی آمیزه ای از چندین گفتمان را در حال تعامل با یکدیگر می بینند. اگر رویدادهای تاریخ از برهم کنش گفتمانها حاصل می آیند، آنگاه دیگر نمی توان در هر دوره ای صرفاً یک جهان بینی واحد را چهارچوبی برای فهم این رویدادها بدانیم. نیروها و نهادهای اجتماعی مختلف با باورها و رفتارهای ایضاً متفاوتشان موجد روایت های گوناگونی از تاریخ میشوند. دیدگاهها و منافع این نیروها و نهادها ممکن است با یکدیگر در تعارض قرار بگیرد با گاه همسو شود. تاریخ پژوهان باید همه این منظرهای روایی را در بررسی های خود ۱۴
ملحوظ کنند تا بتوانند تصویری تا حد امکان جامع از یک وضعیت تاریخی به دست آورند. مفهوم کهنه شده «روح زمانه امروزه در نقد ادبی تاریخ گرایان جایی ندارد، چون دقیقاً امکان همین امعان نظر را از ایشان سلب میکند روح زمانه همه رویدادهای تاریخی در یک دوره و نیز ادبیات تولید شده در آن مقطع را به یک جهان بینی واحد فرومی کاهد و لذا درک پیچیدگی های تاریخ و نحوه انعکاس آن پیچیدگی ها در ادبیات را ناممکن می کند.
د نقد ادبی باید به آن گفتمانهای مغلوبی توجه کند که قدرت حاکم در هر دوره ای مجال مطرح شدنش را نداده است. در طول تاریخ همواره برخی از گفتمانها غالب در قدرت بوده اند و برخی دیگر مغلوب نابرخوردار از قدرت برخی صداها مجال شنیده شدن داشته اند و برخی دیگر سرکوب و خاموش شده اند اما درک فرهنگ و تاریخ و نیز فهم ادبیات هم در گرو توجه به گفتمانهای غالب است و هم منوط به در نظر گرفتن گفتمانهای مغلوب تاریخ گرایی سنتی با نادیده گرفتن گفتمانهای حاشیه ای امکان دست یابی به بخشی از دانش را از خواننده متون ادبی سلب میکرد. برای مثال نقش زنان در انقلاب مشروطه معمولاً در شرح های تاریخ نگارانه سنتی مغفول واقع میماند کمتر به کتابی بر می خوریم که در آن به رشادت بی بی مریم بختیاری و درگیری او با قزاقان در نبرد مشروطه خواهان برای فتح تهران اشاره ای شده باشد. بدین ترتیب نقش این بانوی رشید و آزادی خواه و کلا نقش زنان در انقلاب مشروطه در منابعی که به پیروی از گفتمانی مردسالارانه نوشته شده اند، مسکوت باقی مانده است و یا – در بهترین حالت – چندان برجسته نیست به همین ترتیب، وقتی کتابهای تاریخ مشروطه از مبارزان ضد استبداد با عنوان «مجاهد» یاد میکنند، نقش مبارزان ارمنی در این جنبش را به حاشیه می رانند. این در حالی است که ببرم داویدیان گانتاکنسی (معروف به بپرم خان ارمنی نقش بسزایی در سازماندهی مبارزان ارمنی در گیلان و قیام علیه استبداد در آن منطقه داشت. همچنین در جریان قیام تبریز نزدیک به صد داوطلب مسلح ارمنی از
شهرهای قفقاز به مبارزان تبریز پیوستند و دوشادوش آنان با قوای دولتی جنگیدند. طبیعتاً، اگر تاریخ شامل گفتمانهای غیر مسلط نیز بشود، تصویر دقیق تری از رویدادهای گذشته به امروزیان منتقل خواهد شد. تاریخ گرایی نوین ادعای ابلاغ حقیقت را ندارد، زیرا اصولاً وجود چنین حقیقتی را در خور مناقشه میداند اما اصرار می ورزد که با میدان دادن به صداهای خاموش شده امکان بیشتری برای تقرب به گذشته فراهم میکند. این رویکرد، با عطف توجه به گفتمانهای
به حاشیه رانده شده کسانی که غالباً سهمی در قدرت نداشته اند و لذا در تاریخ نادیده گرفته شده اند، نشان میدهد که کدام گروه ها و نهادهای اجتماعی می کوشند تا با ترویج یک تاریخ رسمی و یکدست گذشته را به نفع خود مصادره کنند. اگر آگاهی تاریخی را نوعی تقرب به گذشته تعریف کنیم آن گاه باید بگوییم این تقرب صرفاً زمانی میسر می شود که ساختار قدرت را در برهه ی تاریخی مورد نظرمان کشف کنیم این کشف در گرو توجه به قدرت گفتمانی حاکم و نیز پاره گفتمانهای تحت حاکمیت است. بدین ترتیب، تاریخ گرایی نوین – درست برعکس تاریخ گرایی سنتی – در پی به دست دادن یک روایت اعظم نیست، بلکه با رویکردی پسامدرن میکوشد تا پاره روایت هایی متکثر را معلوم کند.
تاریخ نه فقط از منظری ذهنی نوشته میشود بلکه همچنین از منظری ذهنی خوانده (تفسیر) میشود. تاریخ گرایی سنتی به سادگی فرض میکرد که مقوله ای جامد به نام «تاریخ» وجود دارد که تاریخ نگاران توصیفش میکنند و ما هم با خواندن نوشته های تاریخ نگاران با آن آشنا میشویم. مقصود از «جامد بودن تاریخ این است که گویا یک رویداد تاریخی صرفاً به یک صورت ثبت میشود و همگان صرفاً برداشتی واحد از آن دارند. اما تاریخ گرایی نوین تاریخ را از مقوله ای جامد عینی و ثابت به مقوله ای انعطاف پذیر ذهنی و متغیر) تبدیل می کنند. مطابق با دیدگاه پیچیده تاریخ گرایان نوین تاریخی که تاریخ نگاران در کتاب هایشان مینویسند نه ثبت عینی و بی طرفانه رویدادهای حادث شده در گذشته، بلکه تفسیری گفتمانی از آن رویدادهاست. هر تاریخ نویسی تاریخ را بر حسب متونی که در دسترس دارد و با توجه به ملاحظاتی که شخص خودش مهم میداند به شکلی متفاوت با سایر تاریخ نویسان روایت می کند. باید تأکید کرد که هر تاریخی تفسیر گذشته است نه خود گذشته گذشته سپری شده است و اکنون فقط به شکل مجموعه ای از متون وجود دارد شاید گفته شود که فلان تاریخ نگار انسانی «صادق» و پایبند به «حقیقت» است و هرگز در کتاب هایش «دروغ» نمی گوید یا بهمان تاریخ نگار در کارش بسیار سخت کوش» و «جدی» است و پس از بررسی انبوهی از اسناد و مدارک دست به نوشتن کتاب تاریخ میزند. اما از منظر نظریه تاریخ گرایی نوین می توان پاسخ داد که در کار تاریخ نویسی موضوع اصلی نه صداقت» است و نه پای بندی به «حقیقت»؛ همچنین نه «سخت کوشی متضمن باز آفرینی دقیق رویدادهای گذشته است و نه «جدیت در واقع مفاهیمی مثل صداقت» و «حقیقت» و غیره همگی ماهیتی گفتمانی دارند.
صداقت محض وجود ندارد، بلکه صداقت بر حسب یک ایدئولوژی معین، یا بر حسب یک نظام ارزشی خاص تعریف و مشخص میشود هر تاریخ نویسی صرفاً در چهارچوب نظام ارزشهای خود میتواند بیندیشد و بنویسد. همچنین دایره دانش و تجربه هر تاریخ نویسی لزوماً محدود است. تاریخ نگار حکم سوژه ای را دارد که در محدوده گفتمانهای موجود در زمان خودش عمل می کند. الزام های اقتصادی و سیاسی دائماً بر تفسیر او از تاریخ تأثیر می گذارند. از این رو، او نمی تواند به دیدگاههای برآمده از گفتمان مسلط به کلی بی اعتنا باشد یا خارج از زمینه های فرهنگی جامعه خویش تاریخ گذشته را بکاود. فردریک جیمسن در کتاب ناخودآگاه سیاسی می نویسد که گذشته تاریخی شده یعنی گذشته ای که در ضمیر ناخودآگاه ما صورتی متنی و روایتی به خود گرفته است (۱۹۸۱۳۵ ,Jameson) میتوان گفت گذشته حکم متنی را دارد که تاریخ نگار با عمل تاریخ نویسی اش آن را «قرائت می کند. همچون هر خواننده ای میان او و متنی که قرائت میکند نوعی بده بستان یا بر هم کنش صورت می گیرد و حاصل کتابی درباره تاریخ است که در واقع گذشته را از منظری کاملاً ذهنی تفسیر می کند.
ادبیات همان قدر بر تاریخ پرتوافشانی میکند که تاریخ بر ادبیات اگر تاریخ ماهیتی متنی دارد و چیزی بیش از روایت نیست پس تاریخ و ادبیات ماهیتاً از یک جنس اند و همان اصول و روشهایی که در نقد ادبی برای تجزیه و تحلیل متن به کار میبریم می توانند ایضاً برای تجزیه و تحلیل تاریخ هم به کار بروند ماهیت تاریخی متون ادبی بر ماهیت متنی تاریخ اثر میگذارد و بالعکس این چرخه تأثیر گذاری متقابل هرگز متوقف نمی شود. ادبیات به شکل گیری یا تعدیل جهانی کمک میکند که خود از آن خلق شده است. ممکن است. مخالفان تاریخ گرایی نوین این تعریض را مطرح کنند که آثار ادبی را معمولاً عده کمی از مردم می خوانند؛ پس این آثار نمیتوانند موجب تغییر اجتماعی یا تاریخی شوند. پاسخ تاریخ گرایان نوین این است که البته ادبیات را صرفاً اقلیتی از افراد جامعه می خوانند، اما این اقلیت کتاب خوان معمولاً نخبگان جامعه هستند که نهادهای مدنی را اداره می کنند و اهرم های قدرت را در دست دارند حتی کسانی که هیچ یک از شاهکارهای ادبیات را نخوانده اند، در
فرهنگی زندگی میکنند که نظام های اجتماعی اقتصادی جنسیتی و سیاسی اش را همین اقلیت نخبه تحت کنترل دارند. آمال این نخبگان و نیز نگرانیها و هراس های آنان درباره مهار جامعه و حفظ قدرت همواره در ادبیات بازنمایی شده است. تاکنون صرفاً می گفتیم که ادبیات
دوره مشروطه وقایع آن دوره را در خود باز می تاباند؛ اکنون می توانیم بگویم که از جمله خاستگاه های انقلاب مشروطه ادبیاتی بود که آمال و آرمانهای آزادی خواهانه و مساوات طلبانه روشنفکران و ترقی خواهان آن دوره را بازنمایی میکرد. تاریخ مشروطه و ادبیات مشروطه از یک جنس اند. تاریخ انقلاب مشروطه روایتی است که همچون هر داستان دیگری می توان با رویکردهای نقادانه (مثلاً روایت شناسی نقد روانکاوانه یا نقد مارکسیستی و غیره) آن را بررسی کرد. در تاریخ مشروطه، تمام عناصر داستان ساز را میتوان مشخص کرد: شخصیت، زمان، مکان کشمکش، بحران، گره افکنی کنش خیزان اوج گره گشایی …. به این ترتیب، برخلاف آنچه در گذشته تصور می کردیم فقط تاریخ نیست که به فهم معانی متون ادبی یاری می رساند؛ نقد ادبی هم با مفاهیم و روش شناسی های خود به درک بهتر تاریخ کمک می کند.
تاریخ و جامعه شناسی
مقدمه
مناظره تا زمانی که در نزاع نظری متوقف بماند جدالی کلامی است که گاه به غلط گفتگویی معرفت شناختی نامیده میشود در حالی که مبارزات نظری تنها زمانی راه گشانند که در عمل کاربرد بیایند و با مفهوم پردازی مسائل افق های جدیدی در مطالعات اجتماعی بگشایند مناظره تاریخ و جامعه شناسی نیز از این قاعده مستثنی نیست این مناظره که در در آغاز قرن بیستم با جدال میان جامعه شناسان مکتب دورکیمی و دو نماینده شاخص مکتب پوزیتیویستی تاریخ، کلود ویکتور لانگلوا و شارل سینوبوس ، بر سر موضوع و روش در تاریخ و جامعه شناسی در گرفت در مرحله بعد به نقد تاریخ نگاری سنتی و ساخت تاریخی انجامید که بعدها تحت عنوان تاریخ جدید شناخته شد تاریخی که به گفته سیمیاند دیگر سیاست محور و شخصیت محور نیست از ظهور و سقوط حکومت ها و روایت زندگی نامه چهره های بزرگ فراتر می رود و به نقل حوادث بر مبنای وقایع نگاری اکتفا نمی کند، بلکه تاریخ جوامع است. ساختارها را بر حوادث ترجیح میدهد و زمان بلند زندگی مردمان عادی را بر مناسبت های مقطعی مقدم می شمارد (برودل) و به مطالعه خلق و خو و رفتارها در مقایسه با اتفاقات پیش آمده اولویت می بخشد (لوگوف بدین ترتیب، موضوعاتی که تا
مدت ها در تاریخ نگاری سنتی غایب بود تملک می شود و تاریخ در مقام یک علم اجتماع ظاهر می گردد. پیدایش گرایشهایی چون تاریخ اجتماعی و جامعه شناسی تاریخی و تاریخ خرد که بر دو وجه تاریخی و جامعه شناختی مطالعات اجتماعی تأکید می کنند، و همچنین ظهور جریان جامعه تاریخ از سالهای ۱۹۹۰ که میکوشد مبانی بنیان گذار این دو رشته را با یکدیگر ترکیب کند (۲۰۰۳ ,Gerard Noiriel) از سویی نشانگر اهمیتی است که تاریخ در مطالعات اجتماعی است و از سوی دیگر نشانگر تأثیر جامعه شناسی در تحول مطالعات تاریخی است.
این مطلب میکوشد با رویکرد نظری پیر بوردیو به کاربرد جامعه شناختی تاریخ از خلال سه مفهوم «حافظه جمعی»، «آداب» و «عادتواره» در آرای سه جامعه شناس موریس هالیواکس توربرت الیاس و پییر بوردیو بپردازد و مشارکت جامعه شناس در ساخت تاریخی دیگر را نشان دهد تاریخی مسئله دار و مسئله ساز که نمی گذرد، بی حاشیه نیست و در ساخت امروز و فردای ما سهیم است.
حرفه مورخ حرفه جامعه شناس
حرفه مورخ یا در مدح تاریخ نام کتابی از مارک بلوخ است که در سال ۱۹۴۹ انتشار یافت. بلوخ نگارش این کتاب را چند سال قبل از مرگش آغاز کرده بود، اما دستگیری وی و اعدامش به دست نازی ها در سال ۱۹۴۴ مانع از اتمام کتاب شد. این اثر را بعدها دوست و همکار وی لوسین فور و پسرش اتیین بلوخ منتشر کردند. نیم قرن بعد در سال ۲۰۰۵، پیر بوردیو کتابی
تحت عنوان حرفه جامعه شناس منتشر نمود این دو کتاب را می توان دو فراخوان برای مشارکت در ساخت تاریخی دیگر و جامعه شناسی ای دیگر قلمداد کرد.
بلوخ در آغاز کتاب از قول پسر دانش آموزش می پرسد: پدر، به من بگو تاریخ به چه کار می آید؟ و می نویسد بهترین تعریف از یک نویسنده این است که بتواند هم زمان و با یک لحن با دانشمند و دانش آموز سخن بگوید. بلوخ در این مقدمه از مشروعیت تاریخ و از کاربرد آن از انتظاری که از حافظه تاریخی میرود و از اینکه تاریخ باید حساب پس دهد سخن می گوید. تاریخ از نظر بلوخ یک حرفه است حرفه ای مبتنی بر تقسیم کار، تخصص و همکاری همه کسانی که به این حرفه تعلق دارند از نظر وی کار کرد اجتماعی مورخ حفظ حافظه . زنده نگاه داشتن و غنا بخشیدن بدان است. بلوخ در این کتاب از ضرورت تقسیم کار و از همکاری همه رشته های علوم انسانی سخن میگوید در حرفه جامعه شناس، بوردیو و همکارانش نیز در این دغدغه سهیم میشوند. آنها از دستاوردهای معرفت شناختی علوم، فراسوی اختلافات نظری، سخن میگویند و هدف خود را به پرسش کشیدن پراتیک جامعه شناختی قلمداد می کنند. جمعی و
در هر دو اثر جامعه شناسی و تاریخ یک حرفه نامیده میشوند؛ در هر دو اثر این دو حرفه کار کرد اجتماعی می یابند؛ در هر دو اثر تاریخ و جامعه شناسی در خدمت فهم و پرداختن به مسئله اجتماعی قلمداد میشوند و در هر دو اثر از پراتیک تاریخ» و «پراتیک جامعه شناسی سخن می رود به این معنی که تاریخ و جامعه شناسی نه در مقام علوم نظری صرف، بلکه همچون حرفه ای قلمداد میشوند که باید در جهت حل مسائل بدان عمل نمود. اما در این آثار تأکید بر کاربست و کنش به معنای بی اعتبار قلمداد کردن فهم انسان اندیشمند نیست. از نظر این متفکران ارزش اندیشه صرفاً با کاربست آن و اهمیت تحقیق منحصراً با قابلیتش برای کاربرد تقلیل نمی یاید. برعکس بلوخ معتقد است که «تحقیق یک حق است و نفی کردن این حق فراسوی هر گونه دغدغه عملی و کاربردی با معیار مفید بودن محرومیت انسان و معلول خواستن اوست (بلوخ ص (۹) با این حال، تأکید می کند که علم اگر دیر یا زود به ما در تلاش برای بهتر زیستن باری نرساند همواره ناکامل خواهد بود از طرفی، وجه شاخص هر دو اثر تحلیل امر اجتماعی در مقام پدیده ای تاریخی است. تاریخ در
این نگاه، نه روایت آنچه گذشته است بلکه نشانی در حال است، در همه وجوه زندگی اجتماعی و رفتار فردی حضور دارد در بناها و نهادها در اشیا و نشانه ها. در نتیجه، تحقیق تاریخی صرفاً تحقیقی اسنادی نیست و منابع آن صرفاً در آرشیو کتابخانه ها موجود نیست، بلکه می توان تاریخ را در زندگی اجتماعی افراد نیز جستجو کرد. بوردیو می نویسد: «آنچه امر اجتماعی می نامیم به یک معنی همان تاریخ است. تاریخ در اشیاء در نهادها (ماشینها، ابزارها، حقوق نظریه های علمی….) ثبت شده است اما تاریخ را میتوان در جای دیگری نیز یافت در بدنها … تمام تلاش من پیدا کردن تاریخ در جایی است که بهتر از هر جا پنهان شده است. در مغزها در چین و چروکهای بدن ناخوداگاه همان تاریخ است …. برای نمونه، پانوفسکی یادآوری می کند که امروزه، وقتی کسی کلاه از سر بر می دارد، در واقع همان عملی را انجام می دهد که جنگجویان قرون وسطی وقتی میخواستند نشان دهند که نیت صلح جویانه دارند، انجام می دادند؛ آنها کلاه خودهایشان را از سر بر میداشتند ۱۹۸۰ ,Bourdieu). از این روست که بوردیو از علوم اجتماعی متحد نام میبرد و بلوخ نیز از پروژه مشارکت رشته ها در علوم اجتماعی سخن میگوید در این پروژه تاریخ عبارت است از جامعه شناسی تاریخی گذشته و جامعه شناسی عبارت است از تاریخ اجتماعی حال این پروژه را در نسبتی که تاریخ و جامعه شناسی با یکدیگر برقرار کرده اند میتوان در آثار برخی از دیگر جامعه شناسان نظیر موریس هالبواکس، نوربرت الیاس کارل مانهایم ارنست ترولیچ و هانری دروش ردیابی کرد.
تاریخ و روان کاوی
طرح مسئله پژوهش
به تعبیری می توان روان کاوی را یک دانش تاریخی نامید، چرا که بنیاد آن بر کلامی سازی تاریخچه زندگانی فرد به گونه ای که او تجربه کرده است و تفسیر و تحلیل آن استوار است. یعنی از یک سو، حادثه هایی را که در عالم واقع رخ داده است به ساحت نمادین (کلامی رهنمون می شود و از دیگر سوی تاکیدش بر فاعل تجربه گری (سوژه) است که رخداد را از منظر خویش و به منزله ایفاگر نقش در تاریخچه زندگانی اش تجربه می کند.
در دانش تاریخ نیز این دو مؤلفه حضوری پررنگ دارند. نخست آنکه ما با روایت، تبیین، تفسیر و تحلیل گذشته در زمان حال روبه رو هستیم، فرایندی که با رهنمون سازی امر واقع به ساحت نمادین (کلامی) مشابه است. دوم اینکه مسئله فاعل تجربه گر (سوژه)، هم در مقام ایفاگر نقش تاریخی و هم در مقام راوی تاریخ نقش بسزایی در واکاوی تاریخی دارد. همچنین باید به این نکته اشاره کرد که این دو دانش ابراز مشترکی برای کارشان دارند، و آن فهم تاریخی است. یکی به فهم تاریخی جوامع فرهنگها ملت ها و افراد تاریخ ساز می پردازد، و دیگری به فهم تاریخی بیماران و روان کاوی شنوندگان (۲۰۰۴ ,Von Plates)
از منظری دیگر روان کاوی تاریخ را میتوان فنی نوآورانه تلقی کرد، چرا که جنبه های بدعت آمیز آن روش شناسی دانش تاریخ را به چالش کشیده است و تحلیل تجربه فاعلی انسان در بستر تاریخی را مد نظر قرار میدهد. نگاه روان کاوانه به گونه ای خاص راه مؤثری است که نشان می دهد چگونه حادثه های تاریخی و ساختار روانی رفتاری کنشگران تاریخ در پیوند با یکدیگر قرار میگیرند و به حادثه های تاریخی تحت تأثیر این پیوند شکل داده می شود (۲۰۰۳ ,Shore) از این روست که برخی پژوهشگران تأکید میکنند که مطالعات زندگی نامه ای ۱۰ در گرو تحلیل شخصیت فاعل تجربه گر (سوژه) است (۱۹۳۱ Anderson).
