بسه تعالی فصل اول
نظری به منابع و مطالعات تاریخ سلجوقیان
وضعیت تاریخ نگاری دوره سلجوقیان از نظر شمار تواریخ و رویکرد تاریخ نگارانه مورخانش قابل مقایسه با تاریخ نگاری دوره غزنوی – بویهی یا دوره مغول نیست. در واقع دوره حکمرانی طولانی سلجوقیان که شاهد شکل گیری حکومت مرکزی با اقتدار دستگاه دیوانسالاری گسترده و وضعیت شکوفای اقتصادی بود، مورخ برجسته ای که متن تاریخ نگارانه قابل مقایسه با آثار مورخانی چون بیهقی، ابن مسکویه و یا عطاء الملک جوینی و خواجه رشیدالدین فضل الله ارائه کند ظهور نکرد. اگر از تعدیل این موضوع بگذریم تنها باید در اشاره ای چنین بگوییم که در دوران سلجوقیان وضعیت اجتماعی و فکری متفاوت با دوره پیش و پس از آنان بود؛ تحولات اساسی جامعه در حوزه ساختار و اندیشه سیاسی جریان داشت در واقع ضرورت های ناشی از اداره قلمروهای گسترده ای که در تحت حکومت سلجوقیان درآمده بود، در کنار تمایلات رشد یابنده ای که معطوف به کاهش نظارت و اقتدار سیاسی – فکری خلافت عباسی بر این حکومت بود باعث شد ساختار سیاسی با درون مایه اندیشه ای از مفهوم شاه ایرانی در این دوران شکل گیرد بخش مهمی از تکاپوها و تلاشهای اندیشه ای و فرهنگی جامعه همسو با چنین جهت گیری در حوزه سیاست مصروف توجیه و تبیین شرایط جدید سیاسی – اجتماعی دوره سلجوقی گردید. هدف اصلی این تکاپوها دست یابی به تعریفی دقیق از هویت انسان ایرانی بود که منطبق با شرایط جدید اجتماعی دوره سلجوقیان باشد از این رو رویکرد صاحب نظران این دوران به مقوله تاریخ ایران و دوره سلجوقیان با هدف بازاندیشی و دست یابی به برداشت متفاوت از
جریان تاریخ عمومی دوره سجوتیاں ہوں یہ
اجتماعی گسترده که در این دوران به وقوع پیوست از تعمیق و گسترش این جریان ممانعت به عمل آورد اما چند نمونه از آثاری که بر اساس رویکرد مزبور در این دوران تحریر شده اند، امکان تحلیل ماهیت و ایده اصلی موجود در این جریان را منعکس می کند.
حال به بررسی منابع اصلی و تحقیقات تاریخ دوران سلجوقی پرداخته می شود.
. منابع تاریخ نگاری سلسله ای
۱-۱ سلجوقنامه
از احوال و زندگی خواجه امام ظهیری نیشابوری آگاهی اندکی در دست است. او منصب تعلیم سلطان ارسلان (۵۵٧۵۵٣ هـ .ق) و سلطان مسعود (۵٢٨-۵۴٧ هـ .ق) را بر عهده داشت و به احتمال بسیار در دوره حکومت سلطان ارسلان (۵۵۶-۵٧١ هـ .ق) بود که به تألیف سلجوقنامه دست زد و اندکی بعد از حکومت سلطان طغرل سوم ( ۵٩٠۵٧١ هـ .ق) آن را به پایان برد.
نیشابوری اثر خود را به روال سنت و روش تاریخ نگاری سلسله ای و در شرایط فرهنگی دوره سلجوقیان نوشت الگوی روایت او از تاریخ سلجوقیان چنین است که پس از ذکر صفات سلطان به برخی از وقایع مرتبط با جلوس وی اشاره میکند و سپس شماری از وقایع دوره حکومت هر سلطان به صورت گزینش شده بیان می شود. در پایان برخی صفات شخصی سلطان ذکر وزیر یا وزرای او و برخی اطلاعات خردتر در باب مدت حکمرانی سلطان اسامی عمال برجسته درگاه و دیوان توقیع سلطان به دست داده میشود ذکر سرگذشت سلاطین سلجوقی تا حکومت سلطان طغرل سوم سلجوقی ادامه پیدا می کند.
بعدها ابو حامد محمد بن ابراهیم حوادث دوره حکمرانی طغرل سوم تا پایان حیات وی را در سال ۵۹۹ هـ .ق نگاشت و به متن سلجوقنامه افزود.
به نظر می رسد ظهیری در تدوین سلجوقنامه وقایع آغازین تشکیل سلسله سلجوقی را با استفاده از منابع شناخته شده غزنویان روایت کرده است. اما در ذکر حوادث بعدی بخش قابل توجهی از روایات تاریخی خود را با استفاده از مشاهدات و اقوال دست اندرکاران مختلف تنظیم نموده است. ظهیری در اثر خود از متون مختلفی که درباره تاریخ سلجوقیان نوشته شده بود استفاده نکرد گزارش وقایع از دوره سلطان برکیارق به بعد به نحو محسوسی افزایش یافته و حتی ذکر اسامی ماه و روز را نیز شامل می گردد.
۲-۱ راحه الصدور و آیه السرور فی تاریخ آل سلجوق
راوندی (مرگ ٫ هـ .ق) اثر خود را در ۵۹۹ هـ . ق نوشت و در ۶۰۱ هـ . ق به غیاث الدین کیخسرو بن قلج ارسلان سلجوقی حاکم آناتولی تقدیم کرد. راوندی در رشته های فقه، تفسیر، حدیث ادبیات عرب و فارسی خوشنویسی تذهیب و خطابت تحصیل علم کرده و بر اساس تواناییهای علمی و مهارتهای هنری خود در دربار سلطان طغرل سوم (۵۹۰) – ۵۷۱) هـ .ق) موقعیت پیدا کرد بعدها روزگاری را نیز در دستگاه فخرالدین علاء الدوله در همدان به سر برد.
راحه الصدور یک دوره تاریخ سلسله سلجوقی از آغاز تا هنگام سقوط آن سال ۵۹۰ ه .ق) را در بر میگیرد در یک بخش متمم که به پایان کتاب افزوده شده شرح وقایع تا سال ۵٩٩ هـ . ق ادامه پیدا میکند کتاب راوندی به دو بخش اصلی تقسیم میشود بخش اول شامل تاریخ سلجوقیان از آغاز تا حدود سال ۵۵۵ هـ .ق است که به طور کلی بر پایه کتاب سلجوقنامه ظهیری نیشابوری تحریر شده است. بخش دوم شامل حوادث پس از سال ۵۵۵ هـ . ق تا سال ۵۹۹ هـ . ق دوره سلطان ارسلان و طغرل است که بر اساس
سیده ها یا اصران از تدوین
متن کتاب از شیوه نگارش ساده ای که در دوره پیش از تهاجم مغولان رایج بود، پیروی می کند. اگرچه گاه نثر مصنوع و ارائه های ادبی نیز در آن به کار رفته است به گونه ای که علاوه بر روایات تاریخ سلجوقیان شمار زیادی از اشعار و مثال ها از شعرای مختلف در آن وجود دارد بخش مستقل و پایانی راحه الصدور شامل موضوعاتی در باب بازی شطرنج، شراب، مسابقت و تیر انداختن شکار کردن معرفت خط و جنگ است که بر اساس آموزه های مرسوم در متون اندرزنامه ای و برای تعلیم حاکمان وقت آورده شده است.
راحه الصدور به دلیل اشتمال برگزارشهایی از وقایع دوره سلجوقیان ایران تا پایان کار آن سلسله به عنوان متنی پایه ای برای مورخان پس از آن درآمد به ویژه آنکه راوندی با روایتی که از سلجوقنامه ظهیری نیشابوری در خصوص تاریخ سلجوقیان از آغاز تا نیمه قرن ششم ه.ق در آغاز اثر خود آورد، بسیاری از مورخان پس از خود را از مراجعه به آن اثر بی نیاز کرد.
١- نصره الفتره و نخبه العصره
کتاب نصره الفتره پس از دگرگونیها و تبدیلات بسیار به دست ما رسیده است. انوشروان بن خالد بن محمد کاشانی تولد ۴۵٩ هـ . ق – مرگ حدود ۵۳۲ هـ .ق) وزیر معروف سلطان محمود سلجوقی (حک : ۵۱۱ – ۵۲۵ هـ .ق) و سلطان مسعود سلجوقی (حک: ۵۴٧ – ۵٢٧ هـ .ق) و خلیفه الالمسترشد بالله عباسی (۵۱۲ – ۵۲۹ هـ .ق) رساله ای کوتاه به نام ، نفشه المصدور فی فتور زمان الصدور و صدور زمان الفتور به فارسی و در شرح زندگی و فعالیتهای وزیران دوره سلجوقیان تألیف کرد مطالب این کتاب در مورد دوره تاریخی که از سلطان ملکشاه اول تا در گذشت سلطان طغرل دوم را در بر می گیرد و از نظر ادبی به دلیل آنکه الگویی برای دبیران پس از خود شد اهمیت پیدا کرد اندکی بعد عماد الدین کاتب اصفهانی (۵١٩ – ۵٩٧ هـ .ق) نفئه المصدور را با عنوان نصره الفتره و عصره الفطره» به عربی برگرداند.
(۵۷۹) هـ .ق) وی تاریخ سلجوقیان نخستین را با اضافاتی تا سال ترجمه اثر بر آن افزود و سپس تکلمه دیگری را تا زمان در گذشت آخرین سلطان سلجوقی طغرل سوم) بر متن اصلی منضم کرد بار دیگر ابوابراهیم فخرالدین فتح بن علی بنداری اصفهانی (۶۴٣ – ۵٨۶ هـ . ق) نصره الفتره و عصره الفطره را خلاصه کرد و شرحی در مورد وقایع خطاییان و تاتار بر آن افزود. (سال ۶٢٣هـ . ق)
مطالب کتاب از ابتدای کار سلجوقیان شروع میشود و شرح حال و عملکرد هر یک از شاهان سلجوقی و وزرای آنان را همراه توضیحاتی در مورد سایر دیوانیان برجسته هر دوره در بر دارد. متن اصلی کتاب و الحاقات آن به شرح وقایع تا سال ۶٢٣ هـ . ق که به خلافت ناصر المستنصر بالله ابو جعفر منصور عباسی اشاره دارد، ختم می شود.
تحریرهای مکرر کتاب نفئه المصدور خود گواهی بر عمق تحولات فرهنگی و فکری دوره سلجوقیان ایران است که تداوم آن تا دوره مغولان قابل پیگیری است. دیگر آنکه انوشروان و عماد الدین کاتب هر دو از زمره رجال دیوانی دوره خود بودند و از این رو گفته ها و مطالبشان علاوه بر آنکه از جمله روایات مستند آن دوران به شمار می رود بلکه جزو معدود روایات باقیمانده از سده های میانه است که از مناسبات درونی دیوانسالاری تصویر دقیقتری به دست می دهد.
١-۴ زبده التواریخ، اخبار الامرا والملوک السلجوقیه
صدر الدین علی حسینی که به نظر صاحب منصبی در دربار خوارزمشاهیان (ظاهراً سلطان تکش خوارزمشاه (حک: ۵۶٨ – ۵٩۶ هـ .ق) بود، اثر خود را در اوایل قرن هفتم هـ.ق تحریر کرد. مولف با آنکه از منابع مورد استفاده خود در تدوین تاریخش ذکری به میان نمی آورد ، اما
اطلاعاتی که در باب اتابکان آذربایجان با روابط شاهان نواحی مختلف با سلجوقیان و مباحث دیگر ارائه می دهد منحصر به فرد است شرح وقایع مربوط به زمان مولف جزییات بیشتری را دارا است و از این رو اهمیت بیشتری دارد واپسین رویدادی که از آن سخن می رود در گذشت اتابک از یک و زوال حکومت محلی اتابکان ایلدگزی در سال ۶۲۲ هـ .ق است.
توجه مؤلف بیشتر به ذکر رخدادها سیره سلاطین و وزرای آنان است. بخش نخست کتاب به وقایع نگاری تاریخ سلجوقیان بزرگ تا سلطان سنجر و تاریخ سلجوقیان عراق می پردازد حدود سی فصل در بخش دوم رخدادهای سیاسی نظامی دوران حکمرانی آخرین سلاطین سلجوقی شرح داده شده است.
١-۵ العراضه فی الحکایه السلجوقیه
محمد بن عبدالله بن نظام حسینی یزدی مرگ ٧۴٣ هـ .ق) در روزگار سلطان اولجایتو (حک: ٧٠۶ – ٧١۶ هـ .ق) می زیست. در باب اصالت کار تاریخ نگاری او و نسبت کارش با راحه الصدور مباحثی مطرح شده است. وی در باب علت تحریر این اثر می نویسد: که فعالیت اصلی اش تحصیل علوم دینی بوده و گاه برای رفع ملامت کتب تواریخ گذشتگان را مطالعه میکرده است که به اتفاق نسخه ای از تاریخ آل سلجوق» را مطالعه میکند و چون مولف آنکه خود از ائمه فضل بوده ختم کتابش را با شرح حال و پادشاهی سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه (حک: ۵٢۵۵١١ هـ .ق) نموده، به ذهن متبادر می گردید که آن پادشاه آخر سلاطین سلجوقیان بوده است، در حالی که حتی پس از انقراض سلجوقیان نزدیک به هشتاد سال دیگر سلاطین آن خاندان حکومت کرده اند. از این رو مؤلف در صدد برآمد که مجموع آن حکایات را در کتابی دیگر بیاورد و در نتیجه روایت تاریخ سلجوقیان از ابتدا تا دوره سلطان محمود بن محمد سلجوقی را با اتکاء بر راحه الصدور نقل کرد، اما چون مآخذ نقل وقایع پس از آن ایام
امر از طریق تطبیق متن العراضه با سایر متون تاریخی در دسترس از تاریخ سلجوقیان به دست می آید آخرین واقعه ای که در العراضه به آن اشاره شده، قتل سلطان طغرل بن ارسلان به دست خوارزم شاه تکش است.
۲ منابع عمومی تاریخ نگاری در دوره سلجوقیان
افزون بر منابعی که به آنها اشاره شد دیگر منابع تاریخی همزمان با نزدیک به دوره سلجوقیان نیز به دلیل آنکه از منابع از دست رفته دوره سلجوقیان مطالبی را نقل کرده اند یا اشارات افزونتری به وقایع و حوادث آن دوران دارند، هنگام مطالعه تاریخ سلجوقیان باید به آنها مراجعه کرد. اهم این گونه منابع عبارتند از:
Y ۱-۲ مجمل التواریخ و القصص
توسط مؤلفی ناشناس در نیمه اول قرن ششم هـ . ق تألیف شده است. شرح وقایع و رشته نقل حوادث در کتاب تا سال ۵۲۰ هـ .ق که به احتمال سال تألیف کتاب نیز هست کشیده می شود. اما در انتهای برخی فصول و ابواب کتاب مطالب الحاقی وجود دارد که بدون تردید توسط کاتبان یا مطالعه کنندگان بعدی کتاب بر آن افزوده شده است. از جمله آنکه شرح فتنه غزان در دوره حکومت سلطان سنجر از کتاب راحه الصدور و آیه السرور راوندى بدان الحاق شده است.
ساختار کتاب مجمل التواریخ و القصص از الگوی تواریخ عمومی پیروی می کند. تاریخ عمومی مختصری که از آفرینش جهان تا روزگار نگارش آن (۵۲۰) هـ .ق) را دربر دارد. محتوای کتاب در بیست و پنج باب سامان یافته است که موضوعات آن به ترتیب ابواب از این قرار است جداول تاریخی ملوک و خلفا گذشته تاریخ ایران قبل از
،اسلام در تاریخ بردان و هندوان، روم و بنی اسراییل و عرب و البیاء، وقایع سال اول هجرى الى سنه ۵۲۰ هـ . ق سلاطین مسلمان معاصر مؤلف القاب ملوک درباره مقابر و نوامیس معروفه مسالک و ممالک وصف شهرها دریاها رودها ابنیه و آثار تاریخی باب بیست و پنجم کتاب مفقود شده است.
آگاهی های این منبع درباره پادشاهان ایران باستان هندوان ترکان، القاب فرمانروایان دیلمی، دشمن زیاری بنی حسنویه و نیز روایتهای گوناگون و قصص محلی ارزشمند است.
برخی اشارات مولف به وقایع و شرح احوال سلاطین سلجوقی به ویژه شایسته توجه میباشد.
٢-٢ المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم
تألیف ابو الفرج عبد الرحمان ابن الجوزی (۵۰۷) – ۵۹۷ هـ .ق) مورخ و فقیه مشهور حنبلی وی اطلاعاتی را از کتب مولفانی که آثاری در باب تاریخ اولیه سلجوقیان داشته اند، از جمله محمد همدانی هلال صابی و دیگر آنکه آثارشان باقی نمانده است به دست میدهد. افزون بر این چون در سال شمار خلافت عباسی در ذیل حوادث هر سال شرح حالی از سرشناسان و افراد مشهور در گذشته ارائه می دهد که برای مطالعه دوره سلجوقیان منبعی پراهمیت محسوب میشود.
٢-٣ مراه الزمان فی تاریخ الاعیان
اثر شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزاوغلى معروف به سبط ابن جوزی (۵٨١-۶۵۵ ه .ق) است. کتاب او با آنکه تاریخ عمومی است و تا شرح وقایع سال هـ . ق ١٣۵۶ م را در بر می گیرد اما به دلیل آنکه رخدادهای هر سال را ذکر میکند و شرح حال در گذشتگان آن سال را به حروف ابجد بیان میدارد مطالبی ارزشمند درباره این دوران داراست. وی شماری از آگاهیهای خود را از مورخانی چون هلال صابی غرس النعمه ابن قلانسی ابن جوزی عماد الدین اصفهانی و دیگران گرفته است از اثر وی که ظاهراً چهل جلد بوده تنها شرح حوادث مربوط به سالهای ۴۵۴ – ۴٩۵ هـ . ق باقی مانده است.
اثر ابن اثیر (۵۵۵ – ۶٣٠ هـ .ق) از مشهورترین مورخان دنیای اسلام است. وی در تاریخ عمومی خود وقایع عالم را از آغاز آفرینش تا سال ۶۲۸ هـ .ق بر اساس آثار مورخان پیشین مانند طبری و دیگران ثبت و ضبط کرد ابن اثیر که در موصل بغداد و شام زندگیش را گذرانده با استفاده از تواریخ تألیف شده در حوزه غرب جامعه اسلامی بسیاری وقایع و حوادث دوره سلجوقیان را که در آن نواحی رخ داده بود جمع آوری و در تاریخ خود گنجانید این بخش از داده های تاریخ ابن اثیر برای تاریخ سلجوقیان بسیار ارزشمند است. همچنین وی در دوره ای زندگی میکرد که مصادف با سالهای پایانی حکومت سلجوقیان قدرت یابی قراختاییان و خوارزمشاهیان و آغاز تهاجمات مغولان بود. از این نظر نیز آگاهیهای ارزشمندی از وقایع شرق و غرب عالم اسلامی در این ادوار در تاریخ وی وجود دارد. تألیف دیگر او در باب اتابکان موصل نیز از اهمیت زیادی برای مطالعه تاریخ اتابکان زنگی برخوردار است.
٢-۵ مختصر الدول ”
تألیف ابن عبرى ( ۶٢۴) – ۶٨۵ هـ .ق) کشیش سریانی که در قلمرو غرب عالم اسلامی پرورده شد، کتابی تاریخی است که شرح وقایع مختصر ده حکومت را که در تاریخ بشر ظاهر شدند در بردارد. اهمیت و ارزش اثر وی در آن است که بسیاری از مطالب آن از منابع عربی و سریانی اخذ و نقل گردیده است. از این رو آگاهی های مربوط به تاریخ سلجوقیان و حکومتهای محلی تحت سلطه آنان که در این اثر نقل شده است ارزش بسیاری دارد.
ا سایر منابع تاریخ ایران در دوره سنجولیان
در دوره سلجوقیان کتب تاریخی دیگری مانند تاریخ های مختص سلسله های حکومتگر محلی یا تاریخ های محلی و نظایر اینها نیز تحریر یافتند که برای مطالعه تاریخ دوره سلجوقیان ضرورت دارد به آنها مراجعه و باید مورد مطالعه قرار گیرند برخی از مهم ترین این منابع عبارت اند از:
– عقد العلى للموقف الاعلى
تألیف افضل الدین کرمانی از نویسندگان اواخر قرن ششم هـ .ق است. وی آثار متعدد تاریخی تألیف کرد و در آنها وضعیت سیاسی و حوادث ولایت کرمان را توضیح داد که از جمله آنها عقد العلی است که در ۵٨۴ هـ . ق تألیف شد. در این کتاب موضوعاتی چون شرح وقایع اواخر حکومت سلجوقیان و بروز دوره فترت کرمان غلبه غزان و تسلط ملک دینار بر کرمان شرح حال ملوک ،کرمان ویژگی شهرهای کرمان ستایش قوام الدین وزیر کرمان آمده است.
۲-۳ تاریخ افضل یا بدائع الزمان فی وقایع کرمان ؟
اثر دیگر افضل الدین کرمانی که آن را در سال ۶٠۶ هـ .ق به رشته تحریر درآورد. کتاب شامل دو مقاله است
مقاله اول مقدمه ای مختصر در تاریخ اسلاف سلجوقیان و امرای سلجوقی عراق و خراسان، مقاله دوم در باب تاریخ سلجوقیان کرمان و یک خاتمه درباره تاریخ ملک دینار غز تا سال ۶٠۶ ه .ق.
به احتمال بسیار این کتاب در مورد وقایع قرن ششم هـ .ق از هیچ یک از تواریخ قبلی استفاده نکرده است. از این رو اطلاعات آن مدارک مختصر اما مفیدی برای تاریخ محلی این دوره است. A
المضاف الى بدائع الازمان فی وقایع کرمان
افضل الدین کرمانی این کتاب را در سال ۶۱۲ هـ . ق نوشت شرح حوادث کرمان از سال ۶٠٢ هـ . ق الى ۶١٢ هـ . ق را شامل است. در این دوره کرمان از تصرف امرای غز و شبانکاره و اتابکان فارس خارج گردید و در اختیار ملک زوزن الملک قوام الدین دست نشانده سلطان محمد خوارزمشاه قرار گرفته بود.
٣-۴ سلجوقیان و غز در کرمان ”
متن ارزشمندی در مورد تاریخ ولایت کرمان در دوره سلجوقیان است. اصل اثر به قلم افضل الدین کرمانی بود و بعدها تحریری از آن را میرزا محمد ابراهیم خبیصی معاصر شاه عباس اول صفوی فراهم آورد.
درباره تاریخ ولایت کرمان در دوره پایانی قرن ششم و اوایل قرن هفتم هـ . ق آثار دیگری نیز در دست است که مطالعه آنها برای فهم کلی جریانات تاریخی و وضعیت اجتماعی دوره سلجوقیان مفید است از جمله: سمط العلى للحضره العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان تألیف ناصر الدین منشی کرمانی و تاریخ شاهی از مؤلفی ناشناخته
۵-۳ فارسنامه ”
تألیف ابن بلخی، معاصر سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی (۱۹۸) – ۵١١ هـ . ق) که در سال ۵١٠ هـ .ق تألیف شد ابن بلخی به دلیل تصدی منصب استیفای فارس اطلاعات و آگاهیهای بسیار گسترده خرد و در عین حال فنی را در اثر خود گرد آورده است. با عنایت به آنکه در دوره سلجوقیان چنین متن جغرافیانگاری در مورد سایر نواحی در دست نیست، ارزش منحصر به فرد این اثر غیر قابل وصف است. فارسنامه دو بخش کلی دارد: اول شرح حال سلاطین سلسله های قبل از اسلام تا هنگام فتوحات مسلمانان در فارس، دوم درباره جغرافیای فارس ۱
تاریخی
از مدارک تاریخی دوره سلجوقیان چند مجموعه اسنادی در دست است. منتجب الدین بدیع اتابک جوینی مجموعه ای از مکاتبات دیوانی دوره سنجر را به انضمام برخی مراسلات شخصی و غیر رسمی جمع آوری کرده و به نام «عتبه الکتبه» شناسانده است. اطلاعات و آگاهیهایی که از این مجموعه اسنادی به دست می آید بسیار ارزشمند است. منشی بغدادی نیز مجموعه مشابهی را و به نام التوسل إلى الترسل گردآوری کرده است که اطلاعات ارزشمندی را در مورد مسائل مختلف سیاسی اداری و اقتصادی دوره سلجوقی و خوارزمشاهی در اختیار میگذارد. افزون بر این موارد مجموعه های اسناد پراکنده ای نیز از این دوره در دست است.
مناسب است اشاره به مشخصات منابع اصلی مطالعه تاریخ سلجوقیان ایران را با این یادآوری به انتها برسانیم که بدون تردید برای مطالعه تاریخ دوران سلجوقیان به جز کتب تاریخی باید از گستره ای از متون دیگر مانند متون ادبی دینی، علمی، فلسفی و موارد دیگر نیز بهره برد که بحث مفصل در آن خصوص خارج از حوصله مقال کنونی است. از این رو در هنگام مطالعه تاریخ دوره سلجوقی مراجعه به برخی کتب مرجع مانند تواریخ ادبیات فارسی معاجم تواریخ محلی و نظایر اینها در این باره ضرورت دارد.
همچنین شماری از منابع تاریخی جغرافیانگاری و سایر آثاری که اطلاعات و
آگاهیهایی را در مورد تاریخ سلجوقیان در بردارند در دوران نزدیک به برآمدن سلجوقیان نوشته شده اند مانند تاریخ بیهقی تاریخ عتبی و مانند آنها یا در دوره پس از انقراض سلجوقیان دوره مغولان در پایان این کتاب فهرست کتاب شناسی کاملی ارائه شده است که دایره منابع و مآخذ تاریخ سلجوقیان را نشان میدهد.
ه نظری به تحقیقات در تاریخ سلجوقیان
متأسفانه دوره سلجوقیان تاکنون کمتر توجه محققان داخل و خارج از کشور را به خود جلب کرده است. کمبود منابع پیچیدگی مسائل و فقدان آگاهی های کافی در باب موضوعات مختلف این دوره تاریخی از جمله موانع اصلی عدم اقبال محققان به پژوهش در موضوعات این دوره تاریخی بوده و هست در ادامه اشاراتی کلی به ادبیات تحقیقی این دوره خواهیم داشت.
اولین تحقیقات درباره تاریخ سلجوقیان در ایران بیشتر صبغه ادبی داشت که در مجلات ادبی دهه های آغازین همین قرن و به ویژه توسط عباس اقبال صورت گرفته است. به مرور ضرورت تهیه متون آموزشی برای دانشجویان رشته های تاریخ به عرضه آثاری در تاریخ دوره سلجوقیان انجامید. نصر الله مشکوتی در کتاب خود از سلاجقه تا صفویه مروری کلی بر حوادث سیاسی و اجتماعی این دوره ارائه کرد بعدها عباس پرویز با تحریر تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان کوشش دیگری را جهت تألیف کتاب مستقلی در تاریخ عمومی این دوره به انجام رساند. سپس عباس اقبال شرح احوال و ارزیابی های کلی از وزرای بزرگ دوران سلجوقیان را تحریر کرد. پس از آن برخی از محققان دانشگاهی و مؤلفان غیر دانشگاهی در آثار کلی خود که درباره تاریخ ایران می نگاشتند مروری کلی بر بر اوضاع این دوران به دست داده اند. صرف نظر از
تلاشهایی که مؤلفان مختلف در تاریخ عمومی دوره سلجوقیان به انجام رساندند برخی موضوعات جریانات اندیشه ای یا شخصیتها در این دوران علایق محققان مختلف را به خود جلب کرده و بر این اساس شماری آثار پژوهشی در آن موضوعات به دست داده شده است. از جمله میتوان به رشته مطالعاتی که در باب اندیشه سیاسی دوره سلجوقیان با تمرکز بر شخص خواجه نظام الملک طوسی، امام محمد غزالی و امثالهم یا رشته مطالعاتی اسماعیلیه شناسی ، تاریخ تشیع و فرق و گاه مطالعات قوم شناسی هنر و معماری سازمانهای آموزشی و غیره اشاره کرد.
به هر حال مطالعات دوره سلجوقی در نزد ایران شناسان خارج از کشور اندکی جدی تر مطرح بوده است. مقطع مهم و تأثیر گذار در گسترش مطالعات مربوط به دوره سلجوقیان با فرآیند آماده سازی و انتشار مجلدات دائره المعارف اسلام مربوط میشود که شماری مقالات ارزشمند در باب شخصیتهای سیاسی نظامی و فرهنگی یا در باب بناها آثار تاریخی و سایر موضوعات مرتبط با تاریخ این دوره نوشته و به چاپ رسیده است. موضوع جنگهای صلیبی، نقش امرای دست نشانده سلجوقیان اتابکان زنگی و موصل یا ترکمانان در آن جنگها روابط سلاجقه و ترکمانان آسیای صغیر با امپراتوری بیزانس نیز علاقه برخی محققان را به تاریخ سلجوقیان جلب میکرده است. اما مهمترین گام در سلجوقی شناسی توسط خانم آن کاترین لمبتون و در موضوع تاریخ مناسبات زمینداری در ایران برداشته شد. اساس کار وی در مورد نظام اقطاع داری دوره سلجوقیان بود. وی بعدها پایان نامه دکتری خود را نیز در مورد ساختار درونی امپراطوری سلجوقی گذراند که محتوای آن پژوهش را در یک فصل از تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج (۱۹) ارائه کرد. اثر بعدی وی در
باب استمرار و تغییر در نهادها و سازمانهای جامعه ایرانی از دوره سلجوقیان تا مغولان نیز پژوهشی ارزشمند است. کارلا کلوزنز تنها اثر خود به نام وزارت در عهد سلجوقیان را درباره موضوع دیوان سالاری این دوره نوشت اما سایر مطالعات و تحقیقات در مورد تاریخ دوره سلجوقی در حد مقالات یا سخنرانیهایی بود که در نشریات خارج از کشور به چاپ می رسید. ویرایش دوم دایره المعارف اسلام فرصت دیگری بود تا محققان سلجوقی شناس آخرین نتایج مطالعات خود را در شکل مدخلهای دایره المعارفی ارائه نمایند. در هنگام انتشار دوره تاریخ ایران که توسط دانشگاه کمبریج صورت گرفت مهم ترین متن تحقیقی درباره دوره سلجوقیان به دست داده شد. هر چند فشردگی مطلب و عدم طرح بسیاری موضوعات و مسائل اساسی تاریخ ایران در دوران سلجوقیان در این متن همچنان نیاز به متنی دقیق تر را باقی گذاشته است.
در واقع اشاره ای کلی که به روند مطالعات سلجوقی شناسی در داخل و خارج از کشور صورت گرفت حکایت از این واقعیت دارد که بدون تردید رشته سلجوقی شناسی یکی از مغفول مانده ترین حوزه های مطالعات تاریخ ایران به شمار می رود.
فصل دوم
پیشینه تاریخی ترکان و روابط آنان با ایرانیان تا هنگام ظهور ترکان سلجوقی در ماوراءالنهر
(الف) پیشینه تاریخی ترکان
۱. نام ترک
نام ترک (Türk) نام مشترک گروه های مختلف اقوامی است که به زبان ترکی تکلم می کنند. هر چند بسیاری از اقوامی که در زمره ترک زبانان قرار گرفته اند در گذشته ای تاریخی زبان دیگری به جز ترکی داشته اند و در اثر مجاورت یا آمیزش با اقوام ترک زبانشان تغییر کرده است.
گستره نژاد و زبان ترک در ادوار مختلف تاریخی و پس از وقوع مهاجرتهای عظیم آنان شامل منطقه پهناوری از کوههای خینگان (khingan) در منچوری در شرق) تا حوضه میانه رود دانوب در غرب نواحی از هندوستان ایران و مصر در جنوب تا مصب رود لنا و حوضه رود کاما در شمال بوده است. اما این گستردگی و توزیع جغرافیایی ترک زبانان در دنیا توام با ابهام تاریخی در باب منشاء و تاریخ اولیه اقوام ترک و تحولات تاریخی جوامع آنان تا هنگام مهاجرتشان به سرزمینهای دیگر است.
درباره منشاء واژه ترک نظر بر این است که ابتدا توروک (Turtlk) سپس توروک (Turuk) و سرانجام تورک (Turk یا Turk) شده است. در باب معنی این کلمه بر اساس قرائت سنگ نبشته اورخون معنی خلق وابسته به دولت و تبعه میدهد و در صورت اسم بودن «نیرو» و «قدرت» معنی میدهد در سنگ نوشته های اورخون کلمه توروک بیشتر با کلمه بدون Budun = قومها، قبایل خلق مردم به کار برده شده توروک بدون مردم ترک بیشتر بار و مفهوم سیاسی داشت و شامل بخشی از اتحادیه قبایل ترک زبانان دشتها میشد که الزاماً همه آنها تبار واحد یا حتی زبان مشترکی نداشتند. پس از تضعیف امپراتوری گوک – ترک (Guk) – Turk) قبایلی که جزو آن اتحادیه بودند پراکنده شدند و توروک بدون متلاشی گردید و قبایل مزبور در اتحادیه های دیگری جذب شدند.
۲ منشاء ترکان
در منابع کهن چینی کوه های آلتای (Altay) به عنوان سرزمین اولیه ترکان معرفی می شود. در این رابطه از منطقه واقع بین کوههای آلتای و دشت های قرقیز یا جنوب غربی دریاچه بایکال نیز نام برده میشود به طور کلی ترکها در سده های پیش و پس از میلاد مسیح در مغولستان و به طور عموم در دشتهای شمالی دیوار چین زندگی می کردند و با مردمان مجاور خود مانند چینی ها هند و اروپائیان در غرب و سکاها در جنوب غرب هم مرز بوده اند. تاریخ ترکها به طور کلی با تحرکات هونها که در قرن دوم ق م در نتیجه مغلوب کردن قبایل مختلف دشتهای آسیا حکومت نیرومندی را تشکیل دادند آغاز میشود. قلمرو هونها از دریاچه بایکال تا ثبت و از دریای خزر تا کوه های اورال و رود زرد را در بر میگرفت پس از آنکه در قرن دوم ق. م. چینی ها
قدرتشان را باز یافتند امپراطوری هونها رو به ضعف نهاد و در اواسط قرن اول ق. م به دو بخش جنوب شرقی و شمال غربی تقسیم و به آرامی فروپاشیده شد. اقوام مختلف اتحادیه مزبور نیز به نقاط مختلف و از جمله به طرف دشتهای شمالی دریای خزر حرکت کردند در فاصله امپراتوری هونها تا برآمدن حکومت ترکان دوره ای از فترت و خلاء در دشتهای آسیای مرکزی به وجود آمد.
امپراتوری گوک ترک خاقانات (ترک اتحادیه ای از قبایل ترک و ترک زبان بود. دودمان آشینا – گرگ نجیب قبیله ای متشکل از پانصد خانواده بود و از بازماندگان دودمان حاکم تسو کو (Tsuku) که آخرین دولت هون را تشکیل دادند به شمار می آمدند در اواسط قرن ۵. م پس از آنکه قبچاق ها آخرین بقایای حکومت هونها را برانداختند دودمان آشینا از قلمرو تحت نفوذ چین به منطقه کوهستانی آلتای فرار کرده و به قلمرو امپراتوری ژوان – ژوانها ( zhouan – zhouan) ملحق شدند. ژوان – ژوانها در سده های ۴ تا ۶ م دشتهای شمال چین را در تصرف خود داشتند. در این هنگام به تدریج اتحادی از خاندانها در اطراف دودمان آشینا شکل گرفت که به نام اتحادیه تو – کیونه ٫ تو – کیو شناخته میشد و پس از آنکه دودمان آشینا به حکومت دست یافتند، نام گوگ ترک برگرفته از نام تو کیوئه بر آن اطلاق گردید.
تولسهای (Tules) ترک زبان اسلاف اوغوزها که در حوزه سلنگا (Selenga) اقامت داشتند و تو – کیوئه ها (ترکها که در کوه های آلتای شمالی بودند در شمار خاندانهای وابسته امپراتوری ژوان – ژوانها بودند. قلمرو این امپراتوری مغولستان کنونی و برخی از اراضی مجاور آن را در بر می گرفت تولسها و تو – کیوئه ها در نیمه قرن ششم .م امپراتوری مزبور را تحت نفوذ خود قرار دادند. اما هنگامی که تولسها علیه ژوان ژوانها شوریدند این وضعیت تغییر کرد ترکان به رهبری بزرگ خود بومین (Bumin)، تولس ها را سرکوب کرده و سپس با کسب حمایت چینی ها به ژوان –
ژوان ها حمله کردند و پس از شکست آنها قلمرو مغولستان کنونی را در سال ۵۵٢ م در تصرف گرفت و خود را خاقان نامید وی اندکی بعد در گذشت و پسرش به نام موغان خاقان (۵۵٣ – ۵٧٢ م به جای او نشست به این ترتیب امپراتوری گوک ترک تأسیس شد.
ایستمی (Istami) فرزند جوان تر بومین که عنوان یبغو داشت و از سوی موغان خاقان مامور شده بود قلمرو امپراتوری را در جهت غرب گسترش دهد او توانست تا استیهای روسیه جنوبی پیش برود اقدام هماهنگ و هم زمان این دو نفر نشانگر ماهیت دوگانگی قدرت در امپراتوری گوک ترک بود وضعیتی که به طور طبیعی تجزیه قلمرو وسیع امپراتوری به دو بخش شرقی و غربی و رویارویی بعدی آنان را در پی داشت. در نتیجه بروز اختلافات درونی در امپراتوری چینی ها در امور داخلی نیمه شرقی امپراتوری مداخله کردند و شورشهای قبایل آن حدود تشدید شد. عاقبت در سال ۶۳۰ م. قلمرو خاقانات ترک شرقی به تصرف چینیها در آمد. ”
اما پس از یک دوره آشفتگی و هرج و مرج در قلمرو خاقانات ترک شرقی در سال ۵۶١ ٫ ۶۸۱ م، شخصی به نام قتلغ (Qutluq) که از خاندان آشینا بود، قبایل پراکنده خاقانات شرقی را گرد آورد و حکومت خاقانات را احیاء کرد و خود را خاقان نامید. او توانست قلمرو حکومتش را از منچوری تا سیر دریا گسترش دهد و بار دیگر
در بین ترکها وحدت برقرار کند.
در دوره حکومت کاپقان (Kapan) ( هـ . ق ٫ ۶٩١ – ٧١۶ م) اختلافات داخلی بین قبایل متحد بروز کرد و در نتیجه آن شماری از قبایل و از جمله تغز اغزها (Tokuz oghuz) و قرغیزها (kirkiz) که از نظر جمعیت قابل توجه بودند، از آنان جدا شدند. کاپقان در جنگی که با تغز اغزها کرد کشته شد.
بیلگه جانشین کاپقان تا ١١۶ هـ . ق ٫ ٧٣۴ م به عنوان آخرین خاقان بر خاقانات ترک حکومت کرد با مرگ وی نیروهای متحد اقوام قرلق و اویغور در ١٢۴ هـ.ق٫ ٧۴٢ م. خاقانات ترک را ساقط کردند و اویغوران (۲۲۵) – ١٢۶) هـ . ق ٫ ٨۴٠ – ٧۴۴ م.) جانشین حکومت خاقانات ترک شدند.
خاقانات ترک گوک) (تورکها علاوه بر آنکه توانستند امپراتوری بزرگی را در دشت های آسیا تشکیل دهند و از این طریق روابط و مناسباتی را با شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری روم شرقی و چین برقرار کنند از نظر شکل گیری و پیشرفت و تکامل اجتماعی گروههای قومی و به ویژه فرهنگ و زبان اقوام ترک زبان نقش مؤثری را ایفا کردند. بسیاری از اقوام ترک زبان بعدی از جمله اویغور ، قرقیز، قرلق اغزها و غیره دستاوردهای خاقانات ترک را در زمینه های شیوه حکمرانی سازمانهای اداری و نیز زبان نوشتاری را به مراتبی پذیرفتند و به آن استمرار بخشیدند. امری که در تثبیت و استحکام هویت اقوام ترک پس از این زمان تأثیرات بسیاری در پی داشت.
ب ادوار روابط اقوام ترک و ایرانیان
برای مطالعه تاریخچه روابط ترکان با حکومتها و مردمان ایران زمین مناسب است بر اساس ادوار مختلفی که این روابط برقرار شده است بحث خود را سامان دهیم. روابط ترکان با ایرانیان را در چند دوره اصلی میتوان دسته بندی کرد دوره ساسانیان
قرون نخستین اسلامی سامانی – غزنوی و سپس ظهور سلجوقیان در مرزهای ایران
۱ ترکان و ساسانیان
امپراتوری گوک ترک در جریان گسترش یابی به سوی غرب با قلمرو ساسانیان مجاور شد. بر اساس اطلاعات موجود نمیتوان در مورد احتمال وجود روابط بین ترکان و ساسانیان در دوره قبل از این دوره سخن گفت تنها از ایام حکمرانی خسرو انوشیروان ساسانی ( ۵۳۱ – ۵۷۹ م) است که روابط مشخص بین گوک تورکها و ساسانیان برقرار می گردد. ایستمی با سپاهیانش در حدود سال ۵۵۵م ظاهراً تا حوالی دریای خزر پیش آمد و اندکی بعد (۵۵٨ م) با عقب راندن اقوام مختلف روبروی خود (آوار، آلان هیتالی ها و غیره تا حوالی رود ولگا پیش رفتند.
پیروزی ها و پیشروی سریع ترکان سبب شد اقوام شکست خورده مزبور در کنار ساسانیان و رومی ها قرار گیرند تا در برابر خطر ترکان به صورت متحد عمل کنند. اندکی بعد ایستمی خاقان در صدد برآمد به امپراتوری روم یا ایران نزدیک شود تا مناسبات و روابط جدیدی را در منطقه ایجاد نماید وی موفق شد نظر خسرو انوشیروان را به سوی خود جلب نماید و در نتیجه اتحادی بین آن دو و بر علیه هیتالیان شکل گرفت اندکی بعد در نتیجه تبادل سفرا بین دو طرف خسرو انوشیروان با دختر ایستمی خاقان ازدواج کرد جنگهای بعدی دو متحد علیه هیتالیان با هدف به تصرف در آوردن سرزمینهای آنان تداوم یافت؛ ترکان برای تصرف سرزمین ختن می جنگیدند.
در سال ۵۶٢م ایرانیان شکست سنگینی بر هیتالیان وارد و سقوط آنان را تسریع کردند. تضعیف هیتالیان به پیشروی ترکان در منطقه چاچ تاشکند) و تصرف بعدی سرزمین سغد انجامید. در نتیجه ترکان در وضعیت سیاسی – نظامی جدیدی نسبت به ۱
حکومت ساسانیان قرار گرفتند آنان یکی از پایگاه های اصلی و مهم تجارت بین چین ایران و روم را در اختیار گرفته بودند بر این اساس ضرورت داشت روابط نوینی بین ترکان و ایرانیان برقرار شود و منافع هر یک از طرفین در تجارت جهانی ابریشم و سایر کالاهای مهم آن روزگار تعیین گردد. در این هنگام ترکان دعاوی زیادی را مطرح می کردند، اما خسرو انوشیروان زیاده خواهی آنان را بر نتافت هنگامی که ترکان سیاست نزدیکی به روم را در پیش گرفتند جنگ با ایران اجتناب ناپذیر شد. حملات ترکان به سرزمین ایران قرین موفقیت نبود و در سال ۵۶٩م مجبور به عقب نشینی شدند. خسرو انوشیروان بعدها در جریان لشکر کشی که به حدود سند رخج، زابلستان طخارستان و کابلستان انجام داد مناطقی را تا حدود چغانیان تصرف کرد بعدها در جریان پیمان صلحی که با ترکان منعقد نمود سرزمین سغد را در اختیار آنان باقی گذارد. در نتیجه ترکان در جنگی که متعاقب آن بین ایران و بیزانس در گرفت، بی طرف ماندند. در فاصله سالهای ۵۶۷ تا ۵۷۱م ترکان به سوی قفقاز پیشروی کرده و در حدود تنگه بسفر با بیزانسی ها هم مرز شدند ایستمی ظاهراً در حدود سال ۵۷۳ م درگذشت.
تار دوش خان ۵٧۶) – ۶٠٣ م) ملقب به قراچورین بلای سیاه، فرزند و جانشین ایستمی معاصر هرمزد چهارم (حک: ۵۷۹ ۵۹۰ م و خسرو دوم (حک: ۶٢٧ – ۶٩٠م) بود. قراچورین سیاست تصرف خاقانات ترک شرقی را پی گرفت اما دخالت چینی ها به نفع خاقانات مزبور که با هدف ممانعت از قدرت گیری مجدد ترکان صورت می گرفت او را در پیگیری هدف خود ناکام گذارد قراچورین در جهت غرب سرزمین هایی را در سوی رود آمودریا به تصرف خود درآورد. اما درگیری های دایمی
بین قبایل ترک و تحریکات چینیها باعث ناکارآمدی سیاست وی علیه ایران گردید در تنیجه تلاش کرد با موریکیوس امپراتور بیزانس ارتباطاتی را برقرار کند و در اواخر
قرن ششم مبه وساطت «گورام» فرمانروای (گرجستان به امپراطور بیزانس نزدیک شده و اتحادی علیه ایران به وجود آوردند ۵۸۹).م). در هنگامی که هرمزد چهارم با لشکریان روم در بین النهرین می جنگید سپاهیان ترک و خزر از راه خزر به ایران و ارمنستان و یانگ شوئوه (Yang – souh) (پسر قراچورین) از سوی شرق به ماوراء النهر حمله کردند. در این زمان گسترش تضاد در هیات حاکمه ایران باعث شده بود ضعف کلی بر سیاست و اداره امور کشور حاکم شده و آنان را از اقدام موثر علیه ترکان و رومی ها باز می دارد. تنها پس از آنکه هرمزد بر اوضاع داخلی تسلط پیدا کرد ابتدا سپاهیان ترک و خزر را در هم شکست ماه مه (۵۸۹ م و سپس رومیان را از خاک ایران بیرون راند. (سپتامبر ۵۸۹ م اما برای نبرد با ترکان در شرق بهرام چوبینه مرزبان ارمنستان و آذربایجان، برگزیده شد. نبرد معروف و مهم بهرام با ترکان در ادبیات حماسی ایران جلوه ای پر تلالو یافته است. در نتیجه این نبرد پیمان صلحی بین ایران و ترکان منعقد گردید (۵۸۹) (م) که تا مدت ۲۰ سال مرزهای ایران را در آرامش نگاه داشت. اندکی بعد بهرام چوبینه بنا به اختلافاتی که با هرمزد پیدا کرد بر او شورید و از جانشین او خسرو پرویز شکست خورد و به نزد خاقان ترک فرار کرد شاه ساسانی از خاقان درخواست استرداد او را نمود اما به میل وی رفتار نشد.
در دوره خسرو پرویز بار دیگر روابط بین ایران و ترکان خصمانه شد. در جریان جنگ ایران و بیرانس (۱۰۲) (م) شورشهایی در ناحیه طغارستان علیه سلطه ایرانیان صورت گرفت و دامنه آن تا درون خراسان کشیده شد. هنگامی که سپاه ایران به سرکوب شورشهای آن نواحی اقدام کرد آنان از ترکان استمداد کردند که در نتیجه ورود سپاهیان ترک عرصه وسیعی از شرق ایران دستخوش غارت و ویرانی گردید. هنگامی که تحولاتی جدیدی در روابط و مرزهای چین و ترکان (۶٠٣ – ۶٠۴ م) بروز کرد و تضعیف و تجزیه خاقانات ترک را باعث گردید سپاه ایران به سرعت نواحی از دست رفته را باز پس گرفت.
تداوم نبردهای چین با ترکان که تا حدود ۶۰۹ م به صورت پراکنده ای تداوم داشت ، انقراض خاقانات غربی در ۶٠۴ م به نفوذ چین در مناطق آنان می انجامید. در این دوران در بین جماعات ترک مقیم قلمرو خاقات غربی زندگی اقتصادی و اجتماعی رشد می یافت فعالیتهای بازرگانی در بین ترکان رونق داشت و شهرهای چندی در مسیر راه های کاروان رو قلمرو آنان رشد کرد در نتیجه به تدریج ترکان در قلمرو شرق ایران نفوذ کردند حضور آنان تا حدود سمرقند، بخارا چاچ جنوب جیحون و سپس کش و مرو و آن حدود گزارش شده است. در نتیجه به مرور مسیر وسطا و سفلای جیحون مرز سرزمین ترکان شد گرفتاریهای خسرو دوم در داخل کشور و مشکلاتی که در روابط او با بیزانس وجود داشت سبب شد به امور شرق ایران کمتر توجه نماید. ۲
وضعیت مرزهای شرق ایران و ترکان در سالهای ۶۲۰ الی ۶٣٠ م. چنین بود.
در این هنگام تون – جبغوقان فرمانروای ترکان در شمال سرزمین های غربی به تدریج جماعات ترک را به تبعیت از خود وادار کرد و به رقابت با خاقانات شرقی برخاست. در جریان نبرد خسرو دوم با هراکلیوس وی از خزران که دست نشانده جبغوخان ترک محسوب میشدند استمداد کرد و در نتیجه آن خزران به اران و آذربایجان حمله کردند (۶٢۴)م). خسرو پرویز تلاش کرد با برقراری رابطه با خاقانات شرقی ترک آنان را علیه خاقانات غربی برانگیزاند اما از نتایج این فعالیتها خبری در دست نیست.
مدتی بعد جبغوخان مقارن قتل خسرو دوم و جانشینی قباد دوم به قفقاز و شهر تفلیس حمله برد در ۶۲۹ م به نظر میرسد هدف اصلی وی از این لشکر کشی پیگیری اهداف اقتصادی مانند تقویت راههای بازرگانی ابریشم بود. آنان در سال ۶۳۰ م به ارمنستان حمله کردند و در جریان آن تهاجم ایرانیان را نیز دفع نمودند. وقوع شورش ها در قلمرو خاقانات ترک بازگشت آنان از حدود قفقاز را در پی داشت. اندکی بعد ( ۶٣٠ – ۶٢٩ م) خاقانات شرقی در برابر چینی ها به زانو درآمد قتل «تون – جبغو خان» نیز
به سرعت تضعیف خاقانات غربی را در پی داشت (۶٣١ ۶٣۴ م)، به گونه ای که پس از آن گروهی از فرمانروایان محلی ترک رشته امور آن قلمرو را به دست گرفتند و مشغول زد و خوردهای دایمی با یکدیگر شدند. از این سو نیز هم زمان ساسانیان درگیر جنگهای جانشینی و بحران اجتماعی فراگیری شده بودند.
در آستانه شروع حمله عربهای مسلمان به ایران و پیروزی های مکرر آنان عاقبت یزدگرد (حک: ۶٣٢ – ۶۵٢ م. به مرو رسید در این هنگام برخی قبایل ترکان در صدد برآمده بودند تحرکاتی را برای به دست آوردن استقلال سرزمینهای بش بالیغ و سایر نواحی واقع در غرب مغولستان از چینی ها صورت دهند اما ناکام ماندند. اوضاع داخلی ایران ترکان را متوجه غرب کرد آنان به بهانه استمداد حکام محلی خراسان از آنها درصدد دخالت در منازعه ایرانیان و عربها برآمدند در این میان ماهوی سوری توانست از نتایج اوضاع به سود خود بهره برداری کرده و نواحی مجاور قلمرو ترکان را تحت تصرف بگیرد اما اندکی بعد مغلوب ترکان شد و به قتل رسید.
روابط ترکان و مسلمانان در قرون نخستین پس از اسلام
ترکان در ۶۵۶ م ٫ ٣۶ ق در واکنش به تهاجمات اعراب به خوارزم (۶۵۵م ٫ ٣۵ ق) تهاجماتی را به درون ایران انجام دادند اما به دلیل بروز ناآرامی های شدید در مرزهای شرقی خاقانات غربی توفیق در خوری به دست نیاوردند چینی ها که با شدت هر چه تمام تر سیاست سرکوب و مطیع کردن ترکان را پیگیری میکردند موفق شدند آخرین امرای قدرتمند آنان را در هم شکسته و خاقانات غربی را مضمحل کنند (۳۹) ق ٫ ۶۵٩م) قلمرو ترکان بین قبایل رقیب و پراکنده تجزیه گردید. از این پس چینی ها در پیگیری منافع اقتصادی خود در جهت راه ابریشم به سوی غرب و تا حدود کاشغر پیشروی کردند این تحولات همزمان با پیش روی
اعراب مسلمان در درون ایران و ماوراء النهر رخ می داد.
عربهای مسلمان در ۶۵١م ٫ ۳۱ ق هرات و در ۶۵٢ م ٫۳۲ ق تا بلخ پیش رفتند از در آنجا با شعبه ای از ترکان توکیوهای غربی تماس پیدا کردند. در دوره حکومت قتیبه بن مسلم بر خراسان سپاهیان مسلمان یک دوره پیش روی در ماوراء النهر را تجربه کردند (۷۰۵ ۷۱۵ م ۸ – ۹۷ ق. قتیبه ابتدا به سوی تخارستان که سلسله ای از تکین های ترک بودایی شده در آنجا حکومت میکرد رهسپار شد آغاز سال ۷۰۵ م ۸۷ ق. منازعات محلی قبایل ترک به قتیبه امکان داد به داخل خوارزم و سغد وارد شود و طی جنگهایی که از (۷۰۶ تا ۷۰۹م ۸۸ – ۹۱ ق طول کشید آن نواحی را تسخیر کند.
هنگامی که سپاه مسلمانان متوجه تسخیر بخارا شدند ۷۰۷) م ٫ ۸۹ ق). مردم بخارا از خاقان موچو خان مقتدر توکیوها بود استمداد کردند. اما سپاه ارسالی او ظاهراً توسط قتیبه در هم شکسته شد و در نهایت بخارا به تصرف مسلمانان درآمد.
در سمرقند نیز ترخان ترک ابتدا با قتیبه صلح کرد (۷۰۹) م ٫ ۹۱) ق)، اما اتباعش بر او شوریدند و اخشید گورک را به جای وی بر کشیدند در جنگی که اجتناب ناپذیر بود ترکان تاشکند و فرغانه به حمایت او آمدند اما از مسلمانان شکست خوردند و تسلیم شدند ۷۱۲ م ٫ ۹۴ ق در همین سال ظاهراً ترکان تمام سغد را به جز شهر سمرقند پس گرفتند اما عاقبت از آن اراضی عقب رانده شدند ۷۱۳) م ٫۹۵ ق). قتیبه «گورک» را به عنوان حاکم دست نشانده در سمرقند باقی گذارد و یک گروه نظامی از عرب ها را در آن شهر مستقر کرد.
قتیبه در جریان لشکر کشی بعدی که به دنبال اخراج ترکان توکیو (۷۱۳۷۱۲ م ٫ ٩۴ – (۹۵ (ق) انجام گرفت وارد تاشکند شد (٧١۴) م ٫ ٩۶ ق). طرح لشکر کشی وی به فرغانه با قتل او ناکام ماند. قتل قتبیه و بروز ضعف و آشفتگی در خلافت امویان، موقع مستحکم و متوفق مسلمانان در آن نواحی را متزلزل کرد. در این هنگام چینی ها که
مواضع خود را در مغولستان مستحکم کرده بودند شروع به دخالت در امور ماوراء النهر نمودند. سغدیان در برابر عربها از آنان درخواست کمک کردند. در سال ۷۱۵ م ٫۹۷ ق سپاه چین «کوچا پادشاه فرغانه را که در سال ۷۱۲ م ٫ ۹۴ ق توسط مسلمانان اخراج شده بود، به حکومت آنجا بازگرداند و حاکم دست نشانده عربها را از آنجا اخراج کردند طغشاده خداه نیز که به اجبار سلطه عربها را پذیرا شده بود اطاعت خود را از چین اعلام کرد (۷۱۸) – ۷۱۹ م ٫ ۱۰۱ – ۱۰۰ ق) و ارسلان (برادرش را به دربار امپراتور چین فرستاد گورک نیز چنین کرد چینی ها تمایل داشتند به وسیله دست نشاندگان ترک خود در آن نواحی در برابر پیشروی مسلمانان موانعی ایجاد کنند. در حالی که ترکها خواستار اقدامات بیشتر چینی ها در آن منطقه بودند در سال ۷۲۸ م ٫ ۱۱۰ ق شورش عمومی بر ضد تسلط مسلمانان در بخارا و سمرقند در گرفت که به شدت توسط مسلمانان سرکوب شد. چین در این مورد اقدام موثری انجام نداد.
اندکی بعد وضعیت سیاسی – اجتماعی در آسیا تغییر کرد وقتی که سردار چینی
حاکم ترک تاشکند را به قتل رساند ۷۵۰ م ٫ ۱۳۳ ق) به درخواست فرزند مقتول اتحادی از نیروهای ترک قرالقها و عربهای مسلمان به فرماندهی زیاد بن صالح علیه نیروهای چینی شکل گرفت و در نتیجه این اقدام مشترک شکست سختی بر نیروی چینی در کنار رود تالاس (۷۵۱ م ٫ ١٣۴ ق) وارد کردند و قرالق ها بر حوزه گسترده ای از جنوب دریاچه بالخاش تا شمال ایسی گول را تسلط یافتند. رئیس آنان عنوان یبغو بر خود نهاد. حال قرالقها در کنار ترکان اویغوری که در مغولستان کنونی جایگزین توکیوهای شرقی شده بودند (٧۴۴ م ٫ ۱۲۷ ق) اقتدار یافتند. در واقع نبرد تالاس وضعیت و موقعیت مسلمانان و ترکان را در آن منطقه برای مدتی تثبیت کرد. اطلاعات ما در مورد وضعیت روابط ترکان و مسلمانان تا ایامی که حکومتهای ایرانی در مجاورت اراضی ترک نشین استقرار یافتند بسیار اندک است.
۱ تک گروسه ،همان، صص ۲۱۰ – ۲۱۱
گروسه همان ص ۲۱۲
گروسه، همان، ص ۲۱۵
حکومت ترکان اویغوری در سال ۸۴۰ م ٫ ۲۲۶ ق که مرکز آنها قرابلقاسون به دست ترکان قرقیزی سقوط کرد رو به زوال رفت همان صص ۲۲۱ – ۲۲۲ قرقیزی ها در مغولستان و اورخون علیا و فراقوروم امروزی تا سنه
۹۲۰ م حکومت داشتند همان ص ۲۲۲
روابط ترکان و حکومت سامانی
سامانیان به عنوان دست نشاندگان خلفای عباسی از سیاست ثابت و مشخصی در خصوص کرانه شمالی جیحون پیروی میکردند سیاست حمله و غارت دارایی قبایل ترک که با هدف ممانعت از پیشدستی آنان در حمله به سرزمین های مسلمانان انجام می گرفت. البته در این امر دست مایه های گسترش مذهب اسلام و ترویج آن نیز در دستور قرار داشت که بعدها نتایج مهم آن مشخص گردید. مهمترین تحرکاتی که در دوره سامانیان در رابطه با جماعات ترک مجاور قلمرو آنان رخ داد به این شرح بود ابتدا در سال ۸۹۳ م ٫ ۲۸۰ ق اسماعیل سامانی در سمت شمال شرقی با ترکان در حدود رود «قلاس» جنگ کرد که در نتیجه شهر تلاش به تصرف سامانیان درآمد و غنایم بسیاری از چهارپایان نصیب آنان شد. در نتیجه لشکر کشیهای امرای سامانی قلمرو آنان در دوره نصربن احمد (٩١۴) – ٩۴٣ م ٫ ۳۰۲ – ۳۳۲ ق) از سمت شمال تا تاشکند (چاچ) و از شمال شرقی تا فرغانه گسترش یافت مجموع این بلاد تا کاشغر تحت تسلط آنان بود.
در دوره سامانیان در روابط مسلمانان و سیاست حاکمان مسلمان با ترکان تغییری مهم پدیدار شد گرویدن جماعات ترک به دین اسلام که به دلایل مختلفی صورت می گرفت نتایج مختلفی در برداشت که از آن جمله برخورداری از حق توطن در ما وراء النهر بود افزون بر آن شمار زیادی از ترکان که تحت عنوان غلام و برده برای ارائه خدمات نظامی اداری خدمات خانگی و نظایر اینها به ایران و سایر جوامع مسلمان وارد میشدند خود منشاء ایجاد تغییرات بسیار در سیاست و جامعه اسلامی به شمار می رفتند.
در دوره سامانیان روابط با ترکان تا مدتی پس از تشکیل و تثبیت آن حکومت به صورت فعال و مشخصی وجود نداشت هر چه بود ارتباطاتی بود که بنا به استقرار جماعات ترک از دوره امویان در سرحدات جامعه ایران صورت می گرفت. مهمترین تحول در دوره سامانیان به دنبال به کارگیری استخدام بردگان و غلامان ترک در سازمان سپاه صورت گرفت که در آینده به ابعاد آن بحث خواهیم پرداخت.
تحرکات سامانیان در رابطه با ترکان از هنگام نوح بن منصور بن نوح (٩٧۶ –
۹۹۷ م ٫ ٣٨٧ – ٣۶۶ ق) به صورت مشخص ذکر شده است. در این هنگام سامانیان به دلیل بروز برخی ناآرامی ها در بخارا و تحرکات آلپ تکین که سرانجام به غزنه دست یافت در شرایط ضعف سیاسی قرار گرفته بودند و در نتیجه نفوذ و سلطه آنان در مناطق مجاور قلمروشان در ماوراء النهر سستی گرفت در این هنگام اولین حمله گروهی از قبایل ترک به قلمرو سامانیان در ماوراء النهر تحت رهبری خانهای قبیله یغما که بعدها نام قراخانی بر آنها گذاشته شد آغاز شد (۹۹۲) م ٫۳۸۲ ق) و سرزمین هفت رود و بخشی از ترکستان شرقی و کاشغر به تصرف آنان درآمد. این گروه از ترکان چون به دین اسلام گرویده و از مدتها قبل روابط تجارتی و مبادلاتی با شهرها و روستاهای مناطق مختلف ماوراء النهر برقرار کرده بودند امرای سامانی دیگر نمی توانستند از سیاست اعلام جهاد که علیه ترکان جهاد علیه کفار صورت می گرفت به عنوان جلب حمایت امرای نظامی و رهبران ذی نفوذ اجتماعی و مذهبی برخوردار شوند. هنگامی که در اثر رقابتهای داخلی ابو علی سیمجوری، قائم مقام بزرگ خراسان پنهانی با بغراخان قراخانی سازش نمود و شرایط حمله وی به ماوراء النهر را فراهم آورد حضور ترکان در منطقه رسماً پذیرفته شده بود بغراخان به سوی بخارا حرکت کرد و سپاه سامانی به سرداری فائق خاصه را در هم شکست و بخارا را تسخیر کرد (ربیع الاول ۳۸۲ ه . ٫ ۹۹۲م مرگ ناگهانی بغراخان به بازگشت سپاه وی انجامید.
در اثر تداوم بحران داخلی در حکومت سامانی قراخانیان بار دیگر در طی سالها ٩٩۵ – ٩٩۶ م ٫ ٣٨۵ – ٣٨۶ ق به قلمرو سامانیان حمله کردند نوح دوم مانع از نزدیک شدن آنها به بخارا شد اما ولایات شمال و شرقی سامانی در حوزه سیحون به تصرف قراخانیان در آمد. نصر ایلگ خان
قراخانی در حملات دیگری که به قلمرو سامانیان نمود بخارا را تصرف و عبدالملک بن نوح
سامانی را دستگیر کرد (۳۹۰ ٫ ۹۹۹م) سلسله سامانی سقوط کرد و قلمرو آن بین قراخانیان و غزنویان تقسیم شد. ماوراء النهر به فراخانیان رسید دستگاه خلافت نیز این وضعیت را به رسمیت شناخت
روابط ترکان و حکومت غزنویان
حکومت غزنوی خود در سازمان نظامی غلامان ترک سامانی ریشه داشت زمینه های تشکیل این حکومت توسط آلپ تکین در حدود سال ۳۵۱ ه در غزنین فراهم گردید و پس از وی فرزندش سبک تکین آن را تأسیس کرد (٣۶۶) هـ). اختلافاتی که بین آنان و سامانیان وجود داشت در نهایت به اتحاد آنان با قراخانیان و در نهایت تقسیم قلمرو سامانیان بین آن دو انجامید در واقع غزنویان اولین حکومتی بود که غلامان ترک تبار در شرق ایران تشکیل دادند.
چنانکه گفتیم سلطان محمود غزنوی پس از اتحادی که با ایلگ خان برقرار کرد از جانب شمال خاطرش آسوده شد و به مسائل هند پرداخت از ۳۹۲ هـ ٫ ۱۰۰۲ م به بعد). اما اندکی بعد قرلقهای ترک که تازه مسلمان شده بودند به رهبری ایلگ خانهای خود به سوی جیحون و متصرفات سلطان محمود تاختند و علیرغم ادعای مسلمانی که داشتند دست به غارت و چپاول مردمان گشودند. سلطان که در هند بود به قشون غزنوی دستور داد از برابر قرلقها به غزنه عقب نشسته و هرات را به آنان واگذار کنند. محمود از هند بازگشت و به بلخ که مرکز تجمع ترکان شده بود، حمله کرد و آنان را
تا ترمذ گریزاند و شکست کلی به آنان وارد کرد اندکی بعد ارسلان ایلگ به اتفاق قدرخان بن بغراخان از ملوک قراخانیان از ختن به قلمرو غزنویان حمله کرد ولی در جنگی که با سلطان محمود در سواحل جیحون انجام داد ژانویه ۱۰۰۸ م ٫ ۲۲ ربیع الثانی ۳۹۸ ه . ق) به شدت شکست خورد در اثر این ضربه قراخانیان در جنگهای داخلی درگیر شدند. آنان تا سال ۱۲ – ۱۰۱۳ م ٫ ۴٠٣ هـ نتوانستند اقدام جدی علیه غزنویان انجام دهند.
اما تجربه جدیدی در روابط ترکان با جامعه ایران و حکومت غزنوی در حال شکل گیری بود. در اواخر حیات محمود غزنوی امواج پی در پی مهاجرت قبایل ترک که از شرق صحراهای آسیا شکل گرفته بود و از مسیر شمال دریاچه آرال و دریای خزر به سوی سرزمین ولگا و از آنجا به نواحی غربی در جریان بود. تا این هنگام تنها ماوراء النهر توسط قرلقها تصرف شده بود. در واقع رود جیحون و فلات اوست پورت به عنوان منطقه ای مرزی که ترکان از آن نمیتوانستند عبور کنند مشخص شده بود. اما در این هنگام در خط سیر جابجایی اقوام ترک تغییراتی به وقوع پیوسته بود.
محمود غزنوی با احساس خطر جدید ناشی از مهاجرت گسترده اقوام غز، در سال ۴١۵ هـ ٫ ١٠٢۴ م، قراردادی با قدرخان قراخانی در کاشغر بست و او را مسئول نبرد با غزها در سرحدات ماوراء النهر کرد پسرش مسعود نیز مسئول شد برنامه لشکر کشی ها را پی گیری کند. اما امواج مهاجرت قبایل ترک شکل گرفته بود و با این گونه تدابیر جلوگیری از حرکت قبایل مهاجر امکان پذیر نبود این وضعیت عاقبت سبب شد روند اتحاد شمار زیادی از قبایل غز تحت قیادت پسران سلجوق شتاب گرفته و به دنبال آن وضعیت سیاسی و اجتماعی در منطقه ماوراء النهر و خراسان تغییر یابد. اکنون عنصر نژادی و قومی ترکان غز در مرزهای ایران زمین ظاهر شده بودند و مترصد سرازیر شدن به درون آن بودند.