باری، بنا بر آنچه گفته شد تلاقی دو دانش روانکاوی و تاریخ، که از حیث طبقه بندی و روش شناسی علم مبحثی میان رشته ای تلقی میگردد افقهای نوینی را هم در تحلیل تاریخی و هم در روان کاوی اجتماعی می گشاید و این دو حیطه سترگ علمی را فضایی می بخشد که هم در نظر و هم در عمل راهگشا خواهد بود علاوه بر این، از آنجا که به این مبحث میان رشته ای در ایران به گونه ای جدی و روشمند نپرداخته اند این نوشتار میکوشد تا با مروری کلی بر پیشینه پژوهشی این مبحث و بررسی کوتاه و فشرده آثار و متون اثر گذار آن، توانمندی های این رویکرد و روش را به بحث بگذارد و در پرتو نقدها و کاستی های آن به ارزیابی اش بپردازد.
تولد این مبحث میان رشته ای به آغاز روان کاوی باز می گردد، چه بنیان گذار روان کاوی زیگموند فروید در درازنای پژوهشهای علمی اش پیوسته به روان کاوی تاریخ توجه داشته است. او در نوشتار توتم و تابو با روان کاوی انسان شناسانه سرآغاز تاریخ بشری و شکل گیری نخستین ممنوعیت ها و سنت قربانی گری در تاریخ کهن را روان کاوانه مورد تحلیل قرار می دهد.
در سال ۱۹۲۱، در نوشتار «روانشناسی توده و تحلیل آن من»، با پرداختن به کتاب روان شناسی توده ها، اثر گوستاو لوبون، درباره «زندگانی روان جمعی بحث می کند و شکل گیری توده ها به ویژه دو توده مصنوعی کلیسا و ارتش را از منظر روانکاوی تیین می نماید و از یافته های انسان شناسانه و تاریخی در تبیین خود بهره می جوید. در سال ۱۹۳۰ تمدن و ملالت های آن را نگاشته و با طرح نظریه «رانه ها ، نقش آنها را در تحول های تاریخی و شکل گیری تمدن تبیین میکند. در این اثر سترگ او نخست دستگاه روان انسانی (نظریه دوم فرویدی که به گونه ای توپولوژیک، سه پایگاه روانی «آن او» ، «آن من»، «فرامن» را تشریح می نماید و سپس مقوله رانه و رشد و تحول کارکرد جنسی را تبیین می کند و، بر پایهٔ این یافته های روان کاوانه، تغییر و تحولهای تمدن و فرهنگ را در درازنای تاریخ تا دوره مدرن تحلیل می کند.
در سال ۱۹۳۸ در کتاب موسی و یکتاپرستی، او با رویکردی جدید تاریخ سنتی یهودیت را به چالش می کشد و در فصل های پایانی کتاب از تحول تاریخی بحث میکند و این مفهوم را در پیوند با حقیقت و تحول روانی اجتماعی به دقت بررسی می کند.
همچنین در نگاشته های پرشمار دیگری وی بر پایه آثار هنری و ادبی شناخته شده به تحلیل روان کاوانه پدیدآورندگان آنها می پردازد از جمله معروف ترین آنها میتوان به مجسمه) موسای میکل آنژ ، لئوناردو داوینچی و نقاشی هایش و داستایوفسکی و آثارش اشاره کرد روان کاوان پا فرویدی چه آنانی که به او از جهت اندیشه علمی وفادار ماندند و چه آنها که با اعمال تغییر در نظریه های او مسیر خود را از روان کاوی کلاسیک متمایز ساختند
همچنان دغدغه حوزه میان رشته ای روان کاوی تاریخ را داشتند
کارل گوستاو یونگ با مطرح کردن مفاهیمی چون «ضمیر ناآگاه جمعی» و «کهن الگوه ها، روان کاوی فردی را نه در درازنای تاریخچه فردی اش، بلکه در درازنای تاریخی اش مورد نگرش علمی قرار دارد و «آلفرد آدلر»، در نظریه خود، همچون فروید به تحلیل ریشه های روان شناختی مذهب در سطح فرد و نیز جامعه در بستر تاریخ پرداخت. اریک فروم نیز در کتاب گریز از آزادی به تحلیل روان شناختی حرکتهای نژاد پرستانه ضد آزادی انسان در تاریخ معاصر پرداخته است و نگاههای جامعه شناختی را نیز در این بحث میان رشته ای به یاری می گیرد. در کتاب جزم اندیشی مسیحی و جستاری در مذهب روان شناسی و فرهنگ، او با نگاهی نقادانه تحول اندیشه مسیحیت را در طول تاریخ با توجه به روانشناسی اجتماعی مد نظر قرار میدهد و در اواخر کتاب با پرداختن به روان شناسی شخصیت انقلابی، مفهوم سیاسی روان شناختی شخصیت اقتدارگرا را که پیشتر آدورنو و طرفداران مکتب فرانکفورت مطرح کرده بودند بازخوانی میکند (نک فروم (۱۳۷۹)
اما مهم ترین روانکاو پسا فرویدی که به تاریخ به گونه ای جدی پرداخته، «اریک اریکسون است. سه اثر سترگ او یعنی لوتر جوان مطالعه ای در روان کاوی و تاریخ ، کودکی و جامعه و حقیقت گاندی پیرامون ریشه های مبارزه ناخشونت آمیز نمونه های بارز این اهتمام هستند. او در هر سه اثر پژوهشی خود و در پرتو روان شناسی ویژگی های شخصیتی لوتر هیتلر و گاندی به تحلیل نقش آفرینی تاریخی آنها پرداخته و شکل گیری این ساختار روانی در تاریخچه فردی آنان را مد نظر قرار داده است. روایت تاریخچه زندگانی این شخصیت ها بر بنیاد آثار مکتوب مورد بررسی روان کاوانه قرار گرفته و با توجه به مبانی علمی روان کاوی تفسیر شده و کارکردهای اجتماعی تاریخی آنان در ساختار روانی شان ریشه یابی شده است.
نکته قابل توجه دیگر آن است که اریکسون فقط یک شاگرد مکتب فروید محسوب نمی شود، بلکه خود صاحب نظریه است. اشتهار او در روان شناسی بیشتر به دلیل نوشته های ژرف نگرانه درباره تحول انسان در چرخه زندگانی از کودکی تا مرگ است و «هویت» یکی از مهم ترین گرانیگاه های نظریه اش محسوب میشود (نک ۱۹۳۷ .Erikson)، از همین رو، پژوهش هایش چون روان کاوی سنتی به بررسی محض کودکی منحصر نمی شود. وی همچنین مفهوم نظری بحران زندگانی را پی افکند که تعامل پویای فرد و جامعه را مد نظر قرار میدهد و از این روی می تواند ابزار نظری مهمی در واکاوی تاریخی روان تحلیل گرایانه به حساب آید (ibid) از دیگر سوی اریکسون در نگاه تاریخی اش، با توجه به بنیادهای نظری روان کاوانه و روان شناسانه نظریه مرد بزرگ را در برابر نظریه قهرمان بزرگ کارلیزل مطرح می کند (۱۹۶۰ ,Johnson) در نظریه کارلیزل تاریخ همچون سایه هایی دیده می شود که مردان بزرگ افکنده اند، اما در نظریه اریکسون تفکر جامعه شناختی غلبه دارد و عملکرد مرد بزرگ در جبرهای اجتماعی نیز ریشه دارد (ibid)
باری نگاه روان کاوانه به تاریخ تا به امروز ادامه دارد و تا جایی پیش رفته است که در نشریه ای چون مجله تاریخ میان رشته ای مقاله های وزینی در این زمینه از صاحب نظرانی چون جیمز ویلیام آندرسون درباره روش شناسی زندگانی نامه نویسی روان شناختی و یا مایلز اف شور (۲۰۰۳) درباره روان کاوی به عنوان یک تکنولوژی نوآورانه به انتشار می رسد. علاوه بر این شاهد آن هستیم که در انتشارات الکترونیکی روان کاوانه (۲۰۱۱)، نوشتار گدو در خصوص روش شناسی زندگانی نامه نویسی روان کاوانه باز نشر میشود و همچنین در یکی از معتبرترین تارنماهای روان شناسی جهان که متعلق به انجمن روان شناسان آمریکا (APA)
لت مقاله چالش برانگیز بن کافکا با عنوان «روانکاوی و تاریخ یک ادعای غیر حرفه ای
به انتشار میرسد (۲۰۱۱ ,Kafka).
در ایران تا جایی که نگارندگان مقاله جستجو کرده اند اثر ساختارمند و روشمندی در این حیطه یافت نمیشود با وجود این میتوان به دو نوشتار اشاره کرد که به چنین حیطه ای نزدیک شده اند. نخست مقاله پادشاه ناتوان و پیروزی انقلاب مشروطیت» اثر حسن خلیلی (۱۳۷۸) است. نکته بدیعی که در این اثر به چشم میخورد آن است که پژوهشگر روان شناسی شخصیت مظفرالدین شاه را به منزله یک عامل جدی در پدیدآیی انقلاب مشروطیت مورد نظر قرار داده است و از این رو این نگاه میان رشته ای قابل تأمل است. نویسنده این مقاله، با تبعی دقیق در آثار تاریخی ویژگیهای شخصیتی و فردی و خانوادگی مظفرالدین شاه را در یوند با حوادث اجتماعی روزگارش استخراج کرده است اما از بعد روان شناسی فقط به چهار اثر فارسی مراجعه کرده است که سه مورد از آنها در حیطه روان شناسی اجتماعی و یک اثر در زمینه روان شناسی شخصیت بوده است. هر چند غالب این آثار کتاب مرجع به حساب نمی آیند؛ به عبارت دیگر عدم آگاهی لازم نگارنده از روان شناسی و نداشتن مشاوری متخصص
در این زمینه به ارائه تلفیقی متون و نهایتاً تبیین سطحی مسئله منجر شده است.
اثر دیگر کتاب آشوب نوشته احمد بنی جمالی (۱۳۸۶) است. نویسنده، در این کتاب به مطالعه زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق پرداخته است. این اثر، از آنجا که میخواهد با نگاهی روان شناسانه زندگانی نامه یکی از مهمترین شخصیتهای اصلاحگر تاریخ ایران را بررسی کند و عملکردهای سیاسی اجتماعی او را با توجه به شکل گیری ساختار روانی و مسایل مرتبط با روان شناسی شخصیت او واکاوی کند گام مهمی در این حوزه به شمار می رود هر چند نویسنده صرفاً با زدن انگ و برچسب و با کاربرد چند اصطلاح که به هیچ روی در متن نمیتواند افق گشا باشد فرضیه هایی را پیگیری می کند. استفاده از این اصطلاحات، با توجه به عدم تسلط نویسنده به یافتار معنایی آنها، کاربردی مکانیکی می یابد و می تواند کو برداشت هایی از متن را در پی داشته باشد ولی از این منظر که به گونه ای جدی به این مبحث میان رشته ای اهتمام داشته است میتواند سرآغاز آثاری از این دست، اما با روش و
روان کاوی و تاریخ از واقعیت روانی تا واقعیت بیرونی
فروید با بازخوانی روان کاوانه اسطوره ها دریافت که هر چند آنها رخداد تاریخی نیستند، اما واقعیتهای روانی اند و بشر با برون فکنی مسایل روانی خود تاریخ سازی می کند. او در دو فصل آخر موسی و یکتاپرستی درباره حقیقت تاریخی و تحول تاریخی به تفصیل سخن می گوید. همچنین عنوان میکند که نیازهای روانی یک قوم واپس زده ها را از ضمیر ناآگاه به ضمیر آگاه می آورد و اجبار تکرار مطرح میشود و در اینجاست که محتوای ناآگاه قوم که دارایی عمومی بشری است، در تاریخ تأثیر می گذارد.
در حد فاصل تو تم حیوانی و خدا، شخصیت قهرمان به ظهور می رسد (۱۹۳۸ ,Freud) و لنا انسان از تاریخ نگاری واقعیت بیرونی به تاریخ سازی بر مبنای واقعیت روانی خود روی می آورد. از این رو فروید بر پایه مطالعات زبان شناسانه انسان شناسانه و روان کاوانه بین موسای تاریخی و اسطوره موسی در تاریخ تمایز قائل میشود (ibid)
فروید تاریخ ادیپال را نیز با نگاهی روان کاوانه به ضمیر ناآگاه بشری تبیین می کند. بر بنیاد پژوهش های انسان شناسانه در توتم و تابو (۱۹۵۶) شکل گیری حقوق در تاریخ مطمح نظر قرار می گیرد. به عبارت دیگر، پدرکشی موجب پدیدآیی تابوی زنای با محارم ، تابوی برادر کشی شکل گیری هفت فرمان و آغاز دوره مادر سالاری میگردد. در همین نوشتار، می بینیم که فروید
چگونه میتراییم و مسیحیت را در پیوند با اینکه چگونه احساس گناه موروثی پدر کشی در این ادیان پاسخ داده میشود بررسی میکند که حاکی از آن است که بشر این تاریخ فرینی را در درون و بیرون با چه انگیزه های روانی ای پی گرفته است. فروید (۱۹۵۶) می نویسد: «وقتی مسیحیت رخت کشیدن به دنیای باستان را آغازید با رقابت با دین میتراییسم روبه رو گردید مدت کوتاهی گمان انگیز بود کدام خدایگانی پیروزی را به نصیب خواهد برد. پیکره سرشار از نور خدای جوان ایرانی برای درک ما تاریک باقی مانده است. شاید انسان مجاز باشد از بازنمای کشتن گاو نر توسط میترا نتیجه بگیرد که او پسری را معرفی می کند که قربانی ساختن پدر را به تنهایی انجام داده است و بدین ترتیب برادران را از هم گناهی فشار آورنده این عمل رهایی می بخشد. یک راه دیگر برای فرونشانی این گناه به آگاهی وجود داشت و این را مسیح برگزید او این راه را رفت و زندگانی خود را قربانی ساخت و از این راه برادران را از گناه ارثی رهایی داده
کاربست مفاهیم روان کاوی فرویدی در تحلیلهای تاریخی به گونه ای مستقل
نخستین مفهومی که به گونه ای کلیدی میتوان در این قسمت مورد بحث و نگرش قرار داد مفهوم «انتقال» است. انتقال به طور خاص در درمان روان کاوانه و به طور عام در سراسر زندگانی دیده میشود. احساسهای فشرده عشق ،پرخاشگری ،اشتیاق، نفرت و … که گرچه به سوی درمانگر با فردی دیگر در زمان حال گسیل میشوند اما به موقعیت کنونی و اینجایی وابسته نیستند (۲۰۰۴ ,Hoffman and Hochapfell) به عبارت دیگر، سوء تفاهم گذشته در پیوند با موضوع های زمان حال است (۱۹۷۴) Greenson) امیال احساسها عواطف و هیجان هایی که در تاریخچه فرد با موضوع های عشق و نفرت نخستین در پیوند بوده اند توسط این فرایند روانی به گونه ای ناآگاهانه به موضوع های کنونی انتقال می یابند. از این رو ممکن است هیجانها و احساس های پیشین نگارندگان راویان و تحلیلگران تاریخ تحت تأثیر این فرایند و در ارتباط با شخصیتهای تاریخی برانگیخته شود. آنها شخصیت های تاریخی را جانشین موضوع های نخستین دلبستگی خود میکنند و روایت و تحلیلشان به گونه ای پاسخ به
گذشته حل و فصل : نشده خودشان است. آنان با همسان سازیهای فرافکنانه در جای قهرمانان قرار می گیرند و یا با انتقال های مثبت و منفی در روایت و تحلیل تاریخ به گونه ای روان خویش را می بالایند. تاریخ سازان نیز ممکن است روابط تاریخچه ای خود را به صورت نا آگاهانه و در پیوند با ساخت های قدرت در جامعه و یا در روابطشان با توده تکرار کنند. از این رو، یکی از بزارهای مفید تحلیل کارنامه عملکرد آنها بررسی تاریخچه کودکی آنان است. در بسیاری اوقات می توان رد پای روابط نخستین را در کارنامه تاریخی اجتماعی آنان دید که به گونه ای در بزرگسالی باز تکرار شده و انتقال رخ داده است.
حقیقت گاندی: مبارزه نا خشونت آمیز
در این کتاب روان کاوی و تاریخ به گونه ای با یکدیگر ترکیب میشوند تا از سویی ساختار روانی رهبری بزرگ را تبیین کنند و از سوی دیگر معنای مبارزه عاری از خشونت را ترسیم کنند گرچه در این کتاب بیشتر به حوادث جراحت زای دوران کودکی گاندی اشاره شده است اما همچون کتاب لوتر جوان هدف آن است که ویژگیهای خاص رهبری بررسی شود که در یک دوره تاریخی خاص بر اندیشه و روان گروهی از انسانها آن چنان اثر گذار بوده که توانسته است آنان را به جهتی ویژه هدایت کند.
وی فقط به شکل گیری یک جنبش ملی نمی پردازد بلکه این جنبش را از منظر تحقق «حقیقت» ” ملاحظه میکند (۱۹۷۱ .Anderson) اریکسون بر پایه نظریه اش گاندی را در مرحله هفتم تحول و رشد روانی اش تحلیل میکند و بر بحران میانسالی او متمرکز می شود. در این مرحله مفاهیمی چون تولید خلاقیت و نسل آینده برای فردی که با موفقیت مراحل رشد روانی خود را پشت سر گذاشته است برجسته میگردند. در این برهه افراد در زمره اداره کنندگان جامعه قرار میگیرند که متضمن ظرفیت قدرت رهبری و مسئولیت است. (۱۹۶۹ ,Erikson دادستان و منصور ۱۳۸۵ اریکسون در این اثر به بحرانهای گوناگون اواسط بزرگسالی گاندی اشاره میکند و به گونه ای او را مصداق عملی نظریه اش می کند. او با اشاره به مفهوم «مراقبت»، به معنای تمایل به زندگانی مولد و حفظ آن، «مادر گرایی» متعالی را بخشی از هویت مثبت یک مرد کامل در نظر میگیرد که در شخصیت گاندی متبلور شده
است. این نگاه مبحث رشک احلیلی را که فروید در مورد رشد و تحول روانی جنسی زنان مطرح می کند به چالش می کشد (۱۹۷۱ ,Anderson).
اریکون در این کتاب به این مسئله میپردازد که زندگانی خانواده اولیه گاندی، حوادث زندگانی اش، همسان سازی او با الگوی والدین و دوسوگرایی عاطفی اش نسبت به آنها منبع الهام وی بوده اند. در بافت صمیمانه خانواده او تشخیص افتراق همسان سازی های نرینه یا مادینه دشوار است و از این رو گرایشهای دو جنسیتی او در اشتیاقش به پرستاری کردن مادری کردن و روزه گرفتن انعکاس می یابد (۱۹۷۰ ,Kearmey)
علاوه بر این، اریکسون برای تبیین انگیزه های روانی گاندی در مبارزه با بریتانیا با وام گیری مفهوم تعارض مثلث ادیپال، که در روان کاوی فروید جایگاهی ویژه دارد، آن را تعارض ادیپال فرافکنی شده به سطوح بین المللی میخواند رئوس این مثلث عبارت اند از انگلستان پدر سالار در نقش پدر هند در نقش مادر روسپی و توده نگون بخت هندی در نقش فرزندان اریکسون معتقد است تعارض ادیپال گاندی توسط تکانه «مادینه» و نه «نرینه» فرونشانده شده است. از این جهت «پدرکشی به تعبیر فرویدی رخ نداده است، بلکه رقیب بدون اعمال خشونت و به شیوه پرستارانه و مادرانه مغلوب میشود. به عبارت دیگر در دوسوگرایی عاطفی او عواطف مثبت وزن سنگین تری داشته اند پرخاشگری واپس زده میشود به جای والایش و از طریق شیوه ای نوین در برخورد با مخالفان به آنها اجازه میدهد از دفاع دست بکشند و پتانسیل های پنهان آرزومندیهای خوب و کردار نیک را درک کنند.