ه غزها (تغز اغزها)
اکنون به بررسی روند ظهور گروهی از قبایل ترک که نقش آفرینی های متفاوت تری از
سایر قبایل ترک در تاریخ ایران و منطقه آسیا داشتند می پردازیم.
اغوز در تاریخ زبانهای ترکی هم به صورت نام شخص و هم نام قوم به کار رفته است. در مورد معنی این کلمه از جمله گفته شده که آق ٫ اغ به معنای قبیله + اوز ٫ (ز: نشانه جمع = قبیله ها و ایلها بوده و برای قومها به کار برده می شد. اما در حماسه اغوزان واژه اغوز برگرفته از نام آغوزخان فرمانروای افسانه ای قبیله اغوز ذکر شده است. بر اساس آن حماسه اغوزخان پسر قراخان از نسل یافث بن نوح بود که چنین ذکر شده است همگی اطرافیانش کافر بودند اما خود او از مادر خداپرست زاده شد و تنها پس از آنکه مادرش نیز خدا پرست شد از شیر او نوشید وی شش فرزند داشت و پسران او هر کدام چهار پسر و او تمام قوم را بین بیست و چهار نواده خود پخش کرد که در نتیجه به همین تعداد قبیله بوجود آمد هر قبیله یک نشان تمغا (مهر) و یک اونقون (توتم داشتند. تاریخچه اغزها تا قبل از تشکیل حکومت تورکوها زیاد روشن نیست. پس از استقرار حکومت تورکوها ۵۱۲) م) تنها نامی که از اغزها برده شده است در گور نوشته های منسوب به آنان در ساحل رود بارلیق از منابع رود ینی سنی) است. در دور دوم احیاء حکومت تورکوها تحت قیادت ایلتویش خاقان Iltris Kagan از ۶ تا ٧٣۴م در چند سنگ نبشته دیگر در حدود دره رود اور خون مغولستان کنونی) مکرر از اغوزان و جنگ و ستیزهای آنان یا تبعیتشان یاد شده است. پس از اولین فروپاشی حکومت تورکوها اغوزها به کرانه های رود تولا کوچیده و بر منطقه کوهستانی اتوکن (خانغای دست یافتند مقارن احیای حکومت تورکوها (۶٨۲) م ٫ ۶٢ ق) اغوزها نیز حکومتی به فرمانروایی بازغاقان تشکیل دادند. آنان در هنگام استقرار قدرت ایلتیریش خاقان کوشیدند با چینی ها و ختائیان بر علیه وی اتحادیه ای تشکیل دهند. پس
از تدارک زمینه های لازم مقرر شد چینی ها از جنوب ختائیان از شرق و خود تغز اغزها از شمال به تورکوها حمله کنند اما این نقشه افشا شد و تورکوها به اغوزها شکست سختی وارد کردند در تحرک نافرجام دیگری که اغوزان با سایر رقبای تورکوها صورت دادند متحمل شکست دیگری شدند. عاقبت اغزها در هنگام بروز درگیری های داخلی در بین تورکوها شورش کردند اما پنج بار سرکشی آنها سرکوب گردید و در نهایت در ۷۱۸ م ۱۰۰ ق) به چین پناهنده شده و به اطاعت آنان در آمدند.
پس از فروپاشی تورکوها (٧۴٣ م ٫ ١٢۶ ق) اویغورها به حکومت دست یافتند ( ٧۴۵ م ٫ ۱٢٨ ق) کول بیلگه غاقان فرمانروای اویغور پسرش را بر حکومت اغوزها گمارد. او از تقوز اغوزها با عنوان ملت من نام میبرد و اشاره می کند که سکیز اغوز هشت اغوز با او دشمنی میورزیده اند نا آرامیها و اختلافات اوغوزها با اویغورها تداوم داشت اما هر بار در اقداماتشان شکست میخوردند حکومت اویغورها تا سال ٢٢۵ ق ( ٨۴٠ م پایید اما از روابط آنها با اغوزها اطلاعی در دست نیست. پس از اویغورها، قرقیزها بر دشتهای مغولستان کنونی تسلط یافتند.
گروهی از اغوزها در سده ۵ م در کرانه های دریاچه آرال حضور داشتند و گمان می رود که گروه هایی از آنان نیز همراه با شاخه غربی تورکوها و قرلوقها به این سو آمده بودند. اما تقوز اغوزهای ساکن دشتهای مغولستان کنونی به صورت انبوه گویا در سده های ۹ و ۱۰ م و پس از فروپاشی دولت اصلی اویغور به سوی رود سیحون کوچیدند. ظاهراً اغوزها در همان دوران پچنکها را از جنوب دریاچه آرال رانده و سرزمینهای آنان را متصرف شدند. اصطخری جغرافیانگار مسلمان، (قرن ۱۰ م ٫ ۴ ق) سرزمین اغوز (غزیه) را به طور کلی بین خزر و بلغار ذکر میکند و در جای دیگری آن را از خوارزم تا ناحیه اسپیجاب معرفی میکند. به نظر میرسد اغوزها در نیمه اول قرن ۴ ق (۱۰م) حکومت مستقل و نیرومندی را تشکیل داده بودند و فرمانروای آنان یبغو ( = جبغو ، جبویه) نامیده می شد پایتخت زمستانی آنها ینگی گنت در نزدیک رود سیحون در فارسی = ده نو) قرار داشت
قارلوق ها که سرزمینهای تورکوهای غربی را در تصرف گرفته بودند و مرکز
دولتشان در طراز (تالاس بود با اغوزها همسایه بودند حکومت یبغوهای اغوز به احتمال توسط قپچاق ها بر افتاده است. زیرا در اواخر سده ۴ ق٫ ۱۰ م از قپچاق ها به عنوان ساکنان سرزمینهای اغوزان در کرانه های سیحون یاد شده است. از اینرو اغوزها به دستجاتی چند تقسیم و هر گروه به سویی به حرکت درآمدند. گروهی در سرزمین های خود تحت سیطره قپچاقها باقی ماندند گروهی به سوی جند و از آنجا به سوی بخارا رفتند و گروهی نیز به روسیه جنوبی کوچیدند.
از وضعیت جامعه اغوزها در این هنگام اطلاعات اندکی در دست است. آنان در ادامه اقتصاد دشت نشینی هم چنان به پرورش اسب گوسفند شتر و گاو اشتغال داشته و از این رو به صورت دائم به مراتع کافی نیاز داشتند گروهی از اغوزانی که مسلمانان شده بودند به زندگی شهرنشینی یا نیمه شهر نشینی تمایل یافته بودند. در قلمرو آنان شهرهایی چون اترار ،سنکنت قراچوق سغناق و سبر وجود داشت. گروهی از اغوزها نیز در قرن ۴ ق در اطراف بخارا زندگی میکردند.
در نزد اغوزها از مقامی به نام سوباشی یاد شده که فرماندهی سپاه آنان را برعهده داشت. پس از وی کوذرکین کول (ارکین قرار داشت که امور وی را نیابت میکرد و سایر مقامات مهم عبارت بودند از ینال و طرخان فرمان یبغوها طغرا خوانده می شد. اغوزها برای اخذ تصمیم در باب مسائل مهم مجلس مشاوره ای تشکیل می دادند. به نظر برخی از محققان اغوزها قبل از تشرف به دین اسلام آیین شمنی داشتند. در نزد آنان اطباء از نفوذ و احترام بسیار برخوردار بودند اغوزان از آلودن آب اجتناب کرده و به خدایی به نام تنگری اعتقاد داشتند که برای نیایش وی رو به آسمان می کردند. حیواناتی مانند اسب را قربانی میکردند اما در قرون ۴ و ۵ ق ۱۰ و ۱۱ م اغوزها به مانند سایر
قبایل ترک زبان چون قارلوق ها یغماها قپچاق ها و دیگران به تدریج به دین اسلام گرویدند. بدون تردید تلاشهای بازرگانان مسلمان و صوفیان در گسترش آیین اسلام در نزد آنها بسیار موثر بود در یک واقعه مشهور یبغوی اغوزها (ظاهراً یبغوى اغوزان ینگی کنت هنگامی که ابو ابراهیم منتصر سامانی برای دریافت کمک نزد او رفته بود (۳۹۱ ق) به دین اسلام گروید اغوزان جند و بخارا که سلجوقیان در زمره آنها بودند، قبل از آن به اسلام گرویده بودند.
مهمترین زمینه های درگیری و ورود اغوزها به مسائل ماوراء النهر در جریان درگیری های داخلی سامانیان و نیاز آنان به دریافت کمک از آغوزها مربوط بود.
اغوزهایی که در قرن چهارم هجری در اطراف بخارا بودند از سامانیان حمایت می کردند و این موضع آنان تا پایان روزگار سامانیان تغییری نیافت. از جمله در جریان حمله بغراخان قراخانی به بخارا ۳۸۲ ق ۹۹۲ م همگام با بخاراییان سپاه او را که به دلیل مرگ بغراخان به ترکستان باز میگشت را مورد حمله قرار داده و غارت کردند. آنان بار دیگر ابوابراهیم منتصر را که بدون پناه به نزد آنان رفت، پذیرا شدند (۳۹۳ ق) و با وی به سپاه ایلگ خان تاختند. سپس در ٣٩۴ ق و ٣٩۶ ق در حمایت از ابوابراهیم سامانی با ایلگ خانیان درگیر شدند و حتی متحمل شکست نیز شدند. گزارشاتی نیز از وجود اغوزها به عنوان سپاهی در لشکر سلطان محمود غزنوی در دست است.
فصل سوم
برآمدن سلجوقیان
(الف) قدرت گیری خاندان سلجوقی در ماوراء النهر و خراسان
در بین بیست و دو قبیله غز قینیق ها، قبیله امیرزادگان غز رهبری سایر قبایل را در اختیار داشتند. خاندان سلجوق نیز به قبیله قینیقها تعلق داشتند. اطلاعات ما درباره تاریخ اولیه سلجوقیان بسیار اندک است بر اساس روایت دقاق یا تقاق جد بزرگ دودمان سلجوقی به تیمور بالیغ کمان آهنین مشهور بود. او در خدمت شاهان ترک ، یا یبغوی اغزها بود. در زمانی نامشخص روابط دقاق و یبغو رو به سردی نهاد اما همچنان سلجوق پسر دقاق نیز در خدمت یبغو منصب مهم لشکری سوباشی را دارا بود.
عاقبت بر اثر تحریکات و توطئه های زوجه یبغو که از قدرت گیری سلجوق در هراس بود درنگ خاندان سلجوق در قلمرو شاه ترکان دشوار شد و از این رو با
یکصد تن از افراد خانواده و ملازمان خود و هزار و پانصد شتر و پنجاه هزار گوسفند به طرف مصب سیر دریا گریخت به روایت مورخان مسلمان مهاجرین در این هنگام به دین اسلام گرویدند و رفتاری را که دلالت بر این تغییر داشت از خود نشان دادند.
آنان در ادامه مسیر خود به چند رسیدند. در آنجا سلجوقیان در کسوت غازیان به یاری مردم مسلمان محل که از اخاذی ایلچی کفار که سالانه برای جمع آوری باج و خراج می آمد برآمدند. ظاهراً این عمال کافران که از حدود جند رانده شدند نمایندگان یبغو بودند. این اقدام باعث گردید دشمنی شدیدی بین دودمان یبغو که حکومت غزها را در اختیار داشتند و برادرزاده او ابوالفوارس شاه ملک بن علی و سلجوقیان که اکنون یاغی محسوب میشدند به وجود آید جریان نزدیک شدن سلجوقیان به حکومت های مسلمان نیز بر تشدید این اختلافات می افزود.
سلجوق پس از عمر طولانی در جند در گذشت فرزندان سلجوق میکاییل موسی یبغو، ارسلان و اسراییل در مرز بخارا مسکن داشتند. در سال ۳۸۲ ق ٫ ۹۹۲ م ارسلان اسراییل بن سلجوق به یاری سامانیان در برابر بغراخان ،قراخانی که موفق به تصرف بخارا شده بود رفت اندکی بعد آنان به سوی ماوراء النهر کوچیدند و به خدمتگزاری سامانیان و سپس قراخانیان پرداختند. آنان بار دیگر نیز اسماعیل المنتصر را در برابر ایلگ خان نصر یاری دادند. اندکی بعد سلجوقیان از جند به سوی جنوب و در مسیر بخارا حرکت کردند. به نظر میرسد مهمترین دلایل این تغییر محل را باید در مضایق اقتصادی که زندگی را بر آنان تنگ کرده بود و نیز تحرکات و فشارهایی که اقوام
صحراگرد ترک قپچاق بر آنها وارد میکردند جستجو کرد به این ترتیب خاندان سلجوقی به شکل نیروهای نظامی مزدوری که در نواحی مرزی جامعه اسلامی گذران می کردند و در ازای دریافت سهمی از غنایم با مرتع در جنگهای منطقه ای وارد می شدند. هنگامی که ارسلان اسراییل با دختر علی تکین بن بغراخانهارون، حاکم قراخانی بخارا، وصلت کرد ابو طالب طغری بیگ محمد و ابوسلیمان چغری بیک داوود (پسران میکاییل نیز با عمویشان در معیت علی تکین درآمدند و در مراتع نور بخارا اسکان گزیدند. اما درگیری سلجوقیان در رقابتهای منطقه ای همیشه نتایج خوشایندی را در پی نداشت. هنگامی که سلطان محمود غزنوی علی تکین فراخانی را از سغد بیرون راند سلجوقیان نیز مجبور به ترک محل استقرار خود شدند (۴١۶ ق ٫ ١٠٢۵م). درگیریهایی نیز به تدریج بین علی تکین و سلجوقیان بروز کرد پس از مرگ علی تکین (۴٢۵) هـ .ق) دیگر امکان سازش سلجوقیان با جانشینان او وجود نداشت. آنان به درخواست هارون بن آلتونتاش به خوارزم کوچ کردند اما اندک مدتی نپایید که با نفوذ سیاست سلطان مسعود در آنجا آلتونتاش به قتل رسید و وضع خوارزم آشفته شد و شاه ملک فرمانروای جند بر آن حدود تسلط یافت از این رو سلجوقیان به اجبار از برابر دشمن قدیمی خود به سوی جنوب و به مقصد خراسان کوچ کردند.
مدتها پیش از این تحرکات سلطان محمود غزنوی به اهمیت نیروی نظامی و نقش ترکان سلجوقی در معادلات سیاسی – نظامی منطقه آگاه شده بود. از این رو ارسلان اسراییل را دستگیر و در هند زندانی کرد. حدود ۴١۶ هـ .ق). این واقعه در سرنوشت آتی سلجوقیان تاثیر بسیار مهمی بر جا می گذاشت.
در این هنگام چون طغرل و چغری هنوز قادر به تحمیل سلطه خود بر قبایل سلجوقی نبودند برخی از اتباع ارسلان اسراییل از سلطان محمود غزنوی درخواست کردند به آنان اجازه داده شود در حواشی شمال خراسان سکونت کرده و در مقابل تأمین امنیت آن نواحی را تعهد نمایند. سلطان محمود نیز اجازه داد چهار هزار خانوار
ترک با کلیه مایملکشان از جیحون بگذرند و در نزدیک فراوه سرخس و ابیورد اقامت گزینند.
ب تهاجم سلجوقیان به ایران غزان عراقی، شکست غزنویان به زودی اشتباهات سیاست سلطان محمود غزنوی درباره امکان استفاده از نیروی سلجوقیان به عنوان مرزداران خراسان ظاهر گردید ترکمانان سلجوقی که پس از ارسلان اسراییل به چند دسته تقسیم شدند به زودی در نواحی شمال خراسان دست به غارت و چپاول گشوده ناامنی و آشفتگی را در سراسر آن منطقه گسترانیدند. عاقبت در سال ۴١٨ ق ٫ ۱۰۲۷ م. مردمان نسا و ابیورد به سلطان دادخواهی نمودند. ابتدا ابو الحارث ارسلان جاذب و سپس خود سلطان محمود در صدد تنبیه ترکمانان برآمدند. اما باز هم نتایج دلخواه به دست نیامد ترکمانان شکست خورده پراکنده شدند. دسته هایی به دشتهای دهستان و تپه های بلخان کوه بازگشتند و دسته های دیگری در جهت غرب به درون سرزمین ایران حرکت کردند دسته های ترکمانان سلجوقی که به غرب ایران می رفتند به زودی به نام غزان عراقی شناخته شدند. آنان در مسیر حرکت خود دست به غارت و چپاول میگشودند به خدمت شاهان و حکام محلی درآمده و جنگ افروزی میکردند هنگامی که سرکوب میشدند به هر سو می گریختند. خاطره جنگ افروزی و بی نظمی ها و بدرفتاریهای این ترکمانان در اصطلاح «ترکتازی» تجلی پیدا کرد. این وضعیت چنان پیامد نگران کننده ای در پی داشت که بعدها دسته دیگری از ترکمانان که تحت رهبری یبغو طغرل و چغری بودند در طی نامه ای به سوری والی خراسان آمادگی خود را برای اقدام علیه ترکمانان عراقی و سرکوب آنان اعلام کردند.
اما دسته دیگر ترکمانان غز که تحت رهبری طغرل چغری یبغو بودند و در ناحیه بخارا باقی ماندند در شرایط دیگری قرار داشتند گروههای پراکنده صحراگردان دشت های اطراف مانند پنالیان به جماعت آنان می پیوستند این گروه ترکمانان غز در
سال با ده هزار سوار و گروه دیگری از ترکمانان که از شرایط دشوار زندگی رنج می بردند توانستند در پی تغییراتی که در نتیجه تسلط شاه ملک بر خوارزم پدید آمد، به سوی جنوب و حدود خراسان به حرکت در آیند بهار ١٠٣۵٫۴٢۶ م). در این هنگام سلطان مسعود در گرگان بود سلجوقیان و ینالیان از جیحون گذشته به سوی مرو حرکت کردند. نامه معروف یبغو طغرل و داوود به سوری والی خراسان در این هنگام ارسال شد. در آن نامه سران سلجوقی خود را مولی امیرالمومنین خواندند از سختی روزگار خود نالیده و به سلطان غزنوی التجا جسته و از وی درخواست کرده بودند ولایات فراوه و نسا را به آنان واگذارد تا در عوض آن نواحی را از تهاجمات صحراگردان دشتها حفظ نمایند آنان برای تضمین درستکاری خود در آینده حاضر بودند گروگانهایی را از بین رؤسای خود به دربار سلطان بفرستند. اما آراء بزرگان دربار سلطان در مورد این مسئله متفاوت بود. گروهی به جلب اعتماد و وفاداری سلجوقیان عقیده داشتند و گروه دیگری پیشنهاد آنان را فریبی می دانستد که برای به دست آوردن فرصت و استقرار در سرحدات خراسان ارائه شده است. عاقبت پیشنهاد سلجوقیان از سوی سلطان رد شد و در نتیجه جنگی اعلام نشده آغاز گشت. سلجوقیان مال و اموال و خانواده های خود را در مکانی امن نگاه داشته و شروع به تاخت و چپاول در حدود خراسان نمودند.
هنگامی که اولین لشکر کشی بکتغدی علیه آنان با شکست مواجه شد (۴٢۶ ق) سلطان مسعود واقعیت تلخ حضور صحراگردان را پذیرفت و به ناچار نسا، فراوه و دهستان را به آنان واگذار کرد و منشور حکومت آن نواحی را برای یبغو طغرل و
چغری فرستاد و آنان را دهقان » خطاب کرد. سلطان مسعود با درک وجود اختلافات نظرها بین روسای سلجوقی قصد داشت سیاست ایجاد تفرقه بین آنان را پیگیری نماید و یبغو را به سوی خود متمایل کند وی را با لقب اینانج بگ یاد کرده و پیشنهاد وصلت با دختر سوری عمید (خراسان را به وی داد او نیز پذیرفت اما قرارها و معاهدات دو طرف زیاد نپایید. در سال ۴٢٨ هـ . ق ۱۰۳۶ م سلجوقیان درخواست های جدیدی از
سلطان را مطرح کردند. چون مراتع حواشی بیابان تکافوی احشام آنان را نمی کرد، مرو، ابیورد و سرخس در دست دیوانیان دولت صاحب دیوان قضاوت صاحب برید باقی بماند، اما عایداتش به سلجوقیان داده شود؛ در عوض آنان به صورت رسمی به عنوان نیروی کمکی سلطان شناخته شوند و در هر کجا که لازم باشد خدمت کنند بدون تردید سلطان مسعود با واگذاری آن نواحی کنترل اقتصادی و سوق الجیشی خود بر خوارزم و خراسان را از دست می داد. از این رو وضعیت بحرانی بار دیگر بین دو طرف به وجود آمد.
طغرل در شعبان سال ۴۲۹ هـ . ق ٫ مه ۱۰۳۸ م. نیشابور را تصرف و از غارت آن جلوگیری کرد سلجوقیان بار دیگر در سال ۴٣١ ق ٫ ١٠۴٠ م به نیشابور حمله و شهر را تسخیر کردند و عوامل سلطان مسعود را از آنجا راندند.
در پاییز سال ۴۳۱ ق ٫ ۱۰۳۹ م تهاجمات سلجوقیان به درون خراسان شدت گرفت. هجوم طغرل به نیشابور و یبغو به مرو امیدواریهایی برای فتح کامل خراسان به بار آورد. از این رو سران سلجوقی در سرخس جمع شدند تا درباره آینده روابط خود با غزنویان و اقدامات آتی مذاکره کنند طغرل و ینالیان برنامه پیروی از خط سیر ترکمانان عراقی تا سرحد بیزانس را دنبال میکردند چغری اصرار داشت آنان در خراسان باقی بمانند. عاقبت نظر وی که با درایت از بروز شکاف و اختلاف بین سران سلجوقی جلوگیری میکرد بر نظر دیگر غلبه نمود.
پس از مدتها که دربار غزنه سیاست تطمیع و استمالت سلجوقیان را آزمود، عاقبت به آخرین نبرد بزرگ علیه آنان ناگزیر گردید. سلطان مسعود تصمیم گرفت به نبرد سلجوقیان رفته و کار را یکسره نماید اما در جنگی که بین طرفین در گرفت سپاه سلطان مسعود در هم شکست. ۲
اکنون راه تهاجم به خراسان و سایر سرزمینهای ایران در برابر سلجوقیان گشوده شده بود.
ج) برآمدن سلجوقیان
شکست سلطان مسعود در دندانقان رمضان ۴٣١ ق ٫ ژوئن (١٠۴٠ م.) به منزله بروز تحول
سیاسی – اجتماعی جدیدی در شمال خراسان به شمار میرفت سلطان به دنبال این حادثه مهم به سرعت عقب نشست و جان خود را به در برد اندکی بعد وی در جریان لشکر کشی به هند در جریان شورش برادرش محمد زندانی و به قتل رسید ۴٣٢ هـ . ق ١٠۴١ م. جانشینان مسعود هیچ گاه نتوانستند در برابر تصرف ایران به دست سلجوقیان از خود ابتکار عملی نشان دهند.
اکنون امرای سلجوقی میباید در وضعیت جدیدی موقعیت خود را تثبیت کنند. اندکی پس از پیروزی بر سپاه سلطان ابتدا طغرل را بر تخت نشانده و همه اعیان خراسان به عنوان امیری خراسان بر او سلام کردند سپس به خانان و اعیان ترکستان پسران علی تکین و عین الدوله نامه های فتح را همراه علم های سپاه سلطان فرستادند. در خصوص برنامه آتی خود نیز چنین قرار دادند طغرل به نیشابور یبغو با پنالیان به مرو و داوود با بیشتر سپاه به بلخ رفته و در آن مکانها مستقر شده و به تحکیم موقعیت خود در نواحی متصرفی بپردازند. هم چنین سران سلجوقی با توجه به مقدمات برقراری روابط با دربار خلیفه عباسی که قبلاً فراهم آمده بود نامه ای به دربار خلیفه القائم بامر الله ارسال کردند در این نامه ضمن اعلام دینداری و شریعت خواهی خود به قتل اسراییل بن سلجوق (عمویشان) به دست سلطان محمود اشاره کرده و ظلم و ستم غزنویان بر خویشاوند خود را برشمرده به بدکرداری سلطان مسعود و استمداد اعیان و مشاهیر خراسان از سلجوقیان که به وقوع جنگ و پیروزی سلجوقیان انجامیده را مؤید رفتار خود آوردند و تاکید کردند حال که چنین شده است میخواهیم که این کار بر نهج دین و فرمان امیرالمومنین باشد. اندکی بعد سران سلجوقی دست به تقسیم قلمروها زدند چغری بک بن داوود در مرو اقامت گزید و خراسان به وی تعلق گرفت. ابراهیم بن ینال برادر مادری طغرل در قهستان و گرگان ابوعلی حسن بن موسى بن سلجوق عموی آنها هرات و پوشنگ و سیستان و سرزمین غور و طغرل چون به سوی غرب پیشروی کرده بود در آن نواحی اقامت گزیدند.
امیر طغرل سلجوقی ( ۴٣١ – ٨ رمضان ۴۵۵ هـ . ق)
از بین سران سلجوقی تنها طغرل بیک توانست به موقعیت سیاسی و نظامی برتری نسبت
به سایر امرای سلجوقی دست پیدا کند و بنا به اقداماتی که انجام داد به عنوان مؤسس سلسله سلجوقیان در ایران به شمار آید از این رو در ادامه به بررسی تاریخ سلجوقیان در دوره حکومت او می پردازیم
طغرل بیک سلجوقی از هنگامی که روابط خاندان او با سلطان . مسعود تیره شد.
(۴٢۶ – ۴٣١ هـ . ق ٫ ١٠٣۵ – ١٠۴٠ م)، در جریان جنگ و ستیزهای مکرری که با فرماندهان برجسته غزنوی در حدود خراسان صورت میداد به تدریج به چهره برجسته ای در بین سایر امرای سلجوقی تبدیل گردید. پس از پیروزی سلجوقیان بر غزنویان طغرل متوجه غرب ایران گردید و نواحی که به تصرف در می آورد در تحت حاکمیت او قرار می گرفت.
طغرل ابتدا گرگان را که از نظر داخلی ناثبات بود به تصرف درآورد و مرداویج بن بیشوی را در کنار انوشیروان بن منوچهر به عنوان دست نشانده خود برگمارد (۴٣٣ ق ٫ ٢ – ١٠۴١ م). آنان نام طغرل را در خطبه ذکر کرده و خراج سالیانه می پرداختند. وی سپس به تصفیه امور خوارزم اقدام کرد چون شاه ملک فرمانروای جند از برابر وی گریخت طغرل امکان پیشروی در جهت غرب را با اطمینان از پشت سر خود پیدا کرد. وی در ۴٣۴ هـ . ق ٣ – ١٠۴٢ م به جبال رسید ابراهیم ینال که پیش از وی تا همدان رسیده بود در این هنگام به استقبال او آمد طغرل اندکی بعد بر اساس نشانه هایی از سرکشی که در وی دید او را برای تدارک نبرد علیه بنی کاکویه و بنی غفار کرد به حدود کردستان اعزام کرد. بعدها ابراهیم ینال مخالفت علنی خود با طغرل را بروز داد و توسط وی سرکوب شد ( ۴۴١ ق ٫ ۵٠ – ١٠۴٩ م). ” ۲
طغرل امیر یاقوتی را به ابهر زنجان و نواحی آذربایجان و امیر قتلمش را به ولایت گرگان و دامغان فرستاد و ری و قلعه طبرک را به عنوان مقر سیاسی خود برگزید. فرمانروای دیلم، سالار طارم گرشاسب ،بویهی، حاکم همدان، اطاعت
سلجوقیان را پذیرفتند حمله سپاه اعزامی طغرل به حدود سیستان و کرمان (۴٣٣ هـ. ق) ٢ – ١٠۴١م) علیه ابوکالیجار بویهی توفیق چندانی در بر نداشت. اندکی بعد ابراهیم ینال گرشاسب ،بویهی حاکم همدان را از آن شهر راند.
پس از این طغرل کردهای نواحی غرب ایران که درگیر در جنگهای منطقه ای و فرسایشی شده بودند را گرفت و به راحتی دینور ،قرمیسین صیمره حلوان و خانقین را به تصرف خود درآورد رجب ۴٣٧ ٫ ١٠۴۶ م) و در نتیجه آن طغرل و امرای او با ابو کالیجار بویهی – صاحب خوزستان و فارس – روبه رو شدند تصرف بسیاری از نواحی کردستان تا سال ۴۴٠ هـ ٫ ١٠۴٨م اهمیت تحرکات سلجوقیان در منطقه را برای خلیفه عباسی و ایران بویهی بغداد محسوس تر کرد.
در این هنگام نزاعهای رقبای خانواده آل بویه در مرکز ایران اوج گرفته بود. پس از مرگ ابوکالیجار بویهی جمادی الاول ۴۴٠ هـ . (ق) پسران وی ابو منصور پولادستون با ابونصر خسرو پیروز ملک الرحیم حاکم بین النهرین در ستیز دائم به سر می بردند. در نتیجه استمداد پولادستون از طغرل بیک وی ابتدا ابراهیم ینال را از فرماندهی سپاه مامور اصفهان برکنار کرد و به مدت یکسال شهر اصفهان در محاصره گرفت و پس از تصرف آن ابو منصور فرامرز بن علاء الدوله، حاکم بویهی آن شهر را به حکومت یزد و ابرقوه فرستاد و مقر حکومت خود را از ری به این شهر منتقل کرد.
در این هنگام آلپ ارسلان فرزند چغری بک داوود که تحت فرماندهی طغرل بک بود، فسا و فارس را تسخیر جمادی الاول ۴۴٢ هـ ٫ ۱۰۵۰ م) و به سوی شیراز، مقر اصلی بویهیان ، پیشروی کرد اندکی بعد ( ۴۴۵) هـ ٫ ۴ – ١٠۵٢ م) ابو منصور فولادستون در شیراز دستور داد به نام طغرل بیک خطبه خوانده شود…
امرای طغرل بیک افزون بر تصرف نواحی داخلی ایران در جهات دیگری نیز
تسخیر ایران را پیگیری میکردند شماری از سپاهیان وی در آذربایجان، ارمنستان و حدود آناتولى ۵۵-١٠۵۴ م ٫ ۴۴۶ هـ مشغول نبرد بودند با پیشروی سلجوقیان در حدود آذربایجان روادیان در تبریز و شروانیان در گنجه به اطاعت آنان درآمدند. ۱۰۱ لشکر کشیهای سپاهیان سلجوقی به حدود وان و تلاش برای تصرف طرابوزان و قارص ناکام ماند محاصره شهر ملازگرد نیز به دلیل سرمای شدید بی نتیجه رها شد.
بعدها ( ۴۵٠ هـ ٫ ۱۰۵۸ م) در جریان تحرکات امیران سلجوقی در حدود ارمنستان و شرق آناتولی، قارص و ملطیه سقوط کرد. در دوره طغرل بیگ یاقوتی فرماندهی عالی طرح های جنگی وی در آن حدود را بر عهده داشت.
هنگامی که تصرف بخش اعظم ایران و مقهور کردن امرای اطراف، طغرل را در موقعیت حکمران بی رقیب قرار داد ناگزیر لازم میآمد روابط او با دربار خلافت عباسی برقرار و مشخص گردد. پیش از این ۴٢۶ ق ٫ ۱۰۳۵ م)، سه رهبر سلجوقی در هنگام عبور از جیحون خود را «مولی امیرالمومنین » خوانده بودند (۴٢۶ ق ٫ ١٠٣۵ م) و طغرل نیز در هنگام تسلط بر نیشابور لقب « السلطان المعظم» را برگزید و باب مناسبات سیاسی با خلافت عباسی را گشوده بود. هنگامی که طغرل در ری بود، خلیفه القائم بامر الله هبه الله بن محمد المامونی را با رسولی نزد طغرل بیک فرستاد و پیام اولیه امرای سلجوقی از خراسان به خود را با ملایمت پاسخ داد محمد مامونی ماموریت داشت در نزد طغرل اقامت نموده و تلاش کند به هر نحو ممکن رویه های خشن ترکان سلجوقی را در رابطه با مردمان مناطقی که به تصرف درآورده بودند تلطیف نماید. وی در ضمن تشریف و لوا خلافت را به طغرل بیک تقدیم کرد در این هنگام موقعیت سیاسی طغرل در ایران به عنوان فرمانروای مسلط از سوی حکمرانان مختلف پذیرفته شده بود. در جریان تصرف ایران با خلع نام شاهان آل بویه و سایر حکام محلی از خطبه نام طغرل به جای آنان آورده میشد. شماری از دیوانسالاران ایرانی که به سلجوقیان پیوسته بودند طغرل را برای ورود به بغداد و برچیدن بساط آل بویه در مقر خلافت
تشویق می کردند وضعیت سیاسی – اقتصادی بغداد نیز در دوره حکومت الملک الرحیم (۴۴٧ – ۴۴٠ هـ ق ٫ ۵۵ – ١٠۴٨ م در هم ریخته بود آشوبهای اجتماعی و سیاسی دشمنی بین دیوانسالاران و امرای نظامی ترک و تهدیدهای خلافت فاطمی وضعیت بغداد و خلافت عباسی را بسیار وخیم کرده بود.
سلطان طغرل سلجوقی (۴۴۵ – ٨ رمضان ۴۴٧ هـ .ق)
در سال ۴۴٧ هـ . ق ٫ ١٠۵۵م به دستور خلیفه عباسی بر منابر بغداد نام طغرل بیک در خطبه ذکر و بر سکه ضرب گردید و لقب رکن الدوله ابو طالب طغرل بیک محمد ابن میکاییل را به وی بخشید که پیش از نام و القاب ملک رحیم بویهی در خطبه ذکر می شد.
طغرل بیک پس از آنکه از روم به ری بازگشت و کارهای آن منطقه را سامان داد به سوی همدان حرکت کرد (محرم) ۴۴٧ هـ ٫ ١٠۵۵م) و اعلام کرد به قصد حج و اصلاح راه مکه و لشکر کشی به شام و مصر علیه خلیفه فاطمی المستنصر بدان سو می رود.
وقتی که او در همدان به نیروهایش در دینور کرمانشاه و حلوان دستور داد مجهز شده و گرد آیند اوضاع بغداد به وخامت انجامید ملک رحیم بویهی و ارسلان باسیری مقدم ترکان بغداد على رغم میل خلیفه تصمیم گرفتند به مقابله طغرل اقدام کنند و از واسط سوی او حرکت کردند القائم خلیفه عباسی طی نامه ای به امیر بویهی تکلیف کرد بساسیری را که با خلیفه فاطمی مصر روابط پنهانی دارد رها کند و باز گردد. ملک رحیم چنین کرد در این هنگام سفیر طغرل بیک نزد خلیفه عباسی رسید و اظهار اطاعت و بندگی طغرل را ابلاغ کرد وی هم چنین به جماعت ترک بغداد الطاف طغرل بیک را اعلام کرد.
اما ترکان بغداد ضمن تأکید بر حمایت خود از بساسیری از خلیفه خواستند به طغرل تا وارد حریم بغداد شود اما خلیفه و رئیس الروسا، وزیر او در نظر داشتند با
فراخواندن طغرل به بغداد سلطه دیلمیان بر بغداد را براندازند. هنگامی که ملک رحیم به بغداد رسید (نیمه رمضان ۴۴٧ ٫ ١٠۵۵ م)، پس از مشورت با ارکان امرا و دربار خلیفه رسولی نزد طغرل بیک فرستادند و بذل طاعت و خطبه خواند به نام او نمایند.
طغرل خواسته های آنان را پذیرا شد و نوید داد که آنان را خواهد بخشید. خلیفه چون چنین دید در صدور دستور قرائت خطبه به نام طغرل بیک در مساجد بغداد پیش دستی کرد (حدود ۲۱ رمضان ۴۴٧ هـ) و اعلام نمود طغرل مجاز است به بغداد درآید. وزیر خلیفه، رجال دین و دولت استقبال شایانی از طغرل به عمل آوردند و تا نهروان به استقبال او رفتند. رئیس الروسا رسالت خلیفه را به وی ابلاغ کرد و از وی خواست در مورد رعایت احترام و حقوق خلیفه ملک الرحیم و امرای لشکر سوگند یاد کند و چون چنین کرد (۲۵) رمضان) به بغداد وارد شدند روز بعد آشوبی در بغداد در گرفت و خشم عامه مردم متوجه اردوی طغرل بیک شد تقصیر متوجه ملک رحیم و یاران او گردید و در آخر رمضان ۴۴٧ هـ . ق ملک رحیم و یارانش دستگیر و به قلعه سیروان فرستاده شدند. وقتی خلیفه به این عمل واکنش تندی نشان داد و او را تهدید کرد طغرل برخی از یاران ملک رحیم را آزاد کرد اما اموالشان را مصادره نمود و اقطاعات آنان را بین امرای خود توزیع کرد آنان به سرعت به ارسلان بساسیری پیوستند.
در هنگامی که طغرل بیک در بغداد بود نامه ای به ملک رحیم المستنصر فاطمی نوشت و او را به اطاعت خود خواند هم چنین برخی از امرای محلی آن حدود مانند نورالدوله دبیس به نام طغرل خطبه خواندند.
روابط نزدیک طغرل با القائم بامر الله سبب گردید خلیفه با ارسلان خاتون دختر داوود برادر طغرل بیک ازدواج نماید (۴۴٨) هـ ). تا این هنگام طغرل و سپاهیانش در شهر بغداد اقامت داشتند و این امر مشقات بسیاری برای مردم در پی داشت. ترک تازیها
و خودسری های ترکان سلجوقی در شهر بغداد خود حکایت دیگری بود. خلیفه از طغرل درخواست کرد بغداد را ترک کنند. طغرل پذیرفت و پس از سیزده ماه در حالی که هنوز خلیفه عباسی را ملاقات نکرده بود از بغداد خارج شد و به لشکر کشی هایی در اطراف بین النهرین دست زد عکبرا ، تکریت ،موصل، نصیبین، قبایل اعراب دیار بکر را تصرف کرد در هنگام اقامت طغرل در دیار بکر و محاصره شهرهای آن حدود ابراهیم ینال به نزد وی رسید و حکمرانی موصل و بلاد تابعه در ۴۴٩ هـ . ق به وی سپرده شد. پس از آن طغرل به بغداد بازگشت.
این بار طغرل سپاهیانش را از تعرض به خان و مان مردم بازداشت و از خلیفه درخواست ملاقات کرد که با آن موافقت شد. طغرل بیک با تشریفات تمام نزد خلیفه رفت زمین و دست خلیفه را بوسید و در نزد او جلوس کرد خلیفه ضمن ستایش رفتار طغرل خشنودی خود را از او ابراز داشت و اعلام کرد شهرهایی که در تصرف او درآمده است از سوی خداوند به وی واگذار شده از این رو باید رعایت بندگان او را بنماید. سلطان زمین بوسید و سپس خلیفه دستور داد به وی خلعت پوشانیدند. چون چنین شد طغرل دست خلیفه را بوسید و بر دیده نهاد خلیفه به وی خطاب سلطان مشرق و مغرب نموکر و هدایای بسیار ارزشمندی به وی بخشید. در این هنگام سلطان طغرل اقدام به احداث شهری در کنار رود دجله در بخش بالای شهر بغداد، نمود. در این موقع بروز حادثه ای وضعیت سلطان طغرل را با مخاطره روبه رو ساخت.
هنگامی که ابراهیم ینال موصل را به سوی بلاد جبل ترک کرد (۴۵٠) ه)، طغرل آن را به عنوان اقدامی عصیان گرانه تلقی نمود و گروهی برای بازگرداندن او اعزام کرد تا اطمینان هایی به او بدهند و به بغداد بازگردانند که چنین شد اما بساسیری و قریش بن بدران
در غیاب ابراهیم ینال موصل را تصرف کرده بودند سلطان طغرل و ابراهیم ینال برای مقابله با آنان تا نصیبین پیش رفتند اما در بین راه ابراهیم از طغرل جدا شد و به همدان رفت (٢۶) رمضان ۴۵٠ هـ ). طغرل به دنبال او رفت بساسیری نیز از فرصت استفاده کرد و در ذیقعده ۴۵٠ بر بغداد چیره شد. وی خلیفه عباسی را عزل و زندانی کرد به نام خلیفه فاطمی خطبه خواند و سعی کرد شهرهای مهم بین النهرین را تصرف نماید.
طغرل در وضعیت دشواری قرار گرفته بود. ابراهیم ینال شمار بسیاری از ترکمانان را که از اقامت اجباری در بغداد و عراق ناخرسند و خشمگین بودند به دور خود جمع کرده گروهی از امرای ترکمن و اعضای خاندان سلجوقی را نیز با اقدام خود هماهنگ ساخته بود به این ترتیب موقعیت وی از طغرل که به تدریج شماری از سپاهیان خود را از دست داده بود محکم تر به نظر میرسید سلطان طغرل به ناچار از برابر وی به ری عقب نشست در این هنگام داوود در گذشته بود و طغرل امور جانشینی و سرنوشت سیاسی قلمرو وی را سر و سامان داد و آلپ ارسلان را در خراسان مسلط کرد در این هنگام نامه استمداد القائم خلیفه عباسی در ذی حجه ۴۴٩ هـ . ق از وی به طغرل رسید طغرل با کمک برادرزادگانش ینال را در ری درهم شکست و او و بستگانش را به تلافی بحرانی که ایجاد کرده بودند در ۹ جمادی الاخر ۴۵١ ه کشت.
طغرل با فراخوانی امرای محلی متحد خود به سوی بغداد شتافت. ابتدا با بساسیری از در ملایمت درآمد و پیشنهاد کرد اگر خلیفه را به بغداد بازگرداند، حاضر است تنها به ذکر نام خود در خطبه و سکه اکتفا کند و بدون آنکه وارد عراق شود، باز گردد. این پیشنهاد رد شد حرکت طغرل به سوی بغداد منجر به آزادی خلیفه و عقب نشینی و خروج بساسیری و نیروهایش به سوی شام گردید. طغرل در نهروان با خلیفه دیدار کرد و شرحی از عصیان ابراهیم ینال ارایه کرد و رفتار او را اهانت به خلافت عباسیان و مستوجب مرگ ارزیابی کرد همچنین از تأخیری که در لشکرکشی علیه بساسیری به دلیل درگذشت برادرش داوود و ضرورت حضور وی در آن حدود
پیش آمده بود پوزش خواست او به خلیفه وعده داد تکلیف بساسیری و خلافت فاطمی را یکسره خواهد کرد اینجا بود که برای اولین بار خلیفه عباسی از پس پرده های حایل در برابر طغرل و امرای او ظاهر شد طغرل با خلیفه وارد بغداد شد در حالی که پیاده می رفت و لگام مرکب خلیفه را در دست گرفته بود (ذیقعده ۴۵١ هـ ). خلیفه لقب طغرل را از «دولت» به «دین» تبدیل کرد طغرل اندکی بعد ذی حجه ۴۵١ هـ).
بساسیری را تعقیب و به قتل رساند
سلطان طغرل به این ترتیب مهمترین مشکلات فراروی خود را برطرف کرده بود حال فرصتی پیدا کرد تا به دیگر امور قلمروش سر و سامان بخشد. از جمله مملان بن و هسودان بن مملان را به حکمرانی آذربایجان برگمارد و روابط خود را با بسیاری از امرا و سرکردگان با نفوذ منطقه بین النهرین بهبود بخشید (۴۵١) هـ ) .
سلطان طغرل میدانست که شیوه ارتباط گیری با خلیفه و دارالخلافه مسلمین و طرز و اداره آن از اهمیت سیاسی و اقتصادی بسیاری برای قوام حکومت او برخوردار است. اولین مسئله به شیوه تنظیم و اداره امور دیوانی و مالی سلجوقیان در بغداد و عراق ارتباط داشت پس از سقوط بویهیان در عراق مایملک آنان و وابستگانشان توسط سلجوقیان مصادره و ضبط گردید سرنوشت داراییهای ترکان بغداد و طرفداران بساسیری نیز چنین شد. افزون بر این طغرل بلافاصله پس از آنکه خلیفه القائم را به بغداد بازگرداند عمیدالملک کندری را نزد خلیفه فرستاد که چون وظیفه حفاظت از خلافت و دارالخلافه بر عهده اوست و شمار لشکریان او نیز بسیار است، ضروری است در نواحی بغداد برای او درآمدی را اختصاص دهد تا رفع نیازهای او را بنماید. به روایتی خلیفه خود چنین پیشنهادی را برای طغرل داشت عمیدالملک کندری کلیه زمینهای خالصه تحت اختیار خلافت را به حکومت سلجوقی منتقل کرد و در عوض مقرری مشخصی را برای خلیفه تعیین کرد در نهایت طغرل ابراز تمایل کرد با خاندان خلافت و دختر خلیفه وصلت نماید و برای این امر در هنگامی که بغداد را ترک کرد
عمید الملک کندری را باقی گذارد تا این امر را پیگیری کند خلیفه به هیچ وجه به این خواسته تن در نمی داد. کندری برای در هم شکستن مخالفت وی مقرری و درآمدهای خلیفه را که خود برای او مشخص کرده بود قطع کرد و این امر شرایط سختی برای خلیفه ایجاد نمود بعدها خلیفه با ارسال سفیری به نزد سلطان طغرل سعی کرد او را با پیشنهاد شرایطی خاص از پیگیری خواسته اش منصرف کند خلیفه شرط رضایت خود را پرداخت سیصد هزار دینار نقد و واگذاری واسط و توابع آن به دیوان خلافت اعلام کرد. به نظر کندری سلطان لازم بود با این شروط موافقت کند ، اما زیاده طلبی های بعدی را پاسخ ندهد. از این رو هیاتی بلند پایه به همراه یکصد هزار دینار برای برآوردن مقصود عازم شدند اما در مذاکرات بعدی خلیفه بر مخالفت خود افزود و تهدید کرد بغداد را ترک خواهد کرد و سخنان کندری را نپذیرفت جمادی الآخر ۴۵۴ هـ ). طغرل نیز در واکنش با خشونت همسر خلیفه برادر زده خود را از بغداد بازخواست خلیفه در نهایت کوتاه آمد و سیده النساء خواهر خلیفه در تبریز به عقد طغرل درآمد (شعبان ۴۵۴ هـ ). طغرل بعد از سفر ارمنستان با سیده النساء در بغداد دیدار کرد ۴۵۵ ق) و به اتفاق عازم ری شدند. سلطان در قصران بیرونی حدود (ری در دیه طجرست بیمار شد و درگذشت (جمعه ۸ رمضان ۴۵۵ هـ) سیده النساء پس از این واقعه به بغداد بازگردانده شد. Y
طغرل به هنگام مرگ هفتاد سال داشت و بیست و چهار سال و چند ماه حکومت کرد از ۴٣١ هـ . ق به بعد وی را در کنار برادرش ملک جعفر بیک داوود بن میکاییل بن سلجوق به خاک سپردند.
روند تعیین جانشین سلطان طغرل تابعی از تحولات سیاسی خراسان بود که از مدتی قبل آغاز شده بود. قلمرو خراسان پس از نبرد دندانقان (۴٣١ هـ .ق) در تصرف چغری بیک داوود قرار گرفته بود وی مرو را مقر حکومت خود قرار داد و تا
هنگامی که در گذشت (۴۵٢) هـ .ق)، فرمانروای بلامنازع شرق و خراسان بود. تنها در اواخر عمر او فرزندش آلپ ارسلان در اداره امور نقشی روز افزون بر عهده گرفت. به نظر میرسد چغری بیک در مدت حکمرانیش با مشکلات اساسی روبه رو نبود زیرا در منابع درباره او اطلاعات زیادی وجود ندارد بیشترین تلاش وی مصروف دفع تحرکات بازماندگان غزنویان در مناطق شرق ایران میشد. بخش دیگری از فعالیت های چغری به دفاع از قلمروهای شمال و شرق حدود) ماورای اترک جیحون دهستان و خوارزم در برابر تهاجمات و مهاجرتهای ترکان قبچاق و تجدید فعالیت احتمالی قراخانیان می گذشت فرزندان او آلپ ارسلان یاقوتی سلیمان و قاورت بیک بودند. پس از مرگ چغری، طغرل مادر سلیمان را به ازدواج خود درآورد و چنین مقرر کرد که سلیمان جانشین او باشد. معروف است چغری نامه ای توسط عبدالصمد قاضی سرخس برای طغرل ارسال کرد و در آن به رویه طغرل در انهدام بلاد و فشار بر مسلمانان ، ایراد گرفت. پاسخ طغرل طعنه ای گزنده تر به رویه چغری بود تو خود خراسان را که سرزمینی آباد بود خراب کردی و از این رو ابتدا بر تو واجب است که آنجا را آباد کنی در حالی که من به سرزمینهایی وارد شدم که قبلاً ویران شده بود. L
از آنجا که طغرل فاقد فرزند بود به ناگزیر یکی از پسران چغری بیک میبایست جانشین او شود. از این رو برای طغرل نیز مسائل خراسان و نظام امور سیاسی در آنجا از اهمیت به سزایی برخوردار بود زیرا در هنگام شورش بساسیری در بغداد او امور خراسان را اولویت داد و تنها پس از اطمینان از امور آن حدود برای نجات خلیفه عباسی اقدام کرد.
در دوره حکمرانی سلطان طغرل نام چند وزیر مطرح است که برای فهم روند امور دیوانی و تحول مناسبات قدرت سیاسی و اجرایی در دوره تأسیس و تثبیت حکومت سلجوقیان باید به نقش و عملکرد آنان توجه جدی نمود در واقع شمار زیادی از دیوانیان خراسانی که مذهب سنت در آنجا به طرز عمیقی ریشه داشت به خدمت سلجوقیان در آمده بودند. آنان تجربه خدمت در حکومت غزنویان را داشتند. صاحب حسین میکاییلی که پس از
نبرد دندانقان به سلجوقیان پیوست و عمیدالملک کندری که پس از غلبه طغرل به نیشابور به او معرفی شد. عمیدالملک کندری در حمایت از مذهب حنفی افراط می کرد یک بار لعن اشاعره را افزون بر لعن شیعیان در نیشابور رواج داد که منجر به واکنش های تحولات فرهنگی در آن منطقه گردید وی از دهقان زادگان کندر و شاگرد امام موفق نیشابوری بود که پس از پیوستن به طغرل مدارج ترقی را طی کرد اما در جریان تعیین جانشین طغرل بیک سرنوشت او به طرز دیگری رقم خورد.
سلطان آلپ ارسلان بن چغری بیک (حک: ۴۵۵ – ۴۵۶ هـ .ق)
مسئله جانشینی سلطان طغرل به موضوع رویارویی گرایشهای متفاوت سیاسی اجتماعی درون حکومت سلجوقیان تبدیل گردید سلطان طغرل، سلیمان فرزند کوچکتر چغری بیک (داوود را به عنوان ولیعهد برگزیده بود در حالی که آلپ ارسلان متولد محرم (۴٢١ هـ .ق) از دو سال قبل به جای پدر حکومت خراسان را در دست داشت. از این رو به نظر میرسد در انتخاب سلطان طغرل تمایل به حفظ اساس تقسیم قلمرو بین برادران سلجوقی که پس از تصرف خراسان پایه ریزی شده بود تاثیر داشت اما پس از مرگ سلطان این رویه به سرعت کنار گذارده شد.
در واقع اراده برای تغییر وضعیت مزبور در اردوی آلپ ارسلان و در نزد برخی فرماندهان بزرگ سپاه طغرل بروز کرد در نظر این جریان منافع خاندان سلجوقی و نیروهای وابسته به آنان در گرو تشکیل یک حکومت متمرکز و یکپارچه است. خواجه نظام الملک طوسی و طیفی از نظامیان بزرگ با حمایت از جریان یکدست سازی قلمروهای سلجوقیان در تحت حکومت آلپ ارسلان هواداران چنین سیاست کشورداری بودند. در آن روز شرایط خاصی در حکومت سلجوقی وجود داشت که جهت گیری این سیاست را ضروری
می ساخت. تمایلات نیروهای گریز از مرکز قدرتمندی که در قلمرو سلجوقیان دست اندر کار بودند از جمله گرایشات جاه طلبانه سایر اعضای خاندان سلجوقی و نیز گرایشهای هرج و مرج طلبانه قبایل ترکمن در عین حال انتشار خبر مرگ طغرل به سرعت اوضاع را در حدود غرب متصرفات سلجوقیان آشفته کرد. از جمله آنکه دیوان خلافت به امرای محلی نواحی نامه نوشته و آنان را به بغداد فرا خواند و در صدد تدارک استعداد و تدارکات برآمدند هم زمان به سرعت ناامنی و راه زنی در حدود بین النهرین گسترش می یافت وضعیتی که آشفتگی و بی نظمی زیادی را در شهر بغداد به بار می آورد شیوع این گونه اخبار در نواحی مختلف قلمرو سلجوقیان نیز مزید بر علت می شد. بنابراین تضاد منافع گروههای مختلف درون حاکمیت سلجوقی در مسئله جانشینی سلطان طغرل بروز کرده بود.
عاقبت باغی بسن و اردم دو تن از سران نظامی فوق الذکر در قزوین با حمایت نظام الملک طوسی آلپ ارسلان را به عنوان جانشین سلطان طغرل به تخت نشانده و به نام او خطبه خواندند. اما مدعیان دیگری در راه بودند قتلمش بن ارسلان اسراییل که بر اساس رسم ارشدیت معمول در بین ترکان اعلام کرد سلطنت به ما می رسد و پدر ما که بهتر و مهتر قوم بود به این واسطه کشته شد….. لذا با لشکریانش ری را محاصره کرد (۴۵۶) هـ ٫ ١٠۵۴) و پس از دریافت خبر حرکت آلپ ارسلان به سوی ری به مقابل وی شتافت اما در جنگی که رخ داد کشته شد. آلپ ارسلان قصد کرد خویشان و اتباع او را قتل عام کند اما نظام الملک مانع شد و با مشورت دیگران مقرر گردید سلیمان شاه فرزند وی با اقوام او به سرحد مملکت سلجوقی فرستاده شوند و امتیازات سیاسی و اجتماعی آنان به عنوان منسوبان سلاطین سلجوقی به عنوان تخفیف موقعیت اجتماعی آنان سلب گردد آنان در دیار بکر و رها استقرار یافتند پس از این واقعه آلپ ارسلان
وارد ری شد و پس از برکناری سلیمان قدرت را در دست گرفت ذی حجه ۴۵۵ هـ .ق).
تا یکسال پس از آن نظام الملک طوسی کندری را به صورت تحت نظر در کنار خود نگاه داشت تا از آگاهیهای او درباب امور مختلف حکومت اداره و وضعیت مالیاتی کشور بهره مند شود. وی در نهایت به تحریک نظام الملک طوسی به قتل رسید (۴۵۶ ۵ ٫ ١٠۶٣ م). ماجرای قتل کندری و پیام او دم مرگ به سلطان سلجوقی و نظام الملک طوسی نشانگر شروع دوره تازه ای در رویه و روند اداره امور کشور در دوره سلجوقیان است. کندری به سلطان پیام داد که او با صدور دستور قتلش آن جهان را بدو ارزانی داشت اشاره او به نادرستی اخلاقی و دینی رفتار سلطان بود و به خواجه نظام الملک پیام داد قاعده و رویه ای زشت پایه گذاشته است زیرا رایج کردن کشتن وزیر در حکومت ترکان سرنوشت محتوم وزرا و از جمله خود نظام الملک خواهد شد.
سلطان آلپ ارسلان با میراث سیاسی پردردسری روبه رو شد. در واقع او می باید یک بار دیگر حکام و فرمانروایان را به اطاعت از خود وا می داشت و عناصر خودسر را سرکوب کرده با خلافت عباسی روابط تازه ای را برقرار کند و مرزهای قلمروش را سامان دهد. و این همه عمده ترین مسائل فرا روی او بودند.
آلپ ارسلان ابتدا درگیر مسائل شرق قلمروش شد زیرا امیر ختلان علیه سلطان عصیان کرده بود و از پرداخت خراج شانه خالی میکرد ولی عاقبت مقهور سلطان شد. شورش عضوی از خاندان سلجوقی در هرات نیز به شدت سرکوب گردید. سلطان پس از آرام کردن آن حدود به مرو و سپس نیشابور بازگشت.
آلپ ارسلان در رابطه با خلافت عباسی نیز سیاست فعالی را در پیش گرفت. وی برای ترمیم روابط تیره شده دوران سلطان طغرل ابتدا دختر خلیفه را به بغداد بازگرداند و به او القاء کرد که کشتن عمیدالملک کندری به جبران رفتار ناشایست او در انتقال دختر خلیفه از بغداد به ری بدون رضایت خلیفه بوده است سلطان به همراه ارسلان خاتون اباسهل محمد بن هبه الله ابن موفق را برای مذاکره با خلیفه در مورد قرائت
خطبه به نام سلطان و پذیرش امیر آی تکین سلیمانی به عنوان شحنه بغداد ، اعزام کرد.
خلیفه به سلطان لقب ضیاء الدین عضد الدوله اعطا کرد و نماینده اش را فرستاد تا از سلطان برای خلیفه بیعت بگیرد. (۴۵۶) ق) آلپ ارسلان پس از این سعی کرد به صورت اساسی روابط سنجیده ای را با دربار خلافت ادامه دهد. او اگرچه هرگز از بغداد دیدار نکرد اما پیوسته حقوق سلطنت سلجوقی در عراق را پاسداری می کرد. هنگامی که خلیفه القائم با ادامه حضور آی تکین در سمت شحنه بغداد، به دلیل اینکه فرزند او یکی از غلامان خلیفه را کشته بود مخالفت ورزید سلطان امیر گوهر آیین را به جای وی منصوب کرد روابط اداری و سیاسی بین سلطنت و خلافت توسط وزرای دو طرف برقرار میگردید در این هنگام وزارت خلیفه بر عهده فخر الدوله محمد بن جهیر بود که برای مدت پانزده سال از ۴۵٠ ق برای تحکیم نفوذ خلافت در عراق تلاش می کرد. نظام الملک روابط حسنه ای با او برقرار کرده و حتی در سال ۴۴٢ ق ( ٧٠ – ١٠۶٩ م.) دخترش صفیه را به نکاح عمیدالدوله پسر ابن جهیر داد. بعدها القائم یک بار وزیر را بنا به احساس خطری که از نزدیکی زیاد او به سلجوقیان داشت به صورت موقت عزل کرد ( ۴۶٠ ق ٫ ١٠۶٨ م.)
سیاست سلجوقیان در عراق و حواشی بیابان شام آن بود که از یک سو قدرت موجود امرای عرب و محلی حفظ گردد از دیگر سو مراتب وفاداری و اطاعت آنان از سلجوقیان تداوم یابد. سلطان آلپ ارسلان از طریق به رسمیت شناختن موقعیت های سیاسی آنان یا واگذاری اقطاعات و نیز برقراری روابط خویشاوندی با امرای بزرگ را برقرار میکردند. سیاستی که در عین حال از نفوذ فاطمیان در آن حدود جلوگیری به عمل میآورد به گونه ای که محمد بن ابی هاشم شریف مکه، به حضور سلطان رسید و اعلام کرد در شهر مکه خطبه به نام خلیفه عباسی و سلطان سلجوقی خوانده می شود و نام المستنصر فاطمی از خطبه انداخته شده است (۴۶٢ ق).
الپ ارسلان در تداوم سیاست برقراری مجدد سلطه حکومت سلجوقیان بر نیروهای سیاسی و اجتماعی قلمروش سفرهای نظامی را به آذربایجان و سرحدات روم در پیش گرفت ربیع الاول ۴۵۶ هـ .ق). وی ابتدا کردان حدود حلوان را سرکوب و سپس امیر بیک ارسلان را بر آنان و قلمروشان امارت داد وقتی سلطان در شهر مرند تدارک برنامه نبردهای آتی را فراهم می آورد امیر طغتکین که در حدود قلمرو روم تاخت و تاز میکرد به حضور سلطان رسید و آگاهیهای بسیار ارزشمندی در باب نقشه جغرافیایی منطقه و موقعیت نیروهای رومی در اختیار او گذارد که در جنگهای آتی مورد استفاده قرار گرفت سلطان ابتدا متوجه گرجستان شد. در حدود نخجوان اندکی توقف کرد تا گروهی از جماعت ناراضی سپاه خود را به اطاعت بازگرداند و سایر سپاهیانی که فراخوانده شده بودند به وی برسند پس از عبور از رود ارس به گرجستان وارد شدند و ملک شاه فرزند سلطان و نظام الملک وزیر مأمور ادامه جنگ در آن سرزمین شدند. عاقبت پادشاه گرجستان شکست خورده و تسلیم و مجبور به پرداخت جزیه به صورت سالانه شد. سلطان با برادرزاده باگرات چهارم پادشاه گرجستان ازدواج کرد و از این طریق روابط نزدیکی علی رغم بیزانسی ها بین دو حکومت برقرار شد پس از آن سلطان عزم سرزمین روم و به ویژه شهرهای قارص نزدیک تفلیس و آنی در میانه خلاط و گنجه نمود و آنها را در محاصره گرفت. مقاومت مردم آنی در هم شکسته شد و مجبور به پرداخت جزیه شدند. انعکاس اخبار این فتوحات در دارالخلافه و سرزمینهای اسلامی موجی از ستایش و تکریم سلطان را در پی داشت پس از فتح آن نواحی برنامه هایی چون احداث مساجد، نصب امرا و ۱
حکام و سپاهیان در آنجا و مانند این اقدامات برای تثبیت اوضاع و تداوم حاکمیت سلجوقیان به اجرا آمد سلطان آلپ ارسلان سالهای بعد نیز بنا به وضعیت آشفته ای که در این حدود بوجود آمد ، به لشکر کشیهایی در این نواحی اقدام کرد. از جمله در سال ۴۵٩ هـ ( ١٠۶٧ م.) به اران رفت و بار دیگر فضل بن شاوور شدادی و شروانشاه و فخر الدین فریبرز بن سلار را به اطاعت واداشت و به پرداخت خراج وادار کرد.
سلطان پس از آن به امور کرمان متوجه شد و از اصفهان به کرمان رفت و برادرش ملک قاورد بن ملک داوود بن میکاییل بن سلجوق از وی استقبال کرد. قاورد از هنگامی که سلجوقیان خراسان را به تصرف خود درآوردند به صورت تدریجی و ظاهراً در کنار فعالیتهای ابراهیم ینال در حدود کرمان نفوذ کرده بود. اولین حضور سپاه سلجوقی در کرمان به سال ۴٣۴ ق باز میگشت در سال ۴۴٠ ق قاورد کرمان را از تصرف بدام بن لشکرستان حاکم دیلمی بردسیر خارج کرد و سلسله محلی سلجوقیان کرمان را تاسیس نمود قاورد پس از مرگ پدرش چغری جانشینی آلپ ارسلان را در شرق قلمرو سلجوقیان به رسمیت شناخت در این هنگام نیز مقام آلپ ارسلان را به عنوان سلطان بزرگ سلجوقی پذیرا شد. بعدها قاورد علیه آلپ ارسلان شورید.
سلطان آلپ ارسلان از کرمان به خراسان و منقشلاغ در مرز خوارزم رفت تا حاکم آنجا امیر ،فقشت را به اطاعت باز گرداند. وی از جیحون گذشت و به چند و صبران دو شهر حدود ماوراء النهر رفت و مقبره امیر سلجوق را دیدار کرد (۴۵٧) ق). حاکم چند استقبال شایانی از آلپ ارسلان نمود و مورد لطف او قرار گرفت. در خوارزم امارت گرگانج را به فرزندش ارسلان ارغون داد و به مرو رفت. لشکر کشی
سلطان به حدود جیحون و دشتهای اوست اورت و قپچاق سرزمین اجدادی سلجوقیان تاکیدی بر تمامیت ارضی قلمرو سلجوقیان بود.
در کنار فعالیتهای سلاطین و ارکان سلجوقی برای اعاده نظم و سلطه بر قلمرو خود اقداماتی دیگر نیز در سایر حوزه های اجتماعی برنامه ریزی و اجرا میشد. از جمله مهمترین این اقدامات برنامه تاسیس مدارس نظامیه بود که توسط نظام الملک طوسی پیگیری میشد احداث یا احیاء مدارس در شهرها از سوی سلاطین سلجوقی و کارگزاران آنان مورد عنایت قرار داشت طغرل بیک دستور داد مدرسه ای در نیشابور تأسیس شود (۴٣٧) (ق) چغری بیک داوود نیز در مرو مدرسه ای احداث کرد، اما برنامه جدید تاسیس مدارس نظامیه که توسط خواجه نظام الملک طوسی و گروهی دیگران از نخبگان سیاسی – اداری آن دوران پیگیری میشد از انگیزه های گوناگونی نشأت می گرفت. اما به طور کلی یکی از انگیزه های اصلی نظام الملک مقابله جویی با شکوه و اعتبار خلافت فاطمی بود ظهور دعوت اسماعیلیان در برخی نواحی ایران به مانند تعمیق و گسترش مخالفت و معارضه با نهاد خلافت عباسی و مذهب آنان به نظر می رسید. نظام الملک با تأسیس نهادهای آموزشی در عالم تسنن، همپایه موارد مشابه در اسپانیای اموی و مصر فاطمی در برابر فعالیت فرهنگی – فکری نیروی سیاسی رقیب واکنش نشان داد اگرچه ضرورتهای علمی – آموزشی دیگری نیز در برآمدن مدارس نظامیه تاثیر داشت در نهاد آموزشی نظامیه طرح سیاسی – فکری برقراری پیوند وثیق بین لایه دیوانسالاری جامعه ایران با طبقات مذهبی پیگیری میشد. زیرا شکاف بین دیوانیان و ادبا با عالمان دین در دوره عباسیان محسوس تر شده بود. مرکز ثقل این وضع در دوگانگی بین سنتها و تعالیم اسلامی با سنن و آرمانهای سیاسی ایران باستان قرار
داشت که تا دوره سلجوقیان تداوم یافته بود به نظر میرسد خواجه نظام الملک از طریق طرح احداث مدارس نظامیه به نزدیک کردن این دو جریان به یکدیگر و یگانگی آنان نیز نظر داشت.
نظام الملک مدارس نظامیه ای را در بغداد نیشابور ،آمل موصل، هرات دمشق و جزیره ابن عمر غزنه مرو و بصره از بودجه خاص یا عمومی تأسیس کرد. در رقابت یا پیروی از نظام الملک رجال دیگری مانند شرف الملک مستوفی نظام الملک) در بغداد و مرو، تاج الملک ابوالغنایم در بغداد و سایر رجال دیوانی مدارس دیگری را احداث کردند. برنامه آموزشی نظامیه بغداد عبارت بود از آموزش قرآن، حدیث، اصول فقه مطابق مذهب شافعی، کلام مطابق مذهب اشعری زبان و ادب عربی ریاضیات فرایض (قوانین ارث نظام الملک رسم اعطای مقرری به طلاب و مدرسان را نیز برقرار کرد. برای هر مدرسه موقوفاتی در نظر گرفته بود که اداره آن با متولی مدرسه یا قاضی محل بود. ریاست مدرسه به مدرس که متصدی امور مدرسه بود و در همان مدرسه زندگی محول میشد. مدارس سایر تجهیزات لازم مانند کتابخانه و نظایر اینها را دارا بود.
سلطان آلپ ارسلان پس از تثبیت اوضاع سیاسی – اداری در قلمروش بر آن شد به تثبیت حاکمیت سلجوقی در دوره پس از خود بپردازد. از این رو در سفر خراسان (توس)، در حضور شماری از ارکان لشکری و کشوری که در رکاب او بودند با اعلام ولایت عهدی فرزندش ،ملکشاه از همه آنان برای او بیعت گرفت. پس از آن دستور داد نام ملکشاه در خطبه قرائت شود (۴۵٨ ق ٫ ١٠۶۶ م.). اما بعدها در برابر این تصمیم سلطان مقاومت هایی در درون خاندان سلجوقی بروز کرد.