در این اثر اریکسون به بحران هویت گاندی نیز اشاره می کند و حل آن را مربوط به دورهای میداند که گاندی در آفریقای جنوبی تصمیم گرفت به جای وکیل شدن یک اصلاح طلب شود. اریکسون تمام زندگانی گاندی را کشمکشی برای شکل گیری هویت شخصی اش می بیند کشمکشی که در جریان آن تلاش میکرد دین داری هندوئیسم و سیاست بر بنیاد حکومت مردم گرایانه را برای ساختن هویتی مثبت و نیرومند به کار گیرد (ibid)
نکته مهم دیگر در این اثر آن است که هر چند اریکسون گاندی را تحسین می کند، اما راه اغراق نمی پیماید و از تحلیل به تجلیل در نمی غلتد مثلاً ریاضت جنسی گاندی را به نقد میکند و در تحلیل خود به این نتیجه میرسد که ریاضت جنسی گاندی تأثیر نامطلوبی در دو پسرش و نیز در ملتی داشت که به روشهای منطقی کنترل موالید و نه آرمان گرایی آسیبهای پرهیزکاری جنسی نیازمند بود (۱۹۷۱ ,Anderson)
نتیجه
همان طور که دیدیم، بازخوانی تاریخ با رویکرد روان کاوانه، چه به گونه کلان (تحول های تاریخی و چه به گونه خرد شخصیتهای تاریخی میتواند ابعاد جدیدی را در تحلیل تاریخی بنمایاند که افق گشا و یاری گر فهم عمیق تر تاریخ باشند. بررسی اجمالی برخی آثار دو پژوهشگر اثرگذار این حوزه میان رشته ای نشان داد که نمی توان تاریخ را مجزا از روان بازیگران آن در نظر گرفت؛ چه به تعییر فروید پدیدآیی فردی، پدیدآیی نوعی را تکرار می کند. آنچه رفتار تاریخ سازان را شکل میدهد ساختار روانی آنهاست که قسمت اعظم آن از ضمیر ناآگاهشان تشکیل شده است که آن نیز ریشه در تاریخچه کودکی ایشان دارد ( Freud (1915) تاریخ از سطح فردی تا نوعی در زمان حال حضور دارد و بازخوانی آن نمادینه سازی اموری واقعی است که در گذشته فرد یا نوع و از درون تا برون رخ داده اند. تحلیل و تفسیر آنها کمک به بایگانی آنها می کند و لذا از وزنشان بر زمان حال می کاهد و هضم پذیرشان می نماید. اریکسون نیز از منظری تحولی رشدی با رویکردی برخاسته از روان کاوی به تحلیل افرادی پرداخت که در تحولات بزرگ روند تاریخ نقش آفرین بوده اند. او با توجه به مرحله رشد و تحول روانی اجتماعی آنان پیوند ساختار روانی و روان شناسی شخصیت شان را با عملکردهای کلان تاریخی اجتماعی شان تحلیل و تفسیر کرد و از این رو میتواند روشنگر برخی از زوایای تاریک بررسی سبب شناسانه تاریخی آن دگرگونی ها باشد. همچنین دیدیم که یافته های اریکسون تحلیل را از سطح بیرونی به ژرفا پیش می برد و سطوح خرد و کلان تفسیر سبب شناسانه را از روان کاوی فرد تا تحول اجتماعی تاریخی یکپارچه می سازد و هیچ ۱۰
تاریخ و تفسیر
تفسیر از جمله کاربستها و فعالیتهای نظری روشن فکری و فلسفی است که مورخان بیش از کارورزان سایر رشته های علوم انسانی و علوم اجتماعی با آن سروکار دارند و همواره دغدغه آن را از دیرباز تا کنون داشته اند. کاربرد تفسیر در حوزه های مختلف از جمله در انکشاف معنای امر واقع تاریخی تحلیل سرشت تبیین تاریخی شرح و تحلیل گذشته تاریخی» و از همه مهم تر نشان دادن معنای تاریخ و بیان و ارائه نیات و مقاصد و اهداف کارگزاران امر واقع تاریخی و بسیاری موارد دیگر اهمیت و بایستگی این کاربست را دو چندان کرده است.
تفسیر در کنار کار ویژه های فوق ابزار عمده و مهم مورخان در پردازش داده ها (facts) و وقایع و رخدادهای تاریخی محسوب میشود هر مورخ پس از آشنایی با واقعه یا امری که به عنوان موضوع اصلی مطالعه و پژوهش خود انتخاب کرده است و پس از گردآوری اطلاعات و یافته های لازم درباره موضوع مذکور و جمع آوری اسناد، مدارک منابع، مستندات و شواهد آنها را مورد بررسی و ارزیابی فنی و دقیق قرار میدهد کار تفسیر پس از این مراحل و به منظور بازشناسی و بازیابی نیات و مقاصد کارگزاران و عاملان امر واقع تاریخی و معرفی و ارائه نیات و مقاصد مذکور به مخاطبان صورت میگیرد جوهر و هسته اصلی کاربست تفسیر را باید در بازیابی معنی» یا «معانی نهفته در پس لایه های مختلف هر واقعه رخداد یا حادثه تاریخی امر واقع تاریخی دانست. اما این بازیابی معنی تنها رسالت یا کارویژه ای نیست که در جریان تفسیر تاریخ از مورخ مفسر و از کاربست تفسیر انتظار می رود بلکه در بسیاری موارد به دلایل مختلف مورخ یا مفسر قادر به یافت معنی یا معانی وقایع نبوده و از کشف نیات و مقاصد کارورزان تاریخی عاجز است؛ در این قبیل موارد کار ویژه تفسیر و
مفسر انصاف معنی یا معانی به امر واقع تاریخی است. مورخ با توجه به وضعیت و مقتضیات موجود و با تکیه بر شواهد قرائن و امارات مستند و معتبر و موثق، معنی یا معانی معینی را برای امر واقع مذکور تصویر پردازی کرده بر آن بار میکند. به این ترتیب تفسیر تاریخی را نباید به سر هم بندی کردن (assemblage) و سامان دهی (ordering) داده ها (facts) و وقایع خلاصه کرد (۲۰۰۱۸۸ ,Howell and Prevenier. گرچه تفسیر تاریخی با شرح و تبیین و انکشاف واقعه به مدد اسناد و مدارک متقن و ابزار تحلیلی و روش شناختی همراه و در آمیخته است. اما از پیچیدگی ها و ظرایف و دقایق خاص نیز برخوردار است. این پیچیدگی ها به سرشت و ماهیت تفسیر باز میگردند که خود موضوعی در خور تأمل و البته همواره مناقشه برانگیز بوده است. در بخش بعدی به اجمال به مسئله سرشت تفسیر در تحلیل وقایع تاریخی اشاره خواهیم کرد.
مسئله اساسی در کاربست تفسیر چنان که خواهیم دید تلاش برای کشف بازیابی و بازخوانی «معنای تاریخ است تا از این طریق به تحلیل و تبیین نیات، اهداف و مقاصد کارگزاران و عوامل دخیل در وقوع امر تاریخی پرداخته شود. گو اینکه برخی از نظریه پردازان و تحلیلگران را عقیده بر این است که حتی تبیین نیات و مقاصد کارگزاران نیز در خدمت انکشاف و واکاوی معنی یا معنی های تاریخ قرار دارد اما نوعی رابطه دیالکتیکی و تعاملی نیز می توان بین این دو قرائت برقرار ساخت به این معنی که تلاش برای درک و فهم نیات کارگزاران امر تاریخی در تحلیل نهایی به بازیابی و بازخوانی «معنای خود تاریخ خواهد انجامید تفسیر )analysis( و تحلیل یا واکاوی )explanation( تبیین ،)hermeneutics( تأویل ،)interpretation( و کاربست های دیگر از این دست جملگی در خدمت یک رسالت عمده قرار دارند کمک به فرایند کشف بازیابی فهم و درک معنای تاریخ دلیل این امر نیز روشن است؛ همواره در طول تاریخ از جمله دغدغه ها و پرسشهای مهمی که ذهن مورخان از یونان و روم باستان تا به امروز و فیلسوفان تاریخ را به خود مشغول داشته این پرسش است که «آیا تاریخ انسان واجد معنایی است؟ مورخان در جوامع مختلف و در ادوار و از منه مختلف همواره در پی پاسخ به این پرسش بوده اند. آنان همواره در پی درک و تحلیل این نکته بوده و هستند که مفهوم و معنای تاریخ چیست؟ تاریخ را چگونه و در چه هیئت یا کالبدی باید تصور و
تصویر کرد؟ آیا تاریخ چونان درام با نمایش عظیمی است که در پس آن یک طرح (plot) نهفته است؛ به عبارت دیگر، آیا تاریخ همچون رمان یا داستان بر مبنای طرح و نقشه ای معین ترسیم و تدوین شده است؟ چه معنایی در پس این طرح با نقشه نهفته است؟ آیا اجزا و عناصر سازنده این طرح داده ها، وقایع پدیده ها عوامل یا کارگزاران انسانی و مانند آنها بر مبنای نظم و قاعده و پرنسیبهای معینی کنار هم قرار گرفته اند یا به طور تصادفی و جبری و خارج از اراده و بدون قانون مندی و به گونه ای بی نظم و در هم و برهم در کنار هم یا بر روی هم انباشته و تلنبار شده اند؟ آیا تاریخ مجموعه ای در هم و برهم از مشتی وقایع ناهمگون، بی ربط و پراکنده و انباره ای از چیزهای متفاوت و بی شباهت به یکدیگر است؟
فلاسفه تاریخ را به این دلیل مطالعه و بررسی می کنند که ببینند آیا الگوهای معنایی معینی وجود دارد که بتوان به )conceptual patterns( و انگاره های نظری meaning models( کمک آنها معانی، اشارات دلالت ها، استلزامها پیچیدگی ها نیات، مقاصد، اغراض و پیام های پنهان و نهفته در پس وقایع در گذشته با در تاریخ را کشف و شناسایی کنند؟ فیلسوفان تاریخ به کمک مورخان و دیگر کارورزان این رشته در جهت تحلیل و تبیین و البته تفسیر تاریخ تلاش میکنند به پرسشهای دیگری نیز پاسخ دهند یا دست کم می کوشند تا پاره ای از پرسشهای مهم و زیربنایی در عرصه تاریخ به منزله یک گفتمان علمی آکادمیک را برجسته سازند و آنها را محل توجه و اعتنا و در مرأی و منظر رویکردهای تحقیقی و علمی قرار دهند؛ از جمله اینکه آیا تاریخ جریانی رو به پیش و مترقیانه است؟ آیا تاریخ در حال پیشرفت و ترقی است یا در حال پسروی و رو به قهقر است؟ آیا تاریخ در نهایت به چیزی منتهی میشود. به عبارت دقیق تر، آیا ما را به فرجام و غایتی رهنمون می شود؟ هدفمندی و غایتمندی تاریخ (اگر برای تاریخ غایتی منصور شویم چیست واجد چه سرشت یا ماهیتی است؟ آیا ما را به تیرگی زوال و نابودی سوق میدهد یا برعکس ما را به آینده ای بهتر به روشنایی پویایی بالندگی و حیات هدایت میکند؟ آیا تمدنهای امروزی همانند تمدنهای اعصار باستان و تمدن های گذشته محکوم به فنا و نابودی هستند؟ چه تفسیری میتوان از عناصر سه گانه تاریخ یعنی حیات مرگ و زمان ارائه کرد؟ این عناصر واجد چه معنایی برای مورخ هستند؟ وانگهی تاریخ انسان چه چیزی در باب حال یا آینده برای گفتن دارد؟ آیا واقعاً تمدن ها و فرهنگ های گذشته مرده» هستند؟ اگر مرده هستند چه چیزی سبب مرگ آنها شده است؟ چگونه
میتوان از این مرگ محتوم برای تمدنهای حال یا آینده جلوگیری کرد؟ نقش، تأثیر و رابطه تمدن های گذشته با دنیایی که ما اینک در آن به سر میبریم چیست؟ آیا تمدن های ما انسان های امروزی نیز همانند بقیه محکوم به زوال و نابودی و مرگ هستند؛ اگر چنین است.
چرا؟ آیا می توان تمهیدی برای نجات آنها اندیشید؟ (۴-۳۰۳ Christian, 2003, p).
اینها و بسیاری پرسشهای نظری و فلسفی دیگر از جمله مهم ترین مضامین و مقولاتی
هستند که دغدغه مورخ، فیلسوف و مفسر تاریخ در فرایند تفسیر «امر تاریخی محسوب
می شوند. خود این پرسشها بیانگر سرشت و ماهیت نظری و فلسفی گفتمان تاریخ هستند.
سرشتی که به ویژه در دوران جدید و از عصر روشنگری به بعد در میان مورخان و فیلسوفان تاریخ، محل توجه و عنایت وافری قرار گرفت در قرن بیستم نیز با ظهور مطالعات بین رشته ای و تأکید بر سرشت بین رشته ای تاریخ همانند سایر رشته های علوم انسانی و علوم اجتماعی به خصوص از دهه ۱۹۶۰ به این طرف رابطه تاریخ و نظریه به یکی از مهم ترین و بنیادی ترین موضوع های مورد بحث و بررسی در محافل علمی اکادمیک و گروه های علمی تاریخ تبدیل شد. البته این رابطه همواره یکی از مناقشه برانگیزترین و پیچیده ترین رابطه ها تلقی شده است. گرچه با این حال سرشت متناقض نمای ولی نه مهمل و غیر منطقی رابطه مذکور نیز محل توجه و تأمل بوده است. در اینجا قصد ورود به این مبحث پیچیده نداریم، زیرا خود موضوع مستقل و مستلزم فرصت دیگری است؛ صرفاً با عنایت به ربط و تناسب آن به بحث تفسیر در تاریخ به آن اشاره ای کوتاه می کنیم.
تاریخ و معماری
جایگاه و اهمیت معماری را در رشته تاریخ به
جایگاه معماری در رشته تاریخ
پیوند تاریخ و معماری پیوندی یک سویه نیست؛ روشن شدن وجه دیگر این پیوند مستلزم شناخت جایگاه معماری در رشته تاریخ است. اما این جایگاه پیشاپیش چندان روشن نیست و در نگاه نخست این تنها رشته معماری است که به واسطه شاخه تاریخ معماری وام دار تاریخ است. برای روشن ساختن جایگاه معماری در رشته تاریخ بهتر آن است که نخست در ماهیت معماری، فارغ از بحث رشته بودن آن، تأمل کنیم.
۱.۲ اثر معماری مصنوع و محمل انسان
آثار معماری در شمار مصنوعات انسان است و همچون دیگر ساخته های انسان محصول فرهنگی است که در آن زیسته «فرهنگ در لغت به معنای دانایی است (لغت نامه دهخدا ذیل «فرهنگ»، دانایی ای که از تجربه زیست مداوم مردمان در گستره ای طبیعی حاصل شده است. از این منظر فرهنگ به روزگاران حاصل شده و محصول یک دوره تاریخی نیست. مردمان هر دوران فرهنگ نمیسازند بلکه در فرهنگ می بالند و می زیند. پس فرهنگ در این معنی خلق الساعه نیست اما مطلق هم نیست و خود در معرض تغییر و تحول تدریجی است. فرهنگ دارای مراتبی است؛ مراتب ژرف تر آن پایدارتر است و مراتب ظاهری آن بیشتر در معرض تغییر لایه های سطحی تر فرهنگ خودآگاهانه و ارادی است و به همین سبب در معرض تغییر و تحول اما لایه های ژرف تر آن به صورت ناخودآگاهانه و طبیعتاً غیرارادی در زندگی انسان در کار است؛ به همین سبب از تغییر و تحول مصون است.
۵۲۰ مجموعه مقالات همایش تاریخ و همکاری های میان رشته ای
تمام زندگی، رفتار و ساخته های انسان از جمله معماری محصول فرهنگ است، فرهنگی که به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در زندگی او در کار است. البته معماران امروزین به تبعیت از معماران دوران مدرن تمایل بسیاری دارند که خود را تنها پدیدآورنده و خالق اثر معماری بنمایند و تنها نیروی مؤثر در کار معماری را خلاقیت معمارانه خویش پندارند. حال آنکه بسیاری از اندیشمندان معماری برآنند که این مدعا به کلی غلط است و هرگز نباید منکر دیگر نیروهای مؤثر در کار معماری شد. معماران گذشته نیز هرگز اثر معماری را منسوب به خویشتن نمی پنداشتند شاید به همین سبب در کمتر اثر معماری میتوان نام و نشانی از معمار آن جست و معمار بسیاری از ابنیه گذشته را نمیشناسیم ریخته گران، ۱۳۸۵، ص ۲۴-۲۶ همچنین نک پازوکی، ۱۳۸۸، ص ۷۱-۷۳)
از سوی دیگر غایت معماری سکونت است. چنان که گفتیم، معماری ساختن و آبادان کردن جای هاست برای زندگی مردمان و محصول واقعه معماری یا به تعبیری اثر معماری محمل حضور انسان و قرارگاه او در این جهان است. پس پس مردم در تمام تاریخ در آثار معماری مقیم بوده اند و در آثار معماری زیسته اند و تمام حیات انسانی در تمام اعصار در آثار معماری وقوع یافته است. پس حضور انسان در این عالم حضور در آثار معماری است (نک قیومی بیدهندی، ۱۳۸۸، ص ۱۳۸)
به تعبیری اثر معماری ظرف زندگی انسان است اما نباید این ظرف را عنصری منفعل در زندگی انسان پنداشت این ظرف خود در شکل دادن به مظروف آن مؤثر است. مثلاً برخی از آثار معماری قرنها دوام می آورند و نسل ها یکی در پی دیگری در آن متولد می شوند و می زیند و جای خود را به بعدی میدهند. از آن جمله اند بسیاری شهرها که قدمت چند صد
ساله دارند و مانند ظرفی که پیاپی پر و خالی شود نسلهای بسیاری در آن زیسته اند. به همین سبب امروز بسیاری از اندیشمندان به ویژه دانشمندان علوم اجتماعی، در شناخت انسان و زندگی فردی و جمعی او متوجه آثار معماری یا به تعبیر ایشان محیط ساخته شده» به ما به مثابه عاملی مؤثر هستند (۱۷۵ Stieber, p)
پس اثر معماری هم محصول فرهنگ است و هم محملی برای حفظ و تداوم فرهنگ و هویت یک جامعه زندگی فردی و جمعی انسان متأثر از ظرف زندگی اوست. به همین سبب معماری خود تاریخ ساز است. اثر معماری مظهر فرهنگ زاینده آن نیز هست و میتوان انعکاس همه ویژگی های فرهنگ را از نازلترین مراتب تا عالی ترین و رفیع ترین آن در آن دید بهشتی، ص ۸ به همین سبب بسیاری از اندیشمندان شاخه های گوناگون علوم انسانی متوجه آثار معماری اند و در آن چون آینه فرهنگ پدیدآورنده آن نظر می کنند ( Ballantyne 37 2006 از جمله سرشناس ترین این اندیشمندان والتر بنیامین از متفکران مکتب فرانکفورت است. بنیامین که مباحث جدی و تأثیر گذاری در زمینه هنر و زیباشناسی دارد (نک احمدی ۱۳۷۶، ص (۳۱) در رساله ناتمام خویش با عنوان کتاب پاساژها (Passagenarbeit) برای شناخت فرهنگ و احوال شهر پاریس در قرن نوزدهم از میان مظاهر فرهنگی بیش از هر چیز متوجه آثار معماری آن دوران بود. نک ۲۰۰۶ ,Morton) مورخان، به ویژه مورخان فرهنگی نیز متوجه این آثارند و به آن همچون یکی از مهم ترین مظاهر فرهنگی التفات دارند.
۲۲ اثر معماری سندی از روزگار گذشته
چنان که گفتیم به سبب ماهیت معماری که مصنوع و محمل انسان در این جهان است، بسیاری از اندیشمندان حوزه های علوم انسانی و اجتماعی متوجه آثار معماری اند. مورخان نیز در شمار این اندیشمندان اند و کمابیش متوجه اهمیت آثار معماری در پژوهشهای تاریخی هستند.
از دلایل اهمیت معماری نزد مورخان نخست این است که افعال انسانی که موضوع تاریخ است در گاهی و در جایی روی داده اند و ناگزیر متأثر از آن جای و گاه بوده اند. پس شناخت جای رویداد، اعم از طبیعی یا مصنوعی روشنگر وجهی از آن افعال است و به همین سبب، در تاریخ اهمیت دارد. نیز آثار معماری مظهری است از فرهنگ و جامعه ای که در آن پدید آمده
و از وجهی از آن فرهنگ و جامعه پرده بر می دارد. پس آثار معماری برجای مانده از گذشته از مهم ترین شواهد در دست مورخ است.