انتخاب ولیعهد و تأیید آن از سوی امرای سلجوقی برای آلپ ارسلان شرایط مطمئن تری را فراهم آورد تا به تقسیم مجدد حکومتهای مشرق بین خاندان سلجوقی
و سایر نواحی بین امرا و بزرگان حکومت اقدام نماید او مازندران را به امیر اینانج بیغو بلخ را به برادرش سلیمان بن داوود چغری بیک ، خوارزم را به برادر دیگرش ارسلان ارغو مرو را به فرزند خود ارسلان شاه صغانیان و طخارستان را به برادرش الیاس بن داوود ولایت بغشور و نواحی تابعه آن نزدیک مروالرود را به مسعود بن ارتاش از نزدیکان خود اسفراین را به مودود بن ارتاش به عنوان اقطاع واگذار کرد. آلپ ارسلان با اعطای نواحی شرقی امپراتوری به اقطاع اعضای کهتر و کم اهمیتر خاندان سلجوقی وفاداری خود به تعهدات سنتی نسبت به اعضای خانواده را نشان داد. نیز این امر به معنای آن بود که در نظر آلپ ارسلان قاورد به عنوان عضو مهم خاندان سلجوقی بحران و تضادهای درونی حاکمیت سلجوقیان را علنی کرد. درباره علت شورش قاورد تنها به نقش وزیر او در این امر اشاره شده است که مایل به آن بود قاورد باید در شیوه حکمرانی خود بدون عنایت به حکومت آلپ ارسلان عمل نماید و در صورتی که او بر آلپ ارسلان شورش نماید چون سلطان به او نیاز دارد در برابر عمل او گذشت نشان خواهد داد. اما برخلاف این تصور آلپ ارسلان که در اصفهان بود به سرعت به کرمان لشکر کشید. لذا قاورد به سرعت اظهار وفاداری و درخواست عفو کرد که سلطان پذیرفت تا وضعیت کرمان به اوضاع سابق گردد. قاورد بعدها نیز بر ملکشاه شورید.
در این ایام وضعیت حدود فارس رضایت بخش نبود قبلاً قاورد ایالت فارس را از تصرف رئیس کردان شبانکاره فضلویه) خارج کرده بود ۴۵۵ هـ .ق)، اما از مدتی قبل نظارت بر آن از دست سلجوقیان بیرون رفته بود آلپ ارسلان به فارس لشکر کشید، قلاع متعددی از جمله استخر را تصرف کرد. در این سفر جنگی نظام الملک طوسی در نقش فرمانده جنگی فعالیتهای درخشانی را از خود نشان داد و بر موقعیت او در نزد سلطان بسی افزوده شد. در جریان این لشکر کشی فضلویه نسبت به سلطان اعلام وفاداری کرد و در قلمرو خود ابقاء شد، اما اقدامات بعدی او منجر به لشکرکشی ۱
دیگری شد که در جریان آن فضلویه به قتل رسید (۴۶١) هـ .ق).
مرزهای آذربایجان در این ایام هنوز در معرض خطر تهاجم ابخازیان قرار داشت.
حملات شاه ابخاز بر شهر مسلمان نشین برذعه ( ۴۶٠) هـ ) واکنش شدید آلپ ارسلان را در پی داشت. در جریان قتل عام و چپاول سپاه ترکمان در حدود شکی در حدود ارمنستان و اخستان ضربه سنگینی به مهاجمان وارد شد. از این رو شاه شکی به نزد سلطان آمد و اسلام پذیرفت تا موقعیتش را حفظ کند سلطان به سوی بقراطیس شاه ابخاز لشکر کشید و قلمرو وی را غارت و چپاول نمود و تفلیس را تصرف کرد.
آلپ ارسلان حدود پنج ماه در گرجستان و در شرایط سخت سرما، عملیات خود را ادامه داد. اما چون خبر درگذشت خاقان ترک و به هم خوردن اوضاع آن حدود به او رسید
به سوی گنجه بازگشت و از راه برذعه و ارس به سوی فارس حرکت کرد.
در این هنگام بار دیگر روابط سلجوقیان و امپراتوری بیزانس بحرانی شد و لشکرکشی عظیم امپراتور بیزانس علیه ترکمانان و مسلمانان صورت گرفت زمینه های بروز این بحران به مسئله حضور و تاخت و تازهای و مستمر ترکمانان در آن حدود باز می گشت. سیاست آلپ ارسلان شیوه اداره قلمروهای سرحدی آن حدود بر اساس محورهایی چون ابقاء حکام محلی وفادار به سلجوقیان مانند شدادیان انتصاب غلامان ترک به حکومت کرانه های غربی دریای خزر تا دربند هدایت گروههای مختلف ترکمن به سوی سرحدات امپراتوری سلجوقی و نواحی مجاور قلمرو بیزانس استوار بود. از این رو دسته های مختلف ترکمن تحت هدایت رؤسای خود به صورت پیوسته به آناتولی سرازیر بودند و در آنجا به غارت و جنگ و گریز با نواحی شهری و نیروهای امپراتوری روم مشغول میشدند. قیصریه (۴۵٩ هـ .ق) ارموریوم در فریگیه و اپکونیوم (قونیه) (۴۶٠) هـ .ق) دستخوش غارت و چپاول آنان شد. در نتیجه تحرکات ترکمانان استقرارگاهها و خطوط ارتباطی بیزانسیها مورد تهدید بود. از این رو امپراتور بیزانس در صدد چاره جویی برآمد. ابتدا سپاهی به شمال سوریه اعزام کرد و از شهرهای آن حدود در برابر ترکمانان دفاع کرد و سپس خود به حملاتی علیه ترکمانان در حدود ارتاح میان انطاکیه و حلب و منبج در کرانه فرات دست زد و آن نواحی را به تصرف
درآورد. به نظر می رسد در تداوم چنین تحرکاتی قرارداد متارکه جنگی بین آلپ ارسلان و رومانوس منعقد گردید (۴۶٢ ١٠٧٢٫۵ م).
به این ترتیب سلطان برای به سامان کردن امور آشفته دورترین نقاط قلمروش در حدود شامات حرکت کرد وی ابتدا به سوی دیار بکر رفت نصر بن مروان (حاکم) آنجا رسم اطاعت و استقبال به جای آورد اما اموال پیشکشی او به سلطان چون به صورت سرانه از مردم جمع آوری شده بود مورد قبول قرار نگرفت. سپس به سوی آمد و رها و حلب حرکت کرد و آن شهرها را در محاصره گرفت امرای محلی به سرعت در برابر سلطان به زانو در آمدند. از جمله محمود بن صالح بن مرداس حاکم حلب به صورت غیر رسمی نزد سلطان حاضر شد و ضمن اعلام وفاداری تعهد پرداخت اموالی را نمود سلطان فرزندش را با سپاهیانی در شهرستان حلب باقی گذارد و به سوی آذربایجان بازگشت به نظر میرسد بازگشت سلطان بر اثر آگاهی هایی بود که در مورد برنامه جنگی امپراتور روم به ارمنستان به وی رسید. وی همسرش را به همراه نظام الملک به تبریز فرستاد و در حالی که با وی بیش از پانزده هزار سوار سپاهی نبود به مقابله سپاه روم که بسیار پرشمار بود رفت و با ارسال یک پیک به نزد نظام الملک بر جانشینی ملکشاه پس از خود تأکید کرد اندکی بعد نظام الملک نیز به اردوی سلطان پیوست. خلیفه مسلمین نیز دعایی مکتوب کرد و به خطیبان داد تا بر سر منابر سلطان و سپاه او را دعا گویند. عاقبت سلطان در محلی بین خلاط و ملازگرد به سپاه امپراتور بیزانس رسید پانزده ذی القعده ۴۶٣ هـ) دو سپاه در برابر یکدیگر فرود آمدند. رومیان به سرعت بر اطراف اردوی خود خندقی حفر کردند که آلپ ارسلان از این اقدام آنان تفال به شکست سپاه امپراتور زد. ابتدا در باب آشتی با وی مکاتبه کرد و پیشنهاد داد
مبلغی سالانه به امپراتور پرداخت شود اما پذیرفته نشد و سلطان ناگزیر به جنگ شد.
در این حین اتفاقی روی داد روزی سلطان با صد سوار در شکارگاه رفته بود در محاصره سپاه روم درآمد و به اسارت افتاد اما شناسایی نشد. نظام الملک به سرعت شایع کرد سلطان بیمار است و از این طریق موضوع را مکتوم داشت و هنگامی که سفرای روم به قصد ممانعت از جنگ به اردوی سلطان آمده بودند، نظام الملک به دستگیری شماری از بندگان سلطان به دست رومی ها اشاره کرد که لازم بود آنان را رومی ها به نشانه حسن نیت خود آزاد میکردند امپراتور اسرار را بازپس فرستاد و تنها در هنگام تحویل دادن اسرا به ایرانیان بود که به قضیه پی بردند. اگر چنین واقعه ای روی داده باشد نشانگر آن است که سلطان برای تدارک نیروی کافی مدتی در برابر اردوگاه رومیان وقت می گذرانیده است.
عاقبت سلطان شورای جنگی تشکیل داد و جنگ را آغاز کرد. در این هنگام نظام الملک به همدان بازگشت تا در عراق و خراسان و مازندران سرکشان و مخالفان را به اطاعت بازگرداند با اشاره ابونصر محمد بن عبدالملک بخاری حنفی، پیشوای روحانی سلطان و اردوی او زمان شروع جنگ در روز جمعه و هنگام خطبه خوانی خطبای جمعه و مسلمانان تعیین گردید با شروع جنگ میدان بزرگ نبرد به دلیل وزش تندباد و برخاستن گرد و غبار بسیار تیره و تار شد، به گونه ای که ظاهراً آلپ ارسلان از ادامه جنگ بازمانده و امپراتور روم نیز از سپاهش دور می افتاد. ظاهراً در این فرصت سپاه سلجوقی حملاتی شکننده به سپاه روم وارد کرد و آنان را در شرایط هزیمت قرار داد ربیع الأول ۴۶٣ هـ). نصیب سپاه سلجوقی از غنایم و اسیر برجای مانده آن سپاه بسیار بود.
آنگاه در اثر اتفاقی ساده غلامی از سپاه آلپ ارسلان امپراتور رومانوس را تنها یافته
و به اردوی آلپ ارسلان می آورد. سلطان امپراتور را با رعایت شان او پذیرا شد امپراتور در ازای آزادی خود تعهد کرد مالی هنگفت در هر سال پرداخت کند روابط دوستانه ای با سلطان در پیش گیرد در مواقع ضرورت سپاهیانی را برای کمک به سلطان ارسال نماید اسرای مسلمان در روم را نیز آزاد سازد و شهرهایی چون ملاز گرد الرها، انطاکیه و منبج را به سلطان واگذار کند. سلطان قرار متارکه پنجاه ساله ای را با وی گذارد و او را روانه سرزمین خود کرد اما امپراتور پیش از آنکه به بیزانس برسد، حکومتش پایان گرفته بود.
جنگ ملاز گرد به عنوان یکی از مهمترین جنگهای مسلمانان با امپراتوری بیزانس به شمار میرفت در واقع شکست رومی ها در نبرد ملازگرد بیشتر حکایت از ضعف و ناتوانی آنان داشت زیرا سالها قبل از آن سپاهیان بیزانس که شمار زیادی از آنان ارامنه بودند از خط مشی سیاسی و مذهبی حکومت بیزانس در نواحی ارمنستان ناراضی بودند رومانوس نیز فرمانده شایسته ای نبود از این رو سپاه بیزانس علی رغم تفوق عددی بسیار به دلایل مختلف نتوانست در برابر ترکان به جنگ مؤثری بپردازد پس از این نبرد آناتولی در برابر تهاجمات ترکان بدون دفاع ماند. خلیفه القائم بامر الله با ارسال نامه ای به سلطان پیروزی او را تبریک گفت و سلطان را فرزند مهتر بزرگ موید منصور و پیروز سلطان اعظم مالک عرب و عجم مهتر شاهان روشنای دین و فریاد رس مسلمانان پشتیبان امام و پناه مردمان یاور دولت فیروزمند و تاج آیین فروزان سلطان سرزمین مسلمانان و برهان امیرالمؤمنین خواند. تجلی این حادثه در اشعاری که شعرا در مدح سلطان آلپ ارسلان سرودند نیز قابل ملاحظه بود.
در سالهای پایانی حکومت آلپ ارسلان روابط خلیفه عباسی با آی تکین سلیمانی
شحنه بغداد تیره شد از ۴۵۶ه زیرا فرزند او یکی از غلامان خلیفه را کشت (۴۶۴) ه) و خلیفه خشمگین پیراهن خونین غلام را نزد سلطان فرستاد و عزل آی تکین را از او درخواست کرد. سلطان او را عزل کرد اما نظام الملک خواستار بقای او در آن منصب بود و در نامه ای به خلیفه از وی شفاعت کرد که مورد قبول واقع نشد عاقبت سعدالدوله گوهر آیین شحنه بغداد شد. پس از این خلیفه القائم بامر الله درصدد عادى سازی روابط خود با سلطان سلجوقی برآمد ابتدا در پاسخ به تقاضای قبلی سلطان مبنی بر موافقت خلیفه با ولایت عهدی ملکشاه عمید الدوله بن جهیر – وزیر خود را با خلعت هایی برای سلطان و ملکشاه – که به منزله موافقت با درخواست سلطان بود به نزد او فرستاد این فرستاده هم چنین مأموریت داشت سفری خاتون – دختر سلطان را برای المقتدى بامر الله ولایت عهد خلیفه خواستگاری نماید. امری که با موافقت سلطان روبرو شد و مراسم عقد در شهر نیشابور انجام گردید.
پس از این آلپ ارسلان در صدد لشکر کشی به قلمرو رقبای قدیمی خود یعنی غزنویان و قراخانیان برآمد در هنگام حیات طمغاج خان ابراهیم بن نصر (حدود ۴۴۴ – ۴۶٠ هـ .ق) حاکم خان نشین قراخانی – در قلمرو بین سغد و فرغانه – ، آلپ ارسلان در ابتدای حکومتش با لشکر کشی به این حدود سلطه سلجوقیان را در آن نواحی حفظ کرده بود و سالها سیاست آشتی جویانه را نسبت به این مناطق در پیش گرفت و سعی کرد از طریق پیوندهای خویشاوندی اتحادهایی را برقرار کند خود با دختر بیوه قدرخان یوسف – حاکم سابق کاشغر و ختن – ازدواج کرد و دختر خود عایشه را به ازدواج با شمس الملک نصر – پسر و جانشین ابراهیم – درآورد. ملکشاه نیز با یکی از دختران خوانین قراخانی ازدواج کرد. این تلاشها تا مدتها روابط دو طرف را در وضعیتی با ثبات نگاه داشت اما در اوایل سال ۴۶۵ هـ هنگامی که سلطان در صدد لشکر کشی به قلمرو قراخانیان برآمد مشخص گردید روابط دو سویه به تیره گی گرویده بود. سلطان با سپاهی عظیم به قصد قلمرو شمس الملک نصر ( ۴۶٠ – ۴٧٢ هـ . ق) از
جرحون عبور کرد. اما مرگ اتفاقی سلطان این لشکر کشی را ناکام گذارد. سلطان هنگام تنبیه کوتوالی محلی به نام – یوسف خوارزمی – در حدود مرو به قتل رسید. وی مورد حمله قرار گرفت و زخمی شد و پس از سه روز در دهم ربیع الاول ۴۶۵ هـ در گذشت. مشهور است سلطان در دم مرگ چنین گفت هرگز رو به سویی نیاوردم و آهنگ دشمنی نکردم، مگر آنکه یاری خدای جستم اما دیروز بر پشته ای برآمدم و دیدم که زمین به زیر پایم از عظمت این سپاه میلرزد به خود گفتم من شاه دنیایم و کس را تاب من نیست….. آلپ ارسلان در هنگام مرگ چهل سال داشت (متولد محرم ۴٢١ هـ) و در مرو کنار قبر پدر و عمویش دفن گردید. او نه سال و شش ماه سلطنت کرد.
مرگ سلطان آلپ ارسلان سبب گردید شمس الملک دست به اقداماتی تهاجماتی به قلمرو سلجوقیان بزند و با تصرف ترمذ ایاز بن آلپ ارسلان را از آن حدود به عقب راند.
سلطان آلپ ارسلان در آستانه مرگ یا در زمانی نزدیک به آخر عمر خود درباره وضعیت حکومت سلجوقیان پس از خود وصایایی را اعلام کرده بود. مهم ترین موضوع برای سلطان تثبیت ولیعهدی ملکشاه بود. او در دم مرگ نظام الملک را به فرمانبرداری از ملکشاه سفارش کرد و دستور داد سپاه سوگند وفاداری به او یاد کند. آنگاه نظام الملک طی مراسمی از سپاهیان برای او بیعت گرفت. سپس در بغداد فخر الدوله بن جهیر – وزیر خلیفه – در صحن اسلام برای او سوگواری کرد و به نام ملکشاه خطبه خوانده شد. آلپ ارسلان اعمال فارس و کرمان را با همسر سلطان به برادرش قاورد بخشیده بود و برای او مالی تعیین کرده بود همچنین مقرر کرد تمام میراث پدرش (داوود) را که بالغ بر پانصد هزار دینار می شد به برادرش، ایاز بن آلب ارسلان بدهند. او دستور موکد داده بود که هر کس بر اساس وصایای او عمل
نکند همگی با او بجنگند.
تصویری که از شخصیت و سیرت سلطان آلپ ارسلان در برخی متون تاریخی انعکاس یافته است گرایش بدان دارد که از آلب ارسلان الگوی پادشاهی آرمانی بپروراند. در موردی چنین گفته شده است که وی چون نعمتهای خداوند را بسیار شکر می گفت قلمرو پادشاهیش آنقدر گسترش یافت که او را سلطان همه جهان می خواندند صدقه بسیار به نیازمندان میداد به گونه ای که در دیوانش نام بسیاری از فقرا سراسر مملکتش ثبت بود که به آنان مستمری و هدایا می داد. از رعایایش خراج اصل را در دو وعده در سال دریافت میکرد یک بار که از نظام الملک در نزد او سعایت شد که در مملکت مال و اموالی اندوخته است، او به طور مستقیم وزیرش را مورد خطاب قرار داد که ضروری است خود را اصلاح نماید سلطان تاریخ ملوک و آداب آنان و احکام شریعت را بسیار میخواند دست سپاهی از رعیت کوتاه می داشت. و این افزون بر اوصافی بود که از او به عنوان سلطان غازی در اذهان جامعه اسلامی وجود داشت.
سلطان جلال الدوله معز الدین ابو الفتح ملکشاه (حک: ۴۶۵ – ۴٨۵ هـ .ق)
دوره بیست ساله حکومت ملکشاه دوره اوج قدرت سیاسی سلجوقیان، شکوفایی و تکامل نهایی سازمانهای سیاسی – اداری و اجتماعی جامعه ایران در آن دوران بود. تجربه و تدبیر خواجه نظام الملک طوسی در کنار شخصیت سیاسی سلطان ملکشاه و نیز شرایط رشد یافته اقتصادی ایران در آن روز دوره ای از پیشرفت و رونق اجتماعی را پدیدار ساخت تا آنجا که در ادوار بعد نویسندگان پیوسته از آن به عنوان دوره ای آرمانی یاد کرده و آن را مورد ستایش قرار داده اند. هر چند این دوره به منزله ختم دوران شکوه سیاسی و رونق اداری و اقتصادی جامعه ایران در سده های میانه نیز به شمار میرود از این رو دوره مورد بحث از ابعاد متفاوتی درخور مطالعه و ارزیابی است.
در ابتدای امر در برابر سلطان ملکشاه چند مسئله مهم مانند دعاوی اعضای جاه طلب خاندان سلجوقی بر تاج و تخت تحرکات دشمنان سلجوقی در مرزهای شرقی و شمال غربی ایران ضرورت تحکیم روابط با دستگاه خلافت عباسی و در نهایت ضرورت گسترش قدرت سلجوقیان در سوریه و شمال شبه جزیره عربستان قرار داشت.
ملکشاه پس از فوت پدر به سرعت از ماوراء النهر به سوی خراسان و نیشابور رفت هم زمان نظام الملک رسولی را برای اعلام درخواست ذکر نام سلطان جدید در خطبه به بغداد فرستاد در نیشابور نظام الملک هفتصد هزار دینار بر مستمری سپاه افزود و توجه آنان را به شاه جدید جلب کرد و در عین حال سپاه را برای ادامه تحرکات نظامی آماده نگاه داشت ملکشاه نیز به نزد حکام و امرا اطراف رسولانی فرستاد تا به نام او خطبه خوانند و ابراز وفاداری نمایند بسیاری از امرا این خواسته را اجابت کردند سال بعد گوهر آیین به بغداد رفت و منشور سلطنت ملکشاه را از خلیفه گرفت
خواجه نظام الملک با تدبیر تمام روند انتقال قدرت به ملکشاه را با موفقیت به انجام رساند. از این رو ملکشاه زمام امور حکومت را به وی سپرد و او را به القابی چند – از جمله لقب اتابک – ملقب ساخت خواجه نظام الملک تا سالهای متمادی نقشی غیر قابل رقابت را در حکومت سلجوقیان ایفا کرد با عنایت به نقش نظام الملک در دوره سلطان آلپ ارسلان و نیز سراسر دوره سلطان ملکشاه در اینجا برخی محورهای مهم در خصوص شخصیت، آراء و اعمال بزرگترین وزیر ایرانی در دوره اسلامی را مورد توجه قرار میدهیم.
خواجه بزرگ ابو علی حسن بن علی بن اسحاق مشهور به نظام الملک (تولد ۴٠٨ هـ . ق). از خاندان دهاقین طوس بود. وی پس از آموزشهای مقدماتی و فراگیری فقه و حدیث شافعی به خدمت دیوان غزنویان درآمد و هنگام تصرف بلخ به دست سلجوقیان (۴٣٢ هـ .ق) نزد ابو علی بن شادان عمید بلخ به خدمت پرداخت. بعدها بر اثر اختلافاتی که با وی پیدا کرد به نزد چغری بیک (حدود ۴۴۴ هـ .ق) و سپس
آلپ ارسلان رفت و تا پایان سلطنت وی در خدمت او باقی ماند. از سوانح احوال نظام الملک تا به تخت نشستن آلپ ارسلان اطلاعات زیادی در دست نیست. مهمترین اقدام او شکست دادن قتلمش بود که سرنوشت آلپ ارسلان و سلطنت سلجوقی را تغییر داد (۴۵۵) هـ .ق). قتل عمیدالملک کندری رقیب مقتدری را از برابر قدرت گیری او کنار گذاشت. از آن پس نظام الملک در عرصه های مختلف سیاسی و نظامی برای مدت سی سال نقشی بلامنازع ایفا کرد.
نظام الملک سیاست حکومت را از طریق دیوان وزیر اعمال می کرد. وی بر کار دیوانهای تابعه که در مواقع معمول در اصفهان – تختگاه سلطان – استقرار داشتند نظارت داشت. این دیوانها عبارت بودند از دیوان مستوفی دیوان انشا یا طغرایی ، دیوان عارض الجیش دیوان مشرف خواجه نظام الملک دیوانسالاری مرکزی را که بر اساس تقسیم بندی پنج گانه دیوان سالاری غزنویان استوار بود، بر پایه قالب جدید کارآمدتری بنا نهاد وی در اداره دیوانسالاری دیوانیانی را از بین خویشان و اطرافیانش یا از دست پروردگان و افراد مورد حمایتش به کار میگرفت که از طریق وصلت های خانوادگی علایق مشترک بین آنان به وجود میآمد نظام الملک هم چنین کارکنان معتمد منشیان دبیران را از طریق نظامیه ها تربیت کرده و به کار میگرفت. این سیاست نظام الملک سبب گردید دشمنانش او و خانواده اش را به سوء استفاده از قدرت سیاسی – اداری و برقراری اعضا در اداره امور کشور متهم نمایند.
به نظر میرسد قدرت و موقعیت نظام الملک در حکومت سلجوقیان بلامنازع بوده است. اگرچه میتوان در مورد ادوار نخستین وزارت او چنین وضعیتی را مقرون به صحت دانست. اما از میانه دوران طولانی صدارت خواجه نظام الملک، تحرکاتی که دلالت بر قدرت گیری نیروهای مخالف او در دیوانسالاری بود شدت گرفت. از جمله برجسته ترین این موارد برخورد امرای قدرتمند نظامی با عوامل نظام الملک بود. سعدالدوله گوهر آیین شحنه بغداد و نجم الدوله خمارتگین شرابی والی فارس و خوزستان که در زمره غلام سپهسالاران برجسته سلطان ملکشاه بودند، ابن علان یهودی، ضامن گردآوری مالیات بصره و از دست پروردگان خواجه نظام الملک را فرو
گرفته و اموال وی را مصادره کردند (۴٧٢) هـ) علی رغم آنکه سلطان به عنوان جهت اعتذار از وزیرش دلجویی کرد اما آن دو را مجازات نکرد این واقعه حکایت از عمیق شدن شکاف بین درگاه و دیوان داشت پس از آن رویارویی های پنهان و آشکاری بین حوزه وزارت و گروههای وابسته به دربار بروز میکرد از جمله آن موارد اختلاف نظر سلطان و خواجه نظام الملک در مورد کاهش شمار نیروهای مزدور سپاه سلجوقی بود که سلطان علی رغم نظر و اصرار وزیر هزاران سپاهی ارمنی حرفه ای را از سپاه اخراج کرد (۴٧٣) هـ) و در تکرار این امر که این بار به تحریک یکی از درباریان نزدیک به حلقه تاج الملک و ترکن خاتون صورت می گرفت سلطان بار دیگر تصمیم به کاهش شمار سپاهیان مزدور گرفت و با واکنش شدید نظام الملک روبه رو شد. این موارد نشانه هایی از بروز بحران تعمیق یابنده در روابط نظام الملک طوسی با سلطان ملکشاه و حلقه های اداری – نظامی وابسته به او بودند.
تاج الملک ابوالغنایم مرزبان بن خسرو فیروز از خاندانهای دیوانسالار فارس جدی ترین رقیب و مدعی نظام الملک طوسی در دوره سلطان ملکشاه بود. وی با حمایت ساوتگین از غلام سپهسالاران سلطان توانست به ملکشاه نزدیک شود و توجه او را جلب نماید و پیوسته مناصب مهمی را در دربار چون وزارت فرزندان پسران سلطان خزانه داری، ناظر کاخها و بالاخره رئیس دیوان انشا و طغرا در اختیار گیرد. تاج الملک شماری از دیوانسالاران بلند پایه را مانند سیدالروسا ابوالمحاسن محمد، پسر کمال الدوله ابورضا که علی رغم دامادی نظام الملک با او سر عناد داشت، عمیدالدوله بن بهمنیار – وزیر ،خمار تکین فرماندار فارس – و سدید الملک ابوالمعالی المفضل عارض که از جمله دست پروردگان تاج الملک محسوب میشد، در اختیار داشت. این گروه که با حمایت کانونهای قدرت درباری در صدد تضعیف و حذف جریان نظام الملک از دیوان سالاری سلجوقیان بودند و با روشهای مختلفی هدف خود را عملی می کردند از جمله این بهمنیار تلاش کرد تا نظام الملک را با زهر به قتل برساند
اما موفق نشد (۱۷۳) ق) گاه احساسات ضد نظام الملک به شکل توهین و تحقیر شخصیت وی و اعضای خاندانش نیز صورت میگرفت برای نمونه گاه اشعار هجو آمیزی خوانده میشد یا داستانهای رسوا کننده و گاه دروغینی در مورد وزیر و خاندانش نقل می گردید. شدت چنین تبلیغات سوء علیه وزیر به جایی رسید که جمال الملک منصور بن نظام الملک – حاکم بلخ – برای متوقف کردن آن اقدامات از بلخ به اصفهان شتافت و زبان جعفرک – دلقک دربار – را به سزای چنین اعمالی از دهان بیرون کشید. سلطان در برابر این رفتار سخنی نگفت اما عوامل او در خراسان جمال الملک را در نیشابور با زهر هلاک کردند آماج حملات و انتقادات رقبای نظام الملک متوجه ثروت خانوادگی و رویه مدیریت اداری او نیز می شد. مخالفان در نزد سلطان او را به انباشت ثروت متهم میکردند نظام الملک نیز در پاسخ اشاره می کرد که دارایی های او نتیجه خدماتش به سه نسل از شاهان سلجوقی است و در عین حال بیشتر اموال و دارایی او در راه افزایش قدرت و شکست سلطنت و امور خیرخواهانه و مذهبی صرف میشود زیرا او هزاران غلامان ترک خریداری کرده و آنان را در راه مقاصد سلطان به خدمت گرفته است. به علاوه صرف بیشتر دارایی های شخصی او در راه امور دینی و عام المنفعه شهرت و اعتبار سلطان را در پی داشته است. در هر حال روابط سلطان ملکشاه با وزیر مقتدرش که در بین سپاهیان و گروههای مختلف جامعه از موقعیتی مورد ستایش برخوردار بود بر تأیید و حمایت او قرار داشت. به گونه ای که برخی قدرت نمایی های خواجه نظام الملک طوسی در برابر رقبا و دشمنانش را نیز تحمل میکرد. وی ابتدا ابوالمحاسن را دستگیر و کور کرد کمال الدوله – پدر او – را از ریاست دیوان انشاء و طغرا برکنار کرد و مؤید الملک – فرزند خود – را به جای او برگمارد (۴٧٨) هـ).
اما بروز مخالفت های نظام یافته ای که مدتی بعد علیه نظام الملک روی نمود نشانگر استمرار فعالیت کانونهای مخالف وزیر بود تاج الملک ابوالغنایم با همدستی
ترکان خاتون محور مخالفان وزیر و هدایت گر دور جدید خصومت ها علیه او بود. در واقع نظام الملک طوسی به رغم موقعیت به ظاهر مسلّطی که در حکومت سلجوقیان داشت نتوانست نفوذ پایداری را در اواخر دوره وزارتش در دربار حفظ کند. بعدها وقتی که وزیر سیاست نامه را تدوین میکرد بسیاری اشارات در باب رفتار مطلوب پادشاه، سازماندهی بایسته نهادها و کارکنان دربار به منظور دست یافتن به آرمان دولتی مستبد به میان می آورد. از مطاوی اظهارات نظام الملک چنین بر می آید که موقعیت او در برابر سلطان و دربار او چندان رضایت بخش نبود به ویژه آنکه نفوذ وزیر بر حرمسرا و اطرافیان شاهزادگان سلجوقی نیز ضعیف بود این چنین بود که در هماهنگی بین تاج الملک و ترکان خاتون کانون مخالفت مؤثری علیه نظام الملک ظاهر گردید. اوج رویارویی های دو گروه اصلی صاحب نفوذ در حکومت و دیوان سلجوقیان در امر جانشینی سلطان سلجوقی که تعیین کننده سرنوشت سیاست آینده حکومت بود روی نمود. ترکن خاتون با شدت از ولیعهدی فرزندان خود ابتدا داوود و پس از وی محمود دفاع میکرد در حالی که نظام الملک و بسیاری از افراد سپاه از برکیارق فرزند زبیده خاتون دختر یاقوتی بن چغری بیک که پسر ارشد و به ظاهر شایسته تر می نمود حمایت می کردند رویاروییهای پنهانی این دو گروه پس از مرگ ملکشاه دوره ای از اغتشاشات ویرانگر را در قلمرو سلجوقیان در پی داشت نظام الملک طوسی هنگامی که به قتل رسید در شرایط ضعف و افول سیاسی خود قرار داشت. ظاهراً اندکی قبل سلطان او و بسیاری از دست پروردگان دیوانی اش را از کار برکنار کرده و به جای آنان تاج الملک و یاران او را برگمارده بود. حال باز میگردیم به بررسی تاریخ دوران سلطان ملکشاه سلجوقی
پس از جلوس ملکشاه بر تخت پدر (۴۵٨) ه) که با حمایت و درایت نظام الملک
طوسی انجام پذیرفت اولین مشکل از ناحیه اعضای خاندان سلجوقی و در ایراد به رویه توارث در قدرت سیاسی بروز کرد. قاورد برادر آلپ ارسلان اولین مدعی تخت سلجوقی بود. وی که از عهد سلطان طغرل با تصرف کرمان سی سال بر آن قلمرو حکومت کرده و آنجا را به یکی از مراکز تجمع ترکمانان غز تبدیل کرده بود، نبردهای موفقی را در حدود سیستان سواحل خلیج فارس و حدود عمان به ثمر رسانده بود.
مجموعه فعالیتهای او در کنار شئونات و القاب پادشاهی که برای خود قایل میشد حکایت از دعاوی وی نسبت به حکومت سلجوقی داشت هنگام مرگ آلپ ارسلان او که در عمان بود به سرعت بازگشت و زبان فراوانی در این راه به سپاهیان و تجهیزاتش وارد شد. او لشکر عظیمی برای نبرد با ملکشاه مهیا ساخت و به سوی اصفهان حرکت کرد. قاورد در ابراز حق خود نسبت به سلطنت سلجوقی به ملکشاه چنین ابراز داشت من برادر بزرگم و تو فرزند کوچک ، من به میراث برادرم سلطان آلپ ارسلان سزاوارترم تا تو …..
اظهارات او به صورت صریح اشاره به ترجیح رویه و رسوم ترکان در امر جانشینی حکمرانی بر رویه توارث در قدرت سیاسی و جانشینی فرزند ارشد به جای پدر که ملکشاه از آن دفاع میکرد داشت موضع سلطان ملکشاه از سوی نظام الملک دیوانسالاران ایرانی، امراء سپاه ثابت و سایر گروه های هوادار مرکزیت قدرت حمایت می شد. در جریان ارسال پیامهای دو طرف یکی از امراء بزرگ – امیر تمیراک بن امیر فرخشاه – به قاورد پیام فرستاد A
شاهی و مکنت و چیرگی و سلطنت نفریبدت که خدای تعالی دلهای ما را طاعت برادرزاده ات با یکدیگر سزاوار کرده است؛ پس سخن یاوه گمرهان سپاهت مشنو و
بدانکه جوجه را تاب خروس نیست.
عاقبت چون جنگ اجتناب ناپذیر شد قاورد به سوی اصفهان و ملکشاه به ری رفت. پس از آنکه امیر سوتکین جلوداران قاورد را در هم شکست، نبرد نهایی در سال
۴۶۶ هـ . ق در حدود قصبه کرج بین دو طرف رخ داد علی رغم آنکه قاورد می پنداشت سلطان ملکشاه پس از آنکه چشمش بر او و فرزندانش افتد در جنگ تردید خواهد کرد امرای سلطان طی سه روز نبرد سپاه قاورد را در هم شکستند و او را دستگیر و نزد سلطان بردند قاورد سعی کرد با ابراز تواضع در برابر سلطان از مجازات برهد بدین ترتیب به گونه ای ملکشاه از قتل او صرف نظر کرد و پیشنهاد شدت عمل نسبت به عمویش را که نظام الملک تاکید میکرد به جد نگرفت و قاورد را با خود به همدان برد. در همدان واقعه ای پیش آمد که گروه تحت هدایت نظام الملک فرصت پیدا کردند تا به ضرر هواداران حاکمیت رسوم و سنتهای صحراگردی ترکان گامی فراتر بردارند. هنگامی که سلطان سپاهیان را مرخص کرد گروهی از آنانکه در رکاب بودند زمزمه هایی را در خصوص اهمیت پیروزی خود در برابر قاورد آغاز نموده و خواستار افزایش مقرری و اقطاعات برای خود شدند
….. اگر اقطاع و نان پاره و جامگی زیادت نخواهد بود، قاورد را سعادت باد.
نظام الملک مهلت خواست با سلطان مشورت کند وی به سرعت موافقت او را برای قتل قاورد و فرزندانش گرفت فردای آن روز نظام الملک در دیدار با سران سپاه اعلام کرد که شب به علت ناراحتی سلطان از مرگ قاورد نتوانسته بود با وی دیدار کند. ممکن نشد زیرا قاورد بر اثر ناراحتی زهری را که در انگشترش بوده مکیده و در گذشته بود. از این رو سران سپاه هراسان شده و به آنچه داشتند راضی شدند. به این ترتیب تدبیر و سیاست نظام الملک یکی از مهمترین مراحل رویارویی دو گروه با نفوذ در ساختار سیاسی سلجوقیان را به نفع گروه هوادار مرکزیت در امور سیاسی خاتمه داد. پس از آن سلطان به اصفهان رفت و در آنجا دست به دلجویی رعایا زد
قلمروهای قاورد را به امرای خود سپرد. رکن الدوله قتلغ تکین را به امارت فارس ساوتگین را به امارت کرمان برگمارد و سپس فرزندان قاورد را نواخت و قلمرو عمان و کرمان را به آنان سپرد امری که به تداوم حکومت شاخه سلجوقیان کرمان انجامید.
مرگ ایاز برادر ملکشاه و حاکم بلخ که پس از واقعه قاورد اتفاق افتاد ملکشاه را به شرق کشاند تا اوضاع قلمروهای شرقی را سر و سامان دهد و روابط جدیدی با قراخانیان و غزنویان برقرار کند سلطان نواحی بلخ و طخارستان را به برادرش شهاب الدوله تکش واگذار کرد هم زمان با این تغییرات فرستادگان سلطان ابراهیم غزنوی با پیشکشهای او به خدمت سلطان رسیده و دختر ملکشاه را برای فرزندش خواستگاری کردند از این رو گوهر ملک ملقب به مهد عراقی به ازدواج سلطان مسعود بن ابراهیم غزنوی درآمد روابط غزنویان و سلطان سلجوقی اندکی بعد دچار دگرگونیهایی شد.
سلطان پس از این واقعه بنا به تقاضای حکمران سلجوقی ماوراء النهر به سرخس و بادغیس رفت (۴۵۶) هـ) و عموی خود عثمان بن داوود را بسیار نواخت حکمرانی ایالت و لوایح را همراه با لقب ملک مزید رکن الدین و اجازه داشتن نوبتیان و چتر سیاه به وی داد به دیگر برادرش – بوری برس – نیز ولایت هرات نواحی غور و غرجستان را واگذار کرد به نظر میرسید مهمترین انگیزه ملکشاه از لشکر کشی به این حدود سامان دادن به روابط مبهم و ناخوشایند سلجوقیان با قراخانیان بوده باشد. شمس الملک نصربن ابراهیم قراخانی که روابط خصمانه ای با آلپ ارسلان داشت، پس از قتل وی به طخارستان حمله کرد ترمذ را گرفت و ایاز بن آلپ ارسلان را بیرون راند. در این هنگام شمس الملک طی نامه ای به سلطان اعلام کرد از آنجا که شهر ترمذ و در آن در زمره شهرهای ماوراء النهر به شمار میرود و از این رو مناسب است در دست والیانی از خاقانیان قرار داشته باشد تا در این صورت روابط دوستانه محکم تر شود. او در عین حال
سلطان را تهدیدهای غیر مستقیمی کرد سلطان در محرم ۴۶٧ هـ . ق با سپاهی عظیم به سوی بلخ راند و مورد استقبال بزرگان شهر که از خاقانیان ناراضی بودند قرار گرفت. سلطان ابتدا ترمذ را تصرف کرد و پس از اسارت بوغاتکین برادر خاقان، حکومت آنجا به امیر ساوتکین سپرد تا وی استحکامات شهر را که در جریان محاصره زبان بسیار دیده بود، بازسازی کند.
پس از آن سلطان عزم سمرقند مرکز قراخانیان که شمس الملک در آن شهر پناه گرفته بود کرد. شمس الملک از در سازش درآمد و فرستاده ای نزد نظام الملک فرستاد تا وی را وادار کند در روابط فی مابین وساطت نماید و طرح صلح با سلطان در اندازد و پوزش خواهی او را به خاطر تعرض به شهر ترمذ به سلطان اعلام کند. سلطان پذیرفت و صلح برقرار شد شمس الملک در این هنگام در موقعیت خطرناکی قرار گرفته بود. زیرا علاوه بر لشکر کشی درگیری با شاخه شرقی قراخانیان – فرزندان قدرخان یوسف صاحب کاشغر و ختن – بر سر فرغانه و ولایت ایلاق در شمال سیر دریا که عاقبت به آنان واگذار کرد نیز ادامه داشت سلطان امارت خراسان را به برادرش شهاب الدوله تکش واگذار و به سوی ری عزیمت کرد. او با سروسامان دادن به اوضاع شرق قلمروش توجه خود را به امور غرب – آناتولی و شامات – معطوف کرد. تصمیمی که به دلیل بروز وقایع پراکنده ای به تعویق افتاد.
تحرکات قبایل و فرماندهان ترک در سرحدات قلمروهای سلطان نیز پیوسته دردسر ساز بود و لازم میآمد وی توجه خود را معطوف حل و فصل مسائل آن حدود نماید. در این هنگام سلطان ملکشاه سرزمین شام را به برادرش تاج الدوله تتش به اقطاع داد و مقرر کرد هر کجا را تصرف کند از آن او باشد (۴٧٠) هـ .ق). در واقع ملکشاه با این اقدام سعی کرد روال مشخصی را در باب امور آن نواحی در پیش گیرد.
در طول سالهای دهه هشتم قرن ششم هجری بیشتر اقدامات سلطان ملکشاه معطوف امور شرق و به ویژه پیگیری انجام تغییراتی در شیوه کشورداری و اصلاح امور سپاه شد تحرکات شمس الملک قراخانی در حدود ماوراء النهر بار دیگر به لشکر کشی ملکشاه به آن منطقه انجامید (۴٧١) هـ .ق). سلطان سمرقند را محاصره و خان سمرقند را اسیر نمود اما اندکی بعد او را مورد بخشش قرار داده و به حکومتش باز گرداند. در جریان این لشکر کشی بود که پس از بازگشت بخشی از سپاه سلطان از رود جیحون نظام الملک مزد آنان را حواله به شهر انطاکیه داد تا به عنوان یادآوری حکایتی از حدود قلمرو و گستره فرمانروایی سلطان در نزد آیندگان تلقی گردد.
سفر سلطان ملکشاه به کرمان در ۴٧٢ هـ . ق در تداوم اجرای برنامه گسترده تغییرات در امور کشورداری بود ملکشاه پس از در هم شکستن شورش قاورد (۴۵٨) ق) پس از مدتی رکن الدوله سلطان شاه را به حکومت کرمان گمارد (از ۴۶٧ هـ تا ۴٧٧ هـ). در این هنگام وفاداری سلطان شاه به سلطان سلجوقی مورد تردید قرار گرفت و سلطان در حالی که قسم خورده بود شهر کرمان را ویران خواهد کرد با سپاهی انبوه به در شهر بردسیر کرسی ولایت (کرمان فرود آمد اما چون سلطان شاه از در فرمانبرداری درآمد. عذر او مورد قبول واقع شد و برای تصدیق سوگند سلطان، یکی از برجهای کهندژ شهر ویران شد (۴٧٣) هـ .ق).
سفر سلطان به خوزستان نیز ظاهر تفریح و شکار داشت اما چون حادثه مهمی در جریان آن رخ داد مفهوم دیگری از آن استنباط گردید. در این سفر بود که خمارتگین و گوهر آیین از سلطان خواستند ابن علان یهودى – ضامن مالیات بصره – را که به نظام الملک پناهنده شده بود به قتل رساند و چون چنین شد نظام الملک تا سه روز از سوار شدن خودداری کرد و در بر روی همگان بست سلطان اگرچه سعی کرد با بسیاری چیزها که به وی داد از او دلجویی کند اما در ضمن آن کار وزیر را نکوهش کرد یکصد هزار دینار از اموال ابن علان را ضبط کرد و بعداً بصره را سالانه یکصد هزار
دینار و یکصد رأس اسب به تضمین خمارتگین داد اما سلطان علی رغم میل وزیر برنامه های دیگری را پیگیری میکرد یکی از مهمترین این موارد در مورد وضعیت سپاه بود.
الگوی سپاه سلجوقیان در دوره آلپ ارسلان و ملکشاه از شکل سپاه اولیه سلجوقیان که مبتنی بر سپاه چریک و قبیله ای بود دور شده بود. نیازهای حکومت متمرکز و بحرانهای سیاسی – نظامی دائمی که در داخل و خارج از قلمرو پهناور سلجوقیان وجود داشت نیاز به سپاه ثابت و حرفه ای را بسیار ضروری ساخته بود.
اما موضوع تعداد و شمار افراد سپاه ثابت و چگونگی نگه داری آنان در مواردی باعث گردید بین نظام الملک و سلطان اختلاف نظرهایی بروز نماید و مخالفان نظام الملک از این امر علیه او استفاده نمایند. از جمله هنگامی که سلطان در ری بود شعبان ۴٧٣ هـ) از سپاه خود دیدن کرد و طی دستوری هفت هزار نفر از سپاهیانی را که وضعشان رضایت بخش نبود اخراج کرد نظام الملک به سلطان یادآور شد اگر سپاهیان از کار نظامی گری برکنار شوند چون حرفه دیگری ندارند جذب اهداف ماجراجویانه و جاه طلبانه مدعیان سیاسی در قلمرو سلطان خواهند شد. سلطان نپذیرفت و اندکی بعد تاوان آن را پس داد. زیرا آن سپاهیان به پوشنج و نزد تکش رفتند و او را قادر ساختند دعاوی قبلی خود علیه ملکشاه را علنی سازد. او با تصرف مرورود مروشاه جهان ترمذ و آن حدود به سوی نیشابور پیشروی کرد (۴٧٣) هـ).
عصیان تکش در این هنگام نتیجه بر هم خوردن توازن قدرت در ماوراء النهر بود. شمس الملک در محرم ۴٧٣ هـ در گذشت و حسن اغتکین – برادرش – به جای او نشست تکش از این موقعیت استفاده کرد و به بخارا لشکر کشید اما از سپاهیان قراخانی شکست خورد و قراخانیان وارد سمرقند شدند تکش اندکی بعد بر ملکشاه شورید (۴٧٣) هـ) و پس از تصرف چند شهر به سوی نیشابور لشکر کشید. اما قبل از وی ملکشاه به آن شهر رسید و تکش را در ترمذ به محاصره گرفت اما او را بخشید و
با وی صلح کرد. تکش در سالهای آتی نیز باز در برابر ملکشاه قرار گرفت.
سالهای میانی دهه هشتم قرن ششم هـ . ق را میتوان دوره ای با ثبات در سلطنت ملکشاه دانست به نظر میرسد در این دوران بسیاری از اقدامات سلطان و وزیر مصروف امور داخلی قلمرو سلجوقی شده است.
به نظر می رسد نقطه آغاز دوره ای که در آن موقعیت نظام الملک رو به ادبار نهاد باید در همین ایام جستجو کرد. مهمترین و مؤثرترین مخالفتها در برابر وزیر از سوی زوجه سلطان – ترکن خاتون که توانسته بود جمعی از نخبگان اداری و نظامی را گرد خود فراهم آورده و در عین حال از نفوذ خود بر سلطان علیه وزیر بهره برداری کند اعمال میگردید ترکن خاتون شاهزاده قراخانی قصد داشت به هر نحو ممکن یکی از فرزندان خود را جانشین سلطان نماید هنگامی که داوود اولین فرزند او که مورد علاقه سلطان نیز بود درگذشت (۴٧۴) (ق) برکیارق از همسر دیگرش متولد شد. از این رو رقابت گروههای ذی نفع در دربار بر سر تعیین ولیعهد شدت گرفت. جناح اصلی رقیب وزیر تحت هدایت ترکن خاتون و تاج الملک ابوالغنایم ،فارسی، وزیر ترکن خاتون و کدخدای جامه خانه سلطان بود. نظام الملک و هودارانش از ولیعهدی برکیارق در برابر افراد مورد حمایت مخالفانشان – ابو شجاع احمد و محمود فرزندان ترکن خاتون – دفاع می کردند صرفنظر از دعاوی هر یک از طرفین در ابراز حمایت از یک فرد برای تصدی منصب ولایتعهدی، موضوع جانشینی ملکشاه عرصه ای بود که آشکارا رویارویی جناح های درون حکومت را به منصه ظهور می رساند به ویژه آنکه پای خلفای عباسی نیز در مسائل داخلی سلجوقیان کشیده می شد.
روابط سلطان سلجوقی و خلیفه عباسی تا این زمان بر اساس روال های مشخص شده قبلی استوار بود سلطان ملکشاه تا سالهای پایانی حکومتش از بغداد دیدار نکرد. در این مدت نظام الملک روابط با دستگاه خلافت را بنا به روابط نزدیکی که با وزرای خلیفه از خاندان جهیر – فخرالدوله و پسرانش عمیدالدوله و زعیم الروسا – داشت
سروسامان می داد و بر این اساس توانسته بود سیاست احترام متقابل بین دو نهاد را برقرار کند. اما در یک دوره پیش آمدهایی چند سبب گردید سیاست فشار بر خلافت در پیش گرفته شود در جریان تهاجم حنبلی ها به مدرسه نظامیه بغداد (۴٧١) ق) نظام الملک اتهامات را متوجه فخرالدوله کرد و باعث برکناری او شد. اما هنگامی که نظام الملک خواست فرزندش مویدالملک را به وزارت خلیفه برگمارد، خلیفه عمید الدوله ابن جهیر را ترجیح داد. اگرچه عمیدالدوله سیاست نزدیکی به نظام الملک را در پیش گرفت و در جریان ملاقاتهایی که با وی صورت داد، مقدمات بازگشت پدرش به وزارت خلیفه را فراهم آورد و بیشتر از آن اسباب وصلت دو تن از دختران خواجه را با اعضای خاندان خود نیز تدارک دید به این ترتیب آل جهیر، رویه ای متوازن را در خصوص رعایت منافع سلطان و منافع خلیفه در پیش گرفتند. در چنین شرایطی نظام الملک و فخرالدوله توانستند شرایط نامزدی یکی از دختران ملکشاه با خلیفه عباسی را فراهم آورند و خلیفه را متعهد کنند پس از او متعه یا زوجه دیگری اختیار نکند (۴٧۴) هـ .ق). بعدها خلیفه سیاست این وزیر را برنتابید و یکی از مدافعان سرسخت خلافت یعنی ابو شجاع الروذ راوری را به وزارت برکشید (۴٧۶ ق). نظام الملک به شدت از خلیفه رنجید و رویه های سرسختانه ای نسبت به دربار خلافت در پیش گرفت.
از سوی دیگر سیاست اعمال محدودیت و کاهش نفوذ خلفای عباسی در امور اجرایی عراق در دوره ملکشاه نیز تداوم داشت اگرچه در جریان اولین دیدار سلطان از بغداد (٨ – ۴٧٩ هـ) خلیفه المقتدى قدرت دنیوی را به وی اعطا کرد، اما در درون شهر بغداد گوهر آیین با تصدی مقام شحنه گی فرمانده نظامی سلطان) امر حفظ نظم شهر و سروسامان دادن به روابط بین گروههای متخاصم مذهبی بغداد را بر عهده داشت. هم چنین مسئولیت امنیت عراق بر عهده وی بود در این هنگام او که از دوره آلپ ارسلان به بعد منصب شحنگی بغداد را در دست داشت نفوذ و اعتبار بسیاری را در عراق و بغداد بهم زده بود امور مالی و کشوری در بغداد مانند نظارت بر اقطاعات خاص خلیفه و پرداخت عایدات آنها به او بر عهده عمید یا والی کشوری بود. عمید
بغداد به صورت مشخص سیاستهای سلجوقیان در دربار خلیفه و منطقه را پیگیری می کرد. هنگامی که در سالهای پایانی سلطنت ملکشاه روابط او با خلیفه تیره شد عمید بغداد زندگی را بر خلیفه دشوار کرد خلیفه عباسی نیز در برابر این مقام رویه ای مسالمت جویانه در پیش گرفت به گونه ای که در هنگام اوج مداخله جوییهای ابو الفتح بن ابی لیث (عمید بغداد در کار دربار و اطرافیان خلیفه المقتدی از او به ملکشاه و نظام الملک شکایت کرد (۴٧۵) (ق).
وقایع سالهای ۴٧۵ هـ . ق تا هنگام لشکر کشی سلطان به حدود شامات (۴٧٩ هـ) نشانگر ثبات در اوضاع داخلی حکومت سلجوقی از یک سو و برجسته تر شدن اختلافات درونی دیوانسالاری و نیز تعمیق اختلافات بین نظام الملک و ملکشاه از سوی دیگر بود. در این دوره سیاست سلاطین سلجوقی انتقال فشار اصلی مهاجرت ترکان به سرزمین ایران بر نواحی آناتولی و شامات بود و بیشترین تحرکات نظامی و سیاسی ترکمانان و امرای سلجوقی در آن حدود در جریان بود به گونه ای که عاقبت سلطان مجبور به لشکر کشی به آن حدود گردید (۴٧٩) هـ).
در این هنگام شورش تکش در خراسان باعث شد سلطان به سرعت به خراسان برود. نکش این بار مروالرود را تصرف و سایر نواحی را تا دژی در نزدیکی سرخس به محاصره درآورد. به نظر میرسد تکش در این ایام قصد پیشروی به درون قلمرو سلطان را در سر می پروراند اما با شنیدن خبر حرکت سلطان به خراسان وی در در ترمذ پناه گرفت و پس از دستگیری چشم او را میل کشیده و زندانیش کردند. حذف تکش از منطقه ماوراء النهر و خراسان و جایگزینی غلام – امرا به جای وی سبب گردید تا هنگامی که سلطان برای مقابله با شمس الملک به آن حدود لشکر کشید (۴٨١ هـ )، آن منطقه از ثبات نسبی برخوردار باشد در برابر وضعیت قلمرو شرق سلجوقیان، اوضاع مناطق غربی رو به وخامت میگذاشت و سلطان برای انتظام امور آن حدود باید به شخصه مداخله می کرد.
د دوره جانشینان سلطان ملکشاه
سلطان محمود (۲۲) شوال ۴٨۵-۴٨۶ هـ . ق)
چنانکه اشاره شد در اواخر دوره زندگی سلطان ملکشاه بر سر تعیین جانشین او اختلاف نظرهایی بین درباریان و دیوانیان بروز کرد بدون تردید هر یک از اشخاص و جریانهای سیاسی – اداری آن دوران سرنوشت سیاسی و موقعیت مطلوب خود را در گرو انتخاب ولیعهدی میدیدند که به نوعی وابسته به آنان محسوب می شد. از این رو مطرح شدن زود هنگام این گونه اختلاف نظرها در دوره ملکشاه و شدت گیری رویارویی های رقبای سیاسی و دیوانی مسئله ولایت عهدی را در کانون درگیری های درونی حکومت ملکشاه قرار داد و مرگ ملکشاه نیمه شوال ۴٨۵ هـ ق) نقطه اوج این ستیزه ها بود.
هنگامی که سلطان ملکشاه درگذشت برکیارق پسر بزرگ و ولیعهد او با شماری از امرای بزرگ در اصفهان بود اما حضور ترکن خاتون و تاج الملک ابوالغنایم در بغداد فرصتی ارزشمند در اختیار گروه مخالف جانشینی برکیارق قرار می داد تا به سرعت وضعیت سیاسی را تحت اداره خود درآوردند و محمود را به عنوان سلطان جدید بر تخت نشانند. موقعیت خانوادگی ترکن خاتون به عنوان شاهزاده ای از تبار ترکانی که خود را از دوده افراسیاب میدانستند در کنار تسلطی که او بر امرا و امرا و ارکان حکومت که پس از حذف خواجه نظام الملک طوسی به اوج خود رسیده بود، داشت و مهم تر آنکه وی خزاین ارزشمند سلطنتی را در اختیار گرفته بود همگی در جهت تقویت موقعیت سیاسی محمود به کار گرفته شد ترکن خاتون توانست نظر و اراده بسیاری از شخصیت های دیوانی و نظامی را با پرداختهای کلان و وعده های بسیار نسبت به برکشیدن محمود به سلطنت جلب نماید و از آنان برای وی بیعت بگیرد.
به این ترتیب ابتکار عمل سیاسی به دست ترکان خاتون افتاد. او دو کار مهم دیگر را در این راستا انجام داد اول – اعلام رسمی سلطنت محمود از سوی خلیفه المقتدی دوم – بر تخت نشاندن محمود در اصفهان پایتخت سلجوقیان وی ابتدا از خلیفه المقتدى خواست تا خطبه به نام محمود بخواند به نظر میرسد خلیفه این فرصت را برای کسب امتیازاتی از دستگاه سلجوقیان مناسب دیده بود زیرا شروطی را برای اجابت این خواسته پیشنهاد کرد ترکن خاتون سعی کرد با فرستادن جعفر فرزند المقتدی که به تهدیدی علیه خلافت عباسی تبدیل شده بود وی را به این کار راضی کند. اما خلیفه بر اجابت شروط خود مبنی بر اینکه نام پادشاهی و خطبه بنام محمود باشد، پافشاری میکرد اما امیر اثر در راس لشکریان و مدبر امور آنها و امور شهر قرار داشته باشد و از دستورات تاج الملک پیروی کند هم چنین امور مربوط به ترتیب کار حکام (عمال) دریافت اموال و خراج نیز با تاج الملک باشد تاج الملک نیز کارهایش را در نزد ترکان خاتون به انجام رساند. ترکن خاتون چون شروط خلیفه را نپذیرفت امام ابوحامد غزالی به عنوان فرستاده خلیفه نزد وی رفت و چنین مطرح کرد چون محمود صغیر است، شرع ولایت او را جایز نمی شمارد و در این زمینه گفتگوها شد و ترکن خاتون عاقبت تسلیم نظر خلیفه گردید که سررشته کارها در دست تاج الملک باشد. از این رو در ۲۲ شوال به نام محمود خطبه خوانده شد و لقب «ناصر الدوله والدین» به وی اعطا گردید. در حرمین شریفین نیز بنام او خطبه خواندند. در نتیجه موقعیت و نفوذ تاج الملک ابوالغنایم بیش از پیش فزونی گرفت.
اکنون می بایست سلطان محمود بر تخت سلجوقیان در اصفهان جلوس میکرد. قبلاً ترکن خاتون در هنگامی که هنوز خبر درگذشت سلطان را مخفی نگه داشته بود امیر کربوغا را مخفیانه به اصفهان فرستاد تا برکیارق و مادرش زبیده خاتون و برخی امرای بزرگ مقیم اصفهان را از هرگونه اقدام موثری بازدارد. امیر کربوغا برکیارق را دستگیر و به زندان انداخت پس از یکسره شدن سلطنت بر محمود ترکن خاتون و
درباریان سلطان عزم اصفهان کردند در این هنگام خبر وفات سطان به اصفهان رسیده و همگان از تغییری که در اوضاع جانشینی سلطان به وجود آمده بود خبردار شده و واکنش نشان دادند از جمله بخشی از غلامان نظام الملک و شماری از سپاهیان سلطان که در همدان باز مانده بودند به سوی اصفهان شتافتند و در آنجا با سایر غلامان نظام الملک که به نظامیه معروف بودند و بقیه نیروهای وفادار به برکیارق عزم کردند با حمایت وی در برابر توطئه ترکن خاتون مقاومت نمایند از این رو در شهر شوریدند و بر سلاح های نظام الملک که در اصفهان بود دست یافته و شبانه برکیارق را از زندان بیرون آوردند و بر تخت سلطنت نشانده و به نام وی خطبه پادشاهی خواندند. آنان وقتی که خبر نزدیک شدن خاتون به اصفهان را شنیدند به سوی ساوه و آبه که اتابک گمشتگین جاندار – اتابک برکیارق – در آنجا بود حرکت کردند و سپس به اتفاق به ری رفتند در آنجا ابو مسلم رئیس شهر برکیارق را که آن هنگام دوازده سال داشت بر تخت نشاند و تاج مرصعی بر بالای سر او آویخت پس از آن حدود ده هزار سپاهی برگرد برکیارق جمع آمدند.
ترکن خاتون و وزیر با سپاهی بی شمار به سوی اصفهان حرکت کردند در حالی که تاج الملک در برابر مطالبات روز افزون سپاه وعده پرداخت آن مال را در اصفهان میداد یک بار سپاهیان خشمگین قصد غارت اموال او کردند اما چون از پیش پنهان شده بود به چیزی دست پیدا نکردند.
توقعات روز افزون سپاهیان و تهدید برکیارق سبب گردید خاتون که بر بقایای خزاین سلجوقی در اصفهان دست یافته بود بی دریغ آن اموال را بر امرا و عاملان حکومت و سپاهیان تقسیم کند تا وفاداری آنان به سلطنت محمود حفظ شود. این امر هنگامی شدت گرفت که خبر رسید برکیارق پس از کسب پیروزی اولیه در برابر سپاه سلطان محمود برای محاصره اصفهان نزدیک میشود حادثه ای که در این هنگام در
مرکز خلافت رخ داد به سود برکیارق بود المقتدی بالله عباسی درگذشت و به جای او المستظهر بالله به خلافت نشست هواداران برکیارق توانستند از خلیفه جدید برای او بیعت سلطنت بگیرند (۱۵) محرم ۴٨٧ هـ. ق) برکیارق هنگامی که اصفهان را به محاصره گرفت از دربار خلافت خطاب سلطانی داشت.
ترکن خاتون و تاج الملک در برابر برکیارق راه مسالمت جویانه ای را در پیش گرفتند. تاج الملک و مجدالملک قمی به همراه امیر اسپهسالار آنر و بلکابک پیشنهاد دادند پانصد هزار دینار از میراث ملکشاه به برکیارق داده شود به شرطی که او از محاصره اصفهان دست بردارد برکیارق این پیشنهاد را پذیرفت و پس از دریافت مال مقرر به سوی همدان حرکت کرد متعاقب آن خاتون تلاش کرد در بین هواداران برکیارق تفرقه افکند. وی با امیر اسماعیل بن یاقوتی بن داوود دایی برکیارق و پسر عموی ملکشاه که امارت آذربایجان داشت چنین قرار نهاد که خاتون او را با نیرو و تجهیزات و اموال یاری کند تا برکیارق را از میان بردارد و پس از آن خاتون را به همسری خود گرفته و و به این ترتیب اتابک سلطان محمود شود. به نظر می رسد تاج الملک و شماری از بزرگان همراه خاتون در اصفهان به همراه امیر اسماعیل یاقوتی در نبرد برکیارق شرکت کردند. دو سپاه در سال ذی حجه ۴٨۶ هـ ق در حدود کرج با هم در آویختند. امیر اسماعیل شکست خورد و با سپاهیانش به اصفهان گریخت. ترکن خاتون او را تکریم کرد و به نامش خطبه خواند و پس از نام محمود نام او را بر سکه ضرب کرد وصلت او و ترکن خاتون با مخالفت امرایی چون امیر آنر – که صاحب اختیار کارها بود – روبه رو گردید زیرا ما بین آنها نقاری حاکم بود. اندکی بعد اسماعیل با شماری از امرای سلجوقی که با وی همراه بودند مانند گمشتکین جاندار وآق سنقر و بوزان مطرح کرد که قصد دارد برکیارق را به قتل رساند و خود به تخت نشیند. امرا این
را برنتافته و او را در شعبان ۴٨۶ هـ به قتل رساندند.
شکست امیر اسماعیل سبب شد شماری از امرای بزرگ سلجوقی سپاه او مانند امیر یلبرد گمشتکین جاندار و دیگران به برکیارق بپیوندند برکیارق اصفهان را بار دیگر به محاصره درآورد در این هنگام تاج الملک که از اصفهان فرار کرده بود، توسط افراد برکیارق دستگیر شد برکیارق چون در شرایط مناسب مالی و اقتصادی قرار نداشت و با سپاهیان اندکی شهر اصفهان را در محاصره گرفته بود تصمیم گرفت تاج الملک را به وزارت برگمارد تا به تدبیر وی گشایشی در کارها صورت دهد.
L تاج الملک به اصلاح امور پرداخت و برای جلب قلوب غلامان نظامیه که کینه قتل نظام الملک را از او به دل داشتند مبالغی بین آنان پخش کرد و نظر آنان را به سوی خود متمایل کرد. از این رو خاندان نظام الملک به سرعت درصدد چاره جویی برآمدند. اقدامات و تحریکات عثمان نوه نظام الملک در بین غلامان نظامیه ای که آنان را به خونخواهی نظام الملک فرامی خواند منجر به آن شد که آنان ناگاه به تاج الملک هجوم برده و وی را بکشند محرم ۴٨۶ هـ. ق). اندکى بعد عز الملک ابو عبد الله بن نظام الملک، هنگامی که هنوز برکیارق را در محاصره خود داشت از درون شهر با تعدادی از از برادرانش به خدمت سلطان رسید و وزارت او را بر عهده گرفت. در واقع امید می رفت با سپردن زمام امور به یکی از فرزندان نظام الملک اوضاع اردوی برکیارق بهبود یابد. او منصب طغرایی را به برادر خردسالش عبدالرحیم واگذار کرد. مقام استیفا نیز به استاد علی قمی، وزیر گمشتگین که اتابک برکیارق بود واگذار گردید. انوشیروان بن خالد به زشتی از اخلاق و رویه هیأت وزرای برکیارق به جز استاد علی قمی یاد میکند. در این زمان شخص مسلط بر دستگاه برکیارق امیر گشتگین جاندار اتابک سلطان و شراب دار او بود بر اساس گزارش انوشیروان بن خالد وزیر عزالملک رویه اخلاقی درستی نداشت و پیوسته در شرابخواری افراط مینمود و از لیاقت به دور
بود، خود برکیارق نیز به بطالت روزگار میگذارد از این رو ستی در امور حکومت پیش آمد و آشوب در کشور دامن گستر شد. از جمله تنش در شامات شورید.
امیر سنقر و امیر بزان دو امیر معتبر و بزرگ سلجوقی در سرحدهای مصر و شام پی در پی نامه هایی به سلطان برکیارق مینوشتند و تحرکات تتش بن آلپ ارسلان در آن حدود مانند جمع آوری سپاهیان از ترکمانان و خروج از دمشق و سایر کارهایی را که دلالت بر قصد وی بر اقدام نظامی داشت به او اطلاع داده و در انتظار اقدام سلطان بودند. اما سلطان به این امر توجهی نشان نمیداد آن امرا وقتی در صدد برآمدند علیه تنش اقدام کنند، ناکام ماندند.
تنش که از سوی آلپ ارسلان فرمانروای دمشق و بلاد مجاور آن در شام بود چون خبر در گذشت سلطان را شنید در دمشق مستعد دستیابی به تخت سلجوقیان شد. آق سنقر حاکم حلب چون محمود و برکیارق را ناتوان تر از آن میدید که قادر به تسلط بر امور باشند به وی پیوست و به حاکم انطاکیه و رها و حران نیز پیام فرستاد بهتر است از تاج الدوله تتش پیروی کنند تا ببینند کار بر کدام یک از فرزندان ملکشاه قرار میگیرد. آنان چنین کردند در آن حدود به نام تتش خطبه خوانده شد. وی کس به نزد خلیفه روانه و امر کرد خطبه سلطنت بنام او خوانده شود. وقتی تتش موصل را نیز به تصرف درآورد گوهر آیین در بغداد از دعاوی او حمایت کرد و از وی خواست به بغداد برود تتش همراه وزیرش الکافی پسر فخر الدوله بن جهیر قصد دیار بکر و آذربایجان کرده و در جریان پیشروی خود میافارقین و دیاربکر را تصرف کرد. وصول خبر حرکت تتش منجر به تغییر مناسبات قدرت در ایران و اصفهان گردید. ترکن خاتون از رویارویی تتش با برکیارق خوشحال شد در حالی که برکیارق در موقعیت مناسبی برای برخورد با تتش قرار نداشت ناچار جنگ شد چون دو سپاه به مقابل هم آمدند، امرای بزرگ ملکشاه که در اثر ابهام وضعیت جانشینی سلطان ملکشاه، به تتش پیوسته بودند جانب برکیارق را به عنوان جانشین رسمی سلطان ملکشاه گرفتند و در نتیجه سپاه تتش تضعیف شد و او به شام گریخت گوهر آیین نیز که از دعاوی تتش
جانبداری کرده بود نزد برکیارق رفت تا از کرده خود پوزش بخواهد، اما گمشتگین جاندار، اتابک سلطان بر او سخت گرفت اقطاعات و منصب شحنه گی بغداد را از وی گرفت و امیر یلبرد را بر جای وی برگمارد.