مورخان در همه اعصار کمابیش متوجه آثار معماری بوده اند، اما باید آغاز توجه جدی و گسترده مورخان به این آثار و بهره بردن از آن در نگارش تاریخ را در قرن نوزدهم میلادی جست گلیجانی مقدم، ۱۳۸۴، ص ۶۲ به سبب همین توجه به آثار معماری است که «فنون معماری نیز در زمره دیگر دانشهای کمک کار تاریخ هم چون سکه شناسی زبان شناسی خط شناسی به حساب می آید چه آشنایی با این فنون درک و شناخت بخشی از مهم ترین آثار تاریخی گذشته یعنی آثار معماری را ممکن می سازد نک آیینه وند، ۱۳۷۷، ص ۳۶۷ ۳۶۸ همچنین تک همان، ص ۳۹۱، ۱۳۹۲
پس آثار معماری نشانه هایی از گذشته است. این آثار به طور اعم حکم شواهدی از گذشته را دارند و بالأخص ظرف وقوع وقایع را و از این حیث توجه به آن در شناخت آن واقعه ضروری است. پس مورخان ناگزیر از مطالعه آثار معماری اند، چه این آثار از مهم ترین شواهد و گاه شواهد اصلی در دست مورخ است. مثلاً پژوهشگری در شاخه تاریخ نظامی متوجه آثار باقی از قلاع نظامی است و در شاخه تاریخ ادیان متوجه آثار عبادتگاه های ادیان مختلف از کلیساها تا مساجد، است. مورخ تاریخ فرهنگی نیز آثار معماری را مظهر فرهنگ می داند و
از این حیث در این آثار نظر میکند. مورخان تاریخ سیاسی اقتصادی و اجتماعی نیز از وجهی متوجه آثار معماری گذشته اند ۱۱-۲۰۱۰ Leach از اسباب اینکه آثار معماری موضوع مطالعه رشته های مختلف است این است که خود معماری ماهیتی میان رشته ای دارد و با نظام پیچیده ای از مسائل انسانی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در تعامل است. تک Amold, 2002, p 1
. پیوند آغازین تاریخ و معماری
در این مقاله، در جستجوی پیوند میان دو رشته تاریخ و معماری، یک بار جایگاه تاریخ را در رشته معماری جستیم و دیگر بار جایگاه معماری را در رشته تاریخ آنچه مبنای این پیوند بود در محدوده رشته های دانشگاهی و از جنس تعاملات میان رشته ای بود. اما چنان که دیدیم هم تاریخ و هم معماری با شئون مختلف حیات انسانی در ارتباط اند و کژفهمی است اگر تصور کنیم تنها در قالب تنگ رشته های دانشگاهی میتوان به شناختی جامع از نسبت آن دو دست یافت. برقراری پیوندی محکم تر میان تاریخ و معماری مستلزم توجه به ماهیت این دو و بنیادهای آنهاست و درخور مجالی فراخ تر اما در اینجا جستجویی می کنیم در سرآغاز این دو شاخه و پیوند آغازین آنها به امید آنکه سرآغازی شود برای یافتن پیوند بنیادین تاریخ و
معماری، فارغ از قید و بندهای ساز و کار دانشگاهی
دوران تاریخی با اختراع خط آغاز شد. از دوران پیش از آن هیچ سند مکتوبی در دست نیست و به همین سبب آن دوران را پیش از تاریخ گویند. تمام آنچه از آن دوران میدانیم تنها از طریق افسانه ها و اسطوره ها و به صورت شفاهی حفظ شده است ( See Encyclopedia “of Encarta prehistory) اختراع خط خود یکی از دستاوردهای جوامع متمدن» بود. «تمدن» در لغت به معنای تخلق به اخلاق اهل شهر و در شهر بود باش کردن و انتظام شهر نمودن است (لغت نامه دهخدا، ذیل «تمدن تمدن در زبانهای لاتینی نیز civilization است. “civilization” in Merriam ه به معنی شهروند منبعث شده تکivis که از ریشه لاتین
Webster’s Dictionary آنگاه که انسان زندگی صحراگردی را ترک گفت و اجتماع شهری را برگزید یا به شهرنشینی روی آورد از وضعیت غیر متمدن درآمد و تمدن یافت تمدن یافتن در این معنی شهرنشین شدن است اما تمدن و زندگی شهر نشینی از چه دورانی آغاز شد و
علل و دلایل آن چه بود؟
بر سر این دلایل در میان باستان شناسان اختلاف است اما همه ایشان اتفاق نظر دارند که این تحول با پیشرفت فن معماری در کنار پیشرفت دیگر علوم و فنون و به تبع آن گسترش استقرارگاهها و ساخت ابنیه کامل تر ملازم بود (ملک شهمیرزادی، ۱۳۷۸، ص
۴۶۵) یکی از تبعات تولید غذا به ویژه از طریق کشاورزی، یک جانشینی بود. اقامتگاه های نخستین موقتی و فصلی بود و استمرار در یک جانشینی به تدریج زمینه ساز ساخت خانه شد. پیشرفت خانه سازی در کنار تحولاتی که در نظام اجتماعی پدید آمد، به پیدایش سکونت گاه های جمعی مانند «ده» و یا «روستا» انجامید و کم کم زمینه ساز زندگی شهری شد (همان، ص ۱۵۸، ۱۵۹)
مورخان گذشته نیز متوجه این نسبت و اهمیت معماری در پیدایش تمدن بودند. چنان که در نظر ابن خلدون صناعت معماری یا به تعییر وی «صناعت البناء» در شمار نخستین و بنیادی ترین صنایع «عمران حضری است. «عمران» در نظر ابن خلدون، زیستن مردمان در کنار یکدیگر در شهرها و روستاهاست برای خو گرفتن به یکدیگر و برآوردن نیازهای خود و دیگران چرا که کمک به یکدیگر برای پیدا کردن روزی در سرشت مردم است. در نظر وی عمران دو گونه است. گونه یکم که عمران بدوی است زیستن در بیابانها و کوه ها و ریگزارها و جای هایی است که آبادان نیستند. گونه دوم که عمران حضری» است، زیستن در شهرها و روستاها و خانه ها و نگاه داشتن خویش در آنها به کمک دیوارها و باروها است این خلدون، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۷۵)
پس تا اندازه ای روشن شد که عمران حضری چیست و چرا معماری از نخستین و پیش ترین صنایع آن است. چنان که پیداست «عمران حضری یعنی زیستن در شهرها و روستاها و جای های آبادان و روشن است که برای زیستن در این جای ها از نخستین و پیش ترین کارها «معماری» یا «آبادان کردن آنجاست. این پیوند در واژگان نیز پیداست؛ چه معنای اصلی «عمران» آبادانی است و معنای اصلی معماری آبادان کردن و این هر دو از یک ریشه اند (ابوعلی، ۱۳۸۹، ص ۳۳ ۳۴) چنان که دیدیم توجه تاریخی و پیدایش علم تاریخ از مشخصات جوامع متمدن است، و سرآغاز تمدن نیز در گرو پیدایش معماری، بنابراین، تاریخ و معماری از آغاز با هم ملازم بوده اند و پیدایش یکی در گرو دیگری است.
نتیجه
تاریخ و معماری امروز دو رشته دانشگاهی مجزایند که رابطه آنها پیشاپیش روشن نیست. اما این دو به هم پیوسته اند. از یک سوی معماری در شمار افعال انسانی است و موضوع تاریخ اما
تاریخ و علوم سیاسی
ارزیابی همکاری تاریخ و علوم سیاسی
هر چند همکاری میان رشته ای تاریخ و علوم سیاسی دارای ابعاد و عرصه های مختلف است. در این نوشتار منظور از همکاری میان رشته ای استفاده رشته تاریخ از دستاوردهای مفهومی و روشی رشته علوم سیاسی است. از آنجا که این همکاری عمدتاً در قالب نگارش مقاله یا کتاب نمود می یابد، منظور از همکاری تاریخ و علوم سیاسی در نوشتار حاضر استفاده تاریخ نگاران از مفهوم بندی ها و روش شناسی های متعلق به علوم سیاسی برای بازسازی تحولات سیاسی گذشته با نگارش تاریخ سیاسی است. بنابراین ارزیابی همکاری تاریخ و علوم سیاسی اساساً همان ارزیابی وضعیت استفاده از دارایی های مفهومی و روشی رشته علوم سیاسی در متون تاریخ سیاسی است. البته این گونه متون بسیار پرشمار هستند زیرا اکثریت قریب به اتفاق مقالات و کتب
تاریخی کم و بیش به تاریخ سیاسی هم ربط دارند. بررسی چنین حجم عظیمی از متون نه تنها بسیار زمان بر و پرهزینه است اعتبار پژوهش را هم به نوعی مختل می کند. بسیاری از این گونه منون هر چند به تاریخ سیاسی هم میپردازند اساساً تاریخ سیاسی به شمار نمی آیند. بنابراین نمی توان این گونه متون را مبنا و معیار ارزیابی همکاری رشته تاریخ و رشته علوم سیاسی قرار داد. به همین دلیل تدبیری اندیشیدیم که نه تنها شمار متون مورد بررسی به اندازه کافی کاهش
یابد، بلکه متونی مورد بررسی قرار گیرند که از اعتبار لازم برخوردار باشند.
تدبیر مورد نظر در واقع اتخاذ معیارهایی بود که شمار متون مورد بررسی را به صورت موجهی کاهش دهد. اولاً از آنجا که کتابهای درسی برجسته ترین عرصه و نمود همکاری میان رشته ای است فقط متونی را مبنای بررسی قرار دادیم که در قالب کتاب هستند و به این ترتیب مقالات نسبتاً پرشمار مرتبط با تاریخ سیاسی از جامعه آماری حذف شدند. ثانیاً، با توجه به اینکه موضوع این پژوهش صرفاً تاریخ سیاسی است، متون مورد بررسی را به کتابهایی محدود کردیم که عناوین اصلی و یا فرعی آنها در برگیرنده عبارت های «تاریخ سیاسی ایران»، «تاریخ تحولات سیاسی ایران» یا «تحولات سیاسی ایران» باشد.
گرچه شمار چنین کتابهایی در مقایسه با کلیه کتابهای متعلق به رده تاریخ ایران به مراتب اندک است، داده های موجود در پایگاه کتابخانه ملی ایران» که یکی از جامع ترین پایگاه ها به شمار می آید، حکایت از آن دارد که از مجموعه کتابهای نوشته شده درباره تاریخ ایران نزدیک به ۵۰ کتاب دارای چنان عناوینی هستند. البته ناگفته نماند که در بیشتر موارد
از آنجا که در هیچ رشته ای نمیتوان تمام وجوه و نسبتهای هستی مورد بررسی آن رشته را مطالعه کرد، به همکاری با دیگر رشته ها نیاز است تا با بهره گیری از دستاوردهای مفهومی و روشی آنها شناخت دقیق تر جامع تر و معتبرتری از آن هستی به دست آید. همکاری میان رشته ای با پژوهش میان رشته ای به همین دادوستد و ترکیب دستاوردهای مفهومی و روشی دو یا چند رشته برای بررسی بهتر یک موضوع با حل مسئله گفته میشود. بنابراین همکاری میان رشته ای تاریخ و علوم سیاسی هم چیزی جز استفاده از مفهوم بندی ها و روش شناسی های دو رشته برای شناخت بهتر وجوه و نسبتهای هستی معین یا مسئله معین نیست.
از آنجا که این همکاری عمدتاً در عرصه تاریخ سیاسی یا شناخت رویدادها و تحولات سیاسی گذشته مصداق پیدا میکند برای ارزیابی وضعیت همکاری میان رشته ای تاریخ و علوم سیاسی نمونه هایی از کتابهای راجع به تاریخ سیاسی ایران را بررسی کردیم تا مشخص کنیم که برای نگارش تاریخ سیاسی ایران چگونه و تا چه اندازه از دستاوردهای مفهومی و روشی علوم سیاسی استفاده شده است. بررسی محتوای کتابها حکایت از آن دارد که همکاری میان رشته ای مورد نظر بسیار ضعیف است. در بازشناسی رویدادها و تحولات سیاسی ایران در قالب این متون هر چند از برخی مفاهیم عمدتاً نیمه تخصصی علوم سیاسی استفاده شده است. بهره گیری از نظام های مفهومی و روشهای متعلق به علوم سیاسی هیچ محلی از اعراب ندارد، و مورخان بدون بهره گیری از چارچوبهای نظری و روشهای متناسب گذشته سیاسی ایران را بازسازی کرده اند.
این ضعف همکاری میان رشته ای البته پیامدهایی برای تاریخ سیاسی داشته است که مهم ترین آنها در غلتیدن تاریخ سیاسی به نوعی گاه شمارگونگی است. از آنجا که پژوهش روشمند نیازمند نوعی تعریف و مفهوم بندی است در نتیجه فقدان یا ابهام تعریف و مفهوم بندی تاریخ سیاسی معمولاً نگارش تاریخ سیاسی بر روش مشخص و موجهی استوار نمی شود و پای بندی روش شناختی از میان می رود. بنابراین در اکثر نوشته های راجع به تاریخ سیاسی، نه تنها چارچوب مفهومی
مشخصی وجود ندارد، روش معینی هم در کار نیست. در اغلب موارد، بازشناسی گذشته صرفاً بر نوعی توالی زمانی و نظم گاه شمارانه استوار است و بس
پیامد دیگر مخدوش شدن هویت تاریخ سیاسی است. اکثر نوشته هایی که (بر اساس عنوان و یا موضوع) در رده تاریخ سیاسی قرار میگیرند نه تنها هیچ گونه تعریف و مفهوم بندی مشخصی از تاریخ سیاسی را در بر نمی گیرند تابع روش شناسی معینی هم نیستند. در واقع دست مورخ به اندازه ای باز است که میتواند آنچه را میخواهد موضوعی سیاسی تعریف کند و بدون پای بندی به روش مشخصی تاریخ آن را بنویسد به بیان دیگر، از آنجا که هر موضوع تاریخی را میتوان سیاسی دانست و هر روشی را میتوان برای نگارش تاریخ سیاسی به کار بست در واقع تاریخ سیاسی به معنای دقیق کلمه نه موضوع مشخصی دارد، نه روش مشخصی هر چند این تنوع و تعدد را میتوان دال بر غنا و گستردگی و پیچیدگی حوزه تاریخ سیاسی داشت، میزان تنوع و تعدد چنان بالاست که هویت تاریخ سیاسی را به منزله نوعی شناخت یا معرفت تاریخی مخدوش میکند اگر حدومرز هستی شناسانه و روش شناسانه ای برای بازشناسی هستی های سیاسی تاریخی و بازسازی آن هستیها وجود نداشته باشد در واقع تاریخ سیاسی هویت خود را از دست میدهد معرفتی را که نه موضوع مشخص دارد و نه روش معین به چه معنی می توان نوعی معرفت علمی دانست همین حدومرزهای مهم و در هم ریخته باعث شده است تا توان هر آنچه را در رده انواع دیگر تاریخ مانند تاریخ اجتماعی، تاریخ اقتصادی، تاریخ فرهنگی و تاریخ نظامی قرار نمی گیرد تاریخ سیاسی نام نهاد. پیتر کلارک، استاد تاریخ دانشگاه کمبریج هم به این نکته اشاره می کند، وقتی میگوید مطمئنم که علایق متنوع من را فقط به این دلیل باید به عنوان موضوع تاریخ سیاسی تعریف کرد که ذیل حوزه های متعارف دیگر تاریخ قرار )Burk, 1985( نمی گیرنده
به نظر می رسد از جمله راهکارهای مؤثر برای تعدیل چنین بحران و آشفتگی ناشی از ضعف همکاری میان رشته ای در عرصه تاریخ سیاسی ارتقای پایبندی به تعریف تاریخ سیاسی است. هر چند تاریخ سیاسی عمده ترین دغدغه مورخان است و بسیار بیشتر از دیگر حوزه های تاریخ نگاری نوشته و خوانده می شود در اکثریت قریب به اتفاق موارد تعریفی از تاریخ سیاسی به دست داده نمیشود. اگر فعالان عرصه تاریخ سیاسی کم و بیش به تعریف تاریخ سیاسی پای بند باشند. این پایبندی نسی نوعی پای بندی مفهومی و روشی را در پی خواهد داشت. به عبارتی،
۳۸۰
مجموعه مقالات همایش تاریخ و همکاری های میان رشته ای
اگر مورخ بپذیرد که تعریفی از تاریخ سیاسی را مبنای تاریخ نگاری قرار دهد، قاعدتاً به نوعی مفهوم بندی مشخص هم پای بند خواهد بود و همین پای بندی باعث نوعی دغدغه های روش شناختی می شود.
به میزانی که دغدغه های مفهومی و روشی مورخان تاریخ سیاسی افزایش یابد، بستر مناسب تری برای همکاری میان رشته ای تاریخ و علوم سیاسی فراهم میشود. اگر نویسنده تاریخ سیاسی در پی تعریف موجه و معتبری از امر سیاسی باشد قاعدتاً نیازمند بهره گیری از دستاوردهای علوم سیاسی خواهد بود. دست یابی به چارچوب نظری و روش شناسی مناسب برای بازشناسی تحول امر سیاسی نیز باز در گرو توسل به داراییهای مفهومی و روشی علوم سیاسی است. بنابراین تعدیل بحران و آشفتگی در عرصه تاریخ سیاسی که از ضعف همکاری تاریخ با علوم سیاسی ناشی می شود در گرو توجه بیشتر به مسائل مفهومی و روشی است و افزایش توجه به چنین مسائلی به ارتقای همکاری میان رشته ای تاریخ و علوم سیاسی خواهد انجامید.
تاریخ و نشانه شناسی
کاربرد نشانه شناسی به عنوان یک مدل تحلیلی در پژوهش تاریخی
فردینان دو سوسور، زبان شناس سوئیسی و چارلز ساندرز پیرس، فیلسوف آمریکائی، بنیان گذاران اصلی نشانه شناسی هستند. سوسور با طرح مباحث دلالت، دال، مدلول، نشانه، نظام زبان، قراردادی بودن نشانه های زبانی و موضوعاتی از این دست شالوده های اولیه علم نشانه شناسی را بنیان نهاد. از دیدگاه سوسور نشانه از دو قسمت تشکیل شده است. یکی دال (تصور) و دیگری مدلول، یعنی مفهومی که دال به آن دلالت میکند. رابطه میان دال و مدلول را اصطلاحاً دلالت می نامند. سوسور بر پیوند دال و مدلول تأکید می ورزد و پیوند آنها را همانند دو روی یک برگ کاغذ جدایی ناپذیر میداند (سجودی، ۱۳۸۷، ص ۱۸-۱۹) رابطه دال و مدلول فصل مشترک تمامی تعاریفی است که از نشانه شناسی ارائه شده است. زیرا کارکرد اصلی این علم تجزیه و تحلیل نشانه ها و دلالت ها است.
واژه نشانه شناسی ریشه ای یونانی دارد و از منظر پیشینه های تاریخی بقراط را باید بنیان گذار اصطلاح «Semiotics» دانست شاخه ای از علم پزشکی که در آن علائم بیماری ها بررسی میشود بقراط مدعی بود که وظیفه ابتدائی پزشک روشن ساختن چیزی است که علائم بدنی نشان می دهند (دانسی، ۱۳۸۷، ص ۵۸)
جان لاک، فیلسوف انگلیسی نیز معتقد بود که مطالعه نشانه ها امکان فهم ارتباط متقابل بین بازنمایی و دانش را برای فیلسوفان فراهم می سازد اما کار او تا زمانی که عقاید سوسور و پیرس مورد توجه واقع شدند جلب توجه نکرد (همان، ص ۶۰)
سوسور تعریف نشانه شناسی را با بحث درباره ویژگیهای زبان آغاز می کند. وی زبان را دستگاهی از نشانه هایی می داند که مبین افکارند و از این رو با خط الفبای ناشنوایان، آئینهای نمادین، علائم نظامی و غیره سنجش پذیر است. سوسور از مباحث فوق به دانش نشانه شناسی دست می یابد دانشی که به بررسی نقش نشانه ها در زندگی اجتماعی می پردازد. این دانش بخشی از روان شناسی اجتماعی خواهد بود سوسور، ۱۳۸۲، ص ۲۴۲۳)
سوسور نشانه شناسی را علم بررسی نشانه های منفرد نمی داند، بلکه آن را علم بررسی نظام های نشانه ای می داند که پدیده هایی اجتماعی اند (سجودی، ۱۳۸۳، ص ۴۷). نشانه ها در تمام
حوزه های بشری حضور دارند و به نظام های آشکار ارتباطی نظیر زبان یا علائم رانندگی محدود نمی شوند، بلکه تمام محصولات و فعالیتهای گوناگون بشری را همچون حرکات بدن آئین های اجتماعی اشیائی که با آنها سروکار داریم همه و همه را در بر می گیرد (دان ۱۳۸۲، ص ۴۲۶
اگرچه سوسور علم نشانه شناسی را به وجود آورد، اما بعدها به دست اندیشمندان رشته های دیگر گسترش وسیعی یافت و امروزه در حوزه های مختلفی از جمله رسانه هنر جامعه شناسی، روان شناسی و غیره کاربرد دارد به دلیل همین گستره کار کردی است که برخی محققان ظهور نشانه شناسی را در دهه ۱۹۶۰ میلادی اوج میان رشته ای شدن نظریه مدرن دانسته اند (کان و فینک ۱۳۷۳ به نقل از بهرام پور ۱۳۷۹، ص ۳۳) در زمینه کار کرد میان رشته ای نشانه شناسی آرای پیرس جایگاه ویژه ای دارد. پیرس، در مقابل الگوی دو وجهی سوسور، الگویی سه وجهی از نشانه را معرفی کرد که این سه وجه از این قرارند
الف) بازنمون (نمود) صورتی که نشانه به خود می گیرد؛
ب تفسیر معنایی که از نشانه حاصل می شود؛
ج) موضوع که نشانه را به آن ارجاع میدهد (نجومیان، ۱۳۸۶، ص ۲۰۶)
پیرس نشانه را این گونه تعریف می کند.
نشانه چیزی است که از جهتی یا بر حسب ظرفیت خود به جای چیز دیگری می نشیند، کسی را مخاطب قرار میدهد یعنی در ذهن آن شخص نشانه ای برابر یا بسط یافته تر به وجود می آورد. آن نشانه ای را که نمود در ذهن مخاطب می آفریند من تفسیر نشانه نخست نامیده ام …. نشانه و نه همه جهات بلکه در ارجاع به نوعی ایده که من گاهی زمینه نشانه نامیده ام جانشین موضوع می شود» (پیرس، ۱۳۸۱، ص ۵۲
به نقل از سجودی، ۱۳۸۳، ص ۶۱)
پیرس تعامل بین بازنمون موضوع و تفسیر را فرایند نشانگی می نامد. بر اساس الگوی پیرسی از نشانه چراغ قرمز راهنمایی که سر چهارراه قرار دارد بازنمون است؛ توقف خودروها موضوع آن است؛ و این فکر که چراغ قرمز به معنای توقف خودروهاست تفسیر آن است (چندلر، ۱۳۸۶، ص ۲۷ از دیدگاه پیرس تفسیر نشانه ها پایانی ندارد و تفسیری که در ذهن مخاطب شکل میگیرد خود دوباره نشانه ای است پس میتواند دوباره در چرخه
نشانگی قرار گیرد. از این ویژگی با عنوان «نشانگی نامحدود» یاد شده است، و همین ویژگی مهم ترین خدمت پیرس به نشانه شناسی محسوب میشود. فرایند نشانگی در تحلیل های تاریخی به ویژه در تفسیر افعال فاعلان و کنشگران رخدادهای تاریخی و همچنین تفسیر متون تاریخی کارآمدی دارد.
تشابه عمیقی میان تفسیر افعال آدمیان و تفسیر متون برقرار است. در هر دو مورد، مفسر با مجموعه ای از عناصر و اجزاء معنی دار رو به روست. تلاش مفسر معطوف به کشف پیوندهای معنی دار میان عناصر و فهم پذیر ساختن فعل و رفتار است (لیتل، ۱۳۷۳، ص ۱۱۷- ۱۱۶). نشانه شناسی به فهم معنای عناصر کمک کرده فرایند فهم پذیری آنها را تسهیل می کند.
بحث دیگر پیرس طبقه بندی نشانه هاست که در تحلیل های تاریخی می توان از آن بهره برد وی نشانه را به ده نوع تقسیم کرد که از میان آنها سه نوع شمایل، نمایه و نماد اهمیت بیشتری دارند
(الف) نشانه های شمایلی نشانه هایی هستند مبنی بر شباهت صوری میان دال و مدلول نشانه شمایلی موضوع را به کمک کیفیت خود موضوع و آزاد از هر گونه قرارداد بیان می کند. در نشانه های شمایلی همانندی شکل با معنی نه از راه شکل بلکه از راه تأویل درک می شود احمدی، ۱۳۷۲، ص ۲۶-۲۵)
ب نشانه های نمایه ای این نوع نشانه ها دلبخواهی نیستند بلکه نوعی رابطه علی و معلولی بین آنها برقرار است؛ این رابطه را میتوان مشاهده یا استنتاج کرد، مانند دود آتش
ج) نشانه های نمادی در نمادها نشانه مشابه موضوعش نیست، بلکه بر اساس رابطه دلبخواهی یا کاملاً قراردادی به موضوع دلالت میکند و این رابطه را باید یاد گرفت، برای نمونه چراغ راهنمایی پرچم های ملی و غیره سجودی ۱۳۸۳، ص۳۱). با توجه به رابطه انتسابی یا غیر علی نمود با موضوعش هیچ نمادی را نمیتوان نماد دانست، مگر آنکه تفسیر پذیر باشد. به همین دلیل نماد و تفسیر جدایی ناپذیرند لچت ۱۳۷۸، ص ۲۰۴-۲۰۳)
با توجه به این تعاریف نشانه شناسی در تبیین و تفسیر حوادث تاریخی به ویژه در زنجیره شناخت نقش مهمی ایفا می کند. در تاریخ زنجیره شناخت با حادثه (fact) آغاز می گردد و پس از آن بحث دلالت مطرح می شود و از همین مرحله پای فاعل شناسا به میان می آید. پس از بررسی دال و مدلولها حادثه تفسیر میشود. مراحل مذکور در شکل ذیل نشان داده شده است.
زنجیره شناخت حادثه – دلالت ← تفسیر ← تأویل
تأویل که در آخرین مرحله زنجیره شناخت واقع شده به معنای بازگشت به شکل اولیه حادثه یا همان عینیت است. مورخ در حادثه نقشی ندارد، اما از مرحله دلالت به بعد در مقام فاعل شناسا نقش آفرینی می کند ولوی درسهای روش تحقیق پیشرفته، ۱۳۸۳٫۸٫۲۰) در زنجیره شناخت، نظام های نشانه ای که مورخ در مرحله دلالت با آن سروکار دارد، وی را به سمت تفسیر و تبیین هدایت میکند. تحلیل نشانه شناسی ابژه های تاریخی افق های جدیدی را در تفسیر رخدادها و تبیین آنها فراروی مورخ قرار داده و ضمن باز تعریف دالها و مدلول ها از مطالعات سنتی معمول در این حوزه فراتر می رود.
برای نمونه در بررسی زندگی سلاطین و فرمانروایان بدن سلطان میتواند یک «دال» خاص را از دستاوردهای تفسیری معنی کاوانه و تبیین علت یابی) در حوزه قدرت سیاسی و اجتماعی در اختیار مورخ قرار دهد. از دیدگاه نشانه شناسی بدن سلطان یک نشانه بزرگ است که مدلول خاصی ندارد و هر آن که به درون این نشانه تهی راه پیدا کند میتواند از شئون سلطنت و قدرت برخوردار گردد به همین دلیل میگویند «شاه هرگز نمی میرد سلطان بر خلاف توده مردم دارای یک بدن جسمانی و یک کالبد سیاسی است. بدن جسمانی را پس از مرگ شاه باید با شکوه به خاک بسپارند و برای کالبد سیاسی اش جانشین پیدا کنند.
ناصرالدین شاه هنگامی کشته شد که هنوز بر مسند قدرت بود. اما رضاشاه هم، با وجود اینکه از قدرت خلع شد به دلیل اینکه کالبد سیاسی اش در بدن جانشین او به حیات خود ادامه داد، بدن جسمی اش بعد از مرگ مورد احترام قرار گرفت اخوت، ۱۳۸۷، ص ۱۰۵ – ۱۰۳) حتی در مراسم خاکسپاری رضا شاه هنگام قرار دادن او در قبر، تلقین دهنده – ذبیحی – به جای آن که او را با اسم کوچکش (رضا) خطاب کند عبارت اعلی حضرت همایونی را در مورد او به کار می برد (همان، ص ۱۰۶- ۱۰۵)
جستجوی روابط نشانه ای دلالتی در تاریخ فقط به شاهان محدود نمی شود. در سایر شاخه های مطالعاتی تاریخ از جمله تاریخ ادیان نیز قابل پی جویی است. برای نمونه میتوان به تو تم پرستی و نشانه های دلالتی آن در میان اقوام و ملل اشاره کرد اعتقاد به تو تم پرستی بر علائم
ملی بعضی از اقوام و نیز بر نام بعضی از شهرها اثر گذاشته است. مثلاً شهر برن
پایتخت سوئیس به معنای خرس است که زمانی آن حیوان تو تم آن قوم بوده است. نقش پرچم بعضی کشورها چون نقش «عقاب» در آلمان «فیل» در تایلند، «شیر» در سیلان و یا درخت سدر» در لبنان دلالت بر تو تم پرستی قدیم این اقوام دارد (مشکور، ۱۳۶۹، ص ۲۴).
نشانه ها تنها در خدمت ارتباط گیری و انتقال محتوا نیستند، بلکه ابزاری هستند که به وسیله آن محتوا و اندیشه ها بسط و گسترش پیدا میکنند. در این بسط و گسترش، خلاقیت ذهن مورخ نقش مهمی ایفا می کند. مورخ یا محقق تاریخ ادیان پس از کشف نشانه ها و پیوند آنها با مفاهیم، میتواند با مقایسه نشانه ها و درک ویژگیهای آنها بر غنا و پویایی تحلیل و تفسیر خود بیفزاید.
در مثال فوق مقایسه نشانه ها به ما نشان میدهد که منشأ اختیار حیوانی خاص در بعضی از اقوام ابتدایی ترس از آن حیوان و یا علاقه و محبت به آن حیوان بوده است. اینجاست که نقاط تمایز میان نشانه ها و یا تفاوت میان شیر مار طاووس کانگورو و عقاب به عنوان توتم مشخص می گردد.
در میان مباحث گوناگون تاریخی و شاخه های آن تحلیل نشانه شناسی در حوزه تاریخ هنر کاربرد بیشتر و عینی تری دارد در تحلیل آثار هنری و شناخت ادوار تاریخ هنر و به ویژه در رویکردهای معنی کاوانه نشانه شناسی نقش مؤثری ایفا میکند از این منظر اثر هنری مجموعه ای از دلالتهای معنایی و یا نظامی از نشانه ها در نظر گرفته میشود که این نشانه ها با ارجاع به زمینه فرهنگی و اجتماعی آن معنی مییابد. این ویژگی کاربردی نشانه شناسی در تحلیل آثار معماری اسلامی و نمادهای آن رهگشاست. معماری اسلامی به دلیل غنای محتوایی و تجلیات حکمت معنوی و مبانی عرفانی آن از قابلیت بالایی در تحلیل معنی و اکانه از طریق نشانه شناسی برخوردار است.
برای نمونه مناره به عنوان یکی از عناصر معماری اسلامی عنصر مسلط بر کالبد شهر و نمادی از عروج نور و هدایت است. در واقع هم نمادی بصری هم متذکری شنیداری و هم نماد نخستین و اساسی ترین حالت نمازگزار (قیام) به شمار می آید (نقی زاده، ۱۳۷۸، ص ۱۳۲) تحلیل نشانه شناختی معماری اسلامی و جستجوی معنی کاوانه عناصر ساختاری و تزئینی در این
هنر شاخصه های معماری اسلامی و وجوه تمایز آن با سایر فرهنگها را که مربوط به منابع الهام آن است آشکار می سازد علیزاده بیرجندی، ۱۳۹۰، ص ۱۵۷).
افزون بر حوزه تاریخ هنر نشانه شناسی مطبوعات نیز از عرصه هایی است که ظرفیت های تحلیل نشانه شناختی را در بررسی های تاریخی آشکار می سازد. روابط نشانه ای – دلالتی – در متن مقالات جراید سبک نثر کاربرد صفات و استعارات و غیره همچنین نمادهای تصویری (آرم) مجله، تصاویر و …) زمینه فهم گرایشهای فکری و خط مشی سیاسی نویسندگان آنها و درک فضای فکری جامعه را فراهم می سازد برای نمونه تحلیل نشانه شناختی عناصر متنی و نمادهای روزنامه کاوه و مجله ایرانشهر دالهای روشنی برای پی بردن به سیطره گفتمان ناسیونالیستی و باستان گرایی در اندیشه های نویسندگان آن دوره به شمار می آیند (پورقیومی ۱۳۹۰، ص ۱۴۳ – ۱۴۲)
نتیجه
گستره تحلیل های نشانه شناسی در حوزه مطالعات تاریخی بسیار فراتر از موارد و نمونه هایی است که شرح آن گذشت. با توجه به مباحثی یاد شده میتوان به اهمیت و نقش مهم تحلیل نشانه شناسی در پویایی و غنای تحقیقات تاریخی پی برد. با وجود این نکته مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که برای آنکه نمادها و نشانه ها دارای انسجام و تغییر پذیر باشند باید نظمی بر آن حاکم باشد. برقراری این نظم موکول به آگاهی از دانشهای پایه ای و مفاهیم بنیادی در علم تاریخ و در نظر داشتن منطق تفکر علمی است. از آنجایی که آگاهی به نشانه نخستین مرحله و نخستین جلوه عینیت است توجه به نشانه ها کشف نظام نشانه ای دلالتی و گسترش دامنه نشانگی در قلمرو مطالعات تاریخی امکانات بیشتری برای مطالعه علمی عینی تاریخ فراهم خواهد آورد.
تاریخ و علوم دیگر
۱۳ تاریخ و ارتباط آن با سایر علوم
تاریخ جامعه شناسی، مردم شناسی علوم سیاسی روان شناسی و سایر علوم دیگر نیست و با همه آنها متفاوت است اما با همه آنها در ارتباط است. گاه این تعامل و رابطه به گونه ای است که ایجاد تمایز میان آنها به سختی تشخیص پذیر است. هر چند تاریخ به
گذشته می پردازد اما انسان به عنوان عنصر اصلی شکل دهنده آن در زمان حال حضور دارد. بدن انسان به عنوان یک پدیده تا زمانی که روح در آن جاری است، موضوع علم پزشکی است و همین که روح از آن خارج شد به حوزه دیگری تعلق می گیرد که آناتومی (کالبد شکافی) نام دارد. تحول بدن تبدیل دانش را در پی دارد. هر چند به ظاهر بدن همان بدن است. در تاریخ نیز چنین است و تا زمانی که موضوع آن به گذشته متعلق نشود در حوزه تاریخ قرار نمی گیرد اتکینسون، ۱۳۷۹ ۵۲۵ به بعد)
بنابراین برای نگارش تاریخ میتوان از رشته های مختلف، خصوصاً در حوزه علوم انسانی بهره گرفت. این نوع از تاریخ نگاری حتی امروز با علومی همچون جامعه شناسی و ریاضیات نیز ارتباط دارد تا جایی که رشته های جامعه شناسی تاریخی و «تاریخ نگاری کلیومتریک ، که مبتنی بر استفاده از آمار و ریاضی است. جایگاه علم تاریخ را بیش از پیش نزد اهل نظر ارتقا داده است شایسته ۱۳۸۹ (۲۵)
۱-۱-۳ ارتباط با ضرورت ارتباط
تاریخ برخلاف سایر علوم اجتماعی انسان و جامعه را در مراحل مختلف تکامل آنها بررسی میکند و توجه اصلی آن به تحقیق درباره تغییراتی که در مراحل گوناگون حیات جامعه روی میدهد معطوف می دارد؛ یعنی مراحل تحول پیشرفت ها دگرگونی ها پس برای مطالعه در ابعاد تخصصی تر تاریخ انسان و جامعه آشنایی با علوم دیگر ضروری است. مثلاً اقتصاد هنر روان شناسی علوم سیاسی، جامعه شناسی برای تاریخ اقتصادی تاریخ هنر تاریخ دیپلماسی و مانند آنها چون ساختار موجود هر جامعه صورت تکامل یافته ساختار حیات جمعی آن جامعه در ادوار پیشین است. شناخت ابعاد مختلف آن درک همه جانبه ای را می طلبد. علوم انسانی در پی تحولات پس از انقلاب صنعتی و تحت تأثیر شرایط حاکم بر حوزه علوم طبیعی رویکرد تخصصی در پیش گرفته و تحلیل ابعاد مختلف حیات انسانی را با هدف بهتر شدن حیات بالفعل انسانها در دستور کار خود قرار دادند. این دیدگاه فقط در صورتی می توانست به تحقق هدفهای خویش امیدوار باشد که با رویکردی جامع به مراحل مختلف و جوانب متفاوت حیات انسانی توجه کند.
در حوزه علوم انسانی، همگرایی علمی به اندیشمندان این رشته کمک می کند خود را از محدوده باریک اندیشی تنگ نظری و نگرش از پیش تعریف شده رهایی بخشند و به وفاق علمی دست یابند. چنین رویکردی در حوزه مطالعات تاریخی ضرورت بیشتری دارد.
زیرا دانش تاریخ شمول موضوعی فراگیرتر دارد و در مطالعات موضوعی با بسیاری از تخصص های مطرح علوم انسانی پهلو می زند؛ از این رو مورخان مجبورند با حوزه های مختلف علوم انسانی بیشتر آشنایی پیدا کنند و بینش و نگرش حاکم بر این رشته ها را درک کنند. مورخان تحت تأثیر گفتمان حاکم بر زمان حال و بر اساس ضرورت های مطرح گذشته را مطالعه میکند و از همین رو آشنایی با ساختار جوامع آنها را در درک بهتر گفتمانهای دوره های مختلف یاری میرساند اشراف بر ساختار جوامع آشنایی با علوم هم عرض تاریخ را می طلبد حیات اجتماعی در هر دوره ای کلیت به هم پیوسته ای است که وجوه مختلف ساختاری آن هم زمان و در ارتباط متقابل با دیگر وجوه معنا پیدا می کند. مورخان که شناخت وجوه مختلف حیات جمعی را به کمک اسناد و مدارک و منابع
مکتوب و غیر مکتوب انجام میدهند ناگزیر از رویکردی بین رشته ای هستند. امروز تاریخ به عنوان علم شناخت گذشته بشر از تمامی امکانات و تئوری های علوم جدید که شناخت گسترده تر و عمیق تر واقعیتها را فراهم ساخته اند، مستقیم سود
می جوید. اکنون به یاری اقتصاد سیاسی جامعه شناسی در گرایشها و شاخه های مختلف آن روان شناسی فردی و اجتماعی جغرافیا اندیشه های سیاسی علوم سیاسی باستان شناسی زبان شناسی اقتصاد و گرایشهای آن و بسیاری از علوم دیگر تصویر به مراتب جامع تر و پیچیده تری از انسان شناخته شده است. مورخ میتواند با مطالعه هر یک از این علوم گوشه های خاصی از واقعیتهای گذشته را جست و جو کند؛ بنابراین می توان ادعا کرد که با بهره گیری از مطالعات بین رشته ای و علوم یادشده، میدان وسیع و راه های جدیدی با چشم اندازهای گسترده در برابر مورخ گسترده شده است که می تواند تحقیقات تاریخی را عمق غنا و هم تنوع ببخشد. از سوی دیگر می توان ادعا کرد که از نگاه مورخ معاصر انسان دیگر یک حیوان سیاسی چونان گذشته نیست؛ بلکه می تواند به
تاریخ طبقات اجتماعی تاریخ ساختارها و تشکیلات و سازمانها، تاریخ تحول زبان و ادبیات تاریخ افکار و اندیشه ها تاریخ تحولات مذهبی تاریخ علم، تاریخ هنر، تاریخ جنگ، تاریخ اقتصادی، بررسی روان شناسانه شخصیتهای تاریخی، تاریخ مردم و صدها موضوع دیگر بپردازد که خود نشانه تکامل و تحول حوزه مطالعات تاریخی است.
بنابراین تاریخ نگاری در پی آن است که شرحی منضبط، منسجم و درک شدنی درباره وقایع تاریخی به دست دهد و دانش تاریخ را از بازگویی حوادث پراکنده به سمتی هدایت کند تا در خدمت شرح و تفسیر سرگذشت جمعی انسان در سیر تکاملی اش قرار گیرد. بر این اساس علم تاریخ بر دگرگونیهایی که در مقاطع مختلف تاریخی یک قوم و ملت رخ داده است تأمل میکند و شرح ساختاری حیات اجتماعی آن را در نظر دارد گلدمن ۱۳۵۷ ۲۷-۴۱) مورخان در تعقیب این هدف هستند که با شناخت و تحلیل نظام مند دوره های گذشته جوامع و تبیین على تحولات تاریخی پاسخی برای مشکلات موجود جامعه خود بیابند و حال و گذشته را به همدیگر پیوند بزنند؛ از این رو به ضرورت باید درک بین رشته ای داشته باشند لیتل ۱۳۷۳: ۱۷ به بعد).
۲-۱-۳ تاریخ و جامعه شناسی
بسیاری از مسائل تاریخ و جامعه شناسی در هم آمیخته است و تعیین مرز میان آنها چندان آسان نیست جامعه شناسی و تاریخ هر دو هدف واحدی را دنبال می کنند و در پی بهتر شدن حیات جمعی انسان در زمان حال هستند. امروز مورخان در پی شناخت ساختار جوامع پیشین هستند و از مطالعه انفرادی و جزئی مباحث تاریخی برای شناخت قواعد کلی حاکم بر سیر تحول فرایندهای تاریخی بهره می گیرند. حیات اجتماعی انسان در هر عصری کلیت به هم پیوسته ای است که وجوه مختلف ساختاری آن هم زمان و در ارتباط متقابل با دیگر وجوه معنا پیدا میکند. تاریخ وجوه مختلف این حیات اجتماعی انسان را ثبت و بازگو میکند تا در سیر تکاملی سرنوشت جمعی او به کار آید. پس تاریخ از خصوصیات جمعی انسان زائیده میشود و از همین رو ناگزیر است هر چه را که از زمینه ها یا پیامدهای جمعی دارند ثبت و شرح و تحلیل کند. بر این اساس علم تاریخ بر دگرگونیهایی که در مقاطع مختلف تاریخی یک قوم و ملت رخ داده، تأمل میکند و شرح ساختاری حیات اجتماعی آن را در نظر دارد گلدمن ۱۳۵۷: ۴۱-۲۷) اما آیا بی شناخت جامعه و ویژگیها روابط چارچوب ها و قواعد آن می توان خصلت اجتماعی تاریخ نگاری را محقق ساخت؟ از همین رو تاریخ بیش از هر شاخه دیگری از علم به بهره گیری علوم اجتماعی نیازمند است.
اما سیر تحول علوم انسانی در دنیای غرب امور را به سمتی پیش برد که با پایه گذاری علم جدید جامعه شناسی مورخان و جامعه شناسان از یکدیگر فاصله گرفتند و
به ویژه تحت تأثیر بینش پوزیتویستی دسته ای از مورخان به مطالعه امور واقع به صورت عینی و نیز مرتبط با هم سوق پیدا میکنند و جامعه شناسان مسائل کلی را مطالعه می کنند؛ اما واقعیت این است که در سپیده دم عصر روشنگری به گونه ای، همه چیز تاریخ بود و رویکرد اجتماعی در تاریخ کار جامعه شناسی قرون بعدی را انجام میداد. تا دیر زمانی خط فاصلی میان مورخان و جامعه شناسان وجود نداشت و بزرگانی که در اوج عصر روشنگری تاریخ غرب به سر می بردند، فیلسوف مورخانی بودند که با رویکرد اجتماعی به تاریخ نگاه می کردند؛ اما با رواج رویکردی پوزیتویستی که سایه سنگین آن بر علوم انسانی آشکار بود.