پس از این برکیارق به بغداد رفت ذی قعده ۴٨۶ هـ. ق) و به خلیفه المقتدی بامر الله پیام فرستاد تا به نام وی خطبه خوانده شود خلیفه چنین کرد و او را لقب رکن الدین داد و توسط عمید الدوله بن جهیر ،وزیرش خلعت خاص برای برکیارق ارسال کرد اما در هنگامی که فرمان سلطنت برکیارق به خلیفه عرضه شد تا از آن آگاه گردد، آن را خواند و دستوراتی در آن باب داد و ناگهان در ۱۵ محرم ۱۸۷ درگذشت.
عمیدالدوله به سرعت از برکیارق برای جانشین او بیعت گرفت سپس عز الملک بن نظام الملک وزیر برکیارق و امرای سلطان در مراسم بیعت با خلیفه جدید شرکت کردند. پس از آن المستظهر بالله خلعتها و مرسومات معمول را برای سلطان برکیارق فرستاد و خود تا ربیع الاخر ۴٨٧ هـ ق در بغداد اقامت کرد. مدت اقامت برکیارق در بغداد مصادف با وقوع تحولاتی در منطقه بین النهرین و شامات بود. تتش که از حدود آذربایجان به هزیمت شده بود بار دیگر در صدد جمع آوری سپاه و پیگیری ادعای خود بر تخت سلطنت سلجوقیان برآمد و در نبردی که در حدود حلب در گرفت، سپاه هوادار سلطان برکیارق را شکست داد و شهرهای حلب و حران و رها را از تصرف امرای وفادار سلطان برکیارق خارج کرد. او پس از تصرف دیار جزیره دیار بکر و اخلاط بار دیگر عزیمت قلمرو برکیارق نمود و پس از دست یابی بر آذربایجان به سوی همدان رفت و آن را تصرف کرد. در آنجا فخرالدوله بن نظام الملک را به وزارت خود برگزید. سپس رسولانی را به بغداد فرستاد و از المستظهر بالله خواست خطبه سلطنت به نام او بخواند. اما یوسف بن ابق الترکمانی را که به عنوان شحنه به بغداد فرستاد اجازه ورود به شهر پیدا نکرد. برکیارق از بغداد به نصیین رفت تا در برابر تتش قرار گیرد. شمار اندک سپاه او حدود هزار نفر به سرعت در برابر سپاه عمویش که بالغ بر
پنجاه هزار تن میشد در هم شکسته شد شوال ۱۸۷ ه. برکیارق که تنها شماری اندک از امراء مانند برسق گمشتگین جاندار و بارق او را همراهی میکردند به اصفهان رفت. در این هنگام در اصفهان تغییراتی به وقوع پیوسته بود. ترکن خاتون در گذشته بود رمضان ۴٨٧) (هـ) برکیارق بنا به اضطرار ترجیح داد به سیادت برادرش تن در دهد و محمود نیز از وی استقبال کرد. اما به سرعت توسط امیر اثر و بلکابک زندانی شد (شوال ۴٨٧ هـ ) آنان تصمیم گرفتند او را که ولی عهد ملکشاه و دعوی جانشینی وی را داشت کور کنند تا کار سلطنت بر محمود یکسره شود اما ناگهان سلطان محمود دچار بیماری آبله شد و در گذشت سلخ شوال ۴٨٧ هـ ق از این رو امرا به ناچار برکیارق را از مجلس به در آورده و بر تخت نشاندند.
در این هنگام مؤید الملک بن نظام الملک که به دلیل بروز آشفتگی در خراسان در اثر رقابت بین بوری برس و ارسلان ارغو از خراسان به اصفهان فرار کرده بود وزارت برکیارق را دریافت کرد. برادر او عز الملک وزیر قبلی برکیارق، در هنگام اقامت سلطان در موصل در گذشت مؤید الملک در این شرایط دشوار می بایست سپاهی که آمادگی مقابله با تهدیدات تتش را داشته باشد جمع آوری کرده و اصلاحات لازم برای به سامان کردن امور آشفته قلمرو برکیارق به عمل آورد. مؤید الملک با امرای عراق و خراسان مکاتبه کرد و آنان را به سلطنت برکیارق فراخواند که پذیرفتند و پس از آن سپاه بر کیاری افزونی گرفت.
اندکی بعد تاج الدوله تتش بن آلپ ارسلان بار دیگر علیه برکیارق به اقدام نظامی متوسل گردید. او در این هنگام همدان را تصرف کرده و امیر آخر را به خدمت
گرفته بود. وقتی که خبر درگذشت سلطان محمود و بیماری سلطان برکیارق به تتش رسید به سوی اصفهان حرکت کرد. اما امیر آخر از او جدا شد و به نزد برکیارق در اصفهان رفت تا نیات تنش را فاش سازد تنش در تلافی اقدام امیر آخر گلپایگان را غارت کرد و به سوی ری رهسپار شد. وی با امرایی که در اصفهان بودند مکاتبه کرد و آنان را به سوی خود خواند و وعده های بسیار به آنان داد آنان پاسخ دادند منتظرند سرنوشت بر کیاری مشخص شود پس از اینکه برکیارق صحت خود را بازیافت آنان به تنش پیام فرستادند که بین ما و تو شمشیر خواهد بود. سلطان، مؤید الملک و امرا مستعد نبرد با تتش شدند و در نزدیک ری سپاه تتش را در هم شکستند و خود او نیز در صفر ۴٨٨ هـ ق کشته شد وزیر او فخر الملک بن نظام الملک نیز دستگیر و سپس آزاد شد. برکیارق با از میان برداشتن تتش گامهای شتابانی را به سوی گسترانیدن نفوذ خود بر بخش بیشتری از قلمرو سلجوقیان بزرگ برداشت فرزندان تتش پس از او تحرکاتی در غرب سلجوقیان را پی گرفتند ملک ،رضوان که از سوی پدر به جانشینی برگزیده شده بود حلب را تصرف کرد. دقاق نیز دمشق را تسخیر کرد. آنان تا مدتها در آن حدود در رقابتهای محلی و نزاعهای قدرت شرکت داشتند.
پیروزی برکیارق بر تنش موقعیت سیاسی او را در امر حکمرانی سلاجقه بیش از
پیش تثبیت کرد بروز چندین واقعه تغییرات سیاسی مزبور را در خود منعکس میکرد. از جمله آنکه دستگاه سلطنت برکیارق به عنوان مهمترین و یگانه مرجع سیاسی احیاء گردید. این امر منجر به روی آوردن نخبگان اداری و نظامی به سوی او گردید. بالا گرفتن رقابت دیوانسالاران بر سر تصدی مقامات و خاصه مقام وزارت از نتایج ین وضع بود. در ابتدا چنین مینمود مؤید الملک بنا به خدمات و شایستگی هایی که در نبرد با تتش از خود نشان داد و برکیارق نیز پیروزی در آن جنگ را به طالع او منسوب کرده
بود از موقعیت تثبیت شده ای در منصب وزارت برخوردار باشد. اما شکل گیری گروه رقیب علیه او که با محوریت مجدا الملک ابوالفضل بلاسانی عمل میکرد حکایت از
وضعیت دیگری داشت در برابر دستاوردهای درخشان مؤید الملک، مجد الملک سعی کرد از طریق کسب حمایت مادر سلطان در دربار برکیارق موقعیت خود را تحکیم بخشید به گونه ای که به سرعت عوامل دیوانی وزیر مانند استاد علی مستوفی را فرو گرفت و کور کرد از این رو طولی نکشید مؤید الملک در اداره امور با مشکل مواجه شد و یارانش را از دست داد و روز بروز موقعیتش تضعیف شد. عاقبت هنگامی که مجد الملک موفق شد فخرالملک برادر مویدالملک را که در آرزوی وزارت به سر می برد، به طمع جانشینی منصب وزارت بیاندازد. بدین ترتیب وضعیت مؤید الملک دیگر گونه شد. فخر الملک اموال بسیاری که به احتمال از مایملک دربار تتش در اختیار داشت به برکیارق پیشکش کرد و منصب وزارت را به دست آورد. مؤید الملک معزول و در حبس افتاد فخرالدوله از تواناییهای مؤید الملک به دور بود و از وزارت تنها نام آن را در اختیار داشت. از این رو مجد الملک ابوالفضل بلاسانی با حمایت مادر سلطان در منصب استیفا مستقل و بر امور وزارت چیره شد مؤید الملک بارها تلاش کرد در دربار برکیارق موقعیت گذشته خود را احیا کند و حتی در این راه سعی کرد نظر مساعد مادر سلطان را نیز به دست آورد اما چون توفیق نیافت در صدد برآمد حامیانی را در بین دربارهای کوچک و بزرگی که در آن روزگار وجود داشتند، پیدا کند. از این رو مدتی در نهاوند به سر برد و سپس به گنجه و به دربار ملک محمد بن ملکشاه که آرزوی تخت سلطنت سلجوقی را در سر می پروارند رفت و او را به گام برداشتن در این راستا تشویق کرد و وزارت او را نیز به دست آورد. در واقع هدفی که مؤید الملک برای انتقام کشی از رقبای خود در دربار برکیارق پی ریزی کرد، در پیوند با جاه طلبی های محمد و درباریانش سرنوشت آینده سیاسی برکیارق را تغییر داد. به این ترتیب دیوانسالاری سلجوقی که در یک دوره طولانی در راستای استحکام قدرت مرکزی و مرکزیت اداره کشور عملکردهای متنوع و متعددی را بروز می داد، به وضعیت تبعیت از رقابتها و درگیریهای درون دیوانسالاری در غلطید و خود به
عاملی برای ایجاد بحران در زندگی اقتصادی و سیاسی کشور تبدیل شد. رقابت های دیوانسالاران در دربار هر یک از سلاطین سلجوقی و با دربارهای دیگر در تشدید بحرانهای اجرایی و اداری و اجتماعی پس از این موثر بود.
شرایط جدید به برکیارق فرصت داد تا به امور خراسان بپردازد. تا این هنگام ارسلان ارغون – عموی سلطان – توانسته بود از فرصتهای ناشی از رقابت های برکیارق با سلطان محمود و سپس عمش تتش حکومت خود بر خراسان را تثبیت کند.
ارسلان ارغون پس از تصرف خراسان نامه ای برای سلطان برکیارق و وزیر او مؤید الملک فرستاد و درخواست کرد فرمانروایی او را بر خراسان به روال حکومت داوود (نیایش) بپذیرند در برابر او نیز ادعایی بر تخت سلطنت نخواهد داشت. برکیارق چون درگیر رقابت با محمود و تتش بود به خواسته وی پاسخی نداد و بعدها بوری برس (عمویش را به نمایندگی خود تعیین و به فرماندهی سپاهیانش برای جنگ با ارسلان ارغون به خراسان فرستاد اما این سپاه شکست خورد و بر کیارق سپاه دیگری را به فرماندهی ملک سنجر برادرش و امیر قماج – اتابک سنجر – واگذار کرد. که ابو الفتح على بن حسین الطغرایی نیز به عنوان وزیر با آنان همراه بود. هنگامی که آنان در دامغان خبر قتل ارسلان ارغون (محرم) ۴٨٩ هـ. ق) را دریافت کردند، برکیارق که از شورش ارسلان ارغون اندیشناک بود در پی سپاه اعزامی خود حرکت کرده به آنان پیوست و به اتفاق به نیشابور رفتند (جمادی الاولى ۴٩٠ هـ ق). سپاهیان ارسلان ارغون فرزند خردسال او را به حکومت برداشته و در برابر سپاه برکیارق به سوی کوههای طخارستان عقب نشستند اما اندکی بعد سپاهیان او را به نزد سلطان آوردند.
سلطان نیز اقطاعات ارسلان ارغون را در مرکز ایران که در عهد سلطان ملکشاه به وی واگذار شده بود برای پسرش مقرر داشت و زبیده خاتون او را تحت تربیت خود گرفت.
سلطان برکیاری از بلخ به ترما و بلخ رفت و با اعزام سپاهیانی به ماوراء النهر، در سمرقند و سایر بلاد به نام او خطبه خوانده شد و آن مناطق تحت اداره حکومت او درآمدند.
ملک سنجر پس از آنکه شورش محمد بن سلیمان معروف به امیر امیران پسر عموی ملکشاه را که با دریافت کمک از غزنویان شوریده بود در هم شکست از سوی برکیارق به حکومت خراسان منصوب شد.
دوره بر کیارق افزون بر منازعات جانشینی و شورش اعضای خاندان سلجوقی و امرای ترک دورانی بود که در غرب دنیای اسلامی تحولات شگرفی را تجربه می نمود جنگهای صلیبی پس از آنکه اروپاییان و رهبران کلیسا در حوزه اروپای غربی تواناییهای لازم را برای توجه به خارج از قلمروهای خود پیدا کردند ابتدا شهر طلیطله و سایر نواحی اسپانیا را از تصرف مسلمانان خارج کرده (۱۷۸) هـ. ق) و اندکی بعد جزایری از سیسیل را متصرف ۴٨۴) هـ. ق) و به نواحی شمالی آفریقا نفوذ کردند و در نهایت به تدریج به سرزمین شام متوجه شدند (۴٩٠) هـ. ق). اولین لشکر کشی سپاهیان اروپایی از مسیر قسطنطنیه و تنگه داردانل صورت گرفت آنان پس از ورود به سرزمین های قلیچ ارسلان پسر سلیمان بن قتلمش مانند قونیه و غیر آن او را شکست دادند (رجب ۴٩٠ هـ. ق) و انطاکیه را از دست باغی سیان (جمادی الاولی ۴٩٠ هـ. ق) خارج کردند. این وقایع واکنش امرای ترک حکمران مناطق مختلف شامات را برانگیخت. امیر قوام الدوله کربوقا (حکمران) (حلب امرا و سپاهیانشان را به دور خود جمع کرد. دقاق پر تتش طغتکین اتابک و جناح الدوله حکمران حمص، ارسلان تاش حکمران سنجار، سلیمان پسر ارتق آنان ابتدا انطاکیه را در محاصره آوردند اما چون شکست خوردند، برخی از نواحی آن حدود از تصرفشان خارج شد و به دست مسیحیان افتاد. انتشار این اخبار در دنیای اسلامی موجی از هراس و خوف را توام با انزجار از قتل عام مسلمانان به دست
سپاهیان صلیبی به راه انداخت خلیفه عباسی با ارسال فرستاده ای نزد سلطان برکیارق به وی تذکر داد که حضور و فعالیتهای صلیبی ها تهدیدی بسیار جدی برای جامعه مسلمانان است. اما گرفتاری های بسیار برکیارق مانع از توجه او به سرحدات غربی عالم اسلام می شد.
شورش امیر اثر که با همدستی مویدالملک وزیر معزول برکیارق) در گرفت (۴٩٢) ها از جمله درگیری های سلطان برکیارق بود سلطان برکیارق در هنگام لشکر کشی به خراسان، امور فارس را به امیر اثر سپرد در این هنگام مویدالملک به نزد وی آمد و به اتفاق تنی چند از امرا وی را از سلطان ترسانده و به ادعای سلطنت تحریک کردند که
….. تو از محمود پسر ترکان خاتون بچه کمتری پسرخوانده سلطان بودی و ترا از همه فرزندان عزیزتر داشتی و امروز وقع و شکوه تو در دلها خاص و عام بیش از آنست که از آن این ملکان و از ایشان به همه هنر و فرهنگها افزونی، لشکر و رعیت همه مطیع و منقاد تواند ترا به پادشاهی نصب کنیم و چندان که یک فتح بکردی جهان ترا مسلم شود..
وی در نهایت سپاهیانش را به ری برد و به سلطان پیام داد باید مجد الملک بلاسانی را به او تسلیم کند در غیر این صورت علیه سلطان خواهد شورید. برکیارق برای مقابله با وی از خراسان حرکت کرد اما در ری خبر قتل او را شنید (محرم) ۴٩٢ هـ ق). بلافاصله اردوی امیر اثر در هم ریخت سپاهیان خزاین او را غارت کرده و پراکنده شدند مؤید الملک نیز نزد ملک محمد تپر برادر برکیارق به گنجه گریخت
ملک محمد پس از مرگ ملکشاه همراه با ترکن خاتون و محمود به اصفهان رفت و هنگام محاصره اصفهان توسط برکیارق به اردوی او پیوست و بعداً با برکیارق به بغداد رفت (۴٨۶) هـ ق). سلطان برکیارق گنجه و اعمال آن را به اقطاع او داد، قتلغ تگین را اتابک او کرد و به آن حدود روانه نمود ملک محمد اندکی بعد بر امور تسلط یافت و اتابکش را کشت و بر تمام آبادیهای اران و آن حدود تسلط یافت. اعمال و رفتار
وی در این ایام سبب شهرت وی در نزد امرا و ارکان حکومت سلجوقیان گردید و به تپر یعنی کسی که به دست میآورد مشهور شد در این هنگام مؤید الملک نزد وی رفت تا او را علیه سلطان برکیارق و طرح ادعا بر سلطنت سلجوقیان تحریض کند.
محمد که خود چنین آرزوهایی را سر داشت نام برکیارق از خطبه انداخت به نام خود خطبه سلطنت خواند و مؤید الملک را به وزارت برگزید مقارن با این تغییرات سیاسی در قلمرو ملک محمد وضعیت برکیارق روی در ادبار داشت برخی از امرای بزرگ به دشمنی با وزیر سلطان مجد الملک ابوالفضل مستوفی قمی که امور ملک به رأی و تدبیر او مفوض بود ایستاده و به ظاهر به بهانه تمایلات شیعی مجدالملک و این تهمت که او در توطئه انگیزی برای قتل امیر برسق به دست اسماعیلیان نقش داشته است خواستار عزل و قتل او بودند. در واقع آنان از تسلط او بر امور حکومت سلطان برکیارق ناراضی بودند.
هنگامی که سلطان به منظور نبرد با ملک محمد که گفته میشد عزم عراق عجم کرده است به سوی زنجان رفت امرای مخالف بلاسانی متفق شدند و کس نزد برکیارق روانه کردند که
….. چنانچه مجد الملک را به ما تسلیم نمایند ما همه بندگانیم و ملازم خدمت و
اگر جلوگیری شد جدا میشویم و او را به زور میگیریم
سلطان مقاومت اندکی نشان داد و در نهایت امرای او پناه گرفته مجدالملک را که نزدیک بود دستگیر و به قتل رساندند.
سلطان برکیارق در برابر تعرض امرا به سراپرده سلطانی به خیمه آخر یک پناه
گرفت و به وی گفت:
…. شرم دارید این چه بی رحمیست حرمت حرم نداشتید و ناموس سلطنت بگذاشتید
بر نشین و بانگی بر این ناکسان زن و از ملتمس ایشان استیجاب نمای ……
آخر یک که خود با امرا همدست بود به سلطان گفت: بهتر است …. سرخویش گیری و از گوشه ای بیرون روی ….. و سلطان از سر ناچاری چنین کرد و سپاهیان خیمه و بارگاه سلطان و وزیر را غارت کردند آنگاه چون خبر حرکت ملک محمد را به سوی همدان شنیدند به وی پیوسته و با وی به همدان رفتند (۴٩٢) هـ) و ملک محمد آنجا ادعای سلطنت کرد.
از این سو شماری از رجال حکومت و امرای سپاهی اطراف در ری به برکیارق پیوستند و او را تقویت کردند امیر ینال پسر انوشتکین حسامی – از اکابر امرا – و عز الملک منصور پسر نظام الملک و مادرش دختر ملک ابخاز با سپاهیان و امکاناتی زیاد به او پیوستند ملک محمد عاقبت رو به سوی ری نهاد سطان برکیارق در برابر وی ایستادگی نکرد و به اصفهان و سپس خوزستان رفت محمد در ری به بقایای اردوی سلطان و از جمله زبیده خاتون مادر سلطان دست یافت. مؤید الملک ابتدا از زبیده خاتون دست خطی بالغ بر پنج هزار دینار گرفت و سپس علی رغم نظر سپاهیان دستور قتل وی را صادر کرد بعدها سلطان برکیارق انتقام این عمل را از مویدالملک گرفت.
محمد در ری به تخت نشست فرار برکیارق از برابر محمد در نزد امرا و سیاستمداران زمان به عنوان ختم دوران حکومت وی تلقی گردید. از این رو سعدالدوله گوهر آیین که روابط خوبی با سلطان برکیارق نداشت و از وی هراسان بود به اتفاق گروهی از امرای بزرگ مانند کربوقا حاکم موصل)، جکرمش حکمران جزیره ابن عمر) سرخاب بن بدر حکمران (کنگاور و دیگران در قم به دیدار محمد رفتند و پس از مذاکرات و توافقاتی که بین آنان صورت گرفت سعدالدوله مورد نواخت محمد قرار گرفت
و ماموریت یافت به بغداد بازگشته و با المستظهر بالله خلیفه عباسی برای قرائت خطبه سلطنت به نام محمد گفتگو کند مذاکرات صورت گرفت و خلیفه دستور داد در ذی حجه ۴٩٢ هـ . ق به نام سلطان محمد خطبه خوانده شود و او را ملقب به غیاث الدنیا والدین کرد سعدالدوله گوهر آیین سمت شحنه گی بغداد را حفظ کرد.
سلطان محمد دوره اول حکومت ۱۷ ذی حجه ۴٩٢ هـ . ق – نیمه صفر ۴٩٣ هـ. ق)
سلطان محمد پس از تأیید خلافت عباسی نظر مساعد و تأیید کننده گروههای مختلفی از مردم سرزمینهای سلجوقیان را به دست آورد. اما وی هیچ گاه نتوانست موقعیت سیاسی خود را به گونه ای تثبیت کند که برای دوره ای طولانی به عنوان سلطان سلجوقیان به شمار آید در واقع اتحادهای امرا و رجال متنفذ که سبب تقویت موقع و قدرت محمد یا برکیاری میگردید بسیار شکننده بود و به سرعت وفاداری آنان تغییر می کرد. این امر سبب اوج گیری سریع قدرت محمد یا برکیارق میشد و رویگردانی آنان نیز به سرعت موقع سیاسی – نظامی هر یک از مدعیان قدرت را به سرعت به افول می کشاند. این امر سبب میگردد پیگیری وقایع سالهای ۴٩٢-۴٩٧ هـ ق به شدت پیچیده و گیج کننده شود. از جمله پنج تغییر در منصب سلطان سلجوقی در پنج سال اتفاق افتاد. امری که روال معمول پیگیری وقایع را دشوار میکند.
سلطان محمد به عنوان سلطان سلجوقی به اصفهان رفت، برکیارق نیز به خوزستان رفت و در آنجا گروهی از امرای وفادار او مانند ینال پر انوشتکین حامی امیر لشکرش) به وی پیوستند. برکیارق برای اعاده موقعیت از دست رفته خود عازم بغداد شد. در بین راه صدقه بن مزید – امیر حله – به وی پیوست وضعیت نابسامان سپاه برکیارق را می توان بر اساس اخباری که در مورد ظلم هایی که در مسیر حرکت خود به مردم کرده و غلات را غارت میکردند دریافت برکیارق در حالی که از یک سوء قصد امیر سزمر شحنه اصفهان جان به در برد وارد بغداد شد. صفر ۴٩٣ ه دو روز پیش از ورود وی به شهر به نام وی به سلطنت خطبه خوانده شد.
سلطان برکیارق (نیمه صفر ۴٩٣ ه . ق – ١۴ رجب ۴٩٣ هـ . ق)
امرای بزرگ هوادار محمد در بغداد مانند سعدالدوله گوهرآیین ( شحنه بغداد) ایلغاری پسر ارتق و امرای دیگر در برابر تغییر وضعیت سیاسی در مرکز خلافت موضع مخالف اتخاذ کرده و از بغداد خارج شدند. آنان کس نزد محمد و مؤیدالملک فرستاده، او را به بغداد فراخواندند اما چون محمد اقدام عاجلی به عمل نیاورد، به تدریج گروه امرای هوادار محمد به سوی برکیارق تمایل یافته و سعدالدوله باب مکاتبه با سلطان را گشود و سپس بازگشتند. سلطان تسلیحات چارپایان و اموال گوهر آیین را که مصادره شده بود به وی بازگرداند. سلطان پس از اطمینان از تحکیم موقعیتش ابوالمحاسن محمد دهستانی را به وزارت خود برگزید. سپس عمید الدوله بن جهیر وزیر خلیفه را دستگیر و از وی اموال بسیاری را مطالبه کرد و صد و شصت هزار دینار او را مصادره کرد. بعد از این قضایا خلیفه المستظهر بالله به سلطان برکیارق خلعت پوشانید.
سلطان تا پنج ماه بعد در بغداد تدارک نبرد با برادرش را میدید. پس از آن او در حالی از بغداد به قصد نبرد با محمد خارج گردید که شماری از ترکمانها و سپاهیان مختلف به سوی او روی آورده و در شهر همدان نیز هوادارانی مهم یافته بود. او در نزدیک همدان با برادرش روبه رو شد. در رکاب هر یک از آنان امرای بزرگی حضور داشتند. چون نبرد در گرفت با کشته شدن چون سعدالدوله گوهرآیین فتوری در اراده سپاه برکیارق به وجود آمد و سپاهش در هم شکسته شد ابوالمحاسن دهستانی، وزیر برکیارق نیز در بین نیز اسیر شدگان بود مؤید الملک وی را تکریم کرد و به عنوان سفیر نزد خلیفه فرستاد تا با وی در باب اعاده خطبه سلطنت به نام محمد گفتگو کند. او چنین کرد و در روز جمعه ١۴ رجب به نام سلطان محمد در بغداد خطبه خوانده شد.
سلطان محمد (١۴) رجب ۴٩٣ هـ . ق – ٣ جمادى الآخر ۴٩۴ هـ . ق)
برکیارق چون شکست سختی از محمد دریافت کرد عنوان سلطنت عراق و قدرت را به
برادر واگذار نموده و خود به سوی ری فرار کرد و در آنجا گروه هوادارش را گرد آورد و به قصد احیاء قدرت نظامی و توان اقتصادی خود عزم خراسان نمود. ولی چون در آنجا توفیق زیادی به دست نیاورد به دامغان رفت و چون اهالی اصفهان او را به خود خواندند از راه بیابان عازم اصفهان شد، اما سلطان محمد بر برکیارق پیشدستی کرد و به اصفهان وارد شد. برکیارق به ناچار خوزستان رفت و در آنجا امیر زنگی و امیرالبکی پسران برسق نزد او آمدند. در این هنگام نارضایتی برخی از امرا از سلطان محمد سبب گردید شرایط حرکت برکیارق به همدان فراهم گردد و در آنجا امیر ایاز که از اردوی سلطان محمد رو برگردانده بود، به برکیارق پیوست و او را به جنگ با سلطان محمد تشویق کرد. پس از او سرخاب پسر کیخسرو حکمران آوه به او پیوست به تدریج پنجاه هزار جنگجو برگرد او جمع گردیدند، در حالی که در اردوی سلطان محمد پانزده هزار سپاهی بیش باقی نمانده بود.
به نظر میرسد رویه هایی که سلطان محمد و مؤید الملک نسبت به امرا و رعایای قلمرو خود در پیش گرفته بودند نارضایتی و رویگردانی آنان را سبب شده بود. در واقع سلطان و وزیرش بنا به آن که قدرت در بین او و رقیبش در کشاکش بود و قلمروها بین آنان دست به دست میشد به مردمان و دارایی آنان همچون یک منبع غارت نگاه می کردند. زیرا قلمروی که امروز در دست آنان بود امکان داشت فردا در اختیار رقیب باشد و منابع موجود در آن مورد استفاده او قرار گیرد.
سلطان برکیارق (۳) جمادى الآخر ۴٩۴ هـ . ق – اول محرم ۴٩۵ هـ . ق)
عاقبت در آغاز جمادی الاخر ۴٩۴ هـ ق در حدود همدان دو سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفتند و به دلیل آنکه سپاهیان سلطان محمد به برکیارق پیوستند سلطان محمد شکست خورد. جالب آنکه مؤید الملک وزیر سلطان محمد که اسیر شده بود به برکیارق پیام داد اگر سلطان او را ببخشد یکصد هزار دینار در ازای دریافت منصب وزارت تقدیم
می کند. بر کیارق شرط او را پذیرفت و مؤید الملک در یک هفته مال مقرر را قرض و پرداخت اما چون در هنگام نقل و انتقال مال بین او و اصحاب خزانه برکیارق اختلافی بروز کرد کار مدتی طول کشید ولی پس از دریافت اموال مزبور، سلطان به بهانه اینکه پذیرش وزارت او اسباب تحقیر مقام سلطنت میشود مؤید الملک را برنشاند و با دست خود او را گردن زد. پس از آن ابوالمحاسن علی دهستانی وزیر برکیارق ابوابراهیم اسدآبادی را به بغداد فرستاد تا دارایی مؤید الملک را ضبط کند. نزدیکان او در بغداد و بلاد عجم نیز مشمول مصادره شدند و اموال بسیاری از این طریق برای برکیارق جمع آوری شد. برکیارق مطمئن از پیروزی به دست آمده چون شمار سپاهیانش بالغ بر یکصد هزار سوار شده بود و تدارک مایحتاج آنها با دشواریهایی روبه رو شده بود، آنها را پراکنده کرد دبیس به نزد پدرش صدقه بازگشت کربوقا برای به اطاعت واداشتن مودود بن اسماعیل بن یاقوتی به آذربایجان و امیر ایاز نیز به همدان رفت. برکیارق با اندکی از سپاهیان در ری برجای ماند
بار دیگر خراسان مأمن رقبای سیاسی تخت سلجوقیان شد. این بار سنجر خود برادر را فراخواند تا او را در برابر برکیارق یاری نماید سنجر ما یحتاج او را برطرف کرد و چون برای اقدام مشترک علیه برکیارق مصمم شدند به اتفاق به دامغان لشکر کشیدند زیاده روی سپاهیان آنان در تاراج اموال و داراییهای مردم آن منطقه چنان بود که آنان به ناچار به قلعه گردکوه فرار کردند و اندکی بعد در آن منطقه قحط و غلاء ظاهر گردید و مردم به خوردن گوشت سگ مردار و غیره محتاج شدند. سنجر و محمد سپس به سوی ری حرکت کردند و در آنجا گروه های هوادار نظام الملک و غلامان نظامیه ای به آنان پیوستند. در این هنگام موقعیت سیاسی – نظامی آنان در برابر سلطان برکیارق بهبود یافت.
اما سلطان برکیارق پیش از وصول آنان از ری به همدان رفته بود. تحرکات نظامی محمد و سنجر و عدم واکنش جدی برکیارق سبب گردید برخی از امرای متحد برکیارق در یاری او تردید نمایند از جمله امیر ایاز هنگامی که سلطان به کمک او احتیاج داشت به منظور حفظ حوزه حکومتی خود – همدان و غیره – نامه ای به محمد نوشته و به وی ابراز اطاعت و وفاداری نمود برکیارق که همدان را از دست داده بود سوی خوزستان حرکت کرد تا از یاری امرای خاندان برسق بهره مند شود. اما آنان نیز به تأسی از امیر ایاز و نیز خوف از محمد از وی کناره گرفتند زیرا آن امیر – به رغم مکاتبه دوستانه با محمد در معرض لشکرکشی او قرار گرفته و مجبور به ترک همدان شده بود. برکیاری و امیر متحدش در حالی به بغداد وارد شدند ( ذی قعده ۴٩۴ هـ ق) که دارایی و ساز و برگ امیر ایاز و هواداران او در همدان به تصرف محمد و سنجر درآمده بود و برکیارق نیز وضع بهتری از امیر ایاز نداشت. از این رو هنگام ورود به بغداد نامه ای به خلیفه نوشت و خواستار دیدار با او شد. خلیفه به مناسبت عید قربان منبری در سرای سلطان فرستاد و شریف ابوالکرم در آنجا خطبه خواند و نماز عید بجای آورد. سلطان به دلیل بیماری در این مراسم حضور نداشت. برکیارق بر اثر شدت تنگدستی نامه دیگری به خلیفه نوشت و از او خواست در مخارج او را کمک کند. چون کمک نقدی خلیفه پنجاه هزار دینار نیاز اردوی سلطان را برآورده نمی کرد برکیارق و اطرافیانش شروع به دست اندازی به اموال مردم کرده و بنای ظلم نهادند و رویه های شنیع آنان تا حدی گسترش یافت که وقتی عبیدالله بن منصور – قاضی جبله از بلاد شام و حکمران آن ناحیه – که با اموال بسیار زیاد و گرانقدر از برابر فرنگیان فرار کرده و به بغداد وارد شده بود دارایی هایش توسط اطرافیان برکیارق ضبط گردید. توسل به چنین رویه هایی نتایج و خامت آمیزی در پی داشت از جمله هنگامی که وزیر بر کبارق الاغر دهستانی – از امیر صدقه بن دبیس مزیدى حکمران حله خواست یک میلیون دینار بابت طلب قبلی خراج به خزانه سلطان ارسال کند و در غیر این صورت بلاد او و آن مال از او گرفته میشود امیر صدقه قرائت خطبه به نام سلطان را قطع و به نام سلطان محمد خواند و به دستورات برکیارق مبنی بر لزوم حضور در بغداد
بی اعتنایی کرد. وی بعدها شرط اطاعت خود از برکیارق را به تحویل وزیر دهستانی به خود منوط کرد چون چنین نشد نماینده سلطان را از کوفه راند و آنجا را به قلمرو خود منضم کرد به این ترتیب سلطان برکیارق به سرعت موقعیت سیاسی خود در مرکز خلافت را از دست میداد.
در این هنگام محمد و سنجر در تعقیب برکیارق و متحدان وی پس از تصرف همدان ذی حجه ۴٩۴ هـ ق) مجازات اتباع امیر ایاز به سوی عراق روانه شدند و در طول راه برخی از امرای ناراضی مانند ایلغازی پسر ارتق شحنه بغداد از عملکرد سلطان به او می پیوستند هنگام ورود آنان به بغداد ذی حجه ۴٩۴ هـ ق) سلطان برکیارق و اردوی او در وضعیت ناگواری بودند بیماری سلطان سررشته امور را از هم گسیخته بود. سلطان برکیارق به ناچار از بغداد خارج شد و به واسط رفت در حالی که در مسیر خود بلاد را تاراج می کردند.
المستظهر بالله از ورود محمد به بغداد استقبال کرد و در توقیعی که برای او ارسال کرد از رفتار برکیارق و اطرافیانش بدگویی نمود سپس دستور داد بار دیگر به نام محمد بر منابر بغداد خطبه بخوانند” (محرم ۴٩۵ هـ ق).
سلطان محمد (۴٩۵) هـ . ق – ربیع الأول ۴٩۵ هـ . ق)
چون به نام محمد به سلطنت در دیوان خلافت خطبه خوانده شد، سلطان محمد خطیر الملک ابا منصور محمد بن حسین را به وزارت برگزید اندکی بعد (محرم) ۴٩۵ هـ ق) چون هر یک قصد قلمرو خود کردند خلیفه از محمد خواست برای جنگ با برکیارق بازگردد. از آن سو برکیارق در واکنش به اقدام خلیفه در تأیید سلطنت محمد به املاک خاصه خلیفه در واسط دست اندازی کرده و سخنانی شنیع در مورد خلیفه بر زبان راند خلیفه با انعکاس این موارد به سلطان محمد او را به نبرد با برکیارق ترغیب کرد. سلطان محمد به او اطمینان داد برکیارق را دفع خواهد کرد.
برکیارق از برابر سلطان محمد به سوی خوزستان گریخت در حالیکه در مسیر
حرکت خود دست به تطاول و غارت اموال مردم گشوده بود به گونه ای که مردم از برابر سپاه وی خانمان خود را گذاشته و فرار میکردند در خوزستان چون امرای بنی برسق به خدمت برکیارق در آمدند شمار سپاهیان او افزون شد و کارش رونق گرفت.
از آن سو سپاهیان سلطان محمد نیز که در نتیجه لشکر کشی های مداوم و طولانی دچار لطماتی شده بودند، دست به غارت نواحی عراق گشودند. سلطان با جمع آوری سپاهیان خود به ناچار در پی برکیارق رهسپار شد از این رو، ابا المعالی فضل بن عبدالرزاق را به منظور وصول مالیاتها در بغداد وایلغازی را به شحنه گی بغداد برگمارد و در تعقیب برکیارق رو به سوی نهاوند نهاد از آن سو برکیارق توانسته بود توانایی نظامی خود را بازسازی کند دو رقیب سیاسی در حدود نهاوند در حالی که از نظر شمار سپاهیان در توازن بودند به یکدیگر رسیدند. اما به زودی مشخص گردید هر دو طرف جنگ را بی فایده میدانستند زیرا پس از دو روز توقف گروهی از امرای دو سپاه که در جنگیدن بی انگیزه می نمودند برای گفتگو گرد آمدند. در واقع لشکر کشی ها و جنگ های مکرر زبانها و خسارتهای بسیاری به مردم وارد کرده بود و ادامه این وضعیت نگرانی هر دو طرف را سبب شده بود از این رو، قرار بر صلح گذاشته شد:
مدار کار بر این استوار داشتند که برکیارق سلطان و محمد پادشاه بوده و برای او سه نوبت کوس بزنند و از بلاد جنزه و توابع آن و آذربایجان و دیار بکر و جزیره و موصل از آن او باشد و سلطان برکیارق او را با سپاه مدد کند تا وی نقاطی را که از تصرف او جلوگیری می شود، بگشاید.
و هر یک برای دیگری براین قرار سوگند یاد کردند (۴٩٧ هـ. ق). سپس در چهارم ربیع الأول عرصه مصاف را ترک کرده سلطان برکیارق به چمن زار قراتگین و به قصد ساوه رفت و محمد به اسدآباد رفت امرای سپاهیان نیز قصد اقطاع خود کردند. صرف نظر از محورهای مهمی که در این قرار صلح در باب امور نظامی و سوق الجیشی حکومت سلجوقیان کوچک قابل توجه است از نظر تغییراتی که در حوزه اندیشه سیاسی این دوران در تفکیک مفهوم سلطان از پادشاه روی داد نیز مهم و درخور بررسی است.
سلطان برکیارق اوایل ربیع الأول ۴٩۶ ه . ق – ذی القعده ۴٩٧ هـ . ق)
هنوز مدت زیادی از قرار صلح نگذشته بود که سلطان محمد به شرایط آن اعتراض کرد. محمد در قزوین امرایی را که در امر صلح او با برکیارق کوشش کرده بودند، متهم به سستی و طفره روی از جنگ نمود سپس در جریان برگزاری مجلس میهمانی شماری از بزرگان امرا را کشت و کور کرد. هنگامی که امیر ینال پسر انوشتکین حسامی که از بر کیارق جدا شده و به عنوان جهاد با اسماعیلیان در جبال به سر می برد و با آنان می جنگید به محمد پیوست بار دیگر زمینه های جنگ دو مدعی فراهم گشت. در جنگی که در گرفت سپاه محمد به سرعت در هم شکسته شد و هر یک به سویی گریختند در حالی که بر کیارق آنان را تعقیب و اموالشان را مصادره می کرد. محمد پس از شکستی که دریافت کرد به اصفهان که نماینده او آن شهر را در اختیار داشت رفت. وی دستور تجدید بنای بخشهای فرو ریخته حصار و عمیق تر کردن خندق دور شهر را صادر کرد هر دروازه شهر به امیری سپرده شد و منجنیق ها نصب گردید. اما در کل بیش از یک هزار و پانصد سپاهی با وی نبودند.
برکیارق با سپاهی کثیر شهر را به شدت در محاصره گرفت جمادی الاول ۴٩۵ هـ ق) چون ایام محاصره و سختی در شهر تداوم یافت محمد ضعفا و فقرا را از شهر بیرون راند تا اینکه محلات شهر خالی شدند و جمعیت باقیمانده شهر در عسرت افتادند. چون محاصره ادامه یافت محمد دیگر نمی توانست از شهر دفاع کند و لذا برای جمع آوری سپاه از شهر خارج شد و به امید دریافت کمک از ملک مودود بن اسماعیل (حکمران) (ارانیه به آن سو رفت در حالی که گروهی از امرای بزرگ را با سپاهیانی در اصفهان باقی گذارد.
برکیارق چون به محاصره اصفهان ادامه داد گروهی از مردم اطراف شهر که شمارشان یکصد هزار تن ذکر شده است به قصد غارت اصفهان گرد آمدند. آنان نردبانها و قلعه کوبها ساز کرده و خندق را با کاه انباشتند از حصار شهر بالا رفته به
شهریان هجوم آوردند. مردمان شهر در برابر آنان مقاومت کردند و هجوم آنان را دفع نمودند. سلطان برکیارق در این هنگامه نتوانست کاری از پیش ببرد و به سوی همدان حرکت کرد.
محاصره طولانی مدت اصفهان مقارن با وقوع شماری حوادث بود که در نقاط مختلف قلمرو برکیارق رخ داد قتل وزیر او ابوالمحاسن عبد الجلیل دهستانی (صفر ۴٩۵ هـ ق) سبب گردید بسیاری از تجار ضررهای هنگفت متحمل شوند. زیرا با محاصره شهر که حدود نه ماه به طول انجامید جمع آوری خراج دشوار شد و وزیر به ناچار از چندتن از تجار اموالی به وام گرفت و مرگ وزیر آن اموال را به هدر داد.
سلطان برکیارق به جای او خطیر ابو منصور میبدی که قبلاً وزارت محمد را بر عهده داشت به وزارت منصوب کرد تا سر و سامانی به اوضاع وخیم مالی دربار بدهد. پس از قتل دهستانی دارایی وی تقسیم شد و بیشترین سهم را سلطان برکیارق و میبدی وزیر، جانشین او بردند.
بحران سیاسی در حکومت سلجوقیان تأثیر مستقیمی در بروز وضعیت آشفته سیاسی در شهر بغداد داشت در آن شهر فتنه بزرگی بین سپاه ایلغاری پسر ارتق شحنه بغداد و اهالی شهر روی داد ایلغاری پس از اولین نبرد محمد و برکیارق که منجر به تسلط محمد بر بغداد شد از سوی وی به منصب شحنه گی بغداد رسید. سپس بعد از هزیمت محمد در برابر برکیارق ربیع الاول ۴٨۶ هـ ق) گمشتگین القیصری به جای او منصب شحنه گی بغداد را دریافت کرد و پس از ورود به بغداد خطبه به نام برکیارق کرد. ایلغاری با کمک برادرش سقمان که حکمران حصن کیفا بود و یاری سیف الدوله صدقه جبهه ای علیه گمشتگین تشکیل دادند و به غارت روستاهای اطراف پرداختند. در بغداد وضعیت سیاسی در ابهام فرو رفته بود زیرا از یک سو نام برکیارق از خطبه ها انداخته شد و تنها به نام خلیفه خطبه خوانده میشد فشار امرای مخالف برکیارق بر
مردم نواحی سبب بروز قحطی و گرانی در بغداد شد خلیفه قاضی القضاه را نزد سیف الدوله صدقه فرستاد تا از فساد دست بردارد سیف الدوله صدقه شرط پذیرش این درخواست را خروج گمشتگین از بغداد و قرائت مجدد خطبه به نام محمد ذکر کرد و به این ترتیب گمشتگین به ناچار از بغداد خارج شد و در حالی که روستاهای مسیر خود را غارت میکرد به نزد برکیارق رفت در بغداد خطبه سلطنت به نام محمد خواند شده (ربیع الاخر) و به این ترتیب فتنه فرو نشست. از این رو وضعیت سیاسی در عراق عرب به ضرر سلطان برکیارق تغییر یافت. در واقع نزاعهای سیاسی که بین رقبای تخت سلجوقیان در جریان بود در سطوح پایین خود را چنین نشان می داد. زیرا کاهش نفوذ سیاسی و اقتدار سلاطین سلجوقی سبب میگردید امرای خرد نواحی مختلف قلمرو سلجوقی درصدد پیگیری منافع خود برآیند و درگیری های بسیاری را در مناطق مختلف به وجود آوردند دامنه درگیریها بین حکام و امرای مختلف با اقدامات خودسرانه قبایل ترکمن تشدید میشد به گونه ای که در برخی از نواحی قلمرو سلجوقیان کار به هرج و مرج سیاسی – اجتماعی کشیده شده بود.
به این ترتیب در حالی که شرایط سیاسی در عراق عرب به ضرر سلطان برکیارق تغییر می یافت و در مرکز ایران فضای سیاسی در جهت وقوع جنگی دیگر بین محمد و بر کیارق پیش میرفت موقعیت سلطان محمد رو به صعود داشت. هنگامی که محمد در اصفهان محصور بود امیر غزغلی با سپاه اران و گنجه به همراهی شماری از نوادگان نظام الملک به قصد یاری او به سوی اصفهان حرکت کردند و در مسیر حرکت خود به سوی زنجان سپاه سلطان برکیارق را به عقب راندند و به نام محمد خطبه خواندند ذی حجه ۴٩۵ هـ). آنان هنگامی که محمد از اصفهان خارج شد تا به آذربایجان برود در همدان به وی پیوستند و موقعیت وی را تقویت کردند چون سلطان برکیارق به قصد آنان حرکت کرد آراء آنها در باب مقابله با او آشفته شد. امیر ینال و علی ینال فرزندان انوشتکین به ری رفتند و آنجا بدرفتاری و ظلم ها از آنان سرزد. محمد نیز قصد شروان کرد و چون ملک مودود بن اسماعیل بن یاقوتی پیام دوستی و اتحاد در برابر
سلطان برکیارق برای او فرستاد قصد اردبیل کرد سلطان برکیارق برای ممانعت از پیوستن آن دو به یکدیگر به سرعت به سوی آنان حرکت کرد. اما قبل از وصول محمد امیر مودود در گذشت ربیع الاول ۴٩۶ هـ ق) و سپاه او به محمد پیوست. حال امرای بزرگی چون سکمان قطبی صاحب خلاط) محمد بن باغی سیان (صاحب انطاکیه) و قزل ارسلان بن سبع الاحمر در رکاب او بودند. عاقبت برکیارق در حدود خوی به آنان رسید و سپاه محمد را در هم شکست محمد به آنی و قلمرو روادیان گریخت و سایر همراهانش پراکنده شدند پس از این تا ربیع الآخر سال ۴٩٧ هـ ق که بین دو برادر معاهده صلحی دیگر منعقد گردید هر دو سعی در حفظ موقعیت خود داشتند. سلطان برکیارق در زنجان در انتظار تحرکات آتی محمد نشست.
سلطان برکیارق و محمد در شرایط توازن قوای نظامی و نیز موقعیت وخیم اقتصادی – اجتماعی قلمرو خود قرار گرفته بودند. از این رو در نزد هر دو تمایلاتی به ترک نهایی مخاصمه و پذیرش شرایط موجود شدت گرفته بود ابن اثیر در توصیف شرایط دشوار اقتصادی – اجتماعی که باعث شد آنان به صلح تمایل یابند، روایت گویایی دارد
سبب آن [صلح) اینکه جنگهایی که میان آنان روی داد به درازا کشیده شده بود و فساد گسترش یافته اموال غارت خونها ریخته و بلاد ویران و روستاها سوزانده شده بودند؛ و سلطنت مورد مطامع و محکوم واقع شده و پادشاهان که توانا و قدرتمند بودند مقهور گردیده امرا و بزرگان نیز دوام چنان وضعی را خواهان بودند و پسندشان بود که تحکمانشان دوام داشته و نفوذشان توسعه یافته و خودکامگی شان ارضاء شود.
قلمرو تحت اداره هر یک از آنان چنین بود سلطان برکیارق نواحی ری جبال طبرستان خوزستان فارس ،دیاربکر جزیره و حرمین را در تحت حکومت داشت. محمد آذربایجان ،ارائیه ارمنستان اصفهان و تمام عراق بجز تکریت را در اطاعت داشت. در برخی از آبادیهای بطایح به نام برکیارق و در برخی دیگر به نام محمد و در شهر بصره به نام هر دوی آنان خطبه میخوانند سرزمین خراسان از گرگان تا
ماوراء النهر به نام ملک سنجر و محمد خطبه خوانده میشد. سلطان برکیارق که دچار تنگنای مالی شدید بود و امرای سپاه بر وی تحکم کرده مطالبات افزون تری را مطرح می کردند. قاضی ابالمظفر گرگانی و ابا الفرج بن عبدالغفار همدانی را برای فراهم آوردن شرایط مذاکره صلح نزد محمد در مراغه فرستاد. آنان محمد را اندرز داده و به صلح ترغیب کردند. او نیز پذیرفت و رسولانی نزد برکیارق فرستاد در نهایت هر یک برای دیگری سوگند یاد کرده و صلح بر اساس این شرایط منعقد شد:
سلطان برکیارق در نواختن کوس اعتراض نکند و بلادی که از آن او گردیده، یاد نکنند. و هیچ یک از طرفین برای دیگری مکاتبه نکند و مکاتبات بین دو وزیر باشد.
و هیچ کس از افراد سپاهی را که قصد یکی از آنها که میخواهد بکند و به او بپیوندد. هیچ کدام معارض او نباشند و سلطان محمد راست مرز از رودخانه معروف به سپیدرود تا باب الابواب و دیاربکر و جزیره و موصل و شام و از بلاد عراق بلاد سیف الدوله صدقه.”
پس از آنکه شرایط صلح پذیرفته شد نیروهای وفادار دو طرف در قلمروهای همدیگر جابجا شدند به دستور سلطان محمد امرا و سپاهیانش اصفهان را ترک کرده و به برکیارق سپردند برکیارق به سرعت به اصفهان رفت و آنان را به سوی خود فرا خواند که مورد پذیرش قرار نگرفت. آنان حرم محمد را که در اصفهان بود، نزد او بردند.
اما برکیارق برای اعمال حاکمیت خود بر عراق و به ویژه بغداد که بر اساس مفاد صلح نامه میبایست صورت گیرد با مشکلاتی روبه رو شد. وی ابتدا رسولانی نزد المستظهر بالله فرستاد و او را از ما وقع آگاه ساخت امیر ایلغازی شحنه بغداد و هوادار سلطان محمد را در دیوان خلافت حاضر کردند و او نیز از مخالفت با برکیارق دست برداشت. سپس از المستظهر بالله خواسته شد به نام برکیارق در منابر بغداد خطبه خوانده شود. از این رو در دیوان خلافت و فردای آن روز در مساجد بغداد و نیز در
واسط به نام برکیارق خطبه خوانده شد (جمادی الاول) امیر سیف الدوله صدقه (صاحب حله و هوادار محمد از قرائت خطبه به نام سلطان برکیارق ممانعت و خلیفه را تهدید کرد به بغداد میآید تا سزای خیانت امیرایلغاری را نسبت به محمد به وی بچشاند.
اگر چه هنگامی که بغداد رفت پاسخ شنید که اقطاعات او در حلوان در زمره قلمرو برکیارق درآمده و منصب شحنه گی بغداد نیز در تصرف اوست و از این جهت ناگزیر است اطاعت او را بپذیرد صدقه سخن وی را تأیید کرد و بازگشت. خلیفه برای هر دو برادر منشور سلطنت فرستاد و رسولان هر دو را سوگند داد که از فرمان خلیفه سر بر نتابند.
بر کیارق – محمد ذی القعده ۴٩٧ هـ . ق – ربیع الآخر ۴٩٨ هـ . ق)
سلطنت دوگانه برکیارق – محمد بیش از پنج ماه تداوم نیافت. زیرا برکیارق در ربیع الآخر ۴٩٨ هـ ق به دلیل تشدید بیماریش در گذشت از این رو در برابر سکونی که بر اردوی برکیارق حاکم گردیده بود در اردوی سلطان محمد فعالیت های بسیاری وجود داشت. افزون بر روند تدریجی تغییر در وضعیت سیاسی ایران فضای سیاسی – نظامی در نواحی غرب قلمرو اسلامی نیز در حال دگرگونی بود. به تدریج بر میزان حضور نظامی صلیبیها در منطقه شرق مدیترانه افزوده شد. آنان طرابلس را در محاصره گرفته شهر جبیل را تصرف و قتل عام کردند با شهر عکا نیز چنین کردند. به نظر می رسد پراکندگی نیروهای نظامی و تشتت سیاسی ناشی از رقابتهای درونی سلاطین سلجوقی در کاهش توانایی نظامی و سیاسی مسلمانان در آن حدود به شدت تأثیر داشته است.
سلطان ملکشاه دوم ربیع الآخر ۴٩٨ هـ . ق – جمادی الاول ۴٩٨ هـ . ق)
بیماری سلطان برکیارق به سرعت تشدید می یافت و عاقبت هنگامی که از اصفهان به سوی بغداد میرفت در بروجرد در گذشت. او و فرزند خردسالش که تنها چهار سال و اندی ماه سن داشت را به جانشینی خود برگزید و امیر ایاز را به سرپرستی اتابکی)
وی برگمارد و امرای خود را مجتمع ساخت و آنان را از این تصمیم مطلع کرد و به اطاعت از ولیعهد و اتابکش و حمایت از سلطنت فرزندش دستور داد. چون پذیرفتند.
همه را به این امر سوگند داد و ولیعهد و امیر ایاز را به سوی بغداد فرستاد اما مرگ او ربیع الاول ۴٩٨ هـ ق) مانع از ادامه مسیر آنان شد امیر ایاز به خطیر پلبدی – وزیر سلطان برکیارق – و دیگران دستور داد جنازه سلطان به اصفهان حمل و در آنجا دفن شود. پس از آن امیر ایاز دستگاه سلطنت را برای ملکشاه برپا کرد و به سوی بغداد حرکت داد آنان با استقبال ابوالقاسم على بن جهیر – وزیر خلیفه – وارد بغداد شدند ربیع الآخر ۴٩٨ هـ ق) ایلغازی و امیر طغایرک در دیوان خلافت در مورد قرائت خطبه بنام ملکشاه مذاکره کردند که مورد قبول واقع گردید و القاب نیای او – سلطان ملکشاه اول – مانند جلال الدوله و غیره به وی داده شد در اواخر ربیع الآخر در دیوان خلافت و پس از آن روز جمعه در جوامع بغداد به نام سلطان خطبه خوانده شد. اما این پیشرفت به ظاهر مطلوب در اردوی جانشین برکیارق زیاد به طول نیانجامید.
از آن سو سلطان محمد پس از عقد صلح با برکیارق به تبریز رفت و منتظر ماند تا امرای هوادارش به او بپیوندند وی پس از انتخاب سعد الملک ابالمحاسن به وزارت خود قصد تصرف ناحیه موصل که بر اساس قرارداد صلح به وی اختصاص یافته بود کرد (صفر) ۴٩٨ هـ). اما جکرمش حاکم آنجا در برابر درخواست تسلیم شهر ادعا کرد سلطان برکیارق پس از عقد صلح با محمد در نامه ایی به او دستور داده است شهر را به کسی تسلیم نکند. سلطان محمد شهر را به محاصره درآورد خبر درگذشت سلطان برکیارق رسید جکرمش با سلطان صلح و شهر را تسلیم کرد.
سلطان محمد که حال فرصت را برای تکمیل موفقیتهای خود مناسب میدید به سوی بغداد حرکت کرد پیش از این وقایع سیف الدوله صدقه دو پسرش را نزد سلطان محمد فرستاد تا وی را برای آمدن به بغداد ترغیب کنند. او و سپاهیانش هنگام نزدیک شدن سلطان به بغداد به وی پیوست پیوست سلطان در جهت غربی بغداد فرود آمد و به نام او خطبه خواندند جمادی الاول ۴٩٨ه این وضع بر اردوی محمد که در شرق
شهر اقامت داشتند و در آنجا به نام ملکشاه خطبه خوانده می شد، ناگوار آمد و لذا تصمیم به جنگ گرفتند در حالی که در اراده های آنان تزلزل ایجاد شده بود. در نهایت امیر ایاز اتابک وی با سلطان صلح کرد به این ترتیب دوران جدیدی در زندگی سیاسی سلجوقیان آغاز گردید که در آن بار دیگر سلطنت سلجوقیان در اختیار یک سلطان قدرتمند قرار می گرفت.
سلطان محمد جمادى الآخر ۴٩٨ هـ . ق – ذی حجه ۵١١ هـ . ق)
اما اندکی بعد سلطان او و وزیرش را به بهانه توطئه علیه سلطان به قتل رساند (سیزده جمادی الاخر ۴٩٨ هـ .ق). فروگیری اتابک ملکشاه به منزله ختم حیات سیاسی او بود. اکنون در برابر سلطان مسائل دیگری قرار داشت که باید بر اساس اولویت های حکومتش به آنها می پرداخت.
با انتصاب قسیم الدوله سنقر برسقی به عنوان شحنه بغداد و امیر تایماز بر کوفه چنین مقرر شد با هماهنگی سیف الدوله صدقه، مسئولیت برقراری امنیت در عراق را بر عهده گرفتند. سلطان اقداماتی را نیز در راستای اصلاح امور اقتصادی صورت داد که از جمله آن موارد حذف یا کاهش برخی مالیاتها در جهت رفاه مردم بود. او در خصوص دو مسئله مهم که در برابرش بود ناگزیر به مهمترین آنها پرداخت: اول، تشدید درگیری های صلیبی ها با حکام ترک و مسلمان و دوم ضرورت سامان دهی به قلمرو سلجوقیان وی برای تثبیت اوضاع سیاسی قلمروش به اصفهان وارد شد رمضان ۴٩٨ هـ ق)
به مردم آن امنیت داد و مردم اطمینان پیدا کردند که آنچه از ضبط و خطا کاری گذشته شامل حال آنها می شد، بر طرف گردیده و فشار و مصادره در کار نخواهد بود……
این رفتارها حکایت از اطمینان خاطر سلطان محمد از پایداری قدرتش در قلمروهای سلجوقی داشت.
او پس از استقرار بر تختگاه سلجوقیان به حل و فصل بسیاری مشکلات اجتماعی فکری و منطقه ای که در برابرش قرار داشت ،پرداخت مهم ترین مسئله ای که حل و فصل آن نیرو و وقت زیادی از سلطان را به خود مصروف داشت به اسماعیلیان باز می گشت.
هنگامی که سلطان محمد (۵۱۱-۴٩۸ هـ ق) حکومت یکدست را در قلمرو سلجوقیان برقرار کرد دوره جدیدی در روابط سلجوقیان و اسماعیلیان شروع شد.
اگرچه سلطان برکیارق و سنجر توافق کرده بودند که در برابر قدرت رو به رشد اسماعیلیان و رفع خطر آنان اقداماتی به عمل آورند اما دستاورد سه لشکرکشی ملک سنجر علیه اسماعیلیان خراسان و قهستان اصلاً قابل توجه نبود و حتی سرزنش هایی نیز برای او به بار آورد. زیر اسماعیلیان خراسان حملات بی شماری را به جوامع شهری و روستایی آغاز کردند سلطان محمد بخش زیادی از نیرو و امکانات خود را صرف بازپس گیری مواضعی نمود که اسماعیلیان در سالهای آشفتگی سیاسی سلجوقیان به دست آورده بودند. او توانست بیشتر قلاع و پایگاههای آنان را در کوههای زاگرس و عراق پس گیرد. بزرگترین ضربه به نزاریان با پس گیری شاه در در سال ۵۰۰ هـ . ق و قتل احمد بن عطاش و شمار زیادی از اسماعیلیان اصفهان وارد شد. مورخان ایرانی مانند ظهیری و راوندی در اهمیت کار سلطان مبالغه بسیاری نموده اند. به روایت آنان سلطان
در اعزاز دین و قهر و قمع ملاحده مجاهد و مجد در حفظ بیضه اسلام ید بیضا نموده و به داس قهر خار کفر و بدعت درویده و هر که دزکوه به در اصفهان دیده باشد داند که آن پادشاه در رفع آن طایفه و فتح آن قلعه چه رنج دیده و چه سختی کشیده. مدت هفت سال در آن مجاهدت نمود نیاسود تا آن سد منکر از راه مسلمانان برگرفت و در هر شخصی که از آن بدعت شمه یافت یا نسبتی و پیوندی به ایشان داشت سرش از تن برداشت و
جرثومه کفرش از بیخ برکند، جزاه الله عن الاسلام خیراً.
سلطان محمد بر اسماعیلیان منطقه رودبار و به ویژه الموت نیز فشار زیادی وارد. کرد: الموت برای هشت سال با شدت تمام در محاصره قرار گرفت و در نهایت
وصول خبر مرگ سلطان محمد در ۵۱۱ هـ فی سیاه مزبور را پراکنده ساخت.
سلطان محمد در تصفیه امور اسماعیلیان و اخراج آنان از درون جامعه شهری و روستایی هم زمان اقداماتی را در جهت شناسایی و بر کار کردن عوامل واقعی با کسانی که شاییه همکاری با نزدیکی آنان با اسماعیلیان وجود داشت به عمل می آورد. و در این میان فرصت مناسبی به دست داده میشد تا کلیه اعضاء قدرتمند دیوانسالاری با کسانی که تمایلی به ادامه حضور و خدمت آنان در دستگاه سلجوقیان وجود نداشت، در چنین قضایی برکنار با مجازات شوند. از جمله این افراد سعد الملک ابوالمحاسن وزیر بود که به وی تهمت خیانت زده شد و به همراه چهار نفر از یاران نزدیکش به جرم اعتقاد به باطنیان به دستور سلطان به دار آویخته شدند. ( شوال ۵۰۰ هـ. ق)
حال بر سر بحث سیاست داخلی و خارجی سلطان محمد پس از یکدست کردن حاکمیت در قلمرو سلجوقی باز میگردیم سلطان محمد میراث دار بسیاری مشکلات در مرزها و نواحی دور دست قلمرو سلجوقیان بود. از جمله آن مشکلات می توان به مسائل ناشی از تداوم و گسترش جنگهای مسلمانان با صلیبی ها و نیز بحرانهای ناشی از درگیریها و تحرکات امرای ترکمن در الجزیره و موصل اشاره کرد. ناحیه الجزیره و موصل به عنوان سرزمینی سرحدی در برابر عناصر ترکمن در دیار بکر و ارمنستان محسوب میگردید ترکمانان آن حدود در اطراف امرای بزرگ مانند ایلغاری امیر ارتقی نصیبین و سلمان القطبی صاحب اخلاط) گرد آمده بودند، این امر بر اهمیت سوق الجیشی این مناطق بسی می افزود. افزون بر این الجزیره و موصل مناطق مرزی در برابر صلیبی ها که از الرها به سوی شرق فشار می آوردند محسوب می شدند. در این میان امیر رضوان، امیر حلب کوشش داشت تا با تصرف موصل موقع خود در برابر حکام صلیبی را استحکام بخشد سلطان محمد سعی کرد از طریق انتصاب مستقیم غلام –
امرا در نواحی دور دست قلمروش در آن مناطق ثبات برقرار کرده و سپاه مسلمانان را در برابر صلیبی ها تقویت نماید اما فشار صلیبیها بر مسلمانان منطقه به ویژه حلب به ناچار مداخله مستقیم سلطان را می طلبید یک بار آلکسیس کومننوس ( امپراتور (بیزانس) از سلطان خواستار کمک علیه فرانکها شد فخر الملک ابن عمار امیر مخلوع طرابلس نیز از سال ۵۰۱ هـ در دربار سلجوقیان اقامت گزید تا سلطان را به دخالت در منطقه برانگیزند. عاقبت سلطان برای پس گیری طرابلس برای دقاق امیر دمشق، نیرو و پول ارسال کرد.
اقدامات بعدی برای ایفای نقش موثر در برابر صلیبی ها نتایج رضایت بخشی در پی نداشت. لشکر کشیهای امرای اعزامی سلطان مانند چاولی مودود، آق سنقر و امیر برسق بن برسق به سوریه پیروزیهای چشمگیری به همراه نیاورد. بخشی از این ناکامی به عدم تمایل ایلغاری و توغ تکین، امرای دمشق به گسترش نبردها با صلیبی ها که پیمان صلح با آنان منعقد کرده بودند ۵۰۹) (هـ) باز میگشت پیروزی بزرگ صلیبی ها در دانیت (۵۰۹) هـ) که به مرگ چند تن از امرای بزرگ سلجوقی در آن حدود انجامید، امید مداخله سلطان محمد در شامات را کاهش داد.
اما مشکلات سلطان محمد در درون قلمروش بیش از آن بود که مجال پرداختن به مسائل بزرگی چون امور شامات و صلیبیها را به او بدهد. سالها جنگ های داخلی و اتلاف منابع موقعیت حکومت سلجوقیان را در برابر امرای بزرگ که در مناطق مختلف نفوذ و پایگاه اقتصادی – اجتماعی به دست آورده بودند در موضع ضعف قرار داده بود. از این رو سلطان محمد کوشید به شیوه های مختلف قدرت امرای محلی را محدود نماید. در هم شکستن شورش منکوبرس بن بوری برس بن آلپ ارسلان که قصد داشت با پسران برسق علیه سلطان متحد شود (۴٩٩) هـ ق) از این جمله بود.
دوره پایانی حکومت سلطان محمد سالهای ۵۰۱ هـ تا ۵۱۱ ه) در آرامش نسبی گذشت. در این سالها مسئله جنگهای صلیبی هم چنان مهم ترین رخداد در غرب قلمروهای اسلامی بود هنگامی که سلطان در سال ۵۰۱ هـ ق در بغداد به سر می برد قاضی فخر الملک ابو علی بن عمار حاکم معزول طرابلس بر او وارد شد و از سلطان خواست سپاه و امکاناتی برای نبرد با صلیبیها در اختیار او قرار دهد. سلطان نیز امیر حسین بن اتابک قتلغ تکین را به همراه قشونی مامور کرد به شام برود. اما از این
لشکر کشی نتایج دلخواه عاید آنان نشد.
سلطان در مدتی که در بغداد بود اصلاحاتی در وضعیت اداری و مالیاتی عراق به عمل آورد. وی طی دستوری جزیه و باج بر معاملات و عوارض راه ها را به اهالی عراق بخشید.
وی پس از انتصاب قاضی ابوالعباس بن رطبی حسبه به عنوان حکمران بغداد رمضان ۵۰۱ ه خلیفه را وادار کرد وزیرش – مجدالدین بن مطلب – را عزل کند.
اگرچه اندکی بعد خلیفه او را با اجازه سلطان به وزارت باز گرداند، اما با وی چنین شرط شده بود که عدل و داد و درست رفتاری پیشه کند و کسانی را که سوابق سوء دارند و خطایی کرده اند به کار نگمارد. مجموعه اقدامات سلطان محمد حکایت از اراده وی جهت دخالت در امور خلافت عباسی و تحمیل خواست خود بر خلیفه عباسی داشت. سلطان پس از آنکه از تصفیه امور عراق فراغت نسبی حاصل کرد به سوی اصفهان رفت (شوال) ۵۰۱ هـ) و بقیه امر تصفیه قدرت در آن مناطق را به امرای خود واگذار نمود.
سالهای پایانی عمر سلطان محمد به مراقبت بیشتر از اوضاع غرب قلمرو جامعه اسلامی معطوف بود وی شمار بیشتری از امرای بزرگ دربار خود را به آن نواحی فرستاد. در واقع برقراری ثبات در امور داخلی قلمرو سلطان به وی اجازه میداد به امور حاشیه ای توجه نماید اما وضعیت کلی منطقه شامات در دوره سلطان محمد بسیار پیچیده تر از آن بود که بتوان با ارسال لشکریان مختلف به حل و فصل مسائل آن پرداخت.