زمینه جدایی هر چه بیشتر جامعه شناسی و تاریخ را سبب شد. جامعه شناسی در نتیجه رویکرد پوزیتویستی و برای مقابله با جهت گیریهای مورخان نوعی واگرایی از تاریخ را در پیش گرفت تا آخرین دهه های قرن بیستم چنین رویکردی داشت. جامعه شناسان بزرگ قرن نوزده و دو دهه آغازین قرن بیست در حالی که عموماً از تاریخ در مطالعات خود بهره می گرفتند. برای تاریخ حوزه معرفتی مستقلی در نظر نمی گرفتند و در بهترین حالت آن را خادم جامعه شناسی تلقی میکردند برک (۱۳۸۱ (۱۱-۱۳) اما با توجه به مباحث نوین مطرح شده در جامعه شناسی و ارتباط بیشتر آن با دنیای حال عدول از تاریخ جدی تر گرفته شد؛ اما با شکل گیری حلقه های تاریخی در فرانسه خصوصاً مکتب آنال ، جامعه شناسان بزرگی بودند که بیش از هر چیز نوعی همگرایی میان تاریخ و جامعه شناسی را نشان دادند برک ۱۳۷۹ ۲۳۰-۴۳۲)
آشتی میان جامعه شناسان و مورخان آنان را به این علاقه مند ساخته است که به مطالعه دقیق بخشهای جزئی و باریک تر جامعه روی بیاورند و موضوعات مورد نظر خویش را از منظر دگرگونیهایی که در بستر زمان پذیرا شده اند، بررسی کنند.
نزدیکی تاریخ به جامعه شناسی اسناد و منابع جدیدی پیش روی مورخان گشوده و آنها را تشویق کرد تا با بهره گیری از داده های حاصل از مصاحبه ها، پرسش نامه ها و فناوری های ضبط و پخش امکان بیشتری در شناخت موضوعات خویش به دست آورند. به علاوه، نقش موضوعات مورد نظر جامعه شناسان، اعم از طبقات اجتماعی رفتارها، مناسبات تعاملات و ساختارهای اجتماعی منبع الها می شده برای مورخان تا در مطالعه دوره های مورد نظر با چنین رهیافتهایی به سراغ گذشته بروند و امکان مطالعه چنین مباحثی را در تاریخ محک بزنند.
استفاده مورخان از جامعه شناسی سطح مطالعات تاریخی را، چه در مرحله شناخت حقایق و دسترسی به داده های موفق و چه در مرحله تحلیل داده ها بالا برده و این امکان را فراهم کرده تا مورخان پدیده های تاریخی را که در نگاه اول منفرد و جدای از هم به نظر می رسند با توجه به تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر دارند، مطالعه کنند و امکان پاسخگویی به مشکلات امروز جوامع در پرتو شناخت دقیق گذشته و تحلیل صحیح تر آن فراهم کند؛ به ویژه این که مطالعات تاریخی روز به روز ژرفای بیشتری پیدا می کند و وجوه مختلف هنری فلسفی علمی فرهنگی، اجتماعی، تمدن و فرهنگ به دقت بررسی میشود؛ در واقع استفاده از جامعه شناسی فرصت بیشتری برای فهم کیفی این مباحث فراهم آورده است.
در این دو حوزه محقق توجه خود را به جامعه به مثابه یک کل و نیز به روند کلی «رفتار انسانها معطوف ساخته است؛ بنابراین با نگاه از این زاویه میبینیم که با وجود ناسازگاری های این دو در ادوار گذشته خواهیم دید که چقدر به هم نزدیک اند.
پیتر برک در ارتباط با ضرورت همگرایی تاریخ و جامعه شناسی چنین اشاره دارد که وقتی جامعه شناسی را بتوان مطالعه و بررسی جامعه انسانی با تکیه بر تعمیم های کلی درباره ساختارها کارکردها و روند توسعه و تحول آن تعریف کرد و تاریخ را نیز عبارت از مطالعه و بررسی جوامع انسانی در شکل جمعی آنها با تأکید بر تمایزات و تفاوتهای موجود میان آنها و تأکید بر تغییر و تحولات هر جامعه طی زمان فرض کرد میبینیم که با وجود تناقضی که بعضاً بین این دو رویکرد وجود دارد ولی این دو تا حدی مکمل یکدیگرند (برک ۱۳۷۶ ۹۵)
باقر ساروخانی نیز معتقد است جامعه شناسی و تاریخ هر دو دانشی کلی نگری هستند، دانش تاریخ کلیتهای منفصل را میبیند یعنی هر دوران را در کلیت خود جدا از دوره های دیگر بررسی میکند و جامعه شناسی کلیتهای متصل را می جوید و از این طریق در صدد است خطوط مشترک کلیتهای تاریخی را بیاید و روندهای حرکت را استخراج و قوانین حاکم بر این روندها را کشف کند ساروخانی، ۱۳۷۸: ۲۱۹-۲۲۰)
تاریخ درباره مطالعه جوامع انسانی در شکل جمعی آن در ارتباط با جامعه شناسی قرار می گیرد و از آنجا که حوادث تاریخی هرگز تماماً در اسناد و مدارک جای نمی گیرند، مورخ ناچار است از روشهای استنتاجی جامعه شناسی برای تکمیل خلا
استفاده کند که طبیعتاً عنصری تازه بر واقعیتهای مورد بررسی از این طریق می افزاید (همان: ۲۰۱؛ محسنی، ۱۳۷۲: ۳۴ و نباو، ۱۳۸۰: ۶۵)
شاید در عالم اندیشه و نظر ابن خلدون اولین اندیشمند مسلمانی باشد که میان جامعه شناسی و تاریخ ارتباط قائل شد. او جامعه شناسی را محصول تاریخ می داند، از این رو که اگر کسی بخواهد جامعه را در همه جوانب آن در نهادهای مختلف سیاسی، اقتصادی فرهنگی، روابط اجتماعی، اخلاقی فرهنگی و… بررسی کند، ضرورت دارد به همه ابعاد آنچه از گذشته های دور شکل گرفته و به صورت کنونی که جامعه نامیده می شود) رسیده است. اطلاع کافی داشته باشد. طبیعی است چنین مطالعه جامع الاطرافی، همان مطالعه تاریخ حیات اجتماعی خواهد بود که علم تاریخ متکفل آن است (ثقفی، ۱۳۸۲: ۲۵۲).
شهید مطهری درباره این موضوع اشاره دارد که تاریخ علمی در واقع بخشی از مقومات جامعه است؛ یعنی جامعه شناسی جوامع گذشته چون موضوع مطالعه جامعه شناسی اعم است از جامعه های معاصر و جامعه های گذشته پس تاریخ علمی و جامعه شناسی، دو علم خواهند بود اما دو علم خویشاوند و نزدیک و نیازمند به یکدیگر (مطهری، ۱۳۷۸ ۳۵۳) علاوه بر این مناسبات نوعی روند گسترشی متقابل نیز لزوماً بین جامعه شناسی و تاریخ وجود دارد؛ زیرا هر دو موضوع واحدی را بررسی می کنند؛ یعنی همواره مورخ باید تحت تأثیر تحقیقات میدانی و یافته های تجربه پذیر و آزمون پذیر جامعه شناس قرار گیرد و معیارهای خویش را اصلاح کند از طرف دیگر از آنجا که تاریخ تحلیلی قادر به دست یافتن به قوانین و مناسبات علی بین حوادث است این قوانین را میتواند بر برهه های پی در پی از تاریخ گسترش دهد و به جامعه شناسی برای درک درست جامعه کمک شایانی داشته باشد. این واقعیات در عرصه تحقیقات نیز تأثیرات خود را نمودار ساخته است و میان جامعه شناسان عده ای را در تکامل پروسه های اجتماعی در توجه به عمق تاریخ و استفاده از دریافت های علمی تاریخ رهنمون ساخته است (بروفه یف، ۱۳۶۰: ۱۴۸)
یروفه یف با پرداختن به ارتباط نزدیک و همکاری تاریخ و جامعه شناسی و با مشخص کردن ثمر بخشی آنها منصفانه اظهار نظر میکند و می گوید: «کاربرد نتایج تحقیقات مشخص جامعه شناسی سطح تئوریک و اهمیت علمی و قابل شناخت آثار تاریخی را افزایش و امکان میدهد تصور کنیم پدیدها و واقعیت هایی که در نظر اول جدا از هم به نظر می آیند در یکدیگر تأثیر متقابل دارند» (همان: ۱۵۰).
پس در نهایت میتوان گفت که تاریخ و جامعه شناسی با هم در آمیخته اند جامعه شناسی با وجود اینکه بیشتر تأکید بر اکنون و حال» دارد ولی نمی تواند از دلم تاریخ بگریزد. نه این که برای جامعه شناسی واقعیتی وجود ندارد، بلکه هیچ گاه با واقعیت های بی واسطه مواجه نمی شود؛ یعنی همیشه در جامعه شناسی بازگشت به تاریخ وجود دارد. از سوی دیگر با توجه به نگاه جدید در تاریخ نگاری و توسعه حوزه مطالعات تاریخی استفاده از روشها دیدگاه ها ساختارها و مفاهیم جامعه شناسی به عنوان یک ضرورت به نظر می آید.
۳-۱-۳- تاریخ و مردم شناسی
از رشته های علمی دیگر که تاریخ در سالهای اخیر خیلی به آن نزدیک شده مردم شناسی است. مردم شناسی به عنوان یکی از شاخه های جامعه شناسی در جایگاه علم مطالعه تکامل جماعتهای انسانی و دگرگونی های طی زمان به تاریخ نزدیک است. به طور طبیعی بررسی ساختار اجتماعی مردمی که در دوره های مختلف می زیستند و مطالعه اعمال آنها هم تاریخی و هم مردم شناسی است. نه تنها تاریخ در این موضوع مددکار خوبی برای مردم شناسی بوده بلکه مردم شناسی نیز در زمینه تئوری ها و روش تحقیق به تاریخ سود رسانده است؛ تاریخ به مردم شناسی حس حرکت می دهد و مردم شناسی تاریخ را با اطلاعات جامعه های محلی کامل میکند و امکان درک تمدنهای از بین رفته را میدهد (همان: ۱۵۶)
در حقیقت مردم شناسان با شناخت مردمی که در بسترهای تمدنی مختلف می زیسته اند نوعی بررسی تاریخی انجام میدهند و در بدترین حالت مواد خام بسیاری را برای مورخان فراهم می آورند مطالعه آداب و رسوم عقاید و تصورات، افسانه ها و اسطوره ها و سهم آنها در رفتارهای اجتماعات مختلف مقوله هایی هستند که کار مورخان را تسهیل می کند و آنها را در نیل به مقصود خویش یاری می رساند (همان: ۱۵۴-۱۵۶)
۴-۱-۳ تاریخ و علم جغرافیا
جغرافیا علمی است که از محیط زندگی انسان و روابط متقابل آن با محیط صحبت می کند. محل زندگی مجموعه عوامل مادی و غیر مادی موجود در محل است که در زندگی انسان اثر می گذارد و منظور از روابط در اینجا کلیه فعالیت هایی است که انسان
در محیط های مختلف به خاطر امرار معاش بدانها دست می زند، لذا جغرافیدان ضمن بررسی معیشت های انسانی پراکندگی مکانی و جنبه های متعدد آن را مشخص می کند و مورخ کسی است که همراه با این بررسی سعی میکند دلایل منطقی بروز حوادث تاریخی را جست و جو کند. پس آنچه تاریخ را به وجود می آورد در حقیقت عامل زمان است و از این رو میتوان گفت در مقایسه با جغرافیدان مورخ بررسی زمانی شرایط زندگی انسان را به عهده دارد. از این نظر تاریخ و جغرافیا را نمی توان از یکدیگر جدا دانست؛ زیرا هر دو درباره یک موضوع یعنی زندگی انسان صحبت میکنند با این تفاوت که جغرافیدان به مکان زندگی انسان توجه دارد و مورخ بیشتر به زمان آن (گنجی، ۱۳۵۳ (۲۹۸ همان طور که مورخ درباره حوادث و مسائل سیاسی در طول زمان مطالعه می کند جغرافیدان رابطه بین انسان و مکان را در زمان معینی مورد بررسی قرار می دهد و چون مطالعه روابط بین پدیده ها بر یک رابطه علت و معلولی استوار است. جغرافیدان ناچار است در هر مطالعه خود سوابقی را که منجر به وضع حال شده است. در مسائل طبیعی و مباحث انسانی مدنظر قرار دهد به طوری که پیوستگی بین این دو علم را ناگزیر می کند.
به عبارت دیگر تاریخ علم بررسی زندگی نوع بشر است و این زندگی در بستر جغرافیا قرار دارد. تاریخ وقایع سیاسی اجتماعی اقتصادی و…. و در کل حوادث گذشته زندگی بشر را مطالعه میکند. از طرفی این وقایع در بخشی از زمین اتفاق می افتد و در شکل گیری خود محتاج به مکانهای جغرافیایی است. بنابراین این حوادث تا حدودی تحت تأثیر چگونگی محیط و موقعیتهای جغرافیایی است اسلامی ندوشن ۱۳۷۶ (۲۴) در نتیجه در اینجا هم ناگزیر از این ارتباط هستیم. مثلاً اگر مهاجرت های بزرگ تاریخ را که سرمنشا تحولات عظیمی در سرنوشت بشری بوده اند، در نظر بگیریم متوجه این مهم خواهیم شد که منشأ بسیاری از آنها عوامل طبیعی مانند؛ شرایط آب و هوایی، سیل، زلزله، سرما، خشک سالی و… بوده است.
۵-۱-۳ تاریخ و علم سیاست
یکی از رایج ترین و قدیمی ترین موضوعاتی که همواره مورد توجه و مدنظر مورخان بوده تدوین تاریخ سیاسی است. همواره تعیین مرز واقعی بین حوزه تحقیق علوم سیاسی و تاریخ معاصر مسئله نزاع برانگیز محافل تاریخ سیاسی و علوم سیاسی بوده
است. البته در عمل هم احتمالاً آنها متوجه هستند که مبنای کار علوم سیاسی در بررسی ساختار قدرت و سیاستهای داخلی و سیاست خارجی عواملی است که بعضاً پیشینه آنها به قرنها پیش بر می گردد؛ پس نوعاً پژوهشگران علوم سیاسی از صاحب نظران تاریخ وابسته و متصل به عصر حاضرند. در این خصوص ارتباط و هماهنگی کفایت نمیکند بلکه برای او تخصص در هر دو موضوع پژوهش از بدیهیات کار به شمار می رود.
از دیدگاه محققان و مورخان جهان در حال تکوین است و جامعه بشری جزئی از یک کل بسیار بزرگ و در حال دگرگونی و تکوین است. از این رو مورخ مجبور است یک نگاه فرایندی به قضایا داشته باشد و سبب وقایعی را که در گذشته نزدیک اتفاق افتاده است عامل مؤثری بداند برای آنچه روی میدهد. مثلاً مورخ برای شناختن انگیزه های انقلاب مشروطه لازم است به اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی ایران در جنگ های ایران و روس با وقایع قبل از آن بازگردد؛ زیرا توجیه این رویدادها بی شناختن آن حوادث نشدنی است زرین کوب، ۱۳۳۶ (۶)
بی تردید تاریخ در شناساندن سیاست سهم به سزایی دارد. به بیان دیگر تمدن حاضر در حالی که پیامد فرهنگها و تمدنهای گذشته است علتی است برای تمدن های نسل های آینده و تاریخ بازوی بسیار قدرتمندی است که میتواند در این راه آزموده ها را پیش روی نسلهای بعد قرار دهد.
آموزش تاریخ سیاسی بازرگانی فرهنگی و تاریخ میان ملت ها به شناختن سیاست یاری میکند و سیاست مداری که از تاریخ آگاهی ندارد، بی تردید سیاست مدار خوبی نخواهد بود. مفاهیم گرفته شده از تاریخ ابزارهای قدرتمندی برای دانشمندان علوم سیاسی و سیاست مداران برای تجزیه و تحلیل وضعیت موجود و تصور روند سیاسی فراهم می کند.
۶-۱-۳ تاریخ و روان شناسی
رابطه تاریخ با علم روان شناسی و در درجه اول روان شناسی اجتماعی آن را بسیار غنی تر می سازد. برای مطالعه مردم درک قوانین روان شناسی روشن ساختن انگیزه های روابط انسانها با رویدادها کاملاً ضروری است. در این طرح مطالعه تصورات مردم از محیط و از شکل دنیای خارج در مخیله گذشتگان و از این که انسان به نوبه خود به سبب درک حوادث
و پدیده های حیات اجتماعی که در برابر چشمانش روی داده بود اهمیت خاصی می یابد. اگرچه سابقه استفاده از روان شناسی در روشن ساختن حقایق تاریخی در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی گسترش فراوانی یافت و در فرانسه مکتب روان شناسی تاریخی به وجود آمد ولی این مطلب هنوز بسیار گسترده مورد استفاده نیست.
می توان گفت روان شناسی و روشن ساختن انگیزه هایی که نوع روابط انسانها با رویدادها و چگونگی تحقق آنها را تعیین میکند بسیار ضروری است. روان شناسی اجتماعی با نشان دادن این که ویژگیهای روانی انسانهای هر دوره با دوره های دیگر متفاوت است خصلت تاریخی پیدا میکند و علم تاریخ با مطالعه تغییراتی که در شعور اجتماعی دوره های مختلف تاریخی رخ داده یک گام به روان شناسی اجتماعی نزدیک شده است (بروفه یف ۱۳۶۰ ۱۵۰-۱۵۱)
محققان تاریخ با شناخت قوانین علم روان شناسی خواهند توانست وقایع سیاسی و نظامی را فراگیرتر بررسی کنند و علل و زمینه های وقایع و نتایج مترتب بر آن را بهتر درک کنند. تحلیل روانی عملکرد دهقانان و شهرنشینان در قیامهای شهری و روستایی و عکس العمل حکومت ها در برابر آنان تحلیل روان شناختی رهبران کشورها، علل شروع جنگها و تنشها ویژگی شخصیتی رهبران و سهم آنها در تصمیم گیری های سیاسی عقیدتی و فرهنگی شناخت میزان درد مردم هر عصر و جهت گیری های عمومی آنها، شناخت و تحلیل احساسات اندیشه ها امیال، اسطوره های ملل و فهم روانی آنها از جمله مباحثی است که به مورخان در شناخت ساختار اجتماعی دوره و فهم عمیق تر موضوع مورد نظر، کمک بسیاری می کند.
گلدمن می گوید روان شناسی که علم شناخت حالات نفسانی انسان و وجوه مختلف رفتار آدمی و مطالعه درباره ارتباط ذهن با جهان خارج است. این امکان را برای مورخان فراهم می کند تا علل وقوع حوادث تاریخی را درک کنند و انگیزه های درونی انسانها و جهت گیری های عمومی آنها را در تاریخ بفهمد (گلدمن، ۱۳۵۷: ۲۳۵-۲۵۲)
۷-۱-۳ تاریخ و باستان شناسی
با عصر رنسانس انسان غربی برای نخستین بار میپذیرد که دیگر جز در درون تاریخ مقام و مرتبه دیگری وجود ندارد که بخواهد موقعیت خود را معنا کند و تنها جایی که
می شود موقعیت تاریخ را معنا کرد خود تاریخ است یعنی برای نخستین بار می کوشد با تاریخی که خود نوشته است خود را تعریف کند و نه با عالم غیب و قدسی، بنابراین باستان شناسی مولود چنین چرخه بنیادینی است که در ذهنیت عقلانیت و نظام غرب به وجود آمده است. این نظام جدید دانایی عقلانیت و انسان جدید نیاز به ابزار لازم برای تبیین و بی نهادن خود دارد که یکی از ابزارهای آن باستان شناسی است و بنابراین انسان بعد از رنسانس نسبتش با عالم غیب و محشر گسته میشود، پس محشری در تاریخ با باستان شناسی به پا می کند.
باستان شناسی به معنی تجزیه و تحلیل توده شکل و رنگ اشیاء و آثار معماری تندیس سازی و نقاشی ملل باستانی شناسایی و تکامل آنها در دایره زندگی فرهنگی ملل قدیم از ابتدای تاریخ تا اواخر دوره کهن است. به طور خلاصه باستان شناسی بازیابی و تشخیص هویت همه آثاری است که از ملل قدیم باقی مانده به استثنای آثار ادبی همایون ۱۳۵۴ ۱۰۵-۱۰۶) همه دستاوردهای باستان شناسی که هویت تاریخی داشته باشند و اطلاعاتی درباره سبک معماری شیوه معیشت ابزارها مصالح به کار رفته هنر، خلاقیت و…. داشته باشند مورد استفاده مورخان به عنوان مواد اولیه تحقیق قرار می گیرند. در حقیقت باستان شناسی به عنوان آزمایشگاه تاریخ عمل می کند. آنچه از گذشته توسط باستان شناسان حاصل میشود بعد از مطالعات آنان تنها به کار مورخان می آید و این مورخان هستند که در خلاءهای تاریخی میتوانند آثار به دست آمده توسط باستان شناس را وارد کرده و به کار گیرند.