در سال ۵۰۳ه فرنگیان طرابلس را تصرف کردند. سپس شهرهای جبیل و صور نیز سقوط کردند. در سال بعد شهر صیدا به تصرف صلیبی ها درآمد. رفتار فاتحان با مردم آن شهرها بسیار زشت و توام با شدت عمل بود در نتیجه پیروزی ها و پیش روی سپاهیان فرنگی برخی از حکام مسلمان مانند ملک رضوان (حاکم حلب) و حکام
شهرهای صور شیرز حماه و غیره ترجیح دادند با عقد قراردادهای صلح و متارکه صلیبی ها از فشار بیشتر آنان بر قلمروهای خود جلوگیری نمایند. سازشکاری حکمرانان مسلمان سبب گردید بسیاری از مردمان آن نواحی به منظور ابراز تنفر از اعمال فرنگیان راهی بغداد شوند. آنان در بغداد با همراهی برخی رهبران مذهبی به مسجد سلطان محمد رفته و ضمن ممانعت از ادای نماز منبر را شکستند سلطان محمد وعده داد برای جهاد با کافران قشونی آماده و اعزام دارد. هنگامی که روز جمعه بعد نیز آن جماعت به مسجد قصر – واقع در دارالخلافه – هجوم بردند و نماز جمعه را باطل کردند، خلیفه پیامی برای سلطان فرستاد و از او خواست به این مسئله رسیدگی کرده و آن را حل کند. سلطان محمد نیز به امیران ملازم حضورش دستور داد به شهرهای مسلمانان رفته و برای جهاد با کفار آماده شوند وی فرزندش ملک مسعود را به همراه امیر مودود (فرمانروای موصل به تعجیل راهی کرد تا سرداران به آنان بپیوندند. (۵٠۴) و ۵٠۵ هـ ق). در این هنگام فرستاده امپراتوری بیزانس نیز نزد سلطان آمد و از وی برای نبرد با صلیبی ها تقاضای کمک کرد. این امر باعث گردید طعنه مردم حلب که برای جلب کمک سلطان در بغداد تلاش میکردند نسبت به سلطان فزونی گیرد.
سپاه اعزامی سلطان محمد متشکل از امرای بزرگ حاکم نواحی مختلف امیر مودود، امیر سکمان قطبی امیرایل بکی و امیر زنگی پسران برسق امیر احمدیل و دیگران و امرای دیگری که موظف شده بودند به آنان بپیوندند تلاشهای ناموفقی را در آن حدود به انجام برساندند و بعدها سلطان سعی کرد با انتخاب امیر آق سنقو برسقی جهبه نظامی مسلمانان را در آن حدود تقویت کند که بدون نتیجه بود. اختلافات درونی سپاه سلطان و به فرادستی و تسلط یابی روزافزون صلیبی ها بر شهرها روستاها و نواحی شامات انجامید از این رو سلطان محمد به ناگزیر باید اقدامی
مهم برای بازگرداندن نفوذ خود بر آن حدود صورت میداد.
سلطان بار دیگر سپاهی بزرگ را به رهبری امیر برسق بن برسق تجهیز کرد و به بسیاری از امرا از جمله امیر جیوش یک امیر کنتغدی و لشکریان موصل و جزیره دستور داد همراه او شوند (۵۰۹) هـ . ق) برنامه این لشکر کشی سرکوب امیر ایلغازی و امیر طغتکین و باز پس گیری شهرهایی که به تصرف فرنگی ها درآمده بودند، اعلام گردید. اگر چه نتیجه این لشکر کشی نیز در اثر اختلافات امرای سلجوقی، ناامید کننده بود. این حادثه نتایج و خیمی در برداشت از یک سو موفقیت سیاست تداوم اعزام سپاه به شامات با تردید مواجه شد و از سوی دیگر مردم شهرهای شامات چون حلب و غیره به وحشت شدیدی دچار شدند. در واقع آنان به موفقیت سپاه سلطان بسیار امید بسته بودند و از آن سو فرنگیان نواحی جدیدی را به تصرف درآوردند. (۵۱۰) هـ) به این ترتیب سلطان محمد دیگر خود را در مسائل شامات درگیر نکرد و وقتی به بغداد رفت رجب ۵۱۰ ه اتابک طغتکین به خدمت او رسید و رضایت او را جلب کرد و به دمشق بازگشت.
سلطان محمد پس از یک بیماری طولانی در ۲۴ ذی حجه ۵۱۱ هـ در شهر اصفهان در گذشت. وی در آخرین لحظات حیات محمود فرزند چهارده ساله اش را بر تخت نشاند. پس از فوت سلطان محمد امرا احضار شده وصیت نامه وی را که شامل نصایحی به فرزندش محمود مبنی بر دادگری و نیکوکاری بود، قرائت شد. روز بعد به نام سلطان محمود خطبه سلطنت خوانده شد و می و میراث سلطان متوفی به فرزندش انتقال یافت.
اما سلطان محمد در ایام حکومت خود از خدمات وزرا و دیوانیان چندی بهره برد. در دوره نبردهای او و برکیارق مؤید الملک پسر نظام الملک وزارت او را برعهده داشت. پس از قتل او وزارت به فرزندش امیر نصر بن مویدالملک سپرده شد که تا مرگ برکیارق بر مصدر امور بود. سپس منصب وزارت به سعد الملک ابوالمحاسن سعد بن محمد آبی واگذار شد و هنگامی که او را به اتهام باطنی گری بر دار کشیدند، ضیاء الملک احمد بن نظام الملک به جای وی نشست منصب استیفا به خطیر الملک ابو منصور محمد بن حسین میبدی سپرده شد. پس از چندی سلطان وزیر را عزل کرده و کسان دیگری را برکار گمارد. دو ماه قبل از مرگش ربیب الدوله ابو منصور قیراطی را برای تصدی شغل وزارت از بغداد فراخواند. امرای مشهوری نیز منصب حاجبی دربار او را بر عهده داشتند که از جمله میتوان از حاجب عبدالملک حاجب عمر قرانگین حاجب علی بار یاد کرد.
در دوره سلطان محمد دستگاه وزارت به پیروی از تحولات ساختار سیاسی
اجتماعی تغییرات مهمی را تجربه کرد. پس از کنار رفتن خواجه نظام الملک طوسی دستگاه دیوانسالاری و دیوان سالاران به جای آنکه مانند دوره نظام الملک، وظیفه برنامه ریزی اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی جامعه را در دستور کار داشته و به انتظام بخشی مناسبات اقتصادی و فرهنگی جامعه دست یازند کارکردهایی را جهت تحقق اهداف مقرر در جامعه ایران تحقق بخشیدند که به دستگاه غارت و چپاول حکومت تغییر نقش داده و کارکردهایی را در این راستا بروز میدادند شرایط سیاسی و اقتصادی دوره جانشینان ملکشاه نیز چنین اقتضایی داشت برکیارق و محمد در رقابت و ستیز با یکدیگر در شرایط دشوار تغییر قلمروها و سرزمینهای خود قرار داشتند و پیوسته با تغییر وفاداری و وابستگی عامه رعایا و اعیان شهری و روستایی و قبیله ای روبه رو بودند. بحران مالی دائمی نیز هر دو طرف متخاصم را به شدت تحت فشار قرار می داد ضرورت تجهیز سپاهیان مزدور و جلب توجه و وفاداری امرای صحراگرد که تنها به اقطاع و افزایش درآمدهای خود اهمیت بسیار میدادند و در اثر وقوع جنگ ها بسیاری مواقع
ممر درآمد خود را از دست داده و در فشار اقتصادی و مالی قرار می گرفتند، مشکلات همیشگی سلاطین سلجوقی به شمار میرفتند هزینه های دربار و تشکیلات وابسته به حکومت نیز نیازمند درآمدهای بیشتری بود افزون بر این تزلزل موقعیت حاکم و اعضای وابسته به تشکیلات او سبب میگردید در رابطه با منابع درآمد و ثروتی که به صورت موقت در اختیار او قرار گرفته بود منافع کوتاه مدت را اهمیت بخشد. از این رو در بسیاری موارد جبران کسری درآمد و کمبود آن از طریق ناصحیح صورت می گرفت. غارت و چپاول روستاها و شهرها و مصادره اموال اعیان و ثروتمندان به رویه ای معمول در این راستا تبدیل شد. اقدام مهمی که در دوره سلطان محمد و وزیرش ابونصر احمد بن نظام الملک صورت گرفت به خوبی روحیه و طرز عمل حاکم بر تشکیلات سیاسی – اداری سلجوقیان در این دوره را باز می تاباند ابو نصر احمد بن نظام الملک پس از آنکه اعتبار خانوادگی اش کاهش یافت در همدان اقامت کرد و هنگامی که سلطان محمد سعد الملک ابوالمحاسن را به بهانه ارتباط با باطنیه و خیانت فرو گرفت بر آن شد کسی از خاندان نظام الملک را بر وزارت بگمارد. در این هنگام ابونصر احمد برای دادخواهی از شریف ابوهاشم (حاکم) همدان نزد سلطان آمد وزارت به وی سپرده شد و کار ابونصر بالا گرفت. ابونصر احمد بر اساس روال حاکم بر دستگاه سلجوقی و نیز روحیه سلطان که … به ادخار مال، میلی عظیم داشت…. قصد دشمن دیرین خود سید ابوهاشم کرد و به سلطان قول داد از وی پانصد هزار دینار مصادره کند، به شرط آنکه پس از آن سیدهاشم را در اختیار او قرار دهد. سیدهاشم چون به موقع از این توطئه مطلع شد با پسرانش به دربار سلطان رفت و در دیدار خصوصی سلطان، دری یتیم که سلطان چون آن ندیده بود تقدیم او کرد و گفت وزیر مدتها است قصد او دارد و گویا من را به پانصد هزار دینار خریده است در حالی که من هشتصد هزار دینار نقد تقدیم میکنم به شرط آنکه او را به دست من بسپاری. … سلطان را حب مال بر حفظ وزیر غالب آمد اجابت نمود…. او رفت و این مال را در یک هفته آماده کرد ……
که نه قرض کرد و نه ملک فروخت….. پس از آن ابونصر احمد به وی سپرده شد.
سلطان محمود ذی حجه ۵۱۱ هـ . ق جمادى الاول ۵١٣ هـ . ق)
پس از مرگ سلطان محمد فرزندش محمود وارث تخت سلطنت شد و ربیب ابو منصور پسر ابو شجاع محمد بن الحسین، وزیر پدرش را به وزارت خود برگزید.
امرای سلجوقی نیز با سلطان جدید بیعت کردند. سپس فرستادگانی نزد المستظهر بالله عباسی فرستادند تا به نام سلطان جدید در بغداد خطبه خوانده شود و در روز سیزدهم محرم ۵۱۲ هـ . ق به نام سلطان محمود خطبه سلطنت خوانده شد.
جانشینی سلطان سلجوقی تغییرات سیاسی را به وجود آورد که امرای بزرگ در بر هم زدن وضعیت حاکم بر اواخر دوره سلطان محمد از آن استفاده کردند. امرای بزرگی که از توزیع شیوه امکانات و مزایای سیاسی – حکومتی در دوره سلطان محمد ناراضی بودند تغییر حکمران را فرصتی مناسب برای برخوردار شدن از موقعیتها و امکانات حکومت می دیدند. اما هر اقدامی که در این راستا صورت میدادند در خود نطفه نارضایتی و واکنش های بعدی گروه دیگری از امرای نظامی که از وضعیت به وجود آمده دلخور بودند را فراهم می آورد و سبب میگردید آنان به مدعیان و رقبای سلطان وقت روی آورند یا از مرکز قدرت کناره گیری کنند و در راستای احیای موقعیت مطلوب خود کوشش نمایند.
اولین مشکلی که بر سرتصدی منصب شحنه گی بغداد پیش آمد حکایت از تسلط امرای نظامی بر امور حکومتی و پیامدهای نامطلوب آن برای ثبات اوضاع سیاسی و قدرت مرکزی سلجوقیان داشت سلطان محمد ابتدا آق سنقر برسقی را منصب شحنه گی بغداد داد (۴٩٨) (هـ) و بعدها مجاهد الدین بهروز را بر آن منصب برگمارد (۵۰۳ هـ). در واقع امرایی که در خدمت سلطان بودند هوادار امیر برسقی محسوب می شدند و به وی علاقه و تعصب داشتند و از بهروز به دلیل قرب و منزلتی که در نزد سلطان محمد داشت کین به دل داشتند و نمیخواستند موقعیت و نفوذ او در نزد سلطان محمود استمرار یابد. از این رو مسئله دریافت منصب مزبور نزاع های دیرپایی را بین امراء دربار سلطان باعث گردید.
به گونه ای که المسترشد بالله رسولانی نزد ملک مسعود و امیر آق سنفر فرستاد و ضمن نکوهش اعمال امرای رقیب سلجوقی در عراق فرمان داد از خونریزی در گذرند و درست کاری پیشه کنند. امیر آق سنقر همه آن کارها را تکذیب کرد و پذیرفت که به بغداد بازگردد. از آن سو منکوبرس و دبیس با سپاهی بسیار به سوی بغداد به حرکت درآمده بودند. امیر برسقی که با عمادالدین زنگی زودتر به بغداد رسیده بودند از عبور لشکر منکوبرس و دبیس از دجله ممانعت کردند اما در نزد بخشی دیگر از سپاهیان امیر برسفی تصمیماتی گرفته میشد که به صلح با امیر منکوبرس انجامید.
دو گروه دیگر به دلیل دخالت سلطان محمود به سرعت بین خود صلح برقرار کردند. در واقع امیر جیوش یک در جریان تحرکات نظامی ملک مسعود فرستاده ای را نزد سلطان محمود فرستاد و از او درخواست کرد سرزمینهای بیشتری برای او و ملک مسعود اختصاص داده شود. سلطان پاسخ داد که او چنین قصدی را نموده و در ابتدا در نظر داشته آذربایجان را به آن دو نفر واگذار کند اما چون لشکرکشی آنان به بغداد به منزله عصیان علیه او بوده است ضمن انصراف از تصمیم اولیه خود منکوبرس را مأمور سرکوبی آنان کرده است. امیر منکوبرس چون از این امر مطلع شد، مصلحت خود را در انجام وساطت و صلح بین متخاصمین دید از این رو از امیر جیوش بک خواست بین آنان میانجیگری کند و سلطان محمود را با او و ملک مسعود بر سر مهر آورد. اما ملک مسعود و امیر جیوش بک امیر آق سنقر برسقی را مانع این کار می دانستند. از این رو تصمیم گرفتند برسقی را وادار نمایند به صلح تن در دهد که پس از درگیری هایی چند عاقبت امیر برسقی به صلح با متخاصمین تن در داد.
پس از انعقاد صلح موقعیت آق سنقر برسقی در بغداد و عراق افول کرد و به تدریج همراهانش از وی جدا شدند و زحماتی که برای تسلط بر عراق علی رغم سلطان محمود متحمل شده بود بدون نتیجه ماند از این رو از عراق به نزد ملک مسعود رفت امیر منکوبرس به جای او شحنه بغداد شد و به سرعت دست به ظلم و آزار مردم
گشود و اموال آنان را گرفت چون فساد کاری و زیاده خواهی یاران و کسان او بسیار شد، مردم بازارها را بسته و شکایت به خلیفه بردند و سلطان او را از عراق احضار کرد.
امیر منکوبرس با دفع الوقت از اطاعت دستور سلطان طفره رفت و چون مصادره اموال مردم را شدیدتر ادامه داد مردم بغداد که از رابطه منکوبرس و سلطان اطلاع یافته بودند، قصد جان او کردند. منکوبرس نیز بغداد را ترک کرد. در این ایام خشک سالی سختی در عراق رخ داده غلات نایاب و قیمتها بالا رفته بود. بسیاری از مردم جلای وطن کرده و وضعیت معیشت مردم سخت دشوار شده بود.
توصیف منابع دوره سلجوقیان از شخصیت سلطان محمود تا اندازه زیادی نشان دهنده برخی مسائل سیاسی و اداری دوران اوست
نکوسیرت لطیف طبع، خوش سخن شیرین بذله موزون نکته مطبوع حرکات نیکو خط پسندیده عبارت بود.
اوصافی که بازتاب پرورش وی در محیط ایرانی و اشرافی شکل گرفته در دربار سلجوقیان بود و از سوی دیگر
از آل سلجوق از او پر معنی تر و دراکه تر هیچ ملک و پادشاه نبود. بر دقایق امور و
غوامض ملک ممتاز و منفرد واقف بر جزوی و کلی احوال ملک اما چون گل و
حباب کم زندگانی بود اوقات خود را صرف آنها می کرد.
این بار ملک طغرل برادر سلطان محمود به یاری گروهی از امرای ناراضی بر برادر شورید (۵۱۳)ه) طغرل در سن یک سالگی (۵٠۴ه) به همراه اتابک خود امیر شیرگیر که شهرهای ساوه، آبه و زنجان را به اقطاع گرفته بود، مأمور نبرد با اسماعیلیان آن نواحی شد. امیر شیرگیر در این مدت سرزمینهایی را که از اسماعیلیان می گرفت به قلمرو ملک طغرل می افزود سلطان محمود امیر شیرگیر را از اتابکی طغرل معزول کرد و امیر کنتغدی را به جای او گمارد و به وی دستور داد ملک طغرل را نزد سلطان ببرد. دستوری که به طور ضمنی دلالت بر نگرانی سلطان از موقعیت برادرش داشت. جالب آنکه امیر کنتغدی خود از سلطان در بیم بود و چون نزد ملک طغرل رسید او را به
مخالفت با برادر و سرپیچی از امر او واداشت (۵۱۳) هـ . ق).
سلطان محمود به منظور بازداشتن وی از این عمل شرف الدین انوشیروان ابن خالد را با خلعتها و هدایایی نزد ملک طغرل فرستاد و تعهد کرد اگر ملک طغرل نزد او رود سرزمینهایی را که اکنون در دست دارد در اختیارش باقی خواهد ماند. اما پاسخ امیر کنتغدی چنین بود
ما فرمانبردار سلطان هستیم و به همان راه میرویم که او میرود و از قشون نیز با ما فقط به اندازه ای است که بتوانیم در برابر مخالفان مقاومت کنیم.
سلطان محمود از همدان به قصد برادر حرکت کرد جمادی الاول ۵۱۳ هـ). ملک طغرل و امیر کنتغدی ابتدا به زنجان و سپس به شهر گنجه عزیمت نمودند و از آنجا مخالفت خود با سلطان محمود را پیگیری کردند اما اتفاقات بعدی فضای سیاسی را به طور کامل تغییر داد.
ملک سنجر در خراسان تا اندازه ای قدرت یافته بود که فکر تصرف سراسر قلمرو سلجوقیان را در سر می پروراند در واقع ملک سنجر اکنون ارشدترین عضو خاندان سلطنتی سلجوقی بود که این موقعیت در نزد ترکان اعتبار ویژه ای را برای او ایجاد می کرد. به نظر میرسد او بر اساس چنین برداشتی بود که لقب «معز الدنیا و الدین را که خاص سلطان ملکشاه بود پس از مرگ برادرش سلطان محمد، برای خود برگزید.
هنگامی که سلطان محمد درگذشت ملک سنجر به تازه گی از سفر جنگی پیروزمندانه غزنه به خراسان بازگشته بود وی مراسم سوگواری برگزار کرد و در ابتدا جلوس سلطان محمود را – که داماد او بود – بر تخت سلطنت سلجوقیان پذیرفت اما به تدریج از وضعیت تسلط امرا بر دستگاه سلطنت سلطان ابراز نگرانی کرده و پیوسته از تسلط اهانت آمیز حاجب سالار علی بار گلایه میکرد بعدها چنین مشهور شد که سلطان محمود به تحریک قراخانیان می پرداخت تا به قلمرو ملک سنجر حمله برند. در این میان نقش شماری از امراء و حکام اطراف را که از سلطان محمود کناره گرفته و به ملک سنجر پناه برده بودند باید مورد توجه قرار داد. از جمله علاء الدوله
گرشاسب بن فرامرز بن کاکویه ضمن برشمردن بدرفتاری امرای دربار سلطان با مردم از اختلافات آنان با یکدیگر پرده برداشت و در نزد ملک سنجر شرایط سیاسی دربار سلطان را بسیار منحط و اسف بار نشان داد.
سلطان محمود چون از قصد ملک سنجر اطلاع یافت وزیر خود شرف الدین انوشیروان بن خالد و فخرالدین طغایرک را با هدایایی نزد او فرستاد و تعهد کرد در صورتی که او از تصمیم خود منصرف شود سالانه دویست هزار دینار به او بپردازد.
سنجر در پاسخ چنین گفت که برادرزاده من بچه است و تحت نفوذ وزیر و حاجب خود قرار دارد پس با سپاهی انبوه که فرماندهان بزرگی چون امرای غزنه، قطب الدین محمد خوارزمشاه علاء الدوله گرشاسب کاکویی پسر امیر ابوالفضل حاکم سیستان در راس آن بودند به سوی ری حرکت کرد سلطان محمود امیر علی حاجب را به مقابله سپاه امیر اثر که از طرف ملک سنجر به سوی گرگان در حرکت بود فرستاد امیر علی طی نامه ای که به امیر اثر نوشت ضمن یادآوری وصیت سلطان محمد در مورد ملک سنجر، مبنی بر ضرورت رعایت احترام و امر و نهی او چنین گفت که
سلطان محمد چون گمان داشت ملک سنجر نیز سلطنت را برای پسر وی حفظ خواهد کرد از این رو محمود را به جانشینی خود برگزید و ما نیز متعهد به او هستیم. وصیت سلطان محمد آن بود که به ملک سنجر احترام بگذارند و امر و نهی او را مراعات کنند و هر چه امر فرمود بپذیرند از این رو ما سر مخالفت با سنجر را نداریم اما حمله شما را به شهرهای خود تحمل نمیکنیم در عین حال از اطاعات فرمان سنجر نیز چشم نمیپوشیم از این رو در برابر شمار قشونی که همراه توست تعداد کمتری سپاه می فرستم تا بدانی که یارای مقاومت در برابر ما را نخواهید داشت.
امیر اثر به دنبال این پیام از جرجان بازگشت سلطان محمود که به ری رسیده بود، پیشنهاد باقی ماندن در آنجا را نپذیرفت و به همدان بازگشت. زیرا بر خلاف نظر امرای خود حتم داشت سپاه خراسان علیه وی حرکت خواهند کرد.
سلطان سپاهیانش را در همدان گرد آورد و چون سپاه ملک سنجر به حدود ری
رسید، دو سپاه در نزدیک ساوه به هم رسیدند اما در نهایت سنجر پیروز میدان گردید (جمادی الاول ۵۱۳ هـ ) . اندکى بعد سنجر توسط امیر دبیس بن صدقه برای المسترشد بالله پیام فرستاد که خطبه از نام سلطان محمود قطع و به نام او خوانده شود و در بیست و ششم جمادی الاول چنین شد. سلطان . محمود با وزیر خود ابوطالب سمیرمی و امیر علی بن عمر و امیر قراجه به اصفهان گریختند.
سلطان سنجر – سلطان محمود بیست و ششم جمادی الاول ۵۱۳ هـ ق)
پس از فرار محمود به شهر اصفهان سلطان سنجر به سوی همدان رفت محمود در فرصت کوتاهی توانست سپاهیانش را به دور خود جمع کند و مانع از پیوستن آنان به سلطان سنجر شود. در حالی که سلطان سنجر چون نتوانست شمار سپاهیان خود را افزایش دهد بنابراین نتوانست به طور کامل محمود را از قدرت خلع کند و به ناچار به سوی حصول توافقی با وی تمایل یافت مادر سلطان سنجر و مادربزرگ سلطان محمود در این میان نقش وساطت کننده را ایفا میکرد وی به سلطان چنین گفت:
تو غزنه و توابع آن و ماوراء النهر را تصرف کرده ای و سرزمین های بسیاری داری و
همه را به صاحبان آنها واگذاشته ای برادرزاده ات را هم یکی از آنان بشمار و بگذار که
آنچه دارد در اختیارش باشد.
سلطان سنجر با محمود باب مکاتبه گشود و پیشنهاد صلح داد. در جریان این مذاکرات تغییراتی در مواضع و رشته و فاداری امرای بزرگ پدید آمد. امیر برسقی که از هنگام ترک بغداد به آذربایجان رفته و در نزد ملک مسعود به سر می برد، به سلطان سنجر پیوست با پیوستن امرای دیگر شمار سپاهیان سلطان سنجر افزایش پیدا کرد. محمود شرط پذیرش صلح را بازگشت سنجر به خراسان اعلام کرد. سلطان سنجر این شرط را نپذیرفت و از همدان به کرج رفت از آنجا بار دیگر با محمود مکاتبه کرد و کسانی را نزد وی روانه کرد چون دو طرف خواستار مذاکره برای صلح شدند، سلطان سنجر کس نزد محمود فرستاد و … او را اطمینان داد و آگه کرد که تنها آمده است تا
کارش به سامان آرد و امیران مخالفش از میان بردارد و پیمان خویش استوار کند و آنگه بازگردد. نظام الدین کمال الملک سمیر می وزیر محمود نیز به او گفت این هم توست همپایه پدرت و بزرگ خاندانت رأی درست آن است که با وی همراه شوی من از سوی تو به نزدش میروم و شما را با هم آشتی میدهم سلطان سنجر با وزیر محمود تدارک صلح را فراهم آوردند. عاقبت قرار صلح بر این اساس استوار شد که محمود یک ماه ملازم خدمت سلطان بوده و در این مدت در رکاب سلطان برود و هر آنچه را علائم سلطنت است استعمال نکند. پس از آن سلطان سنجر محمود را به اردو فراخواند. او نیز بیامد وزیرش کمال الملک سمیرمی به وی سفارش کرد
چون بر عمش در آید، رسم نوبت حمرا به ترک گوید و به دو نوبت سودا و بیضا به زیر آید نیز کوس پنج نوبتی را ابطال کند و چون بر وی درآید، زمین بوسد و بایستد و پیاده در رکابش از بارگاه به سراپرده رود افزون بر این نه در چادری جدا که در کنار خیمه عمش منزل کند.
محمود در ماه شعبان به خدمت سلطان رسید و چنین کرد و مهمان مادربزرگ خود و مادر سلطان سنجر شد. سلطان نیز بیش از حد به تجلیل و احترام او پرداخت و هدایای بسیار محمود را به او بازگرداند. پس از یکماه سلطان …. او را به نیابت ملک عراق تفویض کرد و آنچه از ابنیه های گذشته گذاشته بود به وی ارزانی داشت و کسوت خاص غیر از قبا به جوهر و اسب نوبت و ساحت لعل و پیل با مهد بدو تفویض کرد امرای او را نیز بر قدر مراتب خلعت و تشریف داد و اجازه داد بازگردند. سلطان سنجر در ادامه تصفیه امور سیاسی قلمرو جبال امیر قراتگین قصاب و اتابک منکوبرس را گرفت و کشت اما بنا به وساطت محمود امیر علی حاجب و کمال الدین سمیرمی و ابوالقاسم در گزینی دبیر علی بار را نواخت و خلعت داد. سپس در نواحی مختلف عراق املاک بسیاری را به دیوان خاص خود منتقل کرد و ری و خوی و ساوه را جزو املاک خالصه نمود و به این ترتیب عمال دیوانی او در بلاد عراق
حضور یافتند. این امر به منزله کاهش اراضی خالصه محمود بود. پس از این واقعه سلطان سنجر به ایالات و ولایاتی مانند خراسان غزنه ماوراء النهر و مانند اینها نوشت که پس از نام وی به نام سلطان محمود خطبه بخوانند چنین نامه ای به بغداد نیز نوشت.
سلطان سنجر دخترش مهملک خاتون را به همسری محمود داد. سلطان سنجر به ملک طغرل برادر محمود ساوه آوه سارق ،سامان قزوین ابهر زنجان گیلان دیالم و طالقان را به اقطاع داد سراسر ایالت فارس و نواحی از اصفهان را به ملک سلجوق شاه و اتابکش قراجا ساقی واگذار کرد سنجر بار دیگر مجاهد الدین بهروز را به شحنگی عراق گماشت وی وقتی به بغداد درآمد نایب دبیس بن صدقه را که در بغداد فرمان می راند عزل کرد. پس از این وقایع سلطان سنجر …. سلطان السلاطین شد و خطبه او از حدود کاشغر تا اقصی بلاد یمن و مکه و طایف و عمان و مکران و اران و آذربایجان تا در روم و بلغار برسید.
محمود که شکوه و موقعیت سیاسی اش تنزل یافته و در موقعیت حکمران فرودست سلطان سنجر قرار گرفته بود به شرایط دشوارتری مبتلا شد. سلطان سنجر بیشتر قلمرو وی را در قبضه اداره خود گرفته و مجاری درآمد وی را کاهش داده بود. تقلیل درآمدها به بالا گرفتن رقابتهای صاحبان منافع و نفوذ در دربار محمود انجامید. امری که تشدید اختلافها و بروز ستیزها بین امرای قدرتمند دربار وی را ناگزیر می ساخت به گونه ای که محمود اندکی پس از قرار متارکه ای که با سلطان سنجر گذاشت دو تن از امرای بزرگ خود را دستگیر کرد. ابتدا امیر منکوبرس را کشت امیر منکوبرس که در جنگ محمود با سنجر شرکت داشت پس از شکست محمود به بغداد رفت و در آنجا به اموال مردم تعدی کرد و پس از عقد قرار صلح بین محمود و سنجر به خدمت سلطان سنجر درآمد. اما سنجر او را به محمود سپرد.
محمود کینه شدیدی از او در دل داشت زیرا در کارها خودسری میکرد و نظر محمود را در نظر نمی گرفت از جمله هنگامی که به شحنگی بغداد رفت این کار را بدون رضایت سلطان محمود صورت داده بود سلطان محمود امیر علی بن عمر، که در شمار بزرگترین امرای سلطان محمود بود و سپاهیان همه از او اطاعت می کردند نیز به قتل رساند. اگرچه در قضیه قتل امیر علی تحریکات امرای دربار محمود که بر جاه و مقام او رقابت می ورزیدند موثر بود بدون تردید یکی از انگیزه های مهم محمود در فروگیری امرای بزرگ دربار خود مصادره و ضبط اموال و مایملک آنان بود، اما در واقع قدرت و نفوذ سلاطین سلجوقی جانشین سلطان محمد به قدری افول کرده بود که مبدل به عنصری در موازات امرای نظامی شده بودند. آنان دیگر نمی توانستند از چنبره توطئه انگیزی ها و رقابت جویی های امرای نظامی دربار خود را کنار بکشند. وقوع تخاصمات بین محمود با برادرش ملک مسعود نیز از چنین زمینه ای تأثیر می پذیرفت.
علت بروز جنگ بین آن دو به فتنه انگیزی امرایی باز میگشت که در اردوی دو
طرف برنامه هایی برای تعمیق نفوذ و گسترش منافع خود پیگیری می کردند. ملک مسعود و اتابکش امیر جیوش بک در این هنگام بنا به مصالحه ای که در ابتدای به سلطنت رسیدن محمود با وی کرد موصل و آذربایجان را در اقطاع خود داشت. قبلاً قسیم الدوله برسقی اتابک ملک مسعود بود اما پس از برکناری از مقام شحنه گی بغداد از این منصب کناره گرفت ملک مسعود به تدریج به سوی موضع گیری علیه سلطان محمود پیش میرفت وی ابتدا ابو علی بن عمار وزیرش را عزل و ابو اسماعیل حسین بن علی اصفهانی طغرایی را به جای وی منصوب کرد (۵۱۳) هـ). وزارت ابو اسماعیل سبب گردید ترکیب امرای دربار مسعود نیز به نفع مخالفان سلطان محمود سازمان یابد. از مدتی قبل امیر دبیس بن صدقه با امیر جیوش یک اتابک ملک مسعود مکاتبه و او را به تصرف تاج و تخت برای مسعود تشویق میکرد و وعده همه گونه همکاری را به وی می داد. در واقع امیر دبیس از برنامه نقار بین محمود و مسعود ترقی موقعیت خود را به مانند موقعیتی که پدرش در هنگامه جنگ بین سلطان برکیارق و سلطان محمد پیدا کرد
پیگیری می کرد. دشمنی های امیر دبیس با قسیم الدوله برستی که به دوره تصدی منصب شحنه گی بغداد توسط برسقی باز میگشت مزید بر علت بود. امیر دبیس از امیر جیوش یک میخواست امیر برسفی را به جرم خیانت به ملک مسعود و تمایل به محمود دستگیر کند امیر دبیس برای رسیدن به مقصود خود اموال زیادی برای جیوش یک ارسال کرد هنگامی که این تحرکات مکشوف شد امیر برسفی عزم دربار محمود کرد و از سوی او با استقبال روبه رو شد و این مصادف با عزل ابو علی بن عمار از وزارت و برکشیدن ابو اسماعیل بن جای وی بود ابو اسماعیل ملک مسعود را به مخالفت با محمود تشویق میکرد و مفاد نامه های امیر دبیس را تأیید می نمود. به تدریج چون نیات این گروه برملا گردید و محمود از قصد آنان مطلع گردید، آنان را از ارتکاب به عصیان برحذر داشت اما در نهایت آنان خطبه به نام سلطنت ملک مسعود خوانده و برای او پنج نوبت زدند (۵١۴ هـ) و به سوی همدان لشکر کشیدند. محمود با تعجیل سپاهی تجهیز کرد و در نبردی که رخ داد سپاه محمود با دخالت مؤثر امیر قسیم الدوله برسقی سپاه مسعود به هزیمت شد و خود او دستگیر گردید و سلطان محمود وی را رعایت کرد اما وزیرش را کشت و به امیر جیوش یک امان داد به این ترتیب پس از بیست و هشت روز از اعلام سلطنت مسعود در آذربایجان آن غائله سیاسی ختم شد.
بحرانهای سیاسی دامنگیر سلجوقیان غرب ایران اقتدار سیاسی – نظامی آنان را
در مرزها تنزل داده بود افزون بر درگیریهایی که با صلیبی ها در شامات تداوم داشت در این سال مرزهای شمال و شمال غرب سلجوقیان مورد تهاجم اقوام جنگجو و خونریزی به نام خزرها واقع گردید خزرها که دوره سلطان ملکشاه تا هنگام مرگ سلطان محمد جرأت حمله به قلمرو سلجوقیان از آنان سلب شده بود، در اثر اوج گیری نبردهای داخلی مدعیان سیاسی تهاجمات خزرها با همراهی طوایف ترکان قپچاق و دیگر طوایف مجاورشان به قلمرو سلجوقیان آغاز گردید در برابر امرای سرحد به یاری
یکدیگر برخاستند امیر ایلغاری که در این هنگام امیر دبیس بن صدقه در پناه او به سر می برد ملک طغرل حکمران شهرهای اران و نخجوان تا رود ارس و اتابک او کنتغدی در منطقه تفلیس در برابر سپاه گرجیان و ترکان قرار گرفتند اما به سرعت در هم شکسته شدند. گرجیان به درون شهرهای قلمرو سلجوقیان ریخته شهر تفلیس را در سال ۵۱۵ هـ متصرف شدند و کشتار و غارت شهر را با قساوت صورت دادند. مردم بی دفاع شهر تفلیس برای دادخواهی نزد خلیفه و سپس به همدان نزد محمود رفتند و از او یاری خواستند سلطان مدتها بعد امکان یافت به آذربایجان برود و به مسائل مورد بحث بپردازد.
سلطان محمود در این هنگام درگیر دست و پنجه نرم کردن با زیاده طلبی های امرای نظامی بود وی در ازای خدمات نظامی امیر آق سنقر برسقی شهر موصل و توابع آن و نواحی دیگری که به آن افزوده میشد مانند جزیره ابن عمر، سنجار و غیره را به اقطاع او داد صفر ۵۱۵ هـ). این نواحی قبلاً به امیر جیوش بک، اتابک مسعود، تعلق داشت. سلطان هم چنین به وی فرمان داد به جنگ صلیبی ها برود. سلطان میافارقین را به امیر ایلغاری سپرد. امیر ایلغاری سعی کرد با ارسال رسول و هدایای بسیار نزد محمود از امیر دبیس بن صدقه شفاعت کند اما مقبول نیافتاد.
محمود در این هنگام در بغداد به سر میبرد و در صدد بود به صلاح دید سمیرمی وزیر به بازگرداندن و احیاء عوارض مرزی بازرگانی و گرفتن حق البیع از مردم عراق اقدام کند اما نقل شده که وقوع برخی آتش سوزیها در اقامتگاهش در بغداد که بخش زیادی از اموال او را از بین برد و پیش از آن نیز مسجد جامع اصفهان در آتش سوخته بود وی را از تصمیمش منصرف کرد اما او به ناچار می بایست از راههای دیگری نیازهای مالی خود را برطرف میکرد از این رو دستور داد تا اهل ذمه بالاجبار غیار علامت اهل ذمه ببندد ولی سرانجام در قبال دریافت بیست هزار دینار از آنان دستور
خود را پس گرفت بعدها کمال ابو طالب سمیرمی توسط اسماعیلیان به قتل رسید. آن وزیر به بیدادگری و مصادره اموال مردم و اخذ مالیاتهای غیر منصفانه از تجار و فروشندگان بد نام شده بود.
هنگامی که هنوز سلطان در بغداد به سر میبرد شورش ملک طغرل بار دیگر بحران سیاسی تازه ای را برای حکومت مجلوقیان عراق به وجود آورد. ملک طغرل قبلاً نیز با همراهی اتابکش امیر کنتغدی در ساوه و زنجان علیه محمود شورید اما چون توفیقی نیافت به آذربایجان رفت شوال ۵۱۵ ه. او بعدها بار دیگر به تحریک امیر آق سنفر احمدیلی حکمران مراغه که از سلطان محمود بیمناک بود و قصد داشت جای اتابک کنتغدی را که به تازگی در گذشته بود بگیرد علیه سلطان محمود شورید. آنان مدتی در آذربایجان به سر برده اما چون نتوانستند حمایت امرای قدرتمند را به اقدامات خود جلب نمایند، به اطاعت محمود درآمدند و بدین ترتیب غائله ختم شد (محرم ۵١۶ هـ). سلطان محمود برای آنکه بغداد را ترک کند ناچار بود از تداوم ثبات اوضاع در عراق اطمینان حاصل کند زیرا خلیفه عباسی خطر امیر دبیس را در نزد او بسیار بزرگ جلوه می داد و اصرار داشت که سلطان با انتصاب آق سنقر برسقی به عنوان شحنه بغداد برنامه اخراج امیر دبیس از عراق را ادامه دهد. سلطان نیز چنین کرد.
محمود در این ایام درگیر مشکلات ناشی از تهاجمات گرجیان و خزرها به شهرهای قلمروهای شمال و شمال غرب خود بود فشار مهاجمان سبب شد بسیاری از بزرگان شهر شروان نزد محمود رفته و تأکید کردند که دیگر نمی توانند از شهرهای خود نگهداری کنند در نتیجه محمود به آن حدود لشکرکشی کرد و در شماخی برابر سپاه گرجیان فرود آمد. اما به زودی خشونت و وحشی گریهای گرجیان و قبایل همراه آنان در اراده سپاهیان محمود تزلزل ایجاد کرد. حتی شمس الملک عثمان بن نظام الملک وزیر محمود – نیز به وی اصرار نمود از مبادرت به جنگ اجتناب کرده و بازگردد. اما محمود به درخواست شروانیان اصرار بر جنگ نمود و در نتیجه به سرعت بین
طوایف گرجی و قفچاق اختلاف بروز کرد و از برابر سپاه سلجوقی گریختند. محمود نیز پس از مدتی به همدان بازگشت. (جمادی الآخر ۵١۶ ه).
ولی افزون بر درگیریها و مشکلات عدیده سلاطین سلجوقی غرب ایران کانون بحران زای دیگری در حال پدید آمدن بود که به زودی بسیاری از کنش و واکنش های سیاسی حکومت سلجوقیان کوچک را تحت تأثیر خود قرار می داد. در واقع خلفای عباسی در دوره های کشاکش رقبای تاج و تخت سلجوقی پس از سلطان ملکشاه به آرامی امتیازات از دست رفته خود در دوران سلاطین مقتدر سلجوقی را بازپس گرفته و به ایفای نقش سیاسی و نظامی موثری در منطقه عراق و سپس ایران پرداختند.
لشکر کشی خلیفه علیه امیر دبیس صدقه را میتوان نمودی از این تغییر در مواضع خلافت عباسی به شمار آورد. از پس یکی از مهمترین مسائل و دشواری ها در برابر سلاطین سلجوقی مقابله با زیاده خواهیهای خلفای عباسی در عرصه سیاسی – اقتصادی منطقه و سپس دنیای اسلام بود اختلافاتی که در مورد شحنه گان بغداد بین خلیفه و سلطان سلجوقی در گرفت و به بروز بحرانی در سالهای آتی منجر گردید در چنین بستری شکل میگرفت خلیفه المسترشد بالله که از امیر آق سنقر برسقی کینه به دل داشت. از محمود خواست او را از شحنگی عراق معزول و به حکومت موصل بازگرداند محمود چنین کرد و برسقی را به نبرد با صلیبی ها مأمور کرد و امیر پرنقش الزکوی را به سمت شحنگی بغداد منصوب نمود. تغییر شحنه بغداد طلیعه ظهور تغییرات جدیدی در عرصه سیاست منطقه عراق بود. ابتدا امیر دبیس بن صدقه از حلب به نزد ملک طغرل در شام رفت و او را به مخالفت با خلیفه و تصرف عراق تطمیع کرد. اواخر ۵۱۸ هـ ملک طغرل و امیر دبیس با سپاهی انبوه به سوی عراق حرکت کردند. از آن سو خلیفه و امیر سعدالدوله پرنقش به قصد آنان از بغداد بیرون آمدند (صفر ۵۱۹ هـ اما بین آنان جنگی در نگرفت و خلیفه برای سرکوبی شورش بغدادیان به آن شهر بازگشت و ملک طغرل و امیر دبیس نیز عزم درگاه سلطان سنجر کردند. آنان
در مسیر خود مبالغ کثیری مال از مردم همدان به زور گرفتند و هر چه یافتند تاراج کردند و بسیاری از مردمان را به مصادره کشیدند. سلطان محمود برای سرکوبی آنان حرکت کرد و تا سرحد خراسان تعقیبشان نمود ملک طغرل و دبیس در نزد سلطان سنجر از دست خلیفه و شحنه عراق شکایت کردند اما در این ایام سلطان سنجر سرگرم سرکوبی اسماعیلیان در خراسان بود و نمیتوانست به سرعت در امور سلجوقیان غرب مداخله کند سپاهیان سنجر به طریثیت در حدود نیشابور، بیهق و سایر نواحی که در دست باطنیان بود یورش برده و در کشتار مردم برخی قراء و غارت اموال آنان زیاده روی کردند (۵۲۰ هـ).
اما خلیفه عباسی در راستای سیاست مداخله گرایانه ای که در امر حکومت عراق تعقیب می کرد با امیر سعدالدوله پرنقش الزکوی نیز اختلاف پیدا کرد و به شدت امیر را تهدید نمود. امیر بر نقش نیز نزد سلطان رفت و به او در مورد قدرت گیری خلیفه هشدار داد و گفت:
خلیفه اکنون لشکریانی را در زیر فرمان دارد و جنگهایی دیده و توانایی و نیرو یافته است. هرگاه محمود به قصد تصرف عراق و ورود به بغداد شتاب نورزد، نیروی خلیفه افزونی گیرد و شماره سپاهیان وی بیشتر شود و بهتر خواهد توانست که از تسلط محمود به عراق جلوگیری کند. بدین ترتیب اگر سلطان محمود سستی نماید روزی خواهد رسید که آنچه اکنون به خاک عراق در دست دارد، نیز از دستش بیرون خواهد رفت.
محمود درنگ بیشتر را جایز ندانست و به سوی عراق حرکت کرد. خلیفه عباسی برای آنکه او را از عزیمت به عراق باز بدارد فرستاده ای را با هدایای بسیار نزد او فرستاد و پیام داد
احوال شهرها و مردم عراق در اثر فتنه انگیزیهای امیر دبیس و سپاهیانش پریشان است و به سبب گریختن کشاورزان از شهرهایشان غلات و سایر مواد غذایی نایاب شده و قحطی فراگیری به وجود آمده است. از این رو بهتر است محمود سفر خود را به بغداد به تعویق اندازد و به خلیفه مجال دهد به اصلاح حال شهرهای خود بپردازد پس از آن محمود میتواند به عراق بیاید.
محمود از پیام خلیفه تأیید اظهارات امیر سعدالدوله یر نقش را استنباط نمود و در حرکت به بغداد تعجیل کرد خلیفه در واکنش عزم ترک بغداد نمود، امری که مردم بغداد را به شدت تحت تأثیر قرار داد از این رو محمود به ناچار در صدد برآمد برای جلب رضایت خاطر مردم خلیفه را به شهر بازگرداند اما خلیفه بازگشت خود را به بازگشت محمود و سپاهیانش منوط کرد از این رو محمود از پاسخ خلیفه خشمگین شد و پس از شکست سختی که به سپاه خلیفه وارد کرد، به بغداد وارد شد و سپاهیانش بر مردم بسیار سخت گرفتند سلطان تقاضای صلح خلیفه را رد کرد.
زیاده روی سپاهیان سلطان در غارت دارالخلافه سبب گردید اهالی بغداد متحد شده و یکدیگر را به جنگ و جهاد علیه سپاه سلجوقی دعوت کردند خلیفه در دارالخلافه خود هزار مرد جنگی داشت که در سردابها پنهان شده بودند و در هنگامی که سپاهیان مشغول غارت دارالخلافه بودند به ناگهان بر سر آنها ریخته و جمعی را کشته و اسیر کردند. مردم نیز خانه وزیر محمود و عزالدین مستوفی و برخی از امیران او در بغداد را غارت کردند. چون آشوب و کشتار در بغداد بالا گرفت خلیفه با سی هزار مرد جنگی که از بغداد و حوالی آن جمع کرده بود بر سپاه سلطان که دچار کمبود ارزاق شده بودند، سخت گرفت سلطان به ناگزیر از عماد الدین زنگی کمک خواست و چون او به شهر رسید المسترشد بالله ناچار برای صلح آماده شد و پس از مذاکراتی چند محمود از خلیفه عذرخواهی کرد و صلح برقرار شد. پس از صلح محمود وارد بغداد شد و در حالی که بسیاری از دشمنان خلیفه به وی سفارش میکردند بغداد را به آتش بکشد مردم بغداد را بخشید. در این هنگام چون بیماری سلطان تشدید شد، برخی چنین شایع کردند که سبب آن جنگ با خلیفه بوده است. از این رو سلطان دستور داد وی را در کجاوه ای نشانده و به نزد خلیفه ببرند تا از وی بخواهد از وی در گذرد و در حقش دعا گوید و از او راضی باشد. المسترشد نامه ای نوشت و خواسته او را اجابت کرد. سلطان
نیر به همدان رفت ربیع الآخر (۵۲۱ هـ ق و عافیت را باز یافت خلیفه بر اساس قرار صلحی که با محمود گذاشته بود مبالغی پول و هدایایی چون اسب و اسلحه و غیره برای او فرستاد. در واقع سرزمین عراق در نتیجه تحرکات نظامی و آشوبهای مکرر چنان صدمه دیده بود که خلیفه و محمود چاره ای جز اجرای برنامه های عمرانی در آن نداشتند. از این رو محمود در هنگام خروج از بغداد عمادالدین زنگی را برای منصب شحنگی بغداد برگزید زیرا مشاورینش به وی تذکر دادند
جبران خسارتهایی که به عراق وارد آمده و آباد ساختن ویرانی هایی که آن سرزمین دیده کاری است که از عهده هیچ یک از ما ساخته نیست و کسی جز عمادالدین زنگی قدرت آن را ندارد که اشکالات کار را تحمل کند و رونق و رفاه پیشین عراق را بازگرداند.
محمود پس از اصلاح امور عراق به سرعت دستور داد ابو القاسم على بن قاسم انس آبادی وزیرش را به بهانه اهمال در کار خلیفه و تعلل در ترتیب صلح با او بازداشت کردند (رجب ۵۲۱ هـ) و شرف الدین انوشیروان بن خالد که در بغداد بود احضار و در اصفهان به وزارت گمارده شد.
در این هنگام سلطان سنجر که تا این موقع خود را تا حد زیادی از مسائل سلجوقیان غرب دور نگاه داشته بود در اثر تحریکات و فشارهای امرایی که از نزد سلطان محمود به خراسان رانده شده بودند مانند امیر دبیس و ملک طغرل و پیوسته از همدستی خلیفه المسترشد بالله و سلطان محمود علیه او سخن می گفتند، تصمیم گرفت به غرب حرکت کند سلطان در ری محمود را از همدان به حضور خواست تا از این طریق میزان وفاداری او به خود را مورد آزمون قرار دهد چون محمود بدون تعلل به خدمت سلطان رسید نظر سنجر نسبت به وی و خلیفه تغییر کرد. از این رو پس از ترتیب امور امیر دبیس و ملک طغرل و توصیه آنان به سلطان محمود از ری به خراسان بازگشت ذی الحجه ۵۲۲ هـ). محمود دبیس را به عراق برد و اتابک شیرگیر را از سمت اتابکی ملک طغرل عزل کرد و امیر قرا سنقر را به اتابکی او منصوب نمود.
سرزمین ارائیه را نیز به او سپرده و طغرل و مسعود را همراه آن امیر کرد. سلطان سنجر در هنگام اقامت در ری در ترکیب دیوانسالاران محمود تغییراتی ایجاد کرد. از جمله اینکه ابوالقاسم انس آبادی را که به دستور محمود در زندان بود آزاد کرد و به وزارت دختر خود – همسر محمود – برگمارد محمود اندکی بعد ابوالقاسم انس آبادی را بار دیگر به وزارت خود انتخاب کرد محرم ۵۲۲ه تامل در روابط سلطان سنجر و محمود در این هنگام نشانگر آن است که سفر سنجر با هدف استمرار وضعیتی که در رابطه سلطنت خود با حکمران دست نشانده اش در عراق و خلیفه عباسی برقرار کرده بود صورت می گرفت زیرا امیر دبیس و ملک طغرل تلاش نمودند او را مجاب نمایند محمود دعوی سلطنت دارد و خلیفه نیز از داعیه او حمایت میکند. اما سنجر چون از اطاعت محمود مطمئن شد به ادامه وضعیت تعریف شده در عراق رضایت داد. اگرچه در نزد ناظران آن روزگار این اقدام سلطان سنجر افول حیثیت سیاسی سلطنت سلجوقیان غرب را بیشتر باعث گردید
بدین سان سلطنت که پیش از سلطان محمود از آن شاهان عراق بود از روزگار او به شاه خراسان سلطان معز الدین مسنجر انتقال یافت زیرا ) … دولت محمود ناتوان شده و اموالش کاستی گرفته بود.
عاقبت محمود در شوال ۵۲۵ هـ در همدان در گذشت. مسائلی که در آستانه درگذشت وی در عرصه سیاسی ظاهر گردید و پیامدهای مرگ او همگی نشانگر وجود بحرانهای عمیق در حکومت سلجوقیان عراق بود در هنگامی که محمود روزهای پایانی عمرش را میگذراند ابوالقاسم انس آبادی وزیر بنا به سابقه خصومت و دشمنی که با برخی از امرا و بزرگان دربار محمود ،داشت تصمیم گرفت عوامل موثر آنان را از بین ببرد. از این رو عزیز الدین ابو نصر احمد بن حامد مستوفی را دستگیر و به نزد امیر مجاهد الدین بهروز در تکریت فرستاد تا توسط وی کشته شود امیر انوشتکین شیرگیر
حاجب سلطان و پسرش عمر را به قتل رسیدند (جمادی الآخر ۵٢۵ هـ).
سلطان سنجر (شوال ۵٢۵ – صفر ۵٢٧ هـ . ق)
آنگاه پس از مرگ سلطان به همراهی اتابک آق سنقر احمدیلی ملک داوود، پسر محمود را به تخت نشانده و به نام او در همه بلاد جبال و آذربایجان خطبه سلطنت خواندند.
در این هنگام به دلایل نامعلومی در برخی شهرهای جبال و همدان شورش هایی در گرفت اما نا آرامی ها فرونشانده شد و مردم آرام گرفتند. پس از آن داوود گویا برای ممانعت از دست یابی سلطان سنجر به اموالش وزیرش را با دارایی خود به ری فرستاد.
بدین ترتیب از جهت آن سرزمین هم که به سلطان سنجر تعلق داشت، ایمنی یافت. هنگامی که داوود از خلیفه درخواست کرد به نام او خطبه سلطنت خوانده شود ملک مسعود برادر سلطان محمود به سرعت در صدد اقدام برآمد و از گرگان به تبریز رفت و بر آنجا مسلط شد. داوود به ناچار تبریز را در محاصره گرفت اما در نهایت با یکدیگر صلح کردند (محرم) ۵٢۶(هـ) پس از آن مسعود که موقعیت سیاسی و نظامی خود را تقویت کرده بود به همدان رفت و از خلیفه درخواست کرد به نام او به سلطنت خطبه خوانده شود خلیفه عباسی چون با دو درخواست متفاوت برای قرائت خطبه روبه رو شد تصمیم گیری در این باب را به سلطان سنجر احاله داد. در عین حال برای سلطان پیام فرستاد که
۱ اجازه ندهد به نام هیچ کس خطبه خوانده شود زیرا شایسته آن است که فقط به نام خود او خطبه بخوانند. در حالی که سلطان سنجر پس از دریافت خبر مرگ محمود به سوی شهرهای جبال حرکت کرده بود سنجر با اتخاذ چنین موضعی نشان داد که تمایل دارد در سرنوشت سیاسی غرب قلمروش به طرز موثرتری دخالت نماید. اما از طرف دیگر مرگ محمود بحران سیاسی سلجوقیان عراق را شتاب بخشید.
ملک مسعود توانست و فاداری عمادالدین زنگی فرمانروای موصل را جلب نماید.
هم زمان ملک سلجوق شاه فرزند سلطان محمد که به همراه اتابکش قراجه ساقی فارس و خوزستان را در اختیار داشتند در صدد کسب منصب حکمرانی سلجوقیان عراق برآمدند. اتابک قراجه ساقی با سپاهی انبوه وارد بغداد شد و در اقامتگاه سلطان جای گرفت خلیفه وی را گرامی داشت و به حفظ حقوق و رعایت حریم خلافت سوگند داد. پس از اتابک قراجه ساقی فرستاده ملک مسعود به بغداد رسید و از خلیفه درخواست کرد خطبه سلطنت به نام مسعود خوانده شود و او را در این خصوص تهدید کرد. اما خلیفه پاسخ مساعدی به وی نداد در نتیجه ملک مسعود با فراخوانی اتابک زنگی عزم بغداد کرد از آن سو سپاهیان خلیفه به همراه لشکریان اتابک قراجه ساقی به سرعت مانع از پیوستن اتابک به مسعود شدند و طی نبردی اتابک زنگی را در هم شکسته و وادار به خروج از عراق کردند پس از آن چون بین ملک مسعود و ملک سلجوق شاه نبرد سختی در گرفت و ملک مسعود از پیروزی خود ناامید شد، سعی کرد حمایت خلیفه را جلب نماید وی درباره خطر لشکرکشی سنجر به ری به خلیفه هشدار داد که سلطان سنجر به ری رسیده است و قصد بغداد و خلیفه را دارد. از این رو اگر خلیفه صلاح بداند …. برای جنگ با سلطان سنجر به یکدیگر دست اتحاد خواهیم داد و او را از عراق دور خواهیم ساخت تا عراق برای وکیل خلیفه بماند. من با این امر موافقم. خلیفه در صدد برآمد با مسعود مصالحه کند از این رو مقرر شد عراق از آن وکیل خلیفه و سلطنت از آن سلطان مسعود باشد. مسعود به بغداد رفت و در اقامتگاه سلطان منزل کرد ملک سلجوق شاه نیز در مقر شحنگی بغداد اقامت گزید (جمادی الاول ۵٢۶ ق) به این ترتیب خلیفه عباسی در قبال امتیازات بیشتری که از سلجوقیان عراق کسب کرد خطر دشمنی سنجر را به جان خرید چون سلطان سنجر به همدان رسید، همگی قرار بر جنگ با او گذاشتند اتابک قراجه ساقی سلطان مسعود و ملک سجلوق شاه به مقابله سلطان شتافتند اما چون خلیفه در حرکت تعلل کرد وی را تهدید کردند. به دستور خلیفه ذکر نام سلطان سنجر از خطبه پادشاهی در سراسر شهرهای عراق قطع شد.
سلطان سنجر امیر دبیس را از حله فراخواند و به همراه عمادالدین زنگی که منصب شحنگی بغداد را از سنجر دریافت کرده بود به بغداد فرستاد این وقایع سبب گردید خلیفه از همراهی امرای متحد خود صرف نظر کرده و به بغداد بازگردد تا به مردم دستور دهد برای دفاع از شهر آماده شوند.
سلطان سنجر به سرعت سپاه سلطان مسعود و ملکشاه را که از حمایت و همراهی سپاه خلیفه بازمانده بودند در هم شکست چون اتابک قراجه ساقی اسیر شد سلطان مسعود از معرکه گریخت رجب ۵٢۶ه سلطان سنجر از اتابک قراجه ساقی پرسید چرا به جنگ او آمده بود؟ وی پاسخ داد: امیدوار بودم که تو را بکشم و به جای تو سلطانی را بر تخت بنشانم که بر او فرمانروایی کنم پاسخ اتابک حکایت از منویات درونی امرای قدرتمند سلجوقیان عراق داشت اما از آن سو خلیفه عباسی طی نبردی امرای وفادار سلطان سنجر را شکست داد و منهزم کرد (رجب ۵٢۶ هـ).
سلطان سنجر چون رقبای خود را منکوب کرد مسعود را نزد خود خواند و او اجابت کرد. سلطان پس از ملامت او دستور داد به گنجه بازگردد. سپس ملک طغرل پر سلطان محمد را که سالها در ملازمت او به سر برده بود ولایت عهدی داد و در تمام شهرها به نام او خطبه خوانده شد. ابوالقاسم انس آبادی وزیر سلطان محمود نیز به وزارت وی منصوب شد. سلطان سنجر پس از فیصله امور سیاسی و نظامی آن حدود به خراسان بازگشت و به نیشابور وارد شد رمضان ۵٢۶ه وی به دلیل شورش احمد خان در ماوراء النهر به تعجیل ره می سپرد.
اما درگیری سلطان سنجر در شرق قلمروش سبب گردید شاه زادگان سلجوقی بار
دیگر در صدد تغییر وضعیت سیاسی قلمرو سلجوقیان عراق برآیند. ملک داوود بر ضد عمویش ملک طغرل شورش کرد وی از آذربایجان و شهرهای گنجه سپاهیانی جمع آوری کرد و در نزدیکی همدان فرود آمد ملک طغرل نیز از شهر به در آمد. اما چون به سرعت در بین امرای سپاه ملک داوود اختلاف بروز کرد امیر آق سنقر احمدیلی اتابک او از همدان گریخت رمضان ۵٢۶هـ ملک داوود نیز پس از مدتها سرگردانی با اتابکش به بغداد رفت و مورد استقبال خلیفه قرار گرفت و در اقامتگاه سلطانی منزل گزید این رفتار خلیفه نشان از نیات درونی وی برای برهم زدن قرارهای سیاسی سلطان سنجر داشت زیرا هر یک از شاهزادگان سلجوقی چنین برنامه ای را در سر می پروراند. زیرا ملک مسعود که در شهر گنجه به سر میبرد پس از ورود ملک داوود به بغداد به آن سو حرکت کرد و در آنجا یکدیگر را دریافتند و ملک مسعود در دارالسلطنه بغداد اقامت گزید صفر) ۵۲۷ ه وی به خلیفه دستور داد به نام او به سلطنت خطبه خوانده شود. خلیفه عباسی نیز چنین کرد اول نام سلطان مسعود و سپس نام ملک داوود ذکر شد و برای آنان خلعت ارسال کرد و آنان را در دارالخلافه پذیرفت و مورد استقبال و تکریم قرار داد.
سلطان مسعود اصغر ۵۲۷ هـ .ق
آن سه چنین قرار دادند که سلطان مسعود و ملک داوود به همراهی سپاه خلیفه به آذربایجان بروند و در آنجا با کمک امیر آق سنقر احمدیلی شهرهای آذربایجان را به تصرف درآوردند.
سلطان مسعود پس از یکدست کردن آذربایجان برای نبرد با ملک طغرل به سوی همدان رفت و طی نبردی او را شکست داد و بر همدان مسلط شد شعبان ۵۲۷ ه) و پس از آن چون ملک طغرل بر اصفهان دست یافته بود به محاصره آن شهر اقدام کرد. ملک طغرل چون دریافت مردم اصفهان تمایل به سلطان مسعود دارند از اصفهان خارج
و به سوی فارس رفت در حالی که سلطان مسعود وی را به تعقیب می کرد. سلطان مسعود پس از آنکه سپاه ملک طغرل را متلاشی کرد به همدان بازگشت.
ظهیری در توصیف وضعیت ملک طغرل پس از این وقایع می نویسد:
طغرل را ملک مهیا نبود به جانب خوزستان می رفت خواجه قوام الدین در گزینی را که وزیر او بود بیاویخت در اشتر چه سرگردانی خویش همه از وی دانست…. و زید و عمر را در کار ارادت باری تعالی شریک و معاون میکرد.
اما تغییر اوضاع سیاسی در قلمرو سلجوقیان کوچک که به جلوس سلطان مسعود بر تختگاه سلجوقیان در همدان انجامید سبب گردید خلیفه عباسی نیز برنامه گسترش نفوذ خود در عراق را عملی نماید. در این میان گروهی از امرای سلجوقی که از فتنه گریخته بودند به بغداد پناه بردند و توسط المسترشد به کار گرفته شدند خلیفه چون قوای نظامی مؤثری به دست آورد قصد کرد اتابک عمادالدین زنگی که مدتی قبل بغداد را تهدید کرده بود را از میان بردارد رفتار بد اتابک با فرستاده خلیفه باعث شد وی قصد خود مبنی بر لشکرکشی به موصل را به سلطان اعلام کرده و آن شهر را در محاصره گیرد رمضان ۵۲۷ه شهر سه ماه در محاصره بود و عاقبت خلیفه بدون نتیجه به بغداد برگشت نهم ذی حجه ۵۲۷ هـ). گویا سبب بازگشت خلیفه در اثر شایعاتی بود که گفته میشد سلطان مسعود قصد دارد به عراق حمله کند.
اما در اردوی سلطان مسعود شرایط به سرعت در حال تغییر بود. ابتدا ملک داوود پسر سطان محمود در آذربایجان علیه وی شورید و سلطان مسعود به ناچار وی را در قلعه روئین در در محاصره گرفت در این هنگام ملک طغرل برخی از امرای سپاه سلطان نیز از وی رویگردان شده و دل در گروه ملک طغرل نهاده بودند. عاقبت در جنگی که بین دو طرف در نزدیک قزوین رخ داد گروهی از امرای مسعود به اردوی طغرل پیوستند و در اثر آن مسعود شکسته شد رمضان ۵۲۸ هـ). سلطان مسعود برای ترمیم موقع سیاسی خود فرستاده ای نزد المسترشد بالله فرستاد و پیام داد قصد دارد به
بغداد وارد شود. خلیفه نیز اجازه داد و آنچه را که نیاز داشت برایش فرستاد. تسلط ملک طغرل بر همدان سبب گردید موقعیت امرای سلطان مسعود تضعیف گردد. لذا امیر بقش سلاحی نایب سلطان مسعود در اصفهان به همراه ملک سلجوق شاه به سوی بغداد روانه شدند و مورد استقبال و حمایت خلیفه قرار گرفتند. (شوال ۵۲۸ هـ)
اقامت مسعود در بغداد زیاد به طول نکشید زیرا خلیفه او را تشویق کرد که به همدان رفته و پس از جمع آوری سپاه برای تصاحب موقعیت از دست رفته اش در جبال با ملک طغرل بجنگد چون مسعود در حرکت از بغداد تعلل ورزید خلیفه به وی وعده داد که خود او نیز همراهش به جنگ خواهد رفت اما در واقع خلیفه دیگر نمی توانست سلطان را در بغداد تحمل کند زیرا در این هنگام بین خلیفه و مسعود کدورتهایی پیش آمد زیرا گروهی از امرای سلجوقی مانند امیر بقش سلاحی و دیگران به خلیفه پیوسته و به وی ابراز وفاداری نمودند خلیفه نیز آنان را در جمع سپاهیان خود درآورد، اما اتفاقاً از مکاتبات این امرا با ملک طغرل مطلع گردید و در صدد فروگیری آنان برآمد آنان نیز گریخته و نزد مسعود رفته و بعدها مسعود حاضر نشد آنان را به خلیفه که اصرار به بازگرداندن آنها داشت تحویل دهد. از این رو، خلیفه قصد داشت او را به جنگ بفرستد اما از همراهی با وی برای نبرد با طغرل طفره می رفت. پیام های مسعود جهت ملزم کردن خلیفه به شرکت در لشکر کشی فایده ای در پی نداشت تا اینکه خبر درگذشت ملک طغرل به وی رسید (محرم) ۵۲۹ هـ) و به سرعت روانه همدان شد. در آنجا افراد قشون طغرل به وی پیوستند و مردم سایر شهرهای جبال گردن به فرمانبرداری او نهادند و انوشیروان ابن خالد که با خاندان خود در خدمت او درآمده بود وزارت او را پذیرفت
در مورد ملک طغرل چنین گفته اند که در سال ۵۰۳ه تولد یافت. مردی نیکوکار و خردمند و دادگر بود. به رعیت نزدیک بود و با مردم به نیکی رفتار می کرد و
سیاست موصوف و اخلاق او به حیا و وقار و غیرت و حمیت و کرم و شجاعت معروف و از هزل و فواحش و ملاعب دور بود وزاری ملک طغرل یکی ابوالقاسم در گزینی بود که وی را کشت و سپس شرف الدین علی رجاء امیر منکوبرس و یونس فتار نیر مجاب وی بودند.
سلطان سنجر – سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه ۵۲۹ هـ . ق ٫ رجب ۵٧۴ هـ . ق)
هنگامی که ملک طغرل در همدان در گذشت امرا در باب سلطان بعدی اندیشه کردند و چون به وحدت نظر نرسیدند دو گروه اصلی امرا از مسعود که در عراق به سر می برد و ملک داوود که در تبریز بود خواستند برای تصدی منصب پادشاهی حرکت نمایند. در نهایت چون ملک مسعود خود و را زودتر به همدان رساند امرای موافق و مخالف که به داوود برادر او میل داشتند سلطنت او را پذیرا شدند. سلطان مسعود داوود را ولیعهد خود کرد و دختر خود گوهر خاتون را به ازدواج وی درآورد.
اما اندک زمانی از جلوس سلطان مسعود بر تخت سلطنت نگذشته بود که ناسازگاریهایی بین امرای دربارش نمایان شد برخی از آنان از قدرت گیری طیفی از امرا مانند امیر پرنقش بازدار که بنا به نقشی که در دعوت مسعود به همدان ایفا کرد. از موقعیت برتری در دربار او برخوردار شده بودند ناراضی بودند. از سوی دیگر بر تخت نشستن سلطان مسعود امرای وفادار وی مانند اتابک قراسنقر اتابک سلطان طغرل را به همدان کشاند قراسنقر به خدمت زبیده خاتون – دختر برکیارق و همسر سلطان مسعود – درآمد و چون این زن بر سلطان چیره بود موقعیت قراسنفر نیز در نزد سلطان فزونی گرفت این امر به دلخوری امیر پرنقش بازدار و امرای هم گروه وی از سلطان انجامید آنان از سلطان کناره گرفته و به بروجرد رفتند. در مقابل سلطان مسعود با امیر قراسنقر و گروهی از امرا که به وی پیوسته بودند گروه امرای ناراضی را متلاشی کرد (۵۲۹) هـ) امیر پرنقش به ناچار تصمیم گرفت در برابر خلیفه المسترشد عباسی پناه
جوید. اما خلیفه سوءظن به حرکت آنان داشت از این رو اندکی بعد امرای مزبور به خوزستان رفته و با امیر برسق بن برسق علیه سلطان متحد شدند. خلیفه عباسی در این هنگام فرستاده ای را نزد آنان فرستاد و فرمانهایی را برای جلب نظر آنان صادر کرد و از آنان خواست نزد وی حاضر شوند. امرای ناراضی به نزد خلیفه رفته و از وی کمک های بسیاری دریافت کردند این واقعه به نگرانی سلطان مسعود افزود و دشمنی او با خلیفه را تشدید کرد.