۸-۱-۳ تاریخ و ادبیات
در متون ادبی قدیم نمی توان بین حوزه تاریخ و حوزه ادبیات تفکیک قائل شد. متون تاریخی اصولاً هیچ گاه خالی از اصطلاحات ادبی و دیوانی نبوده اند. از آنجا که شاعران و نویسندگان از روحی حساس و نکته سنج برخوردار بودند و با توده مردم و مقامات سیاسی ارتباط داشتند. آثارشان تا حد زیادی بازتاب اوضاع زمانه آن هاست. در فضایی که رسانه های جمعی وجود نداشتند. آنها افکار عمومی را نمایندگی می کردند. البته بعضی از این آثار مانند شاهنامه فردوسی کاملاً یک اثر تاریخی اند (ملانی توانی، ۱۳۸۶: ۱۱۱) شاهنامه تاریخ ایران است از پیدایش اولین بشر و اولین شاه تا انقراض حکومت ساسانی به دست اعراب این دوره طولانی در شاهنامه در سه دوره از هم متمایز می شود: دوره
مهم اساطیری، دوره پهلوانی و دوره تاریخی در حقیقت شاهنامه وصف زندگانی و کارهای شاهان و پهلوانان ایران است جنبشهای اجتماعی و دینی دوره ساسانی در شاهنامه مذکور است. بر این اساس شاهنامه روایت ملی تاریخ ایران است که به ویژه بخش تاریخی آن بر اساس اسناد مکتوب و روایات شفاهی قرن چهارم هجری به نظم درآمده است و از این نظر می توان به عنوان منبع تاریخ از آن بهره جست (وثوقی، ۱۳۸۵: ۱۵۸) چند بیت از شاهنامه که اشاره به جنبش مزدک دارد:
یامد یکی مرد مزدک به نام گرانمایه مردی و دانش فروش به نزد جهاندار دستور گشت در ادامه
سخنگوی با دانش و رأی و کام قیاد دلاور بد و داد گوش نگهبان آن گنج و گنجور شد
نگون بخت را زنده بر دار کرد از آن پس بکشتش به باران تیر
سر مرد بی دین نگونار کرد تو گر باهشی راه مزدک مگیر فردوسی، ۱۳۷۳، صفحات متعدد)
نمونه هایی از این دست در شاهنامه فراوان است. در اینجا برای پرداختن به چند اثر دیگر از پرداختن به آنها صرف نظر می کنیم.
تاریخ گزیده حمدالله مستوفی نمونه بارز دیگری از آثار تاریخی در قالب ادبی و نظم است.
سی سال به اقبال تو ای شاه جوان بخت
گر دستم از چهره ایام متردم اندر صفر ضربت یک تیغ بمردم
چون شد از قضا مدت عمرم نودوشش
منشور نکونامی و طغرای سعادت
پیش ملک العرش به توقیع تو بردم مستوفی ۱۳۸۱ (۲۳۹)
در یک مورد بسیار جزئی تر حتی ثبت ایام و اماکن وفات شاهان و بزرگان در آثار ادبی مذکور است. مستوفی در دو بیت شعر روز و سال مرگ سلطان سنجر سلجوقی را در روز دوشنبه چهارم ربیع الاول ۵۵۳.. ق در مرو چنین بیان کرده است:
وفات شاه جهان، سنجر نکو سیرت
که بود در چمن خسروی خرامان سرو به سال پانصد و پنجاه وسه به خطه بمرو (همان)
به روز شنبه چهار از ربیع الاول بود
از دیگر کارکردهای ادبیات در تاریخ نگاری تأیید دیدگاه های مورخان از سوی شاعران است. هماهنگی بین ادیبان و مورخان و بازگویی وقایع و پدیده های سیاسی،
اجتماعی، گاهی آن چنان تأمل پذیر است که بر اساس آن می توان با قاطعیت به اظهار نظر علمی پرداخت.
وضعیت اجتماعی مردم بیهق در نامه ای از سوی ابوالمظفر عبدالجبار بن حسن جمعی به سلطان سنجر بیانگر همین موضوع است
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد چو چوپان به ده داغ باز آورد
هر آن مملکت کان به سوری دهی
باسورت ۱۳۶۲: ۸۵)
بسیاری از شاعران و ادیبان نیز به مناسبت رخدادهای تاریخی اشعاری سروده اند که حاوی اطلاعات گران سنگی است مانند قصاید فرخی سیستانی و اشعار ملک الشعرای بهار در متون معاصر نیز دکتر اسماعیل رضوانی در نگارش کتاب مشروطیت به منظور ترسیم فضای سیاسی – اجتماعی دوره مشروطیت با آوردن ابیاتی از صافی اصفهانی چنین می گوید
دردا که دوای درد پنهانی ما
افسوس که چاره پریشانی ما
در عهده جمعی است که پنداشته اند
آبادی خویش را به ویرانی ما
۹-۱-۳ تاریخ و زبان شناسی
(رضوانی (۱۳۴۵ (۱۰)
زبان شناسی نیز ابزار بسیار توانمندی در اختیار مورخان قرار میدهد. زبان آغاز هستی انسان است و فکر و ذهن انسانها در قالب زبان تجلی پیدا میکند زبان شناسان با شناخت زبان ملفوظی هر عصر و روشن کردن ارتباط آن با زبان مفهومی به مورخان کمک میکنند با شناخت نام ها، نشانها، اصطلاحات و مفاهیم در شناخت و نقد منابع تحقیق و تفکر حاکم بر دوره مورد نظر محکم تر گام بردارند و منابع تحقیقی بیشتری پیش رو داشته باشند. استفاده از تخصص های خاص چون خط نویسی رمز نویسی علم مطالعه فرمانها و اسناد، مطالعه نامه های خاص نسب شناسی و نشان شناسی که از ابزارهای تاریخ نگاری اند، فقط در صورت آشنایی با زبان و معارف زبانی ممکن است (ساماران، ۱۳۷۵: ۵۹-۷۸)
زبان مانند یک میزان دقیق و درست برای سنجش مطالب تاریخی است. چنان که ما از روی واژه ها و جمله بندی کتب میتوانیم به زمان اصالت و قدرت نوشته های
تاریخی پی ببریم یا با شناسایی ریشه واژه ها و وجود اصطلاحات تاریخ فرهنگ و علوم را در میان ملل بررسی کنیم.
اگر مردمی واژه ای را نداشته باشند معلوم است که آن چیز با علم را نداشته اند. مثلاً تلگراف، تلفن و تلویزیون نمیتواند از اختراعات یک ایرانی باشد برای آنکه حتی واژه آن را در ادبیات فارسی نمیتوان یافت گاهی وجود یک واژه در زبانی از وجود آثار خرابه های باستانی بیشتر به روشن شدن تاریخ دین و دانش و خط و هنر و فرهنگ کمک می کند.
زبان شناسان با قرائت رسم الخط ها و کتیبه های سایر ملل با روشن کردن ارتباط خانواده های زبانی، ارتباط ذهن و زبان و تأثیر آن بر پیشرفت های تمدنی ملل مختلف تعاملات میان ملل و جابه جایی های آنها طی تاریخ مناسبات میان آنها را روشن می کند و مورخان را در شناخت تاریخ آنها یاری می رساند.
۱۰-۱-۳ تاریخ و فلسفه
علم تاریخ بازنمود اندیشه مورخ درباره تاریخ است و ماهیتی گفتمانی و بین الاذهانی دارد. مورخان در فضای فکری و شرایط فرهنگی خاص جوامع ظهور میکنند و در کنار نبوغ ذاتی، میزان دانش و نوع برداشت خویش را از فضای گفتمانی جامعه معاصر به عاریت میگیرند در این بین تکامل حیات اجتماعی و مراتب رشد تعقل جمعی آحاد جامعه و نیز نیازهایی که جامعه زمان حال پاسخ آنها را در گذشته جست و جو می کند در سیر تحول تاریخ و نگرش علمی بدان تأثیر مستقیمی دارد. در این خصوص اگر تاریخ را از منظر ساختاری در نظر داشته و دانش تاریخ را بررسی وجوه ساختار جامعه در اعصار گذشته تلقی کنیم، ارتباط میان دانش تاریخ و فلسفه – دو رکن مهم که یکی درباره هستی جوامع و وجوه متعین آن و دیگری به شناخت این هستی و وجوه متفاوت آن می پردازد – محسوس تر میشود فلسفه به عنوان پشتوانه علوم مختلف و زمینه ساز مدل هایی تئوریک در حل و فصل قضایای مربوط به هر. تکوین و سیر تحول دانشهای مختلف سهم به سزایی ایفا کرده است؛ اما متأسفانه ارتباط مستحکمی بین دانش تاریخ با حکمت و فلسفه مشاهده نمی کنیم؛ این رویکرد شاید به دلیل بدبینی همیشگی فلاسفه به تاریخ و نوع منطق فکری حاکم بر ذهن فلاسفه عصر کلاسیک – حداقل تا پیش از عصر روشنگری – باشد؛ اما امروزه خصوصاً با رشد بینش حاکم بر علوم انسانی و تعاملات میان رشته ای این نگرش دگرگون شده است. شاخه از علوم در
تحقیقات و بررسی های معرفت شناختی درباره تاریخ مدت ها از این در رنج بود که چیزی جز یک گفتمان هنجاری عام به حساب نمی آمد گفتمانی که وظیفه اش بیان این نکته بود که چه چیزی را باید تاریخ به حساب آورد و چه چیزی را نباید تاریخ به حساب آورد.
یا تبیین نحوه برخورد تاریخ با استاد بود. این نوع برخورد منجر به حذف پرسش ها و مسائل اساسی برای تاریخ شد پرسشهایی در خصوص محدود ساختن هدفها و موضوعات این رشته درباره اشکال روایی آن و معیار ارزشیابی آن مفهوم پردازی این گونه معضلات مستلزم همکاری و قرابتی نزدیک الزامی و سودمند بین تاریخ و فلسفه است. زیرا فلسفه ضرورتاً منازعه روش شناختی درباره مشروعیت و مناسبت روشها تکنیک های تاریخی را به درون حوزه گسترده تر مورد بررسی های روش شناختی در خصوص رابطه بین گفتمان ایجاد شده در نتیجه این قبیل اقدامات و متعلق یا مصداقی که مدعی بازسازی آن است وارد میسازد. بی تردید این وظیفه بیانگر آن است که حالات و روحیاتی که به طور سنتی ویژگی هر دو رشته به شمار میروند باید کنار گذاشته شوند؛ در یک سمت تحقیر امر تجربی که فلسفه آن را به تاریخ نسبت می داد و در سمت دیگر تظاهر به نوعی واقعیت که تاریخ آن را به کمک اسناد قابل حصول و قابل خواندن همچون یک کتاب باز یک آرشیو باز می دانست شارتیه تابستان ۱۳۷۷ ۱۲۹-۱۳۰)
۱۱-۱-۳ تاریخ و علوم تجربی
آیا از علوم تجربی میتوان در بررسیهای تاریخی استفاده کرد؟
همان طور که میدانیم سیر بررسیهای فنی در تاریخ بر آن استوار است که باید سیر تاریخ را با بررسی مواد مصالح و وسائلی که بشر به شناخت آنها نائل آمده و از آنها بهره گرفته است دنبال و در این راه از دانش تجربی استفاده کرد. از آنجایی که این بررسی ها به کمک قواعد علوم تجربی انجام پذیر است آثار باستانی در آزمایشگاه ها مورد آزمایشهای گوناگون قرار میگیرند و در صورت لزوم روی آنها محاسبات ریاضی انجام میگیرد. از نتایج این بررسی ها خواص فیزیکی شیمیایی مشخصات ریاضی و مهندسی و سایر خصوصیات وجود مادی آثار تعیین می شود و برداشت های حاصله از این بررسی ها با آثار و مدارک دیگر مقایسه میشود و در نتیجه نسبت به چگونگی شرایط فرهنگی حاکم بر دوره مربوط به اثر قضاوت هایی صورت می گیرد فرشاد ۱۳۵۷ ۱۱۳-۱۱۶)
علمی که به عنوان رابط علوم تجربی و تاریخ ایفای نقش می کند، باستان شناسی است. باستان شناسان به کمک همکاران علوم تجربی در آزمایشگاه ها و مراکز محاسباتی می توانند واقعیتهایی از دنیای گذشته را پیش چشم مورخ بیاورند (همان: ۱۱۷).
۱۲-۱-۳ تاریخ و رویکرد میان رشته ای
در قدیم علم حد و مرزی نداشت. هر شاخه علمی چند گرایش را دربر می گرفت. یک نفر می توانست در علوم مختلفی به تحصیل و تدریس و تألیف بپردازد. بسیاری از دانشمندان در علوم مختلفی مهارت داشتند و آثار زیادی در این زمینه ها تألیف می کردند؛ اما در دوران متأخر به دلایل مختلفی هر نفر در یک رشته و گرایش تخصص شد و از همگرایی به تخصص گرایی رسیدند با پیشرفت بشر و فرارسیدن عصر صنعتی، تخصص گرایی مورد تأکید قرار گرفت و به علت نیاز جوامع به افراد متخصص این امر با استقبال روبه رو شد. با این وجود گاهی در مطالعات و تحقیقات نیاز به استفاده از دانشها و تجارب دیگران در رشته ها و گرایشهای دیگر است. علم تاریخ نیز از این قاعده مستثنی نیست و نیاز به استفاده از رشته های دیگر دارد.
رشد و توسعه علوم و توجه به جزئیات باعث شده است به رغم تفکیک و تقسیم بندی آنها در گرایشهای مختلف آنها به شدت با یکدیگر تلاقی داشته باشند. با توجه به این که علم در تولید تجربه و گسترش از منبع و وسیله ای به نام عقل انسانی برخوردار است. بنابراین به طور طبیعی همه علوم به رغم گستردگی دارای تشابهات و فصل مشترک های قابل تأملی هستند؛ زیرا همه علوم بر اساس نیاز و احتیاج مادی و معنوی انسان تعریف و تبیین میشوند و طبیعی است هر اندازه حوزه مطالعات وسیع و پیچیده تر باشد به همان نسبت آن علم از ویژگیها و جایگاه خاص تری برخوردار شود.
در این میان علوم انسانی و به ویژه تاریخ معطوف به مطالعه اوصاف و ویژگیهای انسانی و برخوردار از زیرشاخه های متنوع ،فلسفی ،حقوقی ،عقیدتی ،هنری ،زیباشناختی ،سیاسی اقتصادی و….. است که نمیتوان آنها را به طور کامل مجزا کرد؛ بنابراین ضرورت مطالعه بین رشته ای و تلاش برای بهره مندی از توانایی یکدیگر امری معقول منطقی و دارای نتیجه مضاعف است.
تنوع و گستردگی شاخه های مختلف علمی اقتضا می کند اندیشمندان برای به حداقل رساندن خطاها در یافته های خود از حداکثر اشتراکات علمی استفاده کنند.
استفاده از حوزه های تخصصی گوناگون در مطالعه یک مسئله، نظام معرفتی نوینی ایجاد می کنند (فراملکی، ۱۳۸۳ (۲۵۳) زیرا هدف علم معلوم ساختن و هموار کردن امور است.
در مطالعات باید یک دید مکمل سازی و جامع نگری بین شاخه های مختلف علوم ایجاد شود و در نتیجه از تک بعدی دیدن پدیده اجتناب شود. خصوصاً پدیده های تاریخی که کلا مقوله های چند بعدی و فراگیرند ماهیت پیچیده تاریخ با توجه به ماهیت پیچیده انسان و عدم توانایی تاریخ به تنهایی به شناخت و تبیین تمامی پدیده های انسانی و تاریخی ضرورت مطالعات میان رشته ای را بیش از پیش روشن می سازد. باید در مطالعات میان رشته ای بالاترین هدف توجه به یافته ها و اندیشه های دیگران در شناخت پدیده ها باشد قراملکی، ۱۳۸۰ ۱۴۶)
علم تاریخ در پیشرفت حیات فکری انسان دیربازی است که مقام خود را در صفحات دانش جهان تثبیت کرده است. بررسیهای تاریخی نه به عنوان یک آگاهی دهنده صرف بلکه به عنوان یک ضرورت انکار ناپذیر برای تدوین نقشه راه تمامی علوم مطمح نظر قرار میگیرد. از این رو عالمان و پژوهندگان علم تاریخ ناگزیرند در مطالعات میان رشته ای به هم کیفیت سازی علم تاریخ با سایر علوم پرداخته و زمینه تغییرات ساختاری و روش شناسی این علم را فراهم سازند.
در حوزه علم تاریخ و در کل علوم انسانی هیچ محققی به تنهایی به تمام زوایای آن یک حوزه احاطه کامل نخواهد داشت و نیز از آنجا که انسان موجودی چند بعدی و چند وجهی است به طور طبیعی در مطالعه و حل هر پدیده ای نیازمند گونه های مختلف علوم بهویژه در حوزه تاریخ است. به عبارت دیگر چند تباری بودن مطالعات به دلیل برخورداری از عوامل گوناگون یا به خاطر آثار و نتایج گوناگون است که ریشه در زمینه های معرفتی مختلف دارد. مثلاً برای مطالعه در خصوص شورشهای اجتماعی نیازمند مطالعه ای میان رشته ای از حیث سیاسی اقتصادی فرهنگی روان شناختی و…. هستیم.
از پیامدهای مطالعات میان رشته ای تولد رشته های جدید است مثل . جامعه شناسی تاریخ جامعه شناسی دین یا برخی رویکردهای روان شناسی و زبان شناسی و … بنابراین می توان مطالعات میان رشته ای را در کنار نظام رشته ای و مکمل آنها دید (رحمانیان ۱۳۹۴ (۷)
به طور کلی مطالعات میان رشته ای باعث توسعه سطح بصیرت و عمق تفکر محقق خواهد شد و او را به تحلیلی تو خواهد رساند و فرد را از حالت فردگرایی حصر گرایی و التقاط و ابهام خارج می کند.
مطالعات بین رشته ای، امروزه بایسته هایی در خصوص تغییر نگرش به مفهوم علم تاریخ مطرح ساخته است که لازمه این نگاه رها شدن از قالب های ساختاری موجود در تعریف مرزهای این دانش و حرکت به سوی افقهای نوین و همسنگ با پیشرفت سایر علوم است. با استفاده از مطالعات میان رشته ای میتوان مرزهای علم تاریخ را گسترش داد و زمینه حرکت تاریخ به سمت علمی نظریه محور و کاربردی را بیش از پیش فراهم ساخت.
۲۳ تاریخ و ارتباط آن با مؤلفه های اسطوره ،داستان، جامعه، هویت و تربیت
۱-۲-۳ تاریخ و اسطوره
سیروس شمیسا در تعریف اسطوره چنین می آورد اسطوره داستانی است که در اعصار قدیم برای مردمان وقت معنای حقیقی داشته ولی امروزه در معنای لفظی و اولیه خود حقیقت محسوب نمی شود. به دیگر سخن اسطوره زمانی تاریخ بوده (تاریخ مقدس) اما امروزه به صورت داستان فهمیده میشود (شمیا، ۱۳۷۸ (۲۴۱)
به عبارت دیگر اساطیر بر اثر گذشت زمان و انتقال نسل به نسل یک سری اضافات در آنها وارد آمده و به مرور زمان به داستان قصه و افسانه تغییر پیدا کرده اند واحد دوست ۱۳۸۱ (۲۶)
پل ریکور اسطوره را حکایت خاستگاهها و ریشه ها می داند که در زمانی ازلی اتفاق افتاده اند زمانی غیر از زمان واقعی روزمره اسطوره خلقت عالم و ظهور انسانها را در شرایط اجتماعی فیزیکی و اخلاقی فعلیشان بازگو میکند. اسطوره تنها زمانی به وجود می آید که رویداد آغازین جایی در تاریخ نداشته باشد ریکور، ۱۳۸۶ ۴-۵)
رایکمان اسطوره را حقیقتی تاریخی میداند به عقیده او اسطوره داستانی است که همواره بازگویی و تکرار میشود. اعضای یک جامعه در تنشها و چالش های درونی و بیرونی و در حل بحرانها از اسطوره استفاده میکنند. اسطوره، این داستان حقیقی با ظهور خویش به جامعه نظم شکل و عرف داده و موجب شکل گرفتن جامعه می شود؛ بنابراین اسطوره حقیقتی متعالی درباره حوادث است. اسطوره تاریخ نگاری نیست (رایکمان ۱۹۹۷، ۶۱) اسطوره ها بیشتر ناظر بر تخیل اند تا تعقل، اسطوره ها،
باورهای رایجی درباره گذشته اند که با برخی از مقاصد امروزی مناسبت دارند. اسطوره سرشار از معناست و حقیقت تاریخی اندکی در خود دارد یا حتی هیچ حقیقت تاریخی ای دربر ندارد و این در حالی است که تاریخ در بردارنده حقیقت است اما غالباً معنای اندکی برای ما دارد که تفاوت عمده اش با تاریخ در همین است. نیز اسطوره ها تقریباً همیشه به نحوه ای از ارزش گذاری اشاره دارند و نشان می دهند که مردم چگونه درباره جهانی که در آن زندگی میکنند می اندیشند استنفورد می گوید آنها غالباً چکیده
تاریخ اند استنفورد، ۱۳۸۶: ۴۲۳-۴۲۵)
برخی از محققان اساطیر را به عنوان مانعی در شناخت دقیق حقایق می دانند، این در حالی است که عده ای دیگر نه تنها اساطیر را مانعی در شناخت حقایق تاریخی نمی بینند بلکه آن را راهی از این شناخت می دانند.