هنگامی که نقار بین سلطان و خلیفه شدت یافت خلیفه …. در بغداد از ائمه استفتا خواست و خطبه از نام مسعود بینداخت و با نام سلطان سنجر کرد… و بلافاصله عزم جنگ سلطان کرد و از بغداد خارج شد. در جریان حرکت سپاه متخاصم به یکدیگر شمار زیادی از امرا جانب خلیفه را رها کرده و به سلطان پیوستند. در نهایت دو سپاه در دای مرج بین کاشان و همدان به هم رسیدند چون جنگ در گرفت گروه امرایی که هم چنان در کنار خلیفه باقی مانده بودند نیز جانب وی را رها کرده و به اردوی سلطان پیوستند. عاقبت سپاه بغدادیان شکسته شد امرایش فرار کرده و شماری از آنان دستگیر شدند، اموال اردوی خلیفه نیز به غارت رفت (۱۰) رمضان ۵۲۹ هـ).
المسترشد بر سر تلی با خواص استاده سلطان حاجب دینار را فرستاد تا او را زمین بوس کرد و نگاه داشت و برای او نوبتی و سراپرده و دهلیزی نو بزدند و اسباب مطبخ و شراب خانه و مالابد ضروری او جمله ترتیب کردند روز دیگر پگاه به رسم طوعیت پیش رفت، خلیفه او را بنشاند. A
سپس به دستور سلطان در شهر همد آنجار زدند که
ما تمام بغدادیانی را که تا همدان به دنبال ما آمده بودند و قصد جنگ با ما را داشتند.
کشتیم و از بین بردیم از لشکریان خلیفه کسانی که توانسته بودند بگریزند، به بدترین وجهی به زادگاه خود بازگشتند در حالی که نه راهی را میشناختند و نه مرکبی داشتند که آنان را حمل کند.
سلطان امیر بک آبه محمودی را منصب شحنگی بغداد داد او چون به بغداد رسید تمام املاک خلیفه را مصادره و غلات او را بردند اما چون اخبار شکست سپاهیان خلیفه و اسارت وی در بین بغدادیان شایع گردید آنان را برآشفت و زن و مرد شیون کنان به بازارها ریخته منبر مسجد را شکسته و از ایراد خطبه ممانعت به عمل آوردند. هنگامی که عوامل شحنه بغداد سعی کردند مردم را پراکنده سازند، درگیری به وقوع پیوست و در نتیجه حدود یکصد و پنجاه تن کشته شدند و فتنه در شهر بالا گرفت والی بغداد و حاجب درگاه خلیفه گریختند.
در این هنگام سلطان مسعود در حالی که المسترشد عباسی را به صورت مقید به همراه داشت از همدان برای نبرد با برادرزاده اش ملک ،داوود که بر وی شوریده بود به سوی آذربایجان حرکت کرد (شوال (۵۲۹ و در حدود مراغه فرود آمد. در منابع چنین نقل شده است در آنجا بین سلطان و خلیفه مذاکراتی در گرفت تا به آن وضع خاتمه داده شود و بین آن دو صلح برقرار گردد. به نظر می رسد آشفتگی اوضاع شهر بغداد و شورش بغدادیان دو طرف را به انجام مصالحه ای فی مابین راغب کرده بود. در نهایت چنین مقرر شد خلیفه مبلغی به سلطان مسعود بپردازد و دیگر به فکر جمع آوری قشون نیفتد و از عمارت دارالخلافه نیز بیرون نرود چون صلح کردند، المسترشد آزاد شد و قصد کرد به بغداد باز گردد اما چون خبر رسید فرستاده ای از سوی سلطان سنجر به اردوی مسعود میرسد حرکت خود را به تاخیر انداخت سلطان بزرگان اردو و گروه محافظ خلیفه برای استقبال فرستاده سنجر بیرون رفتند و خلیفه در خیمه اش که از اردوگاه سلطان فاصله داشت مورد هجوم کسانی که باطنی شمرده می شدند قرار
و در دارالسلطان فرود آمد. پس از وی اتابک عمادالدین زنگی از موصل امیر بر نقش بازدار حاکم قزوین امیر بقش کبیر حاکم اصفهان، صدقه بن دبیس حاکم حله برسق بن برسق و ابن احمدیلی وارد بغداد شدند. ملک داوود امیر پرنقش بازدار را به سمت شحنگی بغداد برگمارد. در ابتدا شرایط سیاسی – نظامی بر وفق مراد خلیفه راشد پیش می رفت اما بروز اختلافاتی بین خلیفه و امرای متحدش سبب گردید رنجش هایی بین طرفین بروز نماید. هنگامی که خلیفه شماری از درباریانش را دستگیر کرد وزیر خلیفه و قاضی القضاه بغداد از خدمت وی کناره گرفتند بین خلیفه و ملک داوود سلجوقی نیز کدورت هایی بروز کرد هنگامی که خلیفه راشد برای مرمت دیوار بغداد تلاش بسیار می کرد به دستور ملک داوود دروازه های شهر کنده شد و بخشی از آن خراب گردید. بسیاری از مردم وحشت زده شهر اموالشان را به دارالخلافه منتقل کردند. اما خلیفه راشد خطبه سلطنت را از نام سلطان مسعود به نام ملک داوود تغییر داده بود. به تدریج بین ملک داوود راشد بالله و اتابک عمادالدین زنگی سوگندهای هم عهدی یاد گردید.
به این ترتیب همت اصلی خلیفه و امرای متحدش در راستای درگیری و جنگ با سلطان مسعود جهت گیری داشت اما چون شایع شد که سلطان مسعود قصد بغداد کرده است در اراده آنان تزلزل ظاهر شد. خلیفه به بغداد بازگشت رمضان ۵۳۰ هـ) و به ملک داوود و سایر امرا پیام فرستاد به بغداد برگردند و در نهایت قرار شد از درون دیوار بغداد با سلطان بجنگند. اما برخلاف شایع سلطان قصد داشت ابتدا آق سنتقر احمدیلی را گرفته و آذربایجان را به اطاعت از خود باز گرداند. او پس از آنکه به مقصود دست یافت به همدان بازگشت و برای در هم شکستن گروه امرای مخالف که بر گرد خلیفه جمع شده بودند عزم بغداد کرد زیرا چنین گفته می شد که «راشد …. عزم
لشکرکشی و قصد انتقام خون پدر خویش داشت…. و خطبه سلطنت را نیز از نام وی برگردانده بود سلطان با سپاهی انبوه به سوی بغداد حرکت کرد. در حالی که و در همه عراق و کوهستان قحط سالی عظیم بود و لشکر به رنجی تمام به بغداد رسید. در این هنگام رسولان سلطان به بغداد رسیدند و از جانب او مراتب اطاعت و موافقت خود را به خلیفه معروض داشتند و امرایی را که در اطراف او جمع شده بودند تهدید کردند.
خلیفه با امرای متحدش در این خصوص مشورت کرد رای همه بر جنگ با سلطان قرار داشت. خلیفه نیز با آنان موافقت کرد سلطان شهر بغداد را به سختی حصار داد.
اوضاع شهر مزبور زیاد رضایت بخش نبود زیرا بخشی از لایه های پایین جامعه شهری بغداد بنا به نارضایتی از اوضاع مستعد فتنه گری و آتش افروزی بودند. به زودی غارت گری و ناامنی در بغداد شیوع یافت و سپاهیان امرا نیز مورد تعرض قرار گرفتند. به گونه ای که سپاهیان اتابک عمادالدین زنگی با ساکنان محلات غربی بغداد که ناآرام تر بودند درگیر شده و به غارت اموال آنان پرداختند در نتیجه فتنه و آشوب در بغداد بالا گرفت.
محاصره بغداد بیش از پنجاه روز ادامه یافت و در نهایت سلطان مسعود وارد بغداد شد و سپاهش را از آزار و دست درازی به اموال مردم نهی کرد. به این ترتیب ترس مردم اندکی تخفیف یافت.
آنگاه سلطان دستور داد ،قاضیان فقیهان و گواهان بغداد را در مجلسی گرد آورند و به آنان …. سوگندنامه ای را که الراشد بالله به خط خود نوشته و برای مسعود قسم یاد
۱ کرده بود به آنان نشان داد …. که هرگاه من بر ضد سلطان مسعود قشون کشی کردم یا بر او حمله بردم یا با شمشیر به یکی از یاران وی روبه رو شدم، هر آینه خود را از امر خلافت مخلوع میدانم….. اهل آن مجلس پس از رویت نامه به خروج الراشد بالله از خلافت فتوی دادند چون چنین شد شماری از دیوانیان المستر شد که از هنگام نبرد همدان به اسارت سلطان درآمده بودند شرف الدین علی بن طراد وزیر، کمال الدین بن بقشلامی خزانه دار و ابن انباری زبان به نکوهش راشد گشوده و در همراهی با آنان صاحب منصبان و رؤسای بغداد – به جز عده معدودی – چنین کردند. در واقع سخت گیریها و دست درازیهای راشد به اموال آنان در بدگویی که از او می شد مؤثر افتاده بود به این ترتیب راشد از خلافت عزل گردید و نام وی از خطبه خلافت در بغداد و سایر شهرها قطع شد ذی قعده ۵۳۰ هـ. سلطان در مشورت با شرف الدین علی بن طراد وزیر و جمعی از بزرگان بغداد در باب خلیفه بعدی مشورت کرد و او ابو عبدالله حسین، عموی ،راشد را معرفی کرد سلطان مسعود دستور داد صورت جلسه ای درباره خلع راشد تهیه کردند که در آن مواردی چون غصب اموال مردم و سایر کارهایی که در پیشوایی مذموم و راشد به آن اعمال دست زده بود، مطرح گردید. سپس چنین نوشتند
درباره کسی که این صفات را دارد علما چه میگویند؟ آیا او برای امامت و پیشوایی شایسته است یا نه؟ علما نیز فتوی دادند کسی که چنین صفاتی داشته باشد شایسته
پیشوایی نیست……
سپس قاضی ابوطاهر بوکوفی را احضار کردند و نزد او گواهی دادند. قاضی ابوطاهر نیز به فسق و بدکاری راشد و وجوب خلع او از خلافت مسلمین حکم داد. پس از او قاضیان دیگر حکم دادند تنها قاضی القضاه که در موصل و نزد اتابک عمادالدین بود بر این حکم نداد سلطان به همراه سایر بزرگان درگاه خلافت به دارالخلافه رفته وی را در جای مخصوص نشاندند و لقب المقتضى الامر الله داده و با وی بیعت کردند. خلیفه وزیر و سایر ارکان حکومت خود را برگزید. سپس سلطان خواهرش – فاطمه – i
را به ازدواج خلیفه درآورد.
گویند سلطان به خلیفه پیام داد ملکی را که مخصوص وی بود، به وی سلطان] واگذار کند و خلیفه پاسخ داده بود درین ملک هشتاد قاطر آب از دجله حمل می کنند و سلطان باید ببیند کسانی که از این آب میخورند چه احتیاجاتی دارند و نیازمندیهای آنان را رفع نماید منظور او این بود که این ملک برای سلطان خرج بسیار در بردارد. از این رو قرار شد ملکی که مخصوص المستظهر بالله بود به سلطان مسعود اختصاص یابد و خلیفه این را پذیرفت سلطان چون چنین دید گفت حالا معلوم می شود ما همان مرد بزرگی را که میخواستیم به خلافت گماشته ایم
اما خلیفه راشد که نزد اتابک عمادالدین در موصل به سر می برد فرستاده ای را نزد وی فرستاد اما به رسالت وی گوش ندادند تنها کمال الدین شهرزوری توانست درازای دریافت امتیازاتی برای اتابک زنگی به خلافت مقتضی از جانب اتابک بیعت نماید. وی صورت مجلس خلع راشد را به موصل برد و در آنجا به نام مقتفی خطبه خلافت خوانده شد. قاضی القضاه زینبی نیز به آن حکم داد.
در اثر این قضایا اوضاع سیاسی عراق به نفع سلطان سامان یافت. چون روابط اتابک عمادالدین زنگی با خلیفه مقتفی دوستانه شد راشد عباسی بر آن شد به سوی خراسان رود تا از کمک سلطان سنجر برخوردار گردد.
سلطان هنگام خروج از بغداد با چند مشکل مهم روبه رو بود تداوم دعاوی ملک داوود بر تخت سلجوقی تحرکات خلیفه معزول راشد عباسی و دیگر نارضایتی فزاینده امرای بزرگ از مسعود سلطان هنگامی که در بغداد بود امیر قراسنقر را بر سر ملک داوود فرستاد او توانست داوود را از آذربایجان بیرون راند. ملک داوود به خوزستان گریخت سعی کرد شوشتر را از دست ملک سلجوق شاه خارج نماید و در نهایت نیز بر آن حدود دست یافت.
خلیفه راشد پس از خروج از عراق نامه ای به سلطان سنجر نوشت و ضمن شکایت از سلطان مسعود از وی خواست او را یاری دهد سلطان سنجر پاسخ داد: سپاه مسلمانان به کنار جیحون رفته اند و بار دیگر گروه خدا خواهان پیروزنده راشد بالله از وی دلسرد شد و پاسخ به سوی آذربایجان رفت در آنجا امرای چندی که از سلطان مسعود بیمناک شده بودند به وی اعلام وفاداری کردند اندکی بعد ملک داوود نیز به وی پیوست آنان با راشد دست اتحاد دادند و تعهد کردند بار دیگر او را بر مسند خلافت بازگردانند. سلطان مسعود چون خبر این اتحاد را شنید، از بغداد به قصد آنان حرکت کرد. ابتدا اتابک قراسنقر را به همراه شماری از امرای بزرگ به اصفهان فرستاد تا از پیوستن اتابک منکوبرس به گروه امرای ناراضی جلوگیری کند.
اما چون خبر وصول اتابک منکوبرس به آنان رسید اصفهان را که دچار قحطی شدید و و یا شده بود ترک کرده و به نزد سلطان بازگشتند منکوبرس وارد اصفهان شد و در ستمگری بیداد کرد غلات و محصول را به مصرف چارپایان رساند و مردم را در این زمینه سخت مجازات میکرد سپس با افراد و تجهیزات زیادی به قصد سلطان حرکت کرد. اما از سلطان شکست خورد و به قتل رسید اما نتیجه جنگ به نفع سلطان تمام نشد زیرا قتل منکوبرس سبب گردید سپاهیان پیروز به سرعت برای چپاول اموال شکست خوردگان متفرق شوند و به راحتی در برابر حمله باقیمانده سپاه منکوبرس – مانند بوزابه و امیر عبدالرحمن طغایرک شکست بخورند. سلطان عزم آذربایجان کرد و ملک داوود نیز به همراه راشد به آنجا رفت اواخر ۵۳۱ ه) در همدان بین امرای متحد بر سر شیوه ادامه مقابله با سلطان مسعود اختلاف بروز کرد. گروهی از آنان حمله به عراق و تصرف آن را ضروری میدانستند گروهی دیگر خواستار یکسره کردن کار سلطان مسعود در آذربایجان بودند کسانی چون امیر بوزابه نیز درصدد ترمیم موقعیت خود و تصرف نواحی چون فارس و خوزستان بودند.
بنداری در مورد نتایج این جنگ برای سلطنت مسعود شرح گویایی دارد
نمه راشد پس از خروج از عراق نامه ای به سلطان سنجر نوشت و ضمن سلطان مسعود از وی خواست او را یاری دهد سلطان سنجر پاسخ داد: مانان به کنار جیحون رفته اند و بار دیگر گروه خدا خواهان پیروزند راشد دلسرد شد و پاسخ به سوی آذربایجان رفت در آنجا امرای چندی که از عود بیمناک شده بودند به وی اعلام وفاداری کردند. اندکی بعد ملک داوود پیوست. آنان با راشد دست اتحاد دادند و تعهد کردند بار دیگر او را بر فت بازگردانند. سلطان مسعود چون خبر این اتحاد را شنید، از بغداد به قصد ت کرد ابتدا اتابک قراسنقر را به همراه شماری از امرای بزرگ به اصفهان از پیوستن اتابک منکوبرس به گروه امرای ناراضی جلوگیری کند.
چون خبر وصول اتابک منکوبرس به آنان رسید اصفهان را که دچار قحطی با شده بود ترک کرده و به نزد سلطان بازگشتند منکوبرس وارد اصفهان شد گری بیداد کرد غلات و محصول را به مصرف چارپایان رساند و مردم را در سخت مجازات میکرد سپس با افراد و تجهیزات زیادی به قصد سلطان د. اما از سلطان شکست خورد و به قتل رسید اما نتیجه جنگ به نفع سلطان زیرا قتل منکوبرس سبب گردید سپاهیان پیروز به سرعت برای چپاول اموال خوردگان متفرق شوند و به راحتی در برابر حمله باقیمانده سپاه مانند بوزابه و امیر عبدالرحمن طغایرک شکست بخورند. سلطان عزم کرد و ملک داوود نیز به همراه راشد به آنجا رفت اواخر ۵۳۱ هـ) در همدان متحد بر سر شیوه ادامه مقابله با سلطان مسعود اختلاف بروز کرد گروهی از به عراق و تصرف آن را ضروری میدانستند گروهی دیگر خواستار یکسره سلطان مسعود در آذربایجان بودند کسانی چون امیر بوزابه نیز درصدد ترمیم رد و تصرف نواحی چون فارس و خوزستان بودند.
ی در مورد نتایج این جنگ برای سلطنت مسعود شرح گویایی دارد:
چهره نموده بود. در سال ۵۳۲ ه در خراسان نیز خشکسالی و قحطی سختی وجود داشت که مدتی به طول کشید کار خشکسالی تا جایی بالا گرفت که مردم سگ گربه و حیوانات دیگر را میخوردند عاقبت بیشتر مردم شهرها از شدت گرسنگی یار و دیار خود را ترک کرده و پراکنده شدند.
به نظر میرسد پس از اقدامات ناکام راشد و امرای متحدش داوود به حوزه آذربایجان بسنده کرد و در آنجا تحت سرپرستی اتابک ایاز ایام می گذراند. سلطان مسعود حکومت ،اخلاط ملاز گرد و ارزن را در شرق آناتولی به سلجوق شاه واگذار کرد. وی در این ایام مخالفت گروهی از امرای ناراضی را که برگرد امیر برسق جمع شده بودند در هم شکست. پس از این اوضاع سلطان از تهدیدات پیرامون خود قدری آسود. این امر سبب گردید وی فرصت یابد به امور دربار خود و برخی مشکلات رسیدگی نماید. از این رو به روال معمول زمستان سال ۵۳۲ هـ را به بغداد رفت و در همین سفر وزیر خود عماد الدین ابوالبرکات بن سلمه در گزینی را دستگیر کرد.
سلطان عمادالدین ابوالبرکات در گزینی را به جای انوشیروان به وزارت برگزیده
بود زیرا در ابتدای سلطنتش دید
کارها درهم شد و نقصانها در رسیده و سببهای آشکار خرابیها از مبدأ مقامات یعنی
وزیرست. انوشروان را به جهت نرم خویی و کبر من ناتوان دید. پس عزل وی را با احترام مصلحت دید و گمان کرد که اگر از جماعت در گزینان کسی را وزارت دهد رسوم کهنه شده اقتدار و سطوت را بار دیگر احیاء و نو میکند. پس عماد الدین را عهده دار وزارت کرد ولی او نه ستونی استوار کرد و نه محکم کاری دانست. تنها در راه سلامت ره سپر شد و قانع به مسند و علامت و مهر وزارت گردید.
اما پس از مدتها که بحران سیاسی تمام توان سیاسی و اقتصادی حکومت را مصروف خود کرده بود سلطان را ناگزیر از عزل وزیرش نمود. او تنها وزیری بود که جان بر سر منصب وزارت نگذارد به جای او کمال الدین محمد بن حسین خازن که در
سابق مدتها والی ری بود ولی توسط سلطان سنجر عزل شده و در زندان به سر می برد به وزارت برکشیدند (۵۳۳) هـ). اما وزارت کمال الدین زیاد نپایید زیرا بنا به خواست سلطان و ضرورتهای اجتماعی – اقتصادی ناشی از بروز جنگهای داخلی به ناگزیر لازم آمده بود که اصلاحات گسترده ای در شیوه اختصای منابع و تأمین درآمدهای حکومت صورت گیرد. این امر بر امرای بزرگ دربار سلطان سخت آمد و در نهایت سلطان وزیرش را بنا به خواست امرای بزرگ فرو گرفت زمستان ۵۳۲ هـ) کمال الدین مردی با شهامت دلیر و دادگر به شمار می رفت و فرمان او نافذ و رفتار او نیکو بود.
چون به وزارت سلطان رسید قراری داد و قاعده ای نهاد که هیچ وزیر ننهاده بود. همه روز به استخفاف کردن بر امیران لشکر کش مشغول بود همه را سرکه در بینی افکند عدل و انصاف ظاهر کرد که برابر عدل کسری انوشیروان چون اندکی گذشت.
پای از خطه عافیت بیرون نهاد و بر ایذای امرا و ارکان دولت اصرار نمود… صحیفه عدلی باز کرد که روزگار قابل آن نبود…. جماعت اوباش را که در سرای سلطان بودند بیرون کرد. …. دزدان و راه زنان را چون فتراک در آویخت. بر بیشتر امرا استخفاف می کرد میگفت از شما کاری نیاید.
در نظر معاصران اعمال وزیر سبب گردید امور کشور بار دیگر نظم گیرد. امرای دربار چون رفتار و نفوذ وزیر را بر نمی تافتند وی را به همدستی با امیر بوزا به متهم کرده و در این راه از کمک اتاب فراسنقر نیز برخوردار شدند.
اما علت آزردگی امرا از وزیر به اصلاحات مختلفی که وی پیگیری میکرد نیز باز می گشت او باج مرزی و بازرگانی و سایر باج و خراج های غیر منصفانه را موقوف ساخت و بی دادگری ها را از بین برد کارهای سلطان مسعود را خوب اداره میکرد و وظایف خود را نیز به وجهی نیکو انجام میداد. او برای سلطان خزاین بسیار گرد آورد و اشیاء زیادی را که از طریق خیانت با دزدی به دست آورده و پنهان کرده بودند کشف نمود. این امر به صاحب منصبان و کارگزاران گران آمد و بر آن شدند که وی را از بین بردارند.
گردید نتوانست کاری انجام دهد زیرا به وی خبر رسید که در آذربایجان و اران زلزله شدیدی روی داده است و بسیاری از شهرها ویران و شماری کثیر از مردمان کشته شده اند (۵٣۴ ) . اتابک قراسنفر به سرعت قصد کرد باز گردد به همدان رفت و از سلطان تشریف یافت و سپس راهی آذربایجان شد. اما اندکی بعد در گذشت. وی بزرگترین امرای سلجوقیان به شمار می رفت
اما به دور از چنین وضعیتی در خراسان و شرق سلطان سنجر درگیر مسائلی چند بود. از جمله مهمترین مسائل فراروی سنجر به رویارویی با روند قدرت گیری و تمایلات استقلال جویانه آتسز خوارزمشاه مربوط میشد. سنجر در محرم ۵۳۳ هـ عزم خوارزم کرد تا خوارزم را از وی بازگیرد. در واقع بین سلطان سنجر و آتسز از هنگام لشکر کشی به غزنه (۵۲۹) ق) که سلطان وی را به سفک دماء غازیان و مرابطون منقشلاق متهم کرد دلخوری پیش آمده بود و در نهایت منجر به آن گردید که در این سال آتسز علیه سنجر شورش نماید. وی در جریان لشکرکشی سنجر به خوارزم بیشتر زمین های امتداد جیحون را غرقاب کرد و از برخی ترکان کافر کیش علیه سلطان استمداد خواست. اما در نبردهایی که رخ داد سنجر خوارزم را به تصرف درآورد، آتلیغ فرزند خوارزمشاه را کشت و حکمرانی خوارزم را به غیاث الدین سلیمان شاه پسر برادرش سلطان محمد واگذار کرد. علی رغم این پیروزیها پس از آنکه سنجر از آنجا بازگشت آتسز به سرعت به خوارزم بازگشت و عوامل سنجر را منهدم کرد. پس از آن روابط خوارزمشاه و سنجر تیره باقی ماند.
روابط سلطان سنجر با باطنیان نیز در این ایام تیره بود. آنان مقرب جوهر، خادم سلطان و کسی که کلیه امور دولت سلطان را اداره میکرد به قتل رساندند (۵٣۴ هـ). امیر عباس، مملوک مقرب جوهر که از سوی او بر قلمرو ری حکومت می کرد بر باطنیان سخت گرفت و شمار زیادی از آنان را کشت امیر عباس پیش از این بنا به ضعف سیاسی که بر حکومت سلطان مسعود چیره شده بود به تدریج بر ری تسلط
یافت و خدم و حشم مقرب جوهر را به دور خود جمع کرد و به امیری قدرتمند تبدیل گردید. سلطان مسعود نیز به ناچار حکمرانی وی را تأیید می کرد.
اکنون در قلمرو سلجوقیان امیر جاولی جاندار که پس از مرگ اتابک قراسنقر حکمران آذربایجان شده بود از امرای بزرگ محسوب میشد. وی با سپاهش از سرزمین اران و آذربایجان به خدمت سلطان مسعود رسید و نزد وی منزلتی بسیار یافت.
از بین امرا امیر حاجب بزرگ فخرالدین عبدالرحمن بن طغایرک بر حکومت سلجوقی تسلط داشت و امیر بک ارسلان خاص یک بن بلنکری با سلطان رابطه ای بسیار نزدیک داشت. اینان بزرگان درگاه سلطان بودند در این هنگام امیر عبدالرحمن، امیر عباس را به فروگیری ،عز الملک وزیر سلطان و جایگزینی جمال جاجرمی به جای وی تحریک می کرد. اما چون امیر جاولی از عز الملک حمایت کرد موقعیت او تثبیت شد. خاص بک نیز چنین کرد. چون اتابک جاولی به آذربایجان و امیر عباس به ری بازگشتند، سلطان آسوده از وضعیت سیاسی به ظاهر آرام کشور راهی ری شد تا در آنجا با دختر خلیفه مقتفى بامر الله ازدواج نماید. پس از این سلطان در دوره ای از شادخواری و افراط در میگساری و مجالست با اهل طرب فرو رفت امری که آزردگی شماری از بزرگان دربار سلطان از جمله امیر سعدالدوله یرنقش زکوی ) والی (اصفهان را که از جمله بزرگان حکومت سلجوقی بود فراهم آورد موضع گیریهای آتی اینان حکایت از نارضایتی هایشان از رفتار سلطان داشت.
اما على رغم ثبات امور در قلمرو سلطان مسعود حکومت سلطان سنجر در اثر شکستی که از ترکان خطایی دریافت کرد محرم ۵۳۵ هـ)، سقوط کرد. در بیان این حادثه چنین ذکر شده که
چون همه جهان او سنجر را مسلم شد و ملوک اطراف مسخر گشتند و فرمان امر و نهی او در شرق و غرب نفاذ یافت امراء دولت و ارکان حشم او در مهلت ایام و فسحت نعمت و اسباب طاغی و یاغی شدند و از تفوق و ترفع و تشوق و تنعم خویش دست تطاول از آستین جور و اجحاف بیرون کشیدند و بر رعایا ظلم و ستم آغازیدند.
لذا وقتی که سلطان از دارالملک مرو به سمرقند رفت تا …. ولایت مطالبه
ارک بداری همان، ص ۲۲۷ و ۱۲۲۹ نیزر که حسینی همان، ص ١۴۴ ظهیری سلجوق نامه، صص ۵۷-۵۸
۲ ر ک بنداری همان، صص ۲۳۸-۲۳۹
رک این اثیر همان، ج ۲۰، صص: ۲۸-۲۹
سلطان شتافت.
گورخان در دشت قطوان نزدیک سمرقند فرود آمد عاقبت در طی نبردی که رخ داد (صفر) ۵٣۶ ق)، سپاه سنجر متلاشی شد و شماری از امرای وی مانند ملک سیستان، امیر قماج و همسر سلطان سنجر (دختر ارسلان خان به اسارت درآمدند. در باب شمار کشته شدگان ….. قرب سی هزار آدمی از آن جملت سه چهار هزار معروفان امرا و اصحاب مناصب و ارباب دولت کشته شدند و …. آن قرن و بساط و عهد یک بار در نوشته شد…… سنجر تنها توانست جان خود را از معرکه به در برد و به سوی بلخ ترمذ برود. بعداً بقایای شکست خوردگان گرد وی جمع شدند.
ابن اثیر در خصوص این واقعه گفته است در اسلام واقعه ای بزرگتر از این رخ نداده، هیچ حادثه ای هم در خراسان آن قدر کشته نداشته است. پس از این جنگ قراختائیان ماوراء النهر را تصرف کردند و گورخان تا هنگام مرگش (۵۳۷) ق) ، در آنجا باقی ماند حکومت قراختائیان نیز تا هنگامی که به دست علاء الدین محمد خوارزمشاه منقرض گردید (۶۱۲) ق) پایید. V
اما قراختائیان که این چنین در برابر سلطان قد علم کردند از چه زمانی و چگونه در ماوراء النهر ظاهر شده بودند؟ قراختائیان که از زمره مغولان شمرده میشدند در سده دهم میلادی امپراتوری پهناوری که مرکز آن در چین شمالی بود و از آلتایی تا اقیانوس کبیر امتداد داشت پی افکندند. نام این امپراتوری ختا (یا ختا)، (تلفظ سرزمین چین شمالی نزد مسلمانان بود. امپراتوری کیتانها در نتیجه موج جدیدی از مهاجمان وحشی به نام جورچت ها، از تونگوزیهای دره آمورو شمال منچوری برانداخته شد. مورخان مسلمان بخشی از کیتانهایی را که به غرب آسیای میانه کوچیدند به نام قراختایی ختایی سیاه = نیرومند توانا نامیدند.
در باب اهمیت این جنگ و نتایج آن لازم است اشاره ای صورت گیرد. شکست سنجر به منزله از دست رفتن حاکمیت سلجوقیان بر ماورای جیحون و تسلط مشرکان بر جامعه مسلمانان بود. اگرچه قراختائیان تعصب مذهبی نداشته و در برخی منابع از حکومت عادلانه گورخان اول نیز سخن گفته اند قراختائیان به سرزمین های تازه گشوده خود مختاری محلی وسیعی دادند نهادهای سیاسی و قبیله به کار خود ادامه دادند و اعضای آنها ملزم شدند پس از گردآوری مالیاتها آن را به اردوی گورخان در دره چو تحویل دهند. صدرهای بخارا نیز شامل این قاعده شدند. ابن اثیر از احتراز گورخان از واگذاری اقطاع به امرا به دلیل ظلمی که در اثر آن به مردم می رفت، سخن می گوید. نیز به سخت گیری بر اتباعش در زمینه های بیدادگری و شرابخواری اشاره می کند. اما تضعیف سنجر در خراسان منجر به تقویت موقعیت حکومت های خوارزمشاهی و غوری شد بحران مالی که در نتیجه جنگهای پر هزینه سلطان در حکومت وی بروز کرد نیز قابل توجه بود. سنجر در سفر جنگی علیه قراختائیان سه میلیون درهم صرف نظر از هدایا و خلعتهایی که در این هنگام بخشید هزینه کرد.
اما هنگامی که سلطان سنجر دچار هزیمت شد علاء الدین آتسز خوارزم شاه نیز تمایل خود مبنی بر حمله به خراسان را آشکار کرد وی سرخس را تصرف کرد (۵٣۶ هـ) و در آنجا مورد استقبال امام ابو محمد زیادی زاهد و عالم آن شهر قرار گرفت. از آنجا به مرو لشکر کشید. هنگامی که امام احمد باخرزی به نزد وی رفت و اهل مرو را شفاعت کرد، او وعده داد لشکریانش متعرض مردم نشوند اما شورش مردم سبب شد شماری از افراد خوارزمشاه کشته و بقیه افرادش از شهر رانده شوند خوارزمشاه چون شهر را
گشود، بسیاری از مردم و شماری از بزرگان شهر را کشت بسیاری از دانشمندان مرو را نیز به خوارزم فرستاد. وی سپس قصد نیشابور کرد گروهی از فقها و بزرگان شهر
برد وی رفته و خواستار شدند که با مردم بدرفتاری نکند آتسز این را پذیرفت اما اموال یاران سلطان سنجر را مصادره کرد. سپس دستور داد نام سنجر از خطبه سلطنت حذف و به نام خوارزمشاه خوانده شود اول ذیعقده ۵٣۶ هـ ). اما هنگامی که خطیب به جای نام سنجر نام خوارزمشاه را بر زبان راند مردم شوریدند اما چون بزرگان شهر وساطت کردند و قرائت خطبه به نام حوارزمشاه تا اول محرم ۵۳۷ هـ) ادامه یافت. لشکریان خوارزمشاه تا بیهق پیش رفتند و آنجا را نیز تصرف کردند و مردم آنجا را کشتند. در سایر شهرهای خراسان نیز بسیاری بی رسمی ها کردند.
سلطان سنجر در این شرایط و به ناچار سلطان مسعود را برای کمک فرا خواند و به وی دستور داد با سپاهیانش در ری اقامت کنند تا در صورت لزوم به خراسان احضار شوند. سلطان مسعود برای اجابت خواسته سنجر روانه ری شد. صرف نظر از این تدبیر، سنجر نمیتوانست در خراسان علیه آتسز وارد جنگ شود زیرا خطر تهاجم ترکان ختایی خراسان را تهدید میکرد این شرایط سلطه سلطان سنجر بر اوضاع خراسان را بیشتر متزلزل میکرد طوری که در سال بعد (۵۳۷) هـ) حسن امیر الامرا بر سلطان سنجر شورید سلطان چون توانست نیروهای خود را بازسازی کند، در سال ۵۳۸ هـ به خوارزم لشکر کشید و هزار سف و خوارزمشاه را در محاصره گرفت اما به دلیل بروز اختلاف در بین سپاهیانش با درخواست خوارزمشاه مبنی بر اظهار اطاعت از سلطان و پذیرش صلح موافقت کرد و ترجیح داد به مرو بازگردد.
اما مشکل اصلی سلطان مسعود در این ایام رویارویی با امرای قدرتمند از جمله اتابک عمادالدین زنگی بود زیرا به نظر وی حمایت اتابک از امرای مختلف آنان را به سرکشی در برابر سلطان را میاشت. به نظر میرسد اتابک نیز سیاست گرفتار کردن سلطان مسعود در بحرانهای مداوم را در دستور کار داشت اما در این هنگام سلطان و اتابک از درگیری مستقیم خودداری کرده و قرار بر صلح گذاردند. عاقبت مقرر شد
اتابک یک صد هزار دینار به سلطان تقدیم کند تا وی از لشکرکشی علیه اتابک صرف نظر نماید اتابک فرزندش را به عنوان گروگان نزد سلطان فرستاد و موقعیت خود را در نزد سلطان مستحکم تر از قبل کرد.
اتابک عمادالدین زنگی دیگر امیر ترک نژادی بود که در دوره سلطان مسعود مراحل ترقی را به سرعت پیمود. وی در سرزمینهای عرب در الجزیره، دیاربکر و شمال سوریه سلطه خود را گسترانیده و پس از تصرف موصل در جهت شمال و شرق قلمروهایی را در اختیار گرفت تواناییهای اتابک وی را به اعمال رفتارهای مستقل و اتحاد با چند تن از امرای ترک ناراضی بر ضد خلیفه و سلطان کشانید. وی در عین حال توانسته بود با به دست آوردن مسئولیت نگهداری و تربیت آلپ ارسلان و فرخ شاه – فرزندان سلطان محمود – به منصب و موقعیت اتابکی نایل گردد. (۵۲۱) هـ) اتابک زنگی توانست بر امرای عرب ترکمانان دیار بکر و شمال سوریه چیره شود و فرانکها و بیزانسیها را در نبردهای مختلف شکست دهد و حلب حمص و حماه را در ۵۳۹ هـ از سلطه آنان خارج کند. امری که شهرت بسیاری در آن روز برای وی به بار آورد.
دیگر امرای بزرگ سلجوقیان نیز مشکلات گوناگونی را برای سلطان به وجود می آوردند به گونه ای که وی مدتها وقت خود را مصروف خنثی نمودن توطئه ها و اقدامات آنان مینمود اما جدی ترین مشکل در برابر سلطان مسعود از جانب امرای بزرگ آذربایجان و فارس بروز کرد.
در این سال روابط دوستانه بین امیر عباس (حاکم) (ری) و امیر بوزابه (حکمران فارس) سبب شد اتحادیه ای از امرا در برابر سلطان به وجود آید. بخشی از امرا و درباریان سلطان به موقعیت بلا معارض خاص بک ارسلان بن پلنگ اری ندیم و مقرب سلطان باز می گشت. امیر حاجب سالار عبدالرحمن طغایرک به اتحادیه امیر عباس و امیر بوزابه تمایل نشان داد از سوی دیگر سلطان با فروگیری وزیرش عز الملک
بروجردی و مصادره اموال او، گروهی دیگر از امرای بزرگ را رنجاند (۵۳۹) ه). اگرچه انتصاب مؤید الدین مرزبان بن عبید الله اصفهانی صاحب منصب طغرا به جای بروجردی سبب گردید
کارها رو به خرابی آورد و رشته ها بریده شد. او از وزارت به نام و از مقام به تشریفات بسنده کرد… وزیرهایی که امیران داشتند بر کار این وزیر چیره بودند و به مقامش رسیده بودند نه حرفش را کسی میشنید و نه روش او را پیروی می کردند.
وزیر نه مورد سپاسگزاری بود و نه از و شکایت میشد نه از و کسی می ترسید و نه به وی کسی امیدوار بود.
ضعف وزیر به سلطه بیشتر خاص یک بن بلنکری و عوامل او بر حکومت سلطان مسعود انجامید. در نتیجه امرای بزرگ نواحی تصمیم گرفتند در برابر سلطان و عوامل مسلط بر دربار وی ایستادگی کنند.
امیر بوزابه طی نامه ای به سلطان اعلام کرد به قصد دیدار او عازم است و به همراه ملک محمد و ملک سلیمان شاه پسران سلطان محمود برادر سلطان مسعود به حرکت درآمد امیر عباس نیز به همراه ملک سلیمان شاه برادر سلطان مسعود از ری حرکت کرد سلطان چون در اضطرار قرار گرفت امیر چاولی جاندار را از آذربایجان فراخواند، اما وی از اینکه عز الملک بروجردی را بدون هماهنگی با وی دستگیر کرده و در مصادره اموال وی زیاده روی کرده بودند، آزرده خاطر بود.
سلطان به ناچار و به بهانه سفر زمستانی با امرای همراه به بغداد رفت. امرای مخالف که هدف خود از دیدار سلطان را پوشیده داشته بودند، چون به در همدان رسیدند، نیات خود را بر ملا شده یافتند. در نتیجه سعی کردند نظر امیر چاولی جاندار را به برنامه خود جلب کنند آنان طی نامه ای خطاب به وی گفتند:
امروز بزرگ تویی و فرمان تر است. ما پیروان و دوستداران توییم. اگر با ما همراهی
نکنی به ضرر ما اقدام کرده ای تو فرمانده سپاهیان سلطانی که بر تخت می نشیند خواهی بود و ما نیز با تو در یک جبهه فرمانبرداری خواهیم کرد.
امیر چاولی به قصد اتلاف وقت و گمراه نمودن آن گروه در ظاهر آنان را به موافقت خود امید داد و به سرعت به جمع آوری امرا و سپاهیان پرداخت. اما سرمای زمستان مانع از لشکرکشی وی به همدان شد. امیر چاولی به ناچار از سلطان درخواست کرد از بغداد به آذربایجان رود سلطان پس از چندین ماه تصمیم گرفت به دعوت امیر اجابت گوید و از این رو از راه دربند قرابلی به مراغه رفت و در آنجا از شمار سپاه چاولی در شگفت ماند این امر باعث گردید امرای سلطان مسعود مانند امیر عبد الرحمن طغایرک و خاص بک بر موقعیت امیر چاولی رشک برده و درصدد اجرای توطئه ای برای قتل او او برآمدند امیر چاولی چون از جریان مطلع شد به سلطان گفت: «من در راه خیرخواهی تو ره سپر و سلامت تو را آرزومندم. بعد از این هیچ مجلسی مرا و ترا در برنمی گیرد و هیچ دعوت کننده ای قبول مرا در مقابل دعوت نمی شنود …. اگر میخواهی که من در امنیت باشم از من دور باش و بگذار مرا که با سپاهیانم به سوی دشمنانت بروم و حق نعمتهای ترا بیادشان آورم. پس اگر آمدند آنان را می پذیرم و اگر سرباز زدند با آنان نبرد میکنم…. سلطان از چاولی دلجویی کرد و پیمان قبلی خود با وی را فسخ کرد و دستور داد پیمانی بدین مضمون با وی نوشتند که …. او گشاد و بست امور به چاولی سپرده است …. و امیران را بفرمود تا با وی همراهی کنند. پس از آن حکم چاولی در امور حکومت و امور اقطاع و سپاه روان شد. چون کدورتها ترمیم یافت سلطان برای مقابله با امیر عباس که ملک سلیمان را به همراه داشت و امیر بوزابه که دو ملک زاده محمد و ملکشاه را با خود آورده بود
عازم زنجان شد. چون دو سپاه عزم جنگ کردند امیر چاولی ملک سلیمان را به بخشش سلطان امیدوار کرد در نتیجه شاه زاده سلجوقی به ری بازگشت و امیر عباس نیز به ناگزیر به دنبال وی به ری رفت
چون خوارزم شاه و برادرش از اردوی امرا به اردوی سلطان پیوستند، امیر بوزابه و امیر عباس تصمیم گرفتند در زمان دیگری علیه سلطان اقدام کنند. سلطان مسعود و امیر چاولی به تعقیب امیر بوزابه و امیر عباس پرداختند امیر عباس به اردهن از قلاع عظیم مازندران پناه برد و بعدها به نزد سلطان رسید چون پیروزی سلطان و چاولی آشکار گردید امیر چاولی نسبت به آینده خود بیمناک شد. از این رو ترجیح داد امیر بوزا به به عنوان دشمن بالقوه سلطان باقی ماند از این رو در جریان تعقیب وی تا در همدان خزاین باقیمانده بوزابه را به او رساند و به او اظهار دوستی نمود. بین آن دو روابط دوستی محکم شد و بوزابه و چاولی عقد و عهد بستند که بار دیگر در موقع مقتضی بازگرداند. بوزا به وعده کرد در موقع لازم ملک محمد بن محمود را با خود بیاورد. هر دو امیر به قلمرو خود بازگشتند و از سلطان دوری می جستند. بین امیر عباس و آن دو امیر نیز به صورت مخفیانه پیوند دوستی برقرار گردید. هر سه موعد اقدام علیه سلطان را جمادی الاول سال بعد (۵۴١ هـ ) تعیین کردند.
تیره شدن روابط سلطان مسعود و امیر ،چاولی تضعیف موقعیت سلطان را در پی داشت. عاقبت هنگام اقدام امرای متحد رسید امیر چاولی به سوی همدان حرکت کرد و در زنجان اردو زد اما در آنجا بر اثر پیشامدی در گذشت (جمادی الاول ۵۴١ هـ) و سپاهش پراکنده شد امیر بوزابه چون آماده حرکت شده بود، در پی چنین حادثه ای از ادامه برنامه مقرر صرف نظر کرد جالب آنکه در این هنگام شمار امرای بزرگی که از بین رفتند قابل توجه بودند امیر سعدالدوله یرنقش بازدار حکمران قزوین، امیر
قزل امیر آخر و برخی دیگر قبل از وی در گذشتند امیر بوزابه و اتابک عماد الدین زنگی نیز در سال بعد در گذشتند مرگ امیر چاولی اتحادیه امرای مخالف سلطان را در هم ریخت و خیال سلطان از دشمنانش آسوده شد. از این رو بار دیگر امرا سعی کردند برگرد سلطان جمع شوند. امیر عبدالرحمان چون در دربار سلطان موقعیت برتری ست آورد کوشید بین سلطان و امیر بوزابه را اصلاح نماید و چون توفیق یافت میانه سلطان و امیر عباس نیز به صلاح باز آورده شد. سپس امیر عباس و امیر بوزابه با سپاهیانش به قصد دیدار سلطان مسعود بیرون آمدند و در جربادقان هر سه به ملاقات به دست سلطان رفتند. بوزابه از سر تملق هشت بار ترسان و لرزان روی به زمین نهاد امیر
عبدالرحمن گفت:
مضى مامضی بندگی تو امروز پیدا و هویدا است و شفقت سلطان هر چه تمام تر
چنانکه در غیبت گفته ام.
پس از این ملاقات امرا شروطی را بر سلطان نهادند که وی پذیرفت آنان تاج الدین بن دارست فارسی – فرزند عضدالدین رئیس دیوان ارض و برادرزاده تاج الملک ابوالغنایم بن دارست وزیر – را که دبیر امیر بوزابه بود به وزارت سلطان برگماردند و سرزمینهای ارانیه ارمنیه و آذربایجان را به امیر بوزابه و ولایات امیر چاولی را به عبدالرحمان بن طغایرک کردند در مورد امیر خاص بک بن بلنکری مقرر گردید هم ملازم عبدالرحمن شود و هر کدام از امرای مزبور به نوبت در ملازمت سلطان حاضر شوند.
اتحاد امیر عبدالرحمان طغایرک حاجب کبیر با امیر بوزابه و قدرت گیری او در دربار سلطان تضعیف امیر خاص بک بن بلنگری را در پی داشت. چون چنین شد امیر بوزابه امیر عباس و امیر عبدالرحمان در دربار سلطان تفوق یافتند ….. بر تدبیر دولت و استحکام قانون و رسمها و ترتیب دیوانها و بریدن دست ستم کاران و زیادی استقلال خودشان با هم اتحاد و اتفاق کردند. سلطان مسعود به ناچار به حکم آنان گردن نهاد و از مقام شامخ خود نزول فرمود چون دید تندرستی و سلامت در آشتی و رضای این
است. طبق خشنودی امیران سوگند خورد و به سهمی که هر یک برده بودند رضا داد وزارت سلطان نیز به شخصی سپرده شد که به تدبیر آنان کار کند. پس از آنکه امور دربار سلطان بین امرای متحد حل و فصل گردید امیر عبدالرحمان که قصد عزیمت به قلمرو حکمرانیش در گنجه و اران داشت از سلطان درخواست کرد شماری از امرا از جمله شمس الدین اتابک ایلدگر خاص بک بهاء الدین قیصر در رکاب وی به آن صوب حرکت کنند. سلطان نیز به ناچار پذیرفت. در واقع تحکم و سلطه امیر عبدالرحمن و وزیر ابو الفتح بن دارست از حد تحمل وی افزون تر شده بود. از این رو سلطان هم زمان توطئه دور کردن و قتل امیر را کشید …. هر یک از این جماعت به خلوت با سلطان سخن گفتند از جمله سلطان …. خاص بک بن بلنکری را بفرمود تا چنانچه فرصت یابد عبدالرحمان را بکشد و امرا که مصاحب عبدالرحمان بودند هر یک دل و جان سپار بودند در خدمت سلطان و گاه انتهاز فرصت یا بیم بر دشمن پادشاه و ملک ابقا و اعصا نخواهیم کرد… از این رو هنگامی که به گنجه رسیدند، در جریان تهاجمی که به سرزمین گرجیان صورت دادند امیر عبدالرحمان را کشتند. (شوال ۵۴١ هـ).
مرگ امیر عبدالرحمان طغایرک فرصت مناسبی را برای سلطان فراهم آورد تا اقداماتی را برای کاهش سلطه عوامل امرای متحد بر حکومتش به عمل آورد. سلطان در بغداد خبر قتل او را دریافت کرد و بلافاصله اقدام به فروگیری امیر فخرالدین فرزند امیر عبدالرحمان از منصب شحنگی بغداد نمود. خبر مرگ عبدالرحمان سایر امرای متحد وی را نگران ساخته و به تکاپو واداشت امیر عباس در توطئه ای مشترک با خلیفه مقتفى قصد کردند سلطان را در هنگام برگزاری نماز عید بگیرند و امیر بوزابه به همدان درآید و امیر عباس نیز برای کشتن خاص بک به آذربایجان برود. اما توطئه امرا فاش شد
امیر عباس قبل از آنکه فرصت یابد قصد گریز خود را عملی کند به سرای سلطان فراخوانده شد و به قتل رسید ذی قعده ۵۴١ هـ).
سپس تاج الدین وزیر عزل و روانه فارس شد تا به بوزا به پیام رساند که اگر می خواهی به سرنوشت هم عهدان خود دچار گردی بسم الله به نظر می رسد رفتار متفاوت سلطان مسعود با تاج الدین وزیر که برخلاف رویه معمول در سخت گیری و ایذاء وزرای معزول بود به این امید بود که وی بتواند به نحو مقتضی امیر بوزابه را نسبت به حوادث رخ داده راضی نگه دارد تاج الدین بن دارست به سلطان اطمینان داد و ضمانت کرد که بوزابه را به راه آورد و از مخالفتش با سلطان جلوگیری کند. از این رو وی از خطر مصادره و عقوبت جان به در برد سلطان به جای وی شمس الدین بن نجیب (کدخدای خاص بک بن (یلنگری را به وزارت برگمارد در حالی که شایستگی این مقام را نداشت سلطان زمستان را نیز در بغداد گذراند و امیر مسعود بن بلال را شحنگی بغداد داد ۵۴١ه) در مدت اقامت سلطان در بغداد عبادی واعظ به رسالت از سوی سلطان سنجر به نزد خلیفه بغداد وارد شد. وی در بغداد مجالس وعظ پرشکوهی برگزار می کرد. १
امیر بوزا به جز رویارویی با سلطان چاره ای در برابر خود نمیدید و در نهایت به قصد خونخواهی امرای مقتول به همراه ملک محمد و ملکشاه فرزندان محمود به مقابل سلطان رفت عاقبت سلطان با سپاهیانی که از آذربایجان به کمک وی رسید بوزا به را شکست داد و کشت. ابن اثیر این جنگ را از بزرگترین جنگهایی که بین اعاجم رخ داده میداند. سلطان پس از این پیروزی دو ملک زاده را به سوی فارس روانه کرد و خود به همدان رفت (۵۴١) هـ) و زمستان را در ساوه گذراند. سپس به بغداد ۵۴٣ ق
رفت.
حذف امیر عبدالرحمن امیر بوزابه و امیر عباس که در شمار امرای بزرگ دربار سلجوقی بودند امور دربار سلطان را در قبضه قدرت امیر خاص بک قرار داده تدبیر و سیاست حکومت تحت تأثیر اراده وی حل و فصل میگردید. این امر سبب رنجش امرای دربار سلطان مسعود شده و از سوی دیگر سلطان سنجر را نسبت به امور حکومت سلجوقیان غرب حساس کرد اصرار خاص بک در قضیه قتل امیر بوزابه و سپس فروگیری امیر تتار و قتل وی (۵۴٣ هـ) حکایت از بلامنازع شدن اقتدار وی در دربار سلطان داشت. از این رو امرایی که از تکرار سرنوشت امرای بزرگ در مورد خود بیمناک بودند درصدد برآمدند در اتحاد دیگری علیه سلطان مسعود گرد هم آیند. به نظر می رسد آنان تلاش داشتند سلطان سنجر را نیز در جریان امور دربار سلطان مسعود قرار دهند. هنگامی که رفتار ناشایست سلطان با برخی از امرا به رنجیدن و پراکنده شدن آنان از اطراف او گردید عاقبت امرای ناراضی مانند امیر ایلدگز مسعودی صاحب گنجه و ارانیه امیر بقش امیر تتر حاجب از ناحیه جبال امیر طرنطای محمودی (شحنه واسط) و ابن طغایرک وارد عراق شدند (۵۴٣) ق) خبر نزدیک شدن این سپاه اوضاع عراق را نا آرام کرد نگرانی ها بالا گرفت و قیمت ارزاق ترقی کرد خلیفه عباسی دستور داد به سرعت دیوار بغداد را ترمیم کنند و از امرای مزبور خواست بازگردند، اما آنان نپذیرفتند و بغداد را در محاصره گرفتند. خلیفه عباسی و گروهی از امرای سلجوقی مقیم بغداد شهر را ترک کردند در نتیجه سپاه امرا پس از قتل عام بسیاری از مردم بغداد به غارت نواحی شهر پرداختند و شهرهای اطراف را نیز به همین گونه آسیب رساندند.
عاقبت چون به اهداف سیاسی خود دست نیافتند از خلیفه مکتفی به ازای بازگشت خود
سی هزار دینار طلب کردند خلیفه عباسی در این مورد با وزیر و صاحب مقامان خود رایزنی کرد که تمامی دبیران خلیفه به جز یحیی بن هبیره صاحب دیوان بر پرداخت فورى أن تأکید کردند در حالی که ابن هبیره به خلیفه میگفت:
اینان علیه تو و سلطان قیام کرده اند و آشکارا مقابل شما گردن کشی میکنند. به خدا پناه ببر و با او مشورت کن و آنچه را که میخواهی به اینان بدهی به سپاهی ببخش که در مقابل محاصره کنندگان پایداری کنند و شرشان را رد نمایند. اگر با بخشش اینان را رد کنی از سرزنش سلطان مسعود در امان نیستی اگر عاصیان را شکست بدهی به سلطان خواهی گفت با سپاه فرمان بردار لشکر عاصی را راندم و بی اثر کردم در صورت دیگر به وجهی که میدهی ترا سپاس نخواهند گفت و مورد شکر واقع نخواهی شد.
خلیفه رأی او را پذیرفت و به جمع آوری سپاه پرداخت و ابن هبیره را به وزارت برکشید (۵۴٣هـ). وی توانست بر اوضاع وزارت دربار خلافت رونقی دوباره بخشد. اما امرا چون چنین دیدند پس از غارت شمار دیگری از شهرها از عراق رفتند. ه
اما در تمام این مدت سلطان مسعود در جبال اقامت داشت و با سلطان سنجر پیام هایی را مبادله میکرد سلطان سنجر مکرر سلطان مسعود را به دلیل برکشیدن خاص بک بر سایر امراء سلجوقی و رنجاندن آنان ملامت می کرد و به وی فرمان داده بود که امیر خاص بک را از دربارش دور کند در غیر این صورت سلطنت را از وی بازخواهد گرفت. این امر نگرانی سلطان سنجر از بلایای ناشی از درگیری های مداوم امرا و سلطان مسعود در عراق و وخامت قلمرو غرب سلجوقیان را نشان میداد. چون اطمینان یافت سلطان مسعود در اجرای خواسته او تعلل میورزد گفت: چاره ای نیست که اوضاع پریشان و خراب را باید رسیدگی و مرمت کرد و سلطان را باید پاکیزه ساخت و دست خاص یک را که چیره گردیده شایسته است که کوتاه کنیم و او را به گناه چیرگی شکنجه در خور است. فتنه آشکار را مخفی باید کرد و آتش افروخته فساد
را خاموش باید نمود. لذا به سوی شهر ری حرکت کرد (شعبان ۵۴٣ هـ). این خبر سبب گردید در خصوص چگونگی واکنش سلطان به این امر اختلاف نظر بین امرای دربار سلطان بروز نماید راوندی مینویسد
سلطان قصد بغداد کرد اتابک خاص یک سلطان را بر آن می داشت که عم را نبیند و به بغداد رود که میگفتند سلطان اعظم به قصد سر خاص بک می آید و با سلطان عتاب میکند بر تربیت خاص بک که عراق و اران بدو تفویض کردن.
اما گروهی دیگر از امرا مانع از حرکت وی شدند امیر شرف الدین موفق گردبازو از خادمان متنفذ سلطان مسعود کام اسب سلطان مسعود را برگرداند و گفت: تو نسبت به سلطان سنجر به منزله فرزند او هستی
در نتیجه سلطان از رفتن به عراق صرف نظر کرد و جهت آرام کردن خاص بک و سایر امرای مضطرب دربارش به خاص بک گفت … برکشیده و بزرگ کرده من برکشیده سلطان اعظم باشد و امثال این اراجیف از افواه عوام انتشار یافته از این رو مسعود با تعدادی اندک از امرا به استقبال سلطان سنجر در ری رفت و خاص یک را به همراه باقی امرا و اردوی سلطان در اسدآباد باقی گذارد. سلطان مسعود در نزد سلطان سنجر مراتب احترام را به جای آورد و سنجر را با خاص بک بر سر لطف آورد تا جایی که وی را به حضور سنجر در آورد. سپس سلطان سنجر به خراسان و سلطان مسعود به بغداد بازگشت. ( رمضان ۵۴٣ ق).
سالهای پایانی زندگی سلطان مسعود در آرامش گذشت و از این رو آگاهی های در خوری از اوضاع این دوره در منابع منعکس نشده است.
ظهیرالدین در وصف روزها پایانی سلطنت مسعود مینویسد و از جهان آن مقدار که در حکم او بود مسلم و مصفی شده بود و معاندان و متمردان مقهور و مقموع گشته امرا دولت و ملوک اطراف مطیع و منقاد شده و سپاهی با برگ و ساز تمام آسوده و رعایا بر بستر رفاهیت و آسایش غنوده سلطان در بهار (۵۴٧) ه) در همدان در گذشت.
سلطان سنجر – سلطان ملکشاه رجب ۵۴٧ هـ ق – شوال ۵۴٧ هـ ق)
سلطان مسعود چون فرزند ذکوری نداشت امیر خاص بک بن بلنگری که در ایام سلطنت او بر سرزمین و سپاه او سلطه داشت برای انتخاب سلطان بعدی با امرا مشورت کرد اما چون بین آنها توافقی حاصل نشد اختلافات بروز کرد. در این هنگام ملک محمد و ملکشاه فرزندان سلطان محمود از قلمرو اقطاعی خود در خوزستان به درآمده، ملک محمد به سوی همدان و ملکشاه به اصفهان رفت تحرک آنان امرای سلجوقی مقیم همدان را به دو گروه تقسیم کرد خاص بک بلنگری و امیر زنگی جاندار به ملکشاه و دیگر امرا به ملک محمد گرایش پیدا کردند. در نهایت چون ملکشاه بر تخت نشست خاص بک بن بلنگری در دوره او نیز بختش بلند بود و همانطور که در روزگار مسعود عادت داشت در گرفتن و رها کردن و فرمان دادن و قبول و رد کردن و گرد آوردن اموال و خراج و مالیات و ملحق ساختن ثروتمندان به فقرا متفرد و مستقل بود.
منابع تاریخی گرایش به آنان دارند سلطان ملکشاه را فردی لاابالی و فاسد جلوه دهند و یکه تازی خاص بک را بر این اساس توجیه نماید. اما واقعیت جز این بود زیرا اندکی بعد مشخص گردید هر یک از دو طرف سلطان) و خاص بک در صدد برآمده اند که دیگری را فرو گیرند زیرا سلطان امرای هوادار خاص بک را کمتر بار میداد و پیوسته با امرای نزدیک به خود نقشه فروگیری خاص بک را در سر می پرورانده از این رو خاص یک پیشدستی کرد و امرای بزرگ را گرد آورد و به آنان گفت: …. این سلطان رستگار نخواهد شد و شایسته سروری نیست جاهلی مغرور است که در همه کارها ناتوان میباشد. باده گساری از کار سلطنت او را منصرف ساخته از بی سلیقگی به جای خرمای تر و تازه به خرمای خشک و مانده قناعت میکند کار راست و درست به عقیده من این است که او را عزل کنیم و برادرش سلطان محمد را به سلطنت
برداریم. شماری از امرا با آنکه از سلطه خاص بک بر امور حکومت ناراحت بودند برای تغییر وضعیت سیاسی همراه شدند تا مگر با تغییر سلطان شرایط برای کوتاه کردن دست خاص بک فراهم آید. زیرا هر سلطانی که بیاید به نفع اوست که خاص یک را دفع کند. طرح توطئه امرا چنین بود که حسن جاندار سلطان را در سرای خود سه روز میهمان کند و در آن حین او را در قید در آورند که چنین شد. سلطان در مجموع حدود چهار ماه سلطنت کرد.
در این هنگام خلیفه عباسی – مقتفى بامر الله – نیز در عراق به آرامی سر رشته امور سیاسی و نظامی را در دست میگرفت مرگ سلطان مسعود سبب شده بود دربار خلافت آستانه خود را از تحمیلات و فشارهای عوامل سلجوقی آزاد سازد. به روایت یکی از مولفان شحنه های ستمکار بغداد را پر کرده بودند و از دیوان خلافت توقعاتی داشتند که خواص دیوان خلافت نیز چنین انتظاراتی نداشتند، حرم خلافت از جنایت هایشان بیمناک بود. خلیفه پس از دریافت خبر مرگ سلطان مسعود به سرعت در صدد برآمد دست آن عوامل را از بغداد و عراق کوتاه نموده و شان سیاسی – نظامی خلافت را اعاده نماید خلیفه با همدستی وزیرش – عون الدین بن هبیره – کار را بر مسعود بلالی خادم سلطان و والی بغداد سخت گرفته و او را از شهر بیرون کرده و اموال و داراییهای او و کلیه یاران سلطان در بغداد را مصادره کردند. پس از آنکه خلیفه در صدد بیرون راندن امرای سلطان از عراق برآمد سلطان ملکشاه به سرعت با ارسال سپاهی واکنش نشان داد اما کاری از پیش نبرد و سپاه اعزامی او به هزیمت شد. خلیفه مناطق بسیاری را در عراق به تصرف گرفت و همه آنها را به اقطاع عوامل خود داد. حتی اقطاعات وزیر سلطان و صاحب منصبان سلجوقی در آن قلمروها را به
وزیر خود واگذار کرد. وی دیوارهای شهر بغداد را بازسازی کرد و خندق ها دور آن حفر نمود و تحرکات سلجوقیان را زیر نظر گرفت. این تحرکات خلیفه در هنگامی شدت می گرفت که سلطان ملکشاه سلجوقی در حالت ضعف به سر می برد و به سرعت از صحنه سیاست حذف شد.
سلطان محمد ( محرم ۵۴٨ هـ .ق ” ـ ذی حجه ۵۵۴ هـ . ق )
پس از آنکه سلطان ملکشاه را امرا در همدان از تخت فروکشیدند، امیر خاص بک گروهی از رجال را نزد ملک محمد که از برابر سلطان ملکشاه به خراسان رفته بود فرستاد تا با وی در باب بر تخت نشاندش گفتگو کرده و از وی تعهد بگیرند که جانب امیر خاص بک و سایر امرای بزرگ را فرو نگذارد و اگر چنین کند، از دین خارج شده باشد. آنان در هنگام بازگشت به نزد خاص بک چنین وانمود کردند که شرایط کاملاً به نفع خاص یک سازماندهی شده است. اما در واقع آنان سعی کرده بودند امیر خاص بـک را در نزد سلطان جدید دشمن اصلی حکومت او معرفی کنند و شرط توفیق او در امر حکومت را از میان برداشتن خاص بک دانستند. امیر خاص بک به سخنان آن افراد اطمینان کرد و ملک محمد به همدان فراخوانده شد. خاص بک با هدایای بسیاری که تقدیم سلطان کرد سعی نمود نظر سلطان را نسبت به خود جلب نماید. در ابتدا سلطان وی را نواخت و چنان وانموده کرد که او را بزرگ خواهد داشت. اندکی بعد امرای مخالف وی با هماهنگی سلطان خاص بک را در محضر سلطان به قتل رساندند. . به
نظر می رسد افزون بر اجماع امرا بر تصمیم به قتل امیر خاص بک و اعوان وی حادثه قرار ملک شاه از زندان همدان به خوزستان در این امرا بی تأثیر نبوده است، زیرا چنین گفته شده که سلطان محمد از مکاتبه امیر خاص بک با ملکشاه و دعوت او به همدان آگاه گردیده بود به اشاره جلال الدین در گزینی وزیر سر امیر خاص بک و امیر زنگی جاندار در بین لشکریان او که در جوار کوشک سلطان بودند افکنده شد تا از هرگونه اقدام آنان جلوگیری به عمل آید و چنین شد اموال خاص بک که در شمار نمی آمد نصیب خزانه سلطان شد. هنگامی که سلطان و جلال الدین در گزینی سر خاص یک را به عنوان تهدید نزد شمس الدین اتابک ایلدگز و نصرت الدین آق سنقر صاحب مراغه ارسال کردند آنان از کرده سلطان دلگیر شده و پیمان شکنی او در مورد خاص یک را نکوهش کردند در نتیجه روابط فی مابین تیره شد. آنان به سلطان پیام فرستادند که …. گمان میکنی که کاری درست انجام دادی در صورتی که اشتباه کردی هیچ دلی به تو مطمئن نخواهد شد. اگر به ما اطمینان میدهی قطعاً به واسطه سوگند می دهی، یعنی همان سوگندی که برای خاص بک به زبان آوردی همان طور که در پیمان با وی خلاف کردی با ما هم خلاف خواهی کرد …. ما با تو کاری نداریم. ترا هم با ما بحثی نیست. این امر زمینه آشکار شدن مخالفت آن امرا را با سلطان محمد که در شکل حمایت از سلیمان شاه تجلی کرد فراهم آورد.
اما این تغییرات سیاسی در شرایطی رخ میداد که تحولاتی در شرق ایران شکل گرفته و سلطان سنجر را به طور کلی در غرقاب ضعف و ابتلا کشیده بود. در همان هنگامی که سلطان محمد بر تخت سلطنت سلجوقیان عراق جلوس کرد (محرم ۵۴٨ هـ ق) سلطان سنجر بزرگترین شکست دوران حکومت خود را از غزها دریافت کرد و برای مدتی طولانی تا رمضان سال ۵۵۱ هـ . اسارت آنان قرار داشت در اثر وقوع این حادثه سلطان
محمد به تنها حکمران واقعی سلجوقیان تبدیل شد و روابط او با خلیفه عباسی تفاوت هایی با گذشته پیدا کرد اما شکست سنجر از غزان به زمینه هایی که از مدتها قبل بین حکومت وی با قبایل مهاجر غز به وجود آمده بود باز میگشت غزها که طایفه ای از ترکان مسلمان شده بودند پس از آنکه از شهر خطا بیرون رانده شدند ابتدا به ما وراء النهر و سپس به تدریج وارد خراسان شده و در حدود بلخ در تحت امر امرای خود دینار، بختیار، طوطی، ارسلان جعفر محمود روزگار می گذراندند. پس از مدنی امیر قماج – مقطع بلخ – قصد آنان کرد زیرا حضور آنان را سبب فشار بر مردم آن حدود میدانست اما در نهایت با آنان مصالحه کرد و پس از آن جماعات غز سعی کردند با مردمان رفتار نیکو در پیش گیرند و به شعایر اسلامی عمل نمایند. اندکی بعد چون غزها کمک مؤثری در نبرد با غوریان به امیر قماج نرساندند، وی بر آن شد آنان را از حدود بلخ اخراج نماید، در ابتدا غزها حاضر شدند در ازای پذیرش قرار صلح از هر خانه دویست درهم نقره برای او جمع آوری کنند اما چون امیر قماج نپذیرفت جنگ در گرفت و امیر سلجوقی و مردم بلخ تاوان بسیار سختی دادند. سلطان . سنجر نیز دستور داد تمامی آن غزان از قلمروش اخراج شوند و عذرخواهی امرای غز و مبالغ کلانی را که پیشنهاد میکردند نپذیرفت در نتیجه جنگ در گرفت و سپاه یکصد هزار نفره سلطان درهم شکسته شد و خود وی به اسارت درآمد (محرم ۵۴٨ هـ). غزان با سلطان وارد مرو شدند در صفر ۵۴٨ هـ و آن شهر را در جمادی الاول پایمال ظلم خود کردند. بر سر سایر شهرهای خراسان نیز چنین رفت وقتی مردم نیشابور در برابر رفتار وحشیانه غزها شورش کردند شهر ویران شد و مردم از عام و خاص قتل عام گردیدند. گفته شد که تنها دهستان و هرات که استحکامات رفیع داشتند از ویرانگری در امان ماندند. اسارت سلطان سنجر سبب شد امرای خراسان و وزیر او – طاهر بن فخر الملک بن نظام الملک –
در نیشابور ملک سلیمان شاه پسر سلطان محمد را به نزد خود فرا خواندند و خطبه سلطنت به نام او کردند حمله آنان برای تصرف مرو در هم شکسته شد و در نتیجه حملات غزها به حدود نوس ویرانی های بیشتری بر بلاد خراسان تحمیل شد به گونه ای که غارت و تخریب نیشابور به دست غزان از جمله مصایب بزرگ جامعه خراسان در آن روزگار به شمار می رفت. سلیمان شاه نتوانست در برابر غزها مقاومت کند و پس از درگذشت طاهر بن فخر الملک (شوال (۵۴٨ ه) شیرازه امور حکومتش از هم گسیخت و در صفر همان سال به ناچار به گرگان گریخت فرار وی باعث شد در خراسان شماری از امرای جاه طلب سلطان سنجر در صدد برآیند به صورت مستقل ضمن مقابله با غزها حکومتهای محلی را برای خود بر پا سازند. مؤید الدین ای آبه از زمره این امرا بود که بر نواحی نیشابور تا دامغان مسلط گردید. امیر اینانج غلام سنجر نیز بر ری استیلا یافت.