در حقیقت میتوان یکی از دلایل وجودی اسطوره را عدم اطلاع مردمان آن روزگار از واقعیتهای مسئله دانست. در واقع اسطوره ها واکنشی از ضعف های بشری در برابر درماندگی و ناتوانی اند و از تجسم احساساتی که انسانها نسبت به امورات نامطلوب دارند به وجود می آیند. هابز بام معتقد است اکثر ایدئولوژی های معاصر مبتنی بر اسطوره اند؛ ناسیونالیسم، مارکسیسم، آنارشیسم، لیبرالیسم و با برداشتی اسطوره ای از تاریخ و انسان سعی در ایجاد جامعه ای دارند که ریشه در تاریخ ندارد، بلکه از توهمات و تخیلات و آرزوها نشئت گرفته است. ایدئولوژی ها سعی در ایجاد هویتی ترین دارند و با کمک اسطوره به این مهم دست می یازند ایدئولوژی ها واقع نگر نیستند. و به تحقق یک ایده آل می اندیشند. او معتقد است مورخان باید در برابر ایجاد اسطوره های ناسیونالیستی قومی و غیره مقاومت کنند. ما موظف به پیروی از داده های تاریخی و نقد سوء استفاده های تاریخی ایدئولوژیک هستیم» هابز بام ۱۹۹۴: ۸۱۶)
جامعه شناسان معتقدند اسطوره های تاریخی هرگز ریشه کن نمی شوند و به عنوان یک بعد زندگی نقش مثبتی در جامعه ایجاد میکنند. اسطوره های یک جامعه که برآمده از فرهنگ و تاریخ آن جامعه هستند به وحدت بین اعضای یک جامعه کمک می کنند و نوعی هویت جمعی ایجاد من که
از آنچه در باب منشأ اسطوره ها گفته میشود و احتمالاً به واقعیت نزدیک ترند؛
یکی این که اسطوره زائیده کوشش بشر ابتدایی برای تبیین پدیده های طبیعی است. دوم این که اسطوره ها به منظور روایت تثبیت تدوین توجیه و تحکیم آداب و رسوم ابتدایی آیین های عبادی و ارزشهای مذهبی و اخلاقی پدید آمده اند.
به طور کلی اسطوره ها که افسانه های به ظاهر تاریخی و مجهول المؤلف اند، ریشه در ذهن مردمان ما قبل تاریخ دارند در مجموع این اسطوره ها داستان پیدایش جهان آفرینش نوع بشر جشنها و ضیافتهای خدایان و قهرمانان یا تراژدی خانواده های کهن را روایت می کنند. در واقع سه موضوع خدا عالم و آخرت مورد بحث اسطوره است (رضایی ۱۳۸۲ (۲۱۷)
امروزه اسطوره به مجموعه ای از داستانها و حکایتهای قدیمی و خیالی اطلاق می شود که زمانی مردمی خاص آن را واقعی میپنداشتند. این داستانها اغلب توجیه و پاسخی بوده اند به پرسشهای بیشمار مردمان باستان در باب چگونگی پیدایش عالم و قوانین موجود در طبیعت
در نهایت می توان گفت اساطیر چنان با تاریخ آمیخته اند که حتی در دوران تاریخی احوال کسانی چون اسکندر شارلمانی سلطان محمود شاه عباس ناپلئون که گاه در روایات عامه در درون هاله ای از اساطیر پنهان و مبهم میشوند. شناخت اساطیر از تاریخ در ادوار قبل از تاریخ البته دشوار است اما قسمتی از اسباب و علل پیدایش اساطیر را در ادوار تاریخی نیز می توان یافت تفاوت اساطیر با قصه های عادی در این است که راویان آنها را بر خلاف قصه های عادی راست می پندارند و گویی گمان راویان قدیم آنها بر این بوده که آنچه در آن روایات هست واقعاً روی داده و همین نکته است که آن را بیشتر در مقوله روایات تاریخی وارد میکند تا قصه و داستان وانگهی اساطیر بیشتر جنبه توجیهی دارند. یعنی به قصد توجیه حادثه ای اعتقادی یا رسمی به وجود آمده اند.
در حقیقت اساطیر مخصوصاً آنچه به آغاز تاریخ اقوام مربوط است – نقش و تأثیری پیچیده تر دارد. به عبارت دیگر وجود انواع اساطیر، سپیده دم تمام تاریخ انسانیت را ابر آلود کرده است و حتی تیرگی ابهام آن هنوز هم در افق تاریخ باقی است زرین کوب، ۱۳۸۵: ۳۲-۳۴)
۲-۲-۳ تاریخ و داستان
پل ریکور معتقد است همواره اموری داستانی در تاریخ وجود دارد همان طور که همیشه
گونه ای از حقیقت را در داستان میتوان یافت تاریخ بارها بیش از آنچه پوزیتویست ها باور دارند داستانی است؛ تاریخ هرگز بازسازی ناب رویدادها نیست، حتی در بهترین حالت هم چیزی جز یک بازسازی ناب رویدادها نیست. بر عکس در پشت گزارش های داستانی همیشه تجربه ای واقعی میتوان یافت که به روایت الهام می دهد که مشتاق شنیده شدن شود. دامنه این تعمق در هم شده به گونه ای ژرف مسئله زمان است. ریکور، ۱۳۷۸ (۱۱)
ریکور شباهت این دو را در روایت میداند. او معتقد است دو شیوه اصلی روایتگری وجود دارد روایت تاریخی روایت داستانی گرچه انتقادات جدی در این زمینه وجود دارد ولی او معتقد است که پیوندهای میان تاریخ نگاری و داستان گویی وجود دارد، چرا که تاریخ نمیتواند از روایتگری رهایی یابد تمامی آموزه های روایی هم با داستان آغاز میشوند طرح اندازی هسته مشترک گزارش تاریخی و گزارش داستانی است. درست همان طور که رمان نویسان طرح خاصی را بر می گزینند تا به مواد داستان خویش به شکلی روایی نظم دهند تاریخ نگاران نیز بنا بر گزینش ساختار روایی یا طرح به رخدادهای گذشته نظم میدهند؛ بنابراین متن تاریخی و متن داستانی به دلیل حضور روایت ها پیوندی نزدیک مییابند (همان ۱۱ و ۷۲)
داستان نویس واقعیت را با تخیل در هم می آمیزد اما تاریخ نگار سعی در کمترین دخالت در شرح وقایع دارد. البته در داستانهای واقع گرا رئالیستی) ما با این ویژگی روبه رو هستیم که روای در آنچه میگوید واقعیت محض را نمایش می دهد و دخالت خود را تا حدی مخفی میکند. البته این در تاریخ نگاری یک اصل است که تاریخ نگار برای عینیت بخشیدن به روایت خویش باید هر چه بیشتر نقش خود را کمرنگ کند. مایکل استنفورد در این زمینه مینویسد که داستان نمیتواند حقیقت داشته باشد اما برای متقاعد کننده بودن باید همانند حقیقت باشد. قصه هر قدر هم شگفت انگیز باشد شخصیت ها دست کم پاره ای از رویدادهای آن باید قابل قبول باشند تا بتوانیم با طیب خاطر ناباوری مان را موقتاً کنار بگذاریم نگارنده روایتی تاریخی نمی تواند رویدادها یا شخصیت ها را طوری شکل دهد که آنها را باور کنیم ولی باید حقیقت را بگوید هر چند که غریب باشد او میتواند مهارت خود را در توصیف و تبیین طوری به کار گیرد که بتوانیم به فهم و ارزیابی افعال انسانها و دلیل دست زدن به چنین افعالی نائل شویم استنفورد، ۱۳۸۶: ۱۴۹-۱۵۰) تاریخ برخلاف داستان مدعی حقیقی بودن است.
تفاوت دیگر این دو در این است که داستان به حقایق کلی می پردازد در حالی که تاریخ با وقایع خاص سروکار دارد. تاریخ نگار از وقایع و مشاهدات عینی شروع می کند، در حالی که داستان نویس میتواند از موقعیت، شخصیت یا رویدادی ذهنی روایت پردازی را شروع کند مارتین (۱۳۸۲ (۴۹) تاریخ امور عینی را مورد نظر و بررسی و و بازسازی قرار میدهد ولی داستان امور ذهنی را به همین خاطر است که داستان نویس می تواند آفریننده داستان و روایت خویش باشد بی این که ترسی از ماهیت شخصیت ها و در کل روایت خویش داشته باشد ولی مورخ آفریننده نیست، بلکه تنها می تواند وقایع و رویدادها را بازآفرینی کند مورخ بازسازی وقایع گذشته را در نزدیک ترین میزان به واقعیت بر عهده دارد.
بیشترین پیوند تاریخ و داستان در امر خاطرات و زندگی نامه نویسی ها با رمانها و قصه ها و شباهت بین آنهاست زیرا که در هر دوما با روایت سروکار داریم یکی روایت تاریخی و دیگری روایت داستانی اما مهم این است که روایتها به هر شکل و از هر کجا می توانند مطرح شوند. مهم آن است که در مقام داوری صدق و کذب آن آزموده شود.
۳-۲-۳ تاریخ و جامعه
تاریخ نسبتی مستقیم با جامعه و سنن و ارزشهای آن دارد. هر جامعه برای خود سیستم ارجاعی مربوط به گذشته دارد که افراد آن قادر نیستند در فضایی غیر از آن اندیشه یا حتی زندگی کنند؛ هر انسان وابسته به مرجع و تاریخ نسل خویش است. در حقیقت تاریخ با حیات جامعه ها معنا و مفهوم می یابد تداوم حیات جمعی بشر، نوعی انباشتگی تجربه ها را سبب می شود که موجودیتی قدیم و گسترده به نام تاریخ را می سازد. تکاپوهای فردی در تحولات زیست جمعی انبوهه ای از همه چیز را در تاریخ گرد هم آورده است. این واقعیت سبب شده تا ارجاع به تاریخ را برای امروز و آینده به ضرورتی گریز ناپذیر درآورد. جامعه تاریخ است زیرا دائماً در حال حرکت تاریخی است. خود را دگرگون میکند و پیوسته در حال دگرگون ساختن خود، اعضاء محیط و سایر جوامعی است که با آنها در ارتباط است. جامعه را از سویی دیگر نیز می توان حرکت با تغییر یک اجتماع از ورای زمان به حساب آورد (گی روشه، ۱۳۷۰: ۵).
هر دوران و حتی هر دوره تاریخی روح خاص خود را دارد که مبتنی بر مبنایی وجودی است که خاص همان دوران با دوره تاریخی است. نتیجه چنین سخنی این
است که هر جامعه ای تاریخ خاص خود را دارد تاریخی که مبتنی بر هویت ملی و فرهنگی خاص همان جامعه است. بین ادوار و جوامع تفاوت های ذهنی و عمیقی وجود دارد، به عبارتی مردم در جامعه و دوره ای احساساتی مطابق با الزامات همان مقطع تاریخی و همان جامعه از قبیل باورها آیین ها و شیوه های فهم و غیره بروز می دهند و البته مفاهیم در هر دوره تاریخی با دوره دیگر متفاوت و متفارق است کالینگوود، ۱۳۸۶ ۶۷-۲۶۱) طبق گفته هگل هر دوره تاریخی دارای روحی است که خویشتن را به شکل خاصی برون می افکند. حتی فلسفه هم چیزی نیست مگر بازتابی اندیشناک از دوران تاریخی به خصوص هگل، ۱۳۷۹ ۲-۱۸)
در زمینه رویکرد تاریخ به جامعه نیز هم زمان در تحول نگرش به مفهوم تاریخ تحول شگرفی در نگرش مورخان سراسر جهان از سمت تاریخ سنتی نقل رویدادها و به عبارتی تاریخ سیاسی به سمت تاریخ اجتماعی پدید آمده به گونه ای که آنچه زمانی در محور و کانون این حرفه قرار داشت اکنون در حاشیه و پیرامون قرار دارد. تبیین جامعه شناختی میتواند تبیینی مناسب باشد. بسیاری از مردم به منظور تعیین سمت و سوی حرکت خود در دوران تحولات اجتماعی سریع یافتن ریشه های خود و احیای پیوندهای خود با گذشته به ویژه گذشته جامعه خود و خانواده شهر یا روستا گروه شغلی، قومی یا دینی خود را امری بسیار ضروری و لازم می دانند.
اما در مورد رابطه مورخ و جامعه باید گفت محقق تاریخ زمانی موفق خواهد بود و قضاوت او پذیرفته و معتبر است که خود را از این آسیب در امان بدارد. به عبارت بهتر، محقق باید از اجتماعی که در آن قرار دارد خارج شود و با اطلاع کافی از اوضاع اجتماعی حوزه مورد مطالعه خود قضاوت کند.
فلاسفه تاریخ مدعی هستند که هیچ حادثه تاریخی را در زمان خودش نمی توان شناخت با ارزیابی کرد و باید زمان بگذرد تا همه عوامل خود را نشان دهند (مطهری (۲۳۱) ۱۳۶۸
مورخ باید بداند که رسالت سنگین ارزیابی و قضاوت درباره رخدادهای گذشته جامعه خود و عملکرد پدران و مادران و نسل های قبل جامعه را بر عهده دارد (مطهری، ۱۳۷۸ ۷۹) مورخ خود معیار قضاوت است و چون مورخ یک انسان است. پس نمیتوان قطعاً او را منطبق با واقعیت دانست.
پاره ای از نظریات که مورخ را محصول جامعه خود می دانند و در نتیجه قضاوت او را یک قضاوت سلیقه ای و غیر واقعی قلمداد میکنند. در جواب این عده می توان
گفت: قطعاً ذهن انسان در قضاوت خود اشتباه میکند. اینها تصور می کنند مورخ یک پدیده اجتماعی است که خودش ساخته اجتماع و صددرصد محکوم و مجبور اجتماع است. نمی گویند مورخ وجود ندارد میگویند مورخ وجود دارد ولی این مورخ که شما می بینید خودش یک پدیده اجتماعی است و قضاوت او محکوم به وضع اجتماعی اوست (مطهری، ۱، ۱۳۸۵ ۱۴۹)
۴-۲-۳ تاریخ و هویت
هویت پدیده ای اجتماعی و یافتن پاسخی روشن درباره «کیستی» و «چیستی» انسانهاست. این ویژگی انسان بیان خصایص بنیادین اجتماعی، فکری، روانی، فلسفی تاریخی و…. جامعه یا ملتی است که در یک ظرف زمانی و مکانی مشخص آنها را از دیگر گروه ها جوامع و ملتها متمایز میکند ملائی توانی ۱۳۸۱ (۱۱۸)؛ بنابراین هویت ملی ترکیبی متغیر از آگاهیهای تاریخی ،دینی ،قومی، ادبی، طبقاتی، نژادی سیاسی، اقتصادی و مانند آن است که ماهیت و موجودیت فرهنگی و تمدنی جوامع و ملت ها را شکل می دهد.
گذشته نیز همواره و به هر صورت جزئی از هویت امروز محسوب می شود. مورخ نیز در بازتاباندن گذشته تاریخی از این لحاظ که میراث سیاسی، اجتماعی فرهنگی و… را به عنوان مؤلفه های اساسی هویت به تصویر می کشد، در فرایند تحول و تداوم آن نقش مهمی ایفا می کند.
برای تعریف تبیین و احیای جنبه ها و اشکال هویت باید به گذشته بازگشت؛ ایرا خمیر مایه هویت را در تاریخ میتوان جست و جو کرد (همان: ۱۲۰)، بشر همواره به تاریخ و گذشته خویش تعلق دارد و درک سیر مستمر تاریخ در خودآگاهی تاریخی فردی و اجتماعی یک جامعه بخش ریشه داری از هویت او را تشکیل می دهد. خوداگاهی تاریخی و تعلق خاطر داشتن به گذشته عرصه ای می گشاید که در آن انسان دائماً در ارتباط با گذشته تاریخی خویش است و این ارتباط که انسان امروزی با گذشته خویش دارد، به بازیابی مدرک جایگاه خویشتن در امروز دست می یابد.
در این ارتباط حال و گذشته است که انسان خود را به تغییر و تحول و آگاهی بیشتر نیازمند میداند تا خود را بهتر بشناسد و از تو خود را در محیط دنیای امروز باز تفسیر و باز تعریف کند و به نحوی به هویت خود معنا ببخشد. به هر حال تاریخ
به عنوان دانشی که پیوند عمیقی با شناخت گذشته فردی و اجتماعی یک جامعه دارد. امروز بخش مهمی از هویت و اصالت ملی یک جامعه را تشکیل می دهد. با این نگاه تاریخ به طور انکار ناپذیری به یکی از مؤلفه های مهم هویت هر ملتی تبدیل شده است. اکثر مورخان سعی کرده اند افتخارات ملی نژادی، ادبی، فرهنگی، دینی و… گذشته ای را که بدان تعلق دارند را به آیندگان بسپارند تا از یاد نرود. شرح کامیابی و ناکامی، دوستی و دشمنی و…. تجربیات گرانبهای بشری را انتقال میدهند (بهرامی، ۱۳۸۱ (۳۰) به همین دلیل است که باید به افراط گرایان و داعیه داران هر یک از هویت های اجتماعی یادشده هشدار داد که نباید بر یکی از اجزاء هویت تأکیدی یک سویه کنند و دیگر جنبه های هویت اجتماعی یا انسانی را منکر شوند یا وارد مقوله برتری هویتی با اقوام گروه ها، ملت ها و جوامع دیگر شوند زیرا این سبب شکل گیری اندیشه های برتری طلبانه نژادی ،دینی ،قومی طبقاتی ایدئولوژیکی و…. می شود که می تواند آسیب های جبران ناپذیری به جامعه بشری وارد کند مانند آنچه نازی های کردند.
۵-۲-۳ تاریخ و تربیت
در این معنا می توان تاریخ را علم انسان شدن دانست رژه گال معتقد است که اگر موضوعی از گذشته باشد که بتواند روی حال و آینده تأثیر بگذارد همان «تربیت» است؛ زیرا در تمدن بشری هزاران آزمون میشناسیم که نیاز به آزمودن مجدد آنها نداریم (گال، ۱۳۴۸ (۷) انسان در حال شدن است و انسان شدن حقیقتی است که در یک وضع زمانی خاص و در یک جریان علمی معینی که تاریخ است. تحقق پیدا می کند؛ بنابراین علم تاریخ در بعدی دیگر علم شناخت خود انسان است.
در این معنی تاریخ گذشته شناسی نیست بلکه به معنای ضرورت انسان و بررسی طول زمان و دوره های متناوبی است که انسان در این دوره ها و در این طول زمان تکمیل شده و تکوین پیدا کرده است. یعنی تاریخ رابطه مستقیمی با تربیت پیدا می کند چرا که تاریخ غایت و هدف دارد و برای تکامل بی تفاوت نیست؛ یعنی حوادثی که واقع می شود اگر برای کمال انسانی باشد طبیعت و عالم با آن هماهنگی نشان میدهد و واقعیات تاریخی جنبه درس آموزی پیدا می کنند.
ولتر نویسنده فرانسوی معتقد است که تاریخ فقط منحصر به شرح جنگها و ذکر سلسله سلاطین و حکمرانان و وقایع آنها نیست، بلکه عبارت است از وصف زندگی مردم گذشته با تمامی معانی که از زندگی در نظر است، یعنی تمام جنبه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبی بشر تاریخ با ذکر این همه مسائل فرصتهای مغتنمی را در اختیار خواننده و جست و جوگر خویش می گذارد تا از آنها بیاموزد (عیسی صدیق، ۱۳۳۶ (۲)
توجه به تاریخ و دگرگونیهای آن این فرصت را به انسان عرضه میکند که از آنچه دیگران انجام داده اند درس عبرت بگیرد. در واقع تاریخ تجربه های گذشته را به تجربه های کنونی می افزاید و زندگی ما را پرمایه تر میکند اتکای بر تجارب گذشته غالباً اخذ تصمیم را در زندگی آسان میکند نقشی که تمدنهای باستانی از نظر تربیتی در رشد و شکل گیری جوامع بعد از خود داشته اند حائز اهمیت است. با نگاهی به گذشته تاریخی تمدنها در می یابیم انسانها از یکدیگر می آموزند. صاحبان این تمدنها تنها به یافته ها و آموخته های خود بسنده نکردند بلکه همچون کالاهایشان نظریه هایشان را نیز معاوضه کردند و زندگی خود را شکل دادند تاریخ جهان؛ تحول اندیشه تمدن و فرهنگ جهان ۱۳۷۷ ۸۹ مثلاً علوم و صنایعی که در تمدن های باستانی پدید آمدند همه از طریق تجربه از ملتی به ملتی دیگر منتقل شده اند.
ویل دورانت در تأکید بر نقش تربیتی تاریخ تمدنهای سومر و بابل را مثال می آورد و میگوید بشر در ادوار زندگی خود گاهی از دستاوردهای تمدنی چون سومر در رشد و ترقی خود بهره میگیرد و گاهی از انحطاط و سقوط تمدنی چون بابل که براثر پایبندی به اوهام و خرافات و توجه صرف به سحر و جادو و تأثیر آن در سرنوشت رو به قهقرا رفت عبرت میگیرد ویل دورانت، ۱۳۷۳: ۳۶۶-۳۶۷)
تأمل در فرایند ظهور و سقوط تمدن حکومتها و اوج و نزولهایی که تمدنها داشته اند ما را متوجه توصیه های مختلفی میکند که از منابع قرآنی و دینی حاصل میشود پس در زمین گردش کنید و بنگرید که عاقبت و سرانجام کسانی که پیام ما را تکذیب کردند، چگونه بوده است» (نحل: آیه ۳۶)
یا
ا به راستی سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی است» (یوسف: آیه ۱۱۱).