روابط سلطان محمد با خلیفه مقتفى بامر الله عباسی تا مدت ها در وضعیت مبهم سیر میکرد از هنگامی که مسعود بلالی – شحنه بغداد – از آن شهر بیرون رانده شد، دیگر نه سلطان سلجوقی و نه شحنه او به بغداد راه داده نشدند. عون الدین یحیى بن هیره (م. ۵۶٠ ق) وزیر خلیفه و عزالدین پسر و جانشین او (م. ۵۶١) هـ) به شدت از حقوق و موقعیت سیاسی خلافت در برابر سلاطین سلجوقی دفاع میکردند. سیاست مالی عون الدین و تقویم مجدد اراضی عراق به تقویت بنیه خلافت انجامیده بود. هنگامی که سلطان محمد از خلیفه درخواست کرد طبق معمول نامش را در خطبه ذکر نماید، با امتناع وی روبه رو شد. خلیفه با یادآوری رفتار سلطان با امیر خاص بک امید او را نسبت به باز پس گیری مواضع بغداد و سایر نواحی عراق که در اختیار سلاطین سلجوقی بود، از بین برد. این امر باعث گردید امرای سلجوقی که اقطاعاتشان در آن نواحی را از دست رفته ببینند به
سلطان اعتراض خود را اعلام کنند اما چون متوجه شدند سلطان محمد ترجیح می دهد با خلیفه دشمنی آشکارا نکند، تهدید کردند ما میرویم و این کار را راست میکنیم و سنگینی آن را از دوش تو بر میداریم با جمعیت خود به ملاقات جمع آنان می رویم ……
امرای سلطان به قصد مقابله با خلیفه سپاهیانشان را جمع کرده و به نزد مسعود بلالی در تکریت رفتند و ملک ارسلان بن طغرل ) پسر عموی سلطان محمد را که در قلعه تکریت زندانی بود به سلطنت برداشتند. آنان اول بار سپاه خلیفه را درهم شکستند (۵۴٨ هـ)، اما عاقبت شهر تکریت به تصرف قوای خلیفه در آمد (۵۴٩) ق)، و تا مدتی بعد امرای مزبور به نبردهای پراکنده علیه خلیفه ادامه دادند. آنان شهرهای آبان در شرق بغداد، بعقوبا و واسط را غارت کردند ۵۴٩) (ق) اما همه جا توسط سپاهیان خلیفه تعقیب میشدند و در نهایت چون کاری از پیش نبردند سلطان محمد آنها را به خاطر اعمالشان که باعث تشدید اختلاف خلیفه با او و فرار ملک ارسلان به نزد ایلدگز شد سرزنش کرد در نتیجه چنین وقایعی خلیفه عباسی توانست قدرت خود را بر سراسر عراق گسترش دهد و هم زمان از رقابتهای درونی خاندان سلجوقی نیز برای فشار بر سلطان محمد بهره برداری کند. هنگامی که سلیمان شاه از نزد خوارزمشاه به سوی غرب فرار کرد و تلاشهای وی برای تسلط بر اصفهان و کاشان ناکام ماند. در سال ۵۵۰ هـ ق به نزد خلیفه رفت خلیفه خطبه سلطنت به نام او کرد و برایش سپاهی فراهم آورد تا به مقابله سلطان محمد برود (ربیع الاول ۵۵۱ هـ ق) اما در نبردی که
در گرفت شکست خورد جمادی الاول (۵۵۱ ه و در شعبان همان سال زندانی شد.
به این ترتیب رویارویی بین سلطان محمد و خلیفه عباسی اجتناب ناپذیر شد و هنگامی که سلطان به بغداد لشکر کشید اختلافات بین آن دو به نهایت رسید.
در این هنگام اوضاع سیاسی در شرق ایران دگرگون می شد. هنگامی که ایل ارسلان به جای خوارزمشاه آتسز (جمادى الآخر (۵۵١ه بر تخت نشست و سلطان سنجر از اسارت غزها رهایی یافت رمضان ۵۵۱ هـ) بین آن دو اتحادی مجدد علیه غزها به وجود آمد و در نتیجه اعمال و رفتار غزها در خراسان تحت نظارت درآمد و محدود شد وضعیت سیاسی در خراسان رو به تغییر نهاد.
عاقبت سلطان محمد به بهانه امتناع خلیفه عباسی از ذکر قرائت خطبه سلطنت به نام او به بغداد حمله کرد ذی حجه (۵۵۱ ق) و چون خلیفه به مقاومت پرداخت محاصره شهر به طول انجامید و اوضاع عمومی مردم شهر بسیار سخت شد. سلطان تنها هنگامی که خبر وصول اتابک ایلدگز را به همراه ملک ارسلان و ملکشاه به همدان شنید از ادامه نبردها در بغداد و محاصره شهر منصرف شد و در ربیع الاول ۵۵۲ هـ ق به سوی همدان حرکت کرد مشهور است این هیبره وزیر خلیفه در تحریک امرا در حمله به همدان نقش داشته است. اما ایلدگز و ملکشاه از برابر سلطان محمد عقب نشسته و چون نتوانستند به آن شهر وارد شوند به سوی بغداد حرکت کردند. سلطان محمد در تعقیب آنان تا حلوان و از آن سو امیر اینانج نیز تا همدان پیش رفت و خطبه سلطنت را بار دیگر به نام سلطان محمد تجدید کرد امرای مخالف سلطان محمد به
قلمروهای خود گریختند اما سلطان محمد هنگامی که آماده لشکر کشی علیه ایلدگز بود. بیمار شد و ناتوانی بر او غلبه کرد. وی عاقبت در ذی القعده ۵۵۴ ق در همدان درگذشت.
سلطان سلیمان شاه ( ربیع الأول ۵۵۵ هـ . ق – رمضان ۵۵۵ هـ . ق )
مرگ سلطان محمد بار دیگر اختلافات امرا در باب انتخاب سلطان جدید را اعاده کرد. امیر آق سنفر احمدیلی در مراغه پسر خردسال سلطان محمد را تحت سرپرستی داشت و با گروهی از امرا از دعاوی سیاسی او حمایت میکردند شماری دیگری از امرا که به ملکشاه بن محمود تمایل داشتند در اثر مرگ ناگهانی وی که در اصفهان (۵۵۵) هـ) اتفاق افتاد، در موضع ضعف قرار گرفتند. ارسلان بن طغرل نیز دیگر مدعی تخت بود. در آن میان سلیمان شاه پس از رهایی از زندان موصل با حمایت امرایی مانند امیر اینانج سنقر در همدان بر تخت نشست. از این رو در مدت حکومت خود نتوانست از تحت نفوذ امرای قدرتمند حامی خود مانند امیر اینانچ، شرف الدین گرد بازو و سایر امرا چون اتابک ایلدگز که برای جلب رضایت او ملک ارسلان را به جانشینی خود برگزید و حکومت اران را به وی داد، خارج گردد.
از آن سو ملک شاه تلاش کرد با گماردن شحنه ای در بغداد موقعیت سیاسی خود را در دربار خلافت تحکیم بخشد. اما المستنجد مانع از آن گردید.
به زودی مشخص گردید سلطان سلیمان شاه قادر به حفظ موقعیت خود نیست. عادت وی به شرابخواری و ناتوانی اش در اداره امور حکومت نظر امرا را نسبت به وی تغییر داد در نتیجه آنان از اتابک ایلدگز خواستند ملک ارسلان را بر تخت سلطنت بنشاند. بدین ترتیب سلطان سلیمان شاه زندانی و سپس در ربیع الاول ۵۵۶ هـ کشته شد.
سلطان ارسلان (حک: رمضان ۵۵۵ هـ . ق – رجب ۵٧١ هـ . ق)
هنگامی که سلطان ارسلان بر تخت سلجوقیان در همدان جلوس کرد اتابک ایلدگز لقب
اتابک الاعظم را دریافت کرد و در امور حکومت سلجوقی بلامنازع شد. وی وزیر امیر اینانج سنقر – حاکم ری – را به وزارت سلطان بر گمارد و دختر آن امیر را به ازدواج خود در آورد تا از این طریق رضایت و حمایت دراز مدت وی را برای موقعیت سیاسی جدید تضمین نماید اما برخلاف توافق اولیه امرای بزرگ بر امر سلطنت سلطان ارسلان به زودی اختلافات بین آنها بروز نمود. ابتدا خلیفه عباسی از پذیرش و تصدیق سلطنت سلطان ارسلان خودداری ورزید و بعدها آق سنفر (دوم) احمد یلی را تحریک کرد تا پسر محمد بن محمود را که در تحت سرپرستی او قرار داشت به مخالفت با سلطان ارسلان علم نماید. در اثر چنین تحریکاتی عاقبت بین امیر آق سنقر و اتابک پهلوان ایلدگز نبردی در گرفت و سپاه ایلدگزی شکست خورد. هم زمان ابن هبیره وزیر خلیفه عباسی اتابک زنگی سلغری حکمران فارس را به حمایت از ادعای محمود بن ملکشاه بر تخت سلطنت ترغیب کرد و در نتیجه چنین تحولاتی در عرصه سیاسی اتحادی از امرای ناراضی متشکل از امیر اینانج سنقر، عز الدین ستماز، امیر آلپ ارغون – حکمران قزوین – در برابر سلطان ارسلان شکل گرفت، اما در نبردی که در مرج قرانکین رخ داد از امیر ایلدگز گردبازو و نیروهای سلطان ارسلان شکست خوردند.
امیر اینانج ابتدا به آل باوند – در سواحل خزر – و سپس به نزد ایل ارسلان خوارزمشاه پناه جست بعدها وی با کمک نظامی خوارزمشاه به ناحیه قزوین و زنجان حمله کرد اما توفیقی به دست نیاورد ۵۶٢ ق و در نتیجه بدرفتاری های سپاه او مردم آن مناطق از او رو گردان شدند وی بعدها سعی کرد با دریافت کمک از باوندیان بر شهر ری دست یابد اما تسلط کوتاه مدت او بر شهر ری با حمله ایلدگز (۵۶۴ ق) به آن شهر و در نهایت قتل امیر اینانج به دست غلامانش خاتمه یافت. سلطان نیز ولایت ری را به اتابک پهلوان داد و سعدالدین الاشل برای تمشیت امور آن نواحی به وزارت وی گماشته شد. پس از وقوع چنین حوادثی به نظر میرسد موقعیت سیاسی سلطان ارسلان در سایه حمایت جدی اتابک پهلوان ایلدگزی در نزد امرای بزرگ نواحی و
سایر رقبا از شرایط بهتری برخوردار شده بود. مؤید الدین ای آبه – حکمران خراسان – که دوستی پایداری با پهلوان ایلدگزی داشت نام سلطان ارسلان را در سال ۵۵۸ هـ . ق در ذکر خطبه منابر شهرهای تحت تصرف خود آورد مؤید الدین در نظر داشت در برابر جاه طلبی های ارضی ایل ارسلان خوارزمشاه در خراسان از کمکهای نظامی و سیاسی سلجوقیان بهره جوید. هنگامی که ایل ارسلان عزم به نیشابور کرد (۵۶٢) هـ ق)، اتابک ایلدگز رهسپار خراسان شد و چون تا بسطام پیش رفت با دریافت خبر عقب نشینی ایل ارسلان از آن حدود به سوی غرب بازگشت.
در منطقه غرب ایران دشواریهایی در برابر سلطان ارسلان و اتابک ایلدگز قرار داشت. در سال ۵۶٣ ق اتابک ایلدگز احمد پلی را با نیروی نظامی وادار کرد از سلطان اطاعت نمایند. وی قطب الدین مودود حکمران ،موصل را نیز واداشت به نام سلطان ارسلان خطبه بخواند همچنین در سال ۵۶۴ هـ . ق فرصتی پیش آمد تا به بهانه کمک به ارسلان شاه که مدعی تخت کرمان بود سپاه سلطان سلجوقی به آن حدود فرستاده شود. در این ایام گرجیان دشوارهای بسیاری را در مرزهای آذربایجان به وجود آورده بودند. آنان ابتدا به دعوت فخر الدین شدادی – امیر آنی – به آن شهر حمله آورده و عز الدین سلتوق صاحب ارزروم را مغلوب و اسیر کردند سپس در سال ۵۵۶ هـ . ق به تصرف آنی و دوین اقدام نمودند از آن پس گرجیان فشارهای دائمی بر قلمرو مسلمانان وارد میکردند. از این رو سلطان ارسلان و اتابک ایلدگز به همراه امرای آن حدود مانند امیرآق سنقر احمدیلی و شاه ارمن سلمان بن ابراهیم در اقدامی مشترک به گرجستان تاختند و شاه گیورکی را مغلوب کردند (۵۵۷) (ق) و فشار گرجیان بر مناطق مسلمان نشین آن حدود را کاهش دادند.
مرگ سلطان ارسلان و اتابک پهلوان ایلدگز نزدیک به هم اتفاق افتاد. هنگامی که اتابک ایلدگز در نخجوان درگذشت (۵۷۱) یا ۵۷۰) هـ ق) پسرش پهلوان محمد جانشین مقام اتابکی پدر شد. این امر فرصتی را در اختیار سلطان ارسلان گذارد تا سلطه دیرپای
ات ایکان ایلدگزی را بر سلطنت سلجوقیان عراق براندازد شماری از امرای رقیب ایلد گزیان نیز در این خصوص وی را تشویق و حمایت میکردند. اما هنگامی که سلطان به قصد تصرف آذربایجان به سوی زنجان حرکت کرد ۵۷۱) هـ ق) مرگ وی را در ربود. اتابک پهلوان وقتی که اقدامات ملک محمد فرزند ارشد ارسلان را خنثی کرد و طغرل پسر دیگر ارسلان را بر تخت سلطنت سلجوقیان بر نشاند، نشان داد نفوذ اتابکان ایلدگزی بر حکومت سلجوقی هم چنان پا بر جا است.
سلطان طغرل (حک: ۵۷۱ ه . ق – رمضان ۵٨۶ هـ . ق)
مدتی پس از آنکه سلطان طغرل بر تخت نشست اتابک پهلوان ایلدگزی در گذشت ذی حجه ۵۸۱ها و منصب اتابکی به برادرش قزل ارسلان عثمان رسید. اتابک پهلوان هنگام مرگ قلمرو شخصی خود را بین چهار پسرش تقسیم کرد و چنین قرارداد که همگی آنان تحت نظارت کلی برادرش قزل ارسلان باشند در اثر این تصمیم تنشهای بسیاری بین ایلد گزیان پدید آمد. از این رو سلطان طغرل درصدد برآمد از نفوذ اتابک پهلوان بر دستگاه سلطنت بکاهد و به این منظور از دعاوی اینانج محمد پسر اینانج خاتون همسر اتابک پهلوان ایلدگزی در برابر اتابک قزل ارسلان و ابوبکر ایلدگزی حمایت کرد سلطان برای عملی کردن اهداف خود تصمیم گرفت از کمک حسام الدوله اردشیر باوندی – حکمران مازندران – برخوردار شود و برای این منظور در ۵۸۳ هـ به آنجا رفت. از سوی دیگر سلطان سعی کرد خلیفه عباسی را به موضع گیری شفاف در قبال حکومت سلجوقی و مخالفان آن وادار کند. وی در این خصوص فرستاده ای را به بغداد راهی کرد و از خلیفه درخواست نمود کاخ قدیمی سلاطین سلجوقی در آن شهر مرمت گردد تا در هنگام سفر قریب الوقوع وی به بغداد در آنجا سکونت گزیند. الناصر الدین الله خلیفه عباسی در واکنش به اعلام سیاسی جدید سلطان سجلوقی دستور داد آن کاخ را با خاک یکسان کنند. سپس با ارسال کمک نظامی
ارک ظهیری همان، ص ۸۳
ظهیری همان، ص: ۸۵
رک با سورت همان، ص ۱۷۸
رک در ظهیری همان، ص ۸۹
به نزد اتابک قزل ارسلان وی را در برابر سلطان سلجوقی تقویت کرد. سلطان این نیرو را در سال ۵٨۴ هـ . ق نزدیک همدان در هم شکست این امر سبب گردید سلطان موفقیت سیاسی خود را در برابر خلافت و اتابک ایلدگری تا مدتی ارتقاء بخشد. اما این وضع دیری نپایید زیرا رفتار ناشایست او سبب گردید امرای هوادارش از وی روی گردان شوند. اتابک قزل ارسلان در این هنگام از فرصت بوجود . د آمده سود جست و ملک سنجر بن سلیمان شاه را بر تخت سلطنت نشاند و طی نبردهایی چند سلطان طغرل را به حدود ارومیه عقب راند سلطان طغرل که نتوانست از امرای بزرگ کمک و حمایت لازم را دریافت کند و تقاضاهای آشتی جویانه او از خلیفه عباسی بدون پاسخ ماند عاقبت در برابر اتابک قزل ارسلان درمانده شد رمضان ۵٨۶ (ق) و پس از اسارت در تبریز زندانی گردید.
حکومت اتابک قزل ارسلان رمضان ۵٨۶ هـ. ق – شوال ۵٨٧ هـ . ق)
اتابک قزل ارسلان ایلدگزی پس از آنکه سلطان طغرل را مقید کرد: …. اتابک را جمله بلاد عراق مستخلص گشت و بر جلوس او به سلطنت قرار افتاد. رسوم سلطنت آل سلجوق منخفض و منقطع شد و …. اسباب سلطنت تمام بساخت و از حل و عقد امور بپرداخت …….
اما حکومت وی دیری نپایید زیرا یکسال بعد اتابک را در کوشک کهن – در بیرون همدان – کشته یافتند شوال ۵۸۷ هـ .ق) پس از این حادثه طغرل از زندان به درآمد به تبریز رفت و پس از آنکه سپاهیانی را جمع آورد به سوی همدان حرکت کرد.
سلطان طغرل (حک: جمادی الاخر ۵۸۸ هـ . ق – ربیع الاول ۵٩٠ هـ . ق)
سلطان ابتدا در قزوین قتلغ اینانج و امیر امیران عمر – پسران اینانج خاتون همسر اتابک پهلوان ایلدگزی را شکست داد و به آذربایجان عقب راند (جمادى الآخر ۵۸۸ ه). پس از آن به همدان رفت و با دست یابی به خزاین اتابک پهلوان موقعیت خود را مستحکم کرد. اگرچه روزگار خوش او زیاد نپایید زیرا قتلغ اینانج از تکش خوارزمشاه کمک خواست و او به مازندران و ری لشکر کشید (۵۸۸) (ق) و درخواست کرد پس از نام خلیفه نام خوارزمشاه در خطبه ذکر شود تنها پس از آنکه تهدید سلطانشاه به خوارزم جدی شد خوارزمشاه برای جلوگیری از سقوط خوارزم به عقب بازگشت و به ناچار با سلطان طغرل صلح کرد. اما سپاه خوارزم که در ری باقی مانده بود تهدیدی دایمی علیه حکومت سلجوقی به شمار می رفت. از این رو سلطان طغرل اندکی بعد خوارزمیان را از ری اخراج کرد (۵۸۹) ق) و در محرم سال بعد نیز قتلغ اینانج را که توسط نیروی نظامی خوارزمی کمک میشد، در هم شکست.
این تحولات سبب گشت تکش خوارزمشاه در ۵۹۰ هـ .ق به سوی ری لشکر کشد. سلطان طغرل که به سرعت و بدون توجه به دوراندیشیهای مشاورینش به مقابله خوارزمشاه شتافت در ری از وی شکست خورد و در ربیع الاول ۵۹۰ هـ . ق کشته شد. با مرگ طغرل دودمان سلجوقی در ایران انقراض یافت. اگرچه دو تن از پران سلطان طغرل تا هنگام تهاجم مغولان به خراسان که اعدام شدند، در اسارت خوارزمشاهیان باقی ماندند.
فصل چهارم
جامعه و حکومت ایران در دوره سلجوقیان
در این بخش تلاش میشود مروری کلی بر وضعیت درونی حکومت سلجوقیان ایران انجام گیرد تا مهمترین ویژگیهای سیاسی اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران در دوره سلجوقیان و شیوه حکومت و اداره جامعه ایران در آن دوران روشن شود.
نهاد سلطنت
نظام سیاسی دوره سلجوقیان در مفهوم بندی سیاسی و اندیشه ای «سلطنت» تجلی می یافت. سلجوقیان که تجربه الگوی کهن مدیریت و اداره کشور را از دوران پیش از اسلام به ارث برده بودند میراث دار تجربه ای کهن از الگوی مدیریت و اداره کشور پیشرفت هایی را که در دوره اسلامی در راستای بازاندیشی و مفهوم پردازی در انگاره ها و نهادهای کهن آغاز شده بود در شکل نهایی و قطعی آن متحقق کرده و با استقرار حکومتی با ثبات و کارآمد ارزشها و دستاوردهای جدیدی بر میراث سیاسی و اداری ایران افزودند.
در دوره سلجوقیان سلطنت از سه مؤلفه بسیار مهم تأثیر پذیرفته بود: میراث سیاسی ایران باستان در حوزه اندیشه سیاسی و ساختارها شریعت اسلامی، آداب و رسوم قبیله ای ترکان صحرا گرد فرهنگ سیاسی ایران باستان که بر الگوی سیاسی متمرکز و قدرت سیاسی مطلق و فرمانبرداری مردم از شخص حاکم تأکید داشت، با مجموعه تلاشهای دیوانسالارانی چون نظام الملک طوسی با شرایط سیاسی که در
دوران سلجوقیان پدیدار شده بود انطباق یافته و عناصر متفاوت سیاسی مانند روابط سلطان و خلیفه عباسی در بستر آن به شکل متفاوتی از گذشته تعریف گردید.
در این دوره باز تعریف نظریه سلطنت مطلقه و نظام سیاسی متمرکز سلاطین سلجوقی قادر به برقراری روابط ضروری و مناسب با دو مؤلفه دیگر قدرت سیاسی در این دوره شریعت و قبایل ترک شدند.
در دوره سلجوقیان آموزه یگانگی دین و دولت حاکم بود که بر اساس آن وظایف متعدد دینی بر عهده حکمران مسلمان قرار داشت که از طریق ایفای آن موارد جامعه ای متحقق میشد که در آن مسلمانان در امنیت زیسته و دین تقویت می گردید.
در واقع هستی جامعه مقوم به برپا داشتن فرایض شریعت بود و عمده وظایف سلطان نیز در این راستا تعریف میگردید بر این اساس روابط سلطنت سلجوقی با خلافت عباسی تعریف میگردید در نظر اندیشه گران شریعت نامه نویس این دوران نظایر ماوردی و غزالی خلیفه و شخص حکمران به مانند بازیگر صحنه سیاسی جامعه اسلامی تعهدات متقابلی را در برابر یکدیگر می پذیرفتند و رابطه ای هم سطح با یکدیگر برقرار می کردند غزالی در نصیحه الملوک که آن را برای سلطان سنجر سلجوقی تحریر کرد سلطان را ظل الله فی الارض و سلطنت را یک موهبت و نظر الهی به سلطان معرفی کرد. از این رو قدرت سلطان با مفهوم عدالت عجین در نظر گرفته می شد. در این آموزه سلطان و شریعت وابستگی متقابل داشتند. سلطان ملزم به حفظ حدود دین بود و حمایت از دین ثبات دنیوی را تأمین میکرد به این ترتیب در دوره سلجوقی نهادهای حکومتی و مذهبی با رعایت مرزبندیهای بسیار دقیق به یکدیگر بسیار نزدیک شدند. کلیه امور اعم از دینی و دنیوی به سلطان مربوط میشد خلیفه در مسائل مربوط به ارشاد، وصایت شرعی عبادات و رهبری دینی مرجع عالی جامعه اسلامی باقی ماند. وی با تأیید قدرت سلطان به آن اعتبار شرعی میبخشید. عملکرد سلجوقیان بزرگ در اجرای سیاست اعاده حیثیت به خلفای عباسی و حمایت مذهب رسمی در قلمروشان موقعیت نهاد خلافت عباسی را در جامعه اسلامی ارتقاء داد.
در دوره سلجوقیان از نظر عملی و نظری قدرت اجرایی در بغداد در دست نمایندگان سلطان و شحنه ای که او بر می گمارد بود شحنه سفیر سلطان در نزد خلیفه نیز محسوب میشد و وظایفی چون نظارت بر قدرت خلیفه و گماشتگان وی را بر عهده داشت. شحنه بغداد وظایف نظامی را نیز در راستای برقراری امنیت در بغداد و عراق انجام میداد از این رو همیشه فردی از امرای مقتدر ترک به این منصب گمارده می شد. در این دوران با آنکه خلفا وزرایی برای خود منصوب می کردند اما در واقع دیوان وزارت خلافت در تحت نظارت فائقه وزرای سلجوقی بزرگ قرار داشتند. تنها پس از مرگ سلطان محمد ملکشاه سلجوقی (۵۱۱) (هـ) بود که دستگاه خلافت درصدد برآمد حکومت واقعی بر بغداد و عراق اعمال نماید.
آداب و رسوم قبیله ای از دیگر جریانهای تأثیر گذار در ساختار و شخصیت سلاطین سلجوقی بود قبایل غز و امرای آنها که در ابتدا یگانه عامل اصلی در روند تأسیس و پاییدن حکومت سلجوقیان بودند پیوسته دعاوی سیاسی و حقوق خود را در رابطه با سلطنت سلجوقیان مطالبه میکردند جالب آنکه بخشی از روال های سیاسی معمول در خاندان سلطنت سلجوقی همچون حق بهره مندی هر یک از اعضای خانواده از قلمروی اختصاصی به عنوان سرزمینی که قبیله وی به همراه سایر قبایل متحدش در آن استقرار یابد به چنین زمینه ای باز میگشت از این رو به تدریج سلاطین سلجوقی در واکنش به محدودیتهایی که آداب و رسوم قبیله ای در اعمال قدرت مطلقه آنها به وجود می آورد از تکیه انحصاری بر قدرت رؤسا و قبایل ترک اجتناب کردند. تغییر آرام پایگاه اجتماعی قدرت سیاسی سلجوقیان از قبایل ترک به اشکال سازمان یافته قدرت نظامی و اجرایی مانند سازمان غلامان مزدور و ثابت و نهادهای اداری که ضامن ثبات و استمرار قدرت سیاسی سلجوقیان بودند در این راستا شکل پذیرفت. این جریان گذار شخصیت و مقام سلطان سلجوقی به سوی الگوی قدرت مطلقه و خودکامگی تحول می یافت وضعیتی که به شدت با رویه های حکمرانی مبتنی بر مشورت و توافق روسای قبایل صحراگرد در امور اداره قلمروها تفاوت داشت. بنابر این مقاومتهای بسیاری در برابر چنین تمایلی در بین اعضای خاندان سلجوقی و رهبران قبایل ترک بروز میکرد که برخی از آنها با سرکوب شدید پاسخ داده شدند. نقطه اوج این اختلافات هنگام انتخاب ولیعهد از سوی سلاطین سلجوقی و به ویژه
جلوس سلطان جدید اغلب جنگهای جانشینی سختی را که گاه تا سال ها ادامه می یافت به وجود می آورد.
امور عمده اجرایی نظامی و سیاسی سلطنت سلجوقی در بخشی به نام دربار یا درگاه تمرکز یافته بود درگاه که با سلطان در حرکت بود شامل اجزایی چون خزانه خاصه سلطان تشکیلات اداری ،خاصه حرم سرا و تشکیلات مربوطه امرای بزرگ ترک و عوامل آنها تشکیلات امنیتی درگاه و نظایر اینها میشد رئیس خادمان دربار با عنوان وکیل در شناخته میشد که در واقع به نوعی مقام بین سلطان و وزیر محسوب میشد.
در دوره سلاجقه کوچک امیر حاجب موقعیتی فراتر از وکیل در پیدا کرد. امیر حاجب از بین امرای ترک بلند مرتبه انتخاب میشد که با کمک تعدادی غلامان تحت فرمان خود ضمن برقراری انضباط نظامی در درگاه اجرای آداب و تشریفات درباری را بر عهده داشتند. در تحت نظر وی یک وزیر و مجموعه ای از دبیران، رئیس نگهبانان شاهی امیر حرس و رئیس میر غضبها (جاندار) خدمت می کردند. صاحب منصبان دیگری چون آخور سالار محافظ اصطبل های سلطنتی، خوانسالار متصدی مطبخ های سلطانی جامه دار و نظایر اینها نیز در دربار وجود داشتند. به این ترتیب بیشتر امرای درگاه را امرای ترک غلامان سلطان و نیز گروهی از عوامل دیوانی که امور اداری و اجرایی مخصوص سلطان را رفع و رجوع میکردند، تشکیل می دادند. امری که در تعیین گرایشهای سیاسی و ارتباطات درگاه با دیوان بسیار تأثیر گذار بود. به گونه ای که در درگاه بیشتر تمایلات مرکزیت گریزانه مطلوب امرای صحراگرد و هواداران کاهش قدرت دیوانسالاری و تضعیف نهاد وزارت امکان تجمع و بروز داشت. امرای ترک و غلامان خاص سلطان در بسیاری مواقع خواهان در اختیار گرفتن اقطاعات خارج از شمول تعریف شده و اختیارات و امتیازات زیادی برای خود بودند.
در حالی که این گونه تمایلات آنها پیوسته با مقاومت و مخالفت بخش دیوانسالاری روبه رو می گردید.
نهاد وزارت
در کنار بخش درگاه بخش دیوانسالاری قرار داشت که از وزیر اعظم و وزرای تحت نظر او و سایر اجزاء دیوانسالاری تشکیل میشد وظایف متصدی منصب وزارت اعظم در سراسر دوره سلجوقیان بنا به اقتدار و نفوذ شخصی که متصدی این مقام می گردید کم یا زیاد میشد دیوان وزیر در ایامی که وزیر مقتدری چون خواجه نظام الملک طوسی در رأس آن قرار داشت کانون مهم قدرت بود. اگرچه چنین موقعیتی برای وزیر مصونیت از بسیاری خطرها که او را تهدید میکرد به همراه نداشت. در واقع وزیر به اراده سلطان موقعیت خود را از دست میداد و در معرض مصادره اموال و حتی مرگ قرار میگرفت وزیر قدرت خود را از سلطان دریافت میکرد و بر خلاف ظاهر امر نهاد دیوانسالاری قدرت سازمانی پایداری را برای او فراهم نمی کرد. به گونه ای که او خدمت گزار شخص سلطان به نظر میرسید. افزون بر چنین محدودیتی که در برابر اعمال قدرت و اراده وزیر وجود داشت موقعیت وزیر از سوی گروههای دیگری در معرض تهدید قرار داشت از جمله اعضای خانواده سلطان که اغلب نسبت به دخالت در امور مختلف تمایل داشتند با وزیر و دستگاه دیوانی برخوردهایی پیدا می کردند که در بسیاری مواقع تاوان آن را وزرا میپرداختند. همچنین امرای قدرتمند ترک بدون در نظر گرفتن شرایط و روالهای مرسوم منافع خود را به ضرر دیوانسالاری پیگیری و تأمین می کردند که در اثر آن بروز اختلاف بین بخش نظامی که از مزایای نزدیکی با درگاه برخودار بودند با بخش دیوانسالاری اجتناب ناپذیر بود. در دوره سلجوقیان کوچک امرای نظامی توانستند عزل و نصب وزرای سلجوقی را به دست گرفته و بر مقدرات دیوانسالاری سلطه یابند.
اما وظیفه اصلی مقام وزیر رئیس دیوان اعلی در حوزه امور مالی خلاصه می شد. او میباید منابع درآمدی حکومت را تنظیم کرده و پیوسته بر درآمدها به گونه ای بیافزاید که بر منابع اصلی درآمدی فشار و لطمه وارد نیاید دیوان اعلی از چهار بخش اصلی تشکیل میشد دیوان انشاء و طغرا یا دیوان رسایل یا دیوان انشاء دیوان استیفا
و زمام که به آن دیوان استیفای ممالک نیز گفته میشد؛ دیوان اشراف ممالک و دیوان عرض، وزیر در مقام ریاست عالیه دیوانهای فوق نقش هماهنگ کننده و ناظر بر حسن اجرای وظایف هر اداره را بر عهده داشت.
در دیوان انشاء کلیه امور مربوط به صدور و دریافت نامه های رسمی صدور منشورهای نصب و عزل مقامات و مناصب حکومتی اقطاعات و نظایر اینها انجام می گرفت.
بنا به اهمیت و حساسیت اموری که در این دیوان از نظر مسائل امنیتی مصالح حکومت سلطان و وزیر وجود داشت کسانی برای تصدی این دیوان انتخاب میشدند که مورد اعتماد و موثق باشند. از این رو صاحب دیوان انشاء نزدیکترین شخص به وزیر محسوب میشد و در مواقع خاص نیابت او را در امور دیوانی بر عهده داشت.
دیوان استیفای ممالک وظایفی چون تنظیم صورت درآمدها محاسبه و ارزیابی مالیات ها وصول و گردآوری مالیاتها تنظیم هزینه کرد آنها و سایر امور مربوطه را بر عهده داشت. مستوفی الممالک هم چنین بر عملکرد شماری دیوانهای خردتر نیز نظارت میکرد دیوان معامله و قسمت که امور مربوط به معاهدات مالیاتی مانند مقاطعه را سر و سامان میداد در قلمرو سلجوقیان بر هر ناحیه مالیاتی یک مستوفی یا عامل ریاست داشت که بر اساس صورت مالیاتی تهیه شده در دیوان استیفای ممالک مالیات مقرر شده برای هر ناحیه را با کمک عمال محلی (محصل، متصرف) جمع آوری نموده و هزینه های محلی معین شده مانند مواجب کمکهای حکومتی به اشخاص و غیره) را انجام می داد.
مشرف الممالک که در رأس دیوان اشراف ممالک قرار داشت به طور کلی معاملات مالی را که در دیوانسالاری به انجام میرسیدند تحت رسیدگی و بازرسی قرار می داد. در برخی موارد دیوان اشراف به سوی برقراری نظارت و بازرسی در کلیه کارهای دستگاه حکومت تمایل پیدا میکرد مشرفان در ناحیه یا ولایت در کنار عوامل دیوانی حضور داشتند. دیوان اشراف بر دیوان اوقاف نیز نظارت داشت.
عارض الجیش یا صاحب دیوان عرض به امور مربوط به پرداخت مستمری و مواجب سپاه ثابت و امرا می پرداخت تنظیم و نگه داری دفاتر سوابق نظامی و پرداخت ها به خدمت گیری و گردآوری سپاهیان و عرض سپاه در مواقع بروز جنگ از وظایف اصلی این دیوان بود صاحب دیوان عرض در ابتدای حکومت سجلوقیان از بین اعضای دیوانسالاری انتخاب میشد اما پس از قدرت گرفتن غلام – امرای ترک در دربار سلطان گاه برخی از آنان به ریاست این دیوان انتخاب می شدند. به نظر می رسد وزیر سلجوقی از طریق دیوان عرض بود که بر گردش امور مالی بخش نظامی حکومت نظارت پیدا می کرد و از این طریق پرداختهای جنسی و نقدی یا اقطاعات امرا و سپاهیان را تحت اداره و نظارت خود در می آورد. در این حوزه بود که گرایش دیوانسالاری با زیاده خواهیهای امرای نظامی در تعارض قرار میگرفت
خواجه نظام الملک طوسی به عنوان دیوانسالاری که الگوی متعالی دیوانسالاری دوره سلجوقیان در وی تجلی یافته و آرمانهای لایه دبیران ایرانی – اسلامی را رهبری میکرد سیاست و رویه ای را در هدایت دیوانسالاری و امور اجرایی کشور در پیش گرفت که به عنوان الگوی عمل وزرای پس از وی درآمد وی با ایفای وظایف نظامی در درون سپاه ثابت سلطان نفوذ فراوانی به دست آورده و از این طریق نظارت مؤثری را بر امرای مقتدر ترک اعمال میکرد هم زمان امور مختلف کشور را از طریق تشکیلات دیوانسالاری اداره میکرد وی اعضای دیوانسالاری را از کسانی انتخاب میکرد که از تجانس فرهنگی مذهبی و نیز اجتماعی برخوردار باشند. حلقه ای اصلی در دیوانسالاری از خویشان و بستگان وزیر تشکیل میگردید. سیاست های فرهنگی وی به ویژه در حوزه تأسیس نهادهای آموزشی (نظامیه سیاست دیوانسالاری وی را تقویت می کرد. نظام الملک از طریق فراهم آوردن گروهی قدرتمند از غلامان شخصی ابزار مؤثری برای تضعیف مخالفان و افزایش قدرت شخصی خود فراهم آورد. ثروت و دارایی های بسیار نظام الملک نیز این امکان را برای وی فراهم می آورد که در مواقع ضرورت از آن به عنوان ابزاری در جهت تحکیم موقعیت اداری و سیاسی خود بهره جوید. در واقع نظام الملک بر اساس مجموعه ای از امتیازات سیاسی، اقتصادی و
اجتماعی بود که توانست در دوره سلطان آلپ ارسلان و ملکشاه از نفوذ و اعتباری هم شأن سلاطین سلجوقی برخوردار شود.
مهم ترین ویژگی نظام الملک که مقام او را در بین جریان دیوانسالاری دوره اسلامی برجسته تر می نماید به تألیف اثری در حوزه اندرزنامه نویسی مربوط می شود.
خواجه نظام الملک در اثر خود امور واقعی و بنیادی حکومت و ترویج سلطنت را در دستور کار قرار داده است تلاش خواجه در جهت تثبیت نظری و عملی نهاد سلطنت و برتری دادن آن بر نهاد خلافت قرار داشت وی نهاد سلطنت با تمایلات ایرانی را توام با ابعاد شریعت شافعی مد نظر قرار داده بود تأکید و اهتمام خواجه بر تقویت نهاد وزارت نیز در الگو و آموزه های سیاسی خواجه از ساختار سیاسی مبتنی بر چنین برداشتی از مقام سلطان استوار شده بود. از سوی دیگر او تلاش داشت خصایص مثبت زندگی ترکان کوچرو حاضر در جامعه ایران را با ویژگیهای مطلوب دو نهاد سلطنت و وزارت در هم آمیزد و از جنبه های مخرب و زیان بار سیاسی و اجتماعی ناشی از حضور قبایل ترک بکاهد. از این رو است که آموزه های سیاسی و رویه کشورداری خواجه نظام الملک تا دوران جدید تاریخ ایران مورد اعتنا و پیروی دیوانسالاران و جریان دیوانسالاری این سرزمین قرار گرفت.
تشکیلات ایالات
بر اساس روال حاکم بر روابط بین دیوان اعلی با سایر کانونهای قدرت عصر سلجوقی در سطح ایالات نیز دیوان مرکزی در جهت برقراری تعادل و توازن بین کانونهای نظامی و کشوری سازماندهی شده بود.
حکومت ایالات با عنوان ایالت یا ولایت به کار برده میشد. حکام ایالات بیشتر از بین امرای نظامی و در ایالات مهم از غلام – امرای سلجوقی برگزیده می شدند. در کنار وی یک حاکم نظامی به نام شحنه قرار داشت که امور نظامی و امنیتی ایالت را بر
عهده داشت. شحنه بغداد هم حاکم نظامی شهر و هم نماینده سلطان در نزد خلیفه عباسی محسوب میشد در دوره سلجوقیان از منصب شحنه ترکمانان به عنوان مأمور متصدی دیوان قبایل یاد کرد میشود. به نظر میرسد به دلیل تحولات سیاسی و اداری دوره سلجوقی به تدریج منصب شحنگی به ادغام با منصب حکومت ایالت تمایل یافت.
رئیس نیز دیگر مأمور محلی بود که نمایندگی مردم محل را در برابر حکومت به طور کلی و اداره مالیات به طور خاص بر عهده داشت در شهرهای بزرگ انتخاب رئیس توسط سلطان یا اقطاع دار بزرگ صورت میگرفت در حالی که او بر خلاف عامل با مستوفی عامل حکومت مرکزی به شمار نمی رفت بلکه معمولاً او یکی از رهبران جامعه محلی بود و از این رو اغلب حافظ منافع مردم در برابر عمال دیوانسالاری و نظامیان به شمار می رفت در عین حال او ضمانت پرداخت مالیاتهای مقرر مردم محل را نیز بر عهده داشت به نظر میرسد در این دوران منصب ریاست در شهرها به سوی موروثی شدن گرایش پیدا کرده بود وظایف اصلی رئیس حراست از آسایش مردم و ممانعت از افزایش مالیاتها یا تعدی محصلان مالیاتی به مردم و جلوگیری از فرارهای مالیاتی رعایا بود. او دارای دیوان خاص خود و نوابی بود که او را در انجام وظایفش یاری می کردند.
در بسیاری موارد بین وظایف رئیس با عمید یا عامل تشابهاتی وجود داشت در کنار این صاحب منصبان عوامل بخش دیوانسالاری نیز در ایالت حضور داشت. در این دوره از دیوان ایالات دیوان استیفا و موارد دیگر در ایالات ذکری به میان می آید.
دیگر مقامات ایالات مقامات مذهبی بودند منصب قاضی در دوره سلجوقی همچون حلقه ارتباط بین نهاد سیاسی – مذهبی و سلطان و رعایایش عمل می کرد. بر اساس گرایشاتی که در دوره سلجوقیان غلبه داشت قاضی به صورت مستقیم از سوی
سلطان منصوب شده و قدرت خود را از وی میگرفت در حالی که نفوذ و اقتدار نمدی آنان از از شریعت ت اخذ احل می گردید. دید به به این دلیل عمال حکومتی می بایست آرای قاضی را در حوزه خود به اجرا در آورند. در مواردی که شکایتی نسبت به حکم قاضی وجود داشت به مجلس مظالم مراجعه می شد. قاضی از دیوان مواجب دریافت می کرد و در عین حال چون برای اجرای احکام خود به مأموران حکومت نیازمند بود محدودیت هایی در برلی وی وجود داشت. بسیاری از قضات به دلیل ارتباطات گسترده ای که با مردم محل داشتند. در مواقع خاص نمایندگی آنان را بر عهده میگرفتند. قضات افزون بر آنکه به امور قضایی می پرداختند فعالیت جریانهای مذهبی غیر رسمی را نیز تحت نظر داشته و در موقع لزوم در صدد مقابله با آنها بر می آمدند. آنان هم چنین بر امور مساجد، تعیین ائمه جماعات و خطیب نیز نظارت داشتند رسیدگی و نظارت به امور متصادی منصب محتسب که مسئول نظارت بر رعایت اصول اعتقادی اخلاقی و رفاه عادی مردم شهر بود نیز بر عهده قاضی بود. در این دوره محتسب نظارت وسیعی را بر امور مختلف برقرار می کرد از اسعار و ضرب سکه تا نظارت بر امر صحت اوزان و مکاییل رعایت نرخها و رفتار صحیح فروشندگان با خریداران و رعایت اخلاق اسلامی در سطح جامعه .
نهاد اتابکی
اشراف ترک صحراگرد تربیت فرزندان خود را به امیری مجرب و کارکشته به نام اتابک واگذار میکردند آن امیر به عنوان پدری معنوی (اتابک) سعی میکرد آن جوان را به گونه ای تربیت کند که جامع شایستگیهای مورد ستایش ترکان و از جمله لیاقت احراز جانشینی شخص حکمران را پس از مرگ وی را داشته باشد. سنت مزبور پس از مهاجرت قبایل ترک به ایران در نزد آنان حفظ گردید و حتی در بین خاندان سلجوقی نیز در جریان بود اولین اشاره به منصب اتابکی در دوره سلجوقی در مورد
خواجه نظام الملک طوسی است که از سوی داوود به اتابکی آلپ ارسلان سلجوقی برگزیده شد که این امر نشانگر بروز تغییر در شرایط اصلی فرد متکفل این منصب بود.
هنگامی که آلپ ارسلان در نتیجه کوششهای نظام الملک به سلطنت رسید، وی را هم چنان اتابک خود نامید و اختیارات بسیار گسترده ای بیش از اختیارات یک وزیر به او واگذار کرد پس از این رویه سپردن امر تربیت و پرورش شاه زادگان سلجوقی به یکی از امرای نظامی مجرب و وفادار به حکومت مرکزی مانند غلام امرای سلجوقی می شد در دربار معمول گردید. این رویه که در ابتدا فواید گوناگون سیاسی – اداری برای حکومت سلجوقی در پی داشت به تدریج نتایج متفاوتی به بار آورد. از جمله آنکه این رویه به محملی برای قدرت طلبی امرای بزرگ در جهت تضعیف حکومت مرکزی تبدیل شد. از اواخر دوره سلطان ملکشاه شاهزادگان سلجوقی به غلام – سپهسالاران برجسته سپرده و به اقطاعاتی که به آنان واگذار میگردید فرستاده می شدند. اتابک افزون بر پرورش ملک سلجوقی امور مالی و اداری قلمرو مزبور را به نام ملک سلجوقی بر عهده میگرفت وی بنا به رسم ترکان با مادر شاهزاده همسر سلطان متوفی ازدواج میکرد امتیازات سیاسی و اداری که ملک سلجوقی در قلمروش از آن برخوردار میگردید سبب میشد به تدریج تشکیلات ایالتی شبیه به دربار سلطان در آنجا به وجود آید افزایش شمار اتابکان در دوره سلجوقی به زمینه های مختلفی که مشکلات عدیده ای را برای حکومت سلجوقیان – خاصه در اواخر دوره سلجوقیان به وجود می آورد باز میگشت در ادامه برخی از زمینه های تبدیل رسم اتابکی به یک نهاد سیاسی – نظامی و حکومتی را مورد اشاره قرار میدهیم.
تشدید روند تمایلات گریز از مرکز در برخی از ایالات قلمرو سلجوقی و کاهش نظارت و اقتدار حکومت مرکزی در قلمروهای دور دست سبب گردید ارسال اتابک و ملک های سلجوقی به این گونه قلمروها قرار گیرد تا به این وسیله پیوستگی آن قلمروها به حکومت مرکزی تضمین گردد افزایش شمار چند نسل از شاه زادگان سلجوقی در دربار مسئله برخورداری از حق در اختیار داشتن قلمروهای اختصاصی را به مشکلی تبدیل می کرد. به نظر روانه کردن ملک زادگان سلجوقی به همراه امرای ترک و غلام
امرای وفادار به شخص مل مزبور و میں کارساز خواهد بود. قدرت یابی امرای ترک و غلامان نظامی در دربار سلاطین سلجوقی و مزاحمتهای سیاسی و اداری ناشی از حضور آنان و پیگیری مطامعشان از طریق روانه کردن غلام امرا به ایالات مختلف فشار آنان بر تشکیلات حکومت مرکزی را کاهش میدادند بروز بحران و تششت در دیوانسالاری مرکزی که در نتیجه بالا گرفتن ستیز سیاسی بین دربار و دیوان ظاهر گردیده بود به ناکارآمدی دیوانسالاری در اداره قلمروهای مختلف انجامید و در نتیجه بر قدرت و اختیارت حکام نواحی مختلف افزوده گردید و خطر تجزیه قلمرو سلجوقیان تشدید شد. فرستادن اتابکان به ایالات مختلف به عنوان حافظان منافع حکومت مرکزی در کاهش خطر تجزیه قلمروها مؤثر واقع می گردید. در هر حال توسل به رویه اتابکی به عنوان ابزاری کارآمد برای افزایش نظارت حکومت مرکزی بر قلمروهای دور و نزدیک دور کردن امرای مقتدر از مرکز و کاهش فشارهای آنان بر دربار دور کردن شاه زادگان سلجوقی از دربار و اعمال نظارت مؤثر بر فعالیتها و تمایلات سیاسی آنان و دیگر موارد مشابه اینها در ابتدا پیامدهای مثبت و مورد انتظار را برای حکومت مرکزی در پی داشت اما بروز ضعف در ساختار سیاسی و ساختار دیوانسالاری سبب گردید اتابکان و ملکهای سلجوقی که توانسته بودند در قلمروهای خود قدرت نظامی و اقتصادی وسیعی به دست بیاورند از موقعیت خود برای دخالت در امور جانشینی برپا سازی جنگها و نزاع های سیاسی – نظامی سود برده و در اثر تغییراتی که در مناسبات سیاسی رخ می داد به تدریج مقدمات پایه ریزی حکومتهای محلی تحت نام اتابکان را فراهم آ آورند. در ادامه. بررسی کلی از سلسله های معروف اتابکی که در ایران به وجود آمدند به دست می دهیم.
اتابکان فارس
اتابکان فارس از خاندان سلغریان غز نژاد بودند که از سال ۵۴٣ هـ تا حدود ۶٨۵ هـ . ق در فارس و نواحی مجاور آن حکومت داشتند. در دوره سلجوقیان حکمرانان مختلفی بر فارس حکومت کردند که آخرین آنان اتابک بوزابه بود که پس از قتل وی به دست
سلطان ملکشاه (۵۴١) (ق) مظفر الدین سنقر بن مودود که با طایفه اش در مناطق فارس به سر می برد شیراز را تصرف کرد و به این ترتیب حکومت سلغریان را پایه گذاری نمود (۵۴٣ هـ . ق . حکومت سلغریان در ابتدا حاکمیت سلجوقیان را پذیرا شدند سپس اطاعت خوارزم شاهیان و مغولان را گردن نهادند و به این ترتیب قلمرو فارس را از تهاجمات دشمنان به دور داشته و آن را به مکان امن و ملجاء اهل فرهنگ و هنر سرزمین پر تلاطم ایران در آن ادوار تبدیل کردند مظفر الدین سنقر بن مودود (۵۴٣-۵۵٨ ق) پس از استقرار در حکومت فارس با رقابتهای اتابک شومله در خوزستان روبه رو شد که موفق به دفع حملات او به فارس گردید. همچنین اقداماتی را در راستای دفع مزاحمتهای شبانکارگان در نواحی فارس صورت داد. مظفر الدین سنقر در تلاش بود روابط سیاسی دوستانه ای را با اتابکان آذربایجان و سلطان ارسلان سلجوقی ایجاد نموده و بیشتر تلاش خود را مصروف امور فارس نماید. در این مدت او برخی از رویه های ظالمانه در فارس را برانداخت و با احداث رباط ها، مدارس مساجد و اختصاص موقوفاتی به آنان زمینه های رشد و گسترش مناسبات فرهنگی در فارس را تقویت کرد مظفر الدین زنگی بن مودود (۵۵۸-۵۷۱ ق) منصب اتابکی و حکومتش بر فارس از سوی سلطان ارسلان سلجوقی تأیید شد. در دوران وی اتابک شومله حاکم خوزستان و شبانکارگان به شیراز تاختند وی برخی اقدامات در راستای آبادانی فارس و احداث عمارات جدید انجام داد مظفر الدین تکله بن زنگی (۵۹۱-۰۷۱ ق دیگر حکمران سلغری اوقات خود را صرف درگیری با اتابک هزار اسب حکمران لرستان کرد اما حاضر نشد از اوضاع به هم ریخته ایالت کرمان که در نتیجه هجوم ترکمانان غز به وضع بدی دچار شده بود به نفع خود بهره برداری کند. آغاز حکمرانی مظفر الدین سعد بن زنگی (۶۲۳۵۹۹) (ق) با وقوع قحطی گرانی و بیماری
و با روبه رو شد که صدمات زیادی به ایالت فارس وارد کرد اتابک سعد کرمان را به تصرف درآورد و سعی کرد تا حدود ری قلمرو خود را گسترش دهد اما در برابر سپاهیان سلطان محمد خوارزمشاه کاری از پیش نبرد و مجبور شد هر سال بخشی از محصول فارس را به انضمام شماری از قلاع مهم فارس در اختیار سلطان خوارزم قرار دهد و به نام او خطبه بخواند سایر اقدامات نظامی اتابک سعد مصروف دخالت در امور منازعه اتابکان لرستان با شولان و رقابت با امرای شبانکاره گردید. وی در ایام حکمرانی خود توانست اقدامات مؤثری را در راستای عمران و آبادانی فارس حمایت از دانشمندان و عرفای فارس به انجام رساند مشهورترین حکمران اتابکان سلغری مظفر الدین ابوبکر بن سعد (۶٢٣-۶۵٨ (ق) بود. وی با برقراری روابط دوستانه با مهاجمان مغول و پذیرش برتری آنها اقداماتش را مصروف عمران و آبادی فارس کرد. لشکر کشیهای او سبب گردید هرمز و بحرین نیز به ایالت فارس منضم گردند. اتابک مظفر الدین ابوبکر اقدامات بسیاری را در دوره حکمرانیش به ثمر رساند که نام وی را در نزد مولفان و مورخان معاصرش بلند آوازه کرد اقدامات او در کاهش فشارهای مالیاتی بر کشاورزان و احیاء مناسبات کشاورزی سبب گردید روستاها آبادان شده و درآمدهای رعایا و حکومت افزونی گیرد حمایت وسیع او از طبقات مختلف اهل دین و زهاد سبب گردید بسیاری از آن افراد به سرزمین فارس روی آورند. سایر اتابکان سلغری نیز حکمرانی فارس را تا زمان آبش خاتون حک ۶٨۵-۶۶٢ هـ . ق) در اختیار داشتند و در دوره او حکومت سلغری فارس انقراض یافت.
اتابکان سلغری با پیروی از سیاست احتراز از درگیری با قدرت های بزرگ روزگار خود قلمرو فارس را از معرض تهاجم آنان مصون داشتند و با در پیش گرفتن سیاست حمایت از رعایای قلمرو خود امکان رشد و گسترش مناسبات اجتماعی
اقتصادی و فرهنگی را در فارس فراهم آوردند برپاسازی بسیاری از بناهای فرهنگی و مذهبی در دوره سلغریان حکایت از آن داشت که در روزگار پرآشوب تسلط خوارزمشاهیان و مغولان بر ایران فارس در امنیت نسبی و رونق امور اجتماعی قرار داشت. چهره های درخشان ادبیات فارسی ایران زمین از جمله مشرف الدین مصلح سعدی مرگ ۶۹۱ ق)، شمس قیس رازی – مولف المعجم فی معاییر اشعار العجم -. محمد همگر – شاعر نامور – ، عز الدین بنجره شاعر و سایرین در روزگار اتابکان سلغری و در فارس میزیستند.
اتابکان آذربایجان یا ایلد گزیان
سلسله ای از امیران ترک نژاد بودند که از ۵۴١ تا ۶٢٢ هـ . ق بر بخشهایی از آذربایجان و اران حکومت داشتند. شمس الدین ایلدگز حک ۵۴١ هـ . ق تا اواخر ۵٧٠ یا ۵۷۱ هـ. ق) غلام کمال سمیرمی وزیر محمود بن محمد سلجوقی (حک ۵۱۱-۵۲۵ ق) بود که بعدها به خدمت سلطان مسعود سجلوقی درآمد و در ازای خدمات خود ولایت اران را به اقطاع دریافت کرد و منصب اتابکی ملک ارسلان بن طغرل به وی سپرده شد. وی در نبرد سلطان مسعود با اتابک بوزابه شرکت کرد و موقعیت خود را تحکیم بخشید. در اثر تحولات سیاسی موقعیت وی در منطقه اران تحکیم یافت و از این رو در مجادلات دوران سلاجقه کوچک حمایت وی از طرفین دعوای تاج و تخت تعیین کننده به شمار می آمد. به گونه ای که اقدام مشترک ایلدگز با سایر امرای متحدش در برابر سلاطین سلجوقی منجر به تغییر اوضاع سیاسی میگردید پس از مرگ سلطان محمد (۵۵۴ ق) حکومت ایلدگز رسماً بر اران تأیید شد و مقرر گردید که ملک ارسلان بن طغرل ولیعهد سلیمان شاه باشد. اندکی بعد ایلدگز و سایر امرای متحدش سلیمان شاه را خلع کرده و ملک ارسلان را بر تخت نشانده و خود با لقب اتابک اعظم رشته امور سلطنت سلجوقیان را در سال ۵۵۴ هـ . ق دست گرفت از این هنگام اتابک ایلدگز بسیاری از
اوقات حکومت خود را مصروف جنگ با رقبای سلجوقیان و دشمنان خارجی چون گرجیان نمود به این ترتیب اتابک ایلدگز فرمانروای واقعی قلمرو سلجوقی به شمار می رفت و برای سلطان ارسلان سلجوقی تنها نامی از سلطنت باقی مانده بود.
پس از اتابک ایلدگز پسرش نصرت الدین محمد بن ایلدگز (حک ۵۸۲-۵۷۱ هـ. ق) که لقب اتابک اعظم داشت و جهان پهلوان نیز خوانده میشد بر جای پدرش قرار گرفت و چون سلطان ارسلان قصد کرد خود را از سیطره وی رهایی بخشد مرگ وی را فرو گرفت. اتابک نصرت الدین ملک طغرل فرزند خردسال ارسلان را در همدان بر تخت نشاند و خود عهده دار امور حکومت سلجوقی شد دوره حکمرانی اتابک که از کفایت و شجاعت برخوردار بود برای مردم آن روزگار پسندیده بود. زیرا پس از مرگ وی بود که آشوبهای بسیاری در قلمرو سلجوقیان پدید آمد.
مظفر الدین قزل ارسلان عثمان حک ۵۸۲-۵۸۷ هـ . ق نیز در ابتدا چون برادرش موقعیت مسلطی در آذربایجان و حکومت سلجوقیان داشت اما در نهایت با سلطان طغرل اختلاف پیدا کرد و بین آنها نبردهایی در گرفت که در نهایت قزل ارسلان سلطان سلجوقی را شکست داد و خود در سال ۵٨۶ هـ . ق بر تخت سلطنت سلجوقیان جلوس کرد. اما سال بعد در گذشت جانشینان وی نتوانستند موقعیت متوفق خود را در صحنه سیاسی قلمرو سلجوقیان حفظ کنند و به سرعت در برابر خوارزمشاهیان به زانو در آمدند.
نصرت الدین ابوبکر بن محمد (حک ۵٨٧-۶٠٧ هـ . ق جانشین او ترجیح داد بیشتر توانایی و اوقات خود را صرف نگه داری قلمرو آذربایجان نماید و از این رو در عرصه امور سیاسی سلطنت سلجوقیان حضور کمتری داشت دوران حکومت اتابکان ایلدگزی با مرگ مظفر الدین از بک بن محمد (حک ۶٠٧-۶٢٢ هـ . ق) به انتها رسید.
در دوران حکمرانی ایلد گزیان زندگی فرهنگی و ادبی قلمرو آذربایجان چهره های درخشانی را به خود دید که به ویژه در حوزه شعر فارسی چشم گیرتر بودند. نظامی گنجوی منظومه شرف نامه خود را برای ابوبکر بن پهلوان سرود. خاقانی شروانی نیز در کنار مجیرالدین بیلقانی و اثیر الدین اخسیکتی ظهیر فاریابی و دیگران از
چهره های مشهور ادب این دوران به شمار میرفتند حمایت اتابکان ایلدگری از علم و ادب که در شکل احداث مدارس و مساجد پشتیبانی شعرا و ادبا و نظایر آن تحقق پیدا می کرد رونق و گسترش محافل فرهنگی را در دوران آنان سبب می گردید.
اتابکان لرستان
دو سلسله اتابکان لر بزرگ و لر کوچک در اواخر دوران سلجوقیان در نواحی لرستان کنونی و نواحی واقع در شرق و جنوب کارون علیا ظاهر شدند حکومت اتابکان لر بزرگ از حدود ۵۵۰ هـ . ق تا ۸۲۷ هـ . ق توسط گروهی از قبایل مهاجر از حدود شام و حمایت اتابکان سلغری در لرستان تأسیس گردید (۵۵۰) هـ . ق). مؤسس این سلسله ابو طاهر بن محمد بود که سالها در خدمت اتابک سنقر سلغری (حک ۵۵٨-۵۴٣ هـ . ق) خدمت کرد. پس از وی نصرت الدین هزار اسب حکومت ۵۵٨ هـ .ق) بر تخت سلطنت جلوس کرد و ایذه را تختگاه خود قرارداد اصلاحات و اقدامات اتابک نصرت الدین سبب گردید شماری از قبایل مختلف به لرستان مهاجرت کنند که در نتیجه آن اتابک توانست سیاست توسعه طلبی اراضی را به ضرر اتابکان فارس پیش ببرد. شهرت اتابک نصرت الدین هزار اسب در تاریخ ایران ناشی از سخنان و رأیی بود که او در جلسه رایزنی سلطان محمد خوارزمشاه که به منظور طراحی شیوه مقاومت در برابر مغولان تشکیل شد ایراد کرد هنگامی که سلطان نظر او مبنی بر ضرورت تمرکز نیروهای مصمم به مقاومت در برابر مغولان در کوههای صعب العبور لرستان را نپذیرفت اردو را ترک کرد و به لرستان بازگشت.
جانشینان اتابک هزار سب هرگز مقام و موقعیت سیاسی او را نتوانستند به دست آورند. بیشتر اوقات آنان به درگیری با اتابکان سلغری حکام شول و امرای خلیفه در خوزستان گذشت آنان با پذیرش حاکمیت مغولان تداوم حکومت خود را تضمین نموده بودند.
در دوره مظفر الدین افراسیاب (حک) ٧۴٠-٧۵١ هـ . (ق) بود که ابن بطوطه سیاح بزرگ از قلمرو لر بزرگ دیدار کرد و شرحی در اوصاف اتابک افراسیاب در سفرنامه خود باقی گذارد به هر حال حکمرانان لرستان تا دوره شروع تهاجمات تیمور به ایران در شرایط ضعف و پریشانی به سر میبردند و در نهایت در دوره حکمرانی ابراهیم پسر شاهرخ تیموری حکومت اتابکان لر بزرگ برچیده شد.
اتابکان لر کوچک
در فاصله سالهای ۵۸۰ هـ . ق الى ۱۰۰۶ ق حکومت کردند قلمروشان در منطقه ای که لرستان کنونی را در بر می گرفت واقع بود مؤسس این سلسله از روسای قبایل و طوایف منطقه لرستان بود که معروف ترین آنها شجاع الدین خورشید در ۵۸۰ هـ . ق حکومت اتابکان لر کوچک را پایه گذاری کرد شجاع الدین تا مدتها سرگرم مطیع کردن روسای قبایل محلی بود. امری که به بروز کدورت بین او و الناصر خلیفه عباسی انجامید.
دوره جانشینان اتابک افراسیاب در اطاعت از حکمرانان مغول و زد و خوردهای پراکنده بین مدعیان حکومت و با همسایگان میگذشت هم زمان با تشکیل حکومت صفویه در ایران اتابک شاه رستم معاصر شاه اسماعیل صفوی بود و از سوی وی بر حکومت لر کوچک ابقا شد آخرین اتابک لر کوچک شاهوردی خان معاصر شاه عباس اول صفوی بود وی بیشتر ایام حکومت خود را در جنگ و گریز با سلطان صفوی گذراند تا عاقبت در سال ۱۰۰۶ ق دستگیر و به قتل رسید پس از انقراض حکومت اتابکان لر کوچک شاخه علویان لرستان جانشین آنان گشتند.
اتابکان یزد
از دیگر اتابکان دوره سلجوقی به شمار میروند که از ۵٣۶ هـ . ق تا ۷۱۸ هـ . ق بر یزد و
نواحی اطراف آن حکومت کردند و در نهایت به دست مظفریان منقرض شدند. پس از آنکه فرامرز بن علی آخرین امیر آل کاکویه یزد به قتل رسید سلطان سنجر قلمرو او را به دو تن از دخترانش داد و رکن الدین سام را به اتابکی آنان برگمارد. پس از درگذشت آن دو دختر حکمرانی یزد در اختیار رکن الدین سام و اعقاب او قرار گرفت و به این ترتیب سلسله اتابکان یزد ظاهر گردید اتابکان یزد پس از سلجوقیان از خوارزمشاهیان و مغولان اطاعت کردند حکومت رکن الدین سام از ۵٣۶ ق تا ۵٨۴ ق) بیشتر مصروف برقراری ارتباط با حکمرانان اطراف مانند سلاجقه کرمان و دیگران می شد. جانشینان رکن الدین سام همگی به آبادانی و ایجاد بناهای شهری (مدرسه مساجد و …)، قنات و مزارع علاقه داشتند بسیاری از بناها و مؤسسات یزد یادگار دوران حکمرانی اتابکان بر آن شهر است.
مناسبات زمین داری
با آنکه در دوره سلجوقیان اشکال مختلف مالکیت زمین و مناسبات زمینداری معمول در جامعه ایران هم چنان وجود داشت اما شرایط سیاسی اقتصادی و اجتماعی دوره سلجوقی در رشد و تکامل شکلی از مناسبات زمین داری که به نام اقطاع داری شناخته می شود، بسیار مؤثر واقع شد روش واگذاری زمین به نظامیان به عنوان اقطاع در دوره آل بویه وجود داشت. در آن هنگام اقطاع دار معمولاً در اقطاع خود زندگی نمی کرد و تنها نمایندگان خود را برای جمع آوری عایدات به آن منطقه می فرستاد. اقطاع دار در برابر این بخشش خدمات نظامی انجام میداد و نمیتوانست اقطاع را به صورت ارث به فرزندانش منتقل کند از این رو زمینهای اقطاعی پس از یک دوره بار دیگر توزیع می شدند. اقطاع دار نسبت به ساکنان اقطاع خود حقوق قضایی نداشت و در هنگام تقسیم قلمرو اقطاعی در بین افراد فرودست تر صاحب منصبان حکومتی نظارت داشتند. امور مربوط به اقطاع لشکری در دوره آل بویه تحت نظارت دیوان جیش که در رأس آن
عارض قرار داشت سروسامان می یافت. دیوان جیش ارزیابی میزان محصول و باز
توزیع اقطاعات را انجام میداد. این عملکرد تا دوره سلجوقیان ادامه یافت. در دوره سلجوقیان به دلیل کاربرد وسیع تر مناسبات اقطاع داری و تحولات
بسیاری که در جنبه های مختلف اقطاع داری به وقوع پیوست واژه اقطاع برای انواع مختلف واگذاری زمین جهت امور نظامی یا مشاغل دیوانی و غیره به کار رفت. به عنوان مثال اقطاع در معنی واگذاری عایدات با واگذاری زمین در ازای خدمات نظامی یا پرداخت مستمری و حقوق بود. هم چنین در معنای واگذاری یک ناحیه و حق حکومت آن به ملوک سلجوقی امرای ترک و دیگران بود. افزون بر این از اصطلاح اقطاع در مورد اجاره مالیات واگذاری ملک شخصی یا مدد معاش نیز استفاده می شد.
به طور کلی پنج گونه اقطاع در دوره سلجوقیان وجود داشت که البته تفاوت بین آنها به طور دقیق مشخص نیست اما در تمام اقطاعات یک جنبه مالی وجود داشت که با حق جمع آوری برخی از مالیات ها با مرسومات و یا معافیت از پرداخت آن موارد مربوط می شد. در اکثر اقطاعات حق اداره امور نیز وجود داشت. انواع اصلی اقطاعات مرسوم در دوره سلجوقیان عبارت بودند از اقطاع واگذاری به اعضای خانواده سلطان و با امرای کوچرو که امرای قبایل کوچرو از این گونه اقطاع به عنوان مراتع و اردوگاه خود استفاده می کردند. اقطاع دیوانی مهمترین شکل اقطاعات در دوره سلجوقی بود که در آن اقطاع دار امتیازات مهمی را دریافت میکرد از جمله آزادی عمل در برگماری مامورین ،دیوانی دریافت حق نظارت کامل بر تشکیلات و امور اقطاع، واگذاری برخی از مناطق از اقطاع خود به زیردستان و نظایر این موارد امتیازات مزبور شبیه مواردی است که در مورد والیان ذکر شده است. در ازای این اقطاع دار موظف بود به هنگام نیاز از نظر یاری سلطان با نیروی نظامی یا پرداخت مالی دریغ نکند. در عین حال چون
امتیارات و اقطاع واگذار شده به شخص مرحمت سلطان محسوب می شد، کلیه مواهب اعطایی قابل پس گرفتن بود زیرا تفویض اقطاع صرفاً تفویض اختیارات بود و مالکیت زمین به اقطاع دار منتقل نمیشد واگذاری اقطاع دیوانی از سوی حکومت مرکزی به دلایلی چند اهمیت داشت از جمله آنکه فشار تأمین وجوه مورد نیاز برای پرداخت به مأموران دیوانی و نظامی از دوش خزانه مرکزی برداشته میشد. افزون بر این شماری از وظایف و کارکردهای تشکیلات حکومتی تأمین امنیت انتظام امور، …) در محل به شخص مقطع واگذار میشد و در ضمن وفاداری امرای مقتدر و حمایت آنان به حکومت مرکزی جلب میگردید. اگر چه فواید مزبور در هنگامی نصیب حکومت مرکزی میشد که آن حکومت از استحکام و تسلط کافی بر قلمروش برخوردار بود در غیر این صورت امرای اقطاع دار واگذاری اقطاع را چونان شناسایی رسمی سلطه خود بر یک منطقه تلقی مینمودند و تمایلات موروثی کردن اقطاع در نزد آنان پدید می آمد. امری که تضعیف سیاسی حکومت سلجوقیان و انحطاط اقطاع داری و برآمدن خاندان های حکومت گر محلی در ایام ضعف سلجوقیان را در پی داشت.
اقطاع نظامی یا نان پاره به امرای بزرگ فرماندهان نظامی یا سپهسالاران و امرای پایین تر واگذار میشد این اقطاع موروثی نبود و برای دوره معینی واگذار می شد و در صورت عدم رعایت تعهدات اقطاع دار قابل بازگشت بود اقطاعات مزبور در دیوان عرض تعیین و احکام آن به اقطاع دار صادر میگردید اقطاع نظامی همگام با گسترش ساختار ارتش مبتنی بر نیروی غلامان مزدور و ثابت افزایش یافت.
نوع دیگر اقطاعات، اقطاع واگذاری به مأموران دربار و دیوانسالاری بود که با اقطاع دیوانی تفاوت داشت زیرا دارنده این اقطاع در آن سکونت نمی کرد. این اقطاع تنها با هدف تأمین درآمد برای یک نفر از عوامل حکومت برقرار می شد. به عنوان مثال منطقه خوارزم در عهد ملکشاه به طشت خانه تعلق داشت و طشت دار اقطاع دار آن
منطقه بود. وزرا و عوامل دیوانسالاری نیز اقطاعات این چنینی دریافت می کردند. یک دهم محصول زمین به عنوان اقطاع به وزرا واگذار میشد کسی که این اقطاع را در اختیار میگرفت عواملی را برای اداره و بهره گیری از عواید آن به مناطق مزبور می فرستاد.
اقطاع شخصی که به عنوان ملک خصوصی مادام العمر یا گاه به حالت موروثی در می آمد، به عنوان عطیه و لطف حکام به افراد خاصی واگذار می شد. در این مورد اقطاع دار وظیفه ای در قبال حکومت نداشت اقطاعات واگذاری به زنان سلطان و برخی از اعضای خاندان سلجوقی از این زمره بودند.
واگذاری اراضی و مناطق مختلف به عنوان اقطاع تا دوره ملکشاه حجم قابل توجهی از اراضی حکومت سلجوقی را شامل میگردید اما پس از مرگ وی این امر شتاب بسیاری یافت و بسیاری از شهرها نیز به صورت اقطاع واگذار گردید. در واقع تا هنگامی که حکومت مرکزی قدرت اعمال نظارت و اداره بر اقطاع داران را از دست نداده بود رویه اقطاع داری فواید زیادی را در خصوص امور نظامی گری و اداره تشکیلات ایالات برای حکومت در برداشت اما گسترش اقطاع داری پس از سلجوقیان بزرگ سبب گردید درآمدهای حکومت از قلمروهایش به حداقل ممکن سقوط کند و سستی در ارکان نظام سیاسی رسوخ نماید. امری که باعث میگردید نظام اقطاع داری از نظارت حکومت مرکزی خارج شده و تمایلات اقطاع داران به موروثی کردن اقطاعات خود و افزایش ظلم و تعدی به رعایا افزایش یافته مناسبات کشاورزی انحطاط یابد.
شکل دیگر مالکیت اراضی در دوره سلجوقیان اراضی خالصه (خاصه) بود. مرز بین مالکیت این گونه اراضی و اراضی دیوانی که سلطان در رأس آن بود زیاد محسوس نبود اراضی خالصه به توارث به فرزندان سلطان منتقل میشد و گاه از طریق فروش یا واگذاری به مالکیت اشخاص در میآمد اداره اراضی خالصه با دیوان خاص بود.
مالکیت خصوصی و فردی بر زمین نیز در این دوران وجود داشت. صاحبان املاک خصوصی دارای قباله و سند مالکیت بودند که توسط قاضی نوشته می شد. با عنایت به اینکه در دوره سلجوقیان اقطاعات واگذار شده در دوره ضعف و پریشانی حکومت از نظارت دیوان مرکزی خارج میگردید رویه غصب املاک دیوانی و تبدیل آن به املاک شخصی نیز شتاب یافته بود.
مالکیت های وقفی نیز شکل دیگر زمینداری در این دوران بود که در نظر وسعت زیادی داشت. حکومت مرکزی خود را موظف میدید بر امور اوقاف نظارت خاصی را برقرار کند. حکام نواحی مختلف در مصرف عواید اوقاف و طرز اداره آنها نظارت می کردند. متولیان اوقاف موظف بودند اطلاعات کاملی در دسترس قاضی هر ناحیه گذاشته تا وی در خصوص محصول اراضی موقوفه رسیدگی کرده و اختلال امور اوقاف را برطرف کند و از غضب آنها جلوگیری نماید. افزون بر منصب قاضی از وجود دیوان اوقاف در برخی از شهرهای این دوران اشاراتی در دست است به نظر می رسد در ایام ضعف حکومت مرکزی و کاهش اقتدار دیوان دست اندازیهای بسیاری به اراضی وقفی صورت گرفته و اقدامات مقامات در این خصوص هم زیاد مؤثر واقع نمی شد.
اوضاع مذهبی و سیاست دینی
در خصوص سیاست مذهبی سلاطین سلجوقی بزرگ و وزرای آنان هنوز نظر و سخن نهایی به طور مشخص در میان نیست. سلاطین سلجوقی بزرگ مذهب حنفی داشتند و خلیفه را واجب الاطاعت میدانستند. اما عملاً طیفی از وزرای حنفی، شافعی و شیعی را به خدمت میگرفتند. در تعیین کیفیت سیاست دینی سلجوقیان و رفتارشان با پیروان سایر مذاهب چند عامل دخالت داشتند. آنها اگر چه اطاعت خلیفه را فرض می دانستند
و نتایج فعالیتهای آنان به ترقی حیثیت و افزایش اقتدار خلافت – در داخل و خارج جامعه اسلامی – می انجامید اما در عمل سیاست خود را بر خلفای عباسی تحمیل کرد
و آنها را در محدودیت نگاه میداشتند. از سوی دیگر رفتار سلاجقه در خصوص
اصحاب مذاهب مختلف به گونه ای بود که نمیتوان از وجود یک سیاست دینی
مشخص در دوره آنان سخن به میان آورد بلکه باید سیاست دینی آنها را بر اساس دوره های مختلفی تقسیم و ارزیابی کرد. به همین ترتیب در ارزیابی سیاست دینی سلاجقه باید ضرورت های تحمیل شونده بر سیاستهای آنان را در نظر آورد.
دوره سلجوقیان در تاریخ فرهنگی و مذهبی ایران دورانی سرنوشت ساز است که چون امکان طرح همه مباحث و مقولات مربوط به آن در این مجال مقدور نیست به اجمال وضعیت کلی هر یک از مذاهب سنت شیعه و جریان تصوف در این دوران را مورد بررسی قرار می دهیم.
مذهب سنت
ورود سلجوقیان که مقارن با انحطاط سیاسی آل بویه در غرب ایران بود، احیاء مجدد مذهب تسنن و خلافت عباسی را به دنبال داشت در نتیجه مساعی سلاطین و وزرای سلجوقی مرجعیت معنوی خلافت عباسی در جامعه اهل تسنن اعاده و تقویت گردید. سلطنت سلجوقیان همچون بازوی قدرتمند نظامی و اجرایی در کنار خلافت عمل می کرد و سد محکمی در برابر زیاده جوییهای خلافت فاطمیان مصر ایجاد کرده بود. سلجوقیان بزرگ به چند دلیل چنین موقعیت مطلوبی را برای جامعه اهل تسنن و خلافت عباسی ایجاد کردند آنان خود مذهب حنفی را برگزیده بودند سیاست سرسختانه سرکوبی اسماعیلیان پیروزیهای درخشان در برابر قدرتهای غیر مسلمان و از جمله شکست دادن امپراتوری بیزانس در آناتولی حیثیت مجددی برای خلافت عباسی و جامعه اسلامی به بار آورد احداث مدارس نظامیه نسل جدیدی از عالمان دینی را تربیت کرد و مقدمات نهضت فکری را پدید آورد که مقوم مذهب سنت بود. به این ترتیب حکومت سلجوقی خود را به عنوان مدافع مذهب سنت نشان داد. کوشش متفکران مسلمان در تأسیس شالوده نظری جدیدی که رابطه بین خلافت و سلطنت را بر اساس واقعیتهای دوره سلجوقی تبیین و توضیح میداد سبب گردید بسیاری از حوادث و وقایع که در روابط خلفا و سلاطین سلجوقی روی می داد، توجیهات متعددی یابد.
در این دوره حوزه فعالیت شافعی – اشعری در اوایل سده پنجم قمری در بیشابور تفوق یافت و سپس کوششهای این فورک شافعی گری را در سده چهارم قمری در شرق ایران گسترش داده بود مذهب حنبلی که در حوزه فقه بیشتر بر عقل گرایی تأکید می ورزید از دوره سامانیان در ماوراء النهر پیروانی یافته و در مناطق مرکزی ایران مانند ری نیز متداول شده بود و مذهب حنبلی در دوره سلجوقی در حدود شهر بغداد و دمشق گسترش داشت زمانی که طغرل سلجوقی به بغداد وارد شد، قدرت حنبلی ها در بغداد رشد کرد و ابن عقیل (مرگ) (۵۱۳ ق از برجسته ترین چهره های کلامی – سیاسی تاریخ بغداد را پرورش داد تأسیس مدارس متعدد که اختصاص به حنبلی ها داشت موقعیت آنان را در این دوره قوام بخشید. مذهب حنفی چون از سوی سلاطین سلجوقی پذیرفته شده بود از حمایت بسیاری برخوردار بود به گونه ای که مناصب ائمه جماعات، قضات و خطبا بیشتر به حنفیها سپرده میشد. تلاش های خواجه نظام الملک طوسی در تلطیف فشارها علیه شافعیان و برقراری تعادل بین اشعریان و شافعیان مؤثر واقع گردید. بر اساس گزارش حسنی رازی اواخر دوره سلجوقی) نحله های مهم مذهب سنت در آن دوران شامل نحله های داوودی حنفی، مالکی شافعی حنبلی و برخی نحله های کم اهمیت تر دیگر میشد. وی خوارزمیان را حنفی معتزلی اهل بخارا و روستاهای کاشان را حنفی – نجاری غور و سند را گرامی معرفی میکند و می نویسد در کوفه و بغداد حنفیهای مرجئه وجود داشته و کل ماوراء النهرو فرغانه و حنفی های خراسان مذهب جبری دارند ترکان تابع این نحله به شمار می رفتند. شافعیان نیز که از نظر اعتقادی به شش فرقه تقسیم می شدند، در مناطق جغرافیایی زیر پراکنده بودند مشبهیان در همدان بروجرد اصفهان یزد هرات سلماس شیراز و غیره؛ سلفی ها مشبهه میانه رو خارجی های پیرو حسین کرابسیی در بصره عمان و اسفراین بودند؛ معتزله هایی که پیرو ماوردی و راغب اصفهانی بودند و شافعی معتزلی محسوب میشوند قبلاً در حدود فسا و مناطقی از حدود خوزستان زیاد
بودند، اشعری و یزیدی نیز از شهر زور تا سوریه پراکنده بودند.
دوره سلجوقیان شاهد ظهور دانشمندان مطرح و بزرگی در مذهب سنت بود.
غزالی طوسی بزرگترین عالم دینی اهل سنت بود که کتب بسیاری در علوم دینی تألیف کرد و سالها وقت خود را صرف فعالیتهایی برای احیاء معارف و علوم دین نمود. کتاب «احیاء العلوم الدین» او از جایگاه مهمی در بین تألیفات آن عصر برخوردار است. امام الحرمین جوینی (مرگ ۴٧٨ ق که معلم غزالی بود بزرگترین متکلم شافعی اشعری خراسان در عصر خود بود. رسالات ارشاد شامل: غیاث الامم، محقق الحق از تألیفات وی است شهرستانی مرگ ۵۴٨ ق از دیگر عالمان شافعی – اشعری دوره سلجوقی است که با تألیف کتاب الملل و النحل جریان شناسی مذهبی دوران خود را به دست داده است. ابن جوزی مرگ) (۵۹۷ه در بغداد میزیست و تلبیس ابلیس را در نقد و ارزیابی فرق مختلف تألیف کرد فخرالدین رازی مرگ ۶٠۶ ق) تفسیر بزرگ قرآن خود را که دایره المعارف علوم دینی زمانه محسوب میشد تألیف نمود.
افزون بر چهره های فوق فعالیت فلاسفه دین پیرو مذهب سنت در این دوران نیز قابل توجه بود. ابو العباس فضل بن محمد لوکری مروزی بیان الحق بضمان الصدق را تألیف کرد و بر فلاسفه زمان خود تأثیر بسیاری گذارد و مکتب فلسفی ابن سینا را رونق بخشید. ابوسعید الغانمى مولف قراضه الطبیعیات زید الدین الساوی معاصر سلطان سنجر)، ابوطاهر طبسی مروزی مرگ ۵۳۹ ق ابوسعید فند ورجی و شمار دیگری از فلاسفه بزرگ در این دوره ظاهر شدند.
مذهب تشیع
در قرون سوم تا ششم هـ . ق در رشته های مختلف فقه کلام رجال و تفسیر و سایر شعب، در وضعیت گسترش یابنده و قوام یابی قرار داشت قبل از ورود سلجوقیان به ایران تحرکات سیاسی و اجتماعی فرق مختلف شیعه سبب شده بود تجربیات مختلفی را در حوزه تأسیس حکومت زیدیان طبرستان فاطمیان مصر و سایر نواحی)
جنبش های اجتماعی و نظایر اینها از سر بگذراند چنین تحرک های سیاسی و اجتماعی موقعیت سیاسی شیعیان را در جامعه اسلامی در شرایط ویژه ای قرار میداد. در این میان وضعیت شیعه دوازده امامی وضعیت خاص خود را از سر میگذراند. با شروع عصر غیبت صغری (۲۶۰) (ق) و کبری (۳۲۹) (ق) یک دوره ویژه در حیات آنان شروع میشد که متعاقب آن بلافاصله جنبش دانشمندان شیعه امامیه در راستای جمع آوری، تدوین و در اختیار نهادن مجموعه اقوال و سنتهای ائمه شیعی (ع) آغاز می گردد. یکی از هدفهای اصلی چنین فعالیتهایی حفظ انسجام جامعه شیعه امامیه در عصر غیبت و دفاع از موجودیت خود در برابر هجمه های منتقدان بود نتایج تلاشها و مجاهدتهای آنان پایه گذاری علوم و ارائه کتب اصلی شیعه امامیه بود همگام با چنین فعالیت هایی که شیعه دوازده امامی صورت میداد به حکومت رسیدن آل بویه در ایران مرکزی (۳۲۲ ق) و عراق (٣٣۴) (ق) وضعیت را به نحو چشمگیری به سود شیعیان و خاصه شیعه امامیه تغییر داد با برقراری – سایت مالی و سیاسی از دانشمندان و جمعیت های شیعی دوره ای از همزیستی مسالمت آمیز شیعیان و اهل سنت در جامعه اسلامی پدید آمد. اما زوال خلافت عباسی و بحرانهای سیاسی ناشی از تجزیه قلمرو خلافت به امارت نشینهای رقیب همگام با بحران معنوی و تشتت فکری و مذهبی جامعه اسلامی مانع از وصول جامعه اسلامی به وحدت و ثبات سیاسی و دینی گردید.
ورود سلجوقیان در چنین شرایطی و گراییدن آنان به مذهب حنفی با استقبال طیف های وسیعی در جامعه اسلامی مواجه شد و آنان را چون عامل نجات جامعه اسلامی و حصول به وحدت دینی و سیاسی در نظر آوردند سلجوقیان در برابر چنین وضعیت پیچیده ای با خلفای عباسی حنفی مذهب روابط نزدیکی برقرار کردند. با ورود طغرل بیک به بغداد جامعه اسلامی تحت حکومت واحدی درآمده و سیاست دینی جامعه اسلامی از وحدت رویه ای برخوردار گردید.
در ارتباط با شیعیان حضور تعدادی از دانشمندان با نفوذ شیعی در جامعه اسلامی سلاجقه را در اتخاذ سیاست دینی بی تفاوت به عنصر شیعی تحت فشار قرار می داد. هم چنین سیاست دینی سلجوقیان از جنبش شیعیان اسماعیلی در جهان اسلام نیز به شدت متأثر بود. این امر پیچیدگی بیشتری را به سیاست دینی سلجوقیان تحمیل می کرد. اغلب بخشی از سردمداران جامعه اهل سنت تمایل داشتند سرنوشت شیعیان
امامیه را با وضعیت اسماعیلیه گره زده و از فرصتهای پیش آمده برای تحت فشار قرار دادن سرکوب و حتی حذف رهبران با نفوذ شیعه امامیه در شهرها و نواحی مختلف استفاده کنند. فعالیت چشمگیر شیعه اسماعیلیه در دوره سلجوقیان به چنین رقابت های دینی مجال بروز و استمرار میداد علاوه بر موارد فوق الذکر در دوره سلاجقه بزرگ میتوان از راهبردهای دینی درباره مسائل دینی سخن گفت در دوره سلجوقیان کوچک آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی اصولاً امکان و مجال هر گونه اتخاذ سیاست دینی مشخص را از آنان سلب میکرد در ارزیابی سیاست دینی سلجوقیان بزرگ و رفتارهایی که نسبت به شیعه دوازده امامی از خود نشان میدادند باید به نقش وزرای آنان در این راستا توجه کرد عمیدالملک کندری وزیر طغرل بیک (۴٢٩-۴۵۵) (ق) در دوره وزارت خود و در هماهنگی فکری با طغرل بر شافعیان و شیعیان سخت گیری شدیدی اعمال کرد به گونه ای که تندروی های او را سبب برکناری و قتل او به دست خواجه نظام الملک شافعی میدانند دوره وزارت خواجه نظام الملک طوسی (۴۵۵-۴٨۵) (ق) علاوه بر آنکه مهمترین دوره در سیاست دینی سلجوقیان بزرگ است در عین حال دوره ای است که ارزیابیهای به شدت متناقضی درباره سیاست دینی سلجوقیان نسبت به شیعه امامیه وجود دارد نظر و سیاست خواجه نظام الملک نسبت به شیعه امامیه در سیاست نامه او به شدت متفاوت از تصویری است که عبد الجلیل قزوینی رازی در کتاب النقض ترسیم مینماید به نظر می رسد خواجه نظام الملک طوسی سیاست دینی خود را بر اساس آموزه های شافعی استوار کرده بود. از این رو گاه مواردی از اختلاف نظر او با سلاطین سلجوقی درباره سیاست های دینی حکومت گزارش شده است. دیدگاه خواجه نظام الملک بر اساس متن سیاست نامه در خور تأمل است اول از آن جهت که بخش دوم کتاب که بیشترین اشارات صریح نظام الملک درباره شیعیان در آن قسمت آمده است توسط خود او یا فرد دیگری با یک فاصله زمانی ملموس نسبت به زمان تحریر بخش اول به اصل کتاب منضم گردیده است. دوم آنکه هنوز نظریه دینی نظام الملک بر اساس سیاست نامه مورد پژوهش قرار نگرفته است تا ارزیابی مشخصی از تأثیر آموزه های شافعی گری و مقتضیات و
مصلحت های حکومتی سلجوقیان در نظریات ارائه شده از سوی نظام الملک به دست داده شود. خواجه نظام الملک طوسی در سیاست نامه چهره ای به شدت سختگیر و غیر منعطف در مقابل روافض از خود به نمایش گذارده است. ستایش او از سلطان محمود غزنوی که حنفیان و شافعیان را بر رافضیان و خارجیان و باطنیان غلبه داد. ستایش از سیاست طغرل و آلپ ارسلان در ممنوع نمودن ورود رافضی و گیر به خدمت ترکان بارها تکرار شده است. وی شیعیان را با عنوان روافض در بسیاری موارد از جمله بد مذهبان دانسته و آنان را در ردیف گبریان ترسایان سنبادیان و مزدکیان و حتی در قرابت فکری با آنان قرار میدهد. مهمتر آنکه به نظر وی روافض مقیم ری، قم، کاشان و آبه که دعوی شیعت میکنند همه در ارتباط با دعوت باطنیان بوده اند و بالاتر آنکه مذهب شیعه دهلیز باطنی گری بوده است. جالب آن است که اظهارات منتخب فوق که از سیاست نامه خواجه نظام الملک مورد استناد قرار گرفت در برابر برخی رفتارهای او سؤال برانگیز است. در سیاست نامه بدون رعایت جانب احترام شیعیان دوازده امامی با تعصب شدید نسبت به آموزه های شافعی و حنفی و از منظری کاملاً سیاسی درباره آنان موضع گیری شده است. بعدها مؤلف بعض فضائح الروافض اشاره دارد که خواجه نظام الملک در دوره ملکشاه سلجوقی به شدت دانشمندان شیعه امامیه ساکن ری را بی احترام و خفیف کرده و وادار به عدول از مذهب خود می نموده است. بر این اساس برخی رنج و خشم شدید شیعه را در بر کناری خواجه نظام الملک مؤثر دانسته اند.
اما داوری کاملاً متفاوتی نسبت به روابط خواجه نظام الملک با شیعیان امامیه زمان
خود نیز وجود دارد. عبدالجلیل قزوینی رازی در اثر جدلی خود با دروغ خواندن اظهارات مؤلف بعض فضائح الروافض تأکید دارد سلطان آلپ ارسلان و خواجه نظام الملک طوسی به عنوان حامیان سادات شیعه بسیاری ادارات مقرری مواجب و تسویغات [ عطایا هدایا برای آنان قرار داده و احترام و توقیر و ترفیع سادات و
علمای شیعه را به جا آورده انده خواجه نظام الملک به هنگام اقامت در ری هر هفته از شهر به نزد خواجه جعفر از علمای امامیه معاصر شیخ طبرسی) رفته «اخبار» سماع می کرد. ظاهراً تذکرات متعدد خواجه نظام الملک در باب مراقبت سلاطین بزرگ سلجوقی در ممانعت از به کارگیری روافض در امور کشوری ناشی از نفوذ آنان در امور حکومتی در دوره متأخر سلطنت ملکشاه بوده است. در واقع دیوانسالاران عراقی متمایل به تشیع مورد ملامت خواجه نظام الملک طوسی قرار داشتند و هم آنان با حمایت امرای ترک مقتدر زمینه های تضعیف و حذف خواجه نظام الملک را فراهم آوردند.
عنایت به خطوط متناقضی که منابع از سیاست خواجه نظام الملک طوسی در مورد تشیع ترسیم میکنند باید به گونه دیگری درباره آن به ارزیابی پرداخت به نظر می رسد پیرو جریان غالب بر سیاست مذهبی دوره سلجوقیان بزرگ، نظام الملک به جریان میانه روانه دانشمندان شیعه زمانه خود نزدیک بوده است. در عین حال در هنگام بالا گرفتن غوغا و تضادهای عقیدتی در لایه های پایین جامعه سیاست سرکوب و تنبیه شیعیان تندرو را در پیش میگرفته است. در واقع این گونه شیعیان مورد هجمه اصلی او قرار داشتند کسانی که نظام الملک رد پا و فعالیت آنان را در جنبش های معترض اجتماعی تشخیص داده و آنان را محکوم مینماید از سوی دیگر سیاست نظام الملک در اداره و مدیریت دیوانسالاری تحت هدایت خود بر اساس نوعی روابط حمایتی و یکدست سازی عقیدتی استوار بود از این رو راهبرد وی در تکیه بر دیوانسالاران خراسانی تابع مذهب رسمی و طرد بدمذهبان از آن حوزه به الگوی مدیریتی او باز می گشت.
از سوی دیگر بعید است در نزد وزیری چون نظام الملک وزنه و نفوذ اجتماعی دانشمندان بزرگ شیعه قرن پنجم هجری نادیده انگاشته شده باشد. از این رو در دوره اقتدار و بسامانی امور حکومت نظام الملک با جماعت شیعه میانه رو بر اساس مقتضیات سیاست زمانه برخوردی مسالمت آمیز برقرار کرده بود اما در مواقع بحرانی و به ویژه در
اواخر ایام صدارت خود مشکلات پیش آمده را به شیعیان در حال قدرت گیری منتسب نموده و نسبت به آنان بدبین گردید با عزل نظام الملک نفوذ شیعه رو به گسترش نهاد و بعدها چند تن از وزرای شیعه یا منسوب به تمایلات شیعی در حکومت سلجوقیان عراق به قدرت رسیدند از جمله سعد بن محمد براوستانی قمی ملقب به مجد الملک وزیر برکیارق سعد الملک أوجی وزیر سلطان محمد بن ملکشاه، شرف الدین انوشیروان خالد کاشانی وزیر المسترشد عباسی و سلطان محمود بن ملکشاه، از برخی پیوندهای زناشویی بین خاندانهای شیعی با خاندان سلجوقی و طبقه حاکمه آن روزگار آگاهی هایی در دست است به عنوان مثال سپهبد علی پادشاه مازندران با خاتون سلقم دختر ملکشاه سید مرتضی شیعی قمی با دختر نظام الملک پسر نظام الملک با دختر امیر شرف شاه جعفری شیعی ازدواج کردند.
آگاهی های موجود درباره پراکندگی شیعیان در دوره سلجوقی بیشتر از کتاب النقض به دست میآید اگرچه در این اثر نام شهرها و برخی قراء که در آنها غلبه با شیعیان بوده است به چشم میخورد اما از بسیاری جزئیات مربوط به شمار جمعیت شیعه سایر شهرها و روستاهای ایران در قرن پنج و شش هجری اطلاعات مکفی ارائه نمی دهد. خراسان سبزوار از شهرهای بزرگی بود که جمعیت آن شیعه بودند. طبیعی است که در شماری از ۳۲۱ قریه آن شهر نیز جمعیت قابل توجهی از شیعیان زندگی می کردند در مازندران در نواحی استراباد گرگان ،دهستان، در ساری و آرم نزدیک ساری و سایر نواحی آنجا نیز شیعیان زندگی میکردند در شهر ری اگرچه غلبه با شیعیان نبود اما بزرگترین مرکز شیعه نشین آن روزگار ایران به شمار می رفت. ظاهراً شیعیان بیشتر در نواحی جنوب و جنوب غربی شهر تمرکز داشتند و محل قبور امام زادگانی چون حضرت عبدالعظیم و حمزه عبدالله و دیگر بزرگان مذهبی شیعه نیز در حدود جنوب و جنوب غربی شهر ری واقع شده بود مؤلف النقض برخی محلات شیعه نشین ری در این ایام را یاد کرده است و از بسیاری رقابت ها و نزاعهای که گاه
شیعیان ری با جماعت حنفی مقیم آن شهر و ویرانیهای حاصل از آن یاد می کند. بیشتر دیه های شهر ری از جمله ورامین نیز پیرو شیعه اثنی عشری بودند، خاندان رضی الدین ابو سعد با احداث مساجد مدارس و اختصاص اوقاف مناسب از مدرسان و دانشمندان شیعی حمایت میکردند. در شهر قم جمعیت یک دست شیعی دیده می شد. بنا به اظهارات مؤلف کتاب النقض بسیاری مساجد جامع مدارس حلقات درس کتابخانه ها و دانشمندان و خاندانهای شریف و رونق امور مذهب تشیع در آن شهر را موجب فخر و مباهات شیعیان آن ایام میداند بارگاه فاطمه بنت موسی بن جعفر (ع) در آن شهر رونقی بسیار یافته بود در حالی که مشهد رضوی تازه در زمره روستاهای معتبر در می آمد آبه (آوه) شهری کوچک واقع در حد فاصل قم و ساوه به دلیل نزاعهای جمعیت شیعه آن با اهل تسنن ساوه از شهرت خاصی برخوردار بود. در آن شهر مشاهد فرزندان امام موسی کاظم (ع) خاندانهای شیعی مساجد معتبر، مدارس پررونق با حلقه های درس دانشمندان مختلف وجود داشت در کاشان و نواحی پیرامون آن نیز وجود مساجد و مدرسان بزرگ و خاندانهای معتبر شیعی و به ویژه مشهد امامزاده علی بن محمد باقر (ع) به حیات دینی و فرهنگی شیعه رونقی داده بود. رسم کاشانیان در خصوص انتظار امام مهدی (ع) به شیوه خاصی برگزار میگردید به گونه ای که بعدها آنان را بسیار غالی در مذهب شیعه امامیه ذکر میکنند از سایر نواحی و مناطق که از جمعیت قابل توجه شیعی در آنها گزارش شده است میتوان ناحیه فراهان تفرش بخشی از شهر قزوین بخشی از نیشابور محله کرخ در بغداد و شهرهایی چون حلب حران حله ،بحرین کوفه ،نجف، کربلا، کاظمین را نام برد.
برآمدن حکومت سلجوقیان و پیوندشان با خلافت عباسی که تقویت مجدد جامعه سنی را در پی داشت طلیعه وقوع دوره جدیدی را در روابط جامعه سنی و
شیعه نشان داد در قرن پنجم هجری سلجوقیان بزرگ نظارت اجتماعی و فرهنگی مؤثری را بر جامعه اعمال و از شدت گیری رویاروییهای تند روان مخالفان مذهبی جلوگیری کردند اما از اواخر قرن پنجم هجری با سستی گرفتن اقتدار حکومت اعمال نظارت بر رفتارهای مردم ضعیف و دوره ای از رویارویی آشکار و بین مخالفان مذهبی شروع شد. در این شرایط حمایت مؤثر حکومت از مذهب حنفی و شافعی تضعیف گردید و فضا برای فعالیت جریانهای مختلف مذهبی و عرفانی در جامعه مهیا گردید. شیعیان به آرامی توانستند با رسوخ در مراکز قدرت سیاسی و اداری سلجوقیان از نفوذ قابل توجهی برخوردار شوند این روند موضع حکومت را در قبال گرایشهای مذهبی جامعه بیشتر تعدیل کرد و به سوی اتخاذ نوعی مشی سیاسی میانه روانه در حوزه مسائل مذهبی سوق داد. این امر واکنش شدید و گلایه آمیز جامعه اهل سنت را نسبت به حکومتگران سلجوقی بر انگیخت و آشکارا انحطاط حکومت سلجوقیان را به نفوذ شیعیان در آن منتسب کردند در این شرایط بود که رویارویی و مقابله جمعیت های شیعه و سنی با یکدیگر و در مقطع زمانی مورد نظر اهمیت خاصی پیدا می نمود. نمونه ها و تجلیات رفتارهای رقابت جویانه و مقابله گرایانه دو جامعه مذهبی که انعکاسی از وضعیت سیاسی و اجتماعی و مناسبات دینی دوره تاریخی مورد نظر است در اثر مشهور النقض انعکاس یافته است شیوه ردیه نویسی به عنوان ابزار مؤثری در رقابتها و چالشهای دو حوزه مذهبی آن روزگار به کار گرفته شده که کتاب مهم النقض از جمله یادگارهای آن دوره است.
در خصوص وضعیت مورد اشاره باید توجه کرد که به دلیل افزایش تحرک اجتماعی بخشهای عامیانه جمعیت شیعی که ناشی از تغییر اوضاع سیاسی و فراهم آمدن فرصت ابراز حضور شیعیان بود گرایشهای عوامانه و گاه افراطی نزد برخی از لایه های فرودست جامعه شیعی دیده میشد. امری که خشم و اعتراض جماعت اهل سنت را بر می انگیخت. اما جالب آنکه جریان نخبه و میانه روی شیعه خود به نقد چنین رویه های عوامانه ای دست زده و با این روش منتقدان خود را به رعایت انصاف در
داوری هایشان دعوت میکردند عبدالجلیل رازی در قضاوت درباره روایتی که از قول شیعه درباره رفتار ابوبکر در هجرت پیامبر (ص) نقل شده بود ابتدا بی پایه بودن اصل روایت را اثبات کرده و پس تأکید میکند … این معنی نه مذهب علما شیعت است و اوباش و عوام گویند بر طرق مزاح ……
A در واقع موضع گیری رازی قزوینی بازتابی از شکل بندی مواضع لایه های مختلف جامعه آن روزگار دانست. وی ضمن دفاع از جریان شیعه اصولیه وجود هرگونه روایت و سخن سخیف درباره زنان رسول اکرم (ص) را در نزد شیعه اصولیه رد کرده و اشاره میکند کتابی در تنزیه عایشه نیز نوشته که مدعیان میتوانند به مطالعه کتاب مزبور بپردازند زیرا هر سخنی را از ….. اخباریی یا حشوبی یا غالبی به شیعه اصولیه بستن غایت بی امانتی نامسلمانی باشد رازی در فراز دیگری از اثر خود تفاوت های دیدگاههای شیعه اصولیه با مذهب اسماعیلیه را بیان کرده و چنین می آورد …. لعنت همه شیعت بهره ملحدان و متولدان و تعلیمیان باده و مدعی را به مطالعه کتبی که شیعه اصولیه امامیه در نقض قاعده ملاحده، لعائن الله علیهم نموده اند، ارجاع می دهد. تلاش عالم دینی چون رازی قزوینی معطوف به شفاف سازی و تبیین اصول و چارچوب عقاید شیعه اصولیه امامیه است تا از این طریق ضمن دور کردن صدمات ناشی از خلط عقاید فرق شیعی غالی و متفاوت با خود در راستای انتظام بخشی فکری و اجتماعی جامعه شیعه دوازده امامی زمانه خود اقدام و در نهایت اذهان تصمیم گیرندگان مؤثر جامعه زمانه را نسبت به مذهب مورد نظر روشن سازد. چنین موضع گیری نشانگر آن است که علی رغم تلاشهای گسترده و دراز مدت علمای بزرگ شیعه امامیه در عصر غیبت در جامعه شیعی بنیادها و اصول مذهب شیعه دوازده امامی به تمامه جایگزین عقاید و آموزه های گروههای دور و نزدیک شیعه نشده بود و اراده لایه فرهیختگان و اندیشمندان شیعه اصولیه بر انجام این برنامه معطوف شده بود.
اما فعالیتها و عملکردهای مختلفی که هر یک از معتقدان مذاهب آن روز در راستای تقویت مواضع خود انجام میدادند رفتارهای مختلفی را شامل می شد. احداث
بناهای فرهنگی ،دینی اختصاص موقوفات و نظایر اینها از جمله مناقب خوانی که سابقه در دوره آل بویه داشت از جمله قابل توجه ترین فعالیتها برای نشر عقاید و نفوذ گروه ها بود مناقب خوان بر سر بازارها و شوارع از فضایل بزرگان خود یاد کرده و آنان را ستایش میکردند مناقب خوانان شیعه در قصاید خود به برخی اصول عقاید و کلام شیعه مانند تنزیه در مخالفت با مشبهه عدل در اعتراض به اندیشه اشعریان عصمت ائمه (ع) و کرامات آنها مطالبی را طرح میکردند که رازی قزوینی ادعا می کند آنان همه توحید و عدل و نبوت و امامت و شریعت خوانند اما در نظر اهل سنت در اشعار مناقب خوانان بسیاری مفاهیم و اشارات غیر قابل تحمل وجود داشت. از این رو در مقابل مناقب خوانان شیعی فضایل خوانان اهل سنت فضل خلفای راشدین چون ابوبکر و عمر را ساز میکردند ناسزاگویی به شیعه را در پیش می گرفتند. فعالیت های مناقب و فضایل خوانان که با احساسات تند و رفتارهای افراطی توام می گردید، گاه با مجازاتهای سختی چون بریدن زبان و حتی قتل آنان مواجه میشد. برگزاری مراسم تعزیت امام حسین (ع) در روز عاشورا نیز مراسم مهم دیگری بود که در این دوره توسط شیعیان برگزار میشد مؤلف النقض حدود جغرافیایی رواج رسم مزبور را مشخص کرده و درباره اجرای این رسم در ری مطالبی را بیان میدارد. تداوم و استمرار این آیین در دوره سلجوقیان نشانه ای از سر زندگی انسجام اجتماعی و فرهنگی در جامعه شیعی آن روزگار است.
برنامه مدرسه سازی شیعیان در برخی شهرها نیز فعالیت دیگر آنان بود. رازی قزوینی در پاسخ مدعی به احصاء و توصیف مدارس متعدد شیعی در شهرهای ری قم آبه کاشان و غیره پرداخته و ویژگی حلقه های درس علمای هر حوزه و شرحی از فعالیت و حیات فرهنگی درون هر مدرسه مانند برگزاری مجالس مناظره قرائت قرآن وعظ، نماز جماعت و غیره ارائه میدهد. وی تأکید دارد مدارس کثیره شیعیان همه به اشاره امثله سلاطین و به مدد نواب و شحنگان ایشان ساخته شده است. وجود چنین
کانونهای علمی و فرهنگی زمینه های مناسبی برای تردد و فعالیت برخی دانشمندان دینی که برای تبلیغ وعظ و تشکیل مجالس دینی به شهرهای مختلف سفر می کردند فراهم می آورد در دوره مورد بحث فعالیت و رونق مجالس چنین علمای غیر مقیمی در شهرها بالا گرفته و از این رو اعتراض انتقاد و مولف بعض مثالب را برانگیخته است.
جامعه شیعی در باب فعالیتها و تحرکات اجتماعی سیاسی و فکری روز افزون اسماعیلیان در ایران واکنشهای متفاوتی نشان میداد از یک طرف با تأکید بر تفاوت های اصولی تفکر شیعه اصولیه امامیه به جداسازی و تمییز وجود تشابه دو مذهب می پرداختند. از سوی دیگر برخی از علماء شیعه گاه علیه اسماعیلیان و در کنار حاکمان آن روز جامعه به صحنه عمل نیز گام می نهادند. در واقع فعالیت اسماعیلیان و موضع گیری سیاسی و فکری جامعه اهل سنت در برابر آنان فشار سنگینی علیه جامعه شیعی امامیه و سایر فرق شیعه وارد می آورد که لازم بود از صدمات و آسیبهای چنین وضعیتی اجتناب میشد فعالیت و تحرک جامعه علمی شیعه امامیه در این ایام به منزله تکوین و گسترانیدن و فربه نمودن جریانهای علمی و اندیشه ای شیعه در عصر غیبت به شمار می رفت.
در دوره سلجوقیان دانشمندان شیعی معتبر و شاخصی در رشته های مختلف علوم مذهبی ظاهر شدند که اجله آنان شیخ طوسی (م. ۴۶٠ (ق) بود که در بغداد مقیم و حلقه درس معتبری تشکیل داده بود دیگر چهره های برجسته دانشمندان شیعی امامیه این دوره عبارت بودند از ابوالحسن عمری زنده در ۴۴٣ ق ابوالفتح کراجکی (فقیه، م ۴۴٩ ق) ابوالعباس نجاشی رجالی، محدث، م ۴۵٠ ق ابو یعلی جعفری (فقیه متکلم، م ۴۶٣ ق) ابوالفتوح رازی (مفسر م ۵۵۰ ق عبد الجلیل رازی قزوینی (مؤلف) النقض، زنده در ۵۵۶ق)، قطب الدین راوندی فقیه (۵۷۳ (ق) و ابن شهر آشوب مازندرانی محدث م (۵۸۸ (ق) و بسیاری دیگر دوره زندگی شیخ طوسی، هم چنین دستاوردها و آراء مذهبی او در تاریخ حیات فکری جامعه شیعی از جایگاه برجسته ای برخوردار است. به دستور خلیفه القائم کرسى تدریس علم کلام در بغداد به وی
اختصاص یافت امری که باعث تقویت بیشتر جایگاه مذهب تشیع امامیه در بین سایر جریانها و مکاتب موجود در جامعه اسلامی و پاسخگویی به ایرادت و شبهاتی که رقیبان به تشیع متوجه میکردند گردید. به این ترتیب شیخ طوسی دوره ای از شکوفایی علمی و فرهنگی مذهب شیعه را هدایت و راهبری کرده و روش اجتهادی و علمی ویژه ای در کنار سایر مشربهای درونی علوم شیعی پدید آورد. در ادامه تنها به ذکر نام برخی از چهره های سرآمد در شعب مهم علوم مذهبی شیعه در آن روزگار اشاره و تفصیل مطلب را به کتب مشروح تر که از قضا علمای همین دوره تألیف کرده اند (مانند معالم العلماء، ابن شهر آشوب مازندرانی ارجاع میدهیم
۲ در رشته فقه که دوره تدوین آن در قرن چهارم تا ششم هجری از این عقیل و ابن جنید تا شیخ مفید به دوره شیخ طوسی رسیده بود شاهد پایه گذاری روش اجتهادی شیعی و اهتمام به تدوین و تنقیح فقه و حدیث شیعی بود. مرتضی علم الهدی (٣۵۵-۴٣۶ ق و ابن ادریس حلى (۵۴٣-۵٩٨ (ق) عهده دار تکوین بعدی فقه شیعی بودند. ابن ادریسی حلی مکتب حله را پایه گذاری کرد که در آن تأکید بیشتری بر کاربرد عقل و اجتهاد صورت می پذیرفت این دوره همچنین شاهد شکوفایی علم اصول فقه هم بود در علم کلام این دوره به عنوان عصر دوم کلام شیعی که دوره گرایش عقلی – اعتزالی است شناخته میشود از نمایندگان بزرگ این حوزه میتوان به شیخ مفید (م ۴١٣ ق)، سید مرتضى علم الهدى (م ۴٣۶ ق) و شیخ طوسی م ۴۶٠ ق) اشاره کرد رشته تفسیر نیز همگام با سایر علوم شیعی در این دوره شاهد ظهور چهره ای برجسته ای چون سید شریف رضی تا شیخ طوسی بود. شیخ طوسی در التبیان فی تفسیر القرآن برای اول بار تفسیری را که جامع همه علوم قرآنی بود، به جامعه شیعی ارائه کرد. شیخ طبرسی (م ۵۴٨ ق) با تفسیر مجمع البیان فی علوم القرآن، ابو الفتح رازی با روض الجنان و روح الجنان و ابن شهر آشوب مازندرانی با تفسیر بیان التنزیل محمد بن محمد حلی (م (۵۹۷)، مختصر البیان فی تفسیر القرآن و دیگران تلاش هایی را
در این خصوص به انجام رساندند در رشته علوم رجال کتب اربعه رجال شیعی که هر کدام به فن و رشته ای از این علم می پرداختند در این دوران تدوین شدند. شیخ طوسی با تألیف کتب «رجال» و «الفهرست اسامی مصنفات و اصول علمای شیعه و در اختیار معرفه الرجال اخبار و روایات مربوط به راویان رجال را تدوین کرد وی در «رجال» به بررسی ضبط و احصاء صحابه رسول (ص) و ائمه (ع) و تمییز طبقات آنها پرداخت «رجال نجاشی نیز در کنار آثار شیخ طوسی این رشته علمی را نزد شیعیان غنا بخشید.
بنا به گفته حسنی رازی از فرق متعدد و مختلف شیعه در این ایام به جز چهار فرقه نصیریان اسماعیلیان زیدیان و امامیان بیش باقی نمانده بود و از آن میان نصیریان از اهمیت و شهرت کمتری نسبت به سه فرقه دیگر برخوردار بود. نصیریان به بخشی از غلات شیعه که مطرود فرق شیعی بودند اطلاق میگردید. زیدیان در دوره سلجوقیان به چهار دسته تقسیم میشدند جارودیه قائل به امامت به نص جریریه یا سلیمانیه قائل به انتقال امامت به شوری بتریه قائل به مشروعیت خلافت عمر و ابوبکر على رغم افضلیت على (ع))، یعقوبیه عقاید مشابه بتریه) اسماعیلیان نیز در این دوره به دو گروه کلان مستعلیان و نزاریان در مصر و ایران تقسیم شده و نظام های فکری گاه متفاوت از یکدیگر را به نمایش می گذاردند.
تصوف
یکی از مهم ترین جریانهای فرهنگی – فکری و اجتماعی نیمه دوم قرن پنجم هـ . ق ایران است. در این دوران تصوف پس از آنکه سالها مورد تعقیب و سرزنش اهل شریعت قرار داشت با تلاش اصلاح گران صاحب نام خود به سوی آمیزش با قالبهای مذهبی مرسوم گرایش پیدا کرد قشیری و پس از وی غزالی اهل تصوف را همچون
معتقدان به سنت در جامعه اسلامی پذیرا شدند. سپس در سده ششم قمری کهن ترین طریقت های متصوفه پایه گذاری گردید و شعایر طریقت شکل گرفت. رشد و گسترش نظام خانقاهی و اقبال به آن در این دوران گسترش یافت در ابتدای دوره سلجوقیان برخی از مشایخ بزرگ صوفیه مانند ابو سعید ابی الخیر مرگ ۴۴٠ ق) و قشیری (مرگ ۴۶۵ ق) در خراسان فعال بوده و شاگردان بسیاری داشتند. اندکی پس از آنان چهره هایی چون هجویری خواجه احمد سرخسی ابو عبد الله باکو ظاهر شدند. فرقه چشنبه که پیرو خواجه احمد چشتی مرگ ۳۵۵ ق) به شمار می رفتند. در دوران سلجوقی فعال بودند حلقه دیگر متعلق به خواجه عبدالله انصاری (۱۸۱) (ق) بود که در شرق ایران و هرات دعوت میکرد ابو علی فارمدی مرگ ۵۱۷ (ق) که محضر بسیاری از کبار مشایخ را درک کرده بود در تربیت رجال بزرگی چون محمد غزالی و احمد غزالی (مولف سوانح تلاش میکرد احمد غزالی خود شاگرانی چون بدیع الزمان همدانی مرگ ۵۲۵ هـ صاحب مقامات و شیخ ابوالفضل بغدادی مرگ ۵۵۰ ه) که نسب تعلیم نعمت الله ولی مؤسس طریقه نعمت اللهی به او میرسید را تربیت کرد. خواجه ابو یعقوب یوسف همدانی که پیرو طریقت فارمدی بود، طریقت خواجگان (یسویه) را پایه گذاری کرد که شاگردانی چون عبد الخالق غجدوانی، عبدالله برقی، احمد یسوی را تربیت نمود. همچنین باید از نجم الدین خیوقی ملقب به کبری مرگ ۶۱۸ ق) یاد کرد که طریقه کبرویه را پایه گذاری نمود نسبت تعلیم بسیاری از اولیا صوفیه به وی می رسد. از شاگردان مشهور نجم الدین میتوان به این افراد اشاره کرد: ابوسعید مجدالدین شرف بن مؤید بغدادی رگ ۶٠٧ هـ . ق)، سعد الدین بن محمد بن موید حمویه مرگ ۶۵٠ هـ)، سیف الدین باخزری مرگ ۶۵۸ ق) بابا کمال جندی، نجم الدین رازی ملقب به دایه مرگ (۶۲۱ ق) و بهاء ولد مرگ (۱۲۸ (ق) پدر جلال الدین رومی.
در منطقه غرب عالم اسلامی نیز طریقه سهروردیه که توسط ابو حفص عمر سهروردی پایه گذاری شد تصوف را گسترش داد گسترش طریقت متصوفه در این دوران در شرایطی صورت میگرفت که بسیاری از اهل سنت نگرش منفی نسبت به آنان ابراز میداشتند و هنگامی که صوفیان موفق شدند شماری از رجال و شخصیت های
سیاسی و نظامی زمانه را به آموزه های خود راغب سازند موقعیت بهتری را برای خود در جامعه فراهم آوردند. از جمله خواجه نظام الملک طوسی یکی از حامیان صوفیان بود که کمک های مادی و معنوی بسیاری به آنها نمود جریان تصوف در این دوران توانست مشروعیت لازم برای فعالیت و ترویج آموزه های خود را به دست آورد.
ادبیات
ادبیات ایرانی در دوره سلجوقیان به عنوان یکی از اجزاء فرهنگ ایرانی در مرحله رشد و بالندگی قرار داشت. در جریان رشد شهرها تأسیس مراکز آموزشی گسترش لایه های دیوانسالاران و دربارهای مختلف این دوران که بنا به روال معمول بسیاری از شعرا و نویسندگان را به خود جلب میکردند زمینه های مناسب فعالیت اهل فرهنگ این دوران فراهم میگردید رسمیت زبان فارسی در دستگاه اداری سلجوقیان ترک زبان و تمایل بسیاری از اهل علم و ادب و دین به تحریر مطالب خود به زبان فارسی جنبه های دیگر رونق و شکوفایی زبان و ادب فارسی در این دوران را نشان میدهد. در ادامه بررسی مختصری از برخی جریانهای فرهنگی و چهره های ادبی این دوران به دست داده می شود.
شعر فارسی
شعر فارسی در دوره سلجوقی به ویژه در دوره انتهایی آن رونق و شکوفایی یافت. سنایی نیمه اول قرن (۶ (هـ) و انوری و خاقانی قصیده را به عنوان قالب ادبی که امکان آفرینش صورتهای ذهنی جدید و افکار بدیع را فراهم می آورد، به اوج رساندند. اما در جریان سقوط سلجوقیان و ظهور وضعیت پراکندگی و تجزیه سیاسی، گرایش شعر ابزار ارائه اشعاری با معانی و بیان اندیشه ،لطیف به سوی صنایع و ظرایف شعری گرایش یافته و قوالب غزل و رباعی به تدریج از نیمه دوم سده ششم قمری جای قصیده و اندیشه ورزی متلازم با آن را گرفت همگام با چنین تحولاتی شعر حماسه غنایی نیز در اواخر دوره سلجوقی مقبولیت و گسترش یافت عنصری (م) ۴٣١ ق) و نظامی (مرگ ۶٠۵ ق)
این قالب را به سر مشقی برای شعرای بعدی تبدیل کردند.
حال در ادامه هر یک از جریانهای شعر فارسی را به اختصار مورد توجه قرار میدهیم
مدیحه سرایی
در دوره سلجوقی و خاندانهای محلی آن دوران رونق وسیعی یافت. قصایدی که در مدح سلاطین سلجوقی سروده میشد به زبان فارسی بود و قصاید عربی بیشتر در مدح وزراء و سایر اعضای فرهیخته دیوانسالاری سلجوقی سرورده می شد. از شمار این شاعران این دوران میتوان به شهاب الدین عمق بخارایی که در سمرقند و در دربار فراختائیان به سر میبرد عبدالوسع جبلی غرجستانی رشید الدین محمد عمری معروف به رشید و طواط مرگ ۵۷۸ ق که افزون بر شاعری دربار سلطان خوارزمشاه آثاری چون حدائق السحر و دقائق الشعر، حکیم شمس الدین محمد سوزنی مرگ ۵۶٢ ق) اشاره کرد. از شاعران دربار سلجوقی نیز میتوان به شهاب الدین ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی مدیحه سرای دربار سنجر مرگ ۵۳۸ ق غزل سرا و انوری و خاقانی شروانی اشاره کرد. اوحد الدین علی بن وحید الدین محمد بن اسحق ابیوردی که انوری تخلص می کرد به دربار سلطان سنجر راه یافت و پس از فتنه غزها در خراسان (۵۴٨) (ق) عمرش را در نیشابور بلخ گذراند. او که به عنوان شاعری درباری به قصیده سرایی تمایل داشت و بیشتر در این قالب شعر سروده بود اما در همه قوالب شعری طبع آزمایی کرد وی شعر غنایی را به کلی زیرورو کرد. او در غزل سرایی تالی سعدی بود و اصالت و نومایگی موجود در اشعار او حکایت از دانش وسیع او از علوم زمانه داشت. در سوی غرب سرزمین ایران به ویژه آذربایجان شعرای مشهوری ظاهر شدند که قطران تبریزی مرگ (۴۶۵ هـ) و شاگردان و خاقانی و نظامی معروف ترین آنان به شمار میروند. خاقانی بزرگترین نماینده قصیده بود وی که دانشمندی برجسته به شمار می رفت در شعر خود از معارف زمانه بهره برد تا مهارتش را در آن علوم و صنایع لفظی نشان دهد به کارگیری علم در خدمت شعر برجستگی اصلی شعر او است. امری که باعث بروز دشواریهایی در شعر او شده است. در شعر وی عنایت به
حکمت دینی و خاصه عرفانی بیش از مسائل فلسفی است. سفرنامه منظوم خاقانی به حرمین شریفین با عنوان تحفه العراقین مشهور شد. ابو النظام محمد فلکی شروانی مرگ ۵۴٩ با ۴۵١ (ق) و ابوالمکارم مجیر الدین بیلقانی مرگ ۵٩۴ (ق) شاگردان خاقانی بودند. بیلقانی در اشعارش زبانی هماهنگ و روان و ساده به کار برده است. حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی بن موید نظامی مرگ ۶۰۵ ق) از دیگر شعرای برجسته آذربایجان در این دوران است مهمترین اثر وی در حماسه هایی است. که در پنج منظومه مستقل و جدا از هم سروده که هر یک در وزن جداگانه ای است و تنها در دوره های بعد است که آنها را تحت نام خمسه در یک مجموعه گرد آورده اند.
منظومه اول مخزن الاسرار است که دارای مضمونی اخلاقی و فلسفی و گرایشات صوفیانه است. حماسه دوم خسرو و شیرین است که مضمون آن داستان غنایی از عشق و ناکامی شاهزاده خانمی در دوران دوشیزگی و همسرداری است. موضوع حماسه سوم داستان های لیلی و مجنون است که به نظر مضمونی تعلیمی دارد. حماسه چهارم منظومه هفت پیکر است که موضوع آن داستان زندگی پدرام گور ساسانی است و هفت داستان در مورد هفت شاهزاده خانم همسر پدرام است. آخرین حماسه اسکندرنامه، شرف نامه و اقبال نامه است. در این حماسه اسکندر ابتدا در کسوت یک جنگاور پس به صورت یک فیلسوف و در نهایت به شکل پیامبر ظاهر میشود. در واقع غنای اندیشه، قدرت تخیل و ژرف اندیشی مذهبی نامحدود چیره دستی در داستان سرایی شیوه شاعری بدون نقض توانایی انتخاب موضوع تعمق فلسفی و فهم مسائل اجتماعی ویژگی های نظامی است.
نثر نویسی فارسی
نثر نویسی فارسی که شامل نثر ادبی نثر تعلیمی و تاریخ نگارش می شود در این دوره به سوی آراستگی به صنایع بدیعی و شعری همراه با استعمال روزافزون مفردات عربی توجه داشت در نثر تعلیمی و علمی خاصه در دیباچه ها و نوشته های تاریخی و گاه در خود متن اشعاری گنجانیده میشد. افزون بر آن در نثر ادبی خاصه در داستان کوتاه و
سوال و جواب های معروف به مقامه سجع و وزن وارد ساختمان جمله شد. در حوزه نثر ادبی صدقه بن ابوالقاسم شیرازی سمک عیار را که کهن ترین داستان بلند ایرانی و شرح ماجراهای عیاران عاشق دختر خاقان چین و تألیف فرامرز خداداد بن عبدالله کاتب ارجانی بود در ۵۸۵ نوشت ابوطاهر محمد طرسوسی داستان نویس دیگر داراب نامه را بر پایه افسانه های ایرانی نوشت از مجموعه حکایات که در این دوران تدوین شده اند میتوان به جوامع الحکایات و لوامع الروایات گردآوری سدید الدین محمد عوفی زنده در نیمه دوم قرن دهم (ه) اشاره کرد جوامع الحکایات منبع واقعی حکایاتی است که از منابع بسیار زیادی استخراج شده و منبعی برای تمثیلات نویسندگان کتب تعلیمی بوده است. همچنین در حوزه نشر مقامه، نوع عالی سخن پردازی و الفاظی است که در قالب داستانهای منشور آراسته با نظم درباره ماجراهای معرکه گیران خوش ذوق است قاضی حمیدالدین مرگ ۵۵۹ ق بر اساس آثار مقامه نویسان عرب زبان مقامه ای را به زبان فارسی تدوین کرد.
اوضاع اقتصادی بازار و بازاریان
تاریخ اقتصادی ایران در دوره سلجوقیان از جمله حوزه هایی است که در باب آن اطلاعات بسیار اندکی در دست داریم به نظر میرسد وضعیت اقتصادی دوره سلجوقیان را با عنایت به وضعیت سیاسی – اجتماعی این دوران میتوان به دو دوره سلجوقیان بزرگ و جانشینان آنان تقسیم بندی کرد حمدالله مستوفی مورخ سده هشتم قمری با استناد به مدارک دوره سلجوقی اشاره دارد که درآمد سالانه ایران در دوران حکمرانی ملکشاه بالغ بر دویست و پانزده میلیون دینار میشد، در حالی که طبق برآوردهای مستوفی جمع درآمدهای مالیاتی ایران در دوره مغول با رقم یاد شده بسیار تفاوت داشته است. در اختیار داشتن چنین درآمد بالایی سبب میگردید هزینه های سنگین لازم برای گردش دیوانسالاری گسترده سلجوقیان تأمین شده سپاه ثابت و مزدور پرشماری تجهیز و آماده نگاه داری شود و در نهایت امکان در پیش گرفتن سیاست های عمرانی
توسط سلطان و وزیر سلجوقی را فراهم آورد. برپاسازی مؤسسات شهری (مانند
حصارهای گرد شهر احداث مساجد کاخها و غیره تأسیس و برپاسازی مؤسسات آموزشی مانند نظامیه ها گسترش و توسعه شبکه های ارتباطی در کشور احداث راهها کاروانسراها آب انبارها و نظایر اینها اقدامات مقامات پایین دستی و حکمرانان ولایات نیز در سطح محدودتری در جریان بود با این وجود نمی توان گفت که همه درآمدهای سرشار سلاطین سلجوقی بزرگ مصروف فعالیتهای عمرانی و گسترش زیربناهای ارتباطی و عام المنفعه میگردید زیرا در دوره سلطان طغرل و سلطان آلب ارسلان فعالیتهای نظامی و لشکر کشیهای مداوم سبب میشد بخش مهم درآمدهای کشور به آن امور اختصاص یافته و نگه داری سپاهیان مختلف هزینه های سنگینی را طلب میکرد واگذاری اقطاعات بخشی از هزینه های سنگین نظامی گری دوران سلجوقیان را از عهده خزانه مرکزی ساقط میکرد در دوره سلجوقیان بزرگ گسترش قلمرو ایران از حدود ماوراء النهر تا سواحل دریای مدیترانه که از سوی دیوانسالاری چون نظام الملک طوسی به عنوان حیثیت سیاسی سلجوقیان در نظر آورده می شد و با حواله حق الزحمه قایقرانان جیحون به انطاکیه این مطلب را به آیندگان گوشزد می کرد سبب گردید امور تجارت داخلی و بین المللی گسترش یافته و حجم مبادلات و تردد بازرگانان در درون ایران و سرزمینهای مجاور افزایش یابد برقراری و گسترش امنیت در درون قلمرو سلجوقیان شرایط گسترش نظام بازار که هماهنگی های داد و ستد و پرداخت ها و سایر عوامل مؤثر در رونق مبادلات را سبب میگردید باعث شد حجم کالاهای در گردش افزایش یافته و از این طریق از قیمت کالاهای مختلف کاسته شود. گستردگی قلمروهای تحت اداره دیوانسالاری سلجوقی و دریافت مالیات ها از حکمرانان تابع سبب میشد در دوره سلجوقیان بزرگ فشارهایی که بر بخش های مختلف جامعه وارد میگردید و از طریق دریافت عوارض از جماعات شهری و روستایی کمبود درآمد حکومت جبران میگردید کاهش یابد. امری که به رشد تولید و افزایش حجم مبادلات تجاری کمک میرساند شبکه کارآمدی از راه ها در قلمرو سلجوقیان وجود داشت که برای امور لشکر کشی و به ویژه تجارت و بازرگانی این دوره مورد بهره برداری قرار میگرفت شاهراه خراسان که شهرتی کهن داشت از مسیر
نیشابور، ری همدان و کرمانشاه بغداد را به شهرهای ماوراء النهر و از آنجا به مسیر ارتباطی آسیای مرکزی و چین و نیز هندوستان متصل میکرد شاخه دیگری از این راه از کرمانشاه به تبریز و اردبیل میرسید از ری نیز یک راه به زنجان و اردبیل می رفت. شاخه دیگری از این راه به اصفهان و از آنجا به همدان و بغداد امتداد داشت در نیشابور نیز راه هایی به سوی طبس قاین و هرات و سیستان انشعاب می یافت شبکه جنوبی راه های ایران در مسیر شیراز و اهواز تا بصره و از آنجا تا بغداد امتداد داشت.
دیگر راه ها از سیرجان و کرمان به شیراز متصل میشدند از شیراز نیز به اصفهان و ری و یزد و نیشابور راههایی وجود داشت مسیرهای ارتباطی اصلی فوق که از تأسیسات نظامی و اقامتگاهی کارآمدی برخوردار بود امنیت لازم و زمینه های اقتصادی ضروری برای رشد مناسبات اقتصادی را در قلمرو سلجوقیان فراهم می آورد. بازرگانان که به اتفاق پیشه وران در بازار شهرها استقرار داشتند خود به دو دسته کلی تقسیم میشدند بازرگانانی که به تجارت کاروانی و ترددی اشتغال داشتند و بازرگانانی که در درون شهرها اقامت داشته و به سفرهای کاروانی نمی رفتند بازرگانانی که از ثروت و مکنت بسیار برخوردار بودند در زمره لایه های اعیان و اشراف جامعه به شمار می آمدند، اما بقیه بازرگانان و تجار فرودست تر در زمره گروه های پیشه وران بازار در شمار بودند. بازرگانان غیر مقیم در کنار بازرگانان دست اندرکار صادرات و تجار عمده فروش در فضای کاروانسراهای واقع در بازار شهرها معاملات خود را سروسامان می دادند. توصیف ناصر خسرو از کاروانسراهای متعدد بازار اصفهان در این دوران انعکاسی از وضعیت بازارهای آن دوران است در کنار بازرگانان صرافان فعالیت داشتند که عهده دار انجام معاملات مسکوکات تدارک اعتبارات مورد نیاز بازرگانان و نظایر اینها
بودند. بازارهای شهرهای ایران در این دوران یکی از مهمترین اجزاء زندگی اقتصادی و اجتماعی شهرها به شمار میرفتند. لایه های بازرگانی و تاجر در کنار اصناف مختلف پیشه ور بر اساس نظم و ترتیب مشخصی به کسب و کار مشغول بودند. کالبد بازار در نظامی هماهنگ در مجاورت مسجد جامع و دارالحکومه قرار داشت و راسته های اصلی بازار همچون راه های مواصلاتی اصلی در چهار جهت فضای شهری گسترش می یافت و در نهایت به دروازه های شهر که در چهار جهت اصلی قرار داشت می رسید در درون کالبد بازار شیوه استقرار صاحبان حرف و تجار از نظام تعریف شده ای پیروی می کرد. در چارسوق بزرگ و مرکز بازار تجار درجه اول که کالاهای گران قیمت پارچه و سایر اجناس عرضه میکردند استقرار یافته بودند و پس از آن سایر بازرگانانی که بنا به کالایی که عرضه میکردند در یک راسته یا کوچه در کنار یکدیگر قرار داشتند. به همین ترتیب پیشه ورانی که به تولید کالاهای مختلف مشغول بودند نیز در راسته های خاص خود مانند راسته ،آهنگران مسگران زرگرها و نظایر اینها مکان یابی می شدند. پیرو نظم فضایی استقرار بازرگانان و پیشه وران در بازار امور مختلف اداره و سروسامان دادن به شیوه فعالیت جمعی هر یک از رشته های تولیدی یا حرفه ای توسط نهادی به نام صنف به انجام میرسید. هر صنف دارای رئیسی بود که معمولاً از بین یکی از مجرب ترین و موجه ترین افراد آن صنف برگزیده میشد و از سوی حکومت شهر تأیید می شد. وی موظف بود امور داخلی هر صنف را با کمک اعضای صنف سروسامان دهد و در عین حال به عنوان نماینده صنف خود در رابطه با حکومت و دستگاه اداری شهر وظایفی را به انجام می رساند. از جمله مهمترین وظایف رئیس صنف میتوان به امر سرشکن کردن مالیاتها در بین اعضای صنف و جمع آوری مالیات هر عضو و پرداخت آن به عوامل حکومت، رفع و رجوع اختلافات شغلی اعضای صنف و نظایر اینها اشاره کرد. جماعات مختلف بازرگان نیز هر یک در بین خود اصنافی داشتند که روسای هر یک از رشته های شغلی عهده دار دفاع از حقوق اعضاء در برابر مقامات شهری و حل و فصل امور داخلی صنف مربوط بودند. در کنار روسای اصناف مقام دیگری که در تنظیم مناسبات اجتماعی و اقتصادی بازار مسئولیت داشت محتسب بود. او از یک طرف
به طور کلی عهده دار حفظ اخلاق عمومی و اجرای فرایض مذهبی در بازار بود یعنی با اجرای نظارت دقیق تر بر رفتار و کردار بازاریان از بروز موارد خلاف شرع جلوگیری می کرد. از سوی دیگر وظیفه داشت در روابط و رفتار اقتصادی اهل بازار نیز مواظبت نماید که موارد خلاف شرع رخ ندهد. به عنوان مثال از بروز حیله گری در معاملات یا رویه های غیر شرعی در معاملات جلوگیری کند و خطاکاران را به عقوبت برساند. همه این امور تحت قاعده امر به معروف و نهی از منکر صورت میگرفت که به طور کلی وظیفه نظارت بر رفتار اجتماعی و اقتصادی بازاریان را بر عهده محتسب می گذارد